Friday, February 12, 2010

 

هفته نامه‌ی ایران شناخت، سال پنجم- شماره ی ۳۵، در ۱۱ بخش ِ خواندنی، دیدنی و شنیدنی


يادداشت ويراستار

جمعه بیست و سوم بهمن ماه ۱۳۸۸
(دوازدهم فوریه ۲۰۱۰)

گفتاوَرد از داده‌هاي اين تارنگاشت، بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.


You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it is referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.


Copyright-Iranshenakht © 2005 - 2010


All Rights Reserved

پی‌گیری و ریشه‌یابی‌ی ِ درون‌مایه‌ی ِ «پیوند ِ شهریاری و دین»، (روایت ِ «شاهنامه») در ادب ِ روزگار ِ ساسانیان

در داستان ِ شهریاری‌ی ِ اردشیر بابکان، بنیادگذار ِ پادشاهی‌ی ِ ساسانیان (← گفتار اندر عهدنامه‌ی ِ اردشیر بابکان با شاپور) می‌خوانیم:
"... [چو بر دین کند شهریار آفرین / یرادر شود شهریاری و دین] / نه بی تخت ِ شاهی‌ست دینی به پای / نه بی دین بُوَد شهریاری به جای / دو بُن تاره، یک در دگر بافته / برآورده پیش ِ خِرَدیافته / ... چه گفت آن سخن گوی ِ با آفرین/ که چون بنگری، مغز ِ دادست دین!" (شاهنامه، دفتر ششم- به کوشش ِ جلال خالقی مطلق و محمود امیدسالار، ص ص ۲۳۱- ۲۳۲)

در جای دیگری از شاهنامه هم می‌خوانیم:
" چُنان دان که شاهیّ و پیغامبری/ دو گوهر بُوَد در یک انگشتری" (شاهنامه، دفتر هشتم- به کوشش ِ جلال خالقی مطلق، ص ۴۵۸)

گذشته از آنچه دراین زمینه، در شاهنامه‌ی ِ ابومنصوری (خاستگاه و پشتوانه‌ی ِ کار ِ فردوسی) آمده‌بوده ‌است، می‌توانیم در متن ِ پهلوی‌ی ِ اردای‌ویراف‌نامه و روایت ِ فارسی‌ی ِ زردشتی‌ی ِ آن، به ریشه‌یابی‌ی ِ این درون‌مایه‌ی ِ مهمّ و کلیدی بپردازیم و آینه‌ای در برابر ِ آینه‌ی ِ تاریخ بگذاریم و فرارَوَند ِ آن را در تاریخ ِ اجتماعی و سیاسی‌ی ِ میهن‌مان در یک و نیم هزاره‌ی ِ پشت ِ سر، بنگریم.

در سرآغاز ِ روایت ِ فارسی‌ی ِ زردشتی‌ی ِ اردای‌ویراف‌نامه می‌خوانیم:

اردای‌ویراف‌نامه
[روایت ِ فارسی‌ی ِ زردشتی]

تصحیح ِ داریوش کارگر

دانشگاه اوپسالا- سوئد- ۲۰۰۹

ص ۹۹

این نوشتار ِ نمونه ، آشکارا گویای آن است که سردودمان ِ شهریاری‌ی ِ ساسانیان، از یک سو، همه‌ی ِ پادشاهان ِ ناهم‌داستان با خود (نود یا نود و شش تن) را کشت و "جهان را از دشمنان خالی‌کرد و آرمیده‌ گردانید" (؟!) و از سوی ِ دیگر، موبدان و دستوران ِ دین ِ زرتشتی را به "همه‌ی ِ ولایت‌ها" فرستاد و با دست‌یاری‌ی ِ ایشان، "دین ِ راست و درست را ... در گیتی رواکرد" و گفت: "... تا من این کیش‌ها و گفت و گوی‌ها از جهان برکنم و اعتقاد با یکی آورم..."

تعبیر و تحلبل ِ چُنین گفتار و کرداری، با کلیدواژه‌های ِ جامعه‌شناختی‌ی ِ امروزین، می شود: "بازداری و سرکوب ِ هرگونه آزادمَنِشی و دیگراندیشی و ترکیب و تلفیق ِ قدرت ِ سیاسی با دین (ایدئولوژی) و راه ِ بالیدن و شکفتن ِ اندیشه و گفتار و کردار ِ ناوابسته و فرهیخته‌ی ِ مبتنی بر خِرَدوَرزی و چون و چرا کردن را بر مردم بستن."

برآیند ِ این شیوه و کارکرد ِ اردشیر و جانشینانش را در رفتار ِ کِرتیر (/ کِردیر) ها با مانی‌ها و مزدک‌ها می‌شناسیم که تدوین و نشر ِ اثری همچون اردای‌ویراف‌نامه پشتوانه ی ِ یزدان شناختی و فقهی ی ِ رسمی ی آن است و تأثیرگذاری‌ی ِ ویران‌گر و منفی‌ی ِ آن را نه تنها در فروپاشی‌ی ِ همان دودمان و شوربختی‌های ِ پی‌آمد ِ آن؛ بلکه در همه‌ی ِ پیچ و تاب‌های اجتماعی و سیاسی‌ی ِ تاریخ چهارده سده‌ی ِ پس از آن، دیده و بررسیده‌ا‌یم و به‌خوبی می‌شناسیم.

به راستی، "هرکه نامُخت از گذشت ِ روزگار / نیز ناموزد ز هیچ آموزگار!" (رودکی)


چهاردهمین چاپخش ِ «اوستا» در بازار ِ کتاب ِ ایران


بر پایه‌ی ِ گزارش ِ دفتر ِ انتشارات مروارید در تهران، چهاردهمین چاپ ِ کتاب اوستا، کهن‌ترین سرودها و متن‌های ایرانی در دو جلد (۱۲۰۶ صفحه- بُرش ِ وزیری- سخت جلد با روکش)،  به بازار ِ کتاب، عرضه‌گردید.


۱

ما انسان ها به شیوه‌ی هندیان بر سطح زمین راه می رویم؛

با یک سبد در جلو ویک سبد در پشت.

در سبد ِ جلو، صفات ِ نیک ِ خود را می گذاریم و در سبد پشتی، عیب‌های خود را

نگه‌می‌داریم . به همین دلیل در طول روزهای زندگی‌ی ِ خود ,چشمان خود را بر

صفات نیک خود می دوزیم وفشارها را درسینه مان حبس می کنیم. در همین

زمان، بی‌رحمانه، در پشت سر هم‌سفرمان که در پیش ِ روی ِ ما حرکت می

کند، تمامی‌ی ِ عیب‌های او را می بینیم .

بدین گونه است که در باره‌ی خود، بهتر از او داوری می کنیم؛ بی آن‌ که

بدانیم کسی که در پشت ِ سر ِ ما راه‌می‌رود،

نسبت به ما، با همین شیوه می‌اندیشد.

