Monday, November 30, 2009

 

! جشن ِ باستاني‌ي ِ آذرگان (آذرْروز/ نُهمين روز از ماه ِ آ ذر) بر همه‌ي ِ ايرانيان ‌فرخنده‌باد





یادداشت ویراستار


دوشنبه نهم آذرماه (آذر روز ِ آذرماه) ۱۳۸۸
سی ام نوامبر ۲۰۰۹


آذر (/ آتش) ايزد ِ نگاهبان آتش است و ‌در انجمن ِ ايزدان ِ كيش ِ مزدايي، يكي از والاترين پايگاه‌ها را دارد. اين نام، در اوستايي آتر و آترش و در پهلوي (فارسي‌ي ِ ميانه) آتُر يا آدور يا آتَخش‌است.براي ِ بزرگْ‌داشت ِ ايزد آذر، او را پسر ِ اهورَمَزدا خوانده و گاه در گروه ِ امِشاسْپَندان (وَرْجاوَندان ِ جاودانه) جايْ‌داده‌اند (← يَسْنَه ١: ٢). در اسطوره‌هاي ِ ديني‌ي ِ زرتشتي، خويشْ‌كاري‌هاي ِ ‌‌مهمّي براي ِ اين ايزد، برشمرده‌شده‌است كه از آن جمله، مي‌توان به همْ‌گامي‌ي ِ او با امِشاسْپَند اَرديبِهِشت و ايزدانْ واي و دين در نبرد با ديوان ِ پديدآورنده‌ي ِ بي باراني و خشكْ‌سالي و نيز همْ‌كاري‌ در برگزاري‌ي ِ داوري‌ي ِ پسين، اشاره‌كرد (← يَسْنَه ٣٦: ٢ و ٣). آذر همچنين در كشمكش بر سر ِ دست‌ْيابي به فَرّ ِ (فرّه‌ي ِ) نا گرفتني و در نبرد با آزي (/ اَ ژَيْ دَهاكَ) نقش ِ چشمْ‌گيري دارد (← زَميادْيَشت/ يَشت ِ ١٩: ٤٦- ٥٠).در گاهْ‌شمار ِ باستاني، نهمين روز ِ هر ماه و نهمين ماه ِ هر سال، به نام ِ این ايزدست و آذرْروز در آذرْماه را آذرْگان مي‌ناميدند و جشنْ‌مي‌گرفتند. به نوشته‌ي ِ بُندَهِش (٢٧: ٢٤)، گل ِ آذرْگون
همیشه بهار/همیشه بشکفته
(Marigold)
ويژه‌ي ِ اين ايزدست.




امروز نهمين روز از نهمين ماه ِ سال (آذرْروز در آذرْماه)، در گاه‌شمار ِ فرهنگي‌ي ِ كهن ِ ايرانيان، آذرگان ناميده‌مي‌شود كه يكي از ارجمندترين و شكوه‌مندترين جشن‌هاي ساليانه است و به انگيزه‌ي پايگاه والا و ويژه‌ي ِ آذر (/ آتش) و ايزدْ آذر در اسطوره‌هاي ِ ديرينه‌بُنياد ِ نياكان ِ ما از جاي‌گاه ِ ممتازي برخوردارست.
درباره‌ي اين جشن ِ خجسته‌ي ِ ريشه‌دار در هزاره‌هاي ِ گمْ‌شده‌ي دور، هم در گذشته و هم در روزگار ِ ما، گفتارهاي روشنگر و ارزش‌مند ِ بسياري نوشته‌شده‌است كه از ديدْرس و دست‌ْْرس ِ جويندگان دورنيست. از آن جمله است گفتار ِ شيواي ِ دوست ِ پژوهنده‌ام استاد دكتر تورج پارسي كه سه سال ِ پیش، درست در چنين روزي – نهم آذر١٣٨٥(/ سي ام نوامبر٢٠٠٦) – در درآمد ِ ٢: ١٤٠ همين تارنما نشريافت و خواستاران، مي توانند آن را در بخش ِ "نوشته‌هاي پيشين، نوامبر٢٠٠٦" بيابند. پارسال نيز مهر بي دريغ ِ استاد پارسي فروغ‌افشان شد و گفتاري تازه و خواندني و آموزنده به اين دفتر فرستادند كه با سپاس‌گزاري از ايشان، بار دیگر، آن را در پي مي‌آورم.
آتش اي نور ِ مقدّس،
تو از اركان ِ جهاني
با تو هستم، با تو آتش
تو كه نور جاوداني
تو مقدّس عزيزي
رحمت بارونو داري
تويي از نژاد خورشيد
لطف آسمونو داري

آتش اي نور مقدّس...
ترانه سرا: سعيد طبيبي
آهنگساز :همايون خرّم
خواننده :سيمين غانم
اینجا بشنوید
با سپاسگزاري از دوستم گيتي بانو مهدوي كه پيوند به پرونده ي آوايي ي اين ترانه را آماده كرد.))


