Friday, August 29, 2008
يك يادآوري ي ِ ويرايشي: پيوستي بر درآمد ِ چهار: سيزده
Thursday, August 28, 2008
٤: ١٣. پنجاه و يكمين هفتهنامه: فراگير ِ ٢٣ زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شني
١. نماهايي از خورشيدْگرفتگي در يك بناي ِ يادمان ِ تاريخي و هنريي ِ اصفهان
هلال ماه بر فراز گنبد ِ مسجد شيخ لطف الله
شب ِ پيش از روز ِ خورشيدگرفتگي
نمايي از خورشيدگرفتگي
نمايي از شبستان زير ِگنبد و نورگيرهاي ِ آن
نمايي از بازتاب ِ خورشيدگرفتگي بر كف ِ شبستان -١
نمايي از بازتاب ِ خورشيدگرفتگي بر كف ِ شبستان -٢
نمايي از بازتاب ِ خورشيدگرفتگي بر كف ِ شبستان -٣
خاستگاه: رايانْپيامي از محمّد سلطانالكُتّابي (سلطاني)- اصفهان
تارنماي
http://www.spaceweather.com/archive.php?view=1&day=01&month=08&year=2008
گزارش كوتاه ِ زير را در همان روز ِ خورشيدگرفتگي، از اين رويداد، نشرْدادهاست:
SOLAR ECLIPSE: Earlier today, ordinary sunbeams in Europe and Asia shape-shifted, suddenly taking the form of crescents. That's what happens during a solar eclipse. In Esfahan, Iran, the sun was about 20% covered when Mohamad Soltanolkotabi photographed these crescents decorating the floor of the Sheikh Lutffullah mosque "Sunlight beaming through windows in the Mosque's dome created these eclipsed suns on the floor," he explains.
محمّد سلطانالكتّابي (سلطاني) در پايان ِ پيام ِ خود، با افتخار نوشتهاست: "خوشبختانه این عکسها مورد ِ توجّه ِ سایت آماتوری ناسا قرار گرفت و از این راه توانستم سپاهان را به جهان بشناسانم!"
ويراستار ميگويد: من نيز بر خود ميبالم كه جواني پويا و كوشا از خانوادهام (نوهي ِ خواهرم) چُنين كاميابشدهاست. برايش كاميابيهاي بيشتري را در پيمودن ِ راه ِ زرّين ِ دانش و فرهنگ، آرزوميكنم. چُنين باد!
٢. كليد ِ راهْيابي به بزرگْترين گنجينههاي ِ جهانيي ِ هخامنشيشناسي
"كالج فرانسه"
دست به ابتكار ِ شايستهاي زده و كليد ِ راهْيابي به بزرگْترين گنجينههاي ِ هخامنشيشناسي در موزههاي نامْدار ِ جهاني را به دو زبان ِ انگليسي و فرانسه، يكْجا در تارنمايي به نام ِ موزهي ِ هخامنشي
[Achaemenian Museum / Museum Achemenent]
فراهمْآورده و به دوستْداران ِ پژوهش در فرهنگ ِ كهن ِ ايراني پيشْكش كردهاست.
دوست ِ دانشمند، استاد دكتر محمّد حيدري ملايري – كه با لطف ِ هميشگيشان به ويراستار، پيوند ْنشانيي ِ اين تارنماي بسيار سودمند را از نِپاهِشْگاه ِ (رصدْخانهي ِ) پاريس به اين دفتر فرستادهاند – توصيفي كوتاه از آن، يادْآورْشدهاند:
This is a marvellos site at College de France, containing lots of material about the Achaemnid Empire.
در اين جا ببينيد و بخوانيد ↓
در همين زمينه، در اين جا به فارسي بخوانيد ↓
http://www.fakouhi.com/node/2649
خاستگاه: رايانْپيامي از پيام جهانگيري - شيراز
٣. دفتري از طرحْطنزْنگاريهاي ِ تلخ ِ يك هنرمند ِ ايراني درغُربتْگاه ِ غرب
داريوش رادْپور، طرحْطَََنزْنگار ِ جهانْشناختهي ِ "شهرْبند" ِ غُربتْگاه ِ ايتاليا، آفرينندهي ِ طرحْطَنزهاي تلخ ِ هنرمندانهايست كه نماهايي از سيماي ِ روزگار ِ شكلكْچهر و هَولْناك ِ ما را در اثرهاي ماندگارش بازتابانيدهاست.
