Thursday, February 25, 2010

 

هفته نامه‌ی ِ "ایران شناخت"، سال پنجم- شماره ی ۳۷، با یک پیش‌درآمد و ۹ بخش ِ خواندنی، دیدنی و شنیدنی در متن


همکاران ِ این شماره:

ابراهیمی، فرشید- تهران
اخوّت، آرش - اصفهان
 اسدی پور، بیژن- کالیفرنیا
اوحدی، سعید- سوئد
بیضایی، نیلوفر- آلمان
پانویس- استرالیا
تقوی بیات ، منوچهر- سوئد
دوستخواه، جلیل - استرالیا
دهباشی، علی- تهران
رزّاقی پور، سیروس - استرالیا
رومینا، نسیم- استرالیا
فیض پور، امین- شیراز
کاظمی، یاغش- رامسر
لقمان، مسعود- تهران
یارشاطر، احسان- نیویورک


بانگ ِ شوم ِ «جُغد ِ جنگ» را در گلو خفه‌کنیم و کبوتر ِ سپید ِ آشتی و ایمنی را در آسمان ِ میهن، به پرواز درآوریم!


"زهی کبوتر ِ سپید ِ آشتی

که دل بَرَد سرود ِ جان‌فزای ِ او

رسید وقت ِ آن که جغد ِ جنگ را

جداکنند سر به پیش ِ پای ِ او!"


ملک الشعرا بهار


در ماه‌های اخیر، با موی شکافی در انبوه ِ خبرهای ِ رسانه ها، بار ِ دیگر، شاهد ِ بازتاب ِ سخنان ِ بی‌بند و بار و گستاخانه‌ی ِ برخی از دست اندرکاران دولت‌های ِ باختری و هم‌پالکی‌هاشان در خاورمیانه
(نمایندگان ِ سوداگران ِ جنگ و مرگ و خون/ سرمایه سالاران ِ چپاولگر)
 بوده‌ایم که به دست‌آویزهای گوناگون و پیش و بیش از همه، برنامه‌ی ِ اتمی‌ی ِ ایران
افزون بر محاصره‌ی ِ اقتصادی – که دودش تنها به چشم ِ ده‌ها میلیون ایرانی می‌رود– آشکارا یا نیمه پنهان، بر طبل ِ جنگ علیه ِ ایران می‌کوبند!
چُنین جَوّ ِ حسّاس و به‌شدّت دل‌واپس‌کننده‌ای، همه‌ی ِ ایرانیان نیک‌ا‌‌‌ندیش و نیک‌خواه و خواستاران ِ زندگی‌ی ِ
آرام و بی هول و هراس و هم‌زیستی‌ی ِ آشتی‌آمیز با همه‌ی ِ آدمیان را برآشفته و به اندیشیدن و چاره‌جویی برانگیخته است.
از جمله، در این هفته، پژوهنده‌ی ِ ایران‌دوست ِ ارجمند، آقای منوچهر تقوی‌بیات


در گفتاری دل‌سوزانه و شیوا در همین راستا، با عنوان ِ
جنگ برای مردم ما نکبت و برای دشمنان ملت ایران نعمت است!
– که چکیده‌ای از آن، در پی می‌آ‌ید – به تجزیه و تحلیل ِ روی‌دادهای سه دهه‌ی ِ اخیر ِ ایران، پرداخته‌است.

نویسنده، گزینه‌ای از آزمون ِ هولناک ِ جنگ ِ تحمیلی و فاجعه بار ِ دستگاه ِ
فرمان‌روایی ِ نظامی‌ی ِ پیشین ِ عراق با تشویق، هم‌کاری و پشتیبانی‌ی ِ گسترده‌ی ِ سوداگران ِ بی‌آزرم ِ جنگ افروز بر ضدّ ِ مردم ِ ایران را در کانون ِ گفتارش گذاشته‌است. او شمّه‌ای از مصیبت‌های ِ رسیده به مردم ایران: ویرانی‌ی ِ گسترده‌ی ِ واردآمده بر بخش‌های بزرگی از میهن ما، آواره و بی‌کار و بی‌خانمان شدن ِ انبوهی از مردم و کشته و زخمی‌ یا معلول‌شدن ِ میلیون‌ها تن از جوانان را برشمرده و دورنمای ِ تیره‌تر ِ آینده را در صورت ِ شکل‌گیری‌ی ِ فاجعه‌ای دیگر، در برابر ِ چشم ِ خواننده‌ی ِ گفتارش به نمایش درآورده‌است.

افزوده‌ی ِ ویراستار

جادارد که همه‌ی ِ ما ایرانیان – چشم‌پوشیده از گرایش‌ها و برداشت‌های شخصی‌مان – در هر جای ِ جهان که هستیم، به کارزار ِ ضدّ جنگ بپیوندیم و هم‌اکنون با هر وسیله و امکان و رسانه‌ای که در اختیار ِ ماست، روشنگری و آگاهی‌رسانی را آغازکنیم و با تشریح دقیق ِ حاصل ِ جنگ ِ نکبت‌بار ِ گذشته و توضیح در باره‌ی ِ وضع ِ کنونی‌ی ِ ایران، جُزایرانیان و رسانه‌های ِ جهان‌شمول ِ آزاد و ناوابسته به سوداگران ِ جنگ‌افروز را نیز به پیوستن بدین کارزار فراخوانیم. برای ِ هرچه رساترکردن ِ بانگ ِ دادخواهی‌ی ِ ایرانیان بر لبه‌ی ِ پرتگاه ِ دوزخی دیگر از آتش و خون و کشتار و ویرانی، به مراتب هولناک‌تر از بار ِ پیش، فردا بسیار دیرخواهدبود. همین امروز از جای برخیزیم و دست به کاری کارستان بزنیم. باشد که بتوانیم "علاج ِ واقعه قبل از وقوع" بکنیم.

نمونه‌هایی از فریادها و دادخواهی‌های ضدّ جنگ ِ ایرانیان در سال‌های ِ اخیر را (که در تصویرها و شعارها، بازتافته‌است) در این جا بنگرید. ↓






يادداشت ويراستار

جمعه هفتم اسفند ماه ۱۳۸۸
(بیست و ششم فوریه ۲۰۱۰)

گفتاوَرد از داده‌هاي اين تارنگاشت، بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.

You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it is referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.



Copyright-Iranshenakht © 2005-2010

All Rights Reserved


۱ . بیت‌هایی از "شاهنامه" در ترانه -‌ سرودی زیبا با موزیک «صادق چراغی» و خوانندگی‌ی ِ «علیرضا قربانی»






خوش‌نویسی‌ی ِ «استاد امیرخانی»



در این جا بشنوید.↓ 
http://irannegah.com/Video.aspx?id=1612

خاستگاه: رایان پیامی از سعید اوحدی

۲. دیدگاه و ره‌نمود ِ «استاد دکتر احسان یارشاطر» در پیامی مهرآمیز و دل‌گرم‌کننده از ایشان به ویراستار ِ این تارنگاشت در اشاره به آنچه او در باره‌ی ِ ایرادگیری‌ی ِ نادرست ِ یک «مُدّعی» به شاهنامه ی ویراسته‌ی ِ «خالقی مطلق» و "مقدّمه‌ی ِ استاد یارشاطر" بر آن و نیز یاوه‌نگاری‌ی ِ «مُدّعی ی ِ دیگری» در باره‌ی ِ دانشنامه ی ِ ایرانیکا، نشرداده‌بود. (← هفته نامه‌ی ایران شناخت، سال پنجم- شماره ی ۳۶)



ENCYCLOPÆDIA IRANICA

Columbia University
450 Riverside Drive, No 4
New York, N.Y. 10027-6821
Tel: (212) 851-5723
Fax: (212) 749-9524
February 19, 2010

دوست دانشمند و بسيار ارجمندم،
از ای- ميل امروز شما بی اندازه سپاس‌گزار شدم. البته اين گونه خرده‌گيری‌ها و نقدها را نبايد چندان مهمّ انگاشت. بنده بر اين باورم که انسان بايد بکوشد تا کاری را که درست می انگارد، انجام بدهد و چندان در بند ِ آن‌ که مردم چه می گويند، نباشد. از آن جا که ايرانيکا نامی در ميان ايرانيان يافته، طبيعی است که کسانی با خرده‌گيری بر آن، در پی شهرتی برای خود باشند. به هر حال، از لطف و پشتيبانی ِشما سپاس دارم.

