Thursday, July 23, 2009

 

هفته‌نامه‌ی ِ ایران‌شناخت (نوشتاری- دیداری- شنیداری)، سال پنجم- شماره‌ی۷، فراگیر ِ ۲۱عنوان،


يادداشت ويراستار

جمعه دوم امردادماه ۱۳۸۸
(بیست و چهارم ژوئیه ۲۰۰۹)

گفتاوَرد از داده‌هاي اين تارنما بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.




You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it is referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.


Copyright-Iranshenakht © 2005- 2009


All Rights Reserved



۱. درگذشت ِ دریغ‌انگیز ِ «اسماعیل فصیح»، نویسنده و مترجم چیره‌دست



در این دو جا بخوانید ↓
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2009/07/090717_ag_fassih.shtml?s
http://www.radiofarda.com/content/F7_Commentary_on_Esmaeil_Fasih/1780229.html

خاستگاه: رایان‌پیامی از اسد هفشجانی- سیدنی





همچنین گفتار دکتر آذر نفیسی را با عنوان

داستان‌های فصیح: ترکیبی از مضامین و تم‌های روشنفکرانه
در این جا بخوانید ↓
http://www.radiofarda.com/content/F7_Azar_Nafisi_IV_about_Ismaeil_Fasih/1780769.html
و در این جا بشنوید. ↓
http://www.radiofarda.com/audio/article/240741.html


خاستگاه ِ: تارنمای ِِ رادیو فردا


۲. آگاهی‌هایی از آشنایان ِ دیرینه‌ی ِ جُدامانده: سفرنامه‌ی ِ سُغد و خوارزم -۵


در این جا بخوانید ↓
http://www.rouznamak.blogfa.com/post-536.aspx


۳. ساده‌انگاری‌ی ِ روشنفکران ِ ایرانی در بهره‌گیری از نوشته‌های ِ تاریخ‌نگاران ِ بیگانه


گفتار ِ علی علی‌بابایی را در این جا ↓
http://www.rouznamak.blogfa.com/post-535.aspx
و نقد ِ بهرام روشن‌ضمیر بر این گفتار را در این جا بخوانید ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-539.aspx


خاستگاه ِ زیربخش‌های ۲ و ۳: رایان‌پیام‌هایی از مسعود لقمان- تهران


۴..«گیل گمش» و اسطوره‌ی ِ توفان: نگرشی به فرهنگ‌های همسایه‌ی ِ فرهنگ ِ ایرانی


در فرهنگ‌های ِ کهن ِ میان‌رودان (اکدی، بابلی و سومری)، بُن‌مایه‌ها و درون‌مایه‌هایی هست که بررسی و شناخت ِ آنها، برای شناخت ِ بهتر ِ اسطوره‌ها و فرهنگ ِ ایرانی، اهمیّت ِ ویژه‌ای دار ند. یکی از این یادمان‌های باستانی، اسطوره‌ی ِ توفان و نقش‌وَرز ِ بلندآوازه‌ی ِ آن گیلگمش است که آشنایی با آن، می تواند ره‌نمود ِ بهتری به دریافت ِ اسطوره‌ی ِ جَم و روایت ِ وَر ِ جم‌کرد (فرگرد ِ دوم ِ وی دَئوَ داتَ / وی دیوداد / وندیداد)، باشد.



در باره‌ی ِ اسطوره‌ی ِ گیلگمش، پژوهش‌های بسیار در باختر و تا اندازه‌ای در ایران، شده‌است که همه سودمند و آگاهاننده اند. اکنون گفتار ِ کوتاهی در این زمینه، در یک نشریّه‌ی ِ الکترونیک نشریافته‌است که پیوندنشانی‌ی ِ آن را در این جا می‌آورم. ↓
http://nasour.net/?type=dynamic&lang=1&id=465



برای آگاهی‌ی ِ گسترده‌تر از اسطوره‌ی ِ گیلگمش، ↓
http://www.google.com/search?q=Gilgamesh&rls=com.microsoft:*:IE-SearchBox&ie=UTF-8&oe=UTF-8&sourceid=ie7


و برای دیدن ِ نماها و نمادهای بیشتری از چهره و اسطوره‌ی ِ گیلگمش، ↓
http://images.google.com/images?q=Gilgamesh&rls=com.microsoft:*:IE-SearchBox&oe=UTF-8&sourceid=ie7&um=1&ie=UTF-8&sa=N&hl=en&tab=wi


۵. رهنمودی فراگیر به شناخت ِ «طالقان»، منطقه‌ای کهن و آباد و زیبا در دامنه‌ی ِ البرز ِ باختری


در این جا بخوانید ↓
http://www.azizonegar.com/About.htm



برای به دست آوردن ِ آگاهی‌های ِ بیشتر در باره‌ی ِ طالقان و دیدن ِ چشم‌اندازهای ِ بیشتری از روستاها و زیست‌بوم ِ آن↓
http://www.google.com/search?q=Taleghan&rls=com.microsoft:*:IE-SearchBox&ie=UTF-8&oe=UTF-8&sourceid=ie7
و
http://www.trekearth.com/gallery/Middle_East/Iran/East/Tehran/Taleghan


۶. رهنمودی به شناخت ِ «ارژنگ»، اثری هنری- فرهنگی از روزگار ِ ساسانیان


«ارژنگ» (به فارسی‌ي ميانه (/پهلوی) آردهنگ، عنوان يكي از كتاب‌هاي ماني است. اين اثر، دفتري از نقاشي‌ها و پيكرنگاري‌هاي رنگي براي ارائه‌ي شرح تصویری ِ جنبه‌هاي بسيار مهمّ آموزه‌ي دوگانه انگارانه ی ِ

