Thursday, August 28, 2008
٤: ١٣. پنجاه و يكمين هفتهنامه: فراگير ِ ٢٣ زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شني
١. نماهايي از خورشيدْگرفتگي در يك بناي ِ يادمان ِ تاريخي و هنريي ِ اصفهان
هلال ماه بر فراز گنبد ِ مسجد شيخ لطف الله
شب ِ پيش از روز ِ خورشيدگرفتگي
نمايي از خورشيدگرفتگي
نمايي از شبستان زير ِگنبد و نورگيرهاي ِ آن
نمايي از بازتاب ِ خورشيدگرفتگي بر كف ِ شبستان -١
نمايي از بازتاب ِ خورشيدگرفتگي بر كف ِ شبستان -٢
نمايي از بازتاب ِ خورشيدگرفتگي بر كف ِ شبستان -٣
خاستگاه: رايانْپيامي از محمّد سلطانالكُتّابي (سلطاني)- اصفهان
تارنماي
http://www.spaceweather.com/archive.php?view=1&day=01&month=08&year=2008
گزارش كوتاه ِ زير را در همان روز ِ خورشيدگرفتگي، از اين رويداد، نشرْدادهاست:
SOLAR ECLIPSE: Earlier today, ordinary sunbeams in Europe and Asia shape-shifted, suddenly taking the form of crescents. That's what happens during a solar eclipse. In Esfahan, Iran, the sun was about 20% covered when Mohamad Soltanolkotabi photographed these crescents decorating the floor of the Sheikh Lutffullah mosque "Sunlight beaming through windows in the Mosque's dome created these eclipsed suns on the floor," he explains.
محمّد سلطانالكتّابي (سلطاني) در پايان ِ پيام ِ خود، با افتخار نوشتهاست: "خوشبختانه این عکسها مورد ِ توجّه ِ سایت آماتوری ناسا قرار گرفت و از این راه توانستم سپاهان را به جهان بشناسانم!"
ويراستار ميگويد: من نيز بر خود ميبالم كه جواني پويا و كوشا از خانوادهام (نوهي ِ خواهرم) چُنين كاميابشدهاست. برايش كاميابيهاي بيشتري را در پيمودن ِ راه ِ زرّين ِ دانش و فرهنگ، آرزوميكنم. چُنين باد!
٢. كليد ِ راهْيابي به بزرگْترين گنجينههاي ِ جهانيي ِ هخامنشيشناسي
"كالج فرانسه"
دست به ابتكار ِ شايستهاي زده و كليد ِ راهْيابي به بزرگْترين گنجينههاي ِ هخامنشيشناسي در موزههاي نامْدار ِ جهاني را به دو زبان ِ انگليسي و فرانسه، يكْجا در تارنمايي به نام ِ موزهي ِ هخامنشي
[Achaemenian Museum / Museum Achemenent]
فراهمْآورده و به دوستْداران ِ پژوهش در فرهنگ ِ كهن ِ ايراني پيشْكش كردهاست.
دوست ِ دانشمند، استاد دكتر محمّد حيدري ملايري – كه با لطف ِ هميشگيشان به ويراستار، پيوند ْنشانيي ِ اين تارنماي بسيار سودمند را از نِپاهِشْگاه ِ (رصدْخانهي ِ) پاريس به اين دفتر فرستادهاند – توصيفي كوتاه از آن، يادْآورْشدهاند:
This is a marvellos site at College de France, containing lots of material about the Achaemnid Empire.
در اين جا ببينيد و بخوانيد ↓
در همين زمينه، در اين جا به فارسي بخوانيد ↓
http://www.fakouhi.com/node/2649
خاستگاه: رايانْپيامي از پيام جهانگيري - شيراز
٣. دفتري از طرحْطنزْنگاريهاي ِ تلخ ِ يك هنرمند ِ ايراني درغُربتْگاه ِ غرب
داريوش رادْپور، طرحْطَََنزْنگار ِ جهانْشناختهي ِ "شهرْبند" ِ غُربتْگاه ِ ايتاليا، آفرينندهي ِ طرحْطَنزهاي تلخ ِ هنرمندانهايست كه نماهايي از سيماي ِ روزگار ِ شكلكْچهر و هَولْناك ِ ما را در اثرهاي ماندگارش بازتابانيدهاست.
ايرج هاشميزاده، نويسنده و پژوهشْگر ِ نُخبهي ِ "شهرْبند" ِ غُربتْگاه ِ اتريش، در كتابي با عنوان ِ داريوش رادپور به دو زبان ِ فارسي و آلماني، به شناساندن ِ اين هنرمند شايسته و كارنامهي ِ پُربارَش پرداخته و خسرو باقرپور، پژوهندهي ِ آگاه و پوياي ِ "شهرْبند" ِ غُربتْگاه ِ آلمان، در يك بررسيي ِ كوتاه، به معرّفيي اين كتاب پرداختهاست. در اين جا بخوانيد ↓
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=16604
شش نمونه از كارهاي ِ داريوش رادپور
نشريّهي ِ نيمروز، چاپ ِ لندن نيز گفتار ِ زير را در بررسيي ِ همين مجموعهي ِ هنري، انتشاردادهاست:
خَشن و جَذّاب!
كاريكاتور سال هاى درازى است كه هنرى دنيا گير شده است. به ندرت روزنامه، هفته نامه يا فصلنامه اى را مى توان پيدا كرد كه كاريكاتورهاى سياسى، فرهنگى، ا جتماعى و يا دست كم فكاهى در آن چاپ نشده باشد.
سبب برجستهي ا ين دنياگيرى،ناگفته پيدا ست:
كاريكاتور، طنز مصور است و هيچ طنزى موجزتر، عميق تر، سريع التأثيرتر و در ذهن ماندنى تر از نوع تصويرى آن نيست. گاه در نيم نگاه تأثير خود را مى گذارد و پيام را منتقل مى كند. البته ميان كاريكاتورها- اين طنزهاى تصويرى، تفاوت هاى ارزشى از زمين تا آسمان است. انبوهى از كاريكاتور سازان، تنها در فكر خنداندن مردم هستند و براى رسيدن به هدف از هر وسيله اى بهره مى گيرند. از مرزهاى اخلاقى درمى گذرند، هنجارهاى اجتماعى را ناديده مى گيرند و نام آن را «آزادى بيان» مي گذارند. در برابر طراحان انديشه ورى نيز در عرصه كاريكاتور كار مى كنند كه قلم شان، نيشترى بر دُمل هاى چركين مى زند. فقر و تبعيض و استثمار و جنگ و اعتياد را برملا مىكند.
در ايران خودمان نيز انبوه سهل انگاران، همان گونه كه در زمينه شعر نو، در اين عرصه نيز جولان ها دادند و ياوه كاريكاتور، اين هنر «سَهل ِ ممتنع» را «سَهل» مى پنداشتند، در اين عرصه نيز جولان ها دادند و ياوههائى را به تصوير كشيدند؛ ولى در درازمدت در كار خود درماندند، فروكش كردند و از يادها رفتند. در برابر شمارى اندك از آنان كه جوهركار را درست شناخته بودند، با همه دشوارىهائى كه «سانسور «پيش پايشان مى نهاد، وانماندند، پايدارى كردند و تا آنجا كه توانستند در راه اعتلاى كاريكاتور ايرانى كوشيدند.
*
پس از انقلاب، گسترش ابعاد سانسور، راهبندان هاى تازه اى پيش پاى طنزپردازان تصويرى نهاد. ممنوعيت ها آنچنان بالا گرفت كه فاتحه كاريكاتور -- به معناى واقعى آن-- خوانده شد. چند تنى از كاريكاتوريست هاى برجسته و نام يافته، به ناگزير به غرب مهاجرت كردند و از بخت خوش توانستند به كار خود در غربت نيز ادامه دهند. اردشير محصص و بيژن اسدى پور در ايالات متحده، كامبيز درم بخش در آلمان (كه چند سالى است به ايران بازگشته است) و داريوش رادپور در ايتاليا در دوسه دهه گذشته با نشريات معتبر غربى همكارى داشته و طرح هاى تازه خود را در آنها انتشارداده اند.
