Sunday, October 31, 2010
هفتادسالگی ی استاد "محمّدرضا شجریان" فرخنده باد!
برای دیدن بیست صحنه با حضور ِ استاد، نخست بر نشانی ی زیر، کوبه بزنید:
آن گاه در صفحه ای که گشوده می شود، مکان نما را بر < سوی راست، بفشارید.
Saturday, October 30, 2010
دردی و یادی و فریادی!
Friday, October 29, 2010
اصفهان، مروارید ِ ایران - پژوهش ِ "ویلفرد بلنت"
http://www.ipgbook.com/showbook.cfm?bookid=1873429444
خاستگاه ِ آگاهی: پیامی از مجید نفیسی - کالیفرنیا
برداشت دو اوستا پژوه (دکتر علی اکبر جعفری و دکتر ایچاپوریا) از نمادوارگی ی ِ "خورشید" و "آتش" در نگرش ِ زرتشتی و ردّ ِ افسانه ی دیرپای ِ باورمندی به پرستش ِ "آتش"
In a message dated 10/3/2010 6:04:21 PM Pacific Daylight Time, Soleman2002@aol.com writes:
Symbolism of FIRE as found in the Zoroastrian Religion:
Fire, The Son and Symbol Of God
People believe that the religion of Zoroaster is fire-worship. This is a mistake. "Do not say that the Iranians were fire-worshippers. They were worshippers of one God." These are the utterances of the great Firdusi. Fire is a sacred and supreme symbol of God. It is a sacred symbol in the Avesta. Fire is considered as the son of Ahura Mazda. The prophet of Iran did not teach fire-worship. He taught the worship of the one Supreme Lord of the universe, Ahura Mazda. Fire is the symbol of divine in all sacrifices. It is a sacred object. It is the symbol of divine life. It is the sacred symbol most reverenced by the Zoroastrians of today.
In every religion, fire has been the symbol of the Supreme Lord. Brahman is fire in Hinduism. Ahura Mazda is fire. The Jews worship their God as a pillar of fire. The Christians declare that their God is a consuming fire. Fire symbolised the brilliance of the Lord. It is purifying. Fire stands for effulgence, illumination. The worship of Agni or Fire comes in the Vedas also. In the Bible it is said, "God is light." Upanishads declare "Brahman is Jyotirmaya (full of light)." In every religion fire finds a place in rituals. Fire brings the message that God is Light of lights. Zoroaster himself held Fire in great sanctity as a noble gift from God. He summoned Fire from the sky and pointed it to heaven. The Heavens burst into fire. Some of the flames darted downwards and fired the altar at his side. Sacred fire in the altar of a temple is a symbol that reminds the Parsee of the glory of Ahura Mazda. It is called Atar in the Avesta.
Fire is declared to be the most helpful of all the spiritual intelligences or archangels. He is the most friendly. He comes down from Ahura Mazda. He is acquainted with all heavenly secrets.
The Jews received for the first time the ideas of heaven and hell, of angels and archangels of Messiah, of the resurrection and the last day of judgment from Zoroastrianism. These have laid the foundation to the doctrines of Christianity and Islam also.
Dear Dr. Ichaporia,
Ushta!
You write: "Fire is considered as the son of Ahura Mazda. The prophet of Iran did not teach fire-worship. He taught the worship of the one Supreme Lord of the universe, Ahura Mazda. Fire is the symbol of divine in all sacrifices."
I posted a four-page essay, "Fire in the Avesta," on 29 April 2001. The esays shows that "Fire, Son of Ahura Mazda" does not occur in the Gathas and Supplements and that it is the "Hearth Fire" only which is called "Son of Ahura Mazda" and that there are other fires mentioned by their names.
Would you, please give your opinion on these points and also explain what are the "sacrifices" in the Zoroastrian Religion?
Awaiting your kind reply,
Ali A. Jafarey,
Buena Park, Southern California
Symbolism of FIRE as found in the Zoroastrian Religion:
Fire, The Son and Symbol Of God
People believe that the religion of Zoroaster is fire-worship. This is a mistake. "Do not say that the Iranians were fire-worshippers. They were worshippers of one God." These are the utterances of the great Firdusi. Fire is a sacred and supreme symbol of God. It is a sacred symbol in the Avesta. Fire is considered as the son of Ahura Mazda. The prophet of Iran did not teach fire-worship. He taught the worship of the one Supreme Lord of the universe, Ahura Mazda. Fire is the symbol of divine in all sacrifices. It is a sacred object. It is the symbol of divine life. It is the sacred symbol most reverenced by the Zoroastrians of today.
In every religion, fire has been the symbol of the Supreme Lord. Brahman is fire in Hinduism. Ahura Mazda is fire. The Jews worship their God as a pillar of fire. The Christians declare that their God is a consuming fire. Fire symbolised the brilliance of the Lord. It is purifying. Fire stands for effulgence, illumination. The worship of Agni or Fire comes in the Vedas also. In the Bible it is said, "God is light." Upanishads declare "Brahman is Jyotirmaya (full of light)." In every religion fire finds a place in rituals. Fire brings the message that God is Light of lights. Zoroaster himself held Fire in great sanctity as a noble gift from God. He summoned Fire from the sky and pointed it to heaven. The Heavens burst into fire. Some of the flames darted downwards and fired the altar at his side. Sacred fire in the altar of a temple is a symbol that reminds the Parsee of the glory of Ahura Mazda. It is called Atar in the Avesta.
Fire is declared to be the most helpful of all the spiritual intelligences or archangels. He is the most friendly. He comes down from Ahura Mazda. He is acquainted with all heavenly secrets.
The Jews received for the first time the ideas of heaven and hell, of angels and archangels of Messiah, of the resurrection and the last day of judgment from Zoroastrianism. These have laid the foundation to the doctrines of Christianity and Islam also.
Dear Dr. Ichaporia,
Ushta!
You write: "Fire is considered as the son of Ahura Mazda. The prophet of Iran did not teach fire-worship. He taught the worship of the one Supreme Lord of the universe, Ahura Mazda. Fire is the symbol of divine in all sacrifices."
I posted a four-page essay, "Fire in the Avesta," on 29 April 2001. The esays shows that "Fire, Son of Ahura Mazda" does not occur in the Gathas and Supplements and that it is the "Hearth Fire" only which is called "Son of Ahura Mazda" and that there are other fires mentioned by their names.
Would you, please give your opinion on these points and also explain what are the "sacrifices" in the Zoroastrian Religion?
Awaiting your kind reply,
Ali A. Jafarey,
Buena Park, Southern California
خاستگاه: پیامی از دکتر علی اکبر جعفری - کالیفرنیای جنوبی
نقطه ای (؟) بر چهره ی ِ خورشید
دوست جوان و پویا و پژوهشگر من، محمّد سلطان الکتّابی، تصویر زیر را -- که به هنگام ِ بردمیدن ِ آفتاب، از فراز کوه صفه در جنوب اصفهان گرفته، برای خوانندگان ایران شناخت، ارمغان فرستاده است که با سپاسگزاری از او، در این جا می آورم.
Thursday, October 28, 2010
مهرورزی ی ِ یک دوست و همکار و سپاسگزاری ی ِ ویراستار
دوست ِ پژوهنده ی ِ ارجمند، آقای دکتر شاهین سپنتا، در پیامی مهرآمیز از "دیار حبیب" به این "بلاد ِ غریب"، با ابراز لطف ِ فراوان، هفتاد و هفت سالگی ی این کوشنده را شادباش گفته اند:
نگارنده در پاسخ ِ سپاسگزارانه ی خود به ایشان، نوشت:
درود
و
"سلامی چو بوی ِ خوش ِ آشنایی!"
*
دوست گرامی،
از مهرورزی ی شما نسبت به این کوشنده در "ایران نامه"، بسیار سپاسگزارم و از این که به سبب درگیری در کسالتی، در پاسخ گویی و ابراز تشکّر، دیرکرد دارم، پوزش می خواهم.
امیدوارم که بتوانم در این خزان عمر، پژوهش بزرگی را که از دهها سال پیش، در ادای دِین به فرهنگ میهنم، در زیر دست دارم، به سزاواری به سرانجام برسانم تا "غزل خداحافظی" ی من باشد و سزاوار مهر بی دریغ یاران و هم گامانی همچون شما گردم.
نیک اندیشی و نیک خواهی ی شما، بدرقه ی راهم باد!
بدرود..
ج. دوستخواه
Wednesday, October 27, 2010
ماهنامه ی بُخارا - شماره ی هفتاد و شش
ماهنامه ی "جهان ِ کتاب"، شماره های 255 - 257
Tuesday, October 26, 2010
شوخ چشمی ی یک بوزینه با ببرهای نیرومند و درنده: فیلمی دیدنی از زندگی ی جانداران ِ جنگلی
در این جا ببینید:
فرستاده ی احمد رنّاسی - پاریس
پنج: یاد ِ ایّام - ارمغان "محمّد سلطان الکتابی" از اصفهان
Sunday, October 24, 2010
در سوگ ِ پژوهنده و کتاب شناس و فرهنگ نویس ِ نامدار، «دکتر علی نقی مُنزوی»- پیوست دوم بر "ایران شناخت" شش: پنج
▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪
شامگاه سهشنبه بیست و هفتم مهرماه، علینقی منزوی، کتابشناس نامی و از استادان اسلامشناسی علمی در ایران معاصر، در منزل خود در تهران در سن ۸۹ سالگی درگذشت.
به گزارش بیبیسی، پیکر آقای منزوی بامداد جمعه سیام مهرماه، از مقابل منزل او در تهران به سوی قطعه «نامآوران» بهشت زهرا تشییع شد.
او تا پیش از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در دبیرستانهای تهران تدریس میکرد و در «بنیاد لغتنامه» از دستیاران علیاکبر دهخدا بود و سپس با جانشین او، دکتر محمد معین، از نزدیک همکاری کرد.
منزوی در رشته معقول از دانشگاه تهران و سپس از دانشگاه سن ژوزفبیروت در رشته اسلامشناسی درجه دکترا گرفت.
علینقی منزوی پس از کودتای ۲۸ مرداد به خاطر فعالیتهای سیاسی دو بار به زندان افتاد و پس از آزادی در اواخر دهه ۱۳۳۰ خورشیدی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به خدمت پرداخت و به همکاری با بنیاد لغتنامه ادامه داد.
گفتنی است که علینقی منزوی از چند سال پیش به بیماری آلزایمر دچار شده بود.
در باره ی زندگی و کارنامه ی سرشار ِ زنده یاد دکتر منزوی، در این جا بخوانید:
فرستاده ی هم زمان ِ دکتر شاهین سپنتا از اصفهان و فرشید ابراهیمی از تهران، برای آگاهی ی خوانندگان ِ ایران شناخت.
نگرشی عبرت آموز به پیام ِ جاودانه ی حماسه ی ملی ی ایران - پیوستی بر «ایران شناخت ِ شش: پنج»
"به نام ِ خداوند ِ جان و خِرَد
کزین برتر اندیشه برنگذرد!"
فردوسی
چرا با خِرَد ِ جمعی، برای نگهبانی از جان و آزادی ی خود، هم پیمان نمی شویم؟
گوهر و بُن مایه ی آزادی چیست؟ آیا بدون آن می توان به هیچ آرمانی و آرزویی دست یافت؟ آزادی خود آرمان است. بدون بُن ـ مایه و گوهر آزادی به هیچ آرمانی نمی توان دست یافت. این آرمان و آرزو هر چه می خواهد باشد؛ خدا ، مذهب، سوسیالیسم، استقلال، عدالت یا داد، سکولاریته، جمهوری، هنر، عشق یا مهر و هر آنچه که شما دلتان می خواهد یا آرزو می کنید. بدون گوهر و بُن مایه ی آزادی به هیچ یک از اندیشه هامان یا آرزوهامان نمی توانیم دست بیابیم. گوهر و بُن مایه ی آزادی جان و خِرَد است. بدون جان ، مردم یا انسان بی معنا است و بدون خِرَد و خِرَدورزی، جان راه به جایی نمی برد و در گمراهی می میرد.
خداوند و دارنده ی جان و خِرَد مردم است. مردم یعنی من ، تو ، او ، ما ، شما و ایشان. در زبان پارسی هر یک از این شش واژه، هم نرینه است و هم مادینه و واژه ی مردم نیز هم زن وهم مرد را دربرمی گیرد. مردی، نرینگی نیست بلکه رادی است. مرد هم از زن زاییده شده است و "مر یا مار "، هم برای مرد و هم برای زن، مادر و دایه است. نویسنده ، آفریننده و معمار فرهنگ ایران فردوسی، از توانایی و خِرََد ِ خداوند ِ جان و خِرَد، آگاهی داشته است. گواه این آگاهی، همان فرهنگی است که در خطه ی پهناور ایران، هزار سال است از جان و خِرَد و مردم ما، نگهبانی کرده است. در نگهبانی و پشتیبانی از جان و خِرَد ِ مردم، کسی نباید به آیین و زبان و مرام مردمان ، کاری داشته باشد.
بُن مایه و گوهر آزادی جان است . بدون جان هستی بی معنا است، آزادی بی معنا است و آرمان و مذهب و خدا و سوسیالیسم و عدالت و هر آنچه در هستی هست، بی معنا است. بنابراین هرکسی جان را گرامی ندارد، هر مرام و آیینی داشته باشد از آدمی بودن، به دور است و آرمانش نیز هیچ ارزشی نخواهد داشت. کسی که دیگری را می کشد و یا از کشته شدن کسی خشنود می شود، هر مرامی که داشته باشد بیهوده است، خواه کمونیست باشد، مسلمان باشد، پیرو و باورمند به موسا یا عیسا و یا زرتشت باشد.
نخستین و برترین بُن مایه ی آزادی ، گرامی داشتن جان است. همه ی کسانی که جان را گرامی می دارند و کشتن و کشته شدن و پژمردن و آزار مردم را نمی پسندند و دوست ندارند، می توان آن ها را پیرو یک مرام یا یک جبهه و یا یک سازمان و حزب دانست. آیا شما خود را دارای چنین مرامی می دانید و آیا جای خود را در چنین دایره ای می بینید؟
خِرَد فرمانده و نگهبان جان و تن است؛ و تن ، وطن است. آیا شما به خِرَد باور دارید؟ آیا خِرَد ِ تو با خِرَد ِ من و خِرَد ِ او می تواند فرمانده و نگهبان جان و تن ما و شما و ایشان و وطن همگی ما باشد؟ آیا با یکی شدن خِرَد ِ ما، نیروی ما، برای نگهبانی جان همه ی ما و همه ی جهان و جان جهان کافی نیست؟ آیا نمی شود که ما خِرَد ِ خود را با هم به نگهبانی جانان خود یعنی جان همه بگماریم. آیا شما می توانید و می خواهید تا در یک جبهه ی بزرگ با ما هم پیمان بشوید؟ این جان ها و خِرَدهای به هم پیوسته، می توانند به یکدیگر یاری دهند و مایه ی بهروزی ی مردم میهن ما شوند .
شما به عنوان یک آدم اگر جان آدمی و مردم را گرامی می دارید و می خواهید که مردم ایران را به بهروزی رهنمون شوید، باید خرد و نیروی خود را با خرد و نیروی هم میهنان خود یکی کنید و در این سه تایی که یکی است هم پیمان شوید. این سه اصل بنیادین این ها هستند : ۱ ـ جان ، ۲ ـ خرد و ۳ ـ مردم ما یعنی میهن ما. آن مرام و آیینی که جان خود و جان مردم را گرامی نمی داند، آزادی را نمی شناسد و آزادی دیگران را هم برنمی تابد، به هیچ نمی ارزد. باید همه ی سخن های گزاف و تئوری بافی ها را دور بریزیم!
"دو صد گفته چون نیم کردار نیست!"
بیایید خردهایمان را به هم پیوند بزنیم و هم پیمان شویم تا از جان و آزادی خود و استقلال میهنمان نگهبانی و پشتیبانی کنیم!
"دو صد گفته چون نیم کردار نیست!"
بیایید خردهایمان را به هم پیوند بزنیم و هم پیمان شویم تا از جان و آزادی خود و استقلال میهنمان نگهبانی و پشتیبانی کنیم!
منوچهر تقوی بیات
استکهلم ـ بیست و نهم مهرماه ۱۳۸۹ خورشیدی برابر با ۲۱ اکتبر ۲۰۱۰ میلادی
Friday, October 22, 2010
ماهنامه ی «ایران شناخت»، سال ششم - شماره ی پنجم، آبان ۱۳۸۹/ اکتبر- نوامبر ۲۰۱۰
بنیادگذار، سردبیر و ویراستار
جلیل دوستخواه
گفتاوَرد از دادههاي اين ماهنامه، بي هيچگونه ديگرگونگردانيي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.
You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.
Copyright-Iranshenakht©2005-2010
یادی همیشه بیدار و داغ ِ دلی همواره پایدار!
"یاد باد آن که سر ِ کوی ِ تواَم منزل بود
دیده را روشنی از خاک ِ دَرَت حاصل بود!"
احمد میرعلایی
۲۱فروردین ۱۳۲۱ - ۲ آبان ۱۳۷۴
↓
نیز
↓
مُؤدّب میرعلایی
خواب و خاطره
• هر سال این موقع ها حالم دگرگون می شود. به قول هلندی ها گریه ای می شوم. نمی دانم و نمی خواهم بدانم چند سال پیش بود. یا کدام روز. پاییز بود. به هر حال. احمد از خانه بیرون رفت و شب تکیه داده شد به دیواری، بی جان و دو بطر ویسکی هم کنارش ... (؟!)
