Thursday, December 31, 2009
هفته نامه ی ایران شناخت، سال پنجم- شماره ی ۲۹، فراگیر ِ ۱۷ درآمد ِ خواندنی، دیدنی و شنیدنی در ۸ بخش
*(چکیدهی ِ همهی ِ آزمون ها و گفتمانها)*
"... بگفتا: من دلی پُرپیچ دارم
اگر «ایران» نباشد، هیچ دارم!"
يادداشت ويراستار
جمعه یازدهم دی ماه ۱۳۸۸
(یکم ژانویه ۲۰۱۰)
گفتاوَرد از دادههاي اين تارنما بي هيچگونه ديگرگونگردانيي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.
You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it is referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.
Copyright-Iranshenakht © 2005- 2010
All Rights Reserved
۱. سپاس گزاریی ِ یک دانشجوی ِ امروز استادشده، از استاد ِ خود: بوسهی ِ استاد «شجریان» بر دستِ استاد «جلیل شهناز»
خاستگاه: رایان پیامی از امین فیضپور
۲. پژوهشی در بارهی ِ ساز ِ «نِی» و گونهها و ویژگیهای ِ آن
در این جا بخوانید و نمونهای از نوای ِ نی ِ بختیاری را بشنوید. ↓
خاستگاه: رایان پیامی از هوشنگ سامانی (بازبُرد به تارنگاشت ِ موسیقی ِ ما)
۳. اجرای ِ برنامهی ِ ساز و آواز ِ «گروه ِ شمس» در اوکراین (با همکاریی ِ تنی چند از هنرمندان ِ اوکراینی)
در این جا ببینید و بشنوید. ↓
۴. تصنیف ِ «آمد نسیم ِ صبحدم»، اثری از "عبدالقادر مراغه ای" نطریّهپرداز و موسیقیدان ِ کهن ِ ایرانی با آواز ِ «سپیده رییسسادات»
A song by "Sapide Ra'is-Saadaat:"Amad Nasim-e Sobh-dam"
در بارهی ِ عبدالقادر مراغه ای در این جا بخوانید و این ترانهی ِ شورانگیز را بشنوید. ↓
همچنین در بارهی ِ این چهرهی ِ نامدار ِ فرهنگ ِ ایرانی، در این جا بخوانید. ↓
خاستگاه: رایان پیامی از اسد هفشجانی
۱. اعتراف ِ تاریخیی ِ دیگری به دخالت ِ ناروای ِ دولت ِ بریتانیا در کودتای ۲۸امرداد ۱۳۳۲ (۱۹ اوت ۱۹۵۳)
پیش از این، اعتراف ِ آشکار ِ جک استراو؛ وزیر امور ِ خارجهی ِ پیشین بریتانیا به دست داشتن در تدارک و اجرای ِ کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ (۱۹ اوت ۱۹۵۳) در این تارنگاشت، نشریافت. اکنون تاریخ ورق خورده و جانشین ِ کنونیی ِ آن وزیر، یعنی دیوید میلیبند،
در پاسخ به پرسش ِ عنایت فانی در تلویزیون فارسیی ِ بی. بی. سی.
– هرچند محافظهکارانهتر و سیاستمدارانهتر از سلف ِ خویش – به آن دخالت و اقدام ِ ایرانستیزانه و تباه کارانه، مهر ِ تأیید می گذارد که سند ِ معتبر ِ دیگری است بر بیپایگیی ِ ادّعای خندستانیی ِ دربار ِ پهلوی در «قیام ِ ملّی» (؟!) خواندن ِ آن رویداد ِ سیاه و نعل ِ وارونه زدنهای ِ «آسیبشناسان» ِ آن فراروند در «جنبش ِ خودجوش ِ مردمی» (؟!) قلمدادکردن ِ آن توطئهی ِ ننگین ِ بیگانهساخته.
فانی: ... مسألهی ِ دیگری که برای چند دهه مطرح است، مداخلهی ِ بریتانیا در کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲(۱۹ اوت ۱۹۵۳) است. شاید روشن کردن موضع بریتانیا در قبال چنان موضوعی مفید باشد.
میلیبند : فکر می کنم مهم ّ است که از تاریخ درس بگیریم ولی خود رااسیر آن نکنیم. یقین دارم همه طرف های درگیر، مرتکب اشتباهاتی شده اند. می گویم اشتباه حتما در تاریخ ما هم وجود داشته. اما حالا باید نگاه مان به امروز و آینده باشد. از گفت و گویی صادقانه دربارهی ِ کجرویهای گذشته، استقبال می کنم؛ ولی در عین ِ حال، از تیره کردن گذشته سودی نمی بریم . نباید در گذشته زندگی کنیم. نگذاریم که لغزشهای گذشته، زمان حال و آینده را تحت تاثیر قراربدهد.
