Friday, August 27, 2010
پیوستی بر ماهنامه ی «ایران شناخت»، سال ششم - شماره ی سوم، شهریور ۱۳۸۹/ اوت - سپتامبر ۲۰۱۰
همکاران :
ابراهیمی، فرشید- ایران
اسدی پور، بیژن - آمریکا
اسدی پور، بیژن - آمریکا
ایران مهر - ؟
دوستخواه، جلیل - استرالیا
دوستخواه، جلیل - استرالیا
دهباشی، علی - ایران
رزاقی پور، سیروس - استرالیا
رناسی، احمد - فرانسه
سپنتا، شاهین - ایران
سپنتا، شاهین - ایران
سلطان الکُتّابی، محمّد - ایران
شهربراز - ؟
قاسمی شاد ، محسن - ایران
کارگر، داریوش - سوئد
مغازه ای، بابک - ایران
نفیسی، مجید - آمریکا
هفشجانی، اسد - استرالیا
شهربراز - ؟
قاسمی شاد ، محسن - ایران
کارگر، داریوش - سوئد
مغازه ای، بابک - ایران
نفیسی، مجید - آمریکا
هفشجانی، اسد - استرالیا
۱. منار ِ "دارُالضّیافة": یک اثر ِ تاریخی - هنریی ِ زیبا در اصفهان
در باره ی این اثر، در این جا بخوانید. ↓
http://spaceweather.com/submissions/large_image_popup.php?image_name=Mohamad-Soltanolkottabi-Daroz-Ziafeh-Minarets_1282796239.jpg
در باره ی این اثر، در این جا بخوانید. ↓
http://spaceweather.com/submissions/large_image_popup.php?image_name=Mohamad-Soltanolkottabi-Daroz-Ziafeh-Minarets_1282796239.jpg
خاستگاه: رایان پیامی از محمّد سلطانالکُتّابی
۱- ب. نگرشی به دیگر منارههای ِ کهن ِ اصفهان
یک) منار ِ کون (/ تَه) برنجی
این منار بسیار مشهور، امروز بر جا نمانده است و تنها تصویری از آن را در یک سفرنامه، در دست داریم. آقای دکتر شاهین سپنتا در پیامی از اصفهان، در این زمینه، نوشته است:
"تا آن جا كه من بررسي كردهام امروز اثري از منار ته برنجي باقي نمانده است و منار ته برنجي و منار خواجه عَلَم هر دو تا يك صد سال پيش پابرجا بوده اند.
منار ته برنجي -- كه شعري هم براي آن ساخته بودند و برخي زنان و دختران در جستجوي شوي مناسب به آن جا مي رفتند و شعررا مي خواندند و گردكاني را مي شكستند -- در نزديكي ی ِ بقعهی جعفريّهی كنوني در مسير خيابان هاتف (رو به روی ِ امامزاده اسماعیل) قرار داشته است.
در تصويري كه از منار ته برنجي در سفرنامه ی مادام ديولافوا به يادگار مانده است، بقعهی جعفريّه را در كنار آن مي توان ديد. فرم و تزئينات منار هيچ شباهتي به منار چهل دختران ندارد و بيشتر به معماري منارساربان شبيه است.
افزودهی ِ ویراستار:
در فرهنگ توده و زبان ِ بی تکلّف و پروا و پرهیز ِ مردم ِ اصفهان، این منار، کونبرنجی ( و نه مؤدّبانه، ته برنجي) نامیده میشود و کهنسالان، هنوز از نسلهای پیش از خود، نقل میکنند که دختران ِ جوان ِ آرزومند ِ شوهر، گردویی را بر پله ای از پلکان ِ ِ منار می گذاشتند و با باسن ِ خود بر آن میکوبیدند و می خواندند:
" مُناری کونبرنجی!
یه چیزی میگم، نرنجی!
مییونی من دسّه میخواد،
مردی کمربَسّه میخواد!"
(" مُنار ِ کونبرنجی!
یک چیزی میگویم، [از من] نرنجی!
میان ِ من دسته میحواهد؛
مرد ِ کمربسته میخواهد!")
هرگاه پوست گردو با کوبیدن ِ باسن بر آن، میشکست، آن را به فال ِ نیک میگرفتند و نوید ِ هرچه زودتر به خانهی ِ شوهر رفتن، میانگاشتند.
دو) منار ِ چهل دختران
درباره ی این مناره ی زیبا و شکوهمند، در این جا بخوانید و نماهای دیگری از آن را ببینید. ↓
http://www.drshahinsepanta.blogsky.com/1389/04/29/post-408/
سه) منار ساربان
چهار) منار جنبان
خاستگاه: رایان پیامی از داریوش سپنتا
۲. درس آموزی از بزرگان فرهنگ جهان: طنزی تلخ و شیوا از «برتولت برشت»
۱- ب. نگرشی به دیگر منارههای ِ کهن ِ اصفهان
یک) منار ِ کون (/ تَه) برنجی
این منار بسیار مشهور، امروز بر جا نمانده است و تنها تصویری از آن را در یک سفرنامه، در دست داریم. آقای دکتر شاهین سپنتا در پیامی از اصفهان، در این زمینه، نوشته است:
"تا آن جا كه من بررسي كردهام امروز اثري از منار ته برنجي باقي نمانده است و منار ته برنجي و منار خواجه عَلَم هر دو تا يك صد سال پيش پابرجا بوده اند.
منار ته برنجي -- كه شعري هم براي آن ساخته بودند و برخي زنان و دختران در جستجوي شوي مناسب به آن جا مي رفتند و شعررا مي خواندند و گردكاني را مي شكستند -- در نزديكي ی ِ بقعهی جعفريّهی كنوني در مسير خيابان هاتف (رو به روی ِ امامزاده اسماعیل) قرار داشته است.
در تصويري كه از منار ته برنجي در سفرنامه ی مادام ديولافوا به يادگار مانده است، بقعهی جعفريّه را در كنار آن مي توان ديد. فرم و تزئينات منار هيچ شباهتي به منار چهل دختران ندارد و بيشتر به معماري منارساربان شبيه است.
افزودهی ِ ویراستار:
در فرهنگ توده و زبان ِ بی تکلّف و پروا و پرهیز ِ مردم ِ اصفهان، این منار، کونبرنجی ( و نه مؤدّبانه، ته برنجي) نامیده میشود و کهنسالان، هنوز از نسلهای پیش از خود، نقل میکنند که دختران ِ جوان ِ آرزومند ِ شوهر، گردویی را بر پله ای از پلکان ِ ِ منار می گذاشتند و با باسن ِ خود بر آن میکوبیدند و می خواندند:
" مُناری کونبرنجی!
یه چیزی میگم، نرنجی!
مییونی من دسّه میخواد،
مردی کمربَسّه میخواد!"
(" مُنار ِ کونبرنجی!
یک چیزی میگویم، [از من] نرنجی!
میان ِ من دسته میحواهد؛
مرد ِ کمربسته میخواهد!")
هرگاه پوست گردو با کوبیدن ِ باسن بر آن، میشکست، آن را به فال ِ نیک میگرفتند و نوید ِ هرچه زودتر به خانهی ِ شوهر رفتن، میانگاشتند.
دو) منار ِ چهل دختران
درباره ی این مناره ی زیبا و شکوهمند، در این جا بخوانید و نماهای دیگری از آن را ببینید. ↓
http://www.drshahinsepanta.blogsky.com/1389/04/29/post-408/
سه) منار ساربان
چهار) منار جنبان
خاستگاه: رایان پیامی از داریوش سپنتا
۲. درس آموزی از بزرگان فرهنگ جهان: طنزی تلخ و شیوا از «برتولت برشت»
دختركوچولوی صاحب خانه، از آقاي " كي" پرسيد:
اگر كوسه ها آدم بودند، با ماهيهاي كوچولو مهربانتر ميشدند؟
آقای كي گفت :
البته! اگر كوسه ها آدم بودند،
البته! اگر كوسه ها آدم بودند،
توی دريا براي ماهيها جعبههای محكمي ميساختند،
همه جور خوراكي توی آن ميگذاشتند،
مواظب بودند كه هميشه پر آب باشد.
هوای بهداشت ماهیهای كوچولو را هم داشتند.
برای آن كه هيچ وقت دل ماهيهای كوچولو نگيرد،
گاهگاه مهماني های بزرگ بر پا ميكردند،
چون كه گوشت ماهيی ِ شاد از ماهيی دلگير لذيذتر است!
برای ماهیها مدرسه ميساختند وبه آنها ياد ميدادند
كه چه جوری به طرف دهان كوسه شنا كنند
درس اصلي ماهيها اخلاق بود
به آنها ميقبولاندند
كه زيباترين و باشكوهترين كار برای يك ماهي اين است
كه خودش را در نهايت خوشوقتي تقديم يك كوسه كند
به ماهی كوچولو ياد ميدادند كه چهطور به كوسه ها معتقد باشند
و چه جوری خود را برای يك آيندهی زيبا مهيّاكنند
آيندهای كه فقط از راه اطاعت به دست ميآيد! *
اگر كوسهها ادم بودند،
در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت:
از دندان كوسه تصاوير زيبا و رنگارنگي ميكشيدند،
ته دريا نمايشنامه به روی صحنه ميآوردند كه در آن ماهي كوچولوهای قهرمان، شاد و شنگول به دهان كوسهها شيرجه ميرفتند!
همراه نمايش، آهنگهاي مسحوركنندهای هم مينواختند كه بي اختيار
ماهيهای كوچولو را به طرف دهان كوسهها ميكشاند!