با مهر و درود،

دوستدار،
احسان يارشاطر

۳. برداشتی "دیگر" و "واژگونه" از شاهنامه ی ِ ویراسته‌ی ِ استاد جلال خالقی مطلق‌

"......................
"شهربراز" از دیدگاه ناسيونالیستی، گرازوار به "بهرام مشیری" – ندای روشنفکران ایران در عصر روشنگري – حمله برده‌است. «جلال خالقی مطلق» صرفاً در اصلاح ِ شاهنامه، ذوق‌آزمایی ِ جدیدی کرده که بیشتر اتلاف وقت بوده‌است. چه، پشت ِ سر ِ داستان‌های ِ اساطیری پیشدادی و کیانی و نوذری، اساطیر پادشاهان میتانی، مادی و هخامنشیان (شاخۀ انشان) نهفته است که نه "بهرام مشیری" و نه «جلال خالقی مطلق» از کُنه ِ تاریخی ِ این اساطیر، خبر دارند. نگارنده که سی سالی است سرگرم ِ تطبیق تاریخ عهد ماد و میتانی با تواریخ اساطيری ِ کهن ِ ایران، براساس ِ کارهای ِ ایران‌شناسان ِ پیشین هستم، این موضوع را بهتر درک می‌کنم. ایراد ِ "بهرام مشیری" دقیقاً بدین ذوق‌آزمایی ِ ناموفق ِ وی، از جنبۀ ادبی، به روش استحسان و سليقه‌پسندانۀ شخصی بوده‌است. وی سی سال زحمت را در سر تحقیق مطلبی نوین، باید می نهاد؛ نه این‌ که سی سال کار و نتیجۀ ذوق‌آزمایی با چنین عدم ِ موفقیت. عمر ِ خودش است که بر سر این راه نهاده است و از این باب سرزنشی نیست. در سر ِ شاهنامۀ چاپ ِ مسکو، عمر ِ شیرین ِ «نوشین»، دوست ِ محبوب ِ «صادق هدایت» و همراهانش بی خودی تلف نشده بود که وی هم به تنهایی قدمی نه چندان بلند و در نهایت، غیر ِ ضروری بر سر ِ این راه نهاده‌است؟! برای مثال، به نوشتن ِ حواشی ِ شاهنامههای معتبر یا نقدی تکمیلی بر آن‌ها قناعت می‌کرد و عمر گران‌مایه را بر سر راهی مفیدتر می‌گذاشت. "

با درود
جواد مفرد کهلان

برداشت‌های ِ ویراستار

یک) "شهربراز" – به گواهی‌ی ِ درون‌مایه‌ی ِ نوشتارهایش از آغاز تا امروز و نیز برداشت‌های مثبت ِ اهل پژوهش و فرهنگ از کارنامه‌اش در تارنگاشتی که نشرمی‌دهد – دیدگاه ِ ایران‌پرستی‌ی ِ زیاده‌روانه (و به اصطلاح ناسیونالیستی) ندارد؛ بلکه با روی‌کردی فرهیخته و به دور از هرگونه تندروی به سرتاسر ِ تاریخ و فرهنگ ایران، به بررسی و نقد ِ گفتارها و نوشتارها می‌پردازد و آنچه را بایسته‌ی شناخت ِ درست ِ مرده‌ریگ ِ فرهنگی‌مان می‌شمارد، بر قلم می راند تا خویشکاری اش را به شایستگی‌ی ِ هرچه تمامتر بورزد و سربلند در برابر ِ داور ِ تاریخ، بایستد.
من نیز – همانند ِ دیگر دوستداران فرهنگ – که برداشت‌های ِ ارج‌گزارانه‌شان از کار ِ او را خوانده‌ام – بر او درود و آفرین می‌گویم و پویایی‌ی ِ هرچه بیشترش را در این راه ِ فرخنده، آرزومی‌کنم.

دو) کاربُرد ِ تعبیر ِ خشن و نافرهیخته‌ی ِ "گرازوار" برای ِ کنش ِ انتقادی‌ی ِ او را از ارج ِ یک کار فرهنگی، سخت به دور می‌دانم و نشانه‌ی ِ گریز از برخورد ِ سالم و منطقی می‌شمارم.

سه) هرگاه هیاهو و معرکه‌گیری‌ در یک رسانه‌ی ِ بازارمکّاره‌ای و عوام‌پسند، "ندای روشنفکران ایران در عصر ِ روشنگري" انگاشته شود، به راستی باید به حال ِ "روشنفکری" و "عصر ِ روشنگری" افسوس - ‌خورد!

چهار) بر خلاف ِ گفته‌ی ِ ناروای ِ "مدّعی"، کار ِ کارستان ِ استاد دکتر خالقی مطلق در گستره‌ی ِ شاهنامه -‌ ویرایی و شاهنامه‌شناسی، نه‌تنها کوچک‌ ترین نشانی از "برداشت ِ شخصی و پیروی از سلیقه و ذوق‌آزمایی و روش استحسان و سليقه‌پسندانۀ شخصی" در خود، ندارد؛ بلکه به وارونه‌، هرچه در آن هست، استوار بر سندها، مدرک‌ها و پشتوانه‌های ِ آشکار و انکارناپذیر و بازشناخته با سنجه‌های جهانی‌ی ِ پژوهش ِ دانشگاهی است. "اتلاف وقت" شمردن ِ کوشش و کُنش ِ بارآور ِ چندده‌ساله‌ی ِ استاد، تنها حکایت از بیگانگی‌ی ِ کامل با ارزش ِ والا و ماندگار ِ کار ِ او دارد. به‌راستی، این بیت ِ صائب تبریزی، زبان ِ حال ِ اوست:
"زین بیابان گرم‌تر از ما کسی نگذشته‌است / ما ز نقش ِ پا، چراغ ِ مردم ِ آینده‌ایم."

پنج) دریافت‌ها و برداشت‌های دکتر خالقی مطلق در یادداشت‌های شیوا و رهنمون ِ او بر بیت بیت ِ شاهنامه و نیز گفتارهای ِ تحلیلی و ریشه‌جویانه‌ی ِ او در دو جلد (سخن‌های دیرینه و گل ِ رنج‌های کهن) و نیز ترجمه- ‌های ِ ارزنده‌اش، به روشنی نشان‌می‌دهد که او تا چه پایه‌ با بنیادهای ِ اسطوره، حماسه و دیگر بخش‌های ِ ادب و فرهنگ ِ ایران آشنا و دم‌سازست و در هزارتوهای ِ آنها سیر و سلوک داشته‌است و بر جزء به جزء ِ راز- واره‌ هاشان اشراف دارد. با این حال، او به‌شیوه‌یِ پسندیده‌ی ِ همه‌ی ِ دانشمندان راستین، هرگز جانب ِ فروتنی را فرونگذاشته و در هم‌چشمی و مسابقه‌ی ِ کودکانه‌ی ِ "برتری‌جویی" شرکت‌نکرده‌است تا به سیره و شیوه‌ی ِ "قبله‌ی ِ عالم، شاه ِ شهید، ناصرالدّین" و همچون "مدّعیان" ِ امروزین ِ "پژوهش"، در برابر ِ آینه‌ی ِ تمام قد، بایستد و بگوید: "فی‌الواقع از خودمان خوشمان آمد!"
هرگونه لاف‌زدن ِ بی‌پشتوانه‌ و برتری‌جویانه‌ی ِ "مدّعیان" نسبت به پایه و مایه‌ی ِ پژوهشی و دانشی‌ی خالقی
مطلق، کاری‌ست خندستانی که آگاهان، آن را به چیزی نخواهندگرفت.

شش) سخن گفتن "دل‌سوزنمایانه" از به‌اصطلاح "عدم موفقیّت" دکتر خالقی مطلق در کار ِ ویرایش ِشاهنامه و بیهوده عمر بر سر ِ این کار نهادن ِ او و عبرت نگرفتنش از سرگذشت ِ نوشین و "قدمی نه چندانبلند و در نهایت، غیر ِ ضروری" خواندن ِ ویرایش ِ او و این که می‌توانست " به نوشتن ِ حواشی ِ شاهنامه های معتبر یا نقدی تکمیلی برآن‌ها (؟!) قناعت‌کند وعمرگران‌مایه را بر سر راهی مفیدتر بگذارد "، چنان پرت از مرحله و بی پایه و مایه است که هیچ نسبتی با یک دیدگاه کارشناختی در این گستره ندارد.
نه نوشین – در تنگنای ِغربتی که ناگزیر بدان گرفتارآمده‌بود – در کار شاهنامه‌ویرایی و شاهنامه شناسی‌ی ِ خود، عمرتلف‌کرد و نه خالقی مطلق، در شرایطی دیگرگونه، ازین بابت زیان‌دید. آن یک، پیش‌گام ِ پویش در راهی ناهموار و ناپیموده بود و در حدّ توان و زمان ِ خود کام‌یاب شد و نام ِ ستودنی‌اش بر تاریخ دوره‌ی ِ نویی از برخورد با حماسه‌ی ِ ملّی‌ی ِ ایران نقش‌بست و این یک، با پروازی سیمرغ‌وار، افق‌های ِ ناشناخته ‌تری را درنوردید و به دست‌آوردی رسید که تا احتمال ِ بسیارناچیز ِ یافت‌شدن ِ دست‌نوشتی کهن تر از دست-‌ نوشت ِ فلورانس و بدیل‌های بهتر و اصیل‌تری برای نگاشتهای متن، همچنان نزدیک‌ترین روایت به سروده‌ی ِشاعر، تلقّی خواهدشد.
*
... و حرف ِ آخر:
"آن کس که ز شهر ِ آشنایی‌ست / داند که متاع ِ [او] کجایی‌ست."
"در خانه اگر کس است / یک حرف بس است!"