اخبار ِ روز
سهشنبه ۲۷ مهر ۱٣٨۹- ۱۹ اکتبر ۲۰۱۰
آبانگان، جشن ِ بزرگداشت ِِ اناهیتا (/ آبان)، ایزدبانوی ِ
همهی ِآبهای جهان و نماد و نگاهبان ِ پاکی و پالودگی،
بر همهی ِ ایرانیان، فرخنده باد!
نیلوفر آبی
گل ِ ویژه ی آبانگان
سنگ نگاره ی نیلوفر آبی
که به فراوانی در یادمانهای هخامنشی، چشمگیرست.
آمار بازدیدکنندگان از "ایرانشناخت" تا سیام مهرماه ۱۳۸٩ (۲۲ اکتبر ۲۰۱۰):
۱۳۷،۴۲۷نفر
برای خواندن ِ شرح ِ این آمار ↓
همکاران این شماره:
ابراهیمی، فرشید - ایران
احد صارمی، یاشار - آمریکا
برون، رضا - آلمان
پانویس - استرالیا
خسروی، بهاره
دوستخواه، جلیل - استرالیا
دهباشی، علی - ایران
دهقانی، محمود - استرالیا
رزاقی پور، سیروس - استرالیا
رضایی، مهدی - ایران
رناسی، احمد - فرانسه
سپنتا، شاهین- ایران
شهربَراز - ایران
قاسمی شاد، محسن - ایران
مردانی ، مصطفی - ایران
مغازهای، بابک - ایران
مقصدی، رضا - آلمان
میرزایی، علی - ایران
نقاشی، حسن - ایران
هُژبری، فریدون - بلژیک
هفشجانی، اسد - استرالیا
رسانه های ِ خاستگاه (الکترونیک و چاپی):
اخبار روز - نشریّهی ِ الکترونیک
ایران نامه - نشریّهی ِ الکترونیک
بُخارا، ماهنامه - تهران
چلچراغ، هفتهنامه - تهران
رسانه - نشریّه ی الکترونیک
روز آنلاین - نشریّهی ِ الکترونیک
نگاه ِ نو، فصلنامه - تهران
فهرست ِ درآمدهای ِ چهل وهفت گانهی ِ این شماره:
۱. بهرام بیضایی در بیرون از میهن ...
۲. رضا مقصدی: "غم تو چیست نگارا؟!"(شعر) ...
۳. فردوسی زنده است ...
۴. خبرنامهی ِ انجمن مثنویپژوهان + بازخوانیی ِ بخشی از سرودههای ِ مولوی ...
۵. استاد زندهیاد «دکتر احمد تفضّلی»: کِرتیر(/ کِردیر) و سیاست ِ اتحاد ِ دین و دولت در دورهی ِ ساسانی ...
۶. پژوهشی در بارهی ِ پوشاک ِ زنان ِ ایرانی ...
۷. استاد «رسّام ارژنگی»، و زندگی و آفرینش ِ هنریی ِ او ...
۸. ده پژوهش تازهِ از «شهربَراز» ...
۹. یادی از «اشرف الدّین قزوینی / گیلانی ( نسیم شمال)...
۱∙. فردوسی و شاهنامه در قفقاز...
۱۱. ادب ِ داستانیی ِ ایران در عصر ِ نشر ِ الکترونیک ...
۱۲. هشتاد و ششمین دفتر فصلنامهی ِ ادبی- فرهنگیی ِ «نگاه ِ نو»...
۱۳. هفتاد و ششمین شماره ی ِ ماهنامهی ِ «بُخارا» ...
۱۴. مجموعهی ِ تازهای از پژوهشهای ایرانشناختی در جهان ...
۱۵. «انوشیروان روحانی» : پیانونوازی در تهران ...
۱۶. موزهی ِ موزیک ایرانی ...
۱۷. گروه رستاک: هفت ترانه و نغمهی ِ موزیک ِ بومی (آذری، گیلکی، خراسانی، کردی، بختیاری، لری و بلوچی ) ...
۱۸. "فرهنگ ِ کوچک ِ برابرنهادهای فارسیی ِ واژه ها و ترکیب- واژههای ِ جُزایرانی ...
۱۹. چشماندازهایی از ایران + گلبانگ "منبری" و غزل «سعدی» در زمینه ...
.۲. آغاز به کار ِ «مهرآوا»، نشریّهی ِ موزیک ایرانی در شبکهی ِ جهانی ...
۲۱. حسن نقاشی: هفتهی فیلم مستند ایران: نمایش پنجاه فیلم ...
۲۲.«کتاب در گردش»: کتابخانهای به بزرگیی همهی ِ جهان! ...
۲۳.شعری از "مجید نفیسی" در یک گاهشمار ِ سال ۱۱∙۲ در لُس آنجلس ...
۲۴. شماره ی ماه اکتبر ∙۱∙۲ «رندان»، نشریّهی شعر امروز فارسی ...
۲۵. اجرای سرود «ای ایران» از سوی ِ گروه ِ نوازندگان ِ جوان ِ قشقایی ...
۲۶. اطلس ِ تاریخ ِ ایران ِ باستان ...
۲۷. نقشهی ِ پراکندگيی ِ زبان در ايران ...
۲۸. نمایی زیبا و شگفت از «ستارهی ِ بزرگ ِ دنبالهدار ِ سبز» در آسمان ایران ...
۲۹. صدای ِ سکوت: اجرای زیبایی از موزیک کُردی ...
۳٠. کتابهای تازه نشر در «انتشارات مزدا» (کالیفرنیا) ...
۳۱. در میهن غریب، در جهان عجیب! : پارههای ِ تن ِ پارسه ...
۳۲. بررسیی ِ کوناه دو کتاب در زمینهی ِ باستانشناسی ...
۳۳. سیمین غانِم از گذشته تا هنوز ...
۳۴. صدای ِ «سایهی ِ خدا» (؟!): قدیم ترین صدای ِ ضبط شده در ایران
۳۵. هفتادسالگیی ِ «استاد شجریان»: گفت و شنودی با استاد ...
۳۶. گلبانگ ِ یک جوان و پژواک ِ آن در زیر ِ گنبد ِ مسجد جامع ِ عبّاسی ...
۳۷. «جیرُفت»: زادگاه تمدّن و فرهنگی پنج هزارساله ...
۳۸. نمودار ِ درختیی ِ نامهای نقشํ وَرزان ِ شاهنامهی ِ فردوسی ...
۳۹. دهدشت نمونهاي از معماری و شهرسازیی صفویان ...
۴۰. بیاییم همه ایرانیی ِ یکدل و یک جان باشیم ...
۴۱. نگاهی به کتاب ِ «پدرخواندهای برای تاریخ» ...
۴۲. «جشن ِ موسیقیی ِ ایران» ...
۴۳. گفت و شنود"عنایت فانی" با«دکترهُرمَزفَرهت»،موسیقیدانو آهنگساز بزرگ ایرانی- جهانی ...
۴۴. «تو بمان!»: یادوارهای تصویری- موزیکی برای هنرمند بزرگ «محمّد نوری»
۴۵. کتابخانهای سرشار از کتابهای کمیاب ِ فارسی در شبکهی ِ جهانی
۴۶. گزارش آماریی ِ ۲۲ مورد از "... ترین" های ایران ...
۴۷. گزارش بازدیدی از «منشور حقوق بشر کوروش بزرگ» در موزهی ِ ملی ی ِ ایران
* * *
۱. بهرام بیضایی رفت! کتابهای بی مجوز و فیلمهای توقیف شده، ماندند!
بهرام بیضایی، کارگردان، نمایش نامه نویس و فیلمنامه نویس ایرانی، به دعوت دانشگاه استنفورد آمریکا و برای تدریس در رشته سینما، به آمریکا رفت. به نوشته ی سایت "جهش"، که روز گذشته این خبر را روی خروجی سایت خود قرار داد، بیضایی به همراه همسرش مژده شمسایی، بازیگر و گریمور سینما و تئاتر، ایران را ترک کرده و در استنفورد، در نزدیکی سانفرانسیسکو در ایالت کالیفرنیا ساکن شده است.
بیضایی، یک بار در سال های ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۶به همراه خانواده از ایران مهاجرت و بار دیگر در سال ۱۳۷۵ و این بار به دعوت پارلمان بین المللی نویسندگان در استراسبورگ اقامت کرده و در سال ۱۳۷۶ به ایران بازگشته بود. تاریخ سینما در ایران، تاریخ نمایش در ایران و اسطوره وسینما، از جمله واحد های درسی است که گفته می شود بیضایی، در مدت اقامت خود در آمریکا در دانشگاه استنفورد تدریس خواهد کرد.
پیش از این نیاسان بیضایی، با تکذیب شایعات رسانه ها مبنی بر مهاجرت پدرش به آمریکا، در گفت و گویی با سایت "مردمک"، سفر وی را سفری دو ماهه و خانوادگی اعلام کرده بود.
از سوی دیگر، شهلا لاهیجی، مدیر انتشارات مطالعات زنان و روشنگران و ناشر آثار بیضایی هم که به مدت ۲۵ سال مسوولیت انتشار آثار بیضایی را بر عهده داشته، با اشاره به قرار داد انتشارتی خود با بیضایی برای چاپ یک نمایشنامه و یک فیلمنامه نیمه تمام، خبر مهاجرت وی را تکذیب کرده بود.
بیضایی که به همراه "اکبر رادي" و "غلامحسين ساعدي" از پايهگذاران موج نوي نمايشنامه نويسي ايران محسوب ميشود و خود دانش آموخته رشته ی تاتر است، پیش از انقلاب فرهنگی در دانشگاه تهران، مدرس تاتر بود. وی در سال ۱۳۴۸ به عنوان استاد مدعو در این دانشگاه فعالیت می کرد و در سال ۱۳۵۲ با انتقال از اداره ی برنامه های تاتر به دانشگاه تهران توانست به عنوان استادیار تمام وقت نمایش، در دانشکده ی هنرهای زیبا تدریس کند. او در سال های پس از انقلاب فرهنگی، از تدریس در دانشگاه های کشور محروم شد. وی در جلسه پرسش و پاسخی که پس از نمایش آخرین اثر سینمایی اش "وقتی همه خوابیم" در دانشگاه تهران برگزار شد با اشاره به این مساله گفته بود: "من از سال ∙۶ به بعد اجازه تدريس ندارم و استاد دانشگاه نيستم. البته اصراري ندارم كسي اين موضوع را به ياد داشته باشد كه من در اين دانشگاه تدريس كرده ام ولي بدم نمي آيد پرونده ام را بدهند. چون هيچ يك از مدارك تحصيلي ام را به من برنگرداندند و اگر بخواهم در جايي شغلي بگيرم، دچار مشكل مي شوم." این در حالی است که بسیاری از آثار پژوهشی بیضایی نظیر نمایش در ژاپن، نمایش در ایران، نمایش در چین و نمایش در هند، که در دهه ی 40 منتشر شده اند هنوز به عنوان منبع درسی دانشجویان تاتر محسوب می شوند.
بهرام بيضايی در ۱۳۱۷ در تهران متولد شد. وی که تحصیل کرده ی دارالفنون است وقتی سال آخر دبيرستان بود نمايشهای آرش و اژدهاک را نوشت و تحصيل در رشته ادبيات فارسی دانشگاه را به دليل رد پايان نامه اش رها کرد.او فعالیت سینمایی را با فیلمبرداری یک فیلم هشت میلیمتری چهار دقیقهای سیاه و سفید در سال ۱۳۴۱ آغاز کرد. پس از ساخت فیلم کوتاه عموسبیلو در سال ۱۳۴۹، اولین فیلم بلندش رگبار را در سال ۱۳۵۰ ساخت. چریکه تارا و مرگ یزدگرد، فیلم هایی که او در سالهای ۱۳۵۷ و ۱۳۶۰ ساخت، تاکنون در محاق توقیف میباشند. هم چنین سگ کشی دیگر اثر سینمایی بیضایی توانست پس از ده سال و در سال ∙۸ اکران عمومی شود که با استقبال منتقدان و مردم روبرو شد. آخرین ساخته سینمایی بیضایی "وقتی همه خوابیم" است که نگاهی تند و انتقادی به فضای تولید و پشت صحنه سینمای ایران دارد.
بیضایی، هم چنین، از سال ۱۳۴۰ به صورت جدی و با نوشتن نمایشنامه وارد عرصه تاتر شد و سال ۱۳۴۵ اولین نمایش خود را کارگردانی کرد. وی در سال ۱۳۵۸ نمایش مرگ یزدگرد را به روی صحنه برد. او بعد از هجده سال محروم شدن از صحنه در ۱۳۷۶ دو نمایشنامه "کارنامه بنداربیدخش" نوشته خودش و "بانو آئویی" را به طور همزمان در سالن چهارسو و سالن قشقایی واقع در تئاتر شهر به روی صحنه برد. "شب هزارو یکم" را نیز در سال ۱۳۸۲ در سالن چهارسو اجرا کرد. در تابستان سال ۱۳۸۴ نمایش "مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین" را که نمایشنامهٔ آن با نیمنگاهی به قتلهای زنجیرهای نوشته شده بود، در سالن اصلی تئاتر شهر به روی صحنه برد که باز هم با استقبال گرم تماشاگران روبرو شد اما پس از مدتی کوتاه و پس از ۲۴ اجرا به دلیلی نامعلوم اجرای آن متوقف گردید.
فیلم ها و فیلمنامه های بیضایی که هیچگاه به جشنواره های خارجی فرستاده نشده اند تاکنون توانسته اند در ایران، سیمرغ بلورین جایزه ویژه هیات داوران در سال ∙۱۳۷ برای فیلم مسافران، سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه در سال ۱۳۷۹ برای فیلم سگ کشی، تندیس زرین بهترین کارگردانی جشن خانه سینما برای فیلم سگ کشی در سال ∙۱۳۸، مجسمه سپاس بهترین فیلمنامه برای فیلم رگبار در سال ۱۳۵۱ را به دست بیاورند.
گفتنی است آخرین اثر بیضایی، "هزار افسون کجاست"، که اثری پژوهشی در باره ی افسانه ی هزار و یک شب است، هم اکنون در وزارت ارشاد و در انتظار مجوز است. پیش ازاین بهرام بیضایی کتاب "هزار افسون کجاست" را در سال ۱۳۸۵در۱۴۰ صفحه برای دریافت مجوز به وزارت ارشاد فرستاده بود که دو سال در انتظار مجوز ماند. با طولانی شدن زمان صدورمجوز، بهرام بیضایی تصمیم گرفت بخشهای دیگری نیزبه این کتاب خود بیفزاید. این کتاب که اکنون به ∙∙۴ صفحه رسیده است هم چنان در انتظار مجوز به سر می برد.
خاستگاه : گزارشی از بهاره خسروی در روزآنلابن- ۳۱ شهريور ۱۳۸۹
۲. "غم تو چیست نگارا؟!": سوگํ سرودی شیوا و همیشه تازه در اندوهی سوزان و جانํ کاه از «رضا مقصدی»
با یاد ِ همیشه بیدار ِ ح. م.
جزیره های بهار
به انتظار تو بودند.
به انتظار پیامی
که از کرانهی قلب تو، عاشقانه برآید -
صنوبران ِجوان
به جان، شکفتن ِعشق ِ تو را هماره سرودند.
تو در شبانهترین لحظههای نیلوفر
به تابناکیی ِ تاریخ ِ تاکها خواندی
و در چکامهی ِ تابانت
که رنج ِشبها را
ز خاطرات ِ درختان ِ شهر برمیداشت
هزار پنجره خندید.
کسی نمیداند
که جان ِ عاشق ِ تو
کجا، چهگونه فرو مُرد
که در کبودیی ِ چشمان ِ هر بنفشه، غم ِ توست.
عزیز ِ گمشدهی من!
به سوگواریی ِ آوازت
که در طراوتِ گل های باغ همسایه
و در نجیبترین لحظههای من جاریست
دلم به خندهی ِ هیچ عابری سلام نگفت.
به لاله ها گفتم:
دل ِ غمین ِمرا
به شادمانیی ِ آغوش ِ باغها ببرید
که در تبسّم ِ سرشار ِ شمعدانیها
و در ترنم ِ شفّاف ِ آبهای صبور
حضور ِزمزمهی ِ لحظههای شیدایی ست.
به لاله ها گفتم :
به سوگواریی ِ آوازِ بی قراریی ِ تو
طنین ِ داغ ِ دل ِ عاشقم تماشایی ست.