*
در آن جا، بي ترديد مذهبی هم وجود داشت كه به ماهيها می آموخت:
"زندگيی واقعي در شكم كوسهها آغاز ميشود!"
خاستگاه ِ: رایان پیامی از اسد هفشجانی
۳. پور ِ سینا، پزشک ِ بلندآوازهی ِ ایرانی و جهانی
خاستگاه: رایان پیامی از فرشید ابراهیمی
۴. آرمانهای انقلاب مشروطهی ِ ایران: به مناسبت یکصد و چهارمین سال ِ صدور فرمان مشروطه
تفسیر و تحلیلی از: «دکتر حمید احمدی»، استاد علوم سیاسی در دانشگاه تهران
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از محسن قاسمی شاد
۵. رخشان بنی اعتماد: «ما نیمی از جمعیّت ِ ایران هستیم.»
فیلمی مستند و گزارشگونه که با دیدن ِ آن میتوان تصویری دقیق از زندگیی ِ زنان ِ امروز ِ ایران، به دست آورد.
این فیلم را در پنج بخش، در نشانیهای زیر، ببینید. ↓
http://www.youtube.com/watch?v=l_BinbdFndI&feature=related N°
1/5
1/5
http://www.youtube.com/watch?v=UrZ9wQrYfdo&feature=related N° 2/5
http://www.youtube.com/watch?v=OHoqssYQNM4&feature=related N° 3/5
http://www.youtube.com/watch?v=LvBcdtqHSNA&feature=related N° 4/5
http://www.youtube.com/watch?v=e3NsiiUbMmI&feature=related N° 5/5
خاستگاه: رایان پیامی از احمد رناسی
۶. نشریّهی ِ الکترونیک ِ ادبی - هنری- فرهنگیی ِ «رسانه»، شمارهی هفدهم، سال اول- دهم امرداد ۱۳۸۹(یکم اوت ۲۰۱۰)، نشریافت.
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از حبیب شوکتی (سردبیر)
۷. شمارهی ِ تازهی ِ «رندان»: نشریّهی ِ الکترونیک ِ ویژهی ِ شعر ِ پیشرو ِ امروز ِ فارسی، دهم امرداد ۱۳۸۹(یکم اوت ۲۰۱۰)، نشریافت.
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از یاشار احد صارمی
۸. فریدون مشیری: "خانهای پُر ِ دوست"
من دلم میخواهد
خانهای داشته باشم پُر ِ دوست
کُنج ِ هر دیوارش،
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو، گل بشنو
هرکسی میخواهد
وارد ِ خانهی ِ پُر عشق و صفایم گردد،
یک سبد بوی ِ گل ِ سرخ
به من هدیه کند.
*
شرط وارد گشتن
شست و شوي دلهاست
شرط آن، داشتن ِ
يک دل ِ بي رنگ و رياست
*
بر درش برگ گلي مي کوبم
روي آن با قلم ِ سبز ِ بهار
مي نويسم: " اي يار!
خانهي ما اينجاست."
تا که سهراب نپرسد دیگر:
"خانهی دوست کجاست؟"
خاستگاه: رایان پیامی از اسد هفشجانی
۹. کتابی دیگر در بارهي ِ زمان و زندگیی ِ «زرتشت»: کِی سخنگفت زرتشت؟ نوگردانیی ِ دین و فرهنگ در دوران ِ نوسنگی
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از شهربراز
۱۰. سنجش ِ "گاهشمار ِ انقلاب فرانسه" با «گاهشماریی ِ ایرانی »
خاستگاه: رایانیامی از شهربراز
۱۱. شناختنامهی ِ جادهی ِ چالوس؛ يکي از چهار جادهی زيباي ِ جهان
جنگل های انبوه، باغهای پر از میوه، رودخانههای ی گاه خروشان، آبشارها، چشمه سارها، تپههای باستانی، نمادهای زیبا، کوههای بلند و آب و هوای دلپذیر، همه در "جادهی ِ چالوس"، جمع آمده اند تا آن را به یکی از چند جادهی ِ بسیار زیبای جهان، تبدیل کنند؛ جاده ای که برخی آن را نخستین و برخی دیگر، تا چهارمین گذرگاه زیبای جهان، نام دادهاند و -- دست کم – شکّی نیست که از چهار جادهی ِ زیبای جهان به شمار می رود.
این جاده – که شهر کرج در استان تهران را به چالوس در کرانه ی دریای مازندران میپیوندد – به شکل ِماشین رو ِ امروزین، بیش از هشتاد سال، پیشینه ندارد.
تا اواخر دورهی قاجار اصلاً جاده کرج- چالوس وجود نداشته و تنها يک مسير خاکي و مالرو،
راه دسترسي به روستاهاي اين منطقه را تشکيل مي داده اما به گونه يي نبوده که ارتباط دهنده شمال و جنوب کشور باشد. اين جاده در سال ۱۳۱۲مورد بهره برداري قرار گرفت. از اين زمان به بعد انواع رستوران ها و واحدهاي اقامتي و پذيرايي در کنار اين جاده شکل گرفت و با ساخت سد اميرکبير (سد کرج) در سال ۱۳۴۰ به جاذبه ها و زيبايي هاي اين جاده افزوده شد و در اندک زماني اين جاده، به يکي از تفريحگاه هاي مهم گردشگري ايران تبديل شد.
به نقل از گفته هاي مردم قديم، کارگران را براي کندن اين تونل در دل کوه (چون کندن تونل کندوان آن هم بدون تجهيزات کار بسيار سخت و دشواري بود) با يک سکه پنج ريالي که در آن زمان ارزشمند بود تشويق مي کردند. ساخت ِ تونل کندوان به مسافت ۱۸۸۶ متر و عرض پنج الي هفت متر و ارتفاع شش متر، که در ارديبهشت ماه سال ۱۳۱۴ شمسي آغازشد چهار سال طول کشيد و در سال ۱۳۱۸ به بهره برداري رسید که البته طي سال هاي گذشته با زحمت بسيار، اندکی بر عرض آن افزوده شده است.
اين جاده قطر رشته کوه هاي البرز را مي پيمايد. براي ساخت اين جاده تونل ها و پل هاي طولاني بسياري ساخته شده که با توجه به زمان ساخت آنها کار و رنج زيادي لازم داشته است. بيشتر سفرهاي گردشگري مردم تهران به کرانه هاي درياي مازندران، به ويژه در تابستان، از طريق همين جاده صورت مي گيرد؛ اما به علت اين که طراحي آن در گذشته انجام گرفته است، براي سرعت هاي بالا مناسب نيست.
خاستگاه: رایان پیامی از احمد رناسی
۱۲. چرا دماوند را بایدکوه ملی ایرانیان بدانیم ؟
ای دیو ِ سپید ِ پای در بند!
ای گنبد ِ گیتی! ای دماوند!
م. ت. بهار (ملک الشعراء)
در این جا، بخوانید. ↓
خاستگاه: رایان پیامی از محسن قاسمی شاد
۱۳. پزشکیی ِ ایرانیان در روزگار ِ ساسانیان
در این جا، بخوانید. ↓
خاستگاه: رایان پیامی از شهربراز
۱۴. نشر ِ بُخارا- ۷۵ در تهران
هفتاد و پنجمین شمارهی ِ مجلّهی ِ بُخارا با تصویری از سیمین دانشور، بزرگ بانوی داستان نویسیی ِ ایران بر روی جلد، نشریافت.
تصویر روی جلد و فهرست ِ دادههای ِ این دفتر ادب و فرهنگ و هنر را در این جا، ببینبد و بخوانید. ↓
خاستگاه: رایان پیامی از علی دهباشی
۱۵. بررسیی ِ نکتهای آواشناختی در گونه (/ لهجه)ی ِ اصفهانیی ِ زبان ِ فارسی*
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از شهربراز
____________________
* مطلبی که نویسنده ی گفتار ِ بالا در مورد ِ لهجه ی اصفهانی نوشتهاست، در کتاب فارسی ِ اصفهانی، تألیف ایران کلباسی، مؤسّسّۀ مطالعات و تخقیقات فرهنگی (پژوهشگاه علوم انسانی)، تهران - ∙۱۳۷، همراه با دیگر ویژگیهای این لهجه، به تفصیل شرح داده شدهاست. جلیل دوستخواه نیز در فرهنگ ِ فارسیی ِ اصفهانی (در دست ِ ویرایش ِ پسین)، نمونههای آن و نیز همهی ِ دیگردیسیهای این لهجه، نسبت به زبان فارسیی ِ معیار را برشمردهاست.
۱۶. یادوارهی ِ آغاز یک کوشش ِ سودمند ِ ایران شناختی: سالگرد تاسيس انجمن ايران شناسي کهن دژ
هفتم امرداد ماه مصادف بود با دوازدهمين سالگرد تاسيس انجمن ايران شناسي کهن دژ که اکنون نيزهمچنان در حد توان به تلاش خود در راستاي شناخت و معرفي تاريخ , تمدن و زيست بوم ايران مشغول است.
به همين مناسبت به نمايندگي از سوي ديگر ياران هيات راهبري اين مجموعه ضمن تبريک اين روز به تمامي فرزندان کهن دژ به صورتي اجمالي به معرفي اين مجموعه پرداخته و اميدوارم در سال پيش رو هموندان کهن دژ , دست در دست ديگر نهادها و فعالان مدني علاقه مند به فرهنگ ايران بتوانند به رسالت خويش عمل نمايند.