راز ِ کامیابی‌ی ِ استعمار ِ پیر از زبان ِ یکی از کارگزاران ِ نامدار ِ آن


اوریانا فالاچی، روزنامه‌نگار، مصاحبه‌گر و نویسنده‌ی ِ سرشناس ِ ایتالیایی


در گفت و شنودی با سِر وینستون چرچیل (۱۸۹۸- ۱۹۵۵)

Cherchhill, W.
نخست وزیر ِ مشهور بریتانیا در نیمه‌ی ِ سده‌ی ِ گذشته، از وی پرسید:
 آقای نخست وزیر، شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده، به آن سوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را به‌وجود می‌آورید ؛ امّا نمی‌توانید این کاررا در بیخ ِ گوش ِ خودتان، یعنی در ایرلند -- که سال‌هاست با شما در جنگ و ستیز است -- انجام دهید؟

چرچیل بعد از اندکی درنگ، پاسخ داد:
 برای انجام ِ این کار، به دو ابزار ِ مهمّّ احتیاج هست که این دو ابزار مهمّ را درایرلند دراختیار نداریم .

خبرنگار پرسید:
 این دوابزار چیست؟

چرچیل در پاسخ گفت:
اکثریّت ِ نادان و اقلیّت ِ خائن!

خاستگاه: رایان پیامی از نسیم رومینا



نگاهی به پیشینه‌ی ِ فرهنگ ِ شکار در جغرافیای ِ فرهنگی‌ی ِ ایران

پژوهش ِ فرشید ابراهیمی را در این جا یخوانید↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-656.aspx

خاستگاه: رایان پیامی از مسعود لقمان



۱. نُه فیلم کوتاه از نُه نمایش به کارگردانی‌ی ِ «نیلوفر بیضایی»


در این پیوندنشانی‌ها ببینید. ↓
http://www.youtube.com/watch?v=yCwxfMQlB80
http://www.youtube.com/watch?v=RpLxKulHJ4U
http://www.youtube.com/watch?v=aB_B2ZAeV1I
http://www.youtube.com/watch?v=fb5MRhlCCXw
http://www.youtube.com/watch?v=XhJ7D3USnWU
http://www.youtube.com/watch?v=nVnzKjmmTGU
http://www.youtube.com/watch?v=XoCIhrTl5sg
http://www.youtube.com/watch?v=WOB7GWuBlAw
http://www.youtube.com/watch?v=plK4FVsN9rU

خاستگاه: رایان پیامی از نیلوفر بیضایی (با سپاس‌گزاری‌ی ِ ویژه از این بانوی ِ هنرمند)

۲. حضور ِ زنان ِ نوازنده در گروه ِ موزیک ِ «همایون شجریان»، بازدارنده‌ی ِ اجرای ِ برنامه‌ی ِ "گروه هم‌نوازان ِ حصار" در تبریز شد! : نامه‌ی ِ اعتراض‌آمیز ِ "همایون" به رفتار هنرستیزانه‌ی ِ اداره‌ی کل فرهنگ و ارشاد اسلامی‌ی ِ استان ِ آذربایجان شرقی در خطابی به هنردوستان ِ آن استان

Homayoun-letter

به گزارش تارنگاشت ِ دوست‌داران همایون شجریان در پی لغو ِ اجرای ِ برنامه ی ِ مشترک ِ گروه ِ این هنرمند و گروه «هم‌نوازان حصار» در شهر تبریز توسط اداره‌ی کل فرهنگ و ارشاد اسلامی آذربایجان شرقی، فرزند استاد آواز ایران در نامه‌ای خطاب به مردم هنردوست شهر تبریز، پرسش هایی را از مسئولان ارشاد این شهر مطرح کرد. متن کامل این نامه که ساعاتی پیش بر روی خروجی سایت رسمی شرکت دل‌آواز قرار گرفته، به این شرح است:
هنردوستان گرامی و فرهیخته‌ی آذربایجان شرقی،
با سلام و احترام و با نهایت تأثر از لغو کنسرت ششم و هفتم اسفندماه در شهر هنردوست تبریز، متأسفانه با وجود در دست داشتن مجوز رسمی اجرای کنسرت از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تهران و پس از گذراندن تمامی مراحل اداری و امنیتی از جمله بازخوانی اشعار کنسرت و بازشنوایی تمام کارهایی که قرار بود در این کنسرت اجرا گردد، در آخرین روزهای تمرین با مخالفت اداره‌ی کل فرهنگ و ارشاد اسلامی آذربایجان شرقی مبنی بر حضور دو نوازنده‌ی زن در گروه «همنوازان حصار» مواجه شدیم؛ به‌طوری که عنوان گردید چنانچه خانم‌ها حذف و یا جایگزین گردند، مجوز این کنسرت بلافاصله صادر خواهد شد و دیگر مشکلی وجود نخواهد داشت که طبیعتاً قبول چنین شرایطی برای ما غیرممکن بود.
بسیار متأسفیم که نتوانستیم به دیدار شما مردم فرهیخته نائل آییم. بدون شک پیوند احساسی این هنرمندان جوان که نبوغ و اخلاق شایسته‌شان زبانزد همه است، به‌واسطه‌ی هنر اصیل ایرانی با شما هنردوستان گرامی ناگسستنی است. در پایان سؤال من از مسئولین محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی آذربایجان این است که به نظر ایشان موسیقی فاخر چه نوع موسیقی است؟ و موسیقی که سال‌هاست من و پدرم اجرا می‌کنیم از چه نوع است؟

سپاسگزار
همایون شجریان - سوم اسفند ماه ۱۳۸۸

گفتنی‌ست که طبق خبر ِ خبرگزاری ِ ایسنا که دیروز منتشر شد، احمد احمدی‌منش، مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان آذربایجان شرقی، حضور نوازندگان زن در ترکیب گروه را علت اصلی لغو برگزاری کنسرت "گروه هم‌نوازان حصار" در شهر تبریز اعلام کرده بود. ایشان با بیان این‌که استان آذربایجان شرقی «دارالمؤمنین» است، گفته بود حال و هوای این استان متفاوت است و نمی‌توانند مانند دیگر استان‌ها عمل کنند. آقای احمد احمدی‌منش، فارغ‌التحصیل رشته‌ی علوم قرآنی و حدیث است و پیش از این، یکی از مقام‌های ارشد سپاه پاسداران ایران بوده است.

شایان ذکر است که نگار خارکن (نوازنده‌ی کمانچه آلتو) و نوشین پاسدار (نوازنده‌ی عود) دو نوازنده‌ی زن گروه هستند و البته این نخستین بار است که کنسرتی تنها به‌دلیل حضور نوازندگان زن لغو می‌شود.

خاستگاه: رایان پیامی از امین فیض‌پور

۳. درگذشت ِ «علی اکبر مهدی پور دهکردی»، نوازنده‌ی ِ موسیقی‌ی ِ "تحویل ِ سال ِ نو" با ساز ِ سنّتی‌ی ِ "سُرنا"



در این جا بخوانید. ↓
 http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2010/02/100216_l06_mehdipoor_norouz_music_death.shtml

۴. گروه ِ مستان ِ کوچک: اجراهایی از چهار ترانه

در این جا ↓
http://www.youtube.com/watch?v=35OSQp2Za-M&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=nisRfgtgARc&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=DBENFC_EByA&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=ja5_xiTBmns&feature=related

خاستگاه: رایان پیامی از دکتر سیروس رزّاقی‌پور

۵. یادی از هنرمندی بزرگ و بی همتا در سال‌گرد ِ خاموشی‌ی ِ زودهنگام و خُسران‌بار ِ او

پرویز فنی زاده، سی سال پیش در چنین روزهایی درگذشت. ( نگا. روزنامه‌ی ِ کیهان- پنجم اسفند ۱۳۵۸)








در این جا بخوانید.↓
http://passionofanna.wordpress.com/2010/02/24/یادی-از-پرویز-فنی-زاده-،-که-سی-سال-پیش-در/



۱.  دفتری دیگر از «بُخارا»، ماه‌نامه‌ی ِ ادب و فرهنگ ِ ایران


پیوست ِ بُخارا - ۷۱


«بُخارا»، ماه‌نامه‌ی ِ ادب و فرهنگ ِ ایران، شماره‌ی ِ ۷۱، خرداد - شهریور ۱۳۸۸، در ۴۸۱ صفحه، در این هفته، به این دفتر رسید. این شماره، با رویکرد ِ ویژه به زندگی و کارنامه‌ی ِ سرشار ِ استاد ِ زنده‌یاد «دکتر محمّد امین ریاحی» (۱۳۰۲- ۱۳۸۸)، ایران‌شناس، تاریخ‌نگار و شاهنامه‌پژوه ِ نامدار ( ↑ تصویر روی جلد)، تدوین و تألیف شده‌است. صفحه‌های ۴۲۷ تا ۴۴۰ این دفتر، یادواره‌ای‌ست برای آن استاد ِ فرزانه همراه با گزارشی از کارنامه‌ی ِ سرشار ِ او همراه با تصویرهایی یادمانی از او و خانواده و یاران ِ دانشگاهی اش و نمونه‌هایی از دست‌نوشت‌های ِ وی.