(dualistic)
مانوي بود. ارژنگ احتمالاً ذيل و ضميمه‌اي - اما يقيناً جداگانه - را بر كتاب «انجيل زنده/ انجيل بزرگ»، يكي از آثار مذهبي مانوي‌، تشكيل مي‌داد. از اين اثر همراه با ديگر كتاب‌هاي نوشته‌ي ماني، در متون پارتي ياد شده است. ارژنگ در نوشته‌هاي قبطي مانوي، Eikon خوانده شده و از تصوير (eikon) ماني كه در جشن بما (Bema) بر تختي پيشاروي جماعت مؤمنان قرار داده مي‌شد، مشخص و متمايز گرديده است. به اين كتاب، همچنين با عنوان دربردارنده‌ي تصاويري از داوري نهايي آخرت، اشاره گرديده است. در نوشته‌اي چيني، "چكيده‌ي آموزه‌ها و شيوه‌هاي تعليم ماني، بوداي روشني"، «Men-ho-i بزرگ» خوانده شده (براساس پيش‌نهاد اميل بنونيست، از صفت bungahig* و آن هم از bungah پارتي به معناي "بنيان، شالوده" برگرفته شده) كه به صورت «نقاشي دو اصل بزرگ» ترجمه و تفسير گرديده است و ظاهراً اشاره به كتاب ارژنگ دارد.براي ريشه‌شناسي واژه‌ي پارتي Ardahang (= ارژنگ)، شدر (H. H. Schaeder) واژه‌ي پارسي باستان arta-thanha* (ارته-ثنه) به معناي "پيام راستي" را پيش‌نهاد كرده كه با «بُشر الحق» عربي ذكر شده در كتاب «فهرست» ابن نديم، مطابق و مترادف است. اما راه حلي كه عموماً پذيرفته باشد، هنوز يافته نشده است (اين واژه شايد به معناي "نقاشي" باشد، اگر hang- را برگرفته از ريشه‌ي ايراني كهن -thang به معناي "نقاشي كردن" بدانيم). در ادبيات فارسي نو، اين واژه به چندين شكل كمابيش تحريف شده باقي مانده است: ارژنگ، ارتنگ، ارجنگ، ارسنگ، ارهنگ، ارغنگ، تنگ، چنگ. خود نگاره‌هاي اين كتاب گم شده‌اند اما پاره‌اي از تفسيرهاي پارتي اردهنگ (Ardahang) شناسايي گرديده است. جالب آن كه در روايات تاريخي متأخر اسلامي، از ماني، مشخصاً و اختصاصاً به عنوان بنيان‌گذار يك دين يا يك شخصيت بزرگ ديني ياد نشده، اما از وي به طور ممتاز و برجسته‌اي، به عنوان يك هنرمند سخن رفته است. در تصوير ارائه شده از ماني در اين روايات، انگاره‌ي ماني نقاش چيره و غالب است. البته اين گونه روايات به لحاظ تاريخي، تا اندازه‌اي مبتني بر گرايش و علاقه‌ي مشهور مانويان به نشر كتاب، نوشتار و نگاره‌ها، اما به ويژه مبتني است بر خود كتاب اردهنگ ماني - كه تصور نقاش بودن ماني را القا كرده‌است. برپايه‌ي داده‌هاي متون تاريخي ايراني، اردهنگ اثر استثنايي و فوق‌العاده‌اي بود و با مهارت و استادي بي‌نظير، و صورت‌ها و كيفيات شگرفي ترتيب داده شده بود. گفته شده است كه نسخه‌اي از كتاب ارژنگ در اواخر سده‌ي يازدهم ميلادي در غزنه، هنوز موجود بوده است ("بيان الاديان" ابوالمعالي، 1092 م.؛ ميرخواند، سده‌ي 15/ 16م.). در شاهكار فردوسي و در حماسه‌ي داستاني فخرالدين اسعد گرگاني، «ويس و رامين» (سده‌ي 11م.)، ماني - خالق ارژنگ - نقاشي بزرگ از چين توصيف شده است (شاهنامه، ed. J. Mohl, V, pp. 472-75؛ ويس و رامين، ويراسته‌ي م. محجوب، تهران، 1959، ص 32، 287). اين شهرت و معروفيت آن گونه بود كه «ماني» اصطلاحي شد براي خطاب به هر نقاش پرآوازه و برخوردار از توانايي‌هاي استثنايي هنري (1).
____________________
(1) J. P. Asmussen, "Arzhang": Encyclopaedia Iranica, vol. 2, 1987, pp. 689-690


۱. برای آگاهی‌های بیشتری در باره‌ی ِ مانی و ارژنگ ِ او ↓
http://www.iranica.com/newsite/
درآمد ِ:
ARŽ ANG
و ↓
http://en.wikipedia.org/wiki/Arzhang


خاستگاه ِ زیربخش‌های ِ۴ تا ۶ : رایان‌پیام‌هایی از فرشید ابراهیمی- ایران


۷. «کتاب ِ فارسی»، تارنمای ِ ویژه‌ی ِ کتاب و کتاب‌خوانی (فراگیر هزاران جلد کتاب و نشریّه) برای همه‌ی ِ فارسی‌زبانان: کتابخانه‌ای سرشار و سزاوار در شبکه‌ی ِ جهانی با رده‌بندی‌ها و فهرست‌نویسی‌های ِ گوناگون و رهنمون به گنج ِ شایگانی برای دوستداران ِ ادب و دانش و فرهنگ


بیژن آبادی و حسین صمدی مسئولان ِ کتابخانه



به این پیوندنشانی، روی بیاورید و کتاب‌ها و نشریّه‌های دل‌خواه ِ خویش را از میان ِ هزاران جلد کتاب و نشریّه در فهرست ِ بالابلند ِ این کتابخانه برگزینید ↓
http://www.ketabfarsi.org/


خاستگاه: رایان‌پیامی از فرزانه طاهری - تهران


۸. تارنمای ِ فرهنگی - ادبی‌ی ِ دو زبانی‌ی ِ «مُشت ِ خاکستر» به سردبیری‌ی ِ "فرشته مولوی" با خواندنی‌های تازه و روی‌کرد به روی‌دادهای ِ اخیر ِ ایران، روزآمدشد.


در این جا بخوانید ↓

http://www.fereshtehmolavi.net/


خاستگاه: رایان پیامی از فرشته مولوی- کانادا


۹. گفتاری در شناخت ِ کارنامه‌ی ِ هنری‌ی ِ استاد «حسن کسایی»، نوازنده‌ی ِ بی هم‌تای ِ نی