انجمن ايران شناسي کهن دژ سازمان غير دولتي جمعي از ايران دوستان و علاقه مندان به تاريخ , هنر , ميراث فرهنگي, زيست بوم وآداب و رسوم محلي ايران زمين است که نخستين گامهاي آن در روزهاي گرم تابستاني ۱۳۷۷ خورشيدي برداشته شد و اکنون مي کوشد تا در چارچوب منشور خويش با انجام فعاليتهاي تحقيقاتي , برگزاري جلسات پژوهشي , نمايشگاهاي تخصصي ,دوره هاي آموزشي و فعاليتهاي اطلاع رساني ظرفيتهاي فرهنگي ايران را به اعضاء و مخاطبين خود معرفي نمايد.
اين انجمن دفاع از فرهنگ , تمدن و تماميت ارضي ايران را وظيفه خود مي داند و در اين راه تاکنون کوشيده است با استفاده از توان اعضا خويش و تنها با ياري گرفتن از توان مالي هموندان خود و يا همراهان غير دولتي, برنامه هاي گوناگوني را به انجام رساند و يا با صدور ده ها پيام و بيانيه , انتشار جزوات آموزشي و پژوهشي و نگارش مقالات تحقيقاتي در نشريات و رسانه هاي عمومي رسالت خويش را در راستاي پاسباني از تمدن ديرين , کهن خاک خويش در حد توان به انجام رساند.
و در اين راه دشوار که پيمودنش همواره با افت و خيزهايي همراه بوده است، شايد دمي از حرکت باز ايستاده باشد؛ اما گامي از آرمانهاي خويش عقب نگذاشته است.
در حال حاضر نيز به لطف وجود ياراني که با پشت سر گذاشتن بيش از يک دهه فعاليت به خردورزي لازم به منظور اداره يک مجموعه مدني رسيده اند در سايه سار فرهنگ و تمدن غني ميهن خويش با تمام توان به منظور شناخت هر چه بيشتر آن مي کوشند , چرا که سرلوحه فعاليت خود را در شعار زير مي داند:
« ساختن ايران فردا نيازمند شناخت هر چه بيشتر آن است.»
به باور تمامي پويندگان اين مجموعه بنا بر به اصل ششم منشور انجمن , پيشرفت و توسعه همه جانبه ميهن تنها در سايه تقويت نهادهاي مدني امکان پذير مي¬باشد لذا با تاکيد بر انجام فعاليتهاي انجمن باتوجه به خرد جمعي , مي¬کوشد تا در حد توان به تقويت ارکان جامعه مدني ياري رسانده، پويشهاي تلاشگران اين عرصه را پاس دارد , از تداوم آن حمايت نموده و همواره از همکاري هاي تخصصي با ديگر نهادهاي فعال در حوزه اهداف خويش استقبال نمايد.
انجمن در طول سالهاي گذشته با توجه به امکانات و محدوديتهاي خويش، علاوه بر انجام فعاليتهاي اجرايي کوشيده است تا در حد امکان، اصول و زيرساختهاي بنيادين حرکت مدني در چارچوب سازماني و به صورتي هدفمند و نظام مند را دنبال نموده و زمينههاي فکري و عملي آن را فراهم سازد و در اين راستا از آنجا که انجمن کهن دژ, همچون ديگر سازمانهاي مدني به لزوم داشتن منشوري جامع که در حکم بينش مجموعه و معياري مشخص براي تمامي گفتار و کردار سازمان باشد باور دارد، با تنظيم و ارائه عمومي منشور خويش، مجموعه خود را به عنوان سازماني با بينش و کنشي مشخص و قابل پيش بيني معرفي مي نمايد و همواره مي کوشد ضمن داشتن نگاهي نقادانه از درون، پذيراي نظرات و راهنماييهاي کارشناسان و صاحبنظران اين حوزه باشد.
هموندان کهن دژ در طول اين مدت و به ويژه در دوسال گذشته با تشکيل واحدهاي يکانهاي پژوهشي و اجرایی ی ِ ويژه اي برنامه هاي گوناگوني را در چارچوب منشور خويش پيگيري نمودند که برخي از آنها عبارت است از برگزاري جمعه بازار کتاب به مدت هشت ماه , تشکيل يگان پاکسازي کوهستان , راه اندازي يگان پاسبانان ميراث فرهنگي وپيگيري وضعيت تپه ها و محوطه هاي باستاني که آخرين آنها پيگيري، ارائه گزارش و انتشار مقالات مختلف در رابطه با تهديد هاي موجود براي تپه هاي باستاني استان به ويژه تپه پر اهميت گونسپان ملاير به مدت دو ماه در ارديبهشت و خرداد امسال بود که همچنان نيز در ديگر مناطق باستاني ادامه دارد.
از سوي ديگر با برگزاري کارگاه هاي آموزشي و مطالعات ميداني و بازديداز بناهاي تاريخي به ويژه در غالب برنامه "آدينههاي کهن دژ "مخاطبين خود را با ظرفيتهاي تاريخي و فرهنگي ايران به ويژه استان همدان و استان هاي همجوار آشنا سازد و در گامي ديگر با تشکيل يکانهاي پژوهشي ديگري که در هر يک از آنها برخي از اعضا انجمن فعاليت دارند موضوعات مختلفي را در حوزه ايرانشناسي با توجه به جدولي که اين انجمن در قالب کميته تدوين بيانيه هاي راهبردي خود در يک برنامه شش ماهه به منظور ارائه سر فصلهاي مورد نظر در مطالعات ايران شناسي تدوين نمود، بررسي مي نمايند. براي نمونه بخشي از هموندان کهن دژ در يکي از آخرين فعاليتهاي اين مجموعه اقدام به جمع آوري يک بانک اطلاعاتي و تهيه طرحي در خصوص گردشگري ايران نموده اند که همچنان نيز ادامه دارد و در اين زمينه خود را نيازمند همراهي و راهنمايي کارشناسان و صاحبنظران اين بخش مي دانند.
هم رايي و همراهي با ديگر نهادهاي مدني به ويژه در جهت حفاظت از ميراث باستاني، کار ديگري بود که انجمن ايران شناسي کهن دژ در طول سالهاي گذشته همواره به آن همت گمارده و همچنان نيز معتقد است که اين مهم تنها در سايه يک کار مشترک و همگاني امکان پذير خواهد بود و بارها در بيانيه ها و اعلام مواضع رسمي خود بر لزوم تشکيل يک شورا و کارگروه مشترک از نمايندگان نهادها و فعالان مدني علاقه مند به ميراث فرهنگي و زيست بوم ايران زمين تاکيد ورزيده و از هرگونه تلاشي در اين خصوص حمايت نموده است
در پايان لازم به ذکر است علاقه مندان به همکاري , همراهي و يا راهنمايي در هر يک از زمينه هاي فعاليت انجمن مي توانند با رايان- نامه ، تماس حاصل فرمايند.
پاينده ايران
سرفراز باد ايراني
بابک مغازه اي
دبير و سخنگوی ِ انجمن ايرانشناسيی ِ کهن دژ
امرداد ماه ۱۳۸۹ خورشيدي
خاستگاه: رایان پیامی از بابک مغازهای
۱۷. کتابخانهی ِ الکترونیک ِ جهانی در دسترس و دیدرس ِ هر خواستار و جویندهای در جهان
کتابخانهی ديجيتال جهان، گشایش یافت. خواستاران از سراسر جهان ميتوانند از راه ِ تارنگاشت ِ این کتابخانهی ِ عظیم، به خاستگاههای الکترونيکيی ِ آن، دسترس داشته باشند.
اين تارنگاشت، از بیست و یکم آوريل امسال، در اداره ي مركزي يونسكو در پاريس كار خود را آغاز کرد. دراين تارنگاشت، كتابهاينادر، نقشههاي تاريخي، دستنوشتها، فيلمها و عكسها از كتابخانهها و بایگانیهاي سراسر جهان ارائه ميشود. مراجعه كنندگان به اين مرکز، خواهندتوانست به تمام اين موردها، به هفت زبان عربي، چيني، انگليسي، فرانسوي، پرتغالي، روسي و اسپانيائي، دسترس يابند. ۳۲ مؤسّسه از برزيل، بريتانيا، چين، مصر، فرانسه، ژاپن، روسيه، عربستان سعودي و آمريكا براي اجراي اين برنامه، به ياريی ِ سازمان يونسكو شتافتند.* اجراي اين برنامه، نخستين بار در سال ۵∙∙۲ از سوي بزرگ ترين كتابخانهي جهان، يعني كتابخانه ي کنگره ی ِ آمريكا به يونسكو پيشنهادشد.
شرکت گوگل و بنياد قطر،هرکدام با سه ميليون دلار، بنياد کارنگي با دو مليون دلار، دانشگاه علم و تکنولوژي ملک عبدالله با يک ميليون دلار و شرکت مایکروسافت با يک ميليون دلار کمک، از جمله پشتيبانان مالي اين طرح هستند.
" کتابخانه ديجيتال جهان" جلوههاي فرهنگيی نقاط گوناگون جهان را به صورت چندزبانه و رايگان در اختيار کاربران قرارميدهد .
هدفهای ِ راهاندازيی اين کتابخانه در چهار محور، خلاصه شدهاست :
- ارتقاي تفهيم و تفاهم ميان ملتها و فرهنگها
- افزايش ظرفيت و تنوع مضامين فرهنگي در اينترنت
- فراهم ساختن منابع براي آموزگاران، پژوهشگران و مخاطبان عام
- ظرفيتسازي براي مؤسّسههاي مشارکتکننده براي کم کردن خلاء ِ ديجيتاليی ِ درون و ميان کشورها
كتابخانه ي الكترونيكي جهاني به نشانیی ِ زیر ↓
در دسترس كاربَران است.
