Thursday, March 25, 2010

 

هفته‌نامه‌ی ِ ایران‌شناخت، سال پنجم- شماره‌ی ِ ۴۱، فراگیر ِ ۶ بخش ِ خواندنی، دیدنی و شنیدنی


بنیادگذار، سردبیر و ویراستار: جلیل دوستخواه

همکاران ِ این شماره:

ابراهیمی، فرشید - ایران
اسفندیاری، پری- آمریکا
الخاص، هانیبال- ایران
باقرپور، خسرو- آلمان
دقیقیان، شیرین‌دُخت - آمریکا
دوستخواه، جلیل - استرالیا
رُناسی، احمد- فرانسه
رُهبانی، مجید - ایران
سپنتا، شاهین - ایران
فروغ، حمید - ؟
مولوی، فرشته - کانادا
مومبینی، امیر- آلمان
میرزایی، علی- ایران
هفشجانی، اسد- استرالیا

سازمان‌ها و نهادهای ِ خاستگاه:

اخبار ِ روز- نشریّه‌ی ِ الکترونیک
ایران ِ امروز - نشریّه‌ی ِ الکترونیک
ایران‌دُخت - نشریّه‌ی ِ الکترونیک
ایران‌نامه - تارنگاشت
جهان ِ کتاب، ماه‌نامه‌ - ایران
رادیو فردا- تارنگاشت 
مُشت ِ خاکستر- تارنگاشت
نامه‌ی ِ بهارستان- گاه‌نامه - ایران (کتابخانه، موزه و مرکز اسناد ِ مجلس شورای اسلامی)
نگاه ِ نو- فصل‌نامه - ایران

يادداشت سردبیر و ويراستار

جمعه ششم فروردین ماه ۱۳۸۸(/ نوروز بزرگ/ زادروز ِ «زرتشت» بر پایه‌ی ِ روایت ِ سنّتی‌ی ِ زرتشتیان)
(بیست و ششم مارس ۲۰۱۰)

گفتاوَرد از داده‌هاي اين تارنگاشت، بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.

You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it is referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.

Copyright-Iranshenakht©2005-2010

All Rights Reserved

بهارانه
جعفر روح‌بخش
 (۱۳۱۹-۱۳۷۵)
خاستگاه: تارنگاشت ِ مُشت ِ خاکستر

«چند افزوده بر سوگ یاد ِ «منصور خاکسار

مغلوبِ افعی‌ی ِ تبعید است گُنجشکِ مرگ


شعری از خسرو باقرپور برای منصور خاکسار، شاعری که "تبعیدکُش" شد

منصور خاکسار

خسرو باقرپور

متن شعر را در این جا بخوانید و با صدای شاعر، بشنوید. ↓
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=28185

این هم برداشت هایی از این رویداد ِ اندوه بار از دیدگاه های دیگر ↓

حمید فروغ :
زشتی‌ی خودکشی‌ی ِ منصور خاکسار
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=28184

شیرین دخت دقیقیان:
با منصور خاکسار- میان مَنِش و لحظه

منصور خاکسار

در این جا ↓
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/21656/

و سروده ای با عنوان ِ ماه و پلنگ از امیر مومبینی به یاد ِ م. خاکسار

در این جا ↓
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=28180

ویراستار:

در متن ِ این سروده، برخی نابه‌هنجاری‌های زبانی و ادبی به چشم می‌خورد. دانسته نیست که در نگاشت ِ اصلی، چنین بوده و یا در ماشین‌نویسی، چنین شده‌است.