حسن کسائی (۲۰ مهر ۱۳۰۷) از استادان برجستهٔ موسیقی ایرانی و نوازندهٔ سرشناس نِی است.
او به گفته خود در تاریخ ۲۰ مهر ۱۳۰۷ در خانواده‌ای تاجرپیشه به دنیا آمد. پدرش ، «حاج سید جواد کسائی» از تاجران به نام آن زمان اصفهان بود که به دلیل علاقه و انسی که با موسیقی داشت، با اساتید و بزرگان آن زمان مانند سید حسین طاهرزاده، جلال‌الدین تاج اصفهانی ، اکبر خان نوروزی ، خاندان شهناز (شعبان خان ، حسین آقا ، علی آقا و جلیل شهناز)، غلامحسین سارنج و ادیب خوانساری رفت و آمد می‌نمود. به طوری که منزل آقا سید جواد ، محفلی بود برای تجدید دیدار و نیز ساز و آواز اساتید به نام موسیقی اصفهان. این آمد و شدها موجب شد حسن کسائی از کودکی با موسیقی آشنا شود و به مرور زمان، علاقه زیادی خصوصاً به ساز نِی پیدا کرد (بعد از دیدن یک نوازنده دوره‌گرد) و بر آن شد تا پدر، وی را نزد مهدی نوایی ببرد. وی مدتی آواز و گوشه‌های موسیقی ایران را نزد استاد تاج اصفهانی و ادیب خوانساری آموخته و نِی را از مهدی نوایی فرا گرفت. وی هر زمان که به تهران می‌رفت از محضر استاد ابوالحسن صبا استفاده می‌نمود.
پس از فوت مهدی نوایی ، کسایی همچنان از همنشینی با نوازندگان اصفهانی در جهت تسلط بر نوازندگی نی استفاده کرد. مخصوصاً از همنوازی با جلیل شهناز که به نوعی حق استادی بر گردن او دارد بهره برد. همنوازی با سازهای پرده‌داری مثل تار و سه‌تار او را بیش از پیش با گام‌های مختلف موسیقی ایرانی آشنا کرد ، به صورتی که برای اولین بار دستگاه‌های چهارگاه ، اصفهان ، نوا و راست پنجگاه را با کوک دقیق و به صورت کامل اجرا کرد. کسایی همچنین از محضر ابوالحسن صبا بهره‌های فراوان برد که می‌توان گفت هنر نوازندگی سه‌تار کسائی، یادگار انس با این هنرمند یگانه‌است. سه‌تار نوازی کسائی تلفیقی زیبا از ترکیب نوازندگی تار جلیل شهناز و سه‌تار ابوالحسن صبا است.
حسن کسائی در اصفهان سال‌ها مکتب‌دار موسیقی اصفهان در رشته‌های نی ، سه‌تار و آواز بوده‌است. اگرچه بیشتر آثار حسن کسایی بداهه‌نوازی است تا موسیقی پیش ساخته، ولی امروز بخش زیادی از ضربی‌ها و حتی آوازی‌های نوازندگان نی ، بهره گرفته از نوازندگی‌های ایشان است.
کسائی امروز در نواختن نِی ایرانی همانند ندارد و در اوقات فراغت به تکمیل سه‌تار می‌پردازد. وی در زندگی هیچ دلبستگی‌ای به جز موسیقی ندار د. وی اکنون در شهر زادگاه خود ، اصفهان در کوی عباس آباد زندگی می‌کند. دیده شده که استاد حتی با لوله کردن کاغذی ساده و سوراخ کردن آن اقدام به نواختن نی می‌کند که این در یکی از نوارهای صوتی آموزشی استاد نیز بیان گردیده‌است .
وی که از کودکی علاقهٔ زیادی به موسیقی داشت، از سن دوازده سالگی شروع به نواختن نِی کرد و در سن سیزده سالگی به مکتب استاد نوایی رفت (نوایی از شاگردان نایب اسدالله است و دیگر شاگرد نوایی ، یاوری می‌باشد که او هم اصفهانی است). کسایی در محضر استاد صبا به نواختن ردیف‌ها پرداخت و با هنرمندانی چون خالقی، مشیر همایون و حسین محجوبی نیز می‌نواخته‌است . وی کنسرت‌هایی نیز با ادیب خوانساری و اجراهایی با تاج اصفهانی داشته‌است. کسایی نی را در حد عالی می‌نوازد و هنوز نوازنده‌ای به قدرت او دیده نشده‌است ایشان هم اکنون در اصفهان به سر می‌برند. نام استاد کسایی با نی چنان عجین شده که تصور یکی بدون دیگری امری است محال. نی از جمله سازهایی است که در تاریخ موسیقی ایران جایگاه پرفراز و فرودی از دربار پادشاهان ساسانی تا همدم بودن با شبانان داشته؛ ولی هیچ‌گاه نتوانست قابلیت اصلی خود را نشان دهد که بتواند مانند سازهایی از قبیل عود ، تار ، سنتور و انواع مختلف سازهای آرشه‌ای و مضرابی جایگاه نسبتاً ثابتی در بین موسیقی‌دانان و مردم پیدا کند.
احتمالاً سادگی ساخت (که خود موجب پیدایش الگوهای غیراستاندارد و در نهایت باعث محدود شدن سطح تکنیکی نی شده بود) را بتوان عامل اصلی عدم ثبات در جایگاه اصلی نی دانست. توضیح آنکه، برای توسعه و رشد امکانات فنی و تکنیکی یک ساز، لازم است ابتدا ساختار آن، طبق الگویی دقیق و کارشناسی شده، طراحی و ساخته شود تا نواختن آن با حداکثر قابلیت اجرایی، میسر گردد. بر اساس اطلاعاتی که از ضبط اولین صفحه‌های موسیقی ایرانی در دست است، تکنیک نوازندگی سازهایی همچون تار، ویلن و کمانچه به نسبت نی در سطح بالاتری قرار دارد .. تنها ضبطی که در گذشته از نی انجام شده تکنوازی و جواب آواز نایب اسدالله اصفهانی است که بنا به روایتی اولین کسی است که نی را به سبک «دندانی» می‌نواخته (هر چند خلاف این موضوع انکار ناپذیر نیست) . در هر صورت می‌توان با بررسی این چند صفحه ضبط شده ، سطح نوازندگی نی را در آن زمان شناخت.
استاد کسائی به طور مستقیم نتوانست از محضر نایب استفاده کند، ولی در دوره‌ای بسیار کوتاه نزد یکی از شاگردان ایشان به نام مهدی نوایی ، تمام اندوخته‌های نوایی را فراگرفت . این موضوع از جهتی دلیل بر استعداد فراوان کسائی و از جهتی دیگر ، نشان از محدودیت و سادگی تکنیک نوازندگی نی در آن زمان می‌باشد . از این رو حسن کسایی مانند تهرانی در تنبک ، احمد عبادی در سه‌تار ، بهاری در کمانچه و پایور در سنتور به نوعی از ابتدا شروع به ابداع تکنیک و پیاده کردن تمام دستگاه‌ها در ساز نی نمود.
در گذشته صدای نی، همراه با ناخالصی زیاد بود؛ یعنی نواختن آن به صورتی بود که تفاوت محسوسی بین صداهای اوج، بم و بم نرم نبود، ولی استاد کسایی توانست با تغییر حالت در زبان، در محل استقرار زبان، حالت لب و فرم سر نی، صدایی بسیار شفاف و بدون ناخالصی از نی تولید کند. همین پیشرفت باعث شد تا نی استاد، به رادیو راه پیدا کند؛ تکنوازی‌ها و همکاری با نوازندگان و خوانندگان مشهور آن زمان چون جلیل شهناز، علی تجویدی، احمد عبادی، تاج اصفهانی، ادیب خوانساری و... باعث شد تا نی هم‌ردیف سازهای دیگر قرار بگیرد.
بعد از این دوره اغلب ارکسترهای ایرانی شروع به استفاده از ساز نی کردند و این احساس نیاز باعث رشد روزافزون نوازندگان نی شد که حتی امروزه به عنوان یک رشته تخصصی در دانشگاه تدریس می‌گردد. می‌توان گفت ، تمام نوازندگان امروز نی ، با شنیدن صدای نی استاد کسایی به این ساز علاقمند شدند


خا ستگاه: رایان پیامی از فرشید ابراهیمی- تهران (گفتاورد از ویکی‌یدیا، دانشنامۀ آزاد)


بیشتر درباره‌ی ِ استاد کسایی بخوانید و بدانید ↓
http://www.google.com/search?hl=en&rls=com.microsoft:*:IE-SearchBox&ei=1bdlSoSMJtGSkAXRk9XNDg&sa=X&oi=spell&resnum=0&ct=result&cd=1&q=Kasayi,Hasan&spell=1

۱۰. شناخت‌نامه‌ی ِ «دماوند»، فرازترین فرازهای ِ ایران


تصویری از دماوند که ناسا از کیهان گرفته است.