خاستگاه: رایان پیامی از رضا مرادی غیاثآبادی
۲. خبرنامهی ِ شمارهی ِ ۳ ی ِ برنامهی ِ پژوهشیی ِ «ساسانیکا»
Thank you for your interest in Sasanika: Late Antique Near East Project. Our latest Newsletter is released and you can find it at:
http://www.humanities.uci.edu/sasanika/bulletin/Newsletter-3.html
You can also access our previously released Newsletters from our home page: http://www.sasanika.com/
It is our aim at Sasanika to bring to light the importance of the Sasanian civilization in the context of late antique and world history. We hope to provide our readers with information and resources required for the study of this important period of the world history. Please consider helping us in our efforts by pledging at: http://www.humanities.uci.edu/sasanika/pdf/PledgeForm2.pdf
خاستگاه : رایان پیامی از هاله عِمرانی- گروه ِ ساسانیکا در دانشگاه کالیفرنیا، پردیس ِ ایروین
The Sasanika Team
۳. بُن مایه های ایرانیی ِ نماد ِ جهانی ی ِ دارو و درمان
در این جا بخوانید. ↓
خاستگاه: رایانپیامی از دکتر شاهین سپنتا
۱. ایستایی و تکرار یا پویایی و پیشرفت؟: فرهنگ معین، فرزندِ یتیم ِ تاریخ ِ ادبیّات ِ ایران
گفتار انتقادی و روشنگرانه ی ِ اسد سیف در این زمینه را در این جا بخوانید. ↓
خاستگاه: تارنگاشت ِ شهرزاد نیوز
۲.نقدی آگاهاننده و شیوا بر پژوهشی کلیدی در تاریخ و فرهنگ ِ ایران
بخش یکم ِ نقد ِ دکتر احمد اشرف بر کتاب ِ پنج جلدیی ِ تاريخ و فرهنگ ايران در دوران انتقالی از عصر ساسانی به عصر ِ اسلامی
پژوهش ممتاز و بیهمتای ِ استاد ِ زندهیاد دکتر محمّد محمّدی ملایری را در این جا بخوانید. ↓
خاستگاه : رایان پیامی از مسعود لقمان
۱. تبلیغات دولتی و آثار بی خطر... : دو نامهی ِ تازه نشریافته از «احمد شاملو» به «کلارا خانس»، شاعر ِ اسپانیولی
۱
كلارا خانس عزيز بزرگوار،
با عميقترين سلام قلبى.
مدتها از شما بىخبربودم، تا حدى كه حتا نه من و نه آيدا همسرم توفيق پيدا نكرديم در جريان سال نو سلامهاى قلبىمان را با ارسال كارت كوچكى به شما تبريک بگوئيم و بگوئيم چهقدر دوستتان داريم در صورتى كه شما خود در هيچ فرصتى ما را فراموش نكردهايد. حقيقت اين است كه من از چهارده ماه قبل مدام گرفتار بيمارستان بودهام كه ناچار مىبايست به قطع پايم تن بدهم و پس از آن هم تمام اين مدت را براى تهيهى پروتز گرفتارى داشتهام كه هنوز هم معلوم نيست اين مشكل تا كى گريبانگيرم خواهد بود. در هرحال به هيچوجه نمىخواستم با طرح اين مسأله باعث ناراحتى شما بشوم.
اكنون موضوع عدم امكان شركت جستن در مراسم سدهى لوركا كه در نامهتان مطرحكردهايد و از همهچيز گذشته فرصتى براى ديدار شخص شما و آقاى آدونيس عزيز من بود كه بيست و چهار سال پيش در امريكا افتخار بسيار خوشايند آشنائى با ايشان براى من و آيدا فراهم آمد. در واقع باز هم یک محروميت ديگر كه مجدداً ازدسترفتن پا انگيزهى آن مىشود
در هر حال، كلاراى عزيز، با وضعى كه عرض شد واقعاً هزار بار متأسفم كه امكانات دلانگيز ديدار شما و آقاى آدونيس و شركت در مراسم سدهى لوركا را یکجا از دستمىدهم.
كلاراى عزيز، سلامهاى قلبى آيدا و مرا بپذير و بخصوص واسطهى ابلاغ آن به آقايان آدونيس و سهند باش.
و اما دعوت شخص شما به ايران براى هر مدت كه بتوانيد بهقرار هميشه در جاى خود باقىست. نخواهيم گذاشت بهتان بد بگذرد. یک تلگراف بزنيد كه مىآييد تا همهچيز بىدرنگ آمادهشود. اگر بدانيد چهقدر خوشحال خواهيم شد یک لحظه هم ترديد نخواهيد كرد.