فروردین ۱۳۶۶
هایدلبرگ
ارمغان ِ رضا مقصدی از کلن (آلمان) برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۳. فردوسی زنده است: کنش ِ ابتکاری و جسورانهی ِ یک نویسندهی ِ جوان ِ انگلیسی برای بازسازیی ِ روایت ِ افسانگیی ِ زندگیی ِ شاعر
نیکولاس جابر
نویسندهی ِ جوان ِ انگلیسی
در این جا ↓
ارمغان ِ فرشید ابراهیمی از تهران برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۴. خبرنامهی ِ جدید ِ انجمن مثنویپژوهان و مولوی شناسان + دو پیوست
در این جا ↓
ارمغان ِ پانویس از سیدنی برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
پیوست ِ ۱
بازخوانیی ِ زنجیره ای از غزلهای دیوان کبیر شمس با آوای ِ "مرید ِ مولانا"، با موزیک متن و تصویرهای زیبایی در زمینه، در دو جا ↓
پیوست ۲:
شرحی بر داستان پادشاه و کنیزک از "دفتر یکم مثنوی"
در تارنگاشت ِ برگ ِ بیبرگی
ارمغان اسد هفشجانی و نازنین جمشیدیان از سیدنی و اصفهان برای آگاهیی ِ خوانندگان ِ ایرانشناخت
۵. کِرتیر(/ کِردیر) و سیاست ِ اتحاد ِ دین و دولت در دورهی ِ ساسانی: پژوهشی بایسته و شایسته از استاد زندهیاد «دکتر احمد تفضّلی»
در این جا* ↓
ارمغان ِ فرشید ابراهیمی از تهران برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
* نماهایی از سنگํ نگارهها و سنگํ نوشتههای ِ موبدانํ موبد کرتیر(/ کردیر)، دینํ سالار ِ جزمํ باور و سختํ گیر و دیگرํ اندیشํ کُش ِ روزگار ِ ساسانیان را در متن ِ گفتار، بنگرید. (ویراستار)
۶. پژوهشی در بارهی ِ پوشاک ِ زنان ِ ایرانی
در این دو جا بخوانید، ببینید و بشنوید. ↓
ارمغان ِ فرشید ابراهیمی از تهران برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۷. نگاهی به زندگی و آفرینش ِ هنریی ِ استاد رسام ارژنگی، نگارگر ِ نامدار ایرانی
↓
ارمغان ِ دکتر شاهین سپنتا از اصفهان برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۸. یازده پژوهش ِ خواندنی و آموزنده ی ِ زبان شناختی و تاریخی
یک) پسوند ِ کوچک شماری و نوازش در زبان فارسی
دو) تفاوت ِ "است" و "هست" و بررسیی ِ پیشینهی ِ کاربُرد ِ آن دو در زبانهای ایرانی
سه) آیا زبان ِ پهلوی، زبانی مُرده است؟
چهار) نگرشی به زندگی و کارنامهی ِ روزبه (/ دادبه) پسر دادویه (/ دادگشنسپ)، مشهور به "ابن ِ مقفع"
پنج) بررسیی ِ دستکاریهای غرضمندانه در کتاب «تاریخ ِ فارقی»، نوشتهی ِ "ابن ازرق"
شش) بررسیی ِ کتاب ِ «حدودالعالم من المشرق الی المغرب»
هفت) "آفاق": زن ِ «نظامی» (؟!)
هشت) نقش ِ خلیفهی ِ عبّاسی در تازش ِ مغولان به ایران
نُه) نقل ِ دیوان از پارسی به تازی در زمان ِ حجّاج
ده) نبوغ ِ ناگهانیی ِ نیوتن (؟!) و واقعیّت ِ تاریخی!
یازده) «سناتروک» شاه ِ اشکانی یا عرب (؟!)
ارمغان ِ پژوهنده (شهربراز) از ایران برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
افزودهی ِ ویراستار:
در پیامی برای «شهربراز»، نوشتم:
دوست ِ نادیده ی ِ ارجمند،
درود و سپاس برای پژوهش های ارزنده و روشنگرتان. به راستی باید به شما آفرین و دست مریزاد بگویم.
می توانم با خشنودی و امتنان بگویم که بازنشر گفتارهای شما در ایران شناخت، به گونه ای چشم گیر، بر سودبخشی ی این رسانه، افزوده و این امر، از چشم ِ خوانندگان آن نیز پنهان نمانده است. پیوند نشانی های یازده گفتار ِ به تازگی فرستاده تان را هم در شماره ی آبان ماه، خواهم گنجاند.
*
امّا یک پرسش:
من تا کنون درنیافته ام که شما در کجای این گوی خاکی -- که "جهان" ش می نامیم -- به سر می برید. همانا آشکارست که این -- به خودی ی خود -- پرسش ِ بحث انگیزی نیست. امّا تا کنون در ستون ِ همکاران ِ این شماره، به جای نام ِ اقامتگاه شما، نشان ؟ گذاشته ام و مایلم که -- هرگاه منع و محظوری در میان نباشد -- برایم بنویسید که نام کدام سرزمین را جای گزین آن کنم.
شادکام و پویا باشید.
بدرود.
...
و او در پاسخ ِ مهرآمیز و زیبا و شیوایی، نوشت:
....................................
درود.
خوشحالم که نوشتارها و جُستارهای من برای دیگر هممیهنانم سودمند بوده و سخنان مهرآمیز بزرگی چون شما باعث ِ پشتگرمی و انگیزهای برای ادامهی ِ کارِ ِ من میشود.
امّا در پاسخ به پرسش شما:
به قول سهراب سپهری:
"هر کجا هستم، باشم!
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق،
زمین مال من است."
تن ِ من، برای ِ مدتی کوتاه، در هر کجای ِ این گوی خاکی که باشد، در ایران زاده شدهام و دل و جانم همواره در ایران به جا مانده است. به گفتهی حافظ: "بُعد ِ منزل نبود در سفر روحانی." برای همین، اگر میخواهید نام جایی را در پیش نام من بگذارید، دوست تر دارم نام ایران زمین عزیز را بگذارید.
با سپاس دوباره
دوستدار
شهربراز
سخن ِ از دل برآمدهی ِ این دوست ِ پژوهنده، سخت بر دلم نشست و مرا به یاد ِ سرودهی ِ زیبا ووالای ِ دوست ِ شاعرم، رضا مقصدی ، شهربند ِ غربت ِ آلمان انداخت:
"گویند که اصفهان، بُوَد نصف ِ جهان / باورنکنم؛ همه جهانم آن جاست!"
۹. یادی از «اشرف الدّین قزوینی / گیلانی (نسیم شمال)»، شاعر، طنزپرداز و مبارز ِ پرشور ِ راه آزادی در جنبش مشروطه خواهی
در این جا ↓
ارمغان ِ احمد رناسی از پاریس برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
افزوده ی ِ ویراستار
یکی از سروده های نسیم شمال:
"هیچ مگو!
– چشم! ببستم دهن!
هیچ مبین!
– چشم! ببستم دو چشم!
گوش فروبند!
– ببستم دو گوش!
*
لال شوم! کورشوم! کرشوم!
لیک مُحال است که من خرشوم!"
یکی از سروده های نسیم شمال:
"هیچ مگو!
– چشم! ببستم دهن!
هیچ مبین!
– چشم! ببستم دو چشم!
گوش فروبند!
– ببستم دو گوش!
*
لال شوم! کورشوم! کرشوم!
لیک مُحال است که من خرشوم!"
∙۱. فردوسی و شاهنامه در قفقاز: بررسیی ِ کتابی تازه
در این جا ↓
ارمغان ِ محسن قاسمی شاد از تهران برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۱۱. ادب ِ داستانیی ِ ایران در عصر ِ نشر ِ الکترونیک: همّتی والا و گامی بلند!
دومين شمارهي اوّلین مجلهی ِ الکترونیک
در این جا ↓
http://www.stop4story.blogfa.com/
http://www.stop4story.blogfa.com/
ارمغان ِ مصطفی مردانی و مهدی رضایی از ایران برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۱۲. هشتاد و ششمین دفتر فصلنامهی ِ ادبی- فرهنگیی ِ «نگاه ِ نو»، در تهران نشریافت.
این شماره از فصل نامه، دفتر یکم انتقاد کتاب، فراگیر ِ شماری نقد بر چندین کناب تازه نشربافته را نیز به پیوست دارد که کوششی ارجمند در راستای گسترش فرهنگ کتاب شناسی و کتابخوانی در میهن ِ ماست.
انتقاد کتاب کنونی، پی گیر کار ِ درخشان ِ انتشارات نیل در نشر ِ دفتری گرانمایه با همین عنوان در آذر ماه ۱۳۳۴ (۵۵ سال پیش ازین) است که تا سال ۱۳۴۷ دوام آورد و در زمان خود، در گسترهی ِ کتاب و ادب و فرهنگ، بسیار رهنمون و اثربخش بود.
علی میرزایی
سردبیر و مدیر «نگاه ِ نو»
به نوشته ی تدوین کنندهی ِ این دفتر (سردبیر و مدیر نگاه نو)، در سال ِ ۱۳۸۸، نزدیک به ∙∙∙۲۵ عنوان کتاب ِ چاپ نخست در ایران، منتشرشدهاست. ناگفته، پیداست که در برابر این انبوه ِ کتابها، تا چه اندازه به نقد نیازداریم تا بتوانیم به یک گفتمان ِ روزآمد و راهگشای ِ کتابشناختی، دستیابیم.
کنش ِ سزاوار ِ مدیر گرامیی ِ نگاه نو در این زمینه، آغازی دوباره و بههنگام است و امیدواریم که دیربپاید و چُنان کند که بشاید. همّتش بدرقهی ِ راه باد!
ارمغان ِ علی میرزایی از تهران برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۱۳. هفتاد و ششمین شماره ی ِ ماهنامهی ِ «بُخارا» همراه با جشننامهی ِ "محمود دولت آبادی" در هفتادمین سال ِ زادروز ِ او انتشاریافت.
در سرمقالۀ این شماره به قلم علی دهباشی چنین می خوانیم :
دولت آبادي ، نویسنده ای از تبار بیهقی
نویسندگانی هستند که شاید منتقدان بتوانند، و به یقین می توانند، به نقّادی چند و چونِ آثارشان بنشینند، اما در جایگاه و موقعیت آنها در ادبیات داستانی جایی برای چند و چون نمی یابند. محمود دولت آبادی، بیگمان، یکی از این نویسندگان است. منتقدان ادبی می توانند در بابِ فراز و فرود آثارش بحثهای فراوان کنند، اما همگان بی شبهه پذیرفته اند و می پذیرند که دولت آبادی در ادبیات ایران یکی از بی همتایان است.
اغراق نیست اگر بگوییم که سیمای مردم ایران، به ویژه خطۀ خراسان، چنان دقیق و زنده در داستانهای او توصیف می شود که برای همیشه در دل و جان مخاطبی نقش می بندد که شاید هرگز به این خطه سفر نکرده باشد. باز هم اغراق نیست که بگوییم نسل ها با کلیدر و جای خالی سلوچ او بزرگ شده اند و می شوند. چه کسی می تواند بلقیس، شیرو، مارال، گل محمد، مِرگان، عبدوس و...، این فرزندگان قامت برافراشته ی دولت آبادی را از یاد ببرد.
دولت آبادی از پسِ جمال زاده، هدایت، علوی، آل احمد، ساعدی، دانشور و... در عرصۀ رمان و داستان نویسی ظهور کرده و اینک بر قلۀ رمان نویسی نشسته است و در آثارش حقیقت جویی و عدالت خواهی و ظلم ستیزی از اولویت اصلی برخوردار است. نقش و مُهر دولت آبادی بر تارک ادبیات داستانی مدرن ایران زده شده است.
تجلیل از نویسندهايی چون او کار ساده ای نیست. سالها کار و تلاش و نوشتن چهره اي خشک و جدی و به تعبیر برخی تلخ به این داستان نویس ایرانی بخشیده است اما برای بینندۀ کمی موشکاف تر مهربانی عمیق دولت آبادی از پس آن جبین درهم، آشکار است، همان گونه که در پس تلخی تمام داستان هایش می توان امیدی را دید که چون نهالی می کوشد تا از چاک چاک زمین بی حاصل سربرکشد و دست بر آسمان و آفتاب ساید.
نویسندۀ محبوب ما اینک هفتمین دهۀ زندگیش را میگذارند و پشت سر خواهد گذاشت و هنوز قلمش جوشان و با جوهر وجودش آمیخته است. او از معدود نویسندگانی است که قدر خود و کارش را میداند و به درستی به جایگاه خودش در ادبیات معاصر ما واقف است.
آثاری که به قلم دولت آبادی آمده است اکنون جزیی از حافظۀ ادبی و تاریخ مردم ساکن بلندی های پامیر، بدخشان، هرات، کابل، بخارا، سمرقند، مرو، خجند، سبزوار، بوشهر، تبریز و ... است. و سرانجام این که دولت آبادی موفق شده است در حوزۀ جغرافیای تاریخی زبان فارسی یگانه باقی بماند.
-در این شماره ما به وسع خود که هرچند ناچیز است به جشن هفتاد سالگی محمود دولت آبادی نشسته ایم. قصدمان یادآوری خاطراتی است که بیش از دو نسل با داستانها و رمانهای او زندگی کرده است و بس. و جز این دعایش نگویم که رودکی گفته است:
هزار سال بزی، صدهزار سال بزی.
مرداد 1389
ارمغان ِ علی دهباشی از تهران برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۱۴. آشنایی با مجموعهی ِ تازهای از پژوهشهای ایرانشناختی در جهان
Iranian Studies Series
The Iranian Studies series provides a venue for the publication of original and innovative scholarly works in all areas of Iranian and Persianate Studies.
Please browse below for new and forthcoming titles in this series.
Iranian Foreign Policy
Past, Present and Future Scenarios
By Abbas Maleki
This book evaluates the vision, mission, goals, strategies, policies, trends and approaches of Iranian foreign policy since the revolution through to the present day. It also provides a range of possible scenarios for the future.
February 2011
Paperback: 978-0-415-43734-9
Read More
________________________________________
The Politics of Iranian Cinema
Film and Society in the Islamic Republic
By Saeed Zeydabadi-Nejad
Iran has undergone considerable social and political upheaval since the revolution and this has been reflected in its cinema. Focusing on the practices of regulation, production and reception of films in Iran, this book explores the politics of Iranian cinema in its post-revolutionary context.
November 2009
Paperback: 978-0-415-45537-4
Read More
View Inside this Book
________________________________________
Iranian Music and Popular Entertainment
From Motrebi to Losanjelesi and Beyond
By Gay Breyley, Sasan Fatemi
This book provides broad coverage of popular music in Iran in the twentieth century right up to the present day. It includes an examination of the role of popular music in Iranian society and culture as well as its ongoing development and genres.
March 2011
Hardback: 978-0-415-57512-6
Read More
Recommend to Librarian
________________________________________
Gnostic Apocalypse in Islam
The Literary Beginnings of the Babi Movement
By Todd Lawson
This book examines the Islamic roots of the Baha'i faith through the Qur'anic studies of the Bab (Siyyad Ali Muhammad). It sheds light on both the development of the Babi movement and the continuities and discontinuities with Shi'i Islam.
January 2011
Hardback: 978-0-415-49539-4
Read More
Recommend to Librarian
________________________________________
Domesticity and Consumer Culture in Iran
Interior Revolutions of the Modern Era
By Pamela Karimi
This book explores the transformation of home culture and domestic architecture in twentieth century Iran. While highlighting the role of architects and urban planners since the turn of the century, the book also studies the interplay between foreign influences, gender roles, consumer culture, and women's education as they intersect with taste, fashion, and interior design.
August 2011
Hardback: 978-0-415-78183-1
Read More
Recommend to Librarian
________________________________________
Gender in Contemporary Iran
Pushing the Boundaries
Edited by Roksana Bahramitash, Eric Hooglund
This book examines gender and the transformation of contemporary Iran. In particular it documents the changes in women's lives, challenging the idea that the revolution put back the clock for women and showing how they have now become agents of social change rather than victims.
February 2011
Hardback: 978-0-415-78101-5
Read More
Recommend to Librarian
________________________________________
New Perspectives on Safavid Iran
Empire and Society
Edited by Colin P. Mitchell
Based around the three key themes - historiography, politics and economy, art and architecture - this collection examines the latest research on Safavid Iran. The book, dedicated to the renowned Safavid historian Roger Savory, will supplement and re-interpret the existing literature on the subject.
February 2011
Hardback: 978-0-415-77462-8
Read More
Recommend to Librarian
________________________________________
Continuity in Iranian Identity
Resilience of a Cultural Heritage
By Fereshteh Davaran
Despite changes in sovereignty and in religious thought, certain aspects of Iranian culture and identity have persisted since antiquity. This book examines the history of Iran from its ancient roots to the Islamic period, paying particular attention to pre-Islamic Persian religions and literature and their influence upon later Muslim practices and precepts in Iran.
February 2010
Hardback: 978-0-415-48104-5
Read More
View Inside this Book
Recommend to Librarian
________________________________________
Islamic Tolerance
Amir Khusraw and Pluralism
By Alyssa Gabbay
This book examines the development of pluralism in Islam in South Asia. It explores developments through the work of the historian and poet Amir Khusraw and seeks to show that Islam developed its own culture of tolerance rather than just import it from outside.
May 2010
Hardback: 978-0-415-77913-5
Read More
View Inside this Book
Recommend to Librarian
________________________________________
Best wishes,
Jo Watkins
Marketing Executive
________________________________________
Catalogue
Browse our 2010 Middle East and Islamic Studies catalogue online
If you would prefer to receive a hardcopy of this catalogue please respond to this email with a suitable delivery address.
If you would like to view this email online please click the following URL:
http://tandf.msgfocus.com/q/12gVoDoDrTLAb/wv
Please register for our free eUpdates service if you would like to receive further information on books or journals in your field published by the Taylor & Francis Group. You will be given the opportunity to unsubscribe in future emails, and your details will not be passed on to any third party.
If you would like to receive free table of contents alerts for Taylor & Francis Journals, please visit informaworld.
To be removed from our email list please click here to unsubscribe.
________________________________________
Copyright © 2010 Taylor & Francis Group, an informa business
Registered office Mortimer House, 37-41 Mortimer Street, London, W1T 3JH.
Registered in England and Wales Number 3099067.
VAT Number: GB 365462636
If you wish to unsubscribe, please click on the link below.
Please note this is an automated operation.
http://tandf.msgfocus.com/u/12gVoDoDrTLAb
________________________________________
The information contained in this email message may be confidential. If you are not the intended recipient, any use, interference with, disclosure or copying of this material is unauthorised and prohibited. Although this message and any attachments are believed to be free of viruses, no responsibility is accepted by Informa for any loss or damage arising in any way from receipt or use thereof. Messages to and from the company are monitored for operational reasons and in accordance with lawful business practices.