همه اينها را گفتيم تا برسيم به آخرين مجموعهاى كه از آثار داريوش رادپور و به همت ايرج هاشمى زاده، در اتريش انتشار يافتهاست.
هاشمى زاده با آن كه مهندس معمار است، شيفتگى غريبى به كار كاريكاتور دارد و با نشريات برونمرزى و گاه درونمرزى همكارى مى كند. خودش مى گويد كه روزنامه نگار حرفه اى نيست ؛ ولى هر وقت سنگى در كفش آزارش مى دهد، مى نويسد و نشريات از سر لطف چاپ مى كنند. او تاكنون پنج - شش كتاب -- همه اش درباره ايران -- تأليف و ترجمه كرده و انتشار داده كه سه جلد آن به كاريكاتور اختصاص يافته است: طراحان طنزانديش ا يرانى/ كاريكاتور -- كه جلد دوم طراحان ...به حسابش بايد آورد -- و اينك ، اين سومى كه اختصاص به طرح هاى داريوش رادپور دارد.
با نقل دو سه جمله اى ديگر از ايرج هاشمى زاده كه ذهن طنزپرور خود او را در جوانى نشانه مى زند، معرفى كوتاه او را به پايان مى بريم:
«خام چون ميوه ى كال در كارتنك ايدئولوژى چپ-- آن هم مدل روسى-- گرفتار شدم. ميوه كه رسيد، جاى روسى را در جالباسى خانه ام آويزان كردم و امروز در پائيز عمر، فارغ ازهر دُگمى، عاشق آزادى ام «…
*
نگرانِ تبار خويش!
داريوش رادپور در سال ١٣٢٤ در تهران زاده شد و در هنرستان هنرهاى زيباى همين شهر به تحصيل در رشته نقاشى و طراحى پرداخت . همزمان در سازمان سينمائى فاين فيلم ساختن چند فيلم كوتاه كارتونى را تجربه كرد . او پس از تحصيل مقدماتى رهسپار ايتاليا شد و همزمان در آكادمى هنرهاى زيبا و مدرسه سينمائى شهر رم به ادامه تحصيل پرداخت.
او در سال ١٣٤٨ به ايران بازگشت و به عنوان فيلمبردار خبرى در سازمان راديو- تلويزيون ملى ايران به كار مشغول شد و همزمان به عنوان كاريكاتوريست با روزنامهي ِ كيهان همكارى كرد و به مرور، اين همكارى را به روزنامه آيندگان و مجله تماشا
گسترش داد.
در سفرى كه در سال ١٣٥١ از نو به ايتاليابرايش پيش آمد، همكارىهاى خبرى و مطبوعاتى را از راه دور ادامه داد و در بازگشت مجدّد به ايران در ١٣٥٦، توفيق يافت كه نمايشگاههايي از آثار طراحى خود را در انستيتوگوته و موزه هنرهاى معاصر، برگزاركند.
رادپور، در همين سال ها، صحنه پردازى چند فيلم را برعهده داشت: صحراى تاتارها و كاروان ها، به كارگردانى والريو روزلينى، محصول مشترك ايران و آمريكا و ملكوت از خسرو هريتاش.
داريوش رادپور، در نخستين سال انقلاب، راه به كتاب جمعه ى ا حمد شاملو نيز باز كرد. شاملو صفحه سوم كتاب جمعه را به طور ثابت به كاريكاتورهاى سياسى-اجتماعى او اختصاص داده بود. او درباره طرحهاى داريوش رادپور نوشته است:
» -- در هنر، اصل، احساس و ادراك است و البته تكنيك چه بهتر كه در كمال زيبائى و قدرت باشد ... آنچه به طرح هاىداريوش، اهميت مى دهد-- از كيفيت درخشان اجرا كه بگذريم-- انديشهى عميقاً انسانى اوست. هريك از اين طرح ها چكالهى نگرانيي ِ انساناست نسبت به سرنوشت تبار خويش، نگرانى سرشار از دلهره اى كه از اعماق گذشته مى آيد و به اعماق آينده مى رود و سراسر تاريخ را درمى نوردد...»
با همه اين حرف ها، نبايدا نديشيد كه رادپور اهل سياست و شعارهاى سياسى است. به قول هاشمى زاده، » شعار در كاريكاتورهاى او ممنوع الورود است؛ ولى در جهانى كه همه چيزش، همه دردهايش، همه فقر و بى عدالتى هايش ريشه سياسى دارد، نمى توان فارغ از تفكر سياسى زندگى كرد. داريوش اصلاً مرد سياست نيست ... اما چنان مشكلات جامعه امروزى را موشكافى مى كند كه گوئى فيلسوفى از پشت عينك ذره بينى اش مشغول حلاجى مسائل جهان است !«...
به گفته هاشمى زاده، در جهانى كه در قرن خودمان» على آباد« كامپيوتر و ماهواره به ده تبديل شده، همه مسائل، جهانى ا ست. مسابقات تسليحاتى، آلودگى محيط زيست، جنگ هاى نژادى، فقر و گرسنگى و هجوم گرسنگان به » سفره شكم گنده ها و به اطاق نشيمن و اندرونى ما نيز راه پيدا كرده است و هزاران مسئله ديگر جهانى «…
هاشمى زاده، ديباچه خود بر مجموعه كاريكاتورهاى داريوش رادپور را با جملاتى ديگر از احمد شاملو به پايان مى برد:
» --سخن گفتن در باب طرح هاى داريوش يكسره كارى است زائد و بيهوده و از آن گذشته، سخت مشكل؛ چرا كه زبان خود طرح ها بازتراست. هر يك از طرح ها، به يك نظر، همه خصايص خود را با صراحتى شگفتى آورارائه مى كند و براى اظهار فضل ديگران چيزى باقى نمى گذارد !«...
شاملو گويا از ياد برده كه خود او درباره طرح هاى داريوش رادپور اظهار فضل كرده است. حق او نيز هست كه اظهار فضل كند. او نكند، كى بكند؟
ما نيز مثل همه علاقهمندان به هنر، به خود حق مى دهيم، درباره اين طرح ها كه زير نگاهمان گستردهاست »اظهارنظر« كنيم كه با » اظهارفضل« ، فاصله بسيار دارد.
-- با دست مريزادى براى ايرج هاشمى زاده به خاطر مجموعهى ِ نفيسى كه انتشارداده است.
*
خون دلى بر كاغذ!
مجموعه را كه مى گشائيم، نخست با خود طراح روبرو مى شويم در حالى كه لباس رزم بر تن و كلاه خودى بر سر دارد. زير طرح نوشته شده : داريوش. آيا داريوش ! دون كيشوتوار، فكر مى كرده وهنوز مى كند كه با قلم و خط
و طرح به جنگ ناهنجارى هاى جهانى امروز رفتن، شبيه جنگ دون كيشوت با آسياب هاى بادى است؟ صحنه هاى جنگ دون كيشوت، داريوش، را در صفحات بعد مى بينيم: چنگال هاى مخوفى كه بر فراز سر طاس و بى حفاظ مردى آويخته است و به نظر مى رسد به زودى حلقوم او را در خود خواهد فشرد. در صفحه مقابل، اعتراضى تصوير شده است با لب هاى دوخته. فرياد اعتراض آنچنان پرزور است كه نيمى از بخيه هاى دوخت دهان را پاره كرده و مى رود كه به زودى تمامى دهان را از خود پُر كند! طرح بعدى، انسان سردرگمى را تصوير مى كند كه روى دستهى داس و چكش نشستها ست. آيا بيم سقوط او مى رود؟ واقعيت همين سقوط را تائيد مى كند!