پائولو کوئیلو
زاده‌ی ِ ۲۴ اوت ۱۹۴۷
شاعر و نویسنده‌ی ِ برزیلی با گرایش به روانکاوی

افزوده‌ی ِ ویراستار:


http://www.paulocoelho.com/engl/index.html

در باره ی ِ این هنرمند، همچنین در این جا بخوانید. ↓
http://en.wikipedia.org/wiki/Paulo_Coelho

۲


مهاتما گاندی
(۱۸۶۸- ۱۹۴۸ میلادی)
رهبر ِ مبارزه‌ی ِ رهایی‌بخش ِ مردم هندوستان

به یاد داشته باش که

من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌‌خو یا شیطان‌صفت باشم

من می‌توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم

من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،

چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است

و تو هم به یاد داشته باش

من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى، من را خودم از خودم ساخته‌ام، تو را دیگرى باید برایت بسازد و

توهم به یاد داشته باش که 

منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است،

تو"یى که تو از من می‌سازى، "آرزوهایت" و یا "کمبودهایت" هستند "

لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى

می‌توانى دوستم داشته باشى همین‌گونه که هستم، و من نیز هم.

می‌توانى از من متنفر باشى بى هیچ دلیلى و من نیز هم؛

.چرا که ما هر دو انسانیم

این جهان مملو از انسان‌هاست،

پس این جهان، می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.

تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى وحكمی صادر كنی و من نیز هم. قضاوت و صدورحکم بر عهده نیروى ماورایى ی ِ خداوندگار است.

دوستانم مرا همین‌گونه پیدا می‌کنند ومی‌ستایند.

حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند.

دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و هم‌چنان می‌ستایندم؛

چرا که من اگر قابل ستایش نباشم، نه دوستى خواهم داشت،

نه حسودى و نه دشمنى و نه حتى رقیبى.

من قابل ستایشم، و تو نیزهم.

یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد،

به خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و با تیشان مراوده می‌کنى،

همه انسان هستند و داراى خصوصیّات یک انسان، با نقابى متفاوت.

امّا همگى جایزالخطا.

نامت را انسانى باهوش بگذار اگرانسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى،

و یادت باشد که کارى نه چندان راحت است.

فرستنده‌ی ِ هر دو بخش: نسیم رومینا

افزوده‌ی ِ ویراستار:

زندگی‌نامه‌ی ِ گاندی
http://www.indianchild.com/mahatma_gandhi.htm


گنجینه‌دار ِ عکس ِ ایران

History of photography in Iran

خاطره‌های ِ «علی‌اصغر بیچاره» را بشنوید و عکس‌های ِ یادگاری‌ی ِ او از شماری از نقش‌ورزان در موزیک، نمایش (/ تآتر)، سینما و رادیوی ایران را ببیند. ↓
http://www.jadidonline.com/images/stories/flash_multimedia/Asghar_bichareh_test/asg_high.html

خاستگاه: رایان پیامی از دکتر سیروس رزاقی‌پور




۱. پایان ِ کار ِ دودمان ِ هخامنشیان

در این جا ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-650.aspx

خاستگاه: رایان پیامی از مسعود لقمان

۲. تصویری از «کوروش بزرگ» در برابر کالبَدهای ِ «پانته آ» و «آبراداتاس» در تابلویی اثر «وینسنت لوپز» هنرمند اسپانیایی قرن هیجدهم


بدون شک تابلویی که در بالا می بینید، روایت کننده ی یکی از جذاب ترین و دراماتیک ترین داستان های تاریخ ایران می باشد. این تابلو اثر وینسنت لوپز هنرمند اسپانیایی قرن هیجدهم است. حقیقت این است که با دیدن این تابلو و نبودن هیچ توضیحی برای آن بسیار کنجکاو شدم تا ببینم که موضوع چیست و البته با جستجو در سایت های فارسی به روایات متناقضی از این داستان برخوردم اما متوجه شدم که همه روایات ازیک منشا یعنی لغت نامه دهخدا هستند که چون به صورت تکه تکه نقل شده اند متناقض به نظر می رسند.

اما من برای شما خلاصه ای از منبع اصلی یعنی لغت نامه دهخدا زیر عنوان نام پانته آ می آورم به امید این که لذت ببرید و نیز پند بگیرید!
شایان ذکر است که دهخدا نیز بر اساس روایت گزنفون نقل می کند .

و این هم گزارشی از آن رویداد ِ تاریخی ↓

داستان از این قرار است که مادی ها پس از برگشت از جنگ شوش غنایمی برای خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به نزد کوروش آوردند. از آن جمله زنی بود بسیار زیبا که گفته می شد زیباترین ه زنان شوش به حساب می آمد و پانته آ نامیده می شد وشوهر او به نام آبراداتاس برای ماموریتی از جانب پادشاه خود به ماموریت رفته بود .
چون وصف زیبایی زن را به کوروش گفتند و نیز از آبراداتاس نام بردند کوروش گفت صحیح نیست که این زن شوهردار از آن ِ من شود و او را به یکی از ندیمان خود سپرد تا او را نگه دارد تا هنگامی که شوهرش از ماموریت بازگشت او را به شوهرش بازسپارند.
در این هنگام اطرافیان کوروش با توصیف زیبایی های این زن به او گفتند لااقل یک بار او را ببین شاید که نظرت عوض شد! اما کوروش گفت : نه , می ترسم او را ببینم و عاشقش بشوم و نتوانم او را به شوهرش پس بدهم …
ندیم کوروش که مردی بود به نام آراسپ و پانته آ را به او سپرده بودند عاشق این زن شد و خواست که از او کام بگیرد. به ناچار پانته آ از کوروش درخواست کمک کرد و کوروش نیز آراسپ را سرزنش کرد و زن را از دست او نجات داد و البته آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای آن کار به دنبال آبراداتاس رفت (از طرف کوروش) تا او را به سوی ایران فرا بخواند ...
سپس آبرداتاس به ایران آمده و از ما وقع اطلاع حاصل یافت. پس برای جبران جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند .

می گویند در هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: قسم به عشقی که من به تو دارم و عشقی که تو به من داری… کوروش به واسطه ی جوانمردی که در حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل این‌ که من زن برادر او باشم ...
خلاصه این که در جنگ مورد اشاره آبراداتاس کشته می شود و پانته آ به بالای جسد او می رود و به شیون وزاری می پردازد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش می کند که مواظب باشند کاردست خودش ندهد . شیون و زاری این زن عاشق هنوز در گوش تاریخ می پیچد و تن هر انسانی را به لرزه در می آورد که می گفت : افسوس ای دوست باوفا و خوبم ما را گذاشتی و درگذشتی … به درستی که همانند یک فاتح درگذشتی.
پس از آن در پی غفلت ندیمه چاقویی را که همراه داشت، در سینه خود فرومی کند و در کنار جسد شوهرش جان می سپارد.
هنگامی که خبر به کوروش می رسد ندیمه نیز از ترس خود را می کشد برای همین است که در تایلو جسد زنان دو تاست . و باقی داستان که در تابلو مشخص است . آری چنین است که بزرگ‌مردی به نام کوروش در تاریخ جاودانه می شود .