در این جا بخوانید ↓
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D9%87_%D8%AF%D9%85%D8%A7%D9%88%D9%86%D8%AF#cite_note-nasa-0


خاستگاه: ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد


۱۱. خاموشی‌ی «لشک کولاکوفسکی»، کانون ِ فروزان ِ اندیشه و پژوهش و نقد ِ سیاسی در سده‌ی ی اخیر



.................................................................
با لشک کولاکوفسکی، متفکر بزرگ این حوزه و فیلسوف و تاریخ نگار اندیشه های سیاسی آشنایی به نسبت زیادی پیدا کرده بودم. شهرت ایشان بیشتر به دلیل تحلیل های انتقادی بر روی اندیشه های مارکسیسم است. 3 جلد کتاب "جریان های اصلی در مارکسیسم"ِ او که توسط دکتر عباس میلانی نیز به فارسی ترجمه شده از معروف ترین مطالعات نظریه های سیاسی قرن بیستم است.
او در 23 اکتبر 1927 در شهر Radom لهستان به دنیا آمد. پس از جنگ جهانی دوم، به مطالعۀ فلسفه در دانشگاه Lodz پرداخت و در 1953 موفق شد دکترایش را از دانشگاه ورشو با پایان نامه ای بر روی اسپینوزا دریافت کند. از 1959 تا 1968 استادی و ریاست بخش تاریخ فلسفۀ دانشگاه ورشو را عهده دار بود. از جوانی به جریان مارکسیسم پیوسته بود. همین علاقه موجب گردید تا به مسکو برود. در همین سفر بود که حس تنفر وی از فضای کمونیسم برانگیخته شد و از استالینیسم گسست و به تجدیدنظرطلبان مارکسیسم revisionist Marxist پیوست و همین موجب شد تا از دانشگاه ورشو اخراج گردد.
در 1968 به عنوان استاد مدعو به دانشگاه McGill رفت و سال بعد به دانشگاه برکلی کالیفرنیا پیوست. در 1970 با گرفتن بورسیه پژوهشی به دانشگاه آکسفورد پیوست و تا همین جمعۀ گذشته، زمان مرگش، در آکسفورد ماند.
هرچند پس از پیوستن اش به آکسفورد در مقاطعی در دانشگاه های معتبر بسیاری مانند Yale (1974) و Chicago (1981 تا 1984 به صورت نیمه وقت) نیز به تدریس پرداخت.
کولاکوفسکی در سال 1977 موفق به دریافت جایزۀ صلح اتحادیۀ ناشران آلمان، در 1983 جایزۀ اراسموس گردید، و در 1991 جایزۀ ارنست بلوخ را از آن ِ خود کرد.
از او دو عنوان کتاب، یکی "جریان های اصلی در مارکسیسم" و دیگری "درسهایی کوچک در باب مقولاتی بزرگ" به فارسی ترجمه شده اند. همچنین به تازگی کتابی با عنوان "زندگی به رغم تاریخ" که مجموعه ایست از مقالات و گفت و گوهایی از لشک کولاکوفسکی با انتخاب و ترجمۀ خسرو ناقد به چاپ رسیده است.
او، جمعه 26 تیرماه (17 جولای 2009)، در 81 سالگی و در آکسفورد انگلستان به ابدیت پیوست تا جهان یکی دیگر از متفکران سیاسی خویش را از دست بدهد. هرچند آثار ماندگار وی تا همیشه همچون چراغی تابناک، روشنگر برخی از زوایای تاریک و دردناک دنیای ما و پیشینیان، به ما و آیندگان خواهد بود.
یادش گرامی و راهش پاینده،
پیام
شیراز
سی ام تیرماه


خاستگاه: رايانْ پيامي از پیام جهانگیری- شیراز


١۲. جامعه و دین ایرانی: شاهنشاهی و جامعه‌سالاری در ایران باستان- گفت و شنودی با استاد «مرتضی ثاقب‌فر»


در این جا بخوانید ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-538.aspx


١۳. نقدی بر یک تحلیل ِ تاریخی‌ی ِ پیشتر‌نشریافته در این تارنما


دکتر مسعود امیرخلیلی: دموکراسی آتنی الیگارشی نبود.
در این جا↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-537.aspx


خاستگاه ِ زیربخش‌‌های ١۲ و ١۳: رايانْ پيام‌هایی از مسعود لقمان - تهران


١۴. مرمّت ِ پُرسش‌برانگیز ِ « پُل ِ خواجو»