Revista de Occidente
" كه شعر من در آن چاپ شده بود به طرز عجيب غير قابل باورى توسط معاون وزارت فرهنگ كه به ديدارم آمده بود تا خودش را برايم لوس كند، بهدستم رسيد. آخر، سالهاست كه محمولهى پستى براى من نمىرسد!ـ وصول نامهى ۳۰ مارس شما هم ظاهراً نشانهى تغيير جو سياسى كشور است، همچنان كه اجازهى انتشار دفتر اخير چند شعر من كه با اين نامه براى شما و آقاى سهند پست كردهام.
چشم به راه آن تلگراف كوچكيم كه ما را یک دنيا خوشحال مىكند.
احمد شاملو
دهكده،
اول اردیبهشت ۷۲
۲۰ / ۴ / ۹۳
۲
خانم خانس گرامى،
با سلامهاى قلبى.
نخست اينكه در ارسال پاسخ نامه پرمهرتان تأخير نكردهام. نامهی مورخ سوم مارس شما تازه پريروز –
۱۸ / ۴ / ۹۳
–
به من رسيد؛ چون پست ما را براى صرفهجوئى اقتصادى با حلزون توزيع مىكنند!
بگذريم ...
ما در فارسى قيد بسيار زيبا و گويائى داريم كه از "نوازندگى" ريشه گرفته و بهش "دست گرمى" گفتهمىشود و عبارت است از نواختن قطعهی كوتاهى پيش از شروع اركستر، به قصد گرم شدن انگشتان نوازنده و آماده شدنش براى اجراى برنامه اصلى. مىخواهم بگويم من هم ديروز به قصد آماده شدن براى ترجمهی شعرهاى شما -- كه واقعاً اميدوارم كمتر از اجراى موسيقى نباشد-- به تمام معنى "دست گرمى" كردم و تا صفحهی ۲۵ Hacia el Alba
نُه شعر را به فارسى برگرداندم.
نُه شعر را به فارسى برگرداندم.
در مورد ترجمه شعر به فارسى نكاتى هست كه بايد با شما مطرح كنم:
در فارسى يكى از خصوصيات مهم شعر اين است كه بايد در بافت زبان ارائه شود. شعرى كه نتواند استوار به گردهی زبان بنشيند عاميانه و بىتعارف گفته باشم "عوامانه" تلقى مىشود. متأسفم كه ناگزيرم به آوردن اين نمونهی تلخ متوسل بشوم: امروز رژيم ما كه سخت در تكاپوست تا فرهنگى از آن خود به مردم تحميل كند به شدت چنگ در دامن سهراب سپهرى و شهريار زدهاست و مدام مشغول تبليغ اين دو در رسانههاى گروهىست فقط به اين دليل ساده كه آثار اين دو تن آثار "بىخطر"ى است و مثل آدامس مىتوان به دست بچه داد كه بجود و نقنق نكند. [..] صحبت منحرف شد. منظورم اين بود كه حتا شعر ترجمه اگر با زبانى كاملاً درخور به فارسى درنيايد مورد اعتناى شعرخوانان قرار نخواهد گرفت. در چند شعرى كه به رسم "دستگرمى" از شما ترجمه كردهام با در نظر گرفتن اين اصل بايد توجه كنيد نه با توقع ترجمهی كلمه به كلمه و بهخصوص خواهشم اين است كه به آكوستیک كلماتى كه به كار رفته توجه ويژه بفرمائيد. (ضمناً همينجا گفتهباشم كه در ميان اين شعرها، شعر صفحهی ۱۳ بيش از بقيه به دل من نشست.)
من هم كاملاً با شما موافقم كه برگرداننده شعر، نه فقط اهل زبان ميزبان بل كه بايد شاعر آن زبان باشد. متأسفانه نمىتوانم به خواهشتان مبنى بر ارسال ترجمههائى از شعرهايم به زبانهاى ديگرجواب مثبتى بدهم. اين شعرها از ژاپنى تا فنلاندى نه فقط بهطور پراكنده بل كه حتا به صورت مجموعه بهچاپ رسيده اما ترجمههاى آلمانى و فرانسه و انگليسىشان را كه ديدهام روزها و روزها بيمارم كرده است. كارى كه آن مترجمان با آن شعرها كردهاند حضرت سن ژرژ با اژدها نكرده.