خاستگاه: رایان پیامی از فرشید ایراهیمی

۳. «منار ساربان اصفهان»، شاهکاری در معماری‌ی ِ ایرانی، در سنجش با «بُرج ِ پیزا» در ایتالیا



در این جا بخوانید. ↓
http://drshahinsepanta.blogsky.com/1388/11/16/post-324/

خاستگاه: رایان پیامی از دکتر شاهین سپنتا

۴. هفت چهره‌ی ِ تمدّن ِ ایران از دیدگاه ِ دیگران

Iran's Seven Faces of Civilisation

این هفت‌گانه‌ی ِ شگفتی‌انگیز را در فیلمی بسیار زیبا ببینید. ↓
http://video.google.com/videoplay?docid=-5356229498218843348#

خاستگاه: رایان پیامی از دکتر سیروس رزاقی‌پور


۱. ویرایشی تازه و دانشگاهی از متنی باستانی: آیینه‌ی ِ تمام‌نمایی در برابر ِ تاریخ و جامعه‌ی ِ ایران در گذشت ِ روزگاران

متن ِ پهلوی‌ی ِ اردای‌ویراف‌نامه و روایت ِ فارسی‌ی ِ آن، به دلیل ِ درون‌مایه‌ی ِ آن، افزون بر گستره‌های ِ زندگی‌ی ِ زرتشتیان در ایران و هندوستان و جاهای دیگر، در میان ِ ایران‌شناسان ِ باختری و نیز ناقدان و تحلیل‌گران ِ ادب ِ غرب، آوازه‌ای بلند دارد و برخی از آنان، کمدی‌ی ِ الهی اثر ِ بزرگ ِ دانته آلیگیری شاعر ایتالیایی را تأثیرپذیرفته از آن می‌شمارند.

Dante Aligiri
 (فلورانس، ۱۲۶۵ - راونا،  سپتامبر ۱۳۲۱ میلادی)

در زبان فارسی، تا کنون ترجمه‌هایی از این متن و نیز پژوهش‌هایی در باره‌ی ِ آن، نشریافته‌است؛ امّا تا پیش از نشر ِ پژوهش ِ موضوع ِ این یادداشت، هیچ یک از نشرداده‌ها، حقّ ِ مطلب را به‌خوبی ادانکرده و بایستگی‌های ِ بسنده را نداشته‌است.

اکنون یک پژوهنده‌ی ِ ایرانی‌ی ِ شهربند ِ غربت در سوئد و – به گفته‌ی ِ خودش – " دور از سرزمین ِ مادری و خانه‌ی ِ پدری"، بار ِ این امانت را بر دوش گرفته و به شایستگی به منزل رسانده‌است. داریوش کارگر، یکی از ایرانیان ِ به غربت رانده‌ای‌ست که سال‌های ِ دوری از میهن را به هدر نداده و افزون بر کوشش و کنش ِ چشم‌گیرش در راستای ِ ادب ِ معاصر ِ فارسی، به دانش‌پژوهی و دانش ‌اندوزی  در زمینه‌ی ِ ادب و
 فرهنگ ِ کهن ایرانی با سنجه‌های بارآور ِ پزوهشگران ِ باختری پرداخته است
پاره‌ای از گفتارهای پژوهشی‌ی ِ این ایرانی‌ی ِ فرهیخته و جویا و پویا را پیشتر در نشریّه‌های ِ ایران‌ شناختی ‌ی برون‌مرزی خوانده‌ایم و اکنون این کار ِ ارجمند و ستودنی‌اش را در دست‌رس داریم.



این کتاب – که پایان‌نامه‌ی ِ دانشگاهی‌ی ِ داریوش کارگرست، از سوی بخش ِ ایران‌شناسی‌ی ِ دانشگاه ِ اوپسالای سوئد، با همکاری‌ی ِ کتابخانه‌ی آن دانشگاه و ویرایش ِ بانو کارینا جهانی و آقای بو یوتاس استادان راهنمای ِ مصحّح ِ آن، نشریافته و چهاردهمین دفتر از مجموعه‌ی ِ نشرداده‌های ِ ایران‌شناختی ی ِ آن دانشگاه است.
*
بخش ِ فارسی‌ی ِ این دفتر در ۷۹ صفحه: روایت ِ فارسی‌ی ِ زردشتی‌ی ِ اردای‌ویراف‌نامه در ۶۳ صفحه‌ که یادداشت ِ کوتاه ِ کارگر، شناخت‌نامه‌ی ِ دست‌نوشت‌های شش‌گانه‌ی ِ پشتوانه‌ی ِ متن ِ چاپی، پایان‌بخش ِ آن است و فهرست ِ روشنگر و یاری‌رسانننده ی کلیدواژه‌ها، تعبیرها و کارواژه‌های کهن ِ به‌کاررفته در متن را در ۱۱  صفحه‌ی پس از آن می‌خوانیم.
*
بخش ِ انگلیسی‌ی ِ کتاب، ۲۴۱ صفحه را دربرمی‌گیرد به این شرح:

ACKNOWLEDGEMENTS

I. Introduction

II. The background and history of a text

III. The Other World in Other Iranian works

IV. Previous Research

V. Manuscripts

VI. ARDÂY-VÎRÂF NÂMA [English translation]

VII. Commentary

VIII. The Zoroastrian Persian Version in Comparison with the Parsig Version

IX. Ardây-Vîrâf Nâma: from a shamanistic epic into a Zoroastrian narration

The Ideological Changes of the Text

X. Appendix: Davânûs

The name of Davânûs and his sovereignty

The number of countries dominated by Davânûs

Davânûs’ tyranny

The laziness of Davânûs and his not doing any good deed

Davânûs in Hell

Doing a single good deed

Conclusion

Bibliography

A. Manuscrip Sources

B. Printed Sources


ویژگی و مهمّ‌بودن ِ این متن، ازین روست که پژوهنده‌ی ِ امروزین ِ تاریخ و فرهنگ ِ ایران را به دو هزاره پیش از این می‌برد تا بی هیچ پرده و میانجی، به کوشش و کُنِش ِ هم‌سوی ِ سردودمان ِ شهریاری‌ی ِ ساسانیان و دین‌مردان ِ جزم‌باور ِ زرتشتی در راستای ِ پدیدآوردن ِ جامعه‌ای یک‌سان باور و به دور از هرگونه اندیشه و گفتار و کردار ِ نیک ِ آزاد بر پایه‌ی ِهمواره «چرا؟» گفتن و پرسیدن و شکّ‌ورزیدن، بنگرد و درس عبرتی بزرگ برای شناخت ِ تاریخ و جامعه‌ی ِ پس از آن دوران بیاموزد.
خواننده‌ی ِ ژرفاکاو ِ این متن ِ کهن، به شیوه‌ی ِ برخی از هم‌روزگاران ِ ما، به جست و جوی ِ «آرمانشهر» به فراسوی ِ «قادسیّه» روی‌نخواهدآورد و در سراب سوزان پندارهای خویش، سرگردان نخواهدشد و در واکنشی خام و ناپژوهیده و ناسنجیده، چنگ در چهره‌ی ِ تاریخ‌نگاران واقع‌نگر نخواهد زد که تاریخ را چنان که بوده‌، به وصف درآورده‌اند و نه بدان گونه که برخی از ما می‌خواهند که بوده بوده‌باشد!
*
کوشش و کار چندین ساله‌ی ِ داریوش کارگر در نشر ِ این اثر، سزاوار آفرین و دست‌مریزادست و باید امیدوار بود که دست‌آورد ِ کارش، در ایران نیز بازنشریابد و شمار ِ هرچه بیشتری از دوستداران ِ پژوهش و شناخت را به دریافت ِ سَخته‌تر و پُخته‌تری از تاریخ و فرهنگ‌مان، رهنمون‌گردد. چُنین باد!