ايرج هاشميزاده، نويسنده و پژوهشْگر ِ نُخبهي ِ "شهرْبند" ِ غُربتْگاه ِ اتريش، در كتابي با عنوان ِ داريوش رادپور به دو زبان ِ فارسي و آلماني، به شناساندن ِ اين هنرمند شايسته و كارنامهي ِ پُربارَش پرداخته و خسرو باقرپور، پژوهندهي ِ آگاه و پوياي ِ "شهرْبند" ِ غُربتْگاه ِ آلمان، در يك بررسيي ِ كوتاه، به معرّفيي اين كتاب پرداختهاست. در اين جا بخوانيد ↓
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=16604
شش نمونه از كارهاي ِ داريوش رادپور
نشريّهي ِ نيمروز، چاپ ِ لندن نيز گفتار ِ زير را در بررسيي ِ همين مجموعهي ِ هنري، انتشاردادهاست:
خَشن و جَذّاب!
كاريكاتور سال هاى درازى است كه هنرى دنيا گير شده است. به ندرت روزنامه، هفته نامه يا فصلنامه اى را مى توان پيدا كرد كه كاريكاتورهاى سياسى، فرهنگى، ا جتماعى و يا دست كم فكاهى در آن چاپ نشده باشد.
سبب برجستهي ا ين دنياگيرى،ناگفته پيدا ست:
كاريكاتور، طنز مصور است و هيچ طنزى موجزتر، عميق تر، سريع التأثيرتر و در ذهن ماندنى تر از نوع تصويرى آن نيست. گاه در نيم نگاه تأثير خود را مى گذارد و پيام را منتقل مى كند. البته ميان كاريكاتورها- اين طنزهاى تصويرى، تفاوت هاى ارزشى از زمين تا آسمان است. انبوهى از كاريكاتور سازان، تنها در فكر خنداندن مردم هستند و براى رسيدن به هدف از هر وسيله اى بهره مى گيرند. از مرزهاى اخلاقى درمى گذرند، هنجارهاى اجتماعى را ناديده مى گيرند و نام آن را «آزادى بيان» مي گذارند. در برابر طراحان انديشه ورى نيز در عرصه كاريكاتور كار مى كنند كه قلم شان، نيشترى بر دُمل هاى چركين مى زند. فقر و تبعيض و استثمار و جنگ و اعتياد را برملا مىكند.
در ايران خودمان نيز انبوه سهل انگاران، همان گونه كه در زمينه شعر نو، در اين عرصه نيز جولان ها دادند و ياوه كاريكاتور، اين هنر «سَهل ِ ممتنع» را «سَهل» مى پنداشتند، در اين عرصه نيز جولان ها دادند و ياوههائى را به تصوير كشيدند؛ ولى در درازمدت در كار خود درماندند، فروكش كردند و از يادها رفتند. در برابر شمارى اندك از آنان كه جوهركار را درست شناخته بودند، با همه دشوارىهائى كه «سانسور «پيش پايشان مى نهاد، وانماندند، پايدارى كردند و تا آنجا كه توانستند در راه اعتلاى كاريكاتور ايرانى كوشيدند.
*
پس از انقلاب، گسترش ابعاد سانسور، راهبندان هاى تازه اى پيش پاى طنزپردازان تصويرى نهاد. ممنوعيت ها آنچنان بالا گرفت كه فاتحه كاريكاتور -- به معناى واقعى آن-- خوانده شد. چند تنى از كاريكاتوريست هاى برجسته و نام يافته، به ناگزير به غرب مهاجرت كردند و از بخت خوش توانستند به كار خود در غربت نيز ادامه دهند. اردشير محصص و بيژن اسدى پور در ايالات متحده، كامبيز درم بخش در آلمان (كه چند سالى است به ايران بازگشته است) و داريوش رادپور در ايتاليا در دوسه دهه گذشته با نشريات معتبر غربى همكارى داشته و طرح هاى تازه خود را در آنها انتشارداده اند.
همه اينها را گفتيم تا برسيم به آخرين مجموعهاى كه از آثار داريوش رادپور و به همت ايرج هاشمى زاده، در اتريش انتشار يافتهاست.