دیگر بخش‌های ِ «بُخارا»-۷۱ نیز همانند ِ همه‌ی ِ شماره‌ی ِ پیشین و پسین ِ آن، فراگیر ِ گفتارها، گزارش‌ها، کتاب شناخت‌ها، پژوهش‌ها، ترجمه‌ها بررسی‌ها و نقدهای آگاهاننده و خواندنی‌ و جز آن‌ست که به دو تای از آنها در این دفتر، اشاره می کنم: یکی "ضایعۀ درگذشت محمّد امین ریاحی"، فراگیر ِ خاطره‌های نویسنده (استاد "ایرج افشار") از هم‌دمی و هم‌گامی با "امین ریاحی" و چندین نامه‌ی ِ خواندنی از آن فرزانه‌ی ِ غایب و دیگری پژوهش والا و شیوای ِ "دکتر احمد اشرف" با عنوان ِ تاریخ، خاطره و افسانه.

کوشش و کُنِش ِ پی‌گیر و بارآور ِ "علی دهباشی" در فراهم‌آوری و تدوین و نشر ِ"بُخارا" از ۱۳۷۷ تا کنون (پس از انتشار ِ "کِلک" در ۹۴ شماره، ۱۳۶۹- ۱۳۷۶) ، یکی از رویدادهای ِ مهمّ و کلیدی در تاریخ ِ فرهنگ ِ ایران ِ عصر ماست و جا دارد که برای این کار ِ کارستان، صد آفرین بر او بگوییم.

خاستگاه: پیکی از دفتر ِ "بُخارا" در تهران

۲. خبرنامه‌ی ِ شماره‌ی ِ ۱۷۳ "انجمن ِ مثنوی‌پژوهان" (فراخوان ِ نشست ِ شماره‌ی ِ ۱۲۱ انجمن در شبکه‌ی ِ جهانی)

در این جا، بخوانید. ↓
http://panevis.net/molana/masnawi121.htm

خاستگاه: رایان پیامی از پانویس

۳. آغاز ِ برخورد ِ ایرانیان با زندگی و نویافته‌های ِ باختریان و حیرانی و شگفتی زدگی‌شان از آنها: بررسی ی سفرنامه ای دست نوشت

دوستم آرش اخوّت در تارنگاشت ِ خود، نوشته‌است:
"دست‌نوشت ِ سفرنامه‌ی ِ منتشرنشده‌ی ِ پدربزرگ ِ پدربزرگم، حاج میرزا حسن موسوی اصفهانی را می‌-خوانم. سفرنامه‌ی سفرِ یک‌ ساله‌ی مشهد و مکه، سنه‌ی 1315تا 1316 هجری قمری. حکایت غریبی‌ست..."

دنباله‌ی ِ نگرش آرش به بخشی از این سفرنامه را – که نمایشگر ِ چهره‌ی ِ جامعه‌ی ِ ایران در بیش از یک سده پیش ازین است – در این جا بخوانید. ↓
http://www.arashcube.blogspot.com/



۱. عددِ شیطان، یا نشانگرِ لحظه‌ی آغازِ ِ حمله‌ی ِ اهریمن؟: پی‌گیری‌ی ِ پژوهش در باره‌ی ِ «گاهان» ِ (/ گاثه‌های ِ/ گات‌های ِ) نسبت داده به «زرتشت» و پنجگانه یا ششگانه بودن ِ شمار ِ سرودها: بررسی‌ی ِ روایت ِ «زادسپرم» و سنجش ِ آن با دیگر روایت‌ها

پژوهش ِ یاغش کاظمی را در این جا، بخوانید. ↓
http://www.asha.blogsky.com/1388/11/30/post-102/

خاستگاه: رایان پیامی از یاغش کاظمی

۲. هفتخان ِ راه ِ دشوار ِ رسیدن به ایران ِ باستان: پژوهشی روشنگر و رهنمون در بخشی از کارهای ی انجام‌یافته در این راستا از استاد «ایرج افشار»



در این جا بخوانید. ↓
http://www.roozonline.com/persian/mihman/mihman-item/article/2010/february/18//-7a8ad549b4.html

خاستگاه: نشریهّ‌ی الکترونیک ِ روزآنلاین به گفتاوَرد از ماهنامه‌ی ِ بُخارا


۱. «فروغ» از دیدگاهی دیگر (در دو بخش)

نگاه زنده یاد خسرو گلسرخی


به شعر فروغ فرّخ‌زاد
زنی که خود را در شعرش آتش زد


در این دو جا ↓
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=27393
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=27502

۲. فیلمی از «احمد شاملو»: گفت و شنود و شعرخوانی - ساخته‌ی ِ "بهمن مقصودلو"


در این جا ↓
http://zamaaneh.com/movie/2010/02/post_194.html

خاستگاه: تارنگاشت ِ رادیو زمانه


بزرگ‌داشت ِ ۲۸ بهمن، یک‌صد و هفتمین سال‌گرد ِ زادروز ِ «صادق هدایت»، داستان‌نویس و پژوهشگر ِ بزرگ ِ معاصر و بررسی‌ی زندگی‌نامه و کارنامه‌ی ی درخشان او

هدایت
اثر ِ حسین کاظمی


گفتار ِ داریوش بهمنش را در این جا بخوانید. ↓

صادق، کوچکترين فرزند هدايتقلی خان هدايت، اعتضاد الملک، ۱ شب سه شنبه ۲۸ بهمن ماه ۱۲۸۱، هنگامی که « از خاک ايران آزادی خواهی و مشروطه طلبی می جوشيد »، در يک خانواده ی معروف و ثروتمند اشرافی از دودمان رضا قلی خان هدايت، اديب و دانشور عهد ناصری، در تهران چشم به جهان گشود. وی خيلی زود پيوند خود را از خانواده - که افراد آن همه مردان سرشناس کشور بودندو اگر او می خواست می توانست با بهره گيری از قدرت و نفوذ آنان به مقامات عاليه ی دولتی دست يابد و زندگی مرفه و بی دردسری برای خود فراهم نمايند - بريد و از تن آسايی يک فرد نازپرورد و متنعم سر باز زد و با درآمد ناچيزی، که از راه خدمت در دواير مختلفه ی دولتی به دست می آورد، مستقلا زندگی کرد. اين وارستگی و آزادگی به او مجال داد که اوقات خود را به کاری که دوست داشت، يعنی ادبيات وقف کند.

« صادق پس از دو برادر و خواهر به دنيا آمده و عزيز کرده ی خانواده بود. وی مانند ساير برادران و خواهران در دست عمه ها و دايه ها بزرگ شد؛ و هفت هشت سالش بود که به اتفاق دو دوست و همبازيش، مهندس خسرو هدايت قائم مقام شرکت ملی نفت که پسر دايی او بود و دکتر منوچهر هدايت رييس پيشين بهداری وزارت و آموزش و پرورش که پسر عمويش بود به مدرسه ی علميه رفت؛ و اين سه نفر تا کلاس نهم دبيرستان با هم بودند. » ۲

هدايت در سال ۱۳۰۴ تحصيلات متوسطه را در دارالفنون و دبيرستان فرانسوی « سن لويی » تهران به پايان برد؛ و با کسب موفقيت در مسابقه ای که ترتيب يافته بود، در آبان ماه سال ۱۳۰۵ با کاروان دانش آموزان اعزامی به اروپا به بلژيک روانه شد؛ و در آموزشگاه عالی آنجا، در رشته ی مهندسی راه و ساختمان، نام نويسی کرد. اما در آنجا نماند و يک سال بعد با نخستين گروه دانشجويان اعزامی به اروپا برای تحصيل در رشته ی معماری رهسپار پاريس شد و « ظاهرا دوره ی اقامت او در فرانسه - که چهار سال طول کشيد - بخصوص بيشتر به سير و گشت گذشت. » ۳

بدين قرار هدايت تحصيلات خود را به پايان نبرد و در سال ۱۳۰۹ که اوج قدرت رضا شاه بود، به تهران باز گشت.

از قرار معلوم خانواده اش ار اين حيث ناراضی بوده و اصرار داشتند که او دوباره به اروپا برگردد و در رشته طب يا مهندسی و يا هر رشته ی ديگری که مايل است تحصيل کند. اما او نه تنها به رفتن به اروپا و ادامه درس و تحصيل حاضر نشد، بلکه از اقامت و کار کردن در تهران هم گريزان بوده و ميل داشته است ماموريتی هر چه باشد در يکی از شهرستان ها دست و پا کند.