داريوش رادپور، نظر ويژه اى به سر و مغز آدمى دارد. مثلاً بالاتنه اى مردانه را نشان مى دهد كه كتو كراوات فاخرى آن را پوشانده است ولى فراز كراوات به جاى سر و صورت. حلقه طناب دار روئيده است! يا كارگرى كه خودش با آچارفرانسه) آچار هر كاره (مغزش رامى فشارد. حتى آنجا كه طراح به لطافت مى انديشد و برگ سبز گياهى را به دست »سوژه« ى خود مى دهد، به جاى سَرِ او ارّه اى تيز مى نشاند! آيا يعنى كه انديشه سوژه، دشمن همه طراوت هاست؟ در طرح ديگرى، بر روى سر مردى با لباس فاخر، به جاى كلاه، لوله بازكن ِ فاضلاب را مى نشاند. سرهاى ديگرى هم هست كه به صورت
چكش، شمشير و حلقه كاغذ توالت طراحى شده است.
در بيان رابطه فقر و سرمايه در چند طرح از تم الا كلنگ استفاده شده، يك مرد تنومند يك طرف نشسته و چندين يك لاقبا سوى ديگر، با اين همه تيغه الاكلنگ در جهت همان يك نفر سنگين مى شود.
رادپور در جائى ديگر سرمايه دارى حريص را تصوير مى كند كه در حال بلعيدن اسكناس است و يكى از چشم هايش از فشار توّرم معده، دارد از حدقه بيرون مى زند! در پشت همين طرح، تصوير كودكى، به شكل استخوانى كشيده بر او پوستى، آمده كه مقوائى را به سوى دهان مى برد كه بر آن عكس گيلاس چاپ شده است.
رادپور، در يك طرح زيباى ديگر كره جهان را در چرخ گوشتى آمريكائى نهاده كه به صورت قليه قورمه از آن سوى چرخ بيرون زده و نكته جالب اين است كه آنچه از چرخ بيرون مى زند، رنگ خون دارد!
اين نمونه ها كه به نقل آورديم، مشت نمونه خروار است . مجموعه داريوش رادپور سرشار از نكته هاى انديشيدنى و ديدنى است .
بخش پايانى مجموعه بر پرتره هاى كاريكاتورى از بزرگان و شهرگان عالم اختصاص يافتهاست. از نيچه و بالزاك و داستايوسكى و انشتين گرفته تا محمدعلى و زپلين و زاپا و...
به اين ترتيب طراح داريوش رادپور، مجموعه را با خود مى آغازد و با خود مى بندد! طرح آخرين، نيمهتنه اى از او را نشان مى دهد كه بر روى تيغه خنجرى نشسته و نوكش از مغز او بيرون زده است. دسته خنجر به قلمى ختم مى شودكه خط مى كشد و دستاورد زخم خنجر را بيرون مى دهد! خون دلى است كه بر كاغذ مى نشيند!
*
داريوش رادپور، قلم و بيانى خشن دارد. ا نديشه به ناهنجارى ها و برخورد با آنها، جز با خشونت ميسر نيست. خشونتى كه جذّاب است. چرا كه بر روى مسائل فراگير جهانى انگشت مى گذارد. واقعيت ها را مى بيند و لخت و عريان-- بى آن كه در ورطه شعار بيفتد-- بازمى تاباند. كاريكاتورهاى رادپور به جاى خنده و لبخند، نيشخند مى طلبد و انديشه را برمى انگيزد.
دُرشتناكى طرح ها و خط هاى گريزان از انحنا در نگاه اول، شيوهى طراحى در كشورهاى پشت پردهآهنين را در سال هاى جنگ سرد تداعى مى كند. با اين تفاوت عمده كه آن آلوده به شعارهاى آرمانى بود و شيوه رادپور بر يك جهان بينىعام تكيه دارد و انسانى است...
با اين همه، مجموعه با ارزش داريوش رادپور را كه مى بنديم، كمبودى را در يافته هاى ذهنى خود احساس مى كنيم: كمى لطافت و طراوت كه اين همه خشونت را بشكند!
* * *
هفتهنامهي كيهان، چاپ ِ لندن نيز در باره ي همين هنرمند نوشته است:
طنز ِ سرخ
سرخ تر ازدانه های اناروگواراترازشراب شیراز!
*کاریکاتورهای داریوش رادپور
* ناشر:ایرج هاشمی زاده
* قطع رحلی، ٣٠/٢٤ سانتیمتر،١٢٦ صفحه
* شمارگان ٥٥٠
* قیمت ٢٥ يورو
*چاپ اتریش،
* فارسی، آلمانی
ISBN 978- 3- 9501399-1-4
ایرج هاشمیزاده باردیگر کتابی دربارهي ِ يكي از کاریکاتوریستهای ایرانی منتشرکردهاست. این سومین باری است كه او همّت می کند وکاریکاتوریستهای پیشْکسوت و نام آورایرانی را به جامعهي ِ فرنگي و ایرانی که به قول او« شوق وذوقی به هنر و به اخص به کاریکاتورنشان نمی دهند!» معرفی می کند.
کتاب اول او« طراحان وطنزاندیشان ایران» با آثاری از کامبیزدرم بخش، بیژن اسدی پور، احمد سخاورز، داریوش رادپور و شادروان پرویز شاپوردرسال ١٩٩٤.وکتاب دوم «طراحان ایران» باطرح هائی از اردشیرمحصص، داریوش رادپور، کامبیزدرم بخش، احمد سخاورز و بیژن اسدی پور درسال ٢٠٠١ منتشرشد.
این بارسومین کتابش را به کارتونهای داریوش رادپوراختصاص داده است و درمقدمه کتاب می نویسد:
« ... انگیزه من ازانتشار مجموعه کوچکی[١٢٣ کارتون] ازکاریکاتورهای داریوش (سوای دلباختگی ام به هنراو) نمایش قدرت« تکنیک» و« احساس وادراک عمیقا انسانی» داریوش وهم پیوستگی وبغل گرفتن بس زیبای این دو باهم است که نتیجه و نوزاد آن، شاه کاری است درلباس کاریکاتور... »
ایرج هاشمی زاده درهرسه کتاب کاریکاتوریست های ایران نقل قولی از«لودویگ هووسی» منقد ادبی، نویسنده وژورنالیست مجار- اتریشی آورده است: « زمان، هنر ِ خود و هنر، آزادیي ِ خویش را صاحب است.»
درپاسخ، پرسش ما ازانگیزه این نقل قول درهرسه کتاب می گوید: «.سخنی است زیبا؛ آنهم درشرایط سیاسی کشوربلادیدهي ِ ایران که دست وقلم هنرمندان ونویسندگان وروزنامه نگاران را بسته اند. هنر ِ معاصر ِ ما دربند است، چه برسد به آزادیي ِ طرح و بیان آن، پس مخاطب این سخن زیبا می تواند ملت ستمدیده ایران باشد. و چون دست وپای کاریکاتوریست های ما دربنداست، من از توان خود مایه می گذارم و هنراین عزیزان را به جامعه ایرانی که متاسفانه فرصت آشنائی با هنرطراحی وکاریکاتورندارد، معرفی می کنم.»
* * *
دراین یکی دوسال اخیر کاریکاتوریست های غربی سرتیتر اخباررادیو وتلویزیون وصفحات سیاسی نشریات دنیا را به تصرف خود درآورده اند. باطرح ناشایسته ای از پیامبراسلام خشم مسلمانان قاره آسیا وافریقا رابرانگیختند و یک شبه نقش کاریکاتورو کاریکاتوریستها درسطح بین المللی به مسئله حادّ ِ روز تبدیلگردید. جدا ازاین واقعیت که تظاهرات و اعتراضات ضد غربی دراکثرکشورهای دنیای سوم را دستگاه های امنیتی و نظامی براه می اندازند و مردم کوچه وخیابان حق اعتراض به گرانی نان وپنیر روزانه خویش را هم ندارند،. پرچم «کفار» درمقابل سفارت خانه های غربی درآسیا وافریقا به آتش کشیده شد، انستیتو فرهنگی کشوراتریش درتهران مورد حمله تظاهرکنندگان قرارگرفت و پس ازشکستن دروپنجره ساختمان وسوزندان پرچم دانمارک با «دخالت» مامورین انتظامی غائله خاموش شد و بعد کاشف بعمل آمد که « تظاهرکنندگان» انستیتو فرهنگی دولت اتریش را با سفارت دانمارک عوضی گرفته بودند! که این خود می توانست سوژه جالبی برای کاریکاتوریست ها ایرانی باشد که متأسفانه اجازه فضولی درامورسیاست را ندارند!
