Sunday, August 23, 2009

 

گزارش تازه ای از دستگیری ی «دکتر محمّد ملکی»





یادداشت ویراستار


یکشنبه یکم شهریور ماه هزار و سیصد و هشتاد و هشت
(بیست و سوم اوت دوهزار و نُه)


در پی ِ نشر ِ گزارش ِ پیشین در باره ی بازداشت ِ استاد دکتر محمّد ملکی، گزارش ِ تکمیلی ی دیگری از تهران به این دفتر رسید که برای آگاهی ی خوانندگان ارجمند در پی این یادداشت می آورم. امیدوارم که این استاد کهن سال و بیمار، هرچه زودتر آزادشود و دچار رنج و شکنج ِ ناروا نگردد.
* * *


بی بی سی: بازداشت محمد ملکی، رئیس اسبق دانشگاه تهرن
محمد ملکی پیش از انتخابات ریاست جمهوری اعلام کرده بود در انتخابات شرکت نخواهد کرد
محمد ملکی، اولین رئیس دانشگاه تهران بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷ در این کشور، روز شنبه و در منزلش دستگیر شد.
قدسی میرمعز، همسر محمد ملکی، به بی بی سی فارسی گفت پنج مامور که خود را "ماموران اطلاعات" معرفی کرده و گفته اند از قاضی حداد، معاون دادستان تهران حکم دارند، ساعت ۸ صبح شنبه ۳۱ مرداد به خانه آقای ملکی رفته و بعد از دو ساعت تفتیش منزل و سوال و جواب از آقای ملکی، او را با خود برده اند.
خانم میرمعز گفت این ماموران هارد رایانه، ۸۵ جلد کتاب و مقادیری از دستنوشته های آقای ملکی را با خود برده اند.
هنوز هیچ مقام رسمی درباره بازداشت آقای ملکی اظهارنظری نکرده و دلیل دستگیری او نیز مشخص نیست. به گفته خانم میرمعز ماموران به او گفته اند دلیل دستگیری محمد ملکی، "ارتباط با منافقین" است. اتهامی که به گفته خانم میرمعز کاملا بی اساس است.
بشنوید
گفتگو با قدسی میر معز، همسر محمد ملکی
گزارش مریم افشنگ بی بی سی فارسی
به نظر می رسد این دستگیری در ادامه بازداشت نیروهای فعال سیاسی منتقد دولت در دو ماهی که از انتخابات ریاست جمهوری می گذرد، باشد.
محمد ملکی از جمله مخالفان سیاسی حکومت جمهوری اسلامی است. او پیش از انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری ایران در نوشته ای اعلام کرده بود به دلیل سوابق کاندیداها و ساختار سیاسی ایران، در انتخابات شرکت نخواهد کرد. بعد از انتخابات نیز نوشته یا بیانیه یا عکس العملی از جانب او درباره وقایع ایران منتشر نشده است.
محمد ملکی اولین رئیس دانشگاه تهران بعد از انقلاب بود که با انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاه ها، از این سمت برکنار شد.
آقای ملکی که اکنون ۷۶ سال دارد، از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵ در زندان بود و بعدها یک بار دیگر نیز در سال ۱۳۷۹ به همراه تعدادی از فعالان ملی - مذهبی دستگیر شد و مدتی را در زندان گذراند.
به گفته همسر آقای ملکی، او به سرطان پروستات مبتلاست و از بیماری دیابت و نارسایی های قلبی نیز رنج می برد و عملا در منزلش بستری بوده است.


پیوندنشانی ی پرونده ی صوتی مصاحبه رادیو فرانسه با همسر دکتر محمد ملکی
http://telechargement.rfi.fr.edgesuite.net/rfi/persan/audio/modules/actufa/R116/PERSPECTIVE_2_OKOKOK.mp3.asx

پیوندنشانی ی پرونده ی صوتی مصاحبه بی بی سی با همسر دکتر ملکی
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/08/090822_maleki.shtml

***

دکتر به آنها گفت من از شما تشکر می‌کنم که مرا می‌برید. گفت من فکر می‌کردم اگر با این حال بد در رختخواب بمیرم، وجدانم ناراحت است. اما اگر زیر دست شما بمیرم، پیش این جوان‌ها سربلند می‌شوم که این همه تلاش کردند.


Großansicht des Bildes mit der Bildunterschrift: ماموران از منزل دکتر ملکی فیلمبرداری کردند
دکتر محمد ملکی، رییس پیشین دانشگاه تهران، صبح روز شنبه دستگیر شد. ماموران امنیتی، دیسک کامپیوتر، کتاب‌ها و دستنوشته‌ها، رسیور ماهواره و گوشی موبایل وی را نیز با خود برده‌‌اند. دکتر ملکی سرطان دارد و ۷۶ ساله است.