خاستگاه: رایان پیامی از دکتر سیروس رزّاقی پور (دفتر ِ کتابخانهی ِ ایرانیان - سیدنی)
______________________
* هرچند که در پس ِ پشت ِ این کار، نقش ِ پُررنگ ِ سرمایهسالاران ِ جهانی و همچشمی ی ِ آنان برای برتریجویی، آشکارا به چشم میخورد، از دیدگاه فرهنگی، نمی توان اهمیّت ِ آن را نادیده گرفت. امّا با دریع، باید پرسید که: "در این میان، جای ایران و زبان ِ فارسی، در کجاست؟!"
۱۸. مروری در تاریخ ِ کهن ِ ایران در فیلمی زیبا و شکوهمند
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از داریوش کارگر
۱۹. جُنگی از ترانههای خاطرهانگیز
بنفشه
گیتا
ناوک مژگان
نادر گلچین
چشم به راه
امین الله رشیدی
غم عشق ( یاد اون روزهای خوب)
داریوش ، اونیک ، کیوان ، ماسیس
به سوی تو
کورس سرهنگ زاده
عاشق شدن فایده نداره
کورس سرهنگ زاده
نیاز
داریوش اقبالی
پرسپولیس
فردین
ترانه ای اجرا شده برای تیم فوتبال پرسپولیس دهه ی پنجاه
امشب شب مهتابه
سیما مافی ها
الهۀ ناز
بنان
شد خزان
جواد بدیع زاده
ای زلف سر کجت
علی اصغر زند وکیل
هوس میکده
گلپایگانی
شباهنگ
هوشمند عقیلی
خدا کنه که خوابم نبره
مرضیه
جوانی
ای حسین قوامی ( فاخته )
نرگس مست
قمر الملوک وزیری
هستی
بنان
آتش دل
تاج اصفهانی
شیطنت (شکوفه های گیلاس)
داریوش، کیوان و افشین
تنگه دلت
روح پرور
گم گشته
ایرج
دیدم صنمی (تصنیف عارف قزوینی)
ایرج بسطامی
آمان (تصنیف عارف قزوینی)
شهرام ناظری
شهرام ناظری
نمی دانم چه در ... (تصنیف عارف قزوینی)
پریسا
افتخار آفاق(تصنیف عارف قزوینی)
شجریان
هنگام می(تصنیف عارف قزوینی)
شجریان
هنگام می(تصنیف عارف قزوینی)
الهه
کتاب تصنیف های عارف قزوینی
مرا ببوس و ستاره مرد
گلنراقی
گلنراقی
به اصفهان رو
جلال تاج اصفهانی
گل مریم
گیتی پاشایی
کیه کیه در می زنه؟
پوران
غوغای ستارگان
پروین
پروین
شب های تهران
پروانه
گل اومد، بهار اومد
پوران
شد خزان
جواد بدیع زاده
جواد بدیع زاده
ز تو تنها شدم
سیمین غانم
سیمین غانم
شبگرد
کورس سرهنگ زاده
بت چین
شجریان
الف ب
ایرج
ایرج
پاییز
پری زنگنه
پری زنگنه
بیدل
ملوک ضرابی
ملوک ضرابی
نازنین مریم
محمد نوری
محمد نوری
تا تو بودی
محمد نوری
محمد نوری
عاشق شدم من
عهدیه
عهدیه
عاشقم من
دلکش
دلکش
∙۲. دیداری حُزن آمیز از انجمن ِ خاموش ِ بزرگان ِ ادب و هنر و فرهنگ ِ ایرانی
در این جا ببینید و بشنوید. ↓
خاستگاه ۱۹و∙۲: رایان پیامی از دکتر سیروس رزّاقی پور
۲۱.هنرمندان ِ ایرانیی ِ"شهربند ِغُربت": «پرواز هُمای» از «سوسن تسلیمی» و کارها و آرزوهای خود، میگوید.
" اَمَا اَنَا گیمی مُرغانه ، شوما چی گیدی؟!"
با شنیدن این جمله همه ی ایرانیان تنها به یاد یک نفر میافتند ، ستاره ی درخشان سینمای ایران سوسن تسلیمی، بازیگر توانای فیلم های « باشو،غریبه ای کوچک»، « مادیان»، « شاید وقتی دیگر» و « مرگ یزدگرد» .
آن روزها که «باشو غریبه ای کوچک» نمایش داده می شد ، من هم سن و سال همان باشو بودم و عاشق بازیگری و بزرگترین آرزوی من این بود که ای کاش به جای باشو می توانستم آن نقش را بازی کنم. من یک کودک روستایی بودم که با تمام وجودم آن فیلم را می فهمیدم. در مدرسه و جشنواره ی دانش آموزی در مسابقه های تئاتر شرکت می کردم .
*
آرزو داشتم تنها یک بار سوسن تسلیمی را از نزدیک ببینم .او در فیلم باشو غریبه ای کوچک مانند مادران همه ی ما روستایی ها بود. من او را مانند مادرم دوست داشتم. بارها و بارها از خدایم می خواستم تا روزی او را ببینم . من نه تنها عاشق هنرش بودم ، بلکه چهره ی زیبای گیلانی و روح بلند روستاییش را ستایش می کردم. پس از من کسان زیادی را دیدم که مانند من او را ستایش می کردند.
*
امروز سال ها از دوران نوجوانیم گذشته و من در برابر چشمان کسی آواز خواندم که آرزوی دیدارش را داشتم . کسی که امروز او هم عاشق هنر من گشته بود .... من به آرزویم رسیدم!
سوسن تسلیمی و پروازهمای
به روزهای نوجوانیم بازگشتم . او را عاشقانه در آغوش گرفتم ، برایش آواز خواندم و نواختم. نمی دانستم کجای دنیا ایستاده ام و در پوست خود نمی گنجیدم.
سوسن تسلیمی را در شبی فراموش نشدنی درشهراستکهلم در سوئد دیدم در حالی که هنوز همان مادر روستایی بود و همانگونه به گیلکی با من سخن می گفت و لبخند بر لبانش بود.
وقتی بچه های گروه مستان او را در کنار خودشان دیدند ، آنقدر شاد شدند که بیانش نمی توان کرد. فهمیدم که همه ی بچه های گروه هم مانند من عاشق این هنرمند بزرگ هستند . یکی شیفته ی بازیش در فیلم شاید وقتی دیگر بود . یکی عاشق فیلم مرگ یزدگرد و همه چون من آرزوی دیدارش را داشتند.
*
سوسن سال هاست که به کشور سوئد آمده و در صحنه های تئاتر و سینمای این جا می درخشد. او در این جا برای خودش دارای آوازه و نامیست که باور نکردنیست.
سریال کوچک جنگلی را به یاد می آورید؟ میرزا کوچک خان یادتان هست؟
وقتی کمی نمایش را حرفه ای تر دنبال می کردم ، پی به توانایی بازیگری بی نظیر بردم که او نیز از سرزمین گیلان بود و آرزو داشتم که آموزگار بازیگریام باشد. استادهایم همیشه بازی او را برایمان مثال میزدند. استاد علیرضا مجلل. او نیز مانند سوسن تسلیمی این جا نام و آوازه ای دارد و به نام میهنمان افتخار می آفریند.
من در این جا میهمان علیرضا مجلل بودم و امروز شیفته ی شخصیتش هم شدم.کسی که سالهاست در این جا پرچمدار هنر و حامی هنرمندان ایرانیست.
آرزوهایم :
این را برای کسانی می نویسم که آرزوهای بزرگ در سر دارند و سختی های فراوان پیش رو...
روزهایی که حتی کرایه ی رفتن به هنرستان از روستا به شهر را نداشتم ؛ راهم را ادامه می دادم و آرزو می کردم.
روزهایی که برای ادامه ی درسم در ساختمان های شهر و با کارگران کار می کردم ؛ شب و روز به سختی تمرین می کردم و تنها به هدفم می اندیشیدم.
روزهایی که در خیابان های تهران دستفروشی می کردم ، روزهایی که آهنگ ها وسروده هایم را هنگام مسافرکشی با موتور می ساختم...
و نمی دانستم که قرار است اینگونه مردم عاشق کارهای من باشند . نمی دانستم که روزی فرا می رسد که به هر شهری سفر می کنم هزاران نفر در انتظار دیدن کنسرت هایم باشند ...؛ اما عاشقانه بار سختی ها را به دوش می کشیدم و آرزو می کردم ...
امروز به بسیاری از آرزوهایم رسیده ام ، اما هنوز آرزو می کنم و برای رسیدن به آنها می جنگم و سختی ها را به جان می خرم.
آرزوهایمان خیلی به ما نزدیکند ، اما برای رسیدن به آنها باید تلاش کنیم ...
خاستگاه: رایان پیامی از ایران مهر
۲۲. پیشینهی ِ جزمํ باوری و دیگرํ اندیشํ کُشی در تاریخ ِ ما: یک نمونه
جزمํ باوری و پایํ فشاری بر "این است و جُز این نیست!"، در تاریخ ما، پیشینهای دیرینه دارد و –دست کم – از روزگار ِ ساسانیان، مستند و شناختهشدهاست. رفتار هولناک ِ موبدان ِ شریعتمدار ِ زرتشتی (آوازهگران ِ دروغین و فریبکار ِ آموزهی ِ گاهانیی ِ اندیشه و گفتار و کردار ِ نیک) و شاهان صاحب اقتدار ِ همدستشان با کسانی همچون مانی و مزدک و پیروانشان، مشهورتر از آن است که نیاز به بازگویی و شرح داشته باشد. هنوز فتواهای غلاظ و شداد ِ موبدانموبد کِرتیر/ (کِردیر) برای سرکوب و کشتار ِ دیگرํ اندیشان بر سینهی کوههای میهن، نقش بسته است و دیدن ِ آنها،عرق ِ شرم بر چهرهی ِ هر ایرانیی ِ آزاده و نیکمنشی مینشاند!