بااین حال ازسال ١٣٧٢با برپائی «بی ینال (نمایشگاه دوساله) بین المللی کاریکاتور درتهران» نسیم ملایمی شروع به وزیدن کرده است و گفتنی است که تعداد کاریکاتوریست های ایرانی شرکت کننده دراین بی ینال، رقمی بالای ١٠ و ٢٠ برابر جمع کاریکاتوریست های شرکت کننده خارجی است !.افسوس ازاین قشون هنرمند که قلم بدست انتظاررهائی ازمنبر وعمامه و عبا و نعلین را می کشد!
بگذریم و برویم به سراغ داریوش رادپور و کتاب تازهي ِ ایرج هاشمی زاده:
داریوش رادپور فارغ التحصیل هنرهای زیبای تهران واکادمی هنرهای زیبای شهررم است. درسال ١٩٦٩ به تهران بازگشت و درسازمان رادیو تلویزیون ملی ایران بعنوان فیلمبردار خبری ومستند مشغول کارشد ودرکنار آن با روزنامه کیهان بعنوان کاریکاتوریست درستون سیاست خارجی همکاری می کرد، این همکاری به روزنامه آیندگان ومجله تماشا نیز گسترش یافت. سه سال بعد دوباره به ایتالیا رفت وپس ازدوسال اقامت دوباره به ایران بازگشت و فعالیت هنری اش را بانشریات ایران ازسرگرفت .درآغاز انقلاب هفتهنامهي ِ«کتاب جمعه» شادروان احمد شاملو صفحه سوم مجله را به کاریکاتورهای سیاسی واجتماعی او اختصاص داد. یک سال پس ازانقلاب، ایران را برای همیشه ترک کرد و دوباره به رم بازگشت و با نشریات معتبر وصاحب نام ایتالیا شروع به همکاری کرد . داریوش رادپور درمحافل مطبوعاتی ایتالیا نام شناخته شده ای است.
هاشمی زاده درپیش گفتارش درباره داریوش رادپورمی نویسد:
« ... داریوش رادپور را باید ازنزدیک شناخت تا به شخصیت بی غل وغش وهنر والای او پی برد. دررم پایتخت ایتالیای زیبا، آرام و بی سروصدا با نشریات ایتالیا همکاری میکند، در «لارپولیکا» روزنامه وزین رم و چند نشریه ایتالیائی کاریکاتورهای او بچشم می خورد. برخلاف بسیاری ازما شرقی ها، که شیفته ومرده شهرت هستیم و درصف طولانی «شهرت» طاقت نداریم تا نوبتمان برسد و به هرطریق وقیمتی ــ واغلب ازسروکول دیگران ــ خود را بجلو می کشانیم، داریوش رادپورآرام وساکت و بدون گرد و خاک، هنر می آفریند. و به همین علت ساده درایران بجزمحافل هنری و کاریکاتوریستی ــ ونه همه ــ «اسم ورسمی » ندارد.
مهارتش درنمایش چهره مشاهیرجهان غرب نشان از هنرمندی می دهد که به ابزار کارش سخت آشناست و زمانی که به سراغ سوژه های اجتماعی وجامعه سرمایه داری (که عمری است درآن زندگی می کند) می رود؛ آثاری ارائه می دهد که اندیشه وتفکر عمیقا انسانی اش ازهرگوشه آن فریاد سرمی دهد، بی پرده و بی رعایت، زشتی و فقر، بی عدالتی وغول سرمایه داری را به نمایش می گذارد. درکاریکاتورهای داریوش،شعار، ممنوع ورود است، انجام وظیفه ای درآثارش دیده نمی شود، پشت هرکاریکاتورش،تفکرسیاسی و روشن بینی عمیق و پخته خوابیده است.
اشتباه درک نکنید، داریوش اصلا مرد سیاست نیست، هیچگاه پای بر تشک کشتی سیاست نگذاشته است.اما چنان مشكلات جامعه امروزی را موشکافی می کند که گوئی فیلسوفی ازپشت عینک ذره بینی اش مشغول حلاجی مسائل جهان است.
داریوش ــ چه بخواهیم و چه نخواهیم ــ بخاطر اقامت طولانی اش دررم زیبا، کاریکاتوریست اروپائی است. جهانْ وطنی است با مسائل جامعه اروپا و ــ به خاطر کارروزانه اش با مطبوعات ایتالیاــ بالطبع با مسائل جامعه ایتالیا سر و کاردارد.
ولی مگر مسائل ومشكلات اروپا، مشكلات ومسائل خاص شهروندان اروپائی است؟
نه. ما را نیز در این جهان، سهمی است! در قرن کمپیوترو تلفن موبایل و ماهواره، که جهان را به ده «علی آباد» خودمان تبدیل کرده و مرزها را برچیده است. مسابقات تسلیحاتی، آلودگی محیط زیست، فقر، جنگهای نژادی، گرسنگی، هجوم گرسنگان به سفره شکم گنده ها وهزاران مسائل ومشكلات جوامع اروپائی، به اطاق نشیمن واندرونی ما، چه بخواهیم وچه نخواهیم، بدون دعوت وارد شده است.
انگیزه من ازانتشار مجموعه کوچکی ازکاریکاتورهای داریوش (سوای دلباختگی ام به هنراو) نمایش قدرت «تکنیک» و« احساس وادراک عمیقا انسانی» داریوش وهم پیوستگی وبغل گرفتن بس زیبای این دو با هم است که نتیجه و نوزاد آن، شاهکاری است در قبای کاریکاتور...»
***
درکتاب« کارتون های داریوش رادپور» پیش گفتاری ازخانم دکتر«گودرون هارر»، ژورنالیست مسائل ایران وکشورهای عربی روزنامه معتبر«استاندارد» وین و پس گفتاری از«سعید» نویسنده وشاعر معروف ایرانی مقیم مونیخ و رئیس سابق پن کلوب آلمان آمده است .
هاشمی زاده درگردآوری وانتخاب کاریکاتورهای رادپور مانند سایرکارهایش سلیقه ومهارت خاصی به کار برده وکتابی زیبا عرضه کرده است . هاشمی زاده معمار است وشاید همین تسلط برطراحی ومعماری تاثیرخود را درشکل وفرم کتاب به جای گذاشتهاست.
علاقهمندان به هنرکاریکاتور معاصر ایران می توانند برای خرید کتاب داریوش رادپور با ناشر ِ آن تماس بگیرند
Iradj Hashemizadeh
Tel.& Fax: 0043/316/372872
Mobil: 0043/650/5054881
Email; iradjha@aon.at
٤. ترانهی دختران فروختهشده: بررسيي ِ يك كتاب
نوشین شاهرخی، در بررسيي ِ كتاب ِ اين هفتهي ِ خود، به حکایت دختران قوچان، پژوهشي از افسانه نجمآبادی، پرداختهاست.
در آغار ِ اين بررسي، ميخوانيم:
"افسانه نجمآبادی با بازنگاری حکایت ِ دختران ِ قوچان و تأثیر بسزای آن رویداد بر انقلاب مشروطه، تلاش دارد تاریخ را با شناختی زنْوَرانه بنگارد وحضورزنان را درتاریخ یادآورشود. با این هدف که زنان نیز درمرکزتوجّه قرارگیرند وبه تاریخ مردْمَدار بسنده نگردد..."