پُل ِ خواجو: نمای ِ خاوری



گرچه مرمّت آثار تاریخی راهی در جهت حفاظت از آن‌ها به شمار می‌آید، اما بسیاری اوقات شیوه مرمت می‌تواند زیان‌های بیشتری را متوجه اثری با ارزش‌های تاریخی و هنری کند.
کارگاه مرمّت پل خواجو در اصفهان و شیوه‌های به کار گرفته شده در آن اکنون مورد پرسش رسانه‌های گروهی قرار گرفته و نگرانی‌های فراوانی را دامن زده است..
گزارش‌های منتشرشده در خبرگزاری‌ها حاکی از آن است که کارفرمای این پروژه، سازمان میراث فرهنگی
و مجری ِ آن، سازمان ِ نوسازی و به‌سازی‌ی ِ شهرداری‌ی ِ اصفهان است.
آن‌چه بیش از همه مورد توجه و پرسش رسانه‌ها قرار گرفته است تعویض سنگ‌های قدیمی پله‌ها با سنگ‌های جدید است؛ به طوری که برخی منتقدان از لفظ نوسازی به جای مرمت در این مورد استفاده کرده‌اند. خبرگزاری ایسنا گزارش داده است چهار ردیف از پله‌های قدیمی پل به منظور بازسازی شدن با سنگ‌های جدید، تخریب شده‌اند.
هم‌چنین خبرگزاری مهر (۲۰ تیرماه ۸۸) نیز از دفن شدن بخشی از سنگ‌های قدیمی در زیر خاک به منظور بسترسازی و کاستن از عمق رودخانه خبر داده است. با این حال رییس سازمان میراث فرهنگی اصفهان به این خبرگزاری توضیح داده است که سنگ‌‌های قدیمی که از جای خود بیرون آورده شده‌اند، همگی کدگذاری، نقشه‌برداری و عکاسی شده و قسمت‌های از بین رفته سنگ‌ها نیز با استفاده از قطعات مناسب‌تری بازسازی و ترمیم می‌شود.
اما در تعویض سنگ‌های قدیمی با سنگ‌های جدید چه اشکالی وجود دارد که می‌تواند باعث نگرانی شود؟
در حفاظت و مرمّت آثار تاریخی، اصلی به نام حفظ اصالت و سندیت طرح و ماده تشکیل‌دهنده اثر وجود دارد. این به آن معناست که تا حد امکان نه تنها باید شکل و ساختار اصلی اثر حفظ شود و تغییری در آن به وجود نیاید، بلکه ماده ساختمانی و سازنده آن نیز باید حفظ شود و ترجیحاً از جایگزین کردن آن با مواد و مصالح جدید خودداری شود. این از آن جهت است که ماده‌ی سازنده اثر نیز دارای ارزش تاریخی و منتقل‌کننده اطلاعات و دانش ویژه دوران خود است.
به عنوان مثال در تعمیر یا حفاظت یک گنبد تاریخی، گرچه با عوض کردن تمام مصالح سازنده آن مثل آجرهای قدیمی، و جایگزینی آن‌ها با مصالح جدید می‌توان دوباره همان شکل اولیه گنبد را بازسازی کرد، اما در این میان اصالت و سندیت مواد و مصالح تاریخی از دست می‌رود.
با این حال گرچه حفظ اصالت مواد و مصالح اصلی یک ایده‌آل به حساب می‌آید، اما در عمل گاهی اوقات به دلیل فرسودگی شدید یا از میان رفتن خصوصیات اصلی این مواد، چاره‌ای جز تعویض آن‌ها باقی نمی‌ماند. هر چند امروزه با روش‌های پیشرفته مرمت سنگ و استفاده از رزین‌ها (Resin) و مواد مختلف دیگر می‌توان عمر سنگ‌های فرسوده را طولانی‌تر کرد.
در مورد مرمّت پل خواجو آن‌چه باعث نگرانی شده، انتشار گزارش‌هایی است که تأکید می‌کند بخش زیادی از سنگ‌های تاریخی که دارای علائم ویژه حجّاران و استادکاران بوده، از جای خود برداشته شده تا با سنگ‌های جدید جایگزین ‌شوند.
یکی از مرمّت‌گرانی که حدود ۱۰ سال پیش مسئول مرمّت بخشی از سنگ‌های این پل بوده، به خبرگزاری مهر اعلام کرده است در آن زمان، برعکس مرمّت ِ امروز، حتی یک سنگ هم جابه‌جا نشد.
نگرانی‌ها از تخریب چند ردیف از پله‌های دوره صفوی باعث شد تا حمید بقایی، که اکنون به عنوان رییس سازمان میراث فرهنگی منصوب شده، دستور بررسی این قضیّه را صادر کند؛ اما تا به حال گزارشی از نتیجه‌ی ِ این بررسی‌ها منتشرنشده است.
پل خواجو در سال ۱۰۶۰ قمری به دستور شاه عباس دوم روی رودخانه زاینده‌رود ساخته شد. پل از دو جهت دارای اهمیت بسیاری است؛ هم از نظر معماری و هم از نظر مهندسی. پل علاوه براین که ارتباط دو سوی رودخانه را برقرار می‌کرده دارای کاربرد سد و آب‌بند نیز بوده است.
انگلبرت کمپفر (Engelbert Kaempfer) جهانگرد آلمانی که در قرن هفدهم میلادی به اصفهان سفر کرده بود، در کتاب خود در مورد پل خواجو چنین نوشته است:
«این پل دارای ۲۴ دهانه است که از مکعب‌های به دقت تراش‌خورده ساخته شده و به طرف وسط، با سدهای چوبی برای گرفتن جلو رودخانه مسدود گردیده است. به این ترتیب زاینده‌رود در باغ سلطنتی سعادت آباد به دریاچه تبدیل می‌شود. اصفهانی‌ها از دیدن این‌که امواج از این دهنه‌ها با عرض بسیار بر روی موانع مصنوعی که از پله‌های سنگی با شکوه پدیدآمده فرو می‌ریزند، لذت می‌برند.»
بنا بر نوشته‌های کمپفر و دیگران، پل خواجو با سد بستن روی زاینده‌رود، دریاچه‌ای را مقابل عمارت‌های آیینه‌خانه، هفت‌دست و نمک‌دان به وجود می‌آورده است. البته این عمارت‌ها و بناها در زمان حکومت ظل‌السطان پسر ناصرالدین‌شاه در اصفهان تخریب شدند. اتاق‌های تزیین‌شده با نقاشی که روی پل قرار دارند، محل نشستن و نظاره دریاچه از سوی شاهزادگان بوده است.
بنابر شواهد موجود، مهندسی صفوی در پل خواجو از دقت و ظرافت بسیار بالایی برخوردار بوده است. کانال‌ها و آبراهه‌های پل که آب را از یک سو به سوی دیگر انتقال می‌دهند و در مجاورت پله‌ها (که امروز تخریب شده‌اند) قرار گرفته‌اند، دارای اجزا و قسمت‌های مختلفی هستند که هر قسمت نقش ویژه‌ و عملکرد خاص خود را دارد.
شیوه‌ مهندسی این پل علاوه بر‌آن که اجازه می‌داده از آن به عنوان یک سد و آب‌بند استفاده شود، کمترین فرسایش را نسبت به نمونه‌های دیگر در پایه‌های و آبراهه‌های خود به همراه داشته است. بنابراین ورودی‌ها، سکوها و پله‌‌های پل در مهندسی هیدرولیک آن سهم مهمی داشته‌اند.
از این رو تمام سنگ‌های تاریخی به کار رفته در ساختار پل ارزشمند بوده و تا حد امکان باید از جایگزین کردن ‌آن‌ها با سنگ‌های جدید خودداری شود.
پل خواجو نمونه‌ی درخشانی از تلفیق معماری، مهندسی هیدرولیک، مکانیک و سازه و هم‌چنین مدیریت شهری در دوران صفوی است که همراه با سایر تأسیسات شهری از جمله مادی‌ها (نهرهای منشعب از زاینده‌رود) بندها و باغ‌ها در شکل دادن به فضای شهری پایتخت صفویان نقش ویژه‌ای داشته است.