If you have received this message in error, please notify us by return and delete the message and any attachments. Further enquiries/returns can be sent to postmaster@informa.com
Taylor & Francis Group is a trading name of Informa UK Limited, registered in England under no. 1072954
Inline Attachment Follows: 1245355667.txt
_______________________________________________
Listserv mailing list
ارمغان
Joanne Watkins
از:
Joanne Watkins
از:
انجمن جهانیی ِ پژوهشهای ایران شناختی
The International Society For Iranian Studies (ISIS)
برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۱۵. «انوشیروان روحانی»: دو برنامهی ِ پیانونوازی در تهران
وقـتي که انوشـــيروان روحـاني، برجســـته ترين پيانيـست ايـران، پشـت پيانو مينشـيند چيزي کمتر از اعجاز نميتوان از او انتـظـار داشـت. نـمونهی ِ کوچکي از آن در آذر ماه ۱۳۸۷ خورشـيدي اتـفـاق افـتاد و آن زماني بود که او در فـرهـنـگـ ســراي نياوران و سپس در تالار رودکی (/ وحدت) در تـهـران به روي صحنه رفت و قطعه اي را که در دســتگاههای ِ شـوشـتري و همايون سـاخته بود، نواخت.
در این دو جاا ببینید و بشنوید. ↓
ارمغان ِ اسد هفشجانی از سیدنی (استرالیا) برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۱۶. موزهی ِ موزیک ایرانی: گنجینه ای سرشار از هنر ِ ایرانیان در دسترس ِ دوستداران هنر
↓
ارمغان ِ دکتر سیروس رزاقی پور از سیدنی برای خوانندگان ایرانشناخت
۱۷. مجموعهای دلپذیر از هفت ترانه و نغمهی ِ موزیک ِ بومیی ِ گوشه و کنار ِ ایران (آذری، گیلکی، خراسانی، کردی، بختیاری، لری و بلوچی) در دسترس ِ دوستداران هنر
گروه رستاک - گل گل - آذرى
گروه رستاک - رعنا - گيلكی
گروه رستاک - ليلا - خراسانى
گروه رستاک - سوزله - كردى
گروه رستاک - بلال - بختيارى
گروه رستاک - بارون - لرى
گروه رستاک - مروچان - بلوچ
ارمغان ِ دکتر سیروس رزاقی پور از سیدنی برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۱۸. "فرهنگ ِ کوچک ِ برابرنهادهای فارسیی ِ واژه ها و ترکیب- واژههای ِ جُزایرانی": کاری بایسته، برای از میان برداشتن ِ بهانهی ِ بیپروایان به پاسداری از زبان فارسی و فرهنگ ِ ایرانی
ارمغان ِ فریدون هژبری از بروکسل (بلژیک) برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۱۹. رنگین کمانی از چشماندازهای ایران و دیدنیهای هنر ِ ایرانیان با گلبانگ "منبری" و غزل «سعدی» در زمینه
ارمغان ِ احمد رناسی از پاریس برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
.۲. مُژده به دوستداران هنر ایرانی: «مهرآوا»، نشریّهی ِ موزیک ایرانی در شبکهی ِ جهانی، آغاز به کار کرد.
متن این نشریّهی ِ والا را – که به همّت و کوشش ِ رضا برون، هنرمند ِ ساکن ِ برلین، بنیادگذاری شده است – در این جا، ببینید و بخوانید. ↓
ارمغان ِ رضا برون از برلین برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۲۱. هفتهی فیلم مستند ایران: نمایش پنجاه فیلم از مستندسازان ایران در تهران
حسن نقاشی
هنگام فیلم برداری از سنگنگارههای باستانی
در تنگ ِ چوگان (/ دره ی شاپور) نزدیک ِ کازرون
ارمغان ِ حسن نقاشی از یزد برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۲۲. ابتکاری شایسته و ستودنی، «کتاب در گردش»: کتابخانهای به بزرگیی همهی ِ جهان!
کتابت را جا بگذار!
جا گذاشتن کتاب در مکانهای عمومی رفتاری است که اکنون در ایتالیا و فرانسه هم رو به فزونی گذاشته. کسی که کتابش را در مکانی عمومی رها میکند، هویت خود را آشکار نمیکند و ادعایی هم بابت قیمت کتاب ندارد، اما یک درخواست از خواننده یا خوانندگان احتمالی بعدی دارد: "شما نیز بعد از خواندن کتاب، آن را در محلی مشابه قرار دهید تا دیگران هم بتوانند از این اثر استفاده کنند." رول هورنباکر نخستین کسی بود که این حرکت را انجام داد. او یک فروشنده کامپیوتر در ایالت میسوری امریکا بود و نام این رفتار را Book Crossingگذاشت؛ یعنی کتاب در گردش. در فرانسه کتابهای در حال گردش از 10 هزار جلد فراتر رفته است. این رفتار جدید را میشود به نوعی "کمپین کتابخوانی" یا "کمپین به اشتراک گذاشتن کتاب" در نظر گرفت؛ کمپینی که میتواند به مثابه یک پروژه فرهنگی قابل تامل باشد.
حالا رفتار مذکور به قدری در غرب رواج یافته که کمکم از ترکیه نیز سر درآورده است. در ترکبوکو – یکی از شهرهای ساحلی ترکیه – کنار دریا قدم میزدم که کتابی روی شنها توجهم را جلب کرد. فکر کردم حتما صاحب کتاب فراموش کرده آن را با خود ببرد. برش داشتم و همینکه چشمم به صفحه اولش افتاد؛ از خوشحالی در پوست خود نگنجیدم. در صفحه اول کتاب یک نفر متن زیر را نوشته بود:
"من این کتاب را با علاقه خواندم و آن را در همان مکانی که به آخر رسانده بودم رها کردم. امیدوارم شما هم از این کتاب خوشتان بیاید. اگر از آن خوشتان آمد بخوانید و گرنه در همان نقطهای که پیدایش کردهاید، بگذارید بماند اگر کتاب را خواندید شمارهای به تعداد خوانندگان اضافه کنید و با ذکر محل پایان مطالعه، در جایی رهایش کنید."
در همان صفحه دستخط سومین خواننده توجهم را جلب کرد:
"خواننده شماره سه در ترکبوکو". پس تا بهحال سه نفر که همدیگر را نمیشناسند این کتاب را خواندهاند. طبق اطلاعات موجود در همان صفحه، خواننده اول کتاب را در استانبول و خواننده دوم در شهر بُدروم مطالعهی آن را به پایان رسانده و رهایش کرده بود.
"خواننده شماره سه در ترکبوکو". پس تا بهحال سه نفر که همدیگر را نمیشناسند این کتاب را خواندهاند. طبق اطلاعات موجود در همان صفحه، خواننده اول کتاب را در استانبول و خواننده دوم در شهر بُدروم مطالعهی آن را به پایان رسانده و رهایش کرده بود.
برای این سنت جدید کتابخوانی سایت اینترنتیای راهاندازی شده تا علاقمندان بتوانند با عضویت در آن به رهگیری کتابهایی که رها کردهاند، بپردازند. توصیه میکنم سری به سایت
bookcrossing.com
بزنید. طبق اطلاعات موجود در حال حاضر بیش از 2 میلیون و 500 هزار جلد کتاب که اطلاعاتشان در این سایت ثبت شده در حال گردش هستند. هدف گردانندگان سایت یاد شده، تبدیل کردن دنیا به یک کتابخانهی بزرگ است. از این به بعد اگر در کافه، در لابی هتل، یا سالن انتظار سینما کتابی را پیدا کردید، تعجب نکنید چون ممکن است با یک جلد "کتاب در گردش" روبرو شده باشید... (به نقل از پایگاه اطلاع رسانی شهر کتاب)
bookcrossing.com
بزنید. طبق اطلاعات موجود در حال حاضر بیش از 2 میلیون و 500 هزار جلد کتاب که اطلاعاتشان در این سایت ثبت شده در حال گردش هستند. هدف گردانندگان سایت یاد شده، تبدیل کردن دنیا به یک کتابخانهی بزرگ است. از این به بعد اگر در کافه، در لابی هتل، یا سالن انتظار سینما کتابی را پیدا کردید، تعجب نکنید چون ممکن است با یک جلد "کتاب در گردش" روبرو شده باشید... (به نقل از پایگاه اطلاع رسانی شهر کتاب)
ارمغان ِ اسد هفشجانی از سیدنی برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۲۳.شعری از "مجید نفیسی" در یک گاهشمار ِ سال ۱۱∙۲
در لُس آنجلس
رختشویی
تنها صدای ماشین رختشویی به جا می ماند
و رخت های من و تو
از یادهای خوشبوی شبانه تهی می شوند:
از بوی هیزم و نمناکی ِ علف
از لکه های شراب روی پیراهن تو
و سرخی تمشک بر سرآستین من
از سرانگشت های شبنم بر سرشانه های تو
و نشان قهوه ای خاک بر تختِ پشت من
از غلت زدن زیر ستاره های کمرنگ
و ناگهان، گوی بزرگ و سرخ خورشید!
بگذار بچرخد و بچرخد
و رخت های ما درهم بیامیزند.
عشق را نمی توان آلود
و پیراهن آن
از سپیدی می درخشد.
دوازدهم اکتبر ۲∙∙۲
____________
این شعر یکی از دوازده شعری است که از سوی گروه ادبیی
ِ “Writers at Work”
در شهر لس آنجلس برای درج در تقویم رنگیی ِ سال ۱۱∙۲ برگزیده شده است.
"شاعران تقویم" در ساعت ۵ عصر ِ یکشنبه دهم اکتبر ∙۱∙۲ در کتابفروشیی ِ
Sky Light
شماره ی ِ ۱۸۱۸ خیابان
Vermont
شمالی شعر می خوانند و تقویمها برای فروش عرضهمیشوند.
By:Majid Nafissi
Only the sound of the washer remains
And our clothes are losing
Their fragrant nightly memories:
The scent of firewood and wet grass
The stains of wine on your blouse
And the blackberries on my cuffs
The fingertips of morning dew on your shoulders
And the brown mark of earth on my back
Rolling, rolling under the fading stars
And suddenly the big red ball of the sun!
Let it turn around, around
and mingle our clothes together.
Love is stainless
And its clean shirt
Always shines.
October 12, 2002
___________________
*- This poem is one of twelve poems chosen by Writers at Work for publication in a colorful 2011 calendar in Los Angeles. On Sunday October 10, 2010 at 5 pm the "calendar poets" will be reading at Sky Light bookstore in 1818 North Vermont in Los Angeles. This event is free and the calendars will be presented for sale.
http://www.iranian.com/main/2010/oct
ارمغان ِ مجید نفیسی از لُس آنجلس (امریکا) برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۲۴. شماره ی ماه اکتبر ∙۱∙۲ «رندان»، نشریّهی شعر امروز فارسی در شبکهی ِ جهانی
در این جا، بخوانید. ↓
ارمغان ِ یاشار احد صارمی از لُس آنجلس (امریکا) برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۲۵. اجرای سرود «ای ایران» از سوی ِ گروه ِ نوازندگان ِ جوان ِ قشقایی
متن ِ «ای ایران»، سرودهی ِ زندهیاد حسین گل ِ گلاب
نخستین اجرای ِ سرود
دونفر ایستاده، از راست به چپ:
زنده یادان استاد روح الله خالقی
(رهبر گروه نوازندگان)
و
استاد غلامحسین بنان
(خوانندهی ِ سرود)
گلبانگ بنان را در این جا بشنوید. ↓
فیلم ِ نوازندگیی ِ جوانان قشقایی را در این جا، ببینید . ↓
ارمغان ِ احمد رناسی از پاریس (فرانسه) برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۲۶. اطلس ِ تاریخ ِ ایران ِ باستان
ارمغان ِ دکتر سیروس رزاقی پور از سیدنی برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۲۷. نقشهی ِ پراکندگيی ِ زبان در ايران: پژوهشی دانشگاهی یا کُنشی غرض مندانه و سیاسی؟!
ارمغان ِ علی میرزایی از تهران برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
*
روشنگری:
فرستنده ی پیام، سپس در پیامی دیگر، نوشته است:
خواهش مي كنم به تذكري توجه بفرماييد كه همكار ارجمند جناب آقاي دكتر فخرالدين عظيمي در باره ي نقشه اي كه چند روز پيش برايتان اي ميل كردم عنوان فرموده اند:
"سلام.
داده های این نقشه، مربوط به سال ۱۹۶۴ و طرح کلیی ِ آن مبتنی بریکی از نقشه های معروف دههی ∙۱۹۶میلادیی ِ شوروی است که می کوشید تنوع هویتهای قومی-زبانی را در کشورهایی مانند ایران مورد تأکید قراردهد و بگوید شمار فارسی زبانان از "خلق" های دیگرکه به زبان های دیگر حرفمیزنند، بیشتر نیست. در بارهی ِ تزلزل ِ مبنای ِعلمی- تحقیقیی ِ نقشههای شورویی ِآن روزگار، جای تردیدچندانی نیست. از سوی دیگر ماهیّت ِ پیام ِ ایدئولوژیک آنها روشن است. امّا مشخص نیست که اطّلاعات مربوط به سال ۴∙∙۲ از کجا به دست آمده وچقدر موثق است! در هر حال اینگونه نقشهها و آمار و ارقام آنها را باید با احتیاط زیاد نگریست!"
ویراستار:
این نقشه را – که به اصطلاح "پان تورکیست"های وطنی هم، آن را شاهدی از غیب دانسته و غنیمت شمردهاند – پیشتر، به هنگام ِ پاسخگویی به یاوههای ِ خندستانیی ِ آنان، در همین ماهنامه، آوردم.
۲۸. نمایی زیبا و شگفت از «ستارهی ِ بزرگ ِ دنبالهدار ِ سبز» در آسمان ایران (روستای ِ هونهگان / هونهجان) در جنوب ِ اصفهان
comet 103P/Hartley 2
The icy nucleus of comet 103P/Hartley 2 measures no more than a couple of kilometers across. That tiny nugget, however, is surrounded by an vast atmosphere of gas more than 150,000 km in diameter--about the same size as the planet Jupiter! And it's coming our way.
Image taken:
Oct. 4, 2010
Location:
Hunejan, Esfahan, Iran
Details:
It was really interesting to observe & Photograph the beautiful green comet . Photo info: camera: Canon 450D ISO: 1600 Focal length: 125 mm Exposure: 204 sec F-stop: f/5.6
M. Sol.
ارمغان ِ محمّد سلطان الکتابی از اصفهان برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۲۹. صدای ِ سکوت: اجرای زیبایی از موزیک کُردی با زمینه ی ِ تصویری برای بیبهرگان از تواناییی ِ شنیدن
ارمغان ِ احمد رناسی از پاریس برای خوانندگان ِ ایرانشناخت
۳٠. کتابهای تازه نشر در «انتشارات مزدا» (کالیفرنیا)
ارمغان ِ کامران جبّاری (مدیر مزدا) از کالیفرنیا برای آگاهیی خوانندگان ِ ایرانشناخت
۳۱. در میهن غریب، در جهان عجیب! : پارههای ِ تن ِ پارسه (/ تخت جمشید) در موزههای جهان از آمریک تا ژاپن!
برای دیدن ِ «تخت ِ جمشید»، باید به دَور ِ جهان، سفرکرد و نه به استان ِ فارس!
ارمغان ِ دکتر شاهین سپنتا از اصفهان، برای آگاهیی خوانندگان ِ ایرانشناخت
۳۲. بررسیی ِ کوتاه دو کتاب در زمینهی ِ باستانشناسی
یک) باستان شناسی در نظام های خودکامه ↓
دو) باستان شناسیی ِ آذربایجان ↓
ارمغان ِ فرشید ابراهیمی از تهران، برای آگاهیی خوانندگان ایرانشناخت
۳۳. سیمین غانِم از گذشته تا هنوز: مروری در زندگینامه و کارنامهی ِ هنرمندی شایسته
هنرمندی از اهالی ِ دل، خاطراتي از «قلك چشات» و «آسمان آبي» ، پايبند اصول اخلاقي و گريزان از هياهو و دنياي پر زرق و برق: سيمين غانم ، نمونه يك زن اصيل ايراني.
سیمین غانم در سال ۱۳۲۳ از پدری تهرانی و مادری ساروی در شهر تنکابن زاده شد:
«من به خانوادهام قول داده بودم كه خیلی از مسایل را رعایت كنم و كردم. خانواده من خیلی متعهد بود و سختگیر...»
لابد این مساله مهمی بود برای دختر جوانی كه به دنیای موسیقی حرفه ای وارد میشود آن هم در آن شرایط قبل از انقلاب. باید بیشتراز هر چیزی برایش شخصیت اجتماعی و فردی اش مهم باشد و آنچه باعث میشود همیشه به عنوان یك گزینه جدی موسیقی جدی باقی بماند:
«من همیشه در كادر بسته كار كرده ام. یعنی موسیقی و موزیك و هنر خوانندگی برای من آنقدر عزیز و محترم بود كه به خودم اجازه نمیدادم در هرجا و موقعیتی آن را ارائه كنم. مگر جاهایی كه میدیدم واقعا سطح بالایی دارند یا خیریه است و این طور چیزها. راستش من به صورت شغل و حرفه به مقوله خواندن نگاه نمیكردم، دوست نداشتم.»