درست يك روز سرد ماه آذر / نوامبر سال ۸۶ بود. باد مى وزيد وهوا بيست و پنج درجه زيرشوفاژ ) ) element صفر بود. وزيدن باد توان سرما راچندان تر مى كرد . در بانك كنار المنت
در انتظار نوبت بودم. پيرزنى كوتاه اندام و لاغر نزديكم ايستاده بود. سرگفتگو را با وى بازكردم :
Det är hemskt kallt idag!
"!"امروز وحشتناك سرده
گويى واژگانم آتش به خرمن جانش زد. با صداى بلند پرسيد:
" سرده ؟ امروز سرده ؟ كنار المنت دم از سرما مى زنى؟"
روى واژه ى سرد آنچنان يكدنده مى ايستاد كه سرد كشيده مي شد و سردتر مي شد:
"آن روز سرد بود كه من ِ كودك پاى پياده پنج كيلومتر مى رفتم تا به مدرسه برسم ، پنج كيلومتر هم برگردم به خانه. خوراكم هم سه تا سيب زمينى بود. نه المنتى بود و نه چكمه اى ! آنروز سرد بود. امروز سوئد ديگر سرد نيست!"
سكوت بانك شكست و همه نگاه ها به سوى ما برگشت. دستان پيرزن را به مهر و اعتبار در دستانم گرفتم و بوسيدم. به درست بودن ِ گفته اش مهر تاييد زدم و به ياد گفته ى دكتر اسلامى ندوشن افتادم كه درهمين اپسالا سه روزى درخدمت شان بودم. فرمودند:
" بايد به احترام مردمى كه در اين سرزمين با صخرهاى اين چنين سخت و بلند بالا و سرماى از سرد، سردتر، آبادانى به وجود آورده اند، كلاه از سر برداشت!"
اين پيرزن كوتاه اندام وباريك نيز از همانانى است كه در آبادانى اين مرز و بوم، انباز بوده است . آن روز، شمال سوئد ۳۵ درجه ودركوهستانها ۴۰ درجه زير صفر بود. به دورو دور ترهاى تاريخ سفركردم . دورترهاى انسان بى دفاع در برابر سرما ، تاريكى ، درندگان و چشمى پر وحشت كه خورشيد را مى ديد ، خورشيد آموزگارى كه نخستين الفباى شناخت را به او آموخت تا تاريكى را از روشنايي بشناسد . دسترس به آتش كه تنى داشت كه آتش را درخورست ۱يا به گفته ى درست ِ ترانه سرا كه از نژاد يا مظهر زمينى خورشيد است، شورى درزندگى بشر راه انداخت؛ شورى تعيين كننده كه در پرتو ِ آن، كار ميدان آدمى شد و انسان كه با كارتوانست تكامل پيدا كند . تكامل انسان در اثر كار، زندگى را آسان ساخت چرا كه كار و آبادانى هم پيوندند . زندگى و آتش نيز به هم پيوسته اند ، در اين جا ديدگاه واىكنيگ ها رادرباره ى زندگى پيش مى آورم كه حرفي دارد براى گفتن (۲) :
LIV ÄR ELD.Att leva är att brinna.Att leva är att älska.Att leva är att diktaAtt leva är att skapa

زندگى يعنى آتش
زنده باشي كه برافروزى
زنده باشى كه دوست بدارى
زنده باشي كه بسرايي
زنده باشى كه بيافرينى

در اين‌جا، به فَرَوَهْر ِ خردمندى درود مى فرستيم كه در پگاه تاريخ گفت :
"بايد براى آبادانى جهان كوشيد و آنرا به درستى نگهبانى كرد و به سوى روشنايي برد" (يسنه،هات ۴۸ كرده ۵ )و البته گوشزد كرد كه:
" در پايان گردش گيتى ، آنچه از بد، بدتر است به كسى كه در آبادانى جهان نكوشيده باشد، داده خواهد شد." (يسنه، هات ٥١، كرده ٦)