هدايت در تهران ماند و شغل محقری ( حسابداری جزی با ماهی بيست هزار تومان حقوق ) در بانک ملی مرکز به عهده گرفت و تا شهريور ۱۳۱۱ در آن بانک کار کرد و از ششم شهريور آن سال تا ۱۶ ديماه ۱۳۱۳ در اداره ی کل تجارت و از آن به بعد چندی بعد تا سی ام اسفند ۱۳۱۴ در وزارت امور خارجه مشغول کار شد و بعد وارد شرکت سهامی کل ساختمان گرديد. ۴

اگر از کتاب کوچک ولی جالب انسان و حيوان، که در سال ۱۳۰۳ پيش از سفر اروپا در تهران نوشته است، بگذريم، نخستين اثر هنری هدايت قطعه ی نا تمام مرگ است که در سال ۱۳۰۵ در گان بلژيک نوشت؛ ۵ و بعد در سال ۱۳۰۶ که در پاريس بود، رساله ی « تميز و تقريبا بی ايراد » فوايد گياه خواری را به قلم آورد که در سلسله انتشارات ايرانشهر در برلين چاپ شد.۶

از آثار ديگر او در اين زمان، نمايش نامه ی سه پرده ای پروين دختر ساسان است که يکی دو سال بعد ( سال ۱۳۰۹ ) در تهران چاپ کرد. و ديگر افسانه ی آفرينش که در سال ۱۳۰۹ نوشت و در سال ۱۳۲۵ به همت کتر حسن شهيد نورايی در پاريس چاپ شد.

هدايت در اواخر سال ۱۳۰۸ و اوايل ۱۳۰۹، نخستين داستان های زيبای خود را به نام مادلن، زنده به گور، اسير فرانسوی و حاجی مراد در پاريس به رشته ی تحرير کشيد؛ و پس از بازگشت به ايران داستان آتش پرست و سپس داستان های داود گوژپشت، آبجی خانم و مرده خورها را درتهران نوشت و آن ها را با نوشته های پاريس يک جا در مجموعه ای به نام زنده به گور در سال ۱۳۰۹ منتشر کرد؛ و سال بعد سايه ی مغول را در مجموعه ای با دو اثر از بزرگ علوی و دکتر شين پرتو انتشار داد.

از اين سال به بعد، تا سال ۱۳۱۵ که به هندوستان رفت، پربارترين دوره ی فعاليت ادبی هدايت بود؛ و هم در اين دوره بود که با سه تن از ديگر ادبای جوان و روشنفکر که عبارت بودند از بزرگ علوی، مجتبی مينوی و مسعود فرزاد آشنا شد؛و اين چهار نفر، که اصول فکری و ديد واحد به ادب و دانش و هنر آنان را به هم نزديک کرده بود، اغلب عصرها در يکی از کافه های لاله زار نو به نام « رز نوار » گرد هم می نشستند و در افکار و انديشه های يکديگر بحث و انتقاد و نکته گيری می کردند و از يکديگر چيز می آموختند و به زودی در مقابل اديبان محافظه کار که آنان را « سبعه » ۷ ناميده بودند، موسوم به ربعه شدند.

پروفيسور يان ریپکا از ايران شناسان چک گفته است:

« گروه ربعه » در مورد هنر و فلسفه می دانست چه می خواهد و آنچه را که می دانست به ديگران عرضه می کرد؛ و اين جنبه ی مثبت ايشان بر عقايد اغراق آميزشان می چربيد؛ و کسی که از پوسته ی سخت ريشخندها و مسخرگی هايشان می گذشت و به دل آنان نفوذ می يافت، چيزی جز احساسات ميهن پرستی پاک و آتشين نمی ديد. ۸

مجتبی مينوی، طرز فکر گروه ربعه و نقش هدايت را در جلسات آنان چنين تعريف می کند:

« ما با تعصب جنگ می کرديم و برای تحصيل آزادی کوشش می کرديم و مرکز دايره ی ما صادق هدايت بود. » ۹

و کمی پايين تر اضافه می کند:

« شايد ما آن روز گمان می کرديم چون قدر مقام نويسندگی هدايت را می شناسيم او را تشويق می کنيم؛ اما حقيقت مطلب اين بود که او موجب تشويق ما بود و در هر يک از ما لياقتی می يافت آن را به کار می انداخت. مرکز دايره بود و همه را دور خود می گرداند. » ۱۰

کم کم به شماره ی ياران هدايت افزوده شد و از جمله دو موسيقيدان ( سرهنگ مين باشيان و حسين سرشار ) و يک بازيگر و کارگردان هنرمند نمايش ( عبدالحسين نوشين ) به اين جمع پيوستند. ۱۱

هدايت دو مجموعه ی قصه به نام سه قطره خون و سايه روشن و داستان علويه خانم و سفرنامه ی اصفهان نصف جهان را نوشت. نسخه ای از ترانه های خيام را با مقدمه ی مفصل و شش مجلس تصوير از درويش نقاش ( سوريو گين ) منتشر کرد. سخنان موزون عاميانه را در مجموعه ای به نام اوسانه و عقايد عاميانه را در مجموعه ی ديگری به نام نيرنگستان انتشار داد، و با مسعود فرزاد کتاب مستطاب وغ وغ ساهاب را در سخريه ی ادبای معاصر رقم زد. ۱۲

به تشويق او، علوی چمدان را نوشت، نوشين تئاتر تپاز ۱۳ را به نام مردم به معرض نمايش گذاشت. در موقع تشکيل کنگره ی فردوسی، نوشين و مين باشيان سه پرده نمايش از شاهنامه بيرون کشيدند و روی صحنه آوردند؛ و مجتبی مينوی در آن دوره نامه ی تنسر، تاريخ مازيار ۱۴ ، نوروزنامه، جلد اول شاهنامه، شاهنشاهی ساسانيان و ويس و رامين را تصحيح کرد که « در آن ها فکر هدايت و همه ی ربعه دخالت داشت ». ۱۵ اين بود خلاصه ای از کوشش هنری هدايت و دوستان او در دوره ی پنج ساله ی ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۵.

هدايت در سال ۱۳۱۵، به دعوت دکتر شيرازپور پرتو ( شين پرتو )، عضو وزارت امور خارجه که در آن هنگام وايس کنسول ايران در بمبئی و با تحصيل مرخصی به ايران آمده بود، به عنوان متخصص تنظيم ديالوگ فيلم فارسی به هندوستان رفت؛ و در اين سفر، که کمتر از يک سال طول کشيد، با فرهنگ غنی هند آشنا شد و اطلاعات وسيعی در زبان و ادبيات فارسی ميانه ( پهلوی ) به دست آورد. نقل کرده اند که در بمبئی هر روز قسمت اعظم اوقات خود را در موزه ها و کتابخانه ها می گذرانيد و مثل شاگرد مکتبی دفتر و کتاب خود را بر می داشت و به نقطه ی دوری در بيرون شهر که اقامتگاه بهرام گور انکلساريا ۱۶ ، از دانشمندان پهلوی دان پارسی، بود می رفت و در محضر او به آموختن اين زبان ( که به گفته ی خودش نه به درد دنيا و نه به درد آخرتش می خورد ) می پرداخت؛ و هم در آن جا بود که کتاب کارنامه ی اردشير پاپکان و گزارش گمان شکن را به فارسی درآورد و دو داستان Lunatique ( ماه زده ) و Sampingue را به زبان فرانسه نوشت؛ و از آن پس شاهکار معروف و بی مانند خود « بوف کور » را، که در تهران شروع کرده بود، به اتمام رسانيد و آن را در همان سال ۱۳۱۵ با خط خود به صورت پلی کپی در پنجاه، و به قولی در صد و پنجاه نسخه چاپ کرد.

هدايت ظاهرا ميل نداشته به ايران برگردد و می خواسته در هندوستان بماند و کسب و کاری برای خود فراهم آورد.

با اين همه، چون از حيث معيشت در تنگنا افتاده بود در سال ۱۳۱۶ به ايران بازگشت و بار ديگر به استخدام بانک ملی ايران درآمد، ولی بيش از يک سال در آن جا نماند. سال های سخت و خفقان آوری بود. گردباد زمان آشيانه ی گرم ياران گروه « ربعه » را متلاشی کرده و دوستان هر يک به سويی پراکنده شده بودند: مجتبی مينوی به لندن رفته بود و در برنامه ی فارسی راديو BBC سخن پراکتی می کرد؛ و بزرگ علوی در زندان می زيست. تا چندی، دکتر خانلری، دکتر محمد مقدم و مسعود فرزاد در خانه ی هدايت جمع می شدند و از ادبيات و موسيقی و هنر سخن می گفتند، بعد مقدم به آمريکا رفت و جلسه ی هفتگی بی ترتيب شد.