دنبالهي ِ نوشتهي ِ نوشين بانو را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1153
خاستگاه: رايانْ پيامي از نوشين شاهرخي - هانوور، آلمان
٥. بازخوانيي ِ انديشههاى ِ فرهنگيي ِ پرويز ناتل خانلرى (٢)
در جمعه يكم شهريور ١٣٨٧ خورشيدي (٢٢ اوت ٢٠٠٨)، در پيوستي بر پنجاهمين هفتهنامه، بخش ِ يكم ِ اين يادواره و بررسيي ِ كارنامهي ِ استاد ِ زندهيادم دكتر پرويز ناتل خانلري را آوردم و اكنون بخش دوم آن را ميآورم.
در كنار ِ شطّ ِ پهناور…
ميلاد عظيمى
بمناسبت یکم شهریور، هیجدهمین سالْمرگ دكتر پرويز ناتل خانلرى
http://rouznamak.blogfa.com/post-343.aspx
خاستگاه: رايا پيامي از مسعود لقمان، دفتر ِ روزنامك - تهران
٦. پيوند به دوازده گفتار ِ تاريخي، ادبي و جامعهشناختي
در اين جاها ↓
http://www.aramesh-dustdar.com/index.php/article/41/ http://www.etemaad.com/Released/87-06-04/226.htm
http://rouznamak.blogfa.com/post-336.aspxhttp://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/08/080825_an-ea-book-report.shtmlhttp://www.fakouhi.com/node/2679http://radiozamaaneh.com/news/2008/08/post_6093.htmlhttp://zavalandishe.blogfa.com/post-17.aspxhttp://zavalandishe.blogfa.com/post-18.aspx http://zavalandishe.blogfa.com/post-19.aspxhttp://zavalandishe.blogfa.com/post-20.aspx
۷. دماوند بلندترين كوه ايران: پژوهشي گروهي به دو زبان ِ آلماني و فارسي
Damavand
Der höchste Berg Irans
Dr. Karl Gratzl / Univ. Prof. Dr. Robert Kostka
Weishaupt Verlag /Gnas / Stmk. 50,00 Euro
Mit Beiträgen von :
Univ. Prof. Dr. Reinhold Lazar, Univ. Prof. Dr. Franz Wolkinger, Univ. Prof. Dr. Karl
Prenner, Dr. Herfried Gamerith, DI. Walter Kuschel
Aus dem Deutschen ins Persische von Iradj Hashemizadeh
اولين پژوهش جامع علمی وفرهنگی درباره دماوند، بلندترين کوه ايران
نويسنده : دکترکارل گراتسل، پروفسوردکترروبرت کوستکا
ترجمه : ايرج هاشمی زاده
فهرست کتاب: نام های کوه دماوند، درباره زمين شناسی البرز دماوند، آتشفشان، تغييرات سطح دريا وزلزله، موانع البرز، مناسبات آب وهوا درحوزه دماوند البرز، حيات گياهی دردماوند، نقشه ونقشه برداری/ توضيحاتی درباره نقشه ضميمه کتاب، تاريخ کشف دماوند، دماوند ازنگاه تاريخی ومذهبی، آب/ چراگاه/ مسيرراهپيمائی/ دره لاردردماوند درگذشته وحال، قلعه وغار/ آثارباقيمانده ازگذشته دراطراف دره هراز، خطرات کوه وپناهگاههای کوهنوردان دردماوند، دوردماوند، توريست درکوه ويادداشت های روزانه دررينه
چاپ اول: بهار 1384 ، مصور، 191 صفحه ، به انظمام نقشه توپوگرافی 1:50000
نشر هاديان، تهران ، قيمت 25000 تومان/ 40.00 يورو
خبرگزاريي ِ ميراث ِ فرهنگي:
http://www.chn.ir/news/?section=4&id=4027
خاستگاه: رايانْپيامي از ايرج هاشميزاده - اتريش
٨. پيوند با همْزبانان و همْفرهنگان ِ آن سوي ِ مرز ِ استعمارْساخته (بخش ِ خاوريي ِ ايران ِ بزرگ ِ فرهنگي)
دوهفتهنامهي ِ الكترونيك ِ كابُلْنات شمارهي ِ ۷٩، سال چهارم، سُنبُلهي ِ (= شهريور ِ) ١٣٨٧/ اگست/ سپتمبر ٢٠٠٨ خود را ويژهي ِ بزرگْداشت ِ دكتر صبورالله سياهْسنگ، چهرهي ِ سرشناس ِ فرهنگ و ادب معاصر ِ افغان كردهاست.
در اين شمارهي ِ نشريّه، افزون بر بخش ِ ويژه، آگاهيهاي ِ بسياري در مورد كُنِشهاي ِ فرهنگيي ِ افغانان امروز، مييابيم و با چهرههاي دستْاندركاران در اين گستره، آشناميشويم.
در اين جا ببينيد و بخوانيد ↓
http://www.kabulnath.de/
خاستگاه: رايانْپيامي از مرتضي محمودي - سوئد
٩. نگاهي به تاريخچهي ِ «شراب ِ شيراز» در استراليا، فرانسه، كاليفرنيا و جاهاي ِ ديگر ِ جهان
Syrah/Shiraz
This grape is known as Syrah in France and Shiraz in Australia. In the United States, it can appear under either name depending on the style of the winery.
The grape is thought to be named for a city in Persia (Shiraz) where it probably originated. It produces full rich wines of intense color and flavor. In warmer climates like Australia, the grape produces wines that are sweeter and riper tasting. In cooler climates like the Rhone valley of France, it often has more pepper and spice aromas and flavors. Syrah usually becomes drinkable at an early age and most are produced for consumption within a year after release (2rd year from harvest). On the other hand, there are Syrah/Shiraz examples of very long lived wines such as Hermitage in France and Penfold's Grange in Australia.
Syrah/Shiraz was brought into southern France by a returning crusader, Guy De'Sterimberg. He became a hermit and developed a vineyard on a steep hill where he lived where he lived in the Rhone River Valley. It became known as the Hermitage. The use of Syrah spread in the Rhone River Valley of France and it is now very important to the best wines of that region. It is often blended with Grenache and is an essential grape in the production of Chateauneuf du Pape.
The grape was introduced to Australia in 1832 by James Bushby who brought in vines of several varieties from Europe. By 1844 Shiraz was a recommended variety for Australia in Sir William Macarthur's Letters based on his own research and experience. For at least its first hundred years in Australia, Shiraz was used as a 'field blend' variety and not vinified separately. It's late blooming nature suited the warmer growing conditions found in Australia.
In Australia, Shiraz has found a real home. The Shiraz grape is the most widely planted red grape variety in Australia where it is sometimes blended with Cabernet Sauvignon or occasionally with Mourvedre.
Whether in France, Australia or elsewhere, this grape has shown it can create some fabulous wines in the right conditions. It is important to find the right site for planting and to restrict the growth of the vine and its crop to achieve the best results.
As a side note, there is a grape variety (group is probably a better definition) in California called Petite Syrah. This name probably originally applied to Syrah vines that were brought from the Rhone valley (possibly from the Hermitage) around 1870. In the years since that time, the name has been applied to a great many old red grape vines in California. It has included what we now know to be Durif, Peloursin and many others. In short, Petite Syrah has nearly become a generic name rather than a true indication of a grape variety.