ميان خورشيد و آتش پيوندي هست

هم از منابع ايرانى و هم از منابع هندى چنين بر مى آيد كه رسم باستانى اين بوده است كه براى استحكام پيمان ها به ميترا در حضور آتش سوگند مى خوردند، خواه اين آتش اجاق و آتشدان باشد كه بى آن زندگانى ميسر نبود وخواه آتش خورشيد در آسمان كه بر زمان و فصل ها مسلّط بود و جلوه ى رتا (/ اشا " ) بود.۴سوگند به آتش و خورشيد هنوزهم كاربُرد دارد ، آتش نشانواره ى كانون خانواده و جان هستى است ، شعله ى پاك آن نماد اوست كه خود نور ابدى است براى نمونه : كرمانشاهى ها به افتو ( نور يا برق - خورشيد نازنده ( وه ئی خوه ر نازاره ) ۵ بويراحمدى ها به برچ
(berch)
آفتاب و تش (= آتش) ، بختيارى ها و قشقايى ها به چاله ى تش گروهى نيزمانند سنگسرى ها و... به سوى چراغ سوگند مى خورند. سوگند خوردن به آتش يك جور بيان پاكى و درستى به شمارمى آيد:
تو آن جا پيش دينداران عالم
بدان آتش بخور سوگند محكم
هر آن گاهى كه تو سوگند خوردى
روان را از گنه پاكيزه كردى ۶

شايان آنست كه گفته شود كردار نيك گواه بر درستى آدمى است ونيازى نيست كه با سوگند كردار را تائيد كرد. در ايل هاي ِ بوير آحمدى و قشقايي وقتى كه اروس رابه خانه ى داماد مى برند نخست سه دور بر گرد اجاق خانه مى گردد و انگشت به خاكستر اجاق نهاده و به لب مى گذارد انگاه كه به چادر يا خانه ى داماد برسد نيز همين آيين را به جا مى آورد .درپايان بايد گفته شود كه : زرتشتيان چهار آخشيج هوا خاك آب و آتش را پاك كننده مي دانند و تلاش مي كنند تا آنها را آلوده نسازند. هردوت هم دراين باره اشارتى دارد . ازسويي در بينش زرتشت ، اهورامزدا را بايد در قلمرو روشنايي جستجو كرد. به همين سبب هر زرتشتي به هنگام نيايش رو به سوي روشنايي مي كند، از نور خورشيد ، ماه ، چراغ و آتش كه نماد داد است ۷ گرفته تا سوسوى شمعى در كنج خانه. به گفته ى توران شهريارى :
گو مرا بهدين نيايش مي كند/ جان هستي را نيايش مي كند

جشن آذرگان كه روز نهم از ماه آذراست، بر همگان گرامى باد!
_____________________
سرچشمه ها :
۱ - پژوهشى در اساطير ايران،مهرداد بهار، رويه ۱۲۵۲-Are Waerland - 1946 -
http://www.2000taletsvetenskap.nu/waerlbok/livsh4.htm۳ - اوستا، كهن ترين سرودها و متن هاي ايرانيان، گزارش و پژوهش جليل دوستخواه، چاپ يازدهم، تهران - ١٣٨٦۴ – تاريخ ِ كيشِ ِ زرتشت، رويه ٤٩، مرى بويس ترجمه همايون صنعتى زادهhttp://www.balout.ir/archives/2005.01.07/000094.shtml-۵۶ - به نقل ازمزديسنا و ادب پارسى ، دكترمحمّد معين، جلد دوم .۷ - تاريخ كيش زرتشت ، هخامنشيان جلد دوم رويه ۸۳ مرى بويس ، ترجمه همايون صنعتى‌زاده
* * *
همچنين پژوهنده‌ي جوان و پويا آقاي ياغش كاظمي – كه چندي پيش، از كتاب ارزشمند ِ او آتشگاه ِ اصفهان سخن‌گفتم – گفتار ِ ابتكاري و زيبايي را با لطف نسبت به ويراستار، به اين دفتر فرستاده‌است كه با سپاس‌گزاري از او، در پي مي‌آورم:
استاد گرامی
درود
متن زیر را به مناسبت جشن آذرگان نوشته ام و به شما پیشکش می دارم.با احترام و آرزوی تندرستی همیشگی و شادکامی
یاغش کاظمی