از آن جائى كه من خودم را سخت بدهكار و -- اگر ادعاى خودبينانهاى نباشد -- خودم را فرزند شعرى و حتا رفتارى شعر اسپانيا حساب مىكنم براى شما پيشنهاد عملىترى دارم: چند هفته ديگر تعطيلات تابستانى است. يك چمدان كوچک برداريد بيائيد پيش ما. هم شما جاهاى نديده مىبينيد، هم آيداى عزيز واقعاً تنهاى من با شما همدم مغتنمى پيدا مىكند، هم ما بىواسطه غير به شعر يكديگر مىپردازيم، هم من شاعر ديگرى به وطنام پيشكش مىكنم و هم اين آرزو كه با شعرم به وطن شعرىام اسپانيا سپاس گذاشته باشم (و آرزوى بزرگ هميشگىام بوده) لباس عمل مىپوشانم. ديدن شهرهائى مثل بم و اصفهان وسوسهتان نمىكند؟ اين بهترين شرايط ممكن براى كار ترجمه متقابل شعر است. ضمناً گفته باشم كه هم خانه جاى راحتىست و هم هزينهئى نخواهيد داشت. (از بابت توضيح غير شاعرانهی اخيرعذرمىخواهم ولى بر آن تأكيد مىكنم).
با سلامهاى از صميم قلب.
احمد شاملو
خاستگاه: نشریّه ی ِ روزآنلاین - چهارشنبه دوم دی ماه ۱۳۸۸
۲. شعری سه زبانی (فارسی- انگلیسی - عربی) از «محمود کیانوش»
در این جا ↓
خاستگاه : رایان پیامی از مهدی خطیبی
نوشین شاهرخی، بانوی ِ پویای ِ راه ِ زرّین ِ ادب ِ فارسی و فرهنگ ِ ایرانی جُنگی خواندنی و ستودنی از تازههای ِ راهنوردیی ِ پُرکشش و کوشش ِ خود را به دوستداران این ادب و فرهنگ، پیشکش کردهاست.
با آفرین و درودی بر این فرزند ِ شایستهی ِ ایران، بخوانیم. ↓
www.noufe.com
خاستگاه: رایان پیامی از نوشین شاهرخی
نشر ِ سومین دفتر ِ مجلّه ی هنر و باستانشناسیی ِ آسیای ِ دَرونی از سوی ِ انجمن ِ جهانیی ِ پژوهشهای ِ ایرانشناختی
[ISIS] Journal of Inner Asian Art & Archaeology 3
With apologies for cross-posting, Lilla Russell-Smith and I are pleased to announce the publication of volume 3 of the Journal of Inner Asian Art and Archaeology, with a section on Khotan edited by Ursula Sims-Williams:
Vol. 3 (2008)
CONTENTS:
• Philip DENWOOD, “The Tibetans in the West, Part I”
• Géza FEHÉRVÁRI, “The Lions of Ghazni”
• Imre GALAMBOS, “The Third Ōtani Expedition at Dunhuang. Acquisition of the Japanese Collection of Dunhuang Manuscripts”
• Sascha PRIEWE, “The ‘Stein Loan Collection’: Ceramics and Buddhist Art from the Silk Roads in the Victoria and Albert Museum”
• Elizabeth Rosen STONE, “Some Begram Ivories and the South Indian Narrative Tradition: New Evidence”
The Kingdom of Khotan to AD 1000: A Meeting of Cultures
Guest-edited by Ursula Sims-Williams
• Ursula SIMS-WILLIAMS, Introduction
• DUAN Qing, “Bisā- and Hālaa- in a New Chinese-Khotanese Bilingual Document”
• Hiroshi KUMAMOTO, “A St. Petersburg Bilingual Document and Problems of the Chronology of Khotan”
• Mauro MAGGI and Anna FILIGENZI, “Pelliot tibétain 2222: a Dunhuang Painting with a Khotanese Inscription”
• Giuliana MARTINI, “Tracing the sources of the Book of Zambasta: the Case of the Yakṣa Painter Simile and the Ratnakūṭa”
• RONG Xinjiang and WEN Xin, “Newly Discovered Chinese-Khotanese Bilingual Tallies”
• Prods Oktor SKJÆRVØ, “The End of Eighth-Century Khotan in Its Texts”
• Tsuguhito TAKEUCHI, “Tshar, srang, and tshan: Administrative Units in Tibetan-ruled Khotan”
• ZHANG Guangda and RONG Xinjiang, “On the Dating of Khotanese Documents from the Area of Khotan”
• ZHANG Yuzhong, QU Tao and LIU Guorui, “A Newly Discovered Buddhist Temple and Wall Paintings at Dandan-Uiliq in Xinjiang”
• ZHAO Feng and WANG Le, “Textiles and Clothing Excavated from the Tombs of Buzak in Khotan”
• Book Reviews
For more information, please visit www.brepols.net or http://www.brepols.net/publishers/periodicals.htm#JIAA
Best holiday wishes,
Judith Lerner
Inline Attachment Follows: 453067195.txt
Listserv mailing list
Judith Lerner
ISIS دفتر
«گرمابهی ِ گنجعلی خان» ِ کرمان: موزهی ِ بیهمتای ِ مردمشناسی
گرمابهی ِ گنجعلي خان اثري بديع از نقاشي ها، مقرنس كاري ها، كاشيكاري ها و گچبریهاي زيبا همراه با
استفاده از تزيينات سنگيی ِ بسيار ظريف است. آب مورد نياز اين گرمابه، از قناتي تأمين مي شد كه مظهر آن درميدان گنجعلي خان بود. خروج فاضلاب آن نيز با درنظر گرفتن مسائل بهداشتي و زيست محيطي بوده است.