هدايت، کسی که « در اين دنيا نمی خواست از کسی کمک، حتی از فلک ». ۱۷ در اين چند سال با شغل محقری در يکی از سازمان های دولتی کار می کرد و حوصله و توانايی اين که شاهکار تازه ای به وجود آورد نداشت؛ و بيشتر اوقات خود را به ترجمه ی متون پهلوی، که در هنگام اقامت هند روی آن ها کار کرده بود، می گذرانيد؛ و چون آثار عاميانه را جزء مهم فرهنگ ملی می دانست، در خلال سال های ۱۳۱۸ - ۱۳۲۰ در اوراق مجله ی موسيقی، که خود در آن کار می کرد، مقالات و تحقيقات گونه گون خود را منتشر می کرد.

جنگ دوم جهانی در حيات سياسی و اجتماعی ايران تغييراتی داد. اين سال ها، که دوران شکفتگی آثار اکثر نويسندگان و شاعران ايرانی بود، در زندگانی هدايت نيز دوره ی نوينی به وجود آورد و قريحه ی نويسندگی او را به حد کمال نمودار ساخت.

وی در فاصله ی سال های ۱۳۲۱ - ۱۳۲۳ مجموعه ی داستان های کوتاه سگ ولگرد و ولنگاری را انتشار داد که بعضی از داستان های آن دو مجموعه، آثار سال های قبل او بود که نخستين بار منتشر می شد؛ و نيز دو ترجمه ی پهلوی با عنوان های گزارش گمان شکن و زند و هومن يسن چاپ کرد؛ و دو ترجمه ی ديگر از همان زبان، که يکی فصولی بود از يادگار جاماسب در مجله ی سخن ۱۸ و ديگری رساله ی شهرستان های ايرانشهر در مجله ی مهر ۱۹ و سپس در مجله ی ايران ليگ منتشر نمود.

هدايت هميشه کار می کرد و وقتش، چه در اداره و چه در خانه، صرف مطالعه بود و کار اداريش را تنها برای رفع تکليف انجام می داد.

هدايت در فعاليت ادبی جمعيت ايرانی روابط با اتحاد جماهير شوروی که در سال ۱۳۲۲ تاسيس يافت، شرکت داشت و با مجله ی پيام نو، ارگان جمعيت مزبور، همکاری می کرد؛ و چند مقاله ی تحقيقی، از جمله مقاله ای با عنوان « چند نکته درباره ی ويس و رامين » ۲۰ و يک داستان به نام فردا ۲۱ در آن مجله انتشار داد. همچنين با مطبوعات ديگر، از جمله مجله ی سخن، که دکتر پرويز خانلری در خرداد سال ۱۳۲۲ داير کرده و در آن روزها يکی از مجلات پيشتاز و ترقی خواه بود، همکاری صميمانه داشت؛ و چندين ترجمه، قصه و مقاله ی تحقيقی او در دو سه ساله ی اين مجله منشر گرديد. از جمله ترجمه ی داستان مسخ از کافکا در دوره ی اول ۲۲ و سلسله ی مقالات او درباره ی فرهنگ عامه در دوره ی دوم و سوم ۲۳ سخن انتشار يافت. ژان پل سارتر را با ترجمه ی ديوار در اين مجله ۲۴ نخست او به خوانندگان فارسی زبان معرفی کرد؛ و علاوه بر اين ها، در هيئت تحريريه ی مجله هم شرکت داشت و کمک فکری می کرد.

هدايت روز شانزدهم آذر ماه ۱۳۲۴، همراه يک هيئت فرهنگی، برای شرکت در جشن يادبود بيست و پنجمين سال تاسيس دانشگاه تاشکند، به دعوت آن دانشگاه به ازبکستان رفت ۲۵ و دو ماه در آن جا ماند و در اوضاع و احوال مردم آن سرزمين مطالعه و تحقيق کرد و ذخاير نسخه های خطی نفيس و فراوان دانشگاه تاشکند را با علاقه و اعجاب از نظر گذرانيد؛ اما در بازگشت از اين سفر حاضر نشد مطابق معمول در انجمن فرهنگی ايران و شوروی درباره ی مشاهدات خود در آن سفر سخنرانی کند و يا در جايی مطلبی بنويسد.

هدايت در نخستين کنگره ی نويسندگان ايران، که در سال ۱۳۲۵ تحت شعار « ادبيات نوين و مترقی ايران » تشکيل يافت و کليه ی دانشمندان و نويسندگان کشور را به خدمت و بيان افکار و اميال مردم دعوت کرد، شرکت نمود. ۲۶

اوضاع ايران در سال های ۲۷ - ۱۳۲۶ در وضع روحی هدايت تاثير شديد به جا گذاشت. دخالت امپرياليست های بيگانه در امور داخلی ايران تاثير ناگواری در هدايت داشت. وی از دل و جان طرفدار استقلال کشور و مبارزه به خاطر صلح و آزادی بود و کسانی چون احسان طبری، احترام عميقی برای او قايل بودند. با اين همه تا توانست خود را از جنجال ها و کشمکش های روز، که غرض از آن ماهی گرفتن از آب گل آلود بود، دور نگهداشت. خليل ملکی ضمن مدافعات خود در دادگاه نظامی، از علل انشعاب حزب توده، چنين گفت:

« من بالاخره پيشنهاد نوشين را پذيرفتم و با دوستان او در منزل صادق هدايت تماس گرفتم. صادق هدايت هيچ وقت عضو حزب توده نبوده، اما با نوشين و غيره دوست صميمی بود و از حزب توده انتظاراتی داشت و سمپاتيزان بود و اتاق خود را در اختيار اين گروه ياغی نسبت به رهبری حزب قرار داده بود ». ۲۷

دکتر احمد فرديد نيز گفته است:

« هدايت هيچ گاه به مارکسيست نپيوست و گرايش او به روس از دل بستگی او به مارکسيسم و کمونيسم نبود؛ از تاثير ژرفی بود که ادبيات و روح عرفانی روس ( مانند داستايوفسکی ) در او بخشيده بود. وانگهی نوع نزديکی او با برخی از جريانات زمان، باز نماينده ی سرکشی و شورش خوی آزادمنش او بود که سال ها در زير فشار زورگويی و زورتوزی مثل خوره روح او را خورده و فرسوده بود ». ۲۸

بالاخره مجتبی مينوی، دوست نزديک او، در اين باره چنين آورده است:

« گروهی اصرار دارند که او را به فلان حزب بچسبانند و عده ای مدعی اند که با فلان مرام و مسلک توافق داشت. آنچه از اين ميان درست است، اينکه آن دوست ما ( هدايت ) از بيست سال پيش از اين که او را می شناختيم، با هرگونه رذالت و دورويی و بی حيايی و قلدری و جباری مخالف بود و کسانی را دوست او می دانيم که مانند او از اين صفت ها مبرا و به انسانيت و معرفت و نجابت و آزاده خويی پايبند باشند! » ۲۹

در سال ۱۹۴۹ ميلادی ( ۱۳۲۸ خورشيدی )، که نخستين کنگره ی جهانی طرفداران صلح در پاريس منعقد شد، فردريک ژوليو کوری از هدايت دعوت کرد که در آن کنگره شرکت نمايد. او اين دعوت را نپذيرفت، ولی پاسخی که داد دستور کنگره را تاييد و کوشش ملت ها را در راه صلح تمجيد کرد.

« ... امپرياليست ها کشور ما را به زندان بزرگی مبدل ساخته اند. سخن گفتن و درست انديشيدن گناه شمرده می شود. من نظر شما را در دفاع از صلح می ستايم ... » ۳۰

آخرين اثر ادبی هدايت ( اگر از قطعه ی کوچک فردا ( ۱۳۲۵ )، و مقدمه ی معروف او به نام « پيام کافکا » بر گروه محکومين کافکا، ترجمه ی حسن قائميان ( ۱۳۲۷ ) بگذريم، داستان حاجی آقاست، که به ضميمه ی دوره ی دوم مجله ی سخن در سال ۱۳۲۴ انتشار يافت؛ و پس از آن تاريخ، داستانی نيز به نام قضيه ی توپ مرواری نوشت که متن کامل آن به چاپ نرسيده بود و تنها خلاصه ای از آن را حسن قائميان، ضمن حواشی خود بر ترجمه ی فارسی کتاب ونسان مونتی درباره ی صادق هدايت، نقل کرده بود.