گفتی از «آتشـگاه» بگویم. گفتی از رنج و شکنج ِ نیاکانم بگویم. گفتی از پادافره ِ ایستادگی بر راه ِ راستی و «باور» بگویم! آری، «نیکی» را بازخواست کردند! گفتی که بهای «عشق»، «سوختن» است. من همه را دیدم. هزاران تَن، هزاران روح، هزاران خشت، هزاران خشت. گفتی که خشت های این ساختمان ِ «آتشگاه» را نیاکانت با استواری بر این کوه ِ افسون زده استوار کردند، تا تو هزاران سال بعد، به یاد آوری که که بودی؟ چه بودی؟ و در کجا ایستاده ای؟ که فراموش نکنی «مهر» را که جایگاهش در این کوه بود؛ و «راسـتی» را.این راه ِ بی نهایت. آری! ما عصمت ِ غمگین ِ اعصاریم!چه شد؟ کجا شد؟«خونیرث» برترین ِ سرزمین ها بود. جایی که «مزدا اهورا» برای رامش ِ خوش ترین و برگزیده ترین ِ بندگان ِ خویش آفرید:«گوید به دین که آن شش مقام ِ سَروَری ِ کشورها را هر یک سروری است ... زردشت این کشور ِخونیرس و نیز همه ی پرهیزگاران گیتی را سرور است. در کشور ِ خونیرس، بس جای است که در این بَدزمانگی و نبرد ِ سخت ِ پتیاره، به افسون ِ مینوی گذر ِآن بسته است، که پناه گاه های خونیرس خوانده شود، چون ایرانویـــج و .... در هر یکی، سَروَری بی مرگ پادشاهی کند»(درباره ی سَروَری ِ کشورها؛ بخش چهاردهم از کتاب بُندهش)چه شد؟ کجا شد؟نه! نمی خواهم باور کنم که داستان بود و افسانه! نمی خواهم! نمی خواهم! اگر نیاکانم چنین نبودند، پس نفرین بر این تاریخ ِ «به دروغ» که آنان را به چشمانم نیک می نماید. یک امپراتوری ِ پهناور، یک قدرت ِ جهانی، یک «منشور ِ آزادی» .... نه! نگو که دروغ است! نگو که افسانه بود!چه شد؟ کجا شد؟یاد گرفته ایم که همدیگر را بیازاریم. بر دور ِ باطلی افتاده ایم. جایی، زمانی، لحظه ای، باید امیدی باشد و سکونی و اندیشه ای.اندیشه ای به طولانی بودن ِ راه ِ طی شده! اندیشه ای برای «مهر» ورزیدن.گفتی از «مهر». یادم آمد که اینجا را، «آتشـگاه» را زمانی «مهرین» می گفتند که جایگاه ِ «مهر» بود.من تحقیـر ِ هزاران روح ِ نیک ِ نیاکان ِ «به دین» ام را در این بنا دیدم. تا سپاه ِ توران آن را به بند کشد. کجا شدی «رستم»؟ چه شدی؟ کجا شدی؟چه دردی ست که آدمی در سرزمین ِ نیاکان ِ خود تنها باشد! در سرزمین ِ خود، بیگانه باشد!ما راهی طولانی آمده ایم. شاید جایی، لحظه ای، بر سر یک دو راهی، گذر ِ کج و بیراه را برگزیدم! حتماً اینگونه بوده است! گذر ِ «آب ِ حیات» در سویی دیگر بود! ما به بیراه رفتیم! و ... ظلمات بود و آن را پایانی نبود!گفتی که «پارسیان» دشمن ات داشتند وقتی به بمبئی رفته بودی به آتشـگاه! گفتی که حتی پاسخ درود و سلام ات را نگفتند! گفتی که شگفت زده شدی و غَمین. گفتی که تنها بعدها و تنها بعدها توانستی بدانی که آنها چگونه به تو می نگریستند! تو برایشان یادآور ِ غربت بودی! یادآور ِ دلتنگی و تنهایی ِ همزادشان!باز گفتی از «آتشـگاه». گفتی که «خشت» ها هنوز استوار مانده اند. «خشترا»! «خشترا»! گفتی که نیاکان ِ این خاک، در طلب ِ استواری ِ ازلی برآمدند و به آن رسیدند! برخيز! برخیز! غمگین مباش! آگاه شو! آگاه شو! بشنو! می شنوی؟ «خشت» ها، این هزاران خشت ِ کهن، با تو سخن می گویند. بشنو! «جاودانگی» همینجا در کنار ِ تو است! راز ِ آن را دریاب! راز ِ آن را دریاب! هنوز زمان داری! هنوز می توانی! از اسب افتاده ای نه از اصل!همه ی فَرَوَشی های نيک ِ نیاکانت، اینجا در «آتشـگاه» همراهِ تو اند. سَروَری ِ «خونیرس» اکنون در دستان ِ تو ست!«و او بسیار گفت و گفت. ...و من امّا، خاموش. فکر می کردم که چگونه می توانم تاب ِ همراهی ِ او در این سفر طولانی را داشته باشم. سفری به بلندای ِ جاودانگی!»*اين پژوهشگر ِ كوشا، همچنين گفتاري را در پي گيري‌ي ِ خاستْ‌گاه ِ گراور ِ نماي ِ كهن ِ آتشگاه ِ اصفهان در
http://asha.blogsky.com/



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?