اين گرمابه، ۲۶ متر درازا، ۳۰متر پهنا و نزدیک به حدود ۱۳۰۰ متر مربع، زيربنا دارد كه شامل سردر،
دالان ِ ورودي، رختكن، هشتيی ِ حدّ ِ فاصل ِ گرمخانه، خزينه، چال ِ حوض، بخش خصوصي و تون است.
خاستگاه: رایانپیامی از دکتر سیروس رزّاقیپور
تمدّن ِ کاریزی: قنات ِ قصبهی ِ گناباد، يك اسطوره
يكي از عمدهترين ويژگيهاي تمدن كاريزي صلحجويي و رسيدن به اهداف از راه گفتگو و مذاكره است. در منطقهاي كه قنات منشأ اصلي آب و فعاليت است يعني در پهنهاي كه در شرق كوههاي مركزي ايران و در جنوب كوههاي البرز (از شرق قزوين به بعد) تا كنارههاي درياي عمان و از شرق تا كوههاي هندوكُش و كوههاي مركزي افغانستان، در شمال شرق تا چمنزارهاي وسيع آسياي مركزي واقع است، هيچگاه خاستگاه حكومتهاي جنگجوي بزرگ و عالمگير نبوده است و هرگز از اين پهنهي لشكرهاي بزرگ برنخاستهاند و هيچگاه كشورگشايان بزرگ متولد نشدهاند. اين بدان دليل است كه پتانسيلهاي طبيعي اجازه اين كار نميداده است. محدوديت پوشش گياهي و بهخصوص منابع مرتعي و محدوديت شديد آب اجازه رشد و تكامل حكومتهاي صحرانشين (استپي) و يا فئودالي را نداده است. در اين پهنه وسيع كه جز به مدد آب قنات، آب شرب و زراعت بهدست نميآيد، زمينها در قطعات كوچك و بهصورت خردهمالكي، با توليد محصول زراعي كم و مازاد توليدي كمتر است. از قديمالايام مردمان اين مناطق براي جبران كسري نيازهاي خود، به صنايع دستي و تجارت روي آوردهاند. خردهمالكان، خردهدامداران، صنعتگران و تجّار، جز به صلح و آرامش نميانديشند و در زمان صلح و آرامش است كه سود ميبرند. برعكس كسانيكه ميخواستند كسري نيازهاي خود را از راه چپاول، غارت و كشورگشايي بهدست آورند و دنبال جنگ و ناامني بودند. سود مردمان تمدن كاريزي در آرامش و صلح بود و سود تمدنهاي استپي (مرتعي) مجاور اين تمدن، در جنگ و جدال و غارت و چپاول.
سود مردمان تمدن كاريزي يعني مردمان شهرهايي كه بيشتر تجارتپيشه و صنعتگر هستند در مذاكره، گفتگو، ساماندهي روابط شهر و روستا، تفاهم و صلح، راستگويي و درستكرداري بوده است. تاجر جز با راستي و صنعتگر جز با درستكاري سود نميبرد در عوض فئودالها و صحرانوردان جز با خدعه و نيرنگ، استثمار، جنگ و خونريزي نويدي حاصل نميكنند.
محدوديت منابع طبيعي و منابع آب در مناطقي كه قنات منبع اصلي آب آن است در طول هزاران سال، خود موجب بروز رفتاري صلحجويانه، تاجرمسلك و مذاكرهگر شده است.