خاستگاه: رايانْپيامي از مهران رفيعي - بريزبن، استراليا
دربارهي ِ شراب ِ شيراز، در اين جا هم بخوانيد ↓
http://en.wikipedia.org/wiki/Shiraz_wine
١٠. جامعهشناسيي ِ تاريخيي ِ كيستيي ِ ايراني (٢): پژوهشي از «دكتر شروين وكيلي»
بخش ِ يكم ِ اين گفتار را پيش از اين، بازْنشردادم. بخش ِ دوم ِ آن را در اين جا بخوانيد ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-344.aspx
خاستگاه: رايانْپيامي از مسعود لقمان، دفتر روزنامك - تهران
١١. نقشهي ِ ايران: نمايش ِ دستْيازيهاي ِ استعمارگران به چهار سوي ِ آن در سدههاي ِ ١٩ و٢٠ ميلادي
خاستگاه: رايانْپيامي از دكتر سيروس رزّاقيپور- سيدني
در اين جا بخوانيد ↓
http://www.savepasargad.com/New-050508/09.Festivals/Festival-Pages/shahrivargan-sepanta.htm
خاستگاه: رايانْپيامي از شكوه ميرزادگي، بنياد ميراث پاسارگاد- كلرادو (آمريكا)
همچنين گزارش دكتر رضا مُراد ي غياثآبادي را از جشن ِ شهریورگان در انجمن ِ باغ ِ آینه (تهران)
– كه يادواره و گراميداشت ِ ماني، انديشهوَرز و ديگرْانديش ِ آزاده و جانْباختهي ِ روزگار ِ ساساني را نيز دربرداشتهاست – در اين جا بخوانيد ↓
http://www.ghiasabadi.com/
١٣ . نقد ِ يك دوست و استاد بر تحليل و برداشت ِ "ويراستار" از بيتي نسبتْداده به «فردوسي»
گفتار ِ زير را دوست ِ دانشمندم استاد دكتر پرويز رجبي با ابراز ِ لطف ِ بسيار نسبت به نگارنده – كه خود را به عنوان يك دانشجوي ايران شناسي سزاوار آن نميداند – به خواهش ِ خود ِ من، به اين دفتر فرستادهاند كه با احترام به نظر ِ ايشان، در اين جا مي آورم و يادداشت كوتاهي را براي روشنگري پس از آن، خواهمآورد.
دربارۀ «عجم» در شاهنامۀ فردوسی
چند روز پیش مقالهای دریافت کردم از استاد دکتر جلیل دوستخواه با نام «درباره ی ِ نادرستیی ِ انتساب ِ بیتی ایرانْستیزانه و اهانتْ آمیز به فردوسی».
قرار بود در وبلاگم (از اصطلاح «تارنما» به خاطر زورکی بودنش خوشم نمیآید) منتشرش کنم.
استاد دوستخواه به برداشت بسیاری و من، یکی از انگشتشمار ایرانشناسان ایرانی هستند که تنها «اوستا»یش کفایت میکند که او را بسیار نامدار بشناسیم و بخوانیم... نوشتۀ استاد شیفته را بر چشم نهادم و منتشرش کردم. با این مقدمه:
نوشتۀ زیر را استاد جلیل دوستخواه فرستاده اند. با این که برداشت من اندکی متفاوت است، به سبب مقام ارجمند استاد و بضاعت اندک خودم در شناخت «فردوسی» و شاهنامه، آن را در این جا منتشرمیکنم
سپس استاد دوستخواه و دوست مشترک مجید روشنگر خواستند که اشارهای داشته باشم به برداشت اندک متفاوتم. اینک، با اینکه بضاعت تبیین ندارم، به احترام دو استاد به برداشت متفاوتم میپردازم:
واقعیّت این است که ما ایرانیان در طول تاریخ بسیار طولانی خود آنقدر از خودی و ناخودی، آزاردیدهایم که از طناب میترسیم و حتی گاهی فکر میکنیم که شاید در هرگوشهای از چشمانداز تاریخمان پلنگی خفته باشد!...
واقعیّت دیگر برای من این که چون به اصطلاح «عجم» حساسیّت داریم، ناخودآگاه در ساخت ِ سدّ ِ سکندرمان به استواری ِ مصالح، کمتر میاندیشیم!
ما ایرانیها به هرکس که ایرانی نباشد میگوییم: «خارجی». به اغراق یعنی: «غیرآدمیزاد»! فرانسویها به ژرمنها میگویند: «آلمانیها (آنوریها = خارج از گودها)»! روسها به آلمانیها میگویند: «نِمِتس (لال، نفهم)» و عربها هم به ایرانیها میگویند «عجم (یا به قول روسها: نِمِتس)» و یونانیها بربر. و اصطلاحهایی از این دست در سراسر دنیا از زبان قوم یا ملتی برای قوم و یا ملتی دیگر. ما خودمان در درون کشورمان بسیاری از هممیهنانمان را «پشت کوهی»، «بیابانی»، به ترکی «بیلمَز (نادان، نفهم)» و به لهجۀ تهرانی «اُزگُل» میخوانیم.
پیداست که پیش از «مُدرن» و «پُستْ مُدرن» شدن خُلق و خوی هفتاد و دو ملت و پیداشدن اصطلاح های مرغوب «هند و اروپایی»، «سامی» و آلتایی و غیره... کسی که زبان کسی را نمیفهمید، خیال میکرد که طرف مقابل او را نمیفهمد و او را با معصومیّت، «گنگ، نفهم و لال» میخواند. بگذریم که برخیها از اصطلاحهای نامرغوب «گاو» و «خر» نیز استفاده میکنند و خیلی که ملاحظهکنند به جای «خر» از واژۀ مغولی ِ «الاغ» استفاده میکنند. یا اسم عام «حیوان»!...
من به نادرستي ِ انتساب ِ بیتی «ایرانْستیزانه» و «اهانتْآمیز» به فردوسی کاری ندارم. چون ایمان دارم که کسی که سری ستیزهجو داشته است، هرگز نمیتوانستهاست بیتی اینقدر زیبا و فشرده و پرمعنی بر زبان رانَد!
به این واقعیّت کاردارم که اگر قرارباشد که اصطلاحهای «عجم»، «نِمِتس» و «آلمانی» و «بربر» را ستیزهجویانه بخوانیم، از روسها و آلمانیها که بگذریم، باید هزاران جلد کتاب تاریخ خود را، که در سدههای گذشته و حال به فراوانی از اصطلاح «عجم» استفاده کردهاند، دور بریزیم و یا با اتهام ستیزهجویانه بودن، غیر ِ قابل ِ اعتماد بدانیم.
گمان نمیکنم که فردوسی با نگاه استاد دوستخواه به واژۀ «عجم» نگاه کرده باشد. بگردیم شاهنامه را، مییابیم نکتههای فراوانی از این دست؛ منتها چون خشمگیننیستیم، از کنار آنها میگذریم.
در اینجا، جادارد که خاطرۀ بسیارزیبایی را بیاورم که از زندهیاد استاد تقی بینش دارم: من در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی رئیس بخش ایرانشناسی بودم و اتاقی مجرد در گوشۀ باغ داشتم و استاد در طبقۀ بالای ساختمان اصلی با بخش هنر همکاری میکرد. او گاهی برای هواخوری با دست و پای بسیار لرزان به باغ میآمد و سراغی هم از من میگرفت. یک روز به او، به خاطر تخصّص منحصر به فردی که در تاریخ موسیقی ایران داشت، پیشنهاد کردم مدخلهای «باربد» و «نکیسا» را برای دانشنامۀ بزرگ ایران بنویسد. همین طور که سراسر بدنش در لرزش بود، با خندهای بسیار شیرین، با آهنگی تقریباً مانند نجوا گفت:
"من اگر بنویسم، مجبورم که به این هم اشاره کنم که ممکن است این دو شخصیّت افسانهای باشند. به هرکاری که نباید دست زد. بگذار مردم باربد و نکیسایشان را داشته باشند و دل خوشکنند."
حالا میخواهم دِینَم را به استاد تقی بینش ادا کنم:
استاد دوستخواه گرامی و بسیار عزیز، مردم ایران با این یک بیت فردوسی خیلی عشق و حال کردهاند و همواره آن را زیر زبان زمزمه کردهاند. دلتان بار ندهد که با یک گمان تازه، گمانی کهن و زیبا تشییع شود. آهسته بیخ گوشتان بگویم که مردم هم به راحتی این بیت زیبا را رها نخواهند کرد!
این بود آن تفاوت اندکی که به آن اشاره کردم!
اگر میتوانستم با رنجی بسیار ضامن این بیت فردوسی میشدم:
"بسي رنج بردم ..."