در سال ۱۳۲۹، کاسه لبريز شده و فصل آخرين قمار زندگی نويسنده فرا رسيده بود. هدايت از دانشگاه تهران چند ماه مرخصی گرفت و ظاهرا به نام معالجه روز دوازدهم آذرماه ۱۳۲۹، با وجه ناچيزی که از فروش کتاب هايش به دست آورده بود، به پاريس رفت. ۳۱ او نمی خواست به ايران بازگردد و اميدوار بود که در آن جا آسايش روحی و شرايط و محيط مناسبی برای کارهای هنری خود به دست آورد. اما در آن جا هم روی مساعد نديد و با دشواری های گوناگون روبرو شد؛ و در ۱۹ اسفند ماه ۱۳۲۹ به برادرش محمود هدايت نوشت: « عجالتا با اشکالات زياد دو ماه تمديد جواز اقامت در فرانسه را گرفتم، لکن خيال دارم سويس يا جای ديگری بروم. اشکالات زياد برای ايرانيان هست ». ۳۲

اما به سويس و جای ديگر نرفت و بامداد روز دوشنبه ۱۹ فروردين ماه ۱۳۳۰ در پاريس، در آشپزخانه ی آپارتمان اجاره ای خود در بلوار سن ميشل، کوچه ی شامپيونه، با گشودن شير گاز به زندگی خود پايان داد؛ و روز بعد، دانشجويان ايرانی، که در آموزشگاه های پاريس تحصيل می کردند، جسدش را در کنار خاکستر آثار چاپ نشده اش يافتند و جنازه ی او را تا گورستان پرلاشز تشييع کردند؛ و بدين قرار، دفتر زندگانی چهل و هشت ساله ی يکی از تابناکترين قريحه های هنری ايران معاصر بسته شد.

هدايت مرگش نيز همچون زندگيش زيبا بود. رحمت مقدم، که او را در بستر مرگ ديده، گفته است:

« يک ژاکت به تن داشت خيلی تميز با پيراهن سيد، و شلوار هم به پا داشت. صورتش را اصلاح کرده بود، انگار می خواسته به مهمانی برود يا در مجلس رسمی شرکت کند. لباس تميز، صورت تراشيده و موها شانه خورده و مرتب. »

خوشا حالت ِ خوب ِ مرد ِ سخن / که مرگش به از زندگانی بُوَد! ۳۳



پانوشت ها:

۱ - متوفی به سال ۱۳۳۴ ق.، پسر نيرالملک بزرگ، که مدت سی سال رييس دارالفنون و وزير علوم بود؛ و او پسر رضا قلی خان، نخستين مدير مدرسه ی دارالفنون و مولف مجمع الفصحاست.

۲ - محمود هدايت، مجله ی سپيد و سياه، سال پانزدهم، شماره ی ۱۴.

۳ - ونسان مونتی، صادق هدايت، نوشته ها و انديشه های او، ص ۲۹.

۴ - عقايد و افکار، ص ۱۷۷، حاشيه ی ۲.

۵ - اين حکايت نخست در مجله ی ايرانشهر برلين، شماره ی ۱۱ از دوره ی چهارم، به تاريخ يکم بهمن ماه ۱۳۰۵ و بعد در مجموعه ی پروين دختر ساسان، تهران، ۱۳۳۳ چاپ شد.

۶ - هدايت از بيست سال پيش از مرگش لب به گوشت نيالود و نخستين کس و يا يکی از نخستين کسانی بود که گياهخواری را در ايران متداول کرد.

۷ - يک گروه هفت نفری يا کمتر يا بيشتر از نويسندگان بنام آن زمان را، که اغلب مقالات ادبی در مطبوعات به نام آنان بود ( همچون نفيسی و فلسفی ياسمی و سعيدی )، حاج محمد رمضانی، از ناشران پرکار آن روز، « ادبای سبعه » ناميده بود؛ و کلمه ی « ربعه » بر وزن سبعه يک کلمه ی غلط عمدی بود که هدايت و ياران او در برابر آنان بر خود نهاده بودند؛ و تفاوت اين دو کلمه از نوع تفاوت « رند » و « زاهد » در شعر حافظ بود. ( مسعود فرزاد در چندين مصاحبه با ارباب جرايد ).

۸ - ی. ريپکا، « يادبودهای من از صادق هدايت »، سخن، دوره ی پانزدهم، شماره ی ۵، ارديبهشت ۱۳۴۴. پرفسور ريپکا، که خاطرات شيرينی از آن ديدارها دارد، اضافه کرده: « من هنوز يک شب زنده داری در سالن داغ و دودآلود کافه ژاله را با آسايش در تمام سالن های خنک تهران برابر نمی کنم ».

۹ - عقايد و افکار درباره ی صادق هدايت، ص ۱۰۶ - ۱۰۷.

۱۰ - عقايد و افکار درباره ی صادق هدايت، ص ۱۰۶ - ۱۰۷.

۱۱ - در سال های ۱۴/۱۳۱۳ غير از کسانی که در متن نام برده شد، دوستان ديگر هدايت عبارت بودند از دکتر حسن شهيد نورايی، رضا جرجانی، دکتر شين پرتو ( شيراز پور )، احمد قاضی ( دکتر ارانی )، ا. جمشيد ( ايرج اسکندری )، م. قباد ( فتح الدين فتاحی ) مدير روزنامه ی دماوند، دکتر محمد مقدم، دکتر پرويز ناتل خانلری و جلال صالحی. پرفسور يان ريپکا هم که برای شرکت در جشن هزاره ی فردوسی به ايران آمده بود، چند ماه با ياران « ربعه » معاشر بوده است.

۱۲ - نام نويسندگان در کتاب ذکر نشده بود ولی خوانندگان به فراست دريافتند که اين طنزهای تلخ و گزنده درباره ی نويسندگان، ناشران و کتابفروشان آن زمان به قلم هدايت و مسعود فرزاد است. ( نخستين کنگره ی نويسندگان ايران، تهران، ۱۳۲۶، ص ۱۷۱؛ و نيز احسان طبری، « صادق هدايت »، مجله ی مردم، شماره ی ۱۰، تهران، ۱۳۲۶. )

۱۳ - Topaz اثر مارسل پاينول ( Marcel Pagnol )، نويسنده ی فرانسوی ( ۱۸۹۵ - ۱۹۷۴ ).

۱۴ - تاريخ مازيار در دو بخش است: بخش اول تاريخ زندگانی و اعمال اوست به قلم مينوی، و بخش دوم يک درام تاريخی در سه پرده از هدايت.

۱۵ - عقايد و افکار درباره ی هدايت، ص ۱۰۷.

۱۶ - T. D. Anklesaria

۱۷ - وغ وغ ساهاب، قضيه ی ميزان تروپ.

۱۸ - سخن، دوره ی اول، شماره های ۳، ۴ و ۵.

۱۹ - مهر، سال هفتم، شماره های ۱، ۲ و ۳.

۲۰ - پيام نو، شماره های ۹ و ۱۰، مرداد و شهريور ۱۳۲۴.

۲۱ - پيام نو، دوره ی دوم، شماره های ۷ و ۸، خرداد - تير ۱۳۲۵ ( اين داستان به صورت جزوه ی مستقل هم منتشر شد ).

۲۲ - مجله ی سخن، شماره های ۱ - ۸، خرداد - اسفند ۱۳۲۴.

۲۳ - سخن، شماره های ۳، ۴، ۵ و ۶، اسفند ۱۳۲۳ - خرداد ۱۳۲۴.

۲۴ - سخن، سال دوم، شماره ی ۱۱ - ۱۲ ، دی و بهمن ۱۳۲۴.

۲۵ - همراهان او در اين سفر دکتر سياسی و دکتر کشاورز بودند.

۲۶ - ملک اشعرای بهار رياست کنگره را بر عهده داشت و کسانی مانند کريم کشاورز، سيد نقی ميلانی، بانو هنگامه ی محصص، علی اکبر دهخدا، فروزانفر، علی اصغر حکمت، دکتر شايگان، هدايت و نيما در آن عضويت داشتند.

۲۷ - روزنامه ی اطلاعات، شماره ی ۱۲ اسفند ۱۳۴۴.

۲۸ - احمد فرديد، « انديشه های هدايت »، کتاب صادق هدايت، ص ۳۸۵.

۲۹ - مجتبی مينوی، سخنرانی در جلسه ی يادبود هدايت، ۲۵ فروردين ماه ۱۳۳۱.

۳۰ - روزنامه ی شاهد، تهران، ۲۷ فروردين۱۳۳۰؛ عقايد و افکار درباره ی صادق هدايت، ص ۱۶.

۳۱ - بيماری او را با تدبير دکتر تقی رضوی پسيکوز مغزی و يا چيزی شبيه به آن قرار دادند و يکی از آن شوخی های دردناک او خلق شد که « تصديق ديوانگی هم کف دستمان گذاشتند! »

۳۲ - استاد سعيد نفيسی، « او ديگر چرا رفت؟ »، مجله ی کاويان، سال دوم، شماره ی ۴۲، ۵ ارديبهشت ۱۳۳۰. و نيز عقايد و افکار، ص ۵۰.