همانطور كه گفته شد اثبات اين نظريه يعني وجود يك تمدن كاريزي و تفاوتهاي اين تمدن با تمدنهاي ديگر بهخصوص در زمينههاي صلح و دوستي در اين مختصر نميگنجد. بر مبناي اين نظريه، قنات را چيزي فراتر از يك تكنولوژي سنتي تأمين آب و سرمنشأ ايجاد روستاها و شهرها ميداند. اخلاق و فرهنگي كه جهان امروز نياز مبرمي بدان دارد يعني تمدني كه خوي و خصلت و رفتار مردمان آن، سختكوشي، تلاش، توليد محصولات گرانقيمت كشاورزي، صنعتي و خدماتي و تجاري و مبادله آن از طريق مذاكره و گفتگو است. يعني همان اخلاق عملي كه جهان امروز تشنه آن است (لذا فرزندان اين تمدن طرفداران بحث گفتگوي بين فرهنگها و تمدنها هستند). شايد كه فرزندان اين تمدن اصولاً چيز ديگري جز صلحدوستي و گفتگو را هرگز نتوانند مطرح كنند. چون در تاريخ، فرهنگ و تمدن آنها چيز ديگري جز صلحجويي نيست. اصولاً در ادبيات اين مناطق، ادبيات حماسي نضج چنداني نگرفته است. پهلوانان و قهرمانان اين مناطق معمولاً كشتيگيران و مسابقهگران هستند تا جنگجويان حرفهاي كه شهرت خود را در ميدانهاي نبرد بهدست ميآورند
افسانههاي اين مناطق حول محور آب قنات و طاهر آبشناس و امثالهم دور ميزند و حتي به اصطلاح امروزي سوپرمنهاي آنها كساني هستند كه هر روز يك قنات حفر ميكردند و يا طي چند ثانيه دلو پر خاك را از ته چاه بيرون ميدادند. تقريباً تمامي پهلوانان شاهنامه چه مثبت و چه منفي متعلق به تمدن فئودالي و تمدن استپي و صحرانوردي هستند. افسانههاي تمدن قناتي پهلوانان جنگاور و خونريز ندارد.
از سوي ديگر قنات مظهر تمام و كمال پيشرفت علوم عملي، فنآوري و تكنولوژي چندين هزارساله بشر است. ميتوان ادعا كرد در ساخت يك قنات بايد بيشتر از علوم متعدد ياري جست تا در ساخت اهرام مصر، در عين حال قنات مظهر مديريتهاي مردمي، تعاون و همياري، گذشت و همكاري و مستمر و چندهزارساله بشر است. حفر يك قنات جز با اتفاق ايجاد نميشود و خشكشدن قنات جز با نفاق.
قنات قصبه گناباد
در گذشته هاي دور حداقل حدود 10 قرن قبل آب قنات قصبه تا حوض سرخ و احتمالاحوض الحبيب برده مي شده است و اين بدين معني است که قنات قصبه گناباد با عمق چاه حدود 300متر (که از نظر طول بلندتر از برج ايفل است) از شگفت انگيزترين دستاوردهاي تمدن ايران محسوب مي شود.
باورها درباره قنات قصبه
قدمت ، طول و عمق پرآبي قنات موجب شده است كه از قديم الايام براي مردم باورهاي متعددي درباره اين قنات پديد آيد كه مهمترين آنها به شرح زير است :
یک) ديو: باور بسياري بر اين بوده است كه حفر قنات قصبه كار ديوان است. امروزه اين حرف را فقط پيران قبول دارند و افسانه هاي متعدد درباره آن مي گويند. در گذشته اين باورها عمومي تر بوده است . در همان گذشته هم مقنيان به اين مسأله اعتقاد نداشته اند.
دو) قد بلند بودن مقني هاي حفار قنات: مقني ها به استناد بلندي فاصله زينه ها (جاپاها) معتقدند كه كساني كه اين قنات را حفر مي كرده اند حدود 20 سانتي متر بلند قدتر از قد متوسط آدمهاي امروزي بوده اند . اما اين باور با گشودن سر دهها چاه و اندازه گيري دقيقه زينه ها نمي تواند يك شاهد علمي باشد .
سه) قنات قصبه افتخار آفرين: همان گونه كه پاریسي ها به داشتن برج ايفل و اصفهاني ها به داشتن ميدان نقش جهان و يزديها به داشتن مسجد جامع كبير و امير چقماق افتخار مي كنند، مردم گناباد هم به داشتن قنات قصبه كه باحتمال بسيار زياد عميق ترين قنات دنياست، افتخار مي كنند . اميد است اين افتخار تبديل به انجام كارهايي شود كه اولأ آب قنات اضافه شود و بعد قنات به عنوان يك اثر باستاني ثبت شود و فعاليتهایی جهت جذب جهان گرد براي بازديد از قنات انجام گيرد و از همه مهمتر، اين علاقه عمومي تبديل به علائق مادي گردد.
آب لوله كشي شهر شور و تقريبا غير قابل شرب است . بنابراين از قديم الايام آب قنات خشويي (يا خشواويي حدود 25 كيلومتر طول و عمق مادر چاه حدود 250 متر و دبي متوسط 50 ليتر در ثانيه) به آب انبارها مي رفته است و مردم ازآن استفاده مي كردند.