*
چند سده پس از آن دوران نیز همان رفتار با دیگرํ اندیشان را (که گویی نهادینه شده بوده باشد!)از سوی ِ دارندگان ِ مسند و تاج و تخت (هرچند با ظاهری دیگرگونه) می بینیم. نویسندهی ِ ناشناختهی ِ کتاب ِ مُجمَلالتواریخ و القِصَص (تصحیح ملکالشعراء بهار)، یکی از این صحنههای هولناک را توصیف می کند که محمود غزنوی در تازش به شهر ِ ری، فرمان ِ به دارآویختن ِ دویست تن از اندیشه ورزان ِ آن شهر ِ کهنبنیاد ِ فرهنگی و سوزاندن ِ کتابهاشان در زیر ِ دارها میدهد و فرّخیی ِ سیستانی، در ستایش آن سیاهکاریی ِ سلطان ممدوح و ولیّ ِ نعمتش، میگوید:
"دار بهپاکردی باری دویست/ گفتی کاین درخور ِ خوی ِ شماست / هرکه ازیشان به هوا کارکرد/ بر سر ِ چوبی خشک اندر هواست!"
"دار بهپاکردی باری دویست/ گفتی کاین درخور ِ خوی ِ شماست / هرکه ازیشان به هوا کارکرد/ بر سر ِ چوبی خشک اندر هواست!"
این نمونه، نیز یک استثنا نیست و در دورههای بعد، همتاهای مکرّر دارد. برای مثال، موردی از این دست را در دورهی ِ سلجوقیان – که سندش به دست ما رسیده است – در این جا ذکر میکنم.
در کتاب راحةالصُّدور و آیةالسُّرور، در تاریخ آل ِ سلجوق، اثر محمّد پسر ِعلی، پسر سلیمان راوندی (تصحیح، محمّد اقبال و مجتبی مینوی، امیرکبیر- ۱۳۶۴) در شرح ِ دستํگیری و شکنجه و زجرํ کُش کردن ِ احمد پسر عبدالملک عطّاش، داعیی ِ اسماعیلیان در شاهํ دِز (/ شاهํ دِژ) اصفهان، آمده است که گروهی از رجالگان و اوباش، به دنبال ِ خری که احمد را (با شکل ِ هِلالی، تراشیده در میان ِ موی ِ سر)، وارونه بر آن نشانده بودند و در شهر میگردانیدند، "حَراره کُنان" (با هیجانو هلهله)، میخواندند:
"...عطّاش ِ عالی! جان ِ من، عطّاش ِ عالی! میان ِ سر، هِلالی! ترا با دِز چه کارو؟!" (راحةالصُّدور...، همان، ص ۱۶۴).
نویسنده، سپس شرح بر دار آویختن و تیرباران کردن ِ احمد ِ عطّاش و سرانجام، آتش زدن ِ پیکر ِ او را آورده است.
«تو خود، حدیث ِ مُفصّل بخوان ازین مُجمَل!»
دو نما از بازماندهی ِ "شاه دژ" ، پایگاه احمد عطّاش
بر چکاد "کوه صفه" در جنوب اصفهان
(برگرفته از کتاب ِ شاه دژ اصفهان، پژوهش ِ كارو اوئن ميناسيان، گزارش و ويرايش: حشمت الله انتخابي، انتشارات نقش مانا- اصفهان.)
خاستگاه: رایان پیامی از شاهین سپنتا*
________________________
* با سپاس ِ ویژهی ویراستار از دکتر سپنتا برای فرستادن ِ تصویرهای صفحههای کتاب ِ راحةالصُّدور ... و نماهای ِ شاهدژ.
۲۳. پانزدهمین چاپ «اوستا» در دسترس دوستداران فرهنگ ِ کهن ایرانی
بر پایه ی گزارش ِ رسیده از دفتر ِ انتشارات مروارید در تهران، پانزدهمین چاپ ِ کتاب ِ اوستا، کهنترین سرودها و متنهای ایرانی (در دو جلد با ۸∙ ۱۲صفحه) نشریافت.
۲۴.«بیژن اسدی پور» و نشریّهی «توفیق»: کوششی برای ِ تدوین ِ تاریخچهی طنزنگاری در روزنامه نویسیی ِ ایرانی
روی جلد نخستین شمارهی ِ توفیق (۲۹اسفند ۱۳۳۶)
در پی چند سال بازداری به دنبال کودتای سیاه ِ امرداد ۱۳۳۲
(نگارنده، خود در روز نشر ِ آن شماره، در تهران شاهد ِ هیجان و پذیرهی ِ گستردهی ِ مردم، از آن بود.)
کارنامهی ِ توفیق از آغاز تا انجام را در این جا بخوانید. ↓
گفت و شنود ِ فیروزه خطیبی و بیژن اسدی پور در باره ی توفیق را در این جا، بشنوید. ↓
خاستگاه: رایان پیامی از بیژن اسدی پور
۲۵. فیلم مستند ِ مصدّق، نفت و کودتا: نمایش ِعینیی ِ بخش مهمّی از تاریخ معاصر ایران
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از دکتر سیروس رزاقی پور
۲۶. «بُرج ِ کبوتر»، شعری غم ِ غُربتی و خاطرهانگیز از "مجید نفیسی"
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از مجید نفیسی
۲۷. منظومه - سمفونیی ِ مولانا
۲۷. منظومه - سمفونیی ِ مولانا
ساخته ی هوشنگ کامکار
ارکستر سمفونیک لندن در تاون هال
تک خوان: علیرضا قربانی
همراه با گروه بزرگ ِ هم خوانان
در این جا↓
خاستگاه: رایان پیامی از دکتر سیروس رزاقی پور
Wednesday, August 25, 2010
ماهنامه ی الکترونیک ِ «ایران شناخت»، ویژه ی ِ پژوهش در زبان، ادب، فرهنگ، هنر و تاریخ ِ ایران، سال ششم - شماره ی سوم - شهریور ۱۳۸۹/ اوت ۲۰۱۰
بنیادگذار،سردبیر و ویراستار
جلیل دوستخواه
گفتاوَرد از دادههاي اين ماهنامه، بي هيچگونه ديگرگونگردانيي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.
You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.
Copyright-Iranshenakht©2005-2010
همکاران این شماره:
آراکلی، سرژ- استرالبا
ابراهیمی، فرشید- ایران
جعفری، علی اکبر - امریکا
حاج سیّدجوادی، میرکسرا- ایران
دوستخواه، جلیل - استرالیا
رزاقی پور، سیروس - استرالیا
سپنتا، شاهین - ایران
سردبیر مجلّه ی لوح (؟) - ؟
طیّبی، رضا- ایران
قاسمی شاد، محسن - ایران
مقصدی، رضا - آلمان
ناقد، خسرو- آلمان
هفشجانی، اسد - استرالیا
یارشاطر، احسان - آمریکا
جشن ِ باستانیی ِ «شهریورگان» / «آذرجشن» ( چهارم شهریور ماه / شهریور روز از ششمین ماه)
بر همهی ِ دوستداران ِ فرهنگ ایرانی، فرخنده باد!
شاسپرم (/ شاسپرغم / ریحان)
گل ِ ویژه ی شهریور و شهریورگان
در بارهی ِ «شهریور» و «شهریورگان»، ↓
اوستا
کهنترین سرودها و متنهای ایرانی
گزارش و پژوهش: جلیل دوستخواه
انتشارات مروارید- تهران
چاپ پانزدهم- ۱۳۸۹
۱∙۱۶-۱∙۱۵ ج ۲، ص ص
درآمدهای ِ ۱۲ گانه ی ِ این شماره:
۱.شب ِ فردوسی و شاهنامه در استرالیا
بر پایه ی ِ فراخوان ِ کانون ایرانیان ِ کوینزلند، در شامگاه روز شنبه سی ام امرداد ۱۳۸۹/ بیست و یکم اوت ۲۰۱۰ گروهی از ایرانیان ِ شهربند ِ غربت در این ایالت ِ شمال خاوری ی ِ استرالیا در تالار دانشگاه کوینزلند، گرد ِ هم آمدند تا از شاعر بزرگ ملّی ی خود فردوسی و شاهنامه ی جاودانه اش، یادکنند و دل بستگی و مهر ِ ژرف خود به شاعر و حماسه اش، ابرازدارند.
در آغاز این همایش سرود ستایش ِ خِرَد (بر پایه ی بیت های آغازین ِ دیباچه ی شاهنامه) با آوای ِ نوشین دُخت و سهراب اندیشه،نواخته شد و هم زمان با آن، ده ها نما از تندیس های فردوسی در ایران و جهان و روی جلد شماری از چاپ های شاهنامه و کتاب های شاهنامه شناختی و نیز مینیاتور های شاهنامه ی شاه تهماسپی، به نمایش درآمد.
آن گاه، جلیل دوستخواه از زمان و زندگی ی فردوسی و پیوندهای او با هم روزگارانش، با حاضران سخن گفت و در پایان، در گفت و شنودی گسترده، به پرسش های ِ آنان پاسخ داد
فیلمی هم از این همایش برداشته شد که پیوندنشانی ی آن، هنوز آماده نشده است و در آینده در پیوستی بر این شماره، نشرخواهدیافت.