هزار سال پس از «فردوسی»: زبان ِ فارسی‌ی ِ امروزی‌ها!

نمونه‌ای از"چیزی" با ادّعای "زبان ِ فارسی" بودن (؟!) را که اکنون به‌ویژه در رایان‌پیام‌ها و رایان‌نوشت‌ها  در شبکه‌ی جهانی کاربُرد ِ گسترده دارد، از گزارشی تازه از تهران رسیده، می‌آورم ("تو خود حدیث ِ مُفصّل بخوان ازین مُجمَل!"):

" ................................................

از هفته‌ی ِ پیش، موبایل های‌مان عملا بدل به گوشت‌کوب ِ همراه، شده‌اند، یا خط نمی دهند یا اون خانمه دائم توش وِر می زنه: مشترک ... مورد نظر… فلان و بیسار! یا وسط حرف آدم صداهای عجیب و غریب میاد و قطع می شه. مهم نیست که داری در باره چک به اجرا گذاشته شده ات حرف می زنی یا با دوست پسرت دعوا مرافعه می کنی، در هر حال قطع میشه! ربطی هم کلا ًبه سیاست روز ندارد.

و اما اینترنت اسباب رونق مطب روان‌شناسان و روان‌پزشکان شده، برای ورود به یاهو مسنجر باید به اندازه‌ی ِ گرفتن یک نان سنگگ توی صف به انتظار بایستی، یه دونه ای و بی نوبت هم ندارد! در هر حال باید عذاب بکشی تا شاید بیایی توی مسنجر و اف لاین های بیات شده‌ات را شکارکنی و شاید سلامی به دوستی از آن سو یا این سو، فرقی نمی کند به هرحال، بعد از چند لحظه، اینترنت جادویی قطع می شود و باز باید بری ته صف! اگر خوش شانس باشی شاید آخر شب با یکی از این یوها می توانی وارد فیس بوک بشوی که حالا این وسط خودش هم قاط زده، گاهی وارد نشدن به فیس بوک با این فیلترشکن ها از وارد شدن بهتراست چون نه می توانی لینک ی را شئر کنی و ... نه جایی لایک بزنی، این لایک لعنتی کلیک بشو نیست!
حالا سایت های دیگر که با این سرعت بالا نمی آیند بماند، بی بی سی را که اصلا حرفش را هم نباید زد، اگر اعصاب فولادین داشته باشی، شاید تلاش کنی سری به بالاترین بزنی؛ ولی در هر حال آن جا اعصابت خرد می شود و راه رفته را برمی گردی.
بالاخره تا وقتی از دنیای جادویی اینترنت بیرون پرت نشدی، توی همان فیس بوک درب و داغون جا خوش می کنی و دائم به خودت یادآوری می کنی که این گزینه ی دی آکتیو کردن کجاست که سر بزنگاه فیس بوک ت را از دسترس خارج کنی، ... نمی گویند بیا توی فیس بوک ت لاگین کن ببینیم چند بار این گیم بزن توی سر ... شئر کرده ای ولی خب کار از محکم کاری عیب نمی کند، حالا آمدیم و فردا فلان سایت مستقر در لس آنجلس، رفت عکس ت را با مینی ژوب گذاشت روی سایت ش که «... را آزاد کنید»، آن وقت دیگر این ... مگر از خر شیطان پایین می آیند؟
.........................................

***

به راستی آه از نهاد ِ آدمی زاد، برمی آید! جای فردوسی خالی که با دریغ بگوید: "سخنهاا به کردار ِ بازی بُوَد!" و جای ِ فروغ سبز که دردمندانه بخواند: "دلم برای ِ باغچه می‌سوزد! ..."

طنزنوشتاری در باره ی ِ «فارسی» (؟!) ی ِ کنونی از "دکتر نورالدّین زرّین‌کِلک"



«زبان ِ فارسی» پاسوز ِ دیگرباشی‌ی ِ ساختار ِ آوایی‌ی ِ «زبان ِ عربی» و بی‌پروایی‌ی ِ ما ایرانیان در نگاهبانی از ساختار بُنیادین و کاربُرد ِ درست ِ آن