خاستگاه: نشریّه‌ی ِ الکترونیک ِ اخبار ِ روز
http://www.akhbar-rooz.com/

«هانیبال الخاص»: نگارگر ِ چهره‌های انسانی در قاب ِ اسطوره‌های ِ کهن



در این جا ↓
http://www.radiofarda.com/content/f4_Hanibal_Alkhas_painting_human_being/1992251.html

خاستگاه: جُنگ ِ فرهنگی ی رادیو فردا

۱. فصل‌نامه‌ی ِ نگاه ِ نو- شماره‌ی ِ ۸۴- زمستان ۱۳۸۸


در این دفتر، گفتار ِ زیر از نگارنده، درج‌گردیده‌است. ↓



خاستگاه: علی میرزایی، دفتر نگاه نو

۲. روزآمدشدن ِ نشریّه‌ی ِ الکترونیک ِ «ایران‌دُخت»

در این جا ↓
http://irandokh.tempdomainname.com/latest/
خاستگاه: رایان پیامی از پری اسفندیاری (سردبیر)

۳.  نامه‌ی ِ بهارستان، مجله ی ِ بین المللی ِ مطالعات و تحقیقات ِ نسخه های خطّی- سال دهم،۱۳۸۸ -دفتر ِ ۱۵



خاستگاه: دفتر ِ نامه‌ی ِ بهارستان
۴. روزآمدشدن ِ تارنگاشت ِ "مُشت ِ خاکستر"

در این جا ↓
http://www.fereshtehmolavi.net/Farsi/farsi-mainpage.htm

خاستگاه: رایان پیامی از فرشته مولوی

۵. ماهنامه‌ی "جهان ِ کتاب"، شماره‌های ِ ۱۰-۱۲(پی در پی ۲۴۸- ۲۵۰)


       بررسی و نقد کتاب زیر از نگارنده، در این دفتر، نشریافته است:

 

خاطره نگاری

خاطره‌های ِ تلخ ِ ماندگار یک هم میهن (بی امضاء) با زبانی ساده و پُرکشش

تقریبا چهار سالمه. آقاجون می‌گه: صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شیم باید دستهامون رو بشوریم. چرا ؟ چون‌ که شیطون شب‌ها رو دست‌هامون جیش کرده! حس بدی دارم. دست‌هامو بومی‌کنم. پیش خودم فکر می‌کنم که آخه‌چرا شیطون باید این کار رو بکنه؟ مگه مرض داره؟! اصلا چه جوری روی دست این همه آدم می‌شاشه ؟ خودم رو از رختخواب می‌کشم بیرون و دستهام رو می شورم. قیافه آقاجون هنوز تو ذهنمه. بابای بابام رومی‌گم.

حدودا پنج سالم شده. خدا همه جا هست، همه جا! مامان یعنی همه جا؟ آره پسرم، همه جا هست. و من میرم تو فکر. یعنی خدا تو چاه ِ توالت هم هست؟ این جمله مدام تو کله ام تکرار میشد، تا اینکه بالاخره جراتش رو پیدا می کنم از مامان بپرسم. و در جواب، نگاه خشمگین مامان رو درحالیکه لبش رو می گزه دریافت می کنم.

دبستان شروع شده بود. دنیای من، دنیای بچگی، دنیای سادگی و صد البته آموزش‌های مذهبی بود که به خوردم می‌دادن ... توی خونه قسمت تئوری به عهده مامان بود. برام توضیح میداد که اساسا چرا باید نماز بخونیم. قسمت عملی به عهده بابا بود. این بابا بود که منو با خودش میبرد مسجد. آقا روی منبر میگه که خدا همه جا هست. همه جا! و دائم مواظب ماست که اگه کار بدی کردیم، یادداشت کنه. و بعدا روز قیامت کارنامه اعمال رو بده دستمون. اینها رو آقای رو منبر میگه... تو ذهنم یک قطار از آدمهای کون برهنه رو تصور می کنم که به صف وایسادن، میرن جلو... خدا شخصا اون جلو نشسته و کارنامه رو میده دستشون. بعد گناهکارها میرن می افتن توی یک گودال بزرگ که از دهنه اش آتیش داره میزنه بالا... تو راه برگشتن به خونه میخوام از بابا چند تا سئوال بپرسم ولی پشیمون میشم. فکر کنم از دستم شاکیه، آخه توی مسجد فوتبال بازی کردیم و مُهرهای نماز رو به هم پرت کردیم. احساس گناه می‌کنم، می‌رسیم خونه.