مظهر قنات درارتفاع حدود 1100 متري در جنوب شرقي شهر گناباد فعلي و يا در جنوب محلة معروف به قصبه شهر قراردارد . در طول تاريخ محل مظهر چندين بار جابجا شده است. جهت كلي رشته هاي اصلي ،جنوب غربي- شمال شرقي است. آب قنات قصبه در حال حاضر در كشتزارهاي محله قصبه شهر و نوغاب واقع در شرق شهر گناباد قابل شرب مي شود.
حفر سرکولي
قنات بر خلاف تصور عده اي بهره برداري از اولين سفره آبي نيست، بلکه ميله چاهها با روش سرکولي آب چندين سفره آبي به کوره هاي قنات منتقل شود.
حفر هر چاه يا ميله معمولا از سطح زمين و از بالا آغاز مي شود ولي در بخش تره کار قنات ادامه حفر آن تا پايان امکان پذير نيست زيرا وقتي چاه به سطح ايستابي سفره زيرزميني رسيد با وسايل سنتي امکان ادامه کار مقدور نيست. در اين مرحله ادامه حفر چاه تا کوره اصلي قنات از طريق ((سرکولي)) امکان پذير است. سرکولي به کندن چاه از پايين به بالا گفته مي شود. به نتيجه رسيدن کار، مستلزم انجام محاسبات دقيقي است که بايد توسط استاد مقني صورت گيرد. براي انجام کار نخست مقني در سر چاهي که از رو کنده است چوب يا محوري عمودي نصب مي کند و از سر آن عمود نخي به عمود ديگر در سر چاه قبلي که کاملا حفر شده و به کوره قنات رسيده است مي بندد، آنگاه در سر چاه اخيرالذکر چوبي افقي در امتداد دقيق نخي که بين دو چاه بسته شده نصب مي کند و به دو سر چوب افقي دو نخ مي بندد و به سر هر يک از نخها شاغول يا شيئي سنگين مي بندد تا نخها به طور کاملا عمود به انتهاي چاه برسد و ثابت بماند. براي ثابت نگاه داشتن نخها مقني سر چاه را مي بندد تا وزش باد آنها را جابجا نکند. به مجموعه اين اعمال ((قراول)) مي گويند.
واژه سرکولي از يک اسم و يک مصدر ترکيب شده است. قسمت اول يا اسم به معناي بالا و قسمت دوم يا مصدر به معناي کندن مي باشد.
مرجع : كتاب قنات قصبه گناباد ، يك اسطوره، تألیف : محمد حسين پاپلي يزدي و همكاران
خاستگاه: رایانپیامی از فرشید ابراهیمی
ویراستار می گوید:
تصویرهای دیدنی و شگفتی انگیزی از این شاهکار، همراه با این گزارش بود. دریغ که به سبب ِ اشکالی فنّی (شاید بالا بودن ِ حجم ِ تصویرها) نتوانستم آنها را در این صفحه بیاورم.
۱. «یلدا»ی ایرانی و همتاهای ی باختریی ِ آن: پژوهشی آگاهاننده از «استاد علی اکبر جعفری»
Winter Solstice, Yule, Yuletide, Yalda
Ali A. Jafarey & gt
Buena Park, Southern California
All storing or migrating animals, from the tiniest insect to the largest mammal, are well acquainted with the changes of seasons. They have their "calendar." They know the approach of spring, summer, autumn and winter and prepare to come in open, migrate from a fixed place to another, begin storing and/or prepare to retire or hibernate in their winter quarters.
Mankind has been doing the same since its evolution and then the dispersion into different lands. We have signs of how humans have closely observed the movements of the sun, the moon and the stars since thousands of years. We have records of how they knew the solar calendar for their day-to-day living since cave days. This climate and calendar consciousness has been common to humans all over the world. They have known the equinoxes and solstices in both hemispheres.
Their preparations to adjust to the seasonal changes have evolved into ceremonies that begin with each change. Obviously, where seasonal changes have been more marked, the recognition was more accurate and where it did not matter much, the change brought hardly any marked change in life.
The people for whom winter meant quite an experience, paid more attention to theWinter Solstice, the people to whom spring brought new life, welcomed the Vernal Equinox and the people who depended more on seasonal rains, hailed the beginning of monsoon as their festive time.
History shows that the people nearer to the North Pole were more concerned with the Winter Solstice than any other people. The Nordic people, comprising of the Celts and Germanics, have been paying attention comparatively to the very longest night more thanothers. They are the people for whom the Winter Solstice, the turn to have more of the sunlight meant much. Samhain of the Celts and Yule of the Germanics stand for Winter Solstice. For them, it was a "rebirth" of the sun whose light had shortened to few hours a day. And once an idea gets a community, imagination wanders and wonders to create a myth around it. Yule and Yuletide meant the re-death and re-birth of the Sun god. It may be added here that many scholars of Nordic studies think that "yule" means "wheel" and that it stands for the "Wheel of the Sun" and the solar cycle.