در زبان عربی چهار حرف: پ گ ژ چ وجود ندارد. آن‌ها به جای این ۴ حرف، از واج‌های : ف - ک – ز - ج بهره می‌گیرند.
و اما: چون عرب‌ها نمی‌توانند «پ» را بر زبان رانند، بنابراین ما ایرانی‌ها،
به پیل می‌گوییم: فیل
به پلپل می‌گوییم: فلفل
به پهلویات باباطاهر می‌گوییم: فهلویات باباطاهر
به سپیدرود می‌گوییم: سفیدرود
به سپاهان می‌گوییم: اصفهان
به پردیس می‌گوییم: فردوس
به پلاتون می‌گوییم: افلاطون
به تهماسپ می‌گوییم: طهماسب
به پارس می‌گوییم: فارس
به پساوند می‌گوییم: بساوند
به پارسی می‌گوییم: فارسی!
به پادافره می‌گوییم: بادافره یا مجازات،مکافات، تعزیر، جزا، تنبیه...
به پاداش هم می‌گوییم: جایزه
*
چون عرب‌ها نمی‌توانند «گ» را برزبان بیاورند، بنابراین ما ایرانی‌ها
به گرگانی می‌گوییم: جرجانی
به بزرگمهر می‌گوییم: بوذرجمهر
به لشگری می‌گوییم: لشکری
به گرچک می‌گوییم: قرجک
به گاسپین می‌گوییم: قزوین!
به پاسارگاد هم می‌گوییم: تخت سلیمان‌نبی!
*
چون عرب‌ها نمی‌توانند «چ» را برزبان بیاورند، ما ایرانی‌ها،
به چمکران می‌گوییم: جمکران
به چاچ‌رود می‌گوییم: جاجرود
به چزاندن می‌گوییم: جزاندن
*
چون عرب‌ها نمی‌توانند «ژ» را بیان کنند، ما ایرانی‌ها
به دژ می‌گوییم: دز (سد دز)
به کژ می‌گوییم: :کج
به مژ می‌گوییم: : مج
به کژآئین می‌گوییم: کج‌آئین
به کژدُم می‌گوییم عقرب!
به لاژورد می‌گوییم: لاجورد
*
فردوسی فرماید:
به پیمان که در شهر هاماوران / سپهبد دهد ساو و باژ گران
اما مابه باژ می‌گوییم: باج
*
فردوسی فرماید:
پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست / همی رفت شیدا به کردار مست
اما ما به اسپ می‌گوییم: اسب و به ژوبین می گوییم زوبین
وچون در زبان پارسی واژه‌هائی مانند چرکابه، پس‌آب، گنداب... نداریم، نام این چیزها را به واگیری از عربها، گذاشته ا‌یم فاضل‌آب و چون مردمی سخندان هستیم و از نوادگان فردوسی، به ویرانه می‌گوییم خرابه
به ابریشم می‌گوییم: حریر و به یاران می‌گوییم صحابه!
به ناشتایی یا چاشت ِ بامدادی می‌گوییم صبحانه یا سحری!
به چاشت ِ شامگاهی می‌گوییم: عصرانه یا افطار!
به خوراک و خورش می‌گوییم: غذا و اغذیه و تغذیه ومغذی(!)
به آرامگاه می‌گوییم: مقبره
به گور می‌گوییم: قبر
به برادر می‌گوییم: اخوی
به پدر می‌گوییم: ابوی
و اکنون نمی‌دانیم برای این که بتوانیم زبان شیرین پارسی را دوباره بیاموزیم و بکار بندیم، باید از کجا آغاز کنیم؟!
هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن! شاعر هم گفته است: تا مرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد!
بنابراین، چون ما ایرانیان در زبان پارسی واژه‌ی گرمابه نداریم به آن می‌گوئیم: حمام!
چون در پارسی واژه‌های خجسته، فرّخ و شادباش نداریم به جای «زاد روزت خجسته باد» می‌گوئیم: «تولدت مبارک».
به خجسته می گوئیم میمون و اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم می‌گوییم: تولدت میمون و مبارک!
چون نمی‌توانیم بگوییم: «دوستانه» می گوئیم با حسن نیت!
چون نمی‌توانیم بگوییم «دشمنانه» می گوییم خصمانه یا با سوء نیت
چون نمی‌توانیم بگوئیم امیدوارم، می‌گوئیم ان‌شاءالله
چون نمی‌توانیم بگوئیم آفرین، می‌گوئیم بارک‌الله
چون نمی‌توانیم بگوئیم به نام ویاری ایزد، می‌گوییم: ماشاءالله
و چون نمی‌توانیم بگوئیم نادارها، بی‌چیزان، تنُک‌‌‌مایه‌گان، می‌گوئیم: مستضعفان، فقرا، مساکین!
به خانه می‌گوییم: مسکن
به داروی درد می‌گوییم: مسکن (و اگر در نوشته‌ای به چنین جمله‌ای برسیم : «در ایران، مسکن خیلی گران است» نمی‌دانیم «دارو» گران است یا «خانه»؟
به «آرامش» می‌گوییم تسکین، سکون
به شهر هم می‌گوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید!
ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم:
به جای درازا می گوییم: طول
به جای پهنا می‌گوییم: عرض
به ژرفا می‌گوییم: عمق
به بلندا می‌گوییم: ارتفاع
به سرنوشت می‌گوییم: تقدیر
به سرگذشت می‌گوییم: تاریخ
به خانه و سرای می‌گوییم : منزل و مأوا و مسکن
به ایرانیان کهن می گوییم: پارس
به عوعوی سگان هم می گوییم: پارس!
به پارس‌ها می‌گوییم: عجم!
به عجم (لال) می گوییم: گبر
چون میهن ما خاور و باختر ندارد،
به خاور می‌گوییم: مشرق یا شرق به باختر می‌گوییم: مغرب و غرب!
و کمتر کسی می‌داند که شمال و جنوب وقطب در زبان پارسی چه بوده است!
چون «ت» در زبان فارسی کمیاب وبسیار گران‌بها است (و گاهی هم کوپنی می‌‌شود!)
تهران را می نویسیم طهران
استوره را می نویسیم اسطوره
توس را طوس
تهماسپ را طهماسب
تنبور را می نویسیم طنبور(شاید نوایش خوشتر گردد!)
همسر و یا زن را می نویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادر ِ بچه‌ها، والده‌ی ِ آقامصطفی!
چون قالی را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان بافتند (یا در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتند!) آن را فرش، می نامیم!
آسمان را عرش می‌نامیم!
و
استاد ِ توس فرمود:
چو ایران نباشد، تن من مباد! / بدین بوم و بر زنده یک ‌تن مباد!
و هرکس نداند، ما ایرانیان خوب می‌دانیم که نگهداشت یک کشور، ملت، فرهنگ و «هویّت ملی» شدنی نیست مگر این که از زبان آن ملت هم به درستی نگهداری شود.
ما که مانند مصری‌ها نیستیم که چون زبانشان عربی شد، امروزه جهان آن‌ها را از خانواده‌ی اعراب می‌دانند.
البته ایرانی یا عرب بودن، هندی یا اسپانیائی بودن به خودی خود نه مایه‌ی برتری‌ است و نه مایه‌ سرافکندگی. زبان عربی هم یکی از زبان‌های نیرومند و کهن است.
سربلندی‌ی ِ مردمان وکشورها به میزان دانستگی‌ها، بایستگی‌ها، شایستگی‌ها، و ارج نهادن آن‌ها به آزادی و «حقوق بشر» است.
با این همه، همان‌گونه که اگر یک اسدآبادی به انگلیسی سخن بگوید، انگلیسی یا آمریکایی به شمار نمی‌آید، اگر یک سوئدی هم، به لری سخن بگوید، لُر به شمار نخواهد رفت. چرا یک چینی که خودش فرهنگ و زبان و شناسنامه‌ی تاریخی دارد، بیاید و کردی سخن بگوید؟ و چرا ملت‌های عرب، به پارسی سخن نمی‌گویند؟ چرا ما ایرانیان باید نیمه‌عربی - نیمه‌پارسی سخن بگوئیم؟
فردوسی، سراینده‌ی بزرگ ایرانیان در ۱۰۷۰ سال پیش برای این که ایرانی شناسنامه‌ی ملی‌اش را گم نکند، و همچون مصری از خانواده‌ی اعراب به شمار نرود، شاهنامه را به پارسی‌ی گوش‌نوازی سرود و فرمود:
پی افگندم از نظم کاخی بلند / که از باد وبارانش ناید گزند
جهان کرده‌ام از سخن چون بهشت / از این بیش تخم سخن کس نکشت
از آن پس نمیرم که من زنده‌ام / که تخم سخن من پراگنده‌ام
هر آن کس که دارد هُش و رای و دین / پس از مرگ بر من کند آفرین
اکنون منِ ِ ایرانی چرا باید از زیباترین واژه‌های دم دستم در «زبان شیرین پارسی» چشم‌پوشی کنم و از لغات عربی یا انگلیسی یا روسی که معنای بسیاری از آنها را هم به درستی نمی‌دانم، بهره بگیرم
و
به  جای  توان و توانایی بگویم قدرت؟
به جای نیرو و نیرومندی بگویم قوت؟
به جای پررنگی بگویم غلظت؟
به جای پررنگی بگویم غلظت؟
به جای سرشکستگی بگویم ذلت؟
به جای بیماری بگویم علت؟
به جای اندک و کم‌بود بگویم قلت؟
به جای شکوه بگویم عظمت؟
به جای خودرو بگویم اتومبیل
به جای پیوست بگویم ضمیمه، اتاشه! / اتچمنت!
به جای مردمی و مردم سالاری هم بگویم دموکراتیک و دموکراسی!
به باور من، برای برخی از ایرانیان، درست کردن بچه، بسیار آسان‌تر است از پیداکردن یک نام شایسته برای او!
بسیاری از دوستانم آنگاه که می‌خواهند برای نوزادانشان نامی خوش‌آهنگ و شایسته بیابند از من می‌خواهند که یاری‌شان کنم! به هریک از آن‌ها می‌گویم: «جیک جیک تابستونت که بود، فکر زمستونت نبود؟»
به هر روی، چون ما ایرانیان نام‌هائی به زیبائی بهرام و بهمن و بهداد و ... نداریم، اسم فرزندانمان را می‌گذاریم علی‌اکبر، علی‌اوسط، علی‌اصغر! (یعنی علی بزرگه، علی وسطی، علی کوچیکه!)
پسران بعدی را هم چنین نام می‌نهیم: غلامعلی، زینعلی، کلبعلی (سگِ علی= لقبی که شاه اسماعیل صفوی برخود نهاده بود و از زمان او رایج گردید) محمدعلی، حسین‌علی، حسنعلی، سبزعلی، گرگعلی، شیرعلی، گداعلی و.... نام آب کوهستان‌های دماوند را هم می‌گذاریم آبعلی!
وچون در زبان پارسی نام‌هائی مانند سهراب، سیاوش، داریوش و... نداریم نام فرزندانمان را می‌گذاریم اسکندر، عمر، چنگیز، تیمور، ...
و چون نام‌های خوش‌آهنگی همچون: پوران، دُردانه، رازدانه، گلبرگ، بوته، گندم، آناهیتا، ایراندخت، مهرانه، ژاله، الیکا (نام ده و رودی کوچک در ایران)، لِویس (نام گل شقایق به گویش اسدآبادی= از دامنه‌های زبان پهلوی ساسانی) و... نداریم، نام دختران خود را می‌گذاریم: زینب و رقیه و معصومه و زهرا و سکینه و سمیه و ...
دانای(حکیم) توس فرمود:
بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی
از آن‌جایی که ما ایرانیان امروز، مانند دانای توس، مهر بی‌کرانی به میهن خود داریم
به جای رستم‌زایی (/ رستم‌زادی) می‌گوییم سزارین
رستم در زهدان مادرش رودابه آنچنان بزرگ بود که مادر نتوانست او را بزاید، بنابراین پزشکان، پهلوی مادر را شکافتند و رستم را بیرون آوردند. چنین وضعی برای سزار، قیصر روم هم پیش آمد و مردم باخترزمین از آن‌پس به این‌گونه زایاندن و زایش می‌گویند سزارین. ایرانیان هم می‌توانند به جای واژه‌ی «سزارین» که در زبان پارسی روان شده، بگویند: رستم‌زایی (/ رستم‌زادی).
آیا درست است که:
به جای پررنگی بگوییم غلظت؟
به جای سرشکستگی بگوییم ذلت؟
به جای بیماری بگوییم علت؟
به جای اندکی و کم‌بود بگوییم قلت؟
به جای شکوه بگوییم عظمت؟
به جای خودرو بگویم اتومبیل؟
به جای پیوست بگویم ضمیمه، اتاشه! / اتچمنت؟!
به جای مردمی و مردم سالاری بگوییم دموکراتیک و دموکراسی؟!
به باور من، برای برخی از ایرانیان، درست کردن بچه، بسیار آسان‌تر است از پیداکردن یک نام شایسته برای او!
بسیاری از دوستانم آنگاه که می‌خواهند برای نوزادانشان نامی خوش‌آهنگ و شایسته بیابند از من می‌خواهند که یاری‌شان کنم! به هریک از آن‌ها می‌گویم: «جیک جیک تابستونت که بود، فکر زمستونت نبود؟
به هر روی، چون ما ایرانیان نام‌هائی به زیبائی بهرام و بهمن و بهداد و ... نداریم، اسم فرزندانمان را می‌گذاریم علی‌اکبر، علی‌اوسط، علی‌اصغر! (یعنی علی بزرگه، علی وسطی، علی کوچیکه!)
پسران بعدی را هم چنین نام می‌نهیم: غلامعلی، زینعلی، کلبعلی (سگِ علی= لقبی که شاه اسماعیل صفوی برخود نهاده بود و از زمان او رایج گردید) محمدعلی، حسین‌علی، حسنعلی، سبزعلی، گرگعلی، شیرعلی، گداعلی و...
نام آب کوهستان‌های دماوند را هم می‌گذاریم آبعلی!
وچون در زبان پارسی نام‌هائی مانند سهراب، سیاوش، داریوش و... نداریم نام فرزندانمان را می‌گذاریم اسکندر، عمر، چنگیز، تیمور، ...
و چون نام‌های خوش‌آهنگی همچون: پوران، دُردانه، رازدانه، گلبرگ، بوته، گندم، آناهیتا، ایراندخت، مهرانه، ژاله، الیکا (نام ده و رودی کوچک در ایران)، لِویس (نام گل شقایق به گویش اسدآبادی= از دامنه‌های زبان پهلوی ساسانی) و... نداریم، نام دختران خود را می‌گذاریم: زینب و رقیه و معصومه و زهرا و سکینه و سمیه و ...