هاشمى زاده با آن كه مهندس معمار است، شيفتگى غريبى به كار كاريكاتور دارد و با نشريات برونمرزى و گاه درونمرزى همكارى مى كند. خودش مى گويد كه روزنامه نگار حرفه اى نيست ؛ ولى هر وقت سنگى در كفش آزارش مى دهد، مى نويسد و نشريات از سر لطف چاپ مى كنند. او تاكنون پنج - شش كتاب -- همه اش درباره ايران -- تأليف و ترجمه كرده و انتشار داده كه سه جلد آن به كاريكاتور اختصاص يافته است: طراحان طنزانديش ا يرانى/ كاريكاتور -- كه جلد دوم طراحان ...به حسابش بايد آورد -- و اينك ، اين سومى كه اختصاص به طرح هاى داريوش رادپور دارد.
با نقل دو سه جمله اى ديگر از ايرج هاشمى زاده كه ذهن طنزپرور خود او را در جوانى نشانه مى زند، معرفى كوتاه او را به پايان مى بريم:
«خام چون ميوه ى كال در كارتنك ايدئولوژى چپ-- آن هم مدل روسى-- گرفتار شدم. ميوه كه رسيد، جاى روسى را در جالباسى خانه ام آويزان كردم و امروز در پائيز عمر، فارغ ازهر دُگمى، عاشق آزادى ام «…
*
نگرانِ تبار خويش!
داريوش رادپور در سال ١٣٢٤ در تهران زاده شد و در هنرستان هنرهاى زيباى همين شهر به تحصيل در رشته نقاشى و طراحى پرداخت . همزمان در سازمان سينمائى فاين فيلم ساختن چند فيلم كوتاه كارتونى را تجربه كرد . او پس از تحصيل مقدماتى رهسپار ايتاليا شد و همزمان در آكادمى هنرهاى زيبا و مدرسه سينمائى شهر رم به ادامه تحصيل پرداخت.
او در سال ١٣٤٨ به ايران بازگشت و به عنوان فيلمبردار خبرى در سازمان راديو- تلويزيون ملى ايران به كار مشغول شد و همزمان به عنوان كاريكاتوريست با روزنامهي ِ كيهان همكارى كرد و به مرور، اين همكارى را به روزنامه آيندگان و مجله تماشا
گسترش داد.
در سفرى كه در سال ١٣٥١ از نو به ايتاليابرايش پيش آمد، همكارىهاى خبرى و مطبوعاتى را از راه دور ادامه داد و در بازگشت مجدّد به ايران در ١٣٥٦، توفيق يافت كه نمايشگاههايي از آثار طراحى خود را در انستيتوگوته و موزه هنرهاى معاصر، برگزاركند.
رادپور، در همين سال ها، صحنه پردازى چند فيلم را برعهده داشت: صحراى تاتارها و كاروان ها، به كارگردانى والريو روزلينى، محصول مشترك ايران و آمريكا و ملكوت از خسرو هريتاش.
داريوش رادپور، در نخستين سال انقلاب، راه به كتاب جمعه ى ا حمد شاملو نيز باز كرد. شاملو صفحه سوم كتاب جمعه را به طور ثابت به كاريكاتورهاى سياسى-اجتماعى او اختصاص داده بود. او درباره طرحهاى داريوش رادپور نوشته است:
» -- در هنر، اصل، احساس و ادراك است و البته تكنيك چه بهتر كه در كمال زيبائى و قدرت باشد ... آنچه به طرح هاىداريوش، اهميت مى دهد-- از كيفيت درخشان اجرا كه بگذريم-- انديشهى عميقاً انسانى اوست. هريك از اين طرح ها چكالهى نگرانيي ِ انساناست نسبت به سرنوشت تبار خويش، نگرانى سرشار از دلهره اى كه از اعماق گذشته مى آيد و به اعماق آينده مى رود و سراسر تاريخ را درمى نوردد...»
با همه اين حرف ها، نبايدا نديشيد كه رادپور اهل سياست و شعارهاى سياسى است. به قول هاشمى زاده، » شعار در كاريكاتورهاى او ممنوع الورود است؛ ولى در جهانى كه همه چيزش، همه دردهايش، همه فقر و بى عدالتى هايش ريشه سياسى دارد، نمى توان فارغ از تفكر سياسى زندگى كرد. داريوش اصلاً مرد سياست نيست ... اما چنان مشكلات جامعه امروزى را موشكافى مى كند كه گوئى فيلسوفى از پشت عينك ذره بينى اش مشغول حلاجى مسائل جهان است !«...