سرودهای تازه از میرکسرا حاج سیّدجوادی
بی گمان
ایران را
دیده بود
وعده ی بهشت
محقق شد
و وحشیان
جشن پیروزی را
کباب هوبره
به نیش کشیدند
وپایان شاهنامه را
به طعنه
خوش خواندند
امّا
امّا
شاهنامه را
پایانی نیست
که نبردی است بی امان
با ظَلَمِه
با ظُلام
و اهریمن سرانجام
برستیغ ِ دماوند
آویخته خواهدشد
شعاری نه
که چون روز
روشن است
رازی که فاش نمی گویم.
خاستگاه : رایان پیامی از میرکسرا حاج سیّدجوادی
۳. مروری دیگر در کارنامهی ِ «احمد شاملو» در دهمین سال ِ درگذشت ِ او
مجموعه گفتارهایی از محمّد قائد و دیگران ↓
خاستگاه : رایان پیامی از ویراستار مجلّه ی لوح
آقای «قائد» در جایی از نوشتارش، ادّعاکردهاست که «شاملو» در زمانی که استاد «دکتر احسان یارشاطر»، ترتیبی داده بودند که او در مرکز ایرانشناسیی ِ دانشگاه کلمبیا در نیویورک، بماند و کار پژوهش در کتاب کوچه را پی بگیرد، پس از آگاهی از این که گویا پشتوانه ی مالیی ِ آن مرکز و دانشنامهی ایرانیکا از دربار پهلوی بوده، با «استاد یارشاطر»، اختلاف پیدامیکند و از ادامهی کار در آن جا، سرمی پبچد...
تا جایی که می دانیم، «شاملو» در این مورد، چیزی ننوشتهاست و انتشار چُنین مطلب ِ بی پایه و بنیاد و نامستندی با انتساب بدو، می تواند در این آشفته بازار ِ رسانهای، شبهه برانگیزد و به ارج و پایگاه والای استاد و نیز شاعر زنده یادمان، هر دو خدشهای واردآورد. پس بر آن شدم که به تحقیق در این زمینه بپردازم و از استاد پرسیدم که: "چهگونه بودهاست آن داستان؟"
استاد بزرگوار نیز، پاسخ ِ روشنگرانهی ِ زیر را به بنده نوشتند و اجازه فرمودند که در این ماهنامه، نشریابد.
۱۲ تیرماه ۱۳۸۹ ( سوم جولای ۲۰۱۰)
ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﺭﺟﻤﻨﺪﻡ،
ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﻳﺎﺩ ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ ﻣﻦ ﻫﻴﭻ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﺧﺘﻼﻓﯽ ﺑﺎ ﻭﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﺗﺼﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺧﺘﻼﻓﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ. ﻣﻦ ﻗﺪﺭ ﺷﻌﺮ ﺍﻭ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻓﺮﻳﻔتۀ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﻡ ﻭ ﻃﺮﺯ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺷﻌﺎﺭ، ﭼﻪ ﺷﻌﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﭼﻪ ﺷﻌﺮ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺑﻮﺩﻡ.
ﺍﻳﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺫﮐﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ ( ﻭﻟﯽ ﺍﮔﺮ ﺫﮐﺮ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻳﺪ، ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺳﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ)، ﺗﺮﺗﻴﺒﯽ ﺩﺭ ﻣﺮﮐﺰ ﺍﻳﺮﺍن ﺸﻨﺎﺳﯽ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﮐﻠﻤﺒﻴﺎ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺁن ﺠﺎ ﺑﻪ ﺗﺤﻘﻴﻘﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﺩﺍﺷﺖ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﻟﻴﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﮐﺎﺭ ﺩﺭ ﻣﺮﮐﺰ ﻣﺎ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ. ﻣﺮﮐﺰ ﺍﻳﺮﺍن ﺸﻨﺎﺳﯽ ﻫﻴچ ﻮﻗﺖ ﭘﻮﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯽ ﺍﻳﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ ﺍﺻﻠﯽ ﺑﻨﮕﺎﻩ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻭ ﻧﺸﺮ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺍﻣﻼﮎ ﻭ ﻣﺴﺘﻐﻼﺕ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﮐﻪ ﺭﻳﺎﺳﺘﺶ ﺑﺎ ﺍﺳﺪﺍﷲ ﻋﻠﻢ ﺑﻮﺩ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ، ﺍﻳﻦ ﺑﻨﮕﺎﻩ، ﺭﻭﯼ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﻭﺵ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭﺍﺗﺶ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﺷﺪ. ﻫﺰﻳﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﮑﺎ ﺭﺍ هم، ﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﻭ ﻧﻴﻢ ﻧﺨﺴﺖ، ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ.
ﺍﮔﺮ ﺷﺎﻣﻠﻮ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺗﺼﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺫﮐﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺩﺭ ﻣﺮﮐﺰ ﺍﻳﺮﺍن ﺸﻨﺎﺳﯽ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﻣﻦ ﺫﮐﺮﯼﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻦ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﮐﺰ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮔﻔﺖ. ﻭﻟﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻳﺎ ﻧﻘﺎﺭﯼ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺎ ﭘﻴﺶ ﻧﻴﺎﻣﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻗﻼ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﺎﺭﻳﺦ، ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻌﺮ- ﺧﻮﺍﻧﯽ ی ﺍﻭ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﻡ.
ﺑﺎ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺩﺭﻭﺩ،
ﺍﺣﺴﺎﻥ ﻳﺎﺭﺷﺎﻃﺮ
ستایشํ سرود ِ «رضا مقصدی» برای «احمد شاملو»
رضا مقصدی، شاعر توانای شهربند ِ غربت ِ آلمان، ستایش سرودی برای شاملو را همراه با پیام زیر، به دفتر این ماهنامه، فرستاده است که به ترتیب، در پی می آورم:
در دهمین سالگرد ِ از دست دادن عزیز ِ شعر ِ پارسی ایستادهایم.
این شعر، سالها پیش در اسپانیا با یاد ِ آن "یار، آن یگانهترین ِ یار" نوشته شده است.
در آن جا دو چیز بیش ازهر چیز مرا به جانب ِ خود میخواند: "ماه" و "گارسیا لورکا"
در ساحل، در دیدارهای مهربان با ماه − پیاپی − صدای هوش ربای شاملو با کلام شور انگیز لورکا در جانم می ریخت ومرا تا دور تا لحظه های پر شور می برد.
نخستین سطرهای این شعر در زیر منشور ِ نور ِ ماه و در آن ساحل بر کاغذ نشست و سپس در سال هفتاد و شش، در "دفتر هتر" ویژه ی احمد شاملو به سردبیریی مهربانم بیژن اسدی پور در امریکا انتشار یافت.
در این لحظه، با بهرهگیری از کلام ِ فاخر ِ" سایه"ی عزیزم، به آن "بامداد ِ همیشه" میگویم:
"یاد ِ دلํ نشینَ ت ای امید ِ جان
هر کجا روم، روانه با من است!"
به قامت ِ بلند ِحماسه و عشق:
احمد شاملو
... پس
واژه را دوباره فرا خواند
تا از فراز ِعاطفه ی ابر، بگذرد
وز نور
وز غرور
جامی به سربلندی ی آواز ِ عاشقان
بردارد
تا بامداد، بر سر ما خیمه گُسَترَد.
همواره یک پرنده
بر شانه ی ستبر ِ بلندش
رو سوی روشنایی ی یکدست
آواز های تازه، به لب دارد.
این کیست؟ از کدام تبار است؟
وقتی که برف را
بر حرف و بر هِجای جهان
می بیند
ما را به میهمانی ی خورشید می بَرَد.
گندم
صدای ماست
شادی
جوانه اش.
آن جا که آسمان ِ زمان، خالی
از بوسه ی برهنه ی باران است
بر ریشه های تشنه ی ما
می بارد.
در کارگاه ِ هستی
− این آفریدگار −
بومی ز خاک دارد
رنگی ز شاعرانگی ی افلاک
مضمونی از مناظر ِ انسان.
هر جا که عشق
از آبی ی یگانه اش خالی ست
آوازی از سپیده دمان است.
دیری ست " آن کلام مقدس "
با پیکر ِ نشسته به خاکستر
در شعله های آتش
می سوزد.
شادا
ققنوس را بشارت ِ او زنده می کند.
گیتار های تاریک!
گیتار های درد!
" اسپانیا " ترانه ی " لورکا " را
چون باغی از انار به جانش ریخت.
فریاد ِ " بامداد "
اما
میانِ زخمِ دل ِ ما
ایستاده است.