او این روال را هنوز هم ادامه میدهد. میگویند پیشنهادهای زیادی از كمپانیهای رنگارنگ و پرزرق و برق آن طرف آبها دارد. اما همه آنها را رد كرده است با وجود آن كه این طرف به هر حال با محدودیتهای فراوانی دست به گریبان است. میرود كانادا به دختر و نوههایش سر میزند و آن جا و این جا در برابر وسوسههای پول و شهرت بیشتر مقاومت میكند و بعد بر میگردد به همین خانه؛ خانه اول. آن جا كنسرت میدهد و شاهد آن است كه آهنگهایش همیشه و همه جا زمزمه میشود. نمیشود كه بماند. میرود كه برگردد.
میگوید:
«من ترجیح میدهم برای دلهایی كه این جا هستند بخوانم. من میخواهم برای دلهای اینجا مایه آرامش باشم. مردم را دوست دارم اما شما میدانید كه من در همه عمرم تحت تاثیر این نبودم كه بروم دنبال برنامههای آنچنانی. من ترجیح میدهم یك زندگی آرام و بیدغدغه داشته باشم و برای مردم خودم بخوانم. به علاوه همه اینها من با خیریه فیروزنیا همكاری میكنم. اینها تعدادی از خانمهای خدمتگزار هستند كه زندگیشان را وقف این كار كردهاند. خیلی قدمهای مثبت بر میدارند و بنابراین همكاریام را با این خیریه ادامه دادم. این را به همه چیزهای پرزرق و برق دیگر ترجیح میدهم.»
فریدون شهبازیان یك آهنگ ساخته بود كه شعرش را فرهاد شیبانی گفته بود. دعوت كرده بود از این ستاره تازه دنیای موسیقی آن روزها كه بیاید در استودیو بل كه آهنگ تازهاش را بخواند و این مربوط است به سال حدود 54. قبل از آن البته این ستاره جوان دو آهنگ دیگر هم خوانده بود كه مثل توپ صدا كرده بودند. اولین آهنگی از او كه شهره خاص و عام شد، آهنگ «قلك چشات» بود كه فریبرز لاچینی ساخته بود روی شعری از سعید دبیری. آن موقع مثل این روزها میزان فروش به صورت عددی مشخص نبود اما به مدت دو سال هیچ آهنگی روی دست این آهنگ نیامد. بعد «همنفس» را خواند كه آن هم از ساختههای فریبرز لاچینی بود روی شعری از شهیار قنبری و حالا رفته بود در استودیو بل كه «گل گلدون من» را اجرا كند.
پدرش رئیس دارایی شمال بود. البته بعدها به كار تجارت مشغول شد ولی آن موقع رئیس دارایی بود و از تهران منتقل شده بود به تنكابن و این طور بود كه فرزندش سیمین همان جا متولد شد. درمیان طبیعت سبز متولد شد و عاشق طبیعت باقی ماند. حدود هشت سالش بود كه برگشتند تهران. از همان كودكی صدایش خوب بود و در جشنهای كوچك مدرسه و خانواده میخواند. تا این كه در آموزشگاه های كشور در دوره دبیرستان مسابقهای گذاشتند و او در سراسر كشور اول شد. بین دختران جوان در مدرسه مسابقه میگذاشتند و كسی كه خوب سنتور میزد، پیانوی خوبی میزد و یا صدای خوبی داشت انتخاب میشد و برنده ها را میبردند اردو و این طور بود كه او هم خواند و اول شد. البته خودش میگوید این اول شدن از نظر تكنیك خواندن نبود بلكه از نظر وسعت صدا و انتخاب اشعار و این جور چیزها بود كه اول شد. سرآغاز ِ مثنوی: «بشنو از نی چون حكایت میكند» را خوانده بود در دستگاه افشاری. آن موقع هفده سالش بود. بعد رفت به هنرستان آزاد موسیقی نزد استاد مرحوم محمود كریمی. دیپلمش را گرفته بود. مدتی كاركرد و بعد از آن دعوت شد به رادیو و تلویزیون با این قید كه قولی را كه به خانواده داده بود یادش بماند. خودش بیشتر از همه تشویق اطرافیان و علاقه شدید خودش را دلایل عمده پیشرفتش میداند و این كه:
«یكی از اشخاصی كه خیلی تأثیر داشت در زندگی من، استاد حنانه بود. ایشان خیلی به من میگفتند كه هر سبكی كه خواستی میتوانی بخوانی. من هم از این فرصت استفاده كردم و آن زمان ترانهی قلك چشات را خواندم. موسیقی ایرانی را خیلی دوست داشتم ولی برای اینكه كارم محدود نباشد سعی كردم تعادل را حفظ كنم و موسیقی پاپ را هم كار كردم. البته فكر میكنم موسیقیای كه من میخواندم شبیه پاپهای امروزی نبود و حداقل هم شعر و هم آهنگ سطح بالایی داشت.»
استاد حنانه البته این را هم به او گفته بودند كه: «تو میتوانی هم اپرا كار كنی، هم موسیقی ایرانی. صدایت چیزی است بین شرق و غرب. هر سبكی كه بخواهی میتوانی كار كنی.»
این طور بود كه موسیقی هر لحظه برایش جدی تر شد و علاوه بر استاد محمود كریمی پیش استاد حنانه ، سلفژ و تكنیك های موسیقی را كاركرد و خودش هم به كمك نوارهای مختلف تكنیك های گوناگون را تمرین میكرد. شده بود خواننده و در رادیو و تلویزیون میخواند و بعد قلك چشات را خواند كه گفتیم كلی سر و صدا كرد. البته این اولین آهنگی نبود كه میخواند. در تلویزیون كلی ترانه و آواز خوانده بود كه الان آنها را چندان به یاد ندارد. یك مدت موسیقی ایرانی كار میكرد و چند آهنگ خواند. اما آنها آن طوری نبود كه دلش میخواست. راضیاش نكرده بود و بعد كه رفت سمت موسیقی پاپ سعی كرد كه با بهترینها كار كند. از مرحوم استاد تجویدی چند آهنگ خوانده است؛ از مهندس همایون خرم ودیگران. اما آن «گل گلدون من» چیز دیگری بود. هنوز هم چیز دیگری است. آن موقع كلی سر و صدا به پا كرده بود. اما خودش معتقد است كه این ترانه در دهه های بعد جایش را بیشتر بین مردم باز كرد.:
«بسیاری مادران هستند كه به من میگویند ما این ترانه را به عنوان لالایی برای فرزندانمان میخوانیم كه بخوابند. بسیاری از دختران و پسران جوان میگویند كه با آن ترانه عشق شان را ابراز كردهاند. به هر حال این ترانهای بود كه باب طبع پیر و جوان بود و البته به مرور جا باز كرد و در اذهان مردم باقی ماند».
نمیتوانست كنسرت بدهد و رسیده بود تا سال هفتاد و هفت. بیست سال در جمع نخوانده بود. اجازه گرفته بود كه برای خانمها كنسرت بدهد در سینما صحرا. وقتی وارد صحنه شد گریهاش گرفته بود. سالن پر بود و حتی روی زمین هم نشسته بودند. پشت درها هم غلغله بود. وقتی لب باز كرده بود كه «گل گلدون من» را بخواند همه با او همراهی میكردند. بیشتر از همه وقتی متاثر شد كه جوانها خط به خط ترانه را با او میخواندند و این پایان بیست سال سكوت بود.
وقتی نمیتوانست بخواند، این قضیه زیاد اذیتش نمیكرد. این ها را خودش میگوید:
«زیاد پایبند شهرت نبوده و نیستم. با نخواندنم هم خیلی عادی برخورد كردم. بیشتر وقتم را گذاشتم در كارهای دكوراسیون و باغ. یك تكه زمین در لواسان بود كه گرفتیم و درختكاری و كارهای دیگرش را انجام میدادیم. احساس كمبودی نمیكردیم تا این كه دوباره مجوز دادند. موسیقی برایم حیاتی نبود. برای این كه من از درون احساس كمبود نمیكردم. درونم پر بود از عشق به خدا، طبیعت و همه چیز. احساس كمبود اینجوری نكردم تا این كه زمان گذشت و فضا باز شد و دوباره مجوز دادند. البته نه برای تكخوانی».
در همان دوران شهرتش ازدواج كرد:
«هر بار كه برایم موقعیتی پیش میآمد كه ازدواج كنم همه مخالف خواندنم بودند. آن موقع مثل الان نبود و شرایط مساعد نبود. ولی من معتقد بودم كه باید با كسی ازدواج كنم كه با كار موسیقی من مخالف نباشد. بعد به شوهرم تعهد دادم كه حریم همه چیز را حفظ كنم و كردم. من خودم شخصا از درون، آدم متعهدی هستم و خیلی قانونگرا و لذا مسائل را رعایت میكردم. از خیلی مسائل گذشتم. چك سفید میآوردند به این عنوان كه هر چقدر میخواهی بگیر ولی بیا در فلان جا بخوان ولی من هرگز این كار را نكردم. من به خانواده قول داده بودم. البته قبل از این كه ازدواج كنم كه اصلا اجازه نداشتم بروم. بعد از ازدواج رفتم و به همسرم قول دادم همه چیز را رعایت میكنم. موسیقی در كنار زندگیام قرار دارد. همیشه هم همین طور بودم. موسیقی برایم خیلی گرامی و عزیز است و من دوست ندارم كه به عنوان حرفه از آن استفاده كنم. زندگی اول و موسیقی هم در كنارش».
در ایران كنسرت میدهد و میرود ونكوور به دختر و نوههایش سر میزند. سال گذشته در رشت، شیراز و تهران كنسرت برگزار كرد. همه جا با استقبال بینظیر روبرو شد. در تهران كنسرتش قرار بود تمدید شود كه نشد. برای كاستش هنوز مجوز نگرفته است. در ماه گذشته هم در تهران كنسرت برگزار كرده است و در كنسرتش فریبا جواهری پیانو زده و خانم آزاده ویولن و سارا احمدی دف را نواخته و خانم دكتر پرستو شرقی گویندگی كرده است. كنسرت میدهد. از مادرش پرستاری میكند. به ونكوور میرود كه تنها دخترش «فرسین» و نوههای دوقلویش تنها نمانند. همین چند وقت پیش بود كه از دیدار عزیزانش بر میگشت.
به نوههای هشت سالهاش «راز» و «شاهد» گفته بود كه وقتی از ایران میآید برایشان چه چیزی سوغاتی بیاورد؟ راز گفته بود: «مامان سیمین، از ایران برایم از این كفشهای دوقلویی كه زیرش چرخ دارد بیاور. اینجا این كفشها خیلی گران است شاهد گفته بود: «چیزی نمیخوام فقط از ایران یك CD سیمین غانم بیار. »
سیمین غانم در بارهی مهاجرت نکردنش، می گوید :
"این سوال برایم چندان تعجبآور نیست؛ چراکه سالهاست در برخوردهای مختلف، اشخاص زیادی این سوال را از من پرسیدهاند که: چرا به خارج نرفتهام؟ و خیلی اوقات هم مرا مورد انتقاد قرار داده یا برایم برنامهریزی کردند که باید چنین و چنان میکردم! اما اشخاص زیادی هم بودند که از این که بار سفر نبسته و در کنارشان ماندهام، بسیار مرا مورد لطف و محبت قرار دادند که از حسن نیت همگی سپاسگزارم.
به هر تقدیر، من معتقدم هرکس در شرایط خاص خود، بنابر نیازهای شخصی، در زندگیاش برنامهریزی میکند و در تصمیم گیری مختار است. نمیتوان کسی را مورد انتقاد قرار داد که چرا رفتهای و چرا ماندهای؛ زیرا همه جا سرزمین و ملک خداوند است، ولی ترجیحاً ایران وطن و زادگاه ماست. همه دوستش داریم و به آن عشق میورزیم. من هم شرایط و موقعیت خود را سنجیدم و ترجیح دادم در کنار مردم خوبم به زندگی ادامه بدهم.
به علاوه، هنری که هدیه خداوند بوده و برایم بسیار عزیز و ارزشمند است، همیشه در کنار زندگی ام قرار داشته. در واقع، زندگی آرام و بی دغدغه با روحیه ام سازگارتر است و فعلاً فعالیت هنریام -- همچون گذشته-- منحصر به کنسرتهایی است که از طریق جمعیت خیریه «فیروزنیا» گهگاه به اجرا گذاشته میشود. و این، باعث خوشحالی من است که بتوانم قدمی در راه خیر بردارم.
از پروردگارم هم سپاسگزارم و امیدوارم همیشه سهم کوچکی در شادی دلهای پرملال داشته باشم."
ترانه ها :
ترانه هاي زيبا و به ياد ماندني كه بانو غانم خوانده اند عبارتند از: گل گلدون من ، سيب (آسمون آبي ) ، آتش ، بسوزان ، مرد من ، لانه ي مور ، پرنده ، همنفس ، قلك چشات ، ساقي ، ابر پاييز ، گلعذار ، رقص بارون ، غم هستي ، طره ي زلفان ، رها شده ، غم تنهايي ، عشق زودگذر ، چه صبوره دل من ، مرا كه با تو شادم پريشان مكن ، من بي تو بهار بي تو ، بدرود ، تموم دنيا مال تو ، آفتابگردان ، تو را من دوست دارم ، رنگ مسي و قلب زار.
[افزودهی ِ ویراستار]
گلبانگ سیمین غانم را در شماری از خُنیاگریهایش، در این جا، بشنوید. ↓
۳۴. صدای ِ «سایهی ِ خدا» (؟!): قدیم ترین صدای ِ ضبط شده در ایران
باور نمی کنید؟ پس در این جا بشنوید تا باورکنید. ↓
و متن ِ "سخنان ِ گهربار" ِ (!) صاحب ِ صدا (/ سایهی ِ خدا!) را در زیر، بخوانید.
سایه ی خدا که خود ِ من باشم (!)
صداي ضبط شده ي مظفرالدين شاه قاجار كه قديمي ترين سند صوتي تاریخ ايران است.
جملات وي كه خطاب به اتابك اعظم گفته شده است، چنين است :
"...اتابك اعظم! از خدمات صادق ولايق شما كه تا به حال چهل سال است خدمت مي كنيد از همه ي خدمات شما راضي هستيم به خصوص از خدمات اين سه چهار ساله اي كه در صدارت خود اظهار ميكنيد و ان شاء الله عوض اين ها را همه را به شما مرحمت خواهيم فرمود و شما هم ابدا ذره اي در خدمات خودتان ان شاء الله قصور نخواهيد داشت و مرحمت ما را به اعلا درجه نسبت به خودتان بدانيد ان شاءاللهالرحمن بعد چهار صد سال كه خدمت بكنيد اميد وارهستيم كه هميشه خوب باشه و اين خدماتي كه به من مي كنيد و به مملكت ايران مي كنيد البته خداوند او را بي عوض نخواهد گذاشت ان شاءالله عوض اورا هم خدا وهم سايه ي خدا كه خود من باشم به شما خواهم داد و از خدمات همه ي وزرا هم راضي هستيم و شما خدمات همه را حقيقتا خوب عرض مي كنيد و همه را به موقع عرض مي كنيد."
درآمدهای ۳۳ و ۳۴ ، ارمغان ِ دکترشاهین سپنتا از اصفهان، برای آگاهیی خوانندگان ایرانشناخت
۳۵. هفتادسالگیی ِ «استاد شجریان» فرخنده باد! : گفت و شنودی با استاد و سخنان ِ شیوا و زیبای او در باره ی زندگی و هنر خویش
گفتوشنود افشین صادقیزاده با استاد محمدرضا شجریان
جهان چاره ای جز بهتر شدن ندارد...
امروز اول مهرماه ۱۳۸۹ است و او ـ محمدرضا شجریان ـ درست همین امروز ۷۰ساله میشود. گرچه ۷۰ساله به نظر نمیرسد. تر و تازه است و جوان. جوانتر از خیلی از جوانهای امروز. او با پیراهنی ساده و لبخندی سادهتر وارد میشود. دست میدهد و سلام ما را پاسخ میگوید. ساعتی مینشینیم و حرف میزنیم. قبلش کمی درد دل میکنیم و او امیدواری میدهد که همه چیز بهتر میشود؛ که جهان چارهای جز این ندارد. گفتوگوی ما را با او بخوانید. او که محمدرضا شجریان است.
امروز ـ اول مهرماه ـ شما دقیقاً پا به ۷۰سالگی گذاشتهاید. احساستان در آغاز ۷۰سالگی چگونه است؟
احساس همیشه یکی است. چه آدم ۷۰ساله باشد، چه ۲۰ ساله. تغییر آنچنانی در احساس من رخ نداده است.
اما شما راهی طولانی را تا امروز آمدهاید. یعنی در این راه طولانی احساساتتان هیچ تغییری نکرده است؟
آنچه که در یک آدم ۷۰ساله با یک آدم ۲۰ساله تفاوت دارد، در واقع میزان تجربه است. آدم در این مسیر تجربهی بیشتری بهدست میآورد و نسبت به اطرافش آگاهی بیشتری مییابد. این آگاهی به آدم یک نوع شناخت و در نهایت یک نوع اعتماد به نفس میدهد، مگر اینکه کار آدم به جاهای بالا بکشد و به پوچی برسد.
شما به "تجربه" اشاره میکنید. در این که شکی نیست. مسلماً تجربهی شما در ۷۰سالگی با تجربهتان در ۲۰سالگی یکسان نیست. اما ماجرای "انگیزه" چه میشود؟ آیا محمدرضا شجریان، همچنان مانند ۲۰سالگی، انگیزهی "شجریان" شدن دارد؟
در هر کسی انگیزهها با اقتضای سن تغییر میکند. در هنرمند هم همینطور است. من هم از این قاعده مستثنی نیستم. انگیزهی امروز من با آنچه پیش از این بوده، تفاوت کرده...