خاستگاه: رايانْ پيامي از فرشید ابراهیمی- تهران


١٥. گفت و شنود ِ «عبّاس معروفی» با «ویدا فرهودی» شاعر معاصر در رادیو زمانه


در این جا بخوانید ↓

http://zamaaneh.com/maroufi/2009/07/post_199.html


۱۶. دادخواست‌نامه برای اعتراض به کاربُرد ِ نامی ساختگی و دروغین برای «خلیج فارس» در "گوگل ارث"


سرانجام اعتراض به نام مجعول برای «خلیج فارس»درگوگل‏ارث،

Google Earth

تا بامداد روزجمعه ۹۵۰هزارامضا رسیده است. یعنی بعد از هشت‏ماه حالا دیگر فقط ۵۰۰۰۰امضا کم داریم ! بی‏شک ما ایرانی‏هامردمان عجيبی هستيم؛ از يک سوعرب‏ستيزترين ملتِ گيتی هستيم وازطرف ديگر، گذرنامه‏های تک‏تک‏مان ممهور است به مُهرسفارت امارات متحده‏عربی درجوانی و عربستان سعودی در پیری ازآن طرف دم زدن از وطن‏پرستی وتمدن دوهزاروپانصدساله‏مان گوش فلک راکر کرده، و از اين طرف به‏سختی توان گردآوریِ يک‏ميليون امضا برای جلوگيری از تغيير نام خليج‏فارس را داريم؛ و در همان حال به‏ راحتی یک‏ميليون پيامک دردو ساعت برای عادل فردوسی‏پوروبرنامه‏اش می‏فرستيم.واقعاً مسامحه‏کار و بی‏خیال شده‏ایم.
گر کسی را سراغ دارید که هنوزاین اعتراض را امضا نکرده، برای جمع کردنِ این پنجاه‏هزار امضای باقی‏مانده این نشانی و ضرورت و اهمیتِ این کار را به اویادآور شوید > > استدعا می‏کنم هر ایرانی را که می‏شناسید، برایش ارسال نمایید.
http://www.petitiononline.com/sos02082/petition.html


خاستگاه: رايانْ پيام‌هایي هم زمان از کاظم ابهری- ادلاید، استرالیا و علی میرزایی - ایران


۱۷. بیانیه ی ِ کانون نویسندگان ایران در نهمین سالگردِِ درگذشت احمد شاملو



کانون نویسندگان ِ ایران روز دوم مرداد بزرگداشت احمد شاملو را بر مزار او برگزار می کند.

اخبار روز:

www.akhbar-rooz.com

چهارشنبه ٣۱ تير ۱٣٨٨ - ۲۲ ژوئيه ۲۰۰۹


چند دریا اشک می‌باید

تا در عزای اردو اردو مرده بگرییم؟

چه مایه نفرت لازم است

تا براین دوزخ دوزخ نابه‌کاری‌ بشوریم؟

نُه سال از خواب ابدی شاعر بزرگ ما گذشت، اما شور و بیداری و امید در ترانه های رهائی او هم چنان موج می زند و شاید هیچ گاه مانند امروز به ما نزدیک نبوده است. شاملو، شاعر آزادی، شاعر آینه ها و رویاها، شاعر تعهد به انسان و بیزاری از وَهنی که بر تبار انسان می رود، حضور انسان را بر آفاق روشنِ آگاهی و رهائی، حیاتی جاودانی بخشید. او بود که در دشوارگذرترین گریوه ها و گردنه های خطرخیزْ مردمان را صلا در داد:


من درد مشترکم، مرا فریاد کن!


احمد شاملو در سراسر زندگی پُرفراز و نشیب خود هرگز در برابر ستم کاران و دشمنان آزادی، نه سکوت را برتابید، نه سرسپردگی را، نه گردن خم کردن در برابر نواله ی ناگزیر را. شعر بلند او، «شعری که زندگی است»، جز در ستایش آزادی نبود و هیچ گاه برای خاموشی و فراموشی سروده نشد. او از هنگام سرودن مرغ دریا در ۱٣۲۶ تا واپسین شعرش در ۱٣۷٨، در همه حال، در زندان و شهر و خانه، با کلامی جادوئی آمیزه‌ای غرورآفرین از عشق، دادخواهی، آزادگی و مردم‌دوستی سر داد. شگفتا که در آخرین قطعه‌ی آخرین شعرِ به‌چاپ‌رسیده‌اش گفته است: «آن‌گاه دانستم / که مرگ / پایان نیست.» و شگفت‌تر آن که در نخستین سروده‌اش آورده ‌است که «خاموش باش، مرغ! دمی بگذار/ امواج سرگردان شده بر آب/ کاین خفتگان مرده/ مگر روزی/ فریادشان برآورد از خاک.» شاملو در کنار سرودن شعر، با دفاعِ عملی از آزادی بیان از طریق انتشار نشریاتی چون خوشه و کتاب‌جمعه از پیشتازان ترویج فرهنگ و ادبیات پیشرو بود. کلام و کردار آزادی‌خواهانه ی او که به‌حق سرمشق و منشِ نسل پُر امیدِ امروز ماست، ما را جز به راه مبارزه برای تحکیم و گسترشِ آزادی بیان و اندیشه نمی خواند. کانون نویسندگان ایران بر این باور است که گرچه ممکن است چندگاهی آزادی در بندِ حنجره ی خاموشِ روزگار قادر به خواندن نباشد، بی گمان پرندگان قفس شکن اش ... سرانجام آسمانِ چشم به‌ راه خود را باز خواهند یافت- چنان که روزگار ما گواه آن است. در نُهمین سالگرد درگذشت شاعر بزرگ ایران و جهان، در دوم مرداد ۱٣٨٨ همراه با دیگر دوستداران شاملو در ساعت پنج عصر بر مزارش گرد می آییم و یاد جاویدش را گرامی می داریم.



کانون نویسندگان ایران


۱۸. رنگ “سبز” در فرهنگ ایرانی- پژوهش ِ "دکتر محسن قائم‌مقام"


"مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشته‌ی خویش آمد و هنگام درو"