اسپانیا ۱۹۹۷
سفرنامهی ِ قبلهی ِ عالم : طنزنوشتهای از «شاملو»
در این جا، ببینید و بشنوید. ↓
خاستگاه : رایان پیامی از سرژ آراکلی
۴. پژوهشی دیگر در بارهی ِ «زرتشت» و "کیش ِ زرتشتی"
Zoroaster-forgotten prophet of the one God
The Abrahamic religions were preceded, and decisively influenced by, followers of an earlier prophet
o John Palmer
o guardian.co.uk, Tuesday 13 July 2010 15.29 BST
o Article history
در این جا ↓
http://www.guardian.co.uk/commentisfree/belief/2010/jul/13/abrahamic-religion-zoroastrian-judaism
خاستگاه: رایان پیامی از دکتر علی اکبر جعفری
۵. گفتار ِ شیوای ِ دیگری از مجموعهی ِ پژوهش های ِ گاهان شناختیی ِ «استاد دکترعلی اکبر جعفری»
MAZDAYASNA MYTH, DAEVA-YASNA AND YAZATA-YASNA
Ali A. Jafarey,
Buena Park, Southern California
Advocates of a traditional school of Zoroastrianism say that the “Mazdayasna” religion existed from the very beginning of the “Aryan” era and that King Jamshid was the first prophet. Some go further and say that Kayomars, the first human being, is the foremost Aryan prophet. These traditionalists maintain that Zarathushtra came only to “reform” the religion of its “deviations” that had crept in during the past several thousands of years. Therefore, the question of “converting” people to a new religion did not arise. Zarathushtra simply guided the “Aryans” back to the straight path. What else a reformer could, would and should do?
The Mazdayasna religion is a “birthright” of every Aryan, now solely represented by approximately 60,000 persons, known as “Parsis” of the Indian sub-continent. One has to be a born-Zoroastrian by both parents. Both conversion and mixed marriages are taboos. Some of these "Traditionalists" add some 40,000 Iranian Zoroastrians and bring up the number to approximately 100,000. Others do not know how to place the official census report by the Iranian Government that Zoroastrians in Iran numbered 91,000 in 1987. Whatever the total, demographic studies of the Parsis of the Indian sub-continent show that the numbers of "born" Zoroastrian are alarmingly declining fast.
The Traditionalist school, however, says that the decrease will continue until the “miraculous” Shah Bahram Varjavand, the much-awaited Savior, will appear, and mankind will be, this time without any race, color, or creed discrimination, “converted” to the Mazdayasna religion, the “mother” of all religions. So far so good!
Scholastic research based on linguistics, history, geography, and Indo-Iranian literature shows that the Indo-Iranians who called themselves “Aryans” had two terms for gods -- AHURA/asura and DAEVA/deva (the first represents the Iranian pronunciation and the second the Indian version). Ahura, meaning “The Being, The Essence,” was applied more to invisible gods − Varuna, Mithra, and Airyaman (gods of truth, tribal contract and family bonds). Daeva, meaning “the shining,” was reserved more for the visible ones − Indra (storm), Sun, Moon, Wind, and others. The two terms, nevertheless, were used for all and any of the gods and goddesses.
The names of many gods and goddesses are known and their functions are, more or less, defined in the early Indo-Iranian literature, the Rig-Veda and the Avestan Yashts. No god or goddess is recorded, remembered, and venerated as MAZDÂ/medhâ, a word in feminine gender. Medhâ is a minor goddess in a much later Sanskrit literature.
MAZDA is a term, every evidence points out, CHOSEN by Zarathushtra ALONE to define the god he had realized as the “Supreme Wisdom.” This is what the abstract word means both in Avesta and Sanskrit. In his concise Gathas of 241 stanzas, Zarathushtra uses this word 164 times, MAZDA AHURA for 50 times, and AHURA MAZDA only for eight times. AHURA is used alone for 131 times. The Gathas do not have a fixed compound term of Ahura Mazda.
While choosing Mazda as the only Ahura, Zarathushtra declares: “Along with these (co-religionists) I am the foremost to clearly recognize You. All others I consider mental hostilities.” (Song 9: 11 = Yasna 44:11) This is confirmed by Fravarti, the Declaration of the Choice of Religion (Yasna 12). It states: “1 renounce the wicked, no-good, unrighteous, evil genius gods. I renounce the very false, very rotten, very wicked false gods and their devotees. I renounce sorcerers and their devotees. I renounce each and every mental malady and physical ailment. I renounce these falsities and malignities in thoughts, words, and deeds, in my very essence. … This is how Zarathushtra renounced the false gods … I, too, a worshipper of the Wise One and a Zoroastrian, renounce the false gods, just as the Righteous Zarathushtra did.”
The term Ahura Mazda used as a regular compound word for the Supreme Being is a post-Gathic usage. All the pre-Gathic parts of the Avesta that use the compound term are but the *revised* form of an ancient order. The post-Gathic authorities who wanted to incorporate the pre-Gathic parts back into the sacred lore, retained Ahura but substituted the name of god, perhaps the chief god Varuna (the Avestan version may be guessed to be "Vaoruna") by Mazda. This substitution is so thorough that there is no trace of the original name. This is the *only* reason one finds the popularized term of “Ahura Mazda” in the pre-Gathic Yashts and certain parts of the Vendidad, all of them revised to suit the time, trade and taste of the people involved, first the priests and then the laity.
This is no phenomenon. Sacred scriptures of other religions show the same practice. Later names of God, Lord, Allah, Bhagwan are used in place of older terms when tales and quotations of ancient times are retold or paraphrased. This article, however, is not
The question one faces now is: How could one have a MAZDAYASNA religion before the word MAZDA was ‘introduced’ and put to use for the Supreme Being? Both “Mazdayasna” and “Daeva-yasna” are absent in the Gathas. They are clearly post-Gathic. They were coined by early Zarathushtrians to distinguish themselves as the “worshippers of Mazda”, the only god originally realized by Zarathushtra, and as separate from those who had other ahuras or daevas as their deities, very likely the pseudo-Zarathushtri ans who had joined in movement and yet wanted to retain their old beliefs and rituals.
There is not a single allusion to the founding of the Mazdayasna religion by any other person than Zarathushtra in any Zoroastrian scripture. Even Kayomars (Avestan “Gaya-maretan”) “who first heard Ahura Mazda’s thoughts and teachings” is simply shown as the person “from whom the kindred and breed of Aryan lands were fashioned” (Farvardin Yasht 87). Far from being the first human being as some of the Sassanian legends say, he is not even the first Aryan in the Avesta. Did he have any message? What were his teachings and what was his “message” like? There is no trace of it. No oral composition, which could have been rendered into writing the way other parts of the Avestan collection have been done. He is not related at all to the Mazdayasna religion in the Avesta.
As far as Jamshid (Avestan “Yima Khshaeta”), the second person claimed to have been a "prophet," is concerned, he, a legendary person, symbolizes a period of approximately 2000 years of history in which the Indo-Iranian people, a pastoral group, survived an ice spell by taking cover in habitable caves and then overpopulation made them migrate in stages towards south to settle on the north-eastern parts of the Iranian Plateau, now mostly in Afghanistan and Central Asian republics. Whoever this legendary man was, he is reported to have become arrogant at the end of his leadership so much so that he boasted to be the “Lord of the World” (Gâush Baga). His pride had him mercilessly thrown and murdered by another legendary personality “Azhi Dahaka” (Zahhak or Zohak).
The Zamyad Yasht speaks of the Kayanian Glory forsaking Jamshid because of his “lie” (Zamyad Yasht 34-38). Note that the Kayanians had yet to be born long long after Jamshid, but chronology is mixed up again by the revisionist authorities in post-Gathic times. The Avesta speaks of Jamshid in a few other instances but does NOT mention him as a “prophet” or even as a “server” of the Mazdayasna or any other religion. He is simply “the handsome [and] of the good flocks”, a good leader of pastoral people. And that is what he represented before going arrogant.
The Vendidad (Fargard 2) and the Hom Yasht (Yasna 9.4) praise him for his good leadership, and do not allude to his arrogance and fall. The Vendidad also says that Jamshid was the “first” person to whom Ahura Mazda spoke and “showed him the Ahurian-Zarathushtr ian (sic!) religion ... and asked him to be my retainer and promoter of the Ahurian-Zarathushtr ian religion.” Jamshid declined the divine offer. He said: “I have not been made and brought up to be your retainer and promoter of the Ahurian-Zarathushtr ian religion.” Whether God was taken aback or not by the unexpected straight answer by Jamshid, He was quick enough to realize His ignorance and make him another offer. “If you do not accept ... [this], then promote my world.” Jamshid obliged and accepted the second offer (Vendidad 2.1-5). Imagine a god who did not know that Jamshid was not made and trained for the task, a god entreating and Jamshid retreating!
How can this person be the founder or leader of a religion and that too with the name of “Zarathushtrian” attached to it? Chronologically the order should be in reverse. One should expect the religion to be called "Kayumarsian" and/or “Jamshidian” and not Zarathushtrian!
Contrary to what the Vendidad says that Ahura Mazda informed Zarathushtra that Yima was the first to be offered to promote the religion, all that Zarathushtra says in his Sublime songs about Jamshid is: “Regarding these offenses, it is said that in order to please our human race, Yima son of Vivanghan also sounded himself the god of the world. For such offenses too, as far as I am concerned, the final judgment lies with You” (Song 5.8 = Yasna 32.8) [While the late Dr. Taraporewala and Prof. Insler have “sin” and “sinner” instead of “offenses,” Prof. Humbach has “crimes”.] Zarathushtra associates Jamshid with false gods in the Gathas. In fact Song 5 (Yasna 32) expressly exposes false gods and their devotees, and Jamshid is one of them. Ferdowsi faithfully echoes the Gathic words in his Shahnameh and says that Jamshid told his people: “You should recognize me as the Creator of the World.” He calls Jamshid “nâ-pâk dîn -- of foul faith.” Outside the Vendidad and a few pre-Zarathushtrian martial yashts, as already seen, Yima/Jamshid is a person punished for his arrogance and offense.