چه تفاوتی کرده است؟
یک زمانی در نوجوانی و جوانی فکر میکردم که باید به دیگران نشان دهم که خواندن یعنی چی؟ اما الآن دنبال این نیستم. یک وقت دیگر انگیزهام این شد که باید حرمت فرهنگ و هنر را دودستی نگه دارم تا اعتبار پیدا کند. اما امروز انگیزهی من این است که آنچه را در غالب اشعار تحویل دادهایم، به کار ببندند.
چه کسی به کار بندد؟
فرقی نمیکند... مردم. هر کس مخاطب این اشعار است. من توقع دارم که روز به روز عدهی بیشتری محتوای آنچه را خواندم درک کنند و بتوانند مفهوم آن را در زندگی خود دخیل کنند تا از این راه زندگیشان بهتر شود، آرامش بیشتری بگیرند، لحظات خوبتری بگذرانند و رستگار شوند. آنها اگر خوب باشند، من هم خوب هستم. امروز چیز دیگری نمیخواهم.
در این راه موفق بودهاید؟
آره... موفق بودهام، اما دلم میخواهد روز به روز عدهی بیشتری به آنچه خواندهام توجه کنند تا من هم احساس موفقیت بیشتری کنم. میدانید؛ هنر برای کمال انسانیت است و کمال هم حدی ندارد که آدم بخواهد بگوید اگر تا اینجا آمد، موفق است. روز به روز مرزهای کمال گستردهتر میشود و هرچه تلاش کنی، سطحش از تو بالاتر میایستد.
هنر برای کمال انسانیت است و کمال هم حدی ندارد که آدم بخواهد بگوید اگر تا اینجا آمد، موفق است. روز به روز مرزهای کمال گستردهتر میشود و هرچه تلاش کنی، سطحش از تو بالاتر میایستد.
با این انگیزه، قاعدتاً شما باید پرکارتر از ۳۰سالگی و ۴۰سالگیتان باشید.
بله، هستم. الآن واقعاً کارهای جورواجور سرم ریخته که میتوانم بگویم هیچ آرامش و استراحتی ندارم. در آن سالها هیچوقت تا این حد گرفتاری ذهنی نداشتم. آن موقع فقط دنبال موسیقی و تمرین و ارائهاش بودم، اما الآن خیلی مسائل دیگری در کنارش هست که هر کدام وقت مرا میگیرد و دائماً ذهنم را اشغال میکند.
اما وقتی میگویید دوست دارید که مردم اشعار را بیشتر بفهمند و بیشتر زمزمه کنند، این مستلزم آن
است که در عرصهی اجرای موسیقی فعالتر باشید. بیشتر بخوانید و بیشتر با مردم در ارتباط باشید.
راستش فکر میکنم آنقدر که باید به مردم تحویل بدهم را دادهام. آنقدر شعرهای خوب از حافظ و سعدی و مولانا و عطار و دیگران خواندهام که فکر میکنم مرور همینها هم برای مردم کافی باشد. الآن هم هرچی فکر میکنم چه چیز دیگری بخوانم که بهخوبی آن اشعاری که تا به حال خواندهام باشد، بهراستی چیزی پیدا نمیکنم. باز هم مجبور میشوم از لابهلای آنها چیزی پیدا کنم و بخوانم. همیشه بهترینها را خواندهام و حتی بیشتر از دیگران.
نقطهی عزیمت انتخاب این اشعار کجا بوده است؟
وقتی آدم میخواهد کاری ارائه دهد، طبیعتاً با توجه به حال خودش و شرایط جامعه و مردم کار را انتخاب میکند و میخواند. ضمن اینکه خود موسیقی هم صرفنظر از شعر جایگاهی دارد که باید خودش را در جایجای کار نشان دهد و بدون نیاز به شعر ارزشهای خودش را داشته باشد.
گفتوگویی از شما در روزنامهی "اطلاعات" در سال ۱۳۵۶ چاپ شده که در آن روز به وضعیت موسیقی آن روزها بهشدت تاختهاید. گفتوگوی دیگری هم با مجلهی «آدینه» در دههی ۶۰ داشتهاید که در آن هم عمیقاً از وضعیت موسیقی گلایه کردهاید و امروز هم میبینیم که سرسختترین منتقد وضعیت موسیقی هستید... آیا معتقدید وضعیت موسیقی هیچگاه در این ملک سامان نمیگیرد؟
بخشی از موسیقی به مردم وابسته است و بخش دیگری از آن به هنرمند. اما در این میان ارگانهایی هستند که رابطهی میان این دو بخشاند. ما سعی میکنیم همیشه بهترینها را ارائه دهیم و مردم هم همیشه در انتظار بهترینها هستند، اما در این میان همیشه کسان و جاهایی که واسطه بودهاند، کار را خراب کردهاند. در آن دوران هم که رادیو و تلویزیون متولی و مبلغ اصلی موسیقی بود، موسیقیهای سطح پایین و اغلب کابارهای حرف اول را میزد. با وجود همهی بزرگانی که در رادیو و تلویزیون بودند و سعی داشتند کارهای خوب ارائه شود، اما در نهایت سیاست این نهاد به سمت موسیقی کابارهای مایل بود. تهیهکنندگان این آثار، قدرت اصلی را در دست داشتند و این نوع موسیقی را ترویج میکردند. اوضاع آنقدر بد و بدتر شد که سال ۱۳۵۵ کار را رها کردم و گفتم دیگر نمیخواهم با رادیو و تلویزیون کار کنم. ولی مردم همچنان مشتاق بودند و من همچنان پی کار را داشتم تا این ارتباط بین من و مردم حفظ شود. اما معمولاً در همهی شرایط کسانی در این وسط بودهاند تا این ارتباط را خراب و یا کمرنگ کنند. این وضعیت همچنان و تا امروز ادامه دارد. امروز صدا و سیما مدعی بزرگ موسیقی است که هیچ توجهی به موسیقی خوب ندارد. آنها سیاستهای خود را دنبال میکنند و برایشان تفاوتی نمیکند که چه چیزی پخش کنند. از سوی ارگانهای دیگر هم اتفاقی نمیافتد. همچنان ما هیچ سالن استانداردی برای کنسرت نداریم، سالنی که آکوستیک لازم را داشته باشد و یا حتی به لحاظ ظاهر دارای شأنیت یک کنسرت باشد. امروز هیچ کس از متولیان موسیقی، توجهی به موسیقی ندارد.
این توجه باید چگونه باشد تا نظر شما را جلب کند؟
هنر باید بیاید توی جامعه. باید لحظه به لحظه بین مردم جاری شود. شما وقتی توی زمین کشاورزیتان چاه میزنید، این چاه هر چقدر هم آب داشته باشد، تا کانالکشی درست و حسابی نشود، به درد نمیخورد. گیاهی از آن سبز نمیشود، گل خوشبویی پرورش نمییابد، گندمزار را پر و پیمان نمیکند. ما الآن مشکلمان آب آن چاه نیست که چاهها آب فراوان دارند، گندمزارها و گلها و گیاهانمان هم تشنهی استفاده از آن آب هستند؛ مشکلمان در کانالکشی است که خوب نیست، درست نیست. آب از یک طرف هرز میرود و گیاه هم از خشکی و تشنگی میسوزد...
اما در این دوران کانالکشیهای دیگری هم هست...
بله، ما در عصر تکنولوژی زندگی میکنیم و این به رابطهی هنرمند و مردم کمک فراوانی کرده است. الآن این رابطه بهشدت سریع و صریح شده است. کافی است چیزی بخوانی و حرفی بزنی تا چند لحظه بعد آن سوی دنیا بشنوند و خبردار شوند.
پس قاعدتاً بهعنوان یک هنرمند که دغدغهی رابطه با مردم را دارد، باید اینسالها را بیشتر از ۳۰، ۴۰ سال پیش دوست داشته باشید.
بهشرطی که کسانیکه مصرفکنندهی هنر هستند، بدانند که این هنر و تولید این اثر هنری هزینه هم دارد. بدانند پشت هر اثر هنری سالها تجربه خوابیده و ماهها تمرین صورت گرفته که این تجربهها و تمرینها هزینهبر بوده است. این تند و تند کپی کردنها بدون توجه به هزینههای سنگین هنرمندان و تهیهکنندگان غیرمنصفانه است. یعنی مردم باید به این آگاهی برسند که به همان اندازه که پشتیبانی معنویشان مهم است، پشتیبانی مالیشان هم اهمیت دارد...
با این حال هر وقت نیاز بوده، مردم این نوع حمایت را هم انجام دادهاند... فراموش نکردهاید که سال گذشته مردم چطور برای خرید آلبوم آخر شما به سیدیفروشیها هجوم آوردند.
بله، این اتفاقها میافتد و مردم هم همیشه قدرت و تصمیم جمعیشان را نشان دادهاند، اما این مسئله نباید مقطعی باشد. این حمایتها صورت گرفته، اما زودگذر بوده. مثل وقتهایی که زلزله میشود. ببینید مردم در زلزلهی رودبار یا زلزلهی بم چهکار که نکردند. اما مگر چقدر طول کشید؟ بهزودی همه این مصیبتها را فراموش کردند و کسی دیگر پیگیری نکرد که آیا این کمکها به بهترشدن زندگی مصیبتدیدگان منجر شد یا خیر.
آیا معتقدید که مردم ما بیشتر اهل "واکنش" هستند تا "کنش"؟
شاید بتوان چنین گفت. اما اگر هم اهل واکنش باشند، باید این تبدیل به یک عادت شود. مردم از ما انتظار دارند. انتظار دارند که همیشه به کمکشان بیاییم و تنهایشان نگذاریم. مردم ما را دوست دارند و دشمن هم فراوان داریم.
فراوان؟
بله... فراوان... فراوان.
چرا اینقدر دشمن دارید؟
نمیدانم. این را باید از خودشان پرسید.
وقتی به نشریات قدیمی رجوع میکنم، میبینم در آن دوران هم شمایانی که این نوع موسیقی را ارائه میدادهاید، دشمنان فراوانی داشتهاید و پرسش همیشه این بوده که چطور میشود با کسانیکه از حافظ و سعدی و مولانا میخوانند، دشمنی کرد...
دشمنی کردهاند برای اینکه همیشه خواستهاند از کنار هنرمند سودی ببرند. یا سود مادی یا سود تبلیغاتی. وقتی یک هنرمند تن به این بازی نمیدهد، دشمنیها آغاز میشود. آنها دچار یک نوع بغض و بخل میشوند و شروع میکنند به دشمنی کردن. گاه اوقات حرفهایی از کسانی میشنوم که با خودم میگویم آخر چطور میشود یک نفر چنین حرفی بر زبان براند. آن هم وقتی که هیچ بدی در حق او صورت نگرفته. من یک هنرمندم و دارم کار خودم را میکنم، به کسی هم کار ندارم. ولی نمیفهمم این بهتان زدنها و ناسزاها و دشمنیها نسبت به موسیقی من برای چیست. اصلاً باید یک نفر برود اینها را ببیند که چی میخواهند، چرا این حرفها را میزنند؟
هیچوقت دنبالش نرفتهاید ببینید که اینها کی هستند و چرا این حرفها را میزنند؟
اصلاً... اصلاً... یکی دو تا که نیستند... آنها کار خودشان را میکنند، من هم کار خودم را... وقت و حوصلهاش را هم ندارم که بروم دنبالش بپرسم چرا به این موسیقی فحش میدهند. دوست دارد فحش بدهد... بگذار بدهد. بگذار دلش خوش باشد... مردم که ناسزاها را باور نمیکنند. مردم وقتی احساس کنند باید از هنرمندی حمایت کنند و باید دوستش داشته باشند، این کار را ناخودآگاه انجام میدهند. بسیاری از جوانانی که مرا دوست دارند و همیشه در هر جا از من حمایت کردهاند، ممکن است به هیچ وجه موسیقی مرا دوست نداشته باشند. اما میفهمند، آگاهی این را دارند که اگر کسی دارد موسیقی درستی ارائه میدهد، باید از او حمایت کنند. باید او را دوست داشته باشند. با این حال میدانید بهترین حمایتکنندهی من چه کسانی هستند؟
چه کسانی هستند؟
همینهایی که به موسیقی من فحش میدهند. من باید از آنها سپاسگزار باشم که بهترین عامل برای افزایش محبوبیت کار من هستند. هرچه آنها ناسزا بگویند، مردم مرا بیشتر دوست دارند. چی از این بهتر؟
مگر شما هنوز نگران محبوبیتتان هستید؟
نه... ولی هر کس دوست دارد که مردمش او را دوست داشته باشند. این چیز کمی نیست. این که مردم دوستت داشته باشند و وجدانت هم آرام باشد.
وجدان شما آرام است؟
بله، چون کارم را درست انجام دادهام. من هنرم این بوده که کارم را درست انجام دهم. بعضیها هم هنرشان این است که ناسزا بگویند.
دربارهی شما همیشه گفته شده که سلامت زندگی کردهاید. این «سلامت زندگی کردن» چه نشانههایی دارد؟
سلامت زندگی کردن دربارهی یک هنرمند ابعاد مختلف دارد. از سلامت جسم بگیرید تا سلامت فکر، سلامت گفتار، سلامت رفتار. وقتی دارای این سلامت باشی، قدر و مقامت پیش مردم بالا میرود. هرجا میروی، با دیدهی احترام به تو نگاه میکنند. من بالاترین سرمایه را دارم و آن محبتی است که مردم به من دارند. این شعار نیست، یک اعتقاد قلبی است. این که مردم مرا دوست دارند را با هیچ چیز دیگری عوض نمیکنم. وقتی آدمها و عشقشان وجود دارد، دیگر مادیات اهمیت خود را از دست میدهند و باید بقیهی چیزها را دور ریخت. بعضیها میخواهند با پول و قدرت مردم را بخرند و فکر میکنند که میتوانند این کار را بکنند. اما مردم را در واقع ما خریدهایم. نه خودشان را، دلشان را. من این کار را کردهام. بهایش هم کم نبوده. یک عمر زندگی بوده. یک عمر بهقول شما "سلامت" زندگی کردن بوده...
شما از عشقی صحبت میکنید که مادیات در مقابل آن اهمیت خود را از دست میدهند. آیا این بدان معناست که شما به مادیات بیتوجهید؟
بیتوجه نیستم. به مادیات توجه دارم در حدی که زندگی مرا تأمین کند...
و البته شاید هم بیشتر...
نه... نه... در حد یک زندگی عادی. همینقدر برایم کافی است.
برای سلامت جسم چه میکنید... در این روزهای ۷۰سالگی؟
من آدم پرخوری نیستم. از آن دسته آدمها نیستم که هرچه دم دستشان بیاید، بخورند. سیگار نمیکشم، اهل هیچ دودی نیستم، هیچ اعتیادی ندارم. یک زمانهایی کوه میرفتم که الآن دیگر نمیشود. اما پیادهروی میکنم. در همهی این سالها سعی کردهام سالم زندگی کنم. نتیجهی آن میشود که بتوانی در ۷۰سالگی هم مثل ۵۰سالگی آواز بخوانی و زندگی عادیات را داشته باشی. این سلامت به تنهایی کافی نیست، باید در کنارش صداقت هم داشته باشی. اینکه ریاکاری نکنی، چون مردم زودتر از هر کس دیگری میفهمند. دست آدمهای ریاکار زود رو میشود، چون آنها نمیدانند که فرستندهها و گیرندهها از یک جنس هستند. از سر هماند. یک هنرمند، یک سیاستمدار، یک وکیل، یک تاجر... اگر صداقت داشته باشد، بلافاصله حرفش و کارش به دل مردم مینشیند. کسی در درست بودن او شک نمیکند. اما ریاکار که باشد، حتی پیش از آنکه خودش بفهمد، مخاطبش فهمیده است.
آیا در جریان موسیقی زیرزمینی امروز هستید؟
خیلی کم پیش میآید که چنین موسیقی را گوش کنم. دو سه باری در جایی بودهام و چیزهایی شنیدهام، اما هیچوقت آن را دنبال نکردهام. موسیقی بایگانیهای مختلفی دارد. سرچشمههای متفاوتی دارد که دوران تکنولوژی مدرن باعث شده در ارتباط بیشتری با یکدیگر قرار بگیرند. موسیقی زیرزمینی که بیشتر به شکل موسیقی رپ ارائه میشود، مال ما نبوده، اما امروز در اختیار جوانهای ما قرار گرفته و شکلی ایرانی پیدا کرده. چون به نوعی ما موسیقی شبیه آن را داشتهایم. چه دراویشی که در خیابانها میخواندند، چه روضهخوانهایمان که حرفهایشان را لابهلای مرثیهها و مداحیها به مردم میگفتند و چه پیشپردهخوانهای تئاتر که حرفهای انتقادی میزدهاند. اینجا میبینید که موسیقی رپ امروز در مضمون و محتوا چندان از موسیقی جاری در کوچه و بازار ما دور نبوده است. حالا امروز ریتم متفاوتی پیدا کرده و با موسیقی غربی درآمیخته.
اما در آن دوران هیچگاه "کلام" تا این حد بیپروا نبوده...
بله، خب به هر حال آن شعرها بیشتر جنبهی مذهبی داشته. یا مداحی بوده یا چاووشخوانی یا انتقادهای ظریف. اما الآن موسیقی رپ بیشتر جنبهی اعتراضی پیدا کرده و این اعتراض گاهی به شکل بیپروایی خودش را اثبات میکند. بیپروایی که گاهی دیگر تبدیل به بیادبی میشود.