پرویز رجبی
يادداشت ِ ويراستار:
پژوهش ِ انتقاديي ِ من در بارهي ِ بيت ِ نسبتْداده به فردوسي، بر بنياد ِ سنجههاي دستْنوشتْشناختي است و نه بر پايهي ِ "احساس" و "شيفتگي" و "گمان ِ تازه" كه استاد بدانها اشارهكردهاند.
آشكارست كه مردم ايران با دلْبستگيي ِ ژرف ِ خود به يادمانْهاي ِ كهن و سخن ِ گرانْمايهي ِ استاد ِ توس، در هزارهي ِ گذشته، با دستْآورد ِ شاعر، چه "حال"ها داشتهاند و هنوز هم دارند و به احتمال ِ بسيار، پس از اين نيز، خواهندداشت. در گير و دار ِ اين "حال"هاي وصفْناپذير، هركس از درون ِ ذهن و ضمير ِ خود به گسترهي ِ بيكرانهي ِ حماسهي ِ شاعر، نقب زده و خودْآگاه يا ناخودْآگاه، كوشيدهاست تا با او اينْهماني يابد. در فرآيند ِ اين يكيشدن ِ جان و جهان ِ ايرانيان با شاعر ِ ملّي و نگاهبان فرهنگ و زبانشان، همهي فاصلهها از ميان برداشتهشدهاست و پردهنشينان ِ اين بارگاه، در گونهاي همْذاتْپنداري با شاعر، زبان گشوده و قلم برداشته و در هر جا كه دل ِ تنگ شان خواستهاست، بيتي يا بيتهايي در همان حال و هواي سخن ِ استاد سروده و بر متن ِ اصلي افزودهاند. شمار ِ اين بيتهاي افزوده يا بهاصطلاح "الحاقي"، بر اساس ِ سنجههاي ِ شناخت ِ زبان و بيان و انديشه و هنر ِ شاعر و به تشخيص ِ كارشناسان ِ ويرايش ِ متن، به چند هزار ميرسد و – دست ِ بر قضا – جداكردن بُنيادين و افزوده چندان هم آسان نيست؛ زيرا همهي ِ سرايندگان ِ بيتهاي افزوده، كاتبان يا ميرزابنويسهاي كمْمايه و ذوقْآزما نبوده و قرينهها نشان ميدهند كه پارهاي از آنان به راستي در كار ِ ادب و سخنْوَري توانايي داشتهاند. پس، چگونگيي ِ ساخت و بافت ِ يك بيت، به تنهايي نميتواند ملاك و معيار ِ داوري دربارهي ِ اصلي و يا افزودهبودن ِ آن قرارگيرد و براي شناخت ِ درست، "هزار نكتهي ِ باريكتر ز مو" بايستهاست.
استاد رجبي با گرايش به استواريي ِ ساخت ِ بيت ِ موضوع ِ اين گفتْمان، آن را "بيت ِ زيبا" و بهتأكيد، "بيت ِ فردوسي" خوانده و تمايل ِ خود را به ضمانت ِ "فردوسيانه" بودن ِ آن ابرازداشته و به منظور ِ نمايش ِ اين تضمين، سخن ِ خويش را با "بسي رنجْبُُردم ..." به پايان رساندهاند.
من – كه جليل دوستخواه ِ اصفهانيام – ميگويم كه هرگاه ملاك ِ بازْشناسيي ِ اصيل و بديل در بيتهاي موجود در شاهنامه همين باشد، آنْگاه در ميان ِ بيتهاي بهتحقيق و بر پايهي ِ ضابطههاي ِ ويرايش ِ متن، افزوده، شماري بيتهاي استوار و به تمام ِ معني منسجم و حتّا "فردوسيانه" و شكوهْمند ميتوانيافت. نمونهوارميگويم كيست كه بيتهاي همچون "شود كوه ِ آهن چو درياي ِ آب / اگر بشنود نام ِ افراسياب" و "ز ِ سُمّ ِ ستوران در آن پهنْدشت/ زمين شد شش و آسمان گشت هشت/ فروشد به ماهي و برشد به ماه/ بُن ِ نيزه و قبّه ي بارگاه" را در جايي بخواند يا بشنود و از شكوه ِ "فردوسيانه"ي ِ آن، غرق ِ در شگفتيزدگي نشود و بر شاعر، آفرين نگويد؟ حال آن كه همهي ِ پژوهيدهها و رهْنمودها، حكايت از افزودگيي ِ آنها بر سرودهي ِ فردوسي دارند. ميتوان شبهه را قويگرفت و باوركرد كه خود ِ سخنْسالار ِ توس هم در برخورد با چنين بيتهايي نميتوانست زبان از ستايش فروبندد.
اين را هم بگويم كه من نخستين كسي نبودهام كه از افزودگيي ِ بيت ِ "بسي رنجْبُردم ..." بر شاهنامهي ِ فردوسي سخنْگفتهام. پيش از من، شاهنامه پژوه ِ بزرگ و ويراستار بهترين متن ِ تا كنون شدنيي ِ اين حماسه، استاد دكتر جلال خالقي مطلق، همين برداشت را دارد و بر بنياد سنجش ِ متنهاي پانزده دستْنوشت ِ كهن، به همين برآيند رسيده و بيت ِ يادكرده را از متن ِ ويراستهي ِ خود به پانوشت بردهاست. همچنين شاهنامهپژوه ِ ارجمند، آقاي دكتر ابوالفضل خطيبي در گفتاري مويْشكافانه به همين نتيجه رسيدهاست. چيزي كه هست، من افزون بر رويْكرد به چهارچوب ِ متن ِ ويراسته، به جنبههاي فرامتنيي ِ موجود در پس ِ پشت ِ اين بيت و پيشينهي ِ كاربُرد ِ كليدْواژهي ِ "عجم" در زمينهي ِ ويژهي ِ تاريخي و جامعهشناختي نيز پرداختهام.
استاد رجبي به سبب دلْبستگي به گفتهشدهبودن ِ سخن از "رنج ِ سي ساله..." در شاهنامهي ِ حكيم ِ توس، گفتار ِ خود را با تأكيدي ويژه بر "بسي رنجْبُردم ..." به پايان رساندهاند؛ امّا دانستهنيست كه چرا ردّ ِ پاي ِ اين تركيب را در بيتي كه بهتحقيق سرودهي ِ شاعر نيست، بازجُستهاند و نه در بيتي كه بهراستي و بهيقين، سرودهي ِ اوست:
"من اين نامه فرّخْگرفتم به فال / بسي رنجْبُردم به بسيارْسال".