گفتگو با خانم قدسی میرمعز، همسر دکتر ملکی:
چگونه و با چه شرایطی دکتر ملکی را بازداشت کردند؟
ساعت هشت صبح بود. هنوز بیدار نشده بودیم. ایشان سرطان پیشرفته، آریتمی قلب، دیابت و ضعف و پادرد دارد و معمولا در رختخواب است. من در را که باز کردم، دیدم یک آقایی پایش را لای در گذاشته و می‌خواهد بیاید تو. گفتم چه خبر است؟ با لحن توهین آمیز و بی‌ادبانه‌ای گفت: دکتر کو؟ آمده‌ایم او را ببریم. گفتم همین‌جوری که نمی‌شود داخل بیایید. باید حکم داشته باشید. درثانی معمولا می‌روید خانه مردم یک چیزی می‌گذارید و من نمی‌دانم می‌خواهید خانه ما چه بگذارید.
حالا حکمی همراه داشت؟
یک کاغذ معمولی داشت که دستش بود و آن را نشان داد.
چه در آن نوشته شده بود؟
من عینک نداشتم ولی گفتم به‌هرحال نمی شود تو بیایید. همینطور که ما داشتیم صحبت می‌کردیم، دکتر خودش آمد و حکم را دید و گذاشت وارد شوند.
چند نفر بودند؟
پنج نفر. یکی همان فرد بی‌تربیت که پایش را لای در خانه ما گذاشته بود. سه نفر جوان دیگر حدود سی تا سی و پنج ساله و یک آقای مسن و محترم حدود ۶۰ ساله. آنها رفتند اتاق دکتر و گفتند می‌خواهیم خانه را بگردیم. گفتم اجازه نیست خانه مرا به هم بریزید. گفتند هرجا برویم، شما هم بیایید. من گفتم اول باید صبحانه و دواهای دکتر را بدهم. نشستند تا من کارهای همسرم را انجام دادم. بعد شروع کردند به گشتن خانه و زیر و رو کردن کامپیوتر. من اعتراض کردم و گفتم شما آمده‌اید خانه زندگی ما را به هم بریزید یا دکتر را بازداشت کنید. بزرگترشان که مودب‌تر بود گفت ما باید حتما هارد دیسک کامپیوتر را ببریم. من گفتم دست به کامپیوتر نزنید، حتما یک انگولکی می‌کنید و چیزی در کامپیوتر ما می‌گذارید تا مصیبتی برای ما درست کنید.
چیز دیگری هم بردند؟
موبایل دکتر و کتابهایش را برداشتند. به موبایل من که مدت‌ها بود شارژ نداشت، کمی ور رفتند و بعد دیدند به درد نمی‌خورد. کتاب‌ها همه مجاز بودند. من گفتم آقا حیف شد. شما به ته این کتاب‌ها رسیدید. این دفعه پنجم است که خانه ما می ریزید. قبل از شما همه را برده‌اند. دیر رسیدید.
برای بازداشت ایشان چه دلیلی آوردند؟
هیچ. در ضمن رسیور ماهواره را هم بردند. گفتم چرا این را می‌برید. گفتند می‌نشینید فیلم‌های مقاومت را تماشا می‌کنید. من هم گفتم پس شما از این جوان‌های توی خیابان می‌‌ترسید؟ آن جوان بی‌ادب اولی گفت: دکتر ملکی با منافقین است. من گفتم نخیر. ایشان کاملا مستقل است.
بعد چه شد؟
این‌ها در تمام مدت داشتند فیلمبرداری می‌کردند و صداها را هم ضبط می‌کردند. از تمام سوراخ سنبه‌های خانه ما فیلم گرفتند. من آخرش گفتم آقا دوربین را روی من زوم کن. من می‌خواهم جلوی شما به شوهرم بگویم که در زندان زود اعتراف کند تا آزار نبیند. او پیش از انتخابات مریض و بستری بوده و هیچ فعالیتی نداشته و حتی اصلا رای نداده است. همسر من بدون همراهی کسی نمی‌تواند از خانه بیرون برود.
نگفتند به شما که آقای ملکی را کجا می برند؟
آن آقای محترم که بزرگترشان بود گفت ما می‌رویم وزارت اطلاعات نزد آقای حداد. من گفتم به اقای حداد بگویید، شما هم در سال ۸۰ از شوهر من می‌ترسیدید و هم الان. ماموران آقای حداد، سال ۸۰ زیر بغل همسر مرا که مریض بود، گرفتند و و او را لنگان لنگان آوردند سر عقد پسرم. الان هم دارند زیر بغل‌اش را می‌گیرند تا ببرند دوباره زندان. بعد من به دکتر مولایی وکیل همسرم خبر دادم که مسئله‌اش را پیگیری کند.
خود آقای ملکی هنگام رفتن از خانه چه گفتند؟
دکتر به آنها گفت من از شما تشکر می‌کنم که مرا می‌برید. گفت من فکر می‌کردم اگر با این حال بد در رختخواب بمیرم، وجدانم ناراحت است. اما اگر زیر دست شما بمیرم، پیش این جوان‌ها سربلند می‌شوم که این همه تلاش کردند.
چه احساسی دارید؟
ما به این بازداشت‌ها عادت کرده‌ایم. در سال شصت که ریختند خانه ما، یک کمد وسایل مرا ضبط کردند. هرچه گفتم این‌ها مال من است گوش ندادند. شناسنامه، گواهینامه رانندگی، دفترچه بیمه و بسیار مدارک من در آن کمد بود. هرگز هم آنها را پس ندادند. من مجبور شدم شناسنامه المثنی بگیرم. این وضع زندگی ما در این کشور است. تنها باید تکرار کنم که من پنجاه سال است همسر ملکی هستم. او همیشه سیاسی بوده اما با هیچ دسته و گروهی کار نکرده است. از خیلی‌ها دفاع کرده که حق شان ضایع شده اما خودش همیشه مستقل بوده است.
مهیندخت مصباح


http://www.dw-world.de/dw/article/0,,4591825,00.html?maca=per-rss-per-all-1491-rdf



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?