چرا؟ این بیادبی از کجای جامعهی ما میآید؟
بهنظرم مقصر این بیادبیها مسئولان هستند. مشکل ما آنهایی بودهاند که چنان سایهی سنگین خودشان را روی سر این جوانها انداختهاند که آنها مجبور شدهاند بروند توی زیرزمین خانهشان و هنرشان را تولید کنند. آنها اجازه ندادهاند جوان در جهت اصالت خودش پیش برود و آن وقت سر از یک جای دیگر درآورده. مقصر مسئولاناند. در همهجای دنیا هم همینطور است. این محدودیتها انحراف میآورد. مردم و جوانها هیچ تقصیری ندارند.
وظیفهی شما این وسط چیست؟
اینکه بیش از پیش اصالت این جوانها را بهشان یادآوری کنم. اینکه از آنها بخواهم حتی اگر حرف جدیدی میخواهند بزنند ـ که باید بزنند ـ اصالتشان را فراموش نکنند. هیچکس از آنها انتظار ندارد که به سنت پایبند باشند. این تصمیم خود آنهاست که بخواهند دنبالهروی سنت پیشینیانشان باشند یا سنتشکنی کنند، اما این انتظار از آنها میرود که اصالتشان را حفظ کنند. من خودم در بسیاری از موارد برخلاف سنتهای رایج حرکت کردم، اما تمام تلاشم این بوده که اصالتم و ریشهام را فراموش نکنم. فراموش نکنم که کجایی هستم و ریشهام در کجاست.
مصداق این سنتشکنی اما پایبندی به اصالتها در کارهای شما چه بوده؟
وقتی شروع کردم به خواندن شعر نو در فضای موسیقی سنتی، این اتفاق افتاد. کسی انتظار نداشت شعر نیما و سهراب و اخوان ثالث را با نوای سنتور و کمانچه بشنود. من این کار را کردم و طبیعی است که در ابتدا هم مخالفانی داشتم. همانطور که هر سنتشکنی دارد. همانطور که نیما هم مخالفانی چنین داشت.
شما این خوشوقتی را داشتهاید که با شاعران بزرگی چون نیما، سهراب و ... همعصر باشید...
بله، این خوششانسی من بوده که بعد از نیما به دنیا آمادهام که بتوانم شعر نو بخوانم.
بله، اما پرسش من این است که آیا تصور میکنید در روزگار "کمشاعر" امروز، باز هم محمدرضا شجریانی پیدا شود؟
بله، پیدا میشود. خاک خودش این کار را میکند. جغرافیا بستر فرهنگ است و این جغرافیا خودش میداند که کی و کجا هنرمندش را تحویل دیگران بدهد. بهترش را هم میدهد. این یک قانون است؛ مطمئن باشید.
شما از بسیاری از شاعران معاصر ترانه خواندهاید؛ از نیما تا سهراب، از سیاوش کسرایی تا فریدون مشیری... اما چرا هیچگاه از فروغ چیزی نخواندهاید؟
دلیل خاصی نداشته. شاید شعری را که بتواند در لحظهای خاص، ارتباط ویژهای با من بیابد پیدا نکردهام.
شعرهایی که خواندهاید، انتخاب خود شما بوده یا آهنگسازان؟
اغلب انتخاب خودم بوده است، اما بسیار هم پیش آمده که آهنگساز شعر را پیشنهاد داده و اگر دوست داشتهام، آن را پذیرفتهام.
آیا شاعران صاحبنامی هم بودهاند که پیشنهاد خواندن شعری از خودشان را به شما بدهند؟
بله، مواردی بوده، اما اجازه بدهید نامشان را نبرم.
کنسرتهای فراوانی را در سراسر دنیا گذاشتهاید. آیا در جایی هم بودهاید که کسی محمدرضا شجریان را نشناسد.
نه... هرجا رفتهام، با استقبال فراوانی مواجه شدهام.
و برای من جالب است که این استقبال از طرف مردمی صورت گرفته که در نبود موسیقی ایرانی خوب در خارج از ایران به تماشای کنسرت شما آمدهاند. کسانیکه سالهاست به شنیدن ترانههای مسموم لسآنجلسی عادت کردهاند.
من موافق نیستم که کلمهی "مسموم" را بهکار ببریم. موسیقی در هیچ شکلی آدم را به انحراف نمیکشاند. این خود آدم است که از یک ابزاری ممکن است برای منحرفشدن استفاده کند.
اما بعضی موسیقیها ظرفیتشان برای اینکه آدم را در مسیر دیگری بیندازند، بیشتر است.
من نمیتوانم حد و مرز و تعریفی برای آن قائل شوم. موسیقی مایهی انحراف نیست. با موسیقی یا میرقصند، یا گریه میکنند، یا فکر میکنند، یا به آرامش میرسند. خب، حالا شما بگویید در کجای این چهار مورد انحراف است؟ هیچ موسیقیای در هیچکجای دنیا آدم را به ابتذال نمیکشاند.
با این حساب، شما با بهکار بردن واژهی موسیقی "مبتذل" هم موافق نیستید...
موسیقی مبتذل موسیقیای است که بد اجرا شود، همین. بسیاری از موسیقیهای سنتی ما مبتذل هستند. بد اجرا شدهاند، به مسخرگی کشیده شدهاند و بسیاری از موسیقیهای غیرسنتی هستند که بسیار خوب اجرا شدهاند. شعر و آهنگ و خوانندگی درستی دارند. تنظیمهای خوبی دارند. نمیشود آنها را مبتذل دانست. ملاک ابتذال این است: بد اجرا شدن.
آیا فرصتی برای شنیدن موسیقی پیدا میکنید؟
بله، من اگر وقت کنم، بیشتر موسیقیهای کلاسیک خوب گوش میکنم. فضای ذهنی که این نوع موسیقی برای من ایجاد میکند، هیجان یا آرامشی را که به من میدهد، بهشدت دوست دارم.
آیا هیچوقت موسیقیای گوش کردهاید که دیگران را متعجب کند؟
نه... به شکلی که انتخاب خودم باشد، خیر. اما اگر در جایی باشم که این نوع موسیقی پخش شود هم مخالفتی با آن نمیکنم. همیشه گفتهاند بدترین موسیقی آنهایی است که در عروسیها پخش میشود. خب، باید این نوع موسیقی هم باشد. آن فضا آن موسیقی را اقتضا میکند. توی عروسی که آواز شجریان پخش نمیکنند!
تصورش برایم سخت است که شما توی عروسی حضور داشته باشید و ارکستر بخواهد ترانههای جوانهای امروز را بخواند.
نه... چرا نباید بخوانند. عروسی است دیگر. بهخاطر یک نفر که بقیه نباید معذب شوند. البته من اساساً کمتر پیش میآید که به عروسی بروم. بهخاطر همین سروصداها و شلوغیها. اما اگر در یک عروسی هم مجبور باشم بروم و سروصدای موسیقی معذبم کند، اعتراضی نمیکنم. میٰروم یک جای دیگر مینشینم که صدای بلندگوها کمتر اذیتم کند.
پس مشکل بلندگوها هستند...
بله مشکلم با بلندگوهاست، نه با آن موسیقی که توی عروسی میخوانند. آن موسیقی هم جایگاه خودش را دارد و اگر درست ارائه شود، آدم را به شادمانی وامیدارد و شاید سر انگشتی هم با آن تکان دهد. چه اشکالی دارد؟
استاد! تا الآن چند تا ساز ساختهاید؟
حدود ۱۱، ۱۲ ساز ساختهام که ۹تای آن الآن دارد در ارکستر مورد استفاده قرار میگیرد.
اما هیچوقت این سازهای جدید همهگیر نشده.
زمان میبرد. سالیان سال باید بگذرد تا این سازها بین مردم جا باز کند.
چقدر به آیندهی همایون شجریان امیدوار هستید؟
خیلی... خیلی... همایون تا اینجا درست آمده. حرفهای زیادی برای گفتن دارد که تا اینجا گفته و پس از این هم فراوان خواهد گفت.
آیا این حرفها، حرفهای شماست؟
حرفهای خودش است. اما من هم با اغلب آنها موافقم. حرفهای زمانهی خودش است.
اگر روزی بخواهد حرفی بزند که حرف شما نباشد، با او مخالفتی نمیکنید؟
اصلاً... اصلاً... او خودش یک آدم بالغ و باتجربه و خوشفکری است که نظریات خودش را دارد.
اما بسیاری معتقدند که همایون بهشدت به شما وابسته است و بدون اجازهی شما هیچ کار نمیکند.
نه... نه... عشق و علاقهی پدر و پسری بین ما هست، اما هیچ وابستگی هنری میان ما وجود ندارد.
و اگر یک روزی همایون از شما پیشتر بیفتد، شما ناراحت نمیشوید؟
باید بیفتد، اگر نیفتد عاقش میکنم.
اگر عکسهای خانوادهی سلطنتی را در یکی دو سال آخر دوران پهلوی بررسی کنید، که در همهی عکسها ـ برخلاف سالهای قبلتر ـ شاه نایستاده، او روی یک صندلی نشسته است. گفته میشود دلیلش این بوده که پسر شاه قدش از پدرش بلندتر شده بوده و او نمیخواسته که مردم کسی را ببینند که از او بلندتر است، حتی اگر پسرش باشد. آیا شما نگران این نیستید که روزی همایون قدش از شما بلندتر شود؟
هرگز... هرگز... تمام آرزوی من این است که همایون از من جلوتر برود. یک روز وقتی ۱۵ساله بود، به من گفت بابا من هم میخواهم مثل تو از صفر شروع کنم. بلافاصله به او گفتم: "تو غلط میکنی! من از صفر آمدهام تا اینجا، حالا میخواهی دوباره بروی از صفر شروع کنی؟ تو باید از همینجا شروع کنی."
هیچوقت دعوایش نکردهاید؟
هیچوقت... کسی نمیتواند باور کند که ارتباط من با همایون تا چه حد عاشقانه است.
در ارتباط با وضعیت فعلی جوانها چه چیزی بیش از هر چیز دیگر شما را نگران میکند؟
من نگران این هستم که مبادا شرایط فعلی اجتماعی نتواند استعدادهای آنان را بارور کند. این نگرانی همهی پدرهاست. من نگران این هستم که جوانها در راهی که انتخاب میکنند، سرخورده شوند و به گوشهای پناه ببرند.
بهنظر میرسد هرچه جلوتر آمدهاید، فعالیتهای اجتماعیتان را گستردهتر کردهاید. مثلاً در زلزلهی بم فعالتر از زلزلهی رودبار بودید. چرا روز به روز این فعالیتها گستردهتر میشود؟
من مجبورم... مجبورم با مردم باشم. نسبت به آنها مسئولیت دارم. نمیتوانم همینجوری رهایشان کنم. آنها همیشه از من حمایت کردهاند، من چطور میتوانم نسبت به آنها ناسپاسی کنم؟
اما در شرایط یک زندگی عادی، آدمها هرچه سنشان بالاتر میرود، فعالیتهای اجتماعیشان کمتر میشود. دربارهی شما این اتفاق معکوس بوده...
بهخاطر اینکه توقع مردم از من بالاتر رفته. نمیتوانم این توقع را نادیده بگیرم. من دارم با این مردم زندگی میکنم.
آیا این فعالیتها به شما حس جوانی هم میدهد؟
کاملاً... این حس جوانی را دوست دارم. ممکن است جسمم توانایی خواستهایم را ندهد، من طراوت آن سالها را ندارم، ولی خدا را شکر که سلامت هستم و میتوانم کار کنم.
جوان به نظر رسیدن را چطور؟ آن را هم دوست دارید؟
اینکه فکرم جوان باشد را بیش از اینکه جوان به نظر برسم، دوست دارم.
درست از مقابل در ورودی دفترتان تا این جا، در اتاقی که الآن روبهروی هم نشستهایم، دیوارها پر هستند از عکسها و طرحهایی از صورت شما. آیا این بدان معنی است که شما شیفتهی خودتان هستید؟
هیچکدام از این عکسها را من نزدهام. همهاش را بچهها انتخاب کردهاند. اتفاقاً همیشه به آنها اعتراض میکنم که چرا اینقدر عکس مرا میزنند روی دیوار! خیلی از این عکسها هم عکسهایی است که توی جلد نوارها کار شده است.
در این لحظههای آغازین ۷۰سالگی، چه چیزی شما را به ادامهی زندگی امیدوار میکند، آقای شجریان؟
زمان دارد میگذرد. این لحظهها مثل سیبی هستند که روی آب شناورند. باید دستت را دراز کنی و سیب را چنگ بزنی. همهی امیدم این است که در این سالهای باقیمانده، سیبهای بیشتری از روی آب بگیرم.
خاستگاه: هفتهنامهی چلچراغ، شمارهی ۴۰۵، شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۹
۳۶. گلبانگ ِ شورانگیز ِ یک جوان و پژواک ِ آن در زیر ِ گنبد ِ مسجد جامع ِ عبّاسی: بازخوانیی ِ بخشی از ترانه ی ِ «بر آستان ِ جانان (ارام ِ جانم ...)» از کارهای "استاد شجریان"
ارمغان ِ احمد رناسی از پاریس، برای آگاهیی خوانندگان ِ ایرانشناخت
۳۷. «جیرُفت»: زادگاه تمدّن و فرهنگی پنج هزارساله و کهن تر از تمدّن ِ میانํ دو رود (/ میانํ رودان / بین الهرین)
ارمغان ِ دکتر سیروس رزاقی پور از سیدنی، برای آگاهیی خوانندگان ِ ایرانشناخت
۳۸. نمودار ِ درختیی ِ نامهای نقشํ وَرزان ِ شاهنامهی ِ فردوسی
ارمغان ِ اسد هفشجانی از سیدنی، برای آگاهیی خوانندگان ِ ایرانشناخت
یادآوریی ِ ویراستار:
متأسّفانه، نگاشت ِ برخی از نامهای آمده در این نمودار درست و همخوان با متن ویراستهی ِ شاهنامه نیست. از آن جمله است "گرشتاسب" به جای "کرشاسپ" ( پسر و جانشین ِ"زَو طهماسپ" همانا بر پایهی روایتی افزوده بر شاهنامه. ↓ شاهنامه، ویراستهی ِ جلال خالقی مطلق، دفتر یکم، ص ۳۲۹، پی نوشت) و "بانو گشتسپ" به جای "بانو گشسپ" (دختر ِ "رستم").
خواننده برای اطمینان یافتن از درستیی ِ نگاشت ِ نامها، میتواند آن ها را با متن ویراستهی ِ جلال خالقی مطلق، ۸ دفتر، از انتشارات مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، نهران – ۱۳۸۶ بسنجد.
۳۹. دهدشت نمونهاي از معماری و شهرسازیی صفویه
پژوهش ِ میدانیی ِ آگاهانندهی ِ «دکتر محمود دهقانی» در بخشی از تاریخ ِ معماریی ِ ایران
وقتی برای پژوهش در راستای تاریخ معماری پرآوازهي دورهي صفویه از طرف دانشگاه تکنولوژی سیدنی استرالیا به ایران سفر کردم سعیام بر این شد تا پيش از هر چیز از نخستين پایتخت آن دودمان، تبریز، دیدن کنم. پس از تبریز به دومین پایتخت صفویها، قزوین، رفتم. هدفم از این تقسیمبندی این بود تا با آشنا شدن به آغاز کار شهرسازی آن دودمان، در تبریز و قزوین، به دیدار ساختمانها و نقشونگارههاي فیروزهای سومین پایتخت صفویه، اصفهان، بروم. با اندوختن توشه از ریشهي ذوق و سلیقهي معماران آن دوران، پس از آن به مازندران سفر کردم. شهرهای قزوین، اصفهان، بهشهر، تبریز، کرمان و شیراز از شهرهايی بودند که در سفر پنجماههي من برای پژوهش گنجانده شده بودند هر چند در تهران نیز دوستان فقید، شادروانان دکتر پرویز ورجاوند و دکتر باقر آیتاللهزادهی شیرازی، به من کمکها و راهنمايیهاي شایستهاي کردند. در نظر داشتم اطلاعاتی مکتوب از شهرستان دهدشت در استان کهگیلویه و بویراحمد نیز به دست بیاورم ولی آگاه شدم که کارهای پژوهشی عمیق، بهویژه در گسترهي تاریخ معماری، در شهرهای کوچکی چون دهدشت صورت نگرفته است. در اين مورد خاص، تنها تاريخنويس و جهانگرد اروپايیاي هم که صحبتی به میان آورده «هانس گاوبه» است که تهیهي کتابهایش در خارج آسانتر از خود دهدشت است.1 هانس گاوبه، ضمن مطالعهي آثار پيشينيان از جمله احسن التقاسیم مقدسی، برای پژوهش دربارهي شهرسازي به دهدشت سفر کرده است. هر چند استو کلر، بل، استین و هاریسن هم دهدشت را توصیف کردهاند، اما در تحقیقات آنها چندان به ساختمانهاي شهر اشاره نشده که چه کسی آنها را ساخته است. ولی هانس گاوبه مينویسد: «این را باید تنها نمونهي معماری و شهرسازی دوران صفویه دانست».