اما ناامید نشویم. این کار شدنی است!
تا سال‌ها پس از انقلاب مشروطیت به جای دادگستری می‌گفتیم عدلیه به جای شهربانی می‌گفتیم نظمیه به جای شهرداری و راهداری می‌گفتیم بلدیه به جای پرونده می گفتیم دوسیه و به جای ...
به جای سرشکستگی بگویم ذلت؟
به جای بیماری بگویم علت؟
به جای اندک و کم‌بود بگویم قلت؟
به جای شکوه بگویم عظمت؟
به جای خودرو بگویم اتومبیل
به جای پیوست بگویم ضمیمه، اتاشه! / اتچمنت!
به جای مردمی و مردم سالاری هم بگویم دموکراتیک و دموکراسی!
به باور من، برای برخی از ایرانیان، درست کردن بچه، بسیار آسان‌تر است از پیداکردن یک نام شایسته برای او!
بسیاری از دوستانم آنگاه که می‌خواهند برای نوزادانشان نامی خوش‌آهنگ و شایسته بیابند از من می‌خواهند که یاری‌شان کنم! به هریک از آن‌ها می‌گویم: «جیک جیک تابستونت که بود، فکر زمستونت نبود؟»
به هر روی، چون ما ایرانیان نام‌هائی به زیبائی بهرام و بهمن و بهداد و ... نداریم، اسم فرزندانمان را می‌گذاریم علی‌اکبر، علی‌اوسط، علی‌اصغر! (یعنی علی بزرگه، علی وسطی، علی کوچیکه!)
پسران بعدی را هم چنین نام می‌نهیم: غلامعلی، زینعلی، کلبعلی (سگِ علی= لقبی که شاه اسماعیل صفوی برخود نهاده بود و از زمان او رایج گردید) محمدعلی، حسین‌علی، حسنعلی، سبزعلی، گرگعلی، شیرعلی، گداعلی و....
نام آب کوهستان‌های دماوند را هم می‌گذاریم آبعلی!
وچون در زبان پارسی نام‌هائی مانند سهراب، سیاوش، داریوش و... نداریم نام فرزندانمان را می‌گذاریم اسکندر، عمر، چنگیز، تیمور، ...
و چون نام‌های خوش‌آهنگی همچون: پوران، دُردانه، رازدانه، گلبرگ، بوته، گندم، آناهیتا، ایراندخت، مهرانه، ژاله، الیکا (نام ده و رودی کوچک در ایران)، لِویس (نام گل شقایق به گویش اسدآبادی= از دامنه‌های زبان پهلوی ساسانی) و... نداریم، نام دختران خود را می‌گذاریم: زینب و رقیه و معصومه و زهرا و سکینه و سمیه و ...
دانای(حکیم) توس فرمود:
بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی
از آن‌جایی که ما ایرانیان مانند دانای توس، مهر بی‌کرانی به میهن خود داریم
به جای رستم‌زایی (/ رستم‌زادی) می‌گوئیم سزارین
رستم در زهدان مادرش رودابه آنچنان بزرگ بود که مادر نتوانست او را بزاید، بنابراین پزشکان، پهلوی مادر را شکافتند و رستم را بیرون آوردند. چنین وضعی برای سزار، قیصر روم هم پیش آمد و مردم باخترزمین از آن‌پس به این‌گونه زایاندن و زایش می‌گویند سزارین. ایرانیان هم می‌توانند به جای واژه‌ی «سزارین» که در زبان پارسی روان شده، بگویند: رستم‌زایی (/ رستم‌زادی).
به نوشابه می‌گوییم: شربت
به کوبش و کوبه می‌گوییم: ضربت
به خاک می‌گوییم: تربت
به بازگشت می‌گوییم: رجعت
به جایگاه می‌گوییم: مرتبت
به هماغوشی می‌گوییم: مقاربت
به گفتاورد می‌گوییم: نقل قول
به پراکندگی می‌گوییم: تفرقه
به پراکنده می‌گوییم: متفرق
به سرکوبگران می‌گوییم: قوای انتظامی
به کاخ می‌گوئیم قصر،
به انوشیروان دادگر می‌گوئیم: انوشیروان عادل
در «محضرحاج‌آقا» آنقدر «تلمذ» می‌کنیم که زبان پارسی‌مان همچون ماشین دودی دوره‌ی قاجار، دود و دمی راه می‌اندازد به قرار زیر:
به خاک سپردن = مدفون کردن
دست به آب رساندن = مدفوع کردن
به جای پایداری کردن (/ پدافَند) می‌گوییم: دفاع کردن= تدافع = دفع دشمن= دفع بلغم = و...
به جای جنگ می‌گوییم: مدافعه، مرافعه، حرب، محاربه.
به خراسان می‌گوییم: استان قدس رضوی!
به چراغ گرمازا می‌گوییم: علاءالدین! یا والور!
به کشاورز می‌گوییم: زارع
به کشاورزی می‌گوییم: زراعت
اما ناامید نشویم. این کار شدنی است!
تا سال‌ها پس از انقلاب مشروطیت به جای دادگستری می‌گفتیم عدلیه به جای شهربانی می‌گفتیم نظمیه به جای شهرداری و راهداری می‌گفتیم بلدیه به جای پرونده می گفتیم دوسیه و به جای ...