حافظ


وقتی مقاله «دگر اندیشان ومبارزات آزادیخواهانه امروز در ایران» را می‌نوشتم صحبت از رنگ "سبز" به <عنوان رنگ هویتی مبارزات آزادیخواهانه امروز مردم ایران جلوی کارم قرار گرفت. در تکمیل آنچه در آن مقاله نوشتم بنوشتن این مقاله پرداختم. در این مقاله بجزئیات بیشتری پرداخته‌ام که نوشتن آن در مقاله دیگر از حوصله مطلب خارج بود و موضوع اصلی مقاله در آن گم می‌شد. این مطالب را به اختصار و در حد فهرستی از اطلاعات نوشتم و انتشار آن را در فراگیری رنگ سبز در مبارزات آزادیخواهانه امروز مناسب دیدم.من اطلاعات فرهنگی کم و بیشی از رنگ سبز داشتم و اطلاعات بیشتری را با کمک دوستان دانشورم در داخل و خارج از کشور گرد آوردم."رنگها" نقش شناسائی و فرهنگی بسیاری در همه جا داشته‌اند. نشانه پرچم‌ها بطور عمده با رنگ مشخص می‌شود. نقاشان با رنگهای مختلف اثرات مورد نظر خود را بر تماشاگرانشان برجا می‌گذارند. مانی با رنگها با مردم سخن می‌گفت و افکارش را منتقل می‌کرد. در اشعار فردریکو گارسیا لورکا رنگ بسیار بکار رفته است. من سالها پیش یکی از اشعارش را بکمک یک استاد زبان اسپانیائی از دوستانم ترجمه کردم و در عمل فهمیدم معنی رنگهائی که او در شعرش بکار می‌برد مانند بسیاری از سمبل‌های دیگری که او در اشعارش بکار گرفته احتیاج به آگاهی عمیق از فرهنگ اسپانیائی دارد.رنگ سبز در فرهنگ ایران قدمت زیادی دارد. شناسائی نمایش رنگ سبز به فرهنگ مهری‌ها باز می‌گردد که از قدیم ترین فرهنگ ایرانی است. و هزاره‌های جلوتر از دین یا آئین زرتشتی در ایران حضور داشته است. "سروش" "ایزد همکار با مهر" لباس سبز به تن داشته است.رنگ سبز در آئین مهری [۱] مظهر و سمبل مبارزه با بیداد است. "پیروزگران" رنگ سبز به بر می‌کردند. "داد" در فرهنگ ایران بسیار قدمت دارد. یادم هست ریچارد فرای[۲]، استاد ‌هاروارد که یک یا دوسال پیش درگذشت و خواست که جنازه‌اش را در اصفهان دفن نمایند چندین سخنرانی در باره "داد" و اهمیت آن در فرهنگ ایرانی نمود.[۳] برخی رنگ سبز را دلیل نشاط و خرمی و صلح آرامش می‌دانند که بعد‌ها جائی در آئین‌ها پیدا کرده است. ولی فی‌المثل این افسانه رایج که زمرد که سبز رنگ است افعی را کور می‌کند: "افعی به زمرد نگرد کور شود". شاید راهی بسمبل سبز رنگ و نمایش قدرت آن داشته است.نقاشی‌های رستم به رنگ "سبز"‌اند. "خیمه" رستم هم رنگ سبز داشته است. که در هر دو در شاهنامه منعکس‌اند. در مینیاتور‌های ایرانی سیاووش که از آتش بیرون می‌آید پرچم سبز در دست دارد. اشکانیان که "مهری" بودند این رنگ را برای شناسائی خود انتخاب نموده بودند. در شاهنامه می‌خوانیم که بهرام چوبینه، که از خاندان مهران و اشکانی بود، در جنگ با خسرو پرویز لباس "سبز" بتن داشت. باز از انوشیروان حکایت می‌کند که در جنگی بنظرش می‌آید که سپاهی سبز پوش بکمکش آمد.[۴] به‌آفرین هم‌زمان ابومسلم خراسانی، که هم مانند ابومسلم دنبال آزادی ایران بود و سالهائی پس از کشتن ابومسلم به دست خلیفه عباسی به قتل رسید، جامه "سبز" به تن می‌کرده است.[۵] حافظ که در دورانی از زندگیش مهری بوده است رنگ سبز را در بسیاری از اشعارش آورده از جمله: مزرع سبز فلک [۶] دیدم و داس مه نو/ یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو. ابداع و انتخاب رنگ "سبز" برای فلک در اینجا با احساسی "مهری" به طور سمبلیک به کار رفته است.در قرآن باز رنگ سبز به صورتی معنی جلال و آرامش را می‌دهد و صحبت آنهائیکه به شکل غیر مذهبی به قرآن نگاه می‌کنند اینست که از فرهنگ ایرانی در آن راه یافته است: "متکئینّ علی رفرفٍ خضرٍ و عبقریّ ٍ حسانٍ" : (بهشتی‌ها) تکیه کنندگان بر فرش‌های سبز و پارجه‌هائی که قیمتی و نیکو هستند. (سوره الرحمن- آیه ۷۶)- که می‌شود آنرا صرفآ توصیفی دانست. مثل این جمله از نثر مسجع سعدی در مقدمه گلستان:"فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگستراند.."رنگ سبز پس از فتح ایران در میان عرب‌ها راه یافت. لباس بنی امیه از دوران عبدالملک مروان سبز بوده. من سالها تصور می‌کردم که رنگ قرمز که برای شمر و پرچم او انتخاب می‌شد، نشائه خونخواری او بود. در حالیکه بعد‌ها دانستم که رنگ سرخ رنگ پرچم خلفای بنی امیه بوده است. مطالب بسیاری از تاریخ اموی‌ها از جمله رنگ پرچم ایشان را من در سفری که به اسپانیا داشتم در الحمراء (باز معنی سرخ را می‌دهد) قصر‌های خلفای عرب حاکم بر اسپانیا را تماشا کردم. مادرم که بسیار مذهبی بود همیشه می‌گفت که یزید و خاندانش همه از میان رفتند. بعد‌ها فهمیدم بجز از یزید که در جوانی احیانآ با شرابخواری درگذشت بقیه تا هفتصد سال، بسیار فرا تر از عباسیان، در اسپانیا با پرچم سرخ جدشان یزید حکومت کردند!لباس سیاه از ابومسلم خراسانی به بعد که سیاه جامگان بودند به خلفای عباسی راه یافت. تنها لباس امام رضا با آنکه ولیعهد مأمون بود "سبز" بوده است. در نقاشی‌هائیکه از امیرالمؤمنین علی امام اول شعیان می‌کشند دستارش سبز است و سادات هم رنگ سبز را رنگ خود می‌دانند. در امامزاده‌ها، از جمله امامزاده داود، در نزدیکی تهران، بند‌های مچ دست سبز رنگ می‌فروختند که "رفع بلا" باشد. من در ایران نبوده‌ام که بدانم در جمکران هم این بند‌های سبز فروش می‌رود یا نه. احمدی‌نژاد هم به سید یا سیده بودن مادرش اشاره کرد و شال سبزی به همراه آورد!عضدالدوله دیلمی از پادشاهان معروف آل بویه[۷] وقتی بغداد را گرفت رنگ سبز را به بغداد برد. و سپس پرده "کعبه" را با پارچه "سبز" پوشاند. سنگ سیاه کعبه (حجرالاسود) در دوران پیش از عباسی‌ها با پرده سفید پوشیده می‌شد و در دوران خلفای عباسی رنگ پرده سیاه شد و عضدالدوله آنرا به رنگ "سبز" در آورد. و همانطور که در مقاله "دگراندیشان..." نوشتم عنوان کردن سبز در گروه آقای میر حسین موسوی با تعبیرات مختلف مذهبی و غیر مذهبی معنی شد ولی امروزه در سراسر جهان رنگ حرکت آزادیخواهی و دمکراسی خواهی مردم ایران را بخود گرفته است و کسی از کم و کیف مهری بودن و یا بیشتر مذهبی بودن و اسلامی بودن آن خبری ندارد.این فهرستی بود که من کنجکاوانه در باره رنگ سبز جمع آوری کردم. من مثل خیلی از ایرانی‌ها به تاریخ ایران علاقمندم و به اقتباس از زنده یاد خلیل ملکی که مقالات اجتماعی خود را "دانشجوی علوم اجتماعی" امضا می‌کرد منهم میل دارم "دانشجوی علوم تاریخ" امضا کنم و دنبال کردن بیشتر این مبحث را به عهده اهل فن بگذارم.