١٤. فراخواني ديگر براي ي برنامهي ِ هنريي ِ ويژهي ِ دانشنامهي ِ ايرانيكا در شيكاگو
ENCYCLOPAEDIA IRANICA
خاستگاه: رايانْپيامي از دفتر ِ دانشنامهي ِ ايرانيكا- نيويورك
١٥. درگذشت ِ «تورج نگهبان»، ترانهسراي ِ نامْدار در غُربت
با اندوه فراوان، آگاهييافتم كه تورج نگهبان (۷ بهمن ۱۳۱۱ - ۳۰ مرداد ۱۳۸۷) ، شاعر، نویسنده و ترانهسراي ِ بلندْآوازهي ِ ميهنمان در لسآنجلس چشم از جهان فروپوشيدهاست. با گراميداشت ِ ياد ِ او، پيوندْنشاني به فيلمي از گفت و شنودي با وي و نيز چند فيلم ِ ديگر دربارهي ِ زندگي و كارنامهي ِ او را در اين جا ميآورم ↓
http://www.youtube.com/watch?v=BSxPY1AA35A&feature=related
خاستگاه: رايانْپيامي از محمّد جلالي چيمه (م. سحر)- پاريس
همچنين، براي آگاهيي ِ گستردهتر از كارهاي اين هنرمند، بدين جاها روي بياوريد ↓
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%88%D8%B1%D8%AC_%D9%86%DA%AF%D9%87%D8%A8%D8%A7%D9%86
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/08/080821_pm-touraj-negahban.shtml
و در برنامهاي با عنوانِ پيشگامان موسيقی ايران از دكتر محمود خوشنام بشنويد ↓
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2006/07/060718_ag-music-pioneers.shtml
١٦. جنبش ِ بيداري ِ فرهنگي و تلاش برای به روزْ کردن ِ فرهنگِ خِرَدْمَدار ِ ايران
گزارشي به مردمان ايران، در چهارمين سالْگرد ِ کميته بين المللی نجات پاسارگاد
متن ِ اين گزارش ِ دردمندانه را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.savepasargad.com/New-050508/10.Declarations/chahaaromin%20saalgasht%20komiteh.htm
خاستگاه: رايانْپيامي از شكوه ميرزادگي - كلرادو، آمريكا
١٧. «بُرج ِ كبوتر(/كفتر)خان»: يك ساختار ِ اقتصادي - فرهنگي
در اين پيوندْنشانيها بينيد و بشنويد ↓
خاستگاه: رايان پيامي از محمّدجلالي چيمه (م. سحر)- پاريس
١٨. شانزده پژوهش مشروطهشناختي در ويژهنامه ي ِ شهروند ِ امروز
در اين نشاني ها بخوانيد و تصويرهايي تاريخي از دوران ِ خيزش ِ مشروطه خواهي را ببينيد ↓
http://www.shahrvandemrouz.com/58/TarikhVije/default.aspx http://www.shahrvandemrouz.com/58/AndishehVije/default.aspx http://www.shahrvandemrouz.com/58/AdabVije/default.aspx http://www.shahrvandemrouz.com/58/HozehVije/default.aspx
خاستگاه: رايانْ پيامهايي از پيام جهانگيري- شيراز
١٩. جایگاه ِ حقوق ِ بشر و سکولاریسم در اندیشهي ِ جمهوریخواهی: گفتاري روزْآمد از «دكتر مهرداد درويشْپور»، استاد ِ جامعهشناسي
در اين پيوندْنشانيها بخوانيد ↓
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=16836http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2&news-id=47343&nid=haupt
خاستگاه: رايانْپيامي از دكترمهرداد درويشْپور- سوئد
جشنْواره 'گل ِ سوری' (/ گل ِ سُرخ)، ویژهي ِ شعر ِ فارسی، با شرکت شاعرانی از سه کشور افغانستان، ایران و تاجیکستان، روز سه شنبه ششم ِ شهریور (/ سُنبله) در شهر کابل برگزار شد.١
در اين جا بخوانيد ↓
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/08/080827_ram-farsi-poetry.shtml
______________________________
١. دستْاندركاران ِ برگزاريي ِ اين جشنْواره نيز، پايْبند ِ به اين باور ِ مشهور و نادرستاند كه بيت ِ "بسي رنجْبردم درين سال سي / عجم زندهكردم بدين پارسي"، سرودهي ِ فردوسيست! (← گفتار ِ ويراستار در همين زمينه كه پيشتر در همين تارنما نشريافت.)
نشريّهي ِ انگليسيي ِ گارديَن
[guardian.co.uk]
فهرست ِ يكْصد كتاب از شاعران و نويسندگان ِ همهي ِ زمانها و همهي ِ سرزمينها را – كه از سوي باشگاههاي كتاب ِ نروژ به عنوان ِ برترين كتابها برگزيدهشدهاند – نشردادهاست.
The top 100 books of all time
در اين فهرست – كه بر پايهي ِ سامان ِ الفباييي ِ نام ِ نويسندگان، نگاشتهشده – تنها دُنْ كيشوت، اثر ِ جاودانهي ِ سروانتس (كه با ترجمهي ِ شيواي ِ محمّد قاضي به فارسي هم برگردانيدهشده)، برترين ِ مطلق شناختهشدهاست و ديگرْكتابها ردهبندي ندارند.
نامهاي ِ سه كتاب از گسترهي ِ فرهنگ ِ ايراني: هزار و يك شب، مثنويي ِ مولوي و بوستان ِ سعدي هم در اين فهرست، گنجانيدهشدهاست. امّا يكمين را اثري از هندوستان، ايران، عراق و مصر خوانده و دومين را كاري از افغانستان شمردهاند. در حالي كه ميدانيم بُنياد ِ هزار و يك شب، كتاب ِ پهلويي ِ هزار افسان بوده و سپس به عربي و ديرتر به فارسيي ِ نو برگردانيده شده و از برخي از بُنْمايهها و درونْمايههاي ِ فرهنگيي ِ چندين سرزمين تأثيرپذيرفتهاست و در ساختار ِ پسين ِ خود، اثري چند فرهنگي – با نقش ِ بُنيادين ِ فرهنگ ِ ايراني در آن – به شمارميآيد (نام ِ شهرزاد، بانوي ِ نامْدار ِ افسانهسرا در اين اثر، خود، رهْنمون به سرچشمهي ِ ايرانيي ِ آنست). مثنويي ِ بلندْآوازهي ِ مولوي نيز اثري از جهان ِ ايراني و حوزهي ِ زبان ِ فارسيي ِ دريست كه بلخ، زادگاه شاعر (در شمال ِ خاوريي ِ افغانستان ِ كنوني) و قونيّه (در تركيّهي ِ كنوني)، پناهْگاه و زيستْگاه ِ وي از نوجواني تا پيري، هر دو بخشهايي از آن به شمار ميآمدهاست. وابسته شمردن ِ مولوي و آفريدههايش به افغانستان و يا تركيّه – كه برخي از يكْسونگران ِ روزگار ِ ما (بيشتر با خواستهاي ِ سياسي) بر آن تأكيدميورزند – تنها ميتواند ِ برآيند ِ غفلت ِ دانسته يا نادانسته از جغرافياي ِ جهان ِ فرهنگ ِ ايراني و زبان ِ فارسي و آلودن ِ عرصهي ِ فرهنگ به تنگْنظري و فرومايگيي ِ سياسي باشد. مولوي، سنايي، نظامي و ديگراني را كه متعلّق به اين جهان، بودهاند و هستند و زادگاه و پرورشْگاه يا زيستْگاه و گورْگاه ِ آنان، امروز در درون ِ مرزهاي ِ ساختگيي ِ سياسيي ِ سدههاي اخير جايدارد، نميتوان با شناختْنامهاي جُز آن كه داشتهاند، شناساند؛ هرچند كه آنان در فراسوي اين تنگْنظريها از چهرههاي جاودانيي ِ جهانياند و دانشْوران و فرهيختگان ِ امروزين نيز اين ويژگي را نيك دريافتهاند.
براي ديدن و خواندن ِ فهرست ِ يادكرده، به اين پيوندْنشاني، بنگريد ↓
http://www.guardian.co.uk/world/2002/may/08/books.booksnews
خاستگاه: رايانْ پيامي از دكتر ناصر پاكدامن - پاريس
گزارش ايسنا (خبرگزاريي ِ دانشجويان ِ ايران) در اين زمينه را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1187636&Lang=P
خاستگاه: رايانْپيامي از عرفان قانعي فرد - از ؟
٢۳. ناپديدشدن (؟!) يك اهل ِ قلم و كوشندهي ِ اجتماعي در تهران
بر پايهي ِ گزارش ِ رسيده:
آقاي ِ عليرضا ثقفی خراسانی، عضو کانون نویسندگان ایران و عضو کانون مدافعان حقوق کارگران به دنبال یک احضار تلفنی در روز دوشنبه، ساعت ١١ صبح روز سه شنبه ٥ شهریور ماه به دفتر پیگیری (اطلاعات) واقع در خیابان صبا مراجعه و از آن زمان به بعد به منزل بازنگشتهاست و از او هیچ گونه اطلاعی در دست نیست. (ساعت ١٢ نیمه شب روز سه شنبه) این درحالی است که در مراجعه به دفتر پیگیریي ِ آن دفتر، اظهارمیدارند که ظهر ِ روز ِ سه شنبه، تحقیق از ایشان خاتمه یافته و از آن محل، خارج شدهاست.
خاستگاه: رايانْ پيامي از دكتر ناصر پاكدامن- پاريس