Contrary to the way the founders, prophets and reformers of most of other religions have done, Zarathushtra does NOT acknowledge ANY person as the forerunning “prophet” or “founder” of the religion he proclaimed, propagated, and preached. He does not mention Kayomars (Gaya Maretan) and calls Jamshid (Yima) as an offender. Is this the way a "succeeding reformer" would act − ignore or deprecate his predecessors, so to say the real founders?!
In fact, Song 2 (Yasna 29) is quite clear on this point. The Song, a play on the choice of Zarathushtra by the Living World as the Lord and Leader who would repel aggression and rehabilitate it “with civilization, nourishment and strength.” Asha, the Universal Law of Precision, could not find the proper person. None was free of malice. And the Living World had its plea. Then Mazda turned to Vohu Manah, Good Mind: It had the answer: “Yes I do. There is only ONE person who has listened to our teachings. He is Zarathushtra Spitama. Wise One, he is prepared to proclaim the message through his Songs for the sake of Righteousness. Grant him sweetness of speech. (Gathas: Song 2-stanza 8). This leaves no doubt that no person whatsoever had listened to the Divine Voice before Zarathushtra. It is this very point, which is confirmed by the Farvardin Yasht.
The Farvardin Yasht shatters the myth that Mazdayasna religion preceded Zarathushtra. It is quite explicit on this point that Zarathushtra is the “first and foremost” in every walk of life, in every phase of the Good Religion. He is, in fact, the “expounder of the religion which is the best of the existing ones ... the Good Religion which will henceforth [after Zarathushtra’s proclamation] prevail all over the seven climes” (Farvardin Yasht 87-94, 152).
“ Daênâ Vanguhi, the Good Religion,” later also called by the name of the “Mazdayasna” religion was founded and promoted by Zarathushtra. He, his companions, and their generating followers spread the religion by preaching, teaching, and helping people of all the known races -- Aryans, Turanians, Dahas, Sainis, Sairimas and others − to choose the universal Good Religion of “Mazda-worship,” and they knowingly and willingly did so.
Early Zarathushtrians gave those who were before Zarathushtra and believed in multiple ahuras and daevas, the name of “daeva-yasna”. They called themselves “Mazdayasna” only to show that they believed in Mazda alone, the Essence realized and recognized first by Zarathushtra. If it were ahura versus daeva, they would have called themselves “Ahura-yasna”. Had they believed in Ahura Mazda as the head of a pantheon of “ahuras” later called “yazatas,” they would have called themselves as “Yazata-yasna.” They did not because the Gathas and the supplements do not mention and recognize any “yazata,” a deity other than and/or associated with Mazda.
The word "yazata," meaning “venerated, venerable,” is mentioned only once in the Haptanghaiti, a supplement of the Gathas composed by Zarathushtra' s companion/s. It says: "Humâim thwâ izhim, yazatem ashanghâchim dedemaidê – You we consider superwise, zealous, venerable, [and] an associate of asha." (Song 7:3 = Yasna 41:3) The term "yazata" is one of the four attributes, in fact the third attribute, of Mazda. A simple, adjective. Nothing startling to speculate about "yazata," the common term *formalized* in post-Gathic eras to apply to certain reinstated deities and personalized Gathic Principles to reconstruct a pantheon!
The term“Yazata,” especially applied to a list of deities, reminds one of the Rig Vedic “yajata.” The term is used as an *adjective,* and NOT as a class for Indo-Iranian gods -, Varuna, Mitra, Indra, Agni (Fire god), Sarasvati (river goddess compared to the Avesta river goddess Aredvi Sura), the Maruts (storm gods), the Ashvins (twin gods of health and wealth), and Soma (Avesta Haoma). We see that in the later Avesta a number of pre-Zarathushtrian gods and goddesses are re-introduced as “yazata,” a word no more used as an adjective but meaning a “deity.” Mithra (pastoral contract deity), Aredvi, (river deity), Verethraghna (war deity, in Rig Veda, it is Indra’s epithet), Tishtrya (rain deity), Âtar (fire deity), Apam-napât (“grandchild of waters,” lightening (?), a Vedic deity), the-instant- intoxicant Haoma, and, of course, certain Gathic abstract names of the Primal Principles of Life of which six have, in addition to the term “yazata,” a new term – "amesha spenta – immortal progressives. " The others are simply “yazatas.”
In this new pantheon of clear *henotheism* of "yazatas," the Godhead Ahura Mazda is “the greatest and the best yazata”, Fire "the greatest yazata," Mithra “the mightiest, strongest, most mobile, fastest, [and] most victorious yazata,” Verethraghna (Bahram) the best armed yazata, and Vayu (wind deity) “the best yazata” among the host of yazatas. The Rig-Veda uses “vishva-deva” and the Later Avesta speaks of “vispa-yazata” to venerate “all the deities.” The correspondence between “yajata/yazata" is striking. The Indo-Iranian term provided an easy solution to restore the deities, completely ignored by Zarathushtra, back to high positions in the post-Gathic henotheism as against the unique and so-far unparalleled Gathic monotheism.
One wonders that when the Later Avestan people called the followers of the old pantheon “daeva-yasna,” why they did not apply the term “yazata-yasna” for themselves, particularly with their repeated “yazamaidê” for every and all the yazatas. This name would have suited them the best! Whatever the reason for not calling themselves “yazata-yasna,” they seem to have been content with the earlier “Mazdayasna” plus “Zarathushtri, vi-daeva (anti-daeva) , and Ahura-tkaesha ([of] Ahura-doctrine) .” Perhaps "yazata-yasna" would have exposed their true identity as henotheists. It would still do if the Traditionalist henotheists come out clean to call themselves by the name that would suit them the best.
Whether the pre-Zarathushtrians were all “daeva-yasna,” or the post-Zarathushtrian s should have called themselves “yazata-yasna,” the fact remains that MAZDA, the name given to the “Super-intellect Essence” Creator, Sustainer and Promoter of the Cosmos, was first CHOSEN and used by Zarathushtra Spitama and that only those who recognize MAZDA as the ONLY God are THE TRUE Mazdayasna with no myth attached to it.
Mazdayasnô ahmî, Mazdayasnô Zarathushtrish. I am a Mazda-worshipper, a Mazda-worshipper Zarathushtrian.
*
Ali A. Jafarey
22 February 1996 CE
25 December 1997
reposted: 29 January 2002
reposted 18 July 2003
reposted 27 July 2010
خاستگاه: رایان پیامی از دکتر علی اکبر جعفری
۶.امانتی هفتاد و هفت ساله و امانت گیرنده ای ناامانتدار!
گروهی از دوستداران میراث فرهنگیی ِ ایران، در نامهای به سفارت سویس – حافظ منافع آمریکا در ایران – از دولت آمریکا خواستار شدند:
گِلํ نبشتههای تخت جمشید را به ایران بازپس دهید!
متن ِ نامه را در این جا، بخوانید. ↓
خاستگاه: رایان پیامی از شاهین سپنتا
۷. «عرفان و شکّ»: کاوشی در روان ِ انسان و برخورد عارفان و فیلسوفان با چیستان ِ مرگ
در تارنگاشت ِ "نسیم ِ سحرگاه ِ دماوند"، بخوانید. ↓
خاستگاه: رایان پیامی از رضا طیّبی
۸. گزارشی از کاوش های تازه در تپهی ِ اشرف ِ اصفهان (کنار ِ پل ِ تاریخیی ِ شهرستان: یافتههایی از روزگار ساسانیان و نخستین سده های ِ پس از اسلام
در این دو جا بخوانید. ↓
خاستگاه: رایان پیامی از شاهین سپنتا
۹. «در ستايش گفتوگو» (ديدار با ديگري در عرصهي فرهنگ، ادبيات و جامعه) نوشتهي "خسرو ناقد"
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از خسرو ناقد
۱∙. پیوندهای ریشه دار و دیرپای فرهنگ های ایرانی و ارمنی
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از محسن قاسمی شاد
۱۱. خیّام خوانی ی ِ «کامکارها»
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از سیروس رزاقی پور
۱۲. حرفهای نازک تر از گل: زنگ ِ تفریح ِ ادبی !
مراعات همسر ...
همسر حمید مصدق -لاله خانم - روی در ورودی سالن خانه شان با خط درشت نوشته بود : حمید بیماری قلبی دارد . لطفا مراعات کنید و بیرون از خانه سیگار بکشید!
خود حمید مصدق هم می آمد بیرون سیگار می کشید و می گفت: به احترام لاله خانم است ...!
*
الواتی ...
حسن توفیق خیلی مواظب سلامتی اش بود . دوستانش می گفتند: حسن دیشب رفته الواتی دو تا چایی پر رنگ خورده !
*
می رسونمت
یک شب که باران شدیدی می بارید، پرویز شاپور از شاملو پرسید: چرا این قدر عجله داری ؟
شاملو گفت: می ترسم به آخرین اتوبوس نرسم .
پرویز شاپور گفت: من می رسونمت .
شاملو پرسید: مگه ماشین داری؟
شاپور گفت: نه ! اما چتر دارم ..!
*
شاعر بی پول ...
یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت:
من همین حالا به سی تومن پول احتیاج دارم .
اخوان جواب داد :
"من پولم کجا بود؟ برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند!"
نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد.
اخوان گفت : "این پول چیه؟ تو که پول نداشتی!"
نصرت رحمانی گفت:
"از دم ِ در، پالتوی تو رو ورداشتم. بردم پنجاه تومن فروختم. چون بیش از سی تومن لازم نداشتم، بگیر این بیست تومن هم بقیه پولت! ضمنا این خودکار هم توی جیب ِ پالتوت بود ..."
خاستگاه: رایان پیامی از اسد هفشجانی