۱. روزآمد شدن ِ ایراندخت، خبرنامه ی الکترونیک بانوان ایران

http://www.irandokht.com/

خاستگاه: رایان‌پیامی از پری اسفندیاری

۲. «چیستا»، ماهنامه‌ی ِ ادبی- فرهنگی - اجتماعی، شماره‌ی ِ ۱۲-
شهریور ۱۳۸۸ (پی در پی: سال ۲۶ - شماره‌ی ِ ۲۶۲


در این دفتر چیستا نیز همچون دیگر شماره‌های آن، با انبوهی از گفتارها، تحلیل‌ها، برداشت‌ها و در کنار آنها برخی ترجمه‌ها در رمینه‌های گوناگون ِ ادبی، فرهنگی و جامعه‌شناختی رو به رو می‌شویم که هم‌گونی‌ی ِ آنها، نگرش بر بنیاد ِ انگاره‌های دبستان ِ مشهور ِ"واقع‌گرایی ِ جامعه‌ محور" (/ "رئالیسم سوسیالیستی) است که "ژدانف" روسی در شوروی‌ی ِ پیشین، نظریّه‌پرداز آن و "احسان طبری" در ایران،آوازه‌گر و گسترنده‌ی آن بود.

این امر، به ویژه در دو تحلیل ِ "دیالکتیک در شعر ِ نیما" (از بهمن اصلاح‌پذیر) و "تشابهات روحی، فکری و بازتاب مسائل اجتماعی در اشعار نیما و شهریار" (از طلعت کاویان‌پور)، چشم‌گیرست.

از جمله خواندنی‌های ایران‌شناختی‌ی ِ این دفتر، گفتار استاد ریچارد نلسون فرای، ایران شناس ممتاز ِ آمریکایی با عنوان ِ سرنوشت ِ زرتشتیان در شرق ِ ایران (برگردان ِ گلشن اسماعیل‌پورشگفتی و برجستگی ِ سیستان: متنی به زبان پهلوی، نوشته‌ی ِ استاد دکتر تورج دریایی و رازهای ِ چند داستان ِ پهلوی، نگاشته‌ی ِ مسعود یحیوی است.

۳. نشر ِ بخش ِ ویژه‌ی ِ ماه‌نامه‌ی «بُخارا» و کوشش و کُنِش ِ سردبیر ِ آن «علی دهباشی» در روزنامه‌ی ِ «فرهیختگان»



روزنامه‌ی ِ فرهیختگان، در شماره‌ی ِ دیروز ِ خود، صفحه‌ای را با عنوان ِ چراغ‌های رابطه، ویژه‌ی ِ شناخت ‌نامه‌ی ِ علی دهباشی و ماه‌نامه‌ی بُخارا به سردبیری‌ی ِ او و کوشش ِ خستگی‌ناپزش در راستای خدمت به فرهنگ و ادب ایران کرده‌است.

در این جا بخوانید. ↓
http://www.nosratdarvishi.com/
۱. سه شعر ِ نیمایی از «علیرضا زرّین» در تارنگاشت ِ "دینگ دانگ"، نخستین رسانه‌ی ِ تخصّصی‌ی ِ شعر ِ آزاد ِ نیمایی

در این جا ↓
http://www.dingdaang.com/article.aspx?id=758 

خاستگاه: رایان‌پیامی از دکتر علیرضا زرّین

و این هم پیوندنشانی ی ِ شعر دیگری از همین شاعر ↓
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=27131

۲. "شاعر ِ سر ِ خانه": گزارشی از آزمون ِ تازه‌ای در فرارَوَند ِ شاعری‌ی ِ یک شاعر ِ ایرانی‌ی ِ شهربند ِ غُربت

مجید نفیسی می‌نگارد:

در این جا ↓
http://fa.shahrvand.com/component/content/article/8449-2010-02-03-22-22-41?start=1

همایشی برای ِ شادباش ِ نودمین سال ِ زادروز ِ استاد «ژیلبر لازار»،
ایران‌شناس ِ نامدار ِ فرانسوی