ناگزیر، با برادرزادههاي دانشجوی خیلی جوان رشتهي معماری دانشگاه خورموج بوشهر، ابزار کار و دوربینهاي فیلمبرداری را برداشتیم و در قلب تابستان با ماشین از طریق بوشهر و با پشت سر گذاشتن مسافتی حوصلهسوز به دهدشت رسیدیم تا از نزدیک به ساختار شهر، و بهویژه ساختمانهاي مخروبهي بازمانده از گذشته، نظری بیندازیم و من در آن مورد مطالبی بنویسم که آیا معماری و شهرسازی بافت قدیم دهدشت بازمانده از دوران صفویه است یا دودمانی دیگر. با تکههايی از تنبوش و سرامیکهاي دهدشت بهویژه قطعهاي از لولهي آب حمام و بردن آنها به مازندران، و مقایسه با لولههاي حوضچههاي ساختمان چشمهعمارت صفوی در بهشهر، شواهد و قرينههاي بافت قدیم دهدشت نشان از طعم و بوی معماری صفوی ميداد هر چند که احتمالا در دورانهاي دیگر نیز تعمیر و مرمت و شاید گسترش داده شده باشد.
در گرمای بیش از ۴۱ درجهي دهدشت با نعمت کولر گازی، در اوقات استراحت، بر ما سخت نميگذشت و در نشستي که از طرف مسؤولی در دهدشت برای من و همراهان تدارک دیده بودند همصحبت با چند تن از سرشناسان فرهیخته شدم که مشعلی در تاریکی هزارهها بودند. در بحث با آنها متوجه این حقیقت شدم که پا به جايی گذاشتهام که هر چند در دورهي قاجار، پهلوی و متأسفانه در حال حاضر هم با كوتاهيها و سختيهاي عدیدهاي روبهروست ولی شهری تاریخی است که، مضاف بر بلاد شاپوربودن در دوران ساسانیان، در دوران صفویه نیز از اهمیت راهبردي ویژهاي برخوردار بوده است.
وقتی از خیابان و کوچهي امامزاده جابر به پایگاه میراث فرهنگی دهدشت پا گذاشتم با مسؤول پایگاه، آقای علیزاده، برخورد کردم که خود اصیلترین سرچشمهي محلی بود. و از این که انسانی شایسته را برای سرپرستی پایگاه انتخاب کرده بودند امیدوار شدم. همکار ایشان، آقای عزیزی، نیز جوانی مستعد و عاشق فرهنگ و شهر و دیارش بود که داستانهاي زیبایش در مورد طایفهي تاساحمدی و خواجهها هنوز در یاد و خاطر من جا دارد که این خود نیز برای نویسندگان آن سامان ميتواند جرقهاي برای خلق یک رمان تاریخی باشد. آنها وقتی دانستند من دوستِ هنرمند خوب آن سامان، شادروان حسین پناهی دژکوهی، هم بودهام و با او در شیراز و تهران چند بار ديدار داشتهام با من و همراهان برخورد صمیمانهاي کردند که آن مهربانیها از خاطر من تا ابد گم نميشود.
اولین برخورد من برای آشنايی با ساختمانهاي مخروبهاي که در میانشان خانههاي دو طبقه و حتا سه طبقه هم وجود داشت، وجود یک حمام بسیار زیبا بود که شباهت بسیاری به دیگر حمامهاي دوران صفویهي کرمان و اصفهان داشت. یک کاروانسرا نیز با سبکی بسیار زیبا و منحصر بهفرد نظر هر تازه واردی را به خود جلب ميکرد. متأسفانه، مانند همه جای ایران، در دهدشت پس از انقلاب سودجویان کارهای ناشایستي انجام داده بودند؛ خانههايی که پیدا بود تا یک دهه پیش از انقلاب پا برجا بوده هماکنون به تلی از خاکریزه و قلوهسنگ تبدیل شده بودند و مردم با کامیون سنگهاي ساختمانهاي تاریخی را در شب کنده و برای ساختمانهاي نوساز، و آن هم زشت و بدقواره، حمل کرده و با خود برده بودند. برخی از مردم در خانههاي نیمهمخروبهي بافت قدیم، ساختمانهاي تاریخی را به طویلهي جانوران اختصاص داده بودند و خودسرانه در بافت قدیم برای خود خانه ساخته بودند. وقتی از کوچههاي باریک تاریخی و از تل و تپههاي محوطه به امامزادهاي برخوردم، از دور متوجه شدم که به دلیل باورهای مذهبی و ترس از قیامت، کسی سنگ ساختمان آن امامزاده را به یغما نبرده است! اما وقتی وارد امامزادهي گنبددار شدم که پارچهي سبزی بر روی قبر کشیده بودند متوجه آمپولهاي معتادان تزریقیاي شدم که از پرچین محوطه به دور از چشم نگهبان به آنجا ميرفته و به خود مواد مخدر تزریق ميکردهاند! به بهانهي عکس از چند خانه در نزدیکی امامزاده همراهانم را به بیرون از امامزاده فرستادم و در تنهايی مطلق در گوشهاي نشستم و سر در گریبان، به تلخی گریه کردم.
در ساختن ساختمانهاي محوطهي بافت قدیم دهدشت، بیشتر از گچ، سنگ و ساروج استفاده شده است هر چند که در سربینهي حمام آنجا آجر هم به کار رفته بود. ساختمانها همانگونه که هانس گاوبه نیز تخمین زده است احتمالا در دوران صفوی بنیاد گذارده شدهاند. ولی واقعیت این است که مصالح ساختمانی دهدشت با دیگر ساختمانهاي دورهي صفوی، در دیگر جاهای ایران، تفاوت بسیار داشت؛ شايد به دلیل وجود مقرون به صرفهي مصالح و دمای منطقه فقط از سنگ و گچ و ساروج استفاده شده است. نکتهي جالب اینکه دودکش و بخاریهاي درون ساختمانها، مثل شهرهای مازندران و حتا اصفهان، در درون اتاقها تعبیه شده است. گچ، عمدهترین ملاتِ ساختمانهاست ولی نازککاریهاي بهجامانده حکایت از همگونی گچ و نی در ساختمان است که به طرز زیبايی به کار گرفته شدهاند. به دلیل وجود رطوبت، ساروج همراه با سنگ لاشه، در پی و شالودهي ساختمانها به کار گرفته شدهاند. در بافت قدیم دهدشت، همانگونه که در چند سدهي اخیر مرسوم بوده است، همهي لوازم تمدن یک شهر - از جمله آبانبار، مدرسه، حمام، چاه آب و اماکن مذهبی - در نظر گرفته شدهاند.
هر چند که از نظر علمی آسیبهاي وارده بر ساختمانها ناشی از رطوبت ميتواند باشد که با گچ سر سازگاری ندارد ولی بیشتر، تخریب انسانی و عمدی واردشده بر خانهها دلیل واقعی تخریب زودرس این بافت قدیمی و زیباست. مطلب دیگر، وجود گیاهانی است که در میان درز و ترک دیوارها تخمشان با باد کاشته ميشود. هر چند که در بهشهر مازندران، دلیل فرسودگی ساختمانها، انجیر است ولی در دهدشت کهگیلویه و بویراحمد، گیاهی است وحشی به نام "لگه جی" که اسم علمی آن (کاپربری) بر گرفته از نام کشور قبرس بوده و به شدت در مناطق گرمسیری تکثیر ميشود و از میوهاش هم فقط ترشی ميگیرند. لولهها و تنبوشههاي به کار گرفته در ساختمانهاي دهدشت شباهت زیادی به لولههاي ساختمانهاي دورهي صفوی بهشهر دارد. جهتیابی نور و نورگیری به درون ساختمانها و به ویژه حمام بیشتر از هر چیز دیگری با اسلوب مهندسی به کار گرفته شدهاند که به این موضوعات معماران دوران صفوی بسیار اهمیت ميدادند. ارتفاع کف خانهها تا تاق در همهجا تقریباً چهار متر و ارتفاع کف تا بین تاقها چهار و نیم متر است. همانگونه که پیش از این گفته شد ساختمانهاي بافت قدیم دهدشت همه با سنگ و گچ و ساروج ساخته شدهاند. مقرنسهاي تزيینی گچی، مثل ساختمانهاي تاریخیاي که در دیگر شهرها با آجر بنا شدهاند، زیبايی به تاقها و تاقچهها داده است.
هر چند در فارسنامهي ناصری2، به تاریخ و جغرافیای کهگیلویه و بویراحمد نیز اشاره شده، ولی نورمحمد مجیدی نیز از دهدشت و تاریخ و جغرافیای کهگیلویه و بویراحمد به شیوايی سخن به میان آورده است. 3 اما نخستین موقعیتنما و کروکی بناهای بافت قدیم دهدشت را در کتاب پژوهشی هانس گاوبه، ارجان و کهگیلویه از فتح عرب تا پایان دورهي صفوی، ميشود دید كه با ترجمهي سعید فرهودی سرچشمهي مهمی است که سرگذشت بافت و تاریخ قدیم دهدشت را بر ملا کرده است.4 گروهی نیز پس از انقلاب، در سال ۱۳۶۹، از آنجا بازدید و بافت قدیم را بررسی کردهاند که خبری از سرنوشت تحقیقات آن گروه تاکنون نیافتهام. زیباترین یادگاری، کاری است بسیار جالب و در خور تحسین از سازمان نقشهبرداری کشور و عکس هوايی این سازمان از دهدشت که بیش از نیم قرن پیش گرفته شده است. این عکس هوايی کمک بزرگی به شناخت اساسی بافت قدیم دهدشت کرد، که این خود کمک شایانی به پژوهشگرانی خواهد شد که در آینده خواهان پی بردن به راز ساختار این شهر تاریخی خواهند بود. شادروان محمد مهریار، جوانمردانه آستین بالا زده بود تا با پژوهشی عمیق پرده از نکات پوشیدهي بافت قدیم دهدشت بردارد، ولی حیف که اجل مهلت نداد و این انسان دلسوز شمع وجودش خاموش شد.
در روزگاران گذشته هر شهری چند دروازه داشته است که دهدشت نیز به یقین از این قاعده مستثنا نبوده است ولی هانس گاوبه چنین ميپندارد که: «به سختی ميتوان قبول کرد تمام شهر بهوسیلهي دیواری محصور بوده است». اگر به پيشينهي تاریخی سه دودمان صفوی، افشار و زند پرداخته شود شاید ردّ پايی از دوران رونق و شکوه این شهر بشود به دست آورد. من نيز در پژوهش خود به دهدشت اشاره داشتهام که بنا بر اطلاعاتی که از هانس گاوبه به ما رسیده است او به نقل از «حسینی در شرح وقایع خود از سال ۱۰۸۲ ه.ق./ ۱۶۷۱ م. اطلاعات جامعی از جادهي اصلی (شارع عام) دهدشت به اصفهان به ما ميدهد»؛ ساخت راه مالرويی که از راه ارجان- سمیرم و سمیرم- اصفهان، دهدشت را به اصفهان وصل ميکرده است.
با در نظر گرفتن اهمیت خلیج فارس در دوران صفویها بهویژه اعلام آن از طرف ريیس ستاد ارتش شاه عباس صفوی، سرلشگر امام قلیخان، شاه عباس اول به موقعیت خلیج فارس و طماعی اروپايیان به خوبی پی برده است. شاه عباس در پی آبادانی دهدشت، احتمالا در نظر داشته است راههاي ارتباطی پایتخت خود، اصفهان، را برقرار و از طریق آن راه و با گذر از دهدشت پایتخت را به خلیج فارس و دیگر نقاط در جنوب و شمال کشور وصل نماید. خانه هايی که من و همراهان در بافت قدیم دهدشت از آنها نقشه تهیه کردیم و عکس گرفتیم بیشتر گویای شهری قدرتمند ولی احتمالا پادگانی نظامی بوده است که در کنار آن تمدن و بازار و خیابانهاي شهر نیز ساخته شدهاند. چون پژوهش اینجانب به انگلیسی نوشته شده5 اگر عمری بود قصد دارم با نقشههايی از خانهها که بر روی آن وقت زیادی گذاشتهام در کتابی به «دهدشت و تاریخ معماری بافت قدیم آن» بپردازم. بافت قدیم دهدشت با شمارهي ۱۶۸۹/۳ در سال ۱۳۶۴ در فهرست آثار ملی کشور به ثبت رسیده است.
پينوشتها:
1. Heinz Gaube. “Iranian Cities”. New York University Press 1979.
۲. فارسنامهي ناصری، میرزاحسن فسايی، تصحیح و تحشیهي دکتر منصور رستگارفسايی، انتشارات امیرکبیر، جلد دوم، ۱۳۷۸.
۳. تاریخ و جغرافیای کهگیلویه و بویراحمد، نورمحمد مجیدی، انتشارات علمی، ۱۳۷۱.
۴. ارجان و کهگیلویه از فتح عرب تا پایان دورهي صفوی، هانس گاوبه، ترجمهي سعید فرهودی، تنظیم فهارس و تصحیح و تحشیهي احمد اقتداری، انجمن آثار مفاخر فرهنگی، تکلمه و مجلد چهارم در مجموعه آثار خوزستان.
5. Mahmoud Dehgani. “Domestic Architecture in Safavid Iran,
1501-1737”. University of Technology, Sydney.
ارمغان ِ دکتر محمود دهقانی از سیدنی برای آگاهیی خوانندگان ِ ِ ایرانشناخت
۴۰. بیاییم همه ایرانیی ِ یکํ دل و یکํجان باشیم و به یکدیگر ارجبگزاریم!
همکار ارجمند،«بابک مغازهای» از انجمن ایرانشناسیی ِ کهندژ در همدان، نوشته است:
امروز یک نوشته جالب به دستم رسید که چند لحظه فقط خوندمش و فکر کردم واقعا چرا ما برای تفریح و شوخی همیدیگر رو مسخره کنیم بیایید همه با هم باشیم , ایران مال همه ماست و فکر نکنید جوک ساختن برای هموطنامون کار کوچیکیه یا کم اهمیته یک لحظه فکر کنید برای ایران هم که شده بیایید واقعا با هم باشیم
به عشق ایران برای ایران باشیم و دیگه برای برادرا و خواهرامون جک نسازیم , نگیم و بهش نخندیم
ممنون از ساسا ن که این مطلب رو برام فرستاد و ممنون از عباس که برای ساسان فرستاده بود
و ممنون از همه شما که این مطلب رو می خونید
و قربان همه بچه های ایران زمین هر جاش که زندگی میکنند
بابک مغازه ای
...................................
یه روز یه ترکه ...!
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد!
جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد،
فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو.. ،
برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.. .
یه روز یه رشتیه...!
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت خودکامه تلاش کرد،
برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد ...
یه روز یه لره بود،
کریم خان زند
ساده زیست ، نیك سیرت و عدالت پرور بود و تا ممكن می شد از شدت عمل احتراز میكرد.
یه روز ما همه با هم بودیم... ،
ترک و رشتی و لر و اصفهانی و ... !
تا این که یه عده، رمز دوستی ما رو کشف کردند
و قفل دوستی ما رو شکستند ... !
حالا دیگه ما برای هم جوک میسازیم،
به همํ دیگه می خندیم،
و اینجوری شادیم ... ؛
لابد اینجوری بیشتر خوش می گذره!
۴۱. نگاهی به کتاب ِ «پدرخواندهای برای تاریخ» از "فرشید ابراهیمی"
+
تاريخ هرودوت در ترازوي نقد
ارمغان ِ فرشید ابراهیمی از ایران برای آگاهیی خوانندگان ِ ِ ایرانشناخت
۴۲. "شب موسیقی" در خانه ی موسیقی با حضور بزرگان ِ این هنر و برای تشویق ِ جوانان
جشن خانه موسیقی با تقدیر از احمد پژمان، عبدالوهاب شهیدی و سهراب محمدی و با اهدای جوایز بهترین آلبوم، بهترین کتاب موسیقی و جایزهی ویژهی مشکاتیان به برگزیدگان، در تالار رودکی (وحدت) برگزار شد.
به گزارش تارنگاشت خانه موسیقی، مراسم یازدهمین سالگرد تاسیس خانه موسیقی با عنوان " شب موسیقی" با حضور اهالی موسیقی برگزار شد و طی آن به برگزیدگان بهترین آلبوم موسیقی سال، بهترین کتاب موسیقی سال و جایزه ویژه مشکاتیان جوایزی اهدا شد.
ارمغان اسد هفشجانی از سیدنی برای آگاهیی ِ خوانندگان ِ ایرانشناخت
۴۳. گفت و شنود"عنایت فانی" با«دکترهُرمَزفَرهت»،موسیقی دان و آهنگساز بزرگ ایرانی- جهانی در برنامهی ِ تلویزیون فارسیی ِ بی بی سی.
استاد دکتر هُرمَز فرهَت
ارمغان داریوش کارگر از سوئد برای آگاهیی ِ خوانندگان ِ ایرانشناخت
۴۴. «تو بمان!»: یادوارهای تصویری- موزیکی برای هنرمند بزرگ «محمّد نوری»
ارمغان اسد هفشجانی از سیدنی برای آگاهیی ِ خوانندگان ِ ایرانشناخت
۴۵. کتابخانهای سرشار از کتابهای کمیاب ِ فارسی در شبکهی ِ جهانی
ارمغان دکتر سیروس رزاقی پور از سیدنی برای آگاهیی ِ خوانندگان ِ ایرانشناخت
۴۶. گزارش آماریی ِ ۲۲ مورد از "... ترین" های ایران (هم مثبت و هم منفی) در میان ِ همهی ِ کشورهای جهان
ارمغان ِ دکتر شاهین سپنتا از اصفهان، برای آگاهیی خوانندگان ایرانشناخت
۴۷. بازدید از منشور حقوق بشر کوروش بزرگ در موزهی ِ ملی ی ِ ایران
ارمغان محسن قاسمی شاد از تهران برای آگاهیی ِ خوانندگان ِ ایرانشناخت