محسن قائم مقام


نیویورک - بیستم ماه ژوئیه 2009

استادانی که برای تکمیل اطلاعاتم،از آنان کمک گرفته‌ام:
دکتر احسان یارشاطر- دانشگاه کلمبیا و پایه گذار دانشنامه ایرانیکا

دکتر حسینقلی حسینی نژاد- دکتر حقوق و ادبیات فارسی - استاد دانشگاه و متخصص قرآن،در بخش مربوط به تاریخ اسلامی مبحث به من کمک نمودند.

دکتر آصف خلدانی- تاریخدان- که با محبت فراوان اطلاعات تحقیقی خود درباره "مهری"‌ها، در کتاب منتشر نشده خود در این مورد را ، در اختیار من قرار دادند.


*کتابهائی که به این مبحث پرداخته‌اند:

آثارالباقیه- ابوریحان بیرونی

تاریخ تبرستان (همیشه با ط نوشته می‌شده است.)- ابن اسفندیار

جنبش‌های ایرانی در دوسده اول- دکتر غلامحسین صدیقی

Decline & Fall of the Sassanid Empire, by Parvaneh Poursharif [۱]

سالها پیش

Mary Boyce

محقق بزرگ انگلیسی و مورد قبول همه استادان فن در چند جلسه در دانشگاه کلمبیا درباره دین یا آئین زرتشت سخنرانی می‌کرد. در یکی از این جلسات از او پرسیدم. تاریخ شاهد گسترش مذاهب و ادیان در کنار فتوحات سلاطین بوده است، چگونه است که هخامنشیان کشورهای بسیاری را مسخر کردند و سرزمین پهناوری ساختند ولی دین زرتشتی را به آن کشور‌ها نبردند. پاسخش این بود که زرتشتی آئین است و آن آئین ایرانی‌هاست و کسیکه ایرانی است آئین زرتشتی را برای خود دارد و اگر ایرانی نباشد دیگر نمی‌تواند آن آئین را داشته باشد. و می‌بینیم که زرتشتی‌های هندی (پارسیان هند) با همین استدلال غیر زرتشتی را بخود راه نمی‌دهند. مانند یهودی‌ها (قوم یهود) رفتار می‌کنند. در نزدیکی شهری که من در حومه نیویورک زندگی می‌کنم معبد زرتشتی‌ها بود که ارباب گیو هدیه کرده بود. من با ایشان بدلیل حرفه‌ام نزدیک و آشنا بودم و در معبدشان می‌رفتم و شاهد این بودم که این دو تیره که یکی ایرانیانی که می‌خواستند زرتشتی شوند را می‌پذیرفت و دیگری بکلی نمی‌پذیرفت. بهمین دلیل در میان پارسیان هند سرطان پستان زیاد بود. چون تنها در تیره خود ازدواج می‌کردند. و دنباله مطلب میترائیسم یا مهری هم آئین است تا دین یا مذهب که بایرانیان تعلق دارد و از جمله اشکانیان مهری بودند.


[۲] - Richard Frye


[۳] - شعر معروف نظامی در باره سلطان سنجر را همگی یادمان هست که اشاره‌ای به داد دارد: پیرزن به سلطان سنجر می‌گوید: داوری و داد نمی‌بینمت/ از ستم آزاد نمی‌بینمت...


[۴] تاریخ طبرستان- ابن اسفندیار

نقل از کتاب جنبش‌های ایرانیان در دو سده اول- نوشته دکتر غلامحسین صدیقی [۵]

[۶] - فلک: هر یک از بخشهای(هفت یا نه گانه) آسمان که مدار سیاره‌ای‌ست (به عقیده قدما)- فرهنگ معین. افلاک بمعنی سپهر.

[۷] - او خود را شاهنشاه خواند و نوروز را برپا داشت و بردن رنگ سبز به مرکز خلفای عباسی پایه‌ای ایرانی داشت.


خاستگاه:
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/farhang/more/18868/


۱۹. دو اثر ِ هنری‌ی ِ یادمانی از چهره‌ی ِ«ندا آقاسلطان»، جان‌باخته در راه ِ دادخواهی و حق‌جویی

نیم تنه‌ی ِ ندا آقا سلطان ساخته ی خانم پائولا اسلاتر برای شهرداری سان فرانسیسکو


واپسین نگاه ِ «ندا» به زندگی اثر ِ "تیم اُبرایان

NEDA-TEAM O'BRIAN



۲۰. «ایران»: کارواژه‌ای به مفهوم ِ کنایی‌ی ِ سازمان‌دهی‌ی ِ "اعتراض برای ِ حق‌جویی" در زبان ِ گفتار ِ نوجوانان ِ آمریکایی



متن زیر را که دیروز به این دفتر رسید، بی نیاز از هرگونه شرحی، در این جا می‌آورم ↓




From a writer posting on Huffington Post - it's pretty cute.
"Going Iranian" - finally, having a positive connotation, in the vernacular of these NYC teenagers.


FOR ANY IRANIANS:



I teach at a NYC high school, and recently one student stood up to our very intimidating principal, (something that almost never happens). When he did not get permission for what he intended another student said "Let's go iranian on him." By that he meant organize a protest. And so now they " IRAN " anything they want to change. So it has become an a verb now and to " Iran " the situation is to stand up to authority, well at least here in this corner of the universe. And it is a huge bonus for me because I cannot usually get them to even pay attention to another part of the world.Point being, even these students who get very small amounts of news equate "Iranian" with bravery and I completely agree, and wish I had that kind of intestinal fortitude.



You have our greatest admiration and respect!





خاستگاه: رايانْ پيامي از مجید نفیسی- کالیفرنیا

گرامی داشت ِ یاد ِ جان باختگان در راه ِ آزادی ی ایران در سی ام تیرماه ١۳۳۱ و پیروزی ی ِ شکوهمند ِ مردم بر دربار ِ پهلوی .۲۱


نماهنگ ِ کوتاهی از زندگی ی دکتر محمّد مصدّق و مبارزه ی آزادیخواهانه ی مردم ایران به رهبری ی آن بزرگ مرد را در این جا ببینید و بشنوید ↓

http://www.facebook.com/ext/share.php?sid=211760835426&h=8XYSt&u=586TZ&ref=nf


خاستگاه: رایان پیامی از اسد هفشجانی- سیدنی



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?