Conference in HonorConference in Honor of Professor Gilbert Lazard on his Ninetieth Birthday
A leading figure in the fields of general linguistics and Iranian studies, Professor Gilbert Lazard celebrated his ninetieth birthday on February 4, 2010. On this occasion, the UMR CNRS “Mondes iranien et indien” research team and the Académie des Inscriptions et Belles-Lettres come together to pay tribute to their dear and esteemed colleague.
The Conference in honor of Professor Lazard will be held on Wednesday, February 17, 2010 in Paris, at the Palais de l’Institut (Salle des Cinq Académies).
*
For further information and registration, please visit our web page:
MailScanner warning: numerical links are often malicious: http://194.167.97.145/iran/spip.php?article102

Vollet Samvelian and Justine Landau
Conference organizers
UMR CNRS 7528 « Mondes iranien et indien »
http://www.iran-inde.cnrs.fr/

خاستگاه: رایان‌پیامی از دفتر ِ انجمن ِ جهانی‌ی ِ پژوهش‌های ِ ایران‌شناختی
(ISIS)

افزوده ی ویراستار:
در باره ی ِ زندگی‌نامه و کارنامه‌ی ِ استاد لازار

http://www.bing.com/search?q=Gilbert+Lazard&form=MS8TDF&pc=MS8TDF&src=IE-SearchBox


۱. مردان ِ فاحشه: نگرشی به زن‌ستیزی‌ی ِ ریشه‌دار در جامعه‌ی ِ ایران

دکتر مهرانگیر منوچهریان (۱۲۸۵- ۱۳۷۹) حقوق‌دان، موسیقی‌دان و نخستین بانوی سناتور در تاریخ سیاسی ی ایران، یکی از چهره های شاخص ِ عصر ِ خود در زمینه‌ی ِ دفاع از حقوق ِ مدنی‌ی ِ زنان میهن‌مان بود. از او کتاب‌های چندی در زمینه‌ه‌ی ِ اصلی‌ی ِ تخصّصی‌اش "دانش ِ حقوق"، بر جای مانده‌است.


آنچه در پی می‌آید، نمونه‌ی ِ کوچکی‌ست از برداشت‌ها و دیدگاه‌های حق‌جویانه و انسان‌گرایانه‌ی ِ آن بانوی فرهیخته. یادش گرامی و راهش پررهرو باد!

دکتر سیّدعلی شایگان استاد حقوق و از بنیادگذاران و رهبران جبهه ی ملّی ی ایران، در آزمون حقوق مدنی،
 از منوچهریان خواسته بود که "فاحشه خانه" را تعریف کند. وی در پاسخ به استاد، گفته بود: " فاحشه خانه جایی است که در آن، مردان فاحشه، زنان را به فحشاء وامی دارند."
استاد گفته بود که "این بهترین تعریفی است که می توان از چنین جایی به دست داد؛ امّا فاحشه مؤنّث است و  نمی توان ان را برای مرد به کار برد." منوچهریان گفته بود: "استاد، در زبان فارسی، ساخت های مذکّر و مؤنّث یک سان است."

از: کتاب ِ سناتور

خاستگاه: رایان پیامی از رامین امین‌ابراهیمی

در باره ی زندگی و کارنامه‌ی ِ مهرانگیز منوچهریان در این جا بخوانید. ↓
http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87%3A%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%AC%D9%88&search=%D9%85%D9%86%D9%88%DA%86%D9%87%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86&go=%D8%A8%D8%B1%D9%88

۲. راه و رسم ِ زندگی‌ی ِ مدنی و سامان ِ مردم‌سالاری‌ی ِ راستین را از دیگران بیاموزیم: درسی از جامعه‌ی سوئد

دولتمردان بايد عاري از خطا و اشتباه باشند.

در نظام مردم‌سالاري سوئد همه افرادي که در پست هاي دولتي به کار گمارده مي شوند بايد از هر گونه خطايي، چه در گذشته و چه در زماني که مشغول خدمت هستند، پاک باشند.
در انتخابات پارلماني سوئد در سال 2006 ائتلافي از احزاب دست راستي با به دست آوردن 178 کرسي نمايندگي، اکثريت کرسي هاي مجلس را نصيب خود کرد و دولت تشکيل داد.

چندي بعد نخست وزير به تدريج وزراي کابينه اش را معرفي کردو خانم «ماريا بورليوس» به عنوان وزير بازرگاني معرفي شد.روز بعد دختري به يکي از روزنامه ها اطلاع داد اين خانم چند سال پيش او را به مدت يک ماه براي نگهداري از بچه اش استخدام کرده بود بدون اينکه موضوع را به اداره ماليات گزارش داده باشد. در سوئد هر گاه کسي فردي را به کاري بگمارد بايد آن را به اطلاع اداره ماليات برساند و به عنوان کارفرما ماليات و هزينه بيمه آن فرد را بپردازد. هر کس کار مي کند بايد در زمان انجام کار بيمه باشد تا اگر اتفاقي حين کار بيفتد بيمه بتواند نيازهاي آن فرد را پوشش دهد.
بورليوس به عنوان کارفرما بايد استخدام آن دختر را به اداره ماليات اطلاع مي داد و علاوه بر حقوق دختر، هزينه کارفرما را نيز به اداره ماليات مي پرداخت. بورليوس به اداره ماليات اطلاع نداده بود و خلاف قانون رفتار کرده بود. وقتي اين مساله فاش شد وي از طريق تلويزيون از مردم سوئد پوزش خواست و گفت در زمان انجام اين کار خلاف که سال ها پيش اتفاق افتاده بود، وضع مالي خانواده آنها چندان خوب نبوده است.

روزنامه نگاران و وبلاگ نويسان که مانند ساير مردم بدون هيچ محدوديتي حق تحقيق و گزارش دارند دست به کار شدند و پرونده مالي خانم وزير را طي سال هاي گذشته مورد بررسي قرار دادند.

همه شهروندان در سوئد مي توانند اطلاعات مالي افراد ديگر را مطالعه کنند. براي اين کار کافي است به سالن کامپيوتر اداره ماليات مراجعه کنند و با وارد کردن نام يا شماره شخصي افراد در رايانه ها، اطلاعات مربوط به درآمد افراد، اشتغال آنها و مقدار ماليات پرداختي توسط هر فرد را به دست آورند. پس از برملا شدن کار خلاف اين خانم وزير، شهروندي به نام ماگنوس فورا در وبلاگ خود نشان داد اين خانم دروغ مي گويد و درآمد آنها در سالي که آن دختر خانم را به کار گرفته است، بالاي يک ميليون کرون يعني خيلي بيشتر از درآمد متوسط شهروندان سوئدي بوده است. دو روز بعد نخست وزير سوئد اعلام کرد خانم بورليوس از کار خود کناره گيري کرده است. بورليوس نه تنها از کار وزارت کنار گذاشته شد بلکه بنا بر گزارش روزنامه ها «خانم بورليوس از سوئد فرار کرد». او خانه و زندگي اش را در مدت کوتاهي فروخت و به انگلستان کوچ کرد تا چشمش به چشم مردمي که به آنها دروغ گفته بود، نيفتد.

خاستگاه: رایان‌پیامی از نسیم رومینا



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?