Santa Claus, with a number of other names, is yet another sign that the Winter Solstice of Christianity has its roots far into the North of Nordics.
Meanwhile, the people on the Mediterranean were also paying more attention to the seasonal changes. The sun played a very bright part in their life. They too noticed the longest night, of course shorter than what the Nordics went through, that heralded the lengthening of daylight - the "growing" Sun. Their myth had made the sun "Invictus," unconquerable, yet they imagined it dwindling only to take birth out of the rock as a full grown strong, young man, and not a baby.
Time brought the two peoples together and they found certain beliefs common. That gave the Winter Solstice celebration of the rebirth of the Sun (god) a new impetus to Europe and the eastern coast of the Mediterranean - today's Turkey and the Near East .
The two terms "Yule" and "Yuletide - Yule time" traveled to the eastern Mediterranean . Meanwhile, we know that the First Ecumenical Council held in Nicea in 325 CE under Emperor Constantine (about 274-337 CE), himself an overt convert from Solar henotheism to Christianity, made Christianity the state religion of the Byzantine Empire and that Yuletide was declared to become the Birthday of Jesus.
One can guess that "Yuletide" connected to the "re-birth" sounded to the Semitic ears of the Syriac people so similar to "yalda," the word for "birth." "Yalda" easily replaced "Yuletide" and quite correctly for the Semitic Christians. It made sense.
Meanwhile, in the Iranian Plateau with its well-marked four seasons, the Vernal Equinox was the beginning of the New Solar Year - Nowruz. It has all along been the greatest national festival for the Iranians. But their true tropical calendar had also the first day/date of the fourth month Tir on the beginning of the Summer Solstice, Autumnal Equinox on the first day of the seventh month - Mehr, and the Winter Solstice on the first day of the ninth month Dey. The four seasons began/begin on the first day of each quarter in their turn. Winter on the Plateau also means more of indoor living. The Solstice for them was the beginning of the 40 very cold days of the winter time. They called it "Chelle-ye Zemestan - Winter Forties" compared with "Chelle-ye Tabestan - Summer Forties," the very hot days of summer.
Winter Solstice was also celebrated by the Assyrian and Chaldean Iranians as "Yalda." We have Iranian astrologists, historians and poets of early 10th century CE mention "Yalda, 25th December," as the Birthday of Jesus.
And now for decades we have daily newspapers, radio and television in modern Iran . Their commentators have dramatized and generalized it so much so that the entire Iranian nation, knowingly and unknowingly, celebrates Yalda more as the night of the rebirth of the "Sun" than connect it with the birth of Jesus who is the "Son" of God for Christians and the Prophet of God for Muslims!
Hardly any person cares to re-think and realize that the pre-Zarathushtrian mythology does not speak at all about the births and deaths of its gods and goddesses - Sun, Moon, Wind, Cloud, Thunder, Rain, Rivers, Waters and a long list of other visible (daeva/deva) deities, and Varuna, Mithra , Airyaman and other invisible (ahura/asura) beings. They have always been there. No birth, no death, no dates!
Again, hardly any person cares to re-think and realize that "Good Conscience," the Good Religion founded by Zarathushtra Spitama has no myth and legend to entertain any person fond of fiction. It speaks of the Fact of Good Life and how to live it all along perfection, immortality and Ushta, Radiant Happiness.
The only birthday celebrated in the Avesta is the Birthday of Zarathushtra, a unique human personality of Good Guidance for all times and climes.
But the Iranians have, like many other nations, finding reasons and excuses to celebrate as many joyful occasions as they can make it! Yalda is one of them. Happy Yalda to all!
Ali A. Jafarey
28 Azar 3740 ZRE = 19 December 2002 CE.
PS. This was just a note. I have a long essay in English and Persian on the subject. I leave it for a more appropriate occasion.
Re-posted: 30 Azar 3747 = 21 December 2009
۲. متّه به خشخاش - دو: وبلاگ بهتر است یا بلاگ؟
پژوهش ِ کوتاه، خواندنی و آموزندهی ِ فرشته مولوی را در تارنگاشت ِ مُشت ِ خاکستر بخوانید. ↓
http://www.fereshtehmolavi.net/Farsi/farsi-mainpage.htm
*(یادآوری )*
شماره ی پسین ِ ایران شناخت، به سبب ِ در سفر بودن ِ ویراستار،
شماره ی پسین ِ ایران شناخت، به سبب ِ در سفر بودن ِ ویراستار،
در هفته ی ِ آینده نشرنخواهدیافت
و زمان ِ نشر ِ آن، جمعه ۲۵دی ماه ۱۳۸۸(۱۵ ژانویه ۲۰۱۰) خواهدبود