۳۳ - قبر هدايت در گورستان پرلاشز، در قطعه ی ۸۵ در ميان ديوارکی از شمشاد سبز قرار دارد و بر روی سنگ تيره ی قبر او

تصويری از "بوف ِ کور" و عبارت کوتاه ِ آغاز ِ کتاب ِ بوف کور، با خط ّ ِ زيبای فارسی نقش‌شده‌است:
بر دیواره‌ی پایین ِ سنگ، نیز، آمده‌است:

SADEGH HEDAYAT 1903 - 1951




سال‌شمار ِ زندگی‌ی ِ صادق هدايت



۱۲۸۱: صادق هدايت در شب سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۲۸۱، برابر با ۱۷ فوريه ی ۱۹۰۳ در تهران، خيابان کوشک، شماره ی ۱۱ در خانواده ای اشرافی متولد می شود. پدرش هدايت قلی خان اعتضادالملک و مادرش زيورالملوک شش فرزند ( سه دختر و سه پسر ) دارند. صادق کوچکترين فرزند خانواده است. يک برادر او، محمود، به معاونت نخست وزيری می رسدو برادر ديگرش عيسی رييس دانشکده ی افسری می شود.

۱۲۸۵: امضای فرمان مشروطيت به دست مظفرالدين شاه و سپس افتتاح مجلس.

۱۲۸۷: صادق هدايت وارد مدرسه ی علميه ی تهران می شود و پس از طی دوره ی ابتدايی به دارالفنون می رود و تا پايان دوره ی اول در آن جا می ماند. سپس برای اتمام دوره ی دوم متوسطه به مدرسه ی سن لويی می رود.

۱۲۹۹: با کودتای اسفند ۱۲۹۹، رضاخان ميرپنج با همراهی سيد ضيا زمام حکومت را به دست می گيرد.

۱۳۰۳: چاپ رباعيات خيام در تهران؛

چاپ کتاب انسان و حيوان از طرف مطبعه ی بروخيم؛

چاپ داستان کوتاه زبان حال يک الاغ در وقت مرگ.

۱۳۰۴: با خلع احمد شاه، رضاخان سردار سپه از طريق مجلس موسسان به مقام سلطنت انتخاب می شود؛

صادق هدايت دوره ی دبيرستان سن لويی را در تهران به پايان می رساند.

۱۳۰۵: هدايت در فصل تابستان به همراه نخستين گروه دانشجويان اعزامی به اروپا می رود. يک سال در بلژيک می ماند و سپس به فرانسه سفر می کند. بعد از مدتی از تحصيل دست می کشد و تنها به نوشتن می پردازد؛

داستان مرگ در برلن، در مجله ی ايرانشهر، به چاپ مى ر سد ( بهمن ۱۳۰۵ ).

۱۳۰۶: کتاب فوايد گياه خواری در برلن، با مقدمه ای از حسين کاظم زاده ايرانشهر، به چاپ می رسد.

۱۳۰۹: هدايت در فصل تابستان از فرانسه به ايران برمی گردد و در بانک ملی ايران شروع به کار می کند؛

کتاب زنده به گور در تهران منتشر می شود؛

پروين دختر ساسان منتشر می شود؛

آشنايی صادق هدايت با بزرگ علوی، مجتبی مينوی و مسعود فرزاد شروع می شود. اين گروه « ربعه » در مقابل گروه محافظه کار « سبعه » ( سعيد نفيسی، علی اصغر حکمت، حسن تقی زاده، عباس اقبال، محمد قزوينی، نصرالله فلسفی و غلام رضا رشيد ياسمی ) شکل می گيرد و هدفش ايجاد روحی تازه در ادبيات ايران است.

۱۳۱۰: چاپ اوسانه در تهران؛

داستان سايه ی مغول ( با همکاری بزرگ علوی و ش. پرتو ) جزو مجموعه ی انيران در تهران منتشر می شود؛

صادق هدايت تعدادی داستان کوتاه و ترجمه در مجله ی افسانه منتشر می کند.

۱۳۱۱: در مرداد ماه از کارمندی استعفا می دهد؛

اصفهان نصف جهان را در تهران به چاپ می رساند؛

روز ششم شهريور وارد خدمت اداره ی کل تجارت می شود؛

مجموعه ی داستان سه قطره خون را درتهران به چاپ می رساند.

۱۳۱۲: چاپ مجموعه ی سايه روشن؛

چاپ نيرنگستان؛

چاپ علويه خانم؛

چاپ مازيار ( با همکاری مجتبی مينوی ).

۱۳۱۳: انتشار ترانه های خيام؛

در آژانس پارس وابسته به وزارت امور خارجه به کار می پردازد؛

وغ وغ ساهاب را با م. فرزاد منتشر می کند.

۱۳۱۴: پس از دو ماه و نيم، از کار در آژانس پارس استعفا می کند.

۱۳۱۵: در شرکت کل ساختمان شروع به کار می کند؛

به هندوستان سفر می کند و به فرا گرفتن زبان پهلوی می پردازد؛

بوف کور را با خط خودش، با ماشين چاپ دستی، در پنجاه نسخه در هندوستان منتشر می کند.

۱۳۱۶: از هندوستان باز می گردد و بار ديگر در بانک ملی مشغول کار می شود.

۱۳۱۷: بعد از استعفا از بانک ملی در اداره ی موسيقی کشور مشغول کار می شود؛

همکاری خود را با مجله ی موسيقی، به مديريت سرگرد مين باشيان، آغاز می کند و تا سال ۱۳۲۰ که اين مجله تعطيل می شود به همکاری با آن ادامه می دهد.

۱۳۱۸: گجسته اباليش ( ترجمه از متن پهلوی ) در تهران منتشر می شود؛

گزيده هايی از نتايج تحقيقاتش را در زمينه ی فرهنگ توده در مجله ی موسيقی به چاپ می رساند ( تا سال ۱۳۲۰ ).

۱۳۲۰: در دانشکده ی هنرهای زيبا با عنوان مترجمی به کار می پردازد و تا پايان عمر به همين سمت باقی می ماند؛

بوف کور در روزنامه ی ايران منتشر می شود.

۱۳۲۱: مجموعه ی داستان سگ ولگرد در تهران منتشر می شود.

۱۳۲۲: همکاری خود را با مجله ی سخن آغاز می کند؛

داستان اب زندگی را منتشر می کند؛

کارنامه ی اردشير پاپکان ( ترجمه از متن پهلوی ) منتشر می شود.

۱۳۲۳: به چاپ داستان و ترجمه در مجله ی سخن ادامه می دهد ( تا سال ۱۳۲۵ )؛

مجموعه ی ولنگاری منتشر می شود؛

ترجمه های زند و هومن يسن و گزارش گمان شکن را از پهلوی منتشر می کند.

۱۳۲۴: عضويت در انجمن روابط فرهنگی ايران و اتحاد جماهير شوروی را می پذيرد و از اعضای فعال هيئت تحريريه ی مجله ی پيام نو که ناشر افکار اعضای انجمن است می شود؛

به عضويت هيئت مديره ی « نخستين کنگره ی نويسندگان ايران » در می آيد؛

کتاب حاجی آقا جزو انتشارات مجله ی سخن منتشر می شود؛

به همراه هيئتی برای مدت دو ماه به ازبکستان شوروی سفر می کند؛

جلسه ی بزرگداشت صادق هدايت در خانه ی فرهنگ انجمن روابط فرهنگی ايران و اتحاد جماهير شوروی تشکيل می شود و در آن بزرگ علوی درباره ی او سخنرانی می کند و يزدان بخش قهرمان و مريم فيروز دو داستان از نوشته های او را قرائت می کنند.

۱۳۲۵: افسانه ی آفرينش در پاريس به چاپ می رسد؛

داستان کوتاه فردا در پيام نو منتشر می شود.

۱۳۲۷: گروه محکومين اثر کافکا، ترجمه ی حسن قائميان، با مقدمه ای از صادق هدايت تحت عنوان پيام کافکا در تهران منتشر می شود.

۱۳۲۸: صادق هدايت توسط ژوليو کوری برای شرکت در نخستين « کنگره ی جهانی حمايت از صلح » دعوت می شود، اما بر اثر موانع اداری نمی تواند از ايران خارج شود. او برای ژوليو کوری پيامی می فرستد به اين مضمون: « امپرياليست ها کشور ما را به زندان بزرگی مبدل ساخته اند. سخن گفتن و درست انديشيدن جرم است. من نظر شما را در دفاع از صلح می ستايم. » او ايرج اسکندری را به نمايندگی از طرف خود به کنگره ی صلح می فرستد.

۱۳۲۹: انتشار ترجمه ی داستان مسخ با همکاری حسن قائميان؛

در اواخر پاييز به پاريس می رود.

۱۳۳۰: در روز ۱۹ فروردين، در سن چهل و هشت سالگی، در آپارتمان اجاره ای خود در خيابان شامپيونه شماره ی ۳۷ مکرر، با گاز خودکشی می کند؛

در روز ۲۷ فروردين، جسدش، پس از درنگ ِ کوتاهی در مسجد پاريس، در گورستان پرلاشز به خاک سپرده می‌شود.


خاستگاه: رایان‌پیامی از فرشید ابراهیمی



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?