با دخترهمسایه می ریم تو اتاق و شلوار هم‌دیگه رو می‌کشیم پایین. لذت همراه با حس گناه می‌یاد تو وجودم. مامان می فهمه. شب در حالی‌که مامان توضیح می‌ده که این کار گناه داره و خدا همه جا هست و از توی اتاق هم خبر داره، کتک مفصلی هم از بابا می خورم. یعنی مامان شرح می‌ده و بابا می‌زنه! ترجیح می‌دادم این دوتا هم‌زمان نباشه، کتک رو سوا بخورم، نصیحت رو سوا بشنوم. ولی تقسیم وظایف‌شون این‌طوری بود. معمولا. مامان می‌گه: نباید اونجا رو به کسی نشون داد. من در حالی‌که اشک می‌ریزم می پرسم: پس خدا چرا همه جا هست و می بینه؟ هان؟ اون اشکال نداره ببینه؟

هنوز این صحنه جلوی چشم منه: مامان داره نماز می خونه، و آخرش هم ۱۰- ۱۵دقیقه می‌ره به سجده. بعدش می بینم که چشم‌هاش پر از اشکه. مامان چرا گریه می کنی؟ آخه ما گناهکاریم! باز فکر می کنم: آخه مگه مامان چه کار کرده که این‌قدر گریه می‌کنه؟ چرا این‌قدر از خدا می ترسه؟ چه خدای بی رحمی. اگه مامان که این قدر آدم خوبیه، این قدر گناهکاره، پس اون وقت تکلیف بقیه روشنه که...

فکرام نیمه کاره می مونه. یاد جهنم می افتم. آتیش و عذاب و سیخ داغی که تو کون آدم بدها می کنن ... آخه چرا؟ مگه ما چه کار کردیم؟

حالا دیگه بزرگتر شدم. راهنمایی می‌رم ولی باز هم سئوال می‌کنم. مامان! مگه ما چه بدهی به خدا داریم که اینقدر باید ازش بترسیم. چرا اینقدر سخته زندگی؟ مامان می‌گه: چون ما رو آفریده! من می‌گم : مگه من ازش خواسته بودم؟
کسی از من اجازه نگرفته بود...

بزرگتر می‌شم ... کم کم دیگه کسی نمی تونه جواب سئوال‌های منو بده ... سئوال‌های من هم دیگه کمتر شده...
الان دیگه سال‌هاست که خدا ندارم. خودم خدای خودم هستم. برای موفقیّت دعا و التماس نمی کنم، خودم تلاش می کنم. قسمت و تقدیر هم تو کار نیست، هر بلایی هم سرم بیاد تقصیر خودمه. تکلیفم روشنه.

ولی بعد از همه‌ی ِ این سال‌ها، یک چیزی رو مطمئن هستم : اون خاطره های تلخ کودکی همیشه باهام خواهد بود.
 فروید یادت گرامی!

خاستگاه : رایا‌‌‌ن‌پیامی از احمد رنّاسی

آتشکده‌ی ِ باستانی‌ی ِ «آذرگشنَسب» را بهتر بشناسیم




سه نمای ِ ویرانه‌ی ِ بازمانده از «آذرگشنَسب» ِ شکوه‌مند ِ باستانی 
که اکنون به نام ِ دروغین ِ "تخت ِ سلیمان" (؟!) از آن یاد می شود. 

در این جا بخوانید. ↓
http://www.yin-yangreiki.org/Ashtibazamin/OurEarth/AboutTakhtSoleyman.asp  

خاستگاه: رایان‌پیامی از فرشید ابراهیمی

جهان ِ هنر

رقص ِِ زیبا و شگفتی‌انگیز ِ دو هنرمند

در این جا ببینید. ↓
http://www.youtube.com/watch?v=-vFfju71ggo&feature=player_embedded#

خاستگاه: رایان‌پیامی از اسد هفشجانی



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?