Saturday, July 11, 2009

 

وطن! وطن!: اجرای ِ یادمانی ی ِ اثری ممتاز در تاریخ ِ هنر و فرهنگ ِ ایران


یادداشت ویراستار

یکشنبه بیست و یکم تیرماه هشتاد و هشت
(دوازدهم ژوئیه ی دوهزار و نُه )

امروز پیوندنشانی ی فیلم ِ اجرای ِ ترانه ی ِ وطن! وطن! اثری شورانگیز و ماندگار از زنده یاد سیاوش کسرایی، به این دفتر رسید که درنگ در نشر آن را روانمی دانم و با گرامی داشت ِ خاطره ی سراینده ی ترانه و سپاسگزاری از و گروه ِ دستان

برای اجرای زیبای ِ آن، در این جا می آورم و به همه ی ایرانیان ِ دوستدار ِ میهن و فرهنگ ِ والای ِ آن، به ویژه شهربندان ِ غُربت در فراسوی ِ ایران، پیشکش می کنم.

متن ِ این ترانه را نیز در پی می آورم و یادآور می شوم که بخش های ِ جای گرفته در میان [] ، در این اجرا، نیامده است.

از بانو آلما قوانلو نیز که این ارمغان ارزنده را برای نشر در ایران شناخت فرستاده است، به گرمی سپاس می گزارم.
http://www.youtube.com/watch?v=W33iCm4SB2Q


وطن! وطن!
نظر فکن به من
که من به هر کجا، غریب‌وار
که زیر آسمان دیگری غنوده‌ام
همیشه با تو بوده‌ام
همیشه با تو بوده‌ام
اگر که حال پرسی‌ام
تو نیک می‌شناسی‌ام
من از درون ِ قصّه‌ها و غصّه‌ها برآمدم
[حکایت هزار شاه با گدا
حدیث عشق ناتمام آن شبان
به دختر ِ سیاه چشم ِ کدخدا
ز پشت ِ دود ِ کشت‌های ِ سوخته
درون ِ کومه ی ِ سیاه
ز پیش شعله‌های کوره‌ها و کارگاه
تنم ز رنج، عطر و بو گرفته است
رُخَم به سیلی ی ِ زمانه خو گرفته است
اگر چه در نگاه ِ اعتنای ِ کس نبوده‌ام
یکی ز چهره‌های بی‌شمار توده‌ام]
چه غمگنانه سال‌ها که بال‌ها زدم
به روی بحر ِ بی‌کناره‌ات
که در خروش آمدی
به جُنب و جوش آمدی
به اوج رفت موج‌های تو
که یاد باد اوج‌های تو!
[در آن میان که جز خطر نبود
مرا به تخته‌پاره‌ها نظر نبود
نبودم از کسان که رنگ و آب، دل رَبودِشان
به گودهای هول
بسی صدف گشوده‌ام
گُهَر ز کام ِ مرگ دررَبوده‌ام
بدان امید تا که تو
دهان و دست را رها کنی
دری ز عشق، بر بهشت ِ این زمین ِ دل فسرده واکنی
به بند مانده‌ام شکنجه دیده‌ام
سپیده هر سپیده جان سپرده‌ام
هزار تهمت و دروغ و ناروا شنوده‌ام
اگر تو پوششی پلید یافتی
ستایش من از پلید پیرهن نبود
نه جامه، جان ِ پاک ِ انقلاب را ستوده‌ام]
کنون اگر که خنجری میان ِ کتف ِ خسته‌ام
اگر که ایستاده‌ام
و یا ز پا فُتاده‌ام
برای ِ تو،
به راه ِ تو شکسته‌ام
[اگر میان ِ سنگ‌های ِ آسیا چو دانه‌های سوده‌ام
ولی هنوز گندمم
غذا و قوت ِ مردمم
همانم آن یگانه‌ای که بوده‌ام]
سپاه ِ عشق در پی است
شرار و شور کار ساز با وی است
دریچه‌های قلب باز کن
سرود ِ شب شکاف آن
ز چار سوی ِ این جهان
کنون به گوش می‌رسد
من این سرود ِ ناشنیده را
به خون خود سروده‌ام[
نبود و بود ِ برزگر
چه باک اگر برآید از زمین
هر آنچه او به سالیان فشانده یا نشانده است]
*
وطن! وطن!
تو سبز ِ جاودان بمان!
که من پرنده‌ای مهاجرم
که از فراز باغ با صفای تو
به دوردست ِ مِه گرفته، پر گشوده‌ام!



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?