به گفته هاشمى زاده، در جهانى كه در قرن خودمان» على آباد« كامپيوتر و ماهواره به ده تبديل شده، همه مسائل، جهانى ا ست. مسابقات تسليحاتى، آلودگى محيط زيست، جنگ هاى نژادى، فقر و گرسنگى و هجوم گرسنگان به » سفره شكم گنده ها و به اطاق نشيمن و اندرونى ما نيز راه پيدا كرده است و هزاران مسئله ديگر جهانى «…
هاشمى زاده، ديباچه خود بر مجموعه كاريكاتورهاى داريوش رادپور را با جملاتى ديگر از احمد شاملو به پايان مى برد:
» --سخن گفتن در باب طرح هاى داريوش يكسره كارى است زائد و بيهوده و از آن گذشته، سخت مشكل؛ چرا كه زبان خود طرح ها بازتراست. هر يك از طرح ها، به يك نظر، همه خصايص خود را با صراحتى شگفتى آورارائه مى كند و براى اظهار فضل ديگران چيزى باقى نمى گذارد !«...
شاملو گويا از ياد برده كه خود او درباره طرح هاى داريوش رادپور اظهار فضل كرده است. حق او نيز هست كه اظهار فضل كند. او نكند، كى بكند؟
ما نيز مثل همه علاقهمندان به هنر، به خود حق مى دهيم، درباره اين طرح ها كه زير نگاهمان گستردهاست »اظهارنظر« كنيم كه با » اظهارفضل« ، فاصله بسيار دارد.
-- با دست مريزادى براى ايرج هاشمى زاده به خاطر مجموعهى ِ نفيسى كه انتشارداده است.
*
خون دلى بر كاغذ!
مجموعه را كه مى گشائيم، نخست با خود طراح روبرو مى شويم در حالى كه لباس رزم بر تن و كلاه خودى بر سر دارد. زير طرح نوشته شده : داريوش. آيا داريوش ! دون كيشوتوار، فكر مى كرده وهنوز مى كند كه با قلم و خط
و طرح به جنگ ناهنجارى هاى جهانى امروز رفتن، شبيه جنگ دون كيشوت با آسياب هاى بادى است؟ صحنه هاى جنگ دون كيشوت، داريوش، را در صفحات بعد مى بينيم: چنگال هاى مخوفى كه بر فراز سر طاس و بى حفاظ مردى آويخته است و به نظر مى رسد به زودى حلقوم او را در خود خواهد فشرد. در صفحه مقابل، اعتراضى تصوير شده است با لب هاى دوخته. فرياد اعتراض آنچنان پرزور است كه نيمى از بخيه هاى دوخت دهان را پاره كرده و مى رود كه به زودى تمامى دهان را از خود پُر كند! طرح بعدى، انسان سردرگمى را تصوير مى كند كه روى دستهى داس و چكش نشستها ست. آيا بيم سقوط او مى رود؟ واقعيت همين سقوط را تائيد مى كند!
داريوش رادپور، نظر ويژه اى به سر و مغز آدمى دارد. مثلاً بالاتنه اى مردانه را نشان مى دهد كه كتو كراوات فاخرى آن را پوشانده است ولى فراز كراوات به جاى سر و صورت. حلقه طناب دار روئيده است! يا كارگرى كه خودش با آچارفرانسه) آچار هر كاره (مغزش رامى فشارد. حتى آنجا كه طراح به لطافت مى انديشد و برگ سبز گياهى را به دست »سوژه« ى خود مى دهد، به جاى سَرِ او ارّه اى تيز مى نشاند! آيا يعنى كه انديشه سوژه، دشمن همه طراوت هاست؟ در طرح ديگرى، بر روى سر مردى با لباس فاخر، به جاى كلاه، لوله بازكن ِ فاضلاب را مى نشاند. سرهاى ديگرى هم هست كه به صورت
چكش، شمشير و حلقه كاغذ توالت طراحى شده است.
در بيان رابطه فقر و سرمايه در چند طرح از تم الا كلنگ استفاده شده، يك مرد تنومند يك طرف نشسته و چندين يك لاقبا سوى ديگر، با اين همه تيغه الاكلنگ در جهت همان يك نفر سنگين مى شود.
رادپور در جائى ديگر سرمايه دارى حريص را تصوير مى كند كه در حال بلعيدن اسكناس است و يكى از چشم هايش از فشار توّرم معده، دارد از حدقه بيرون مى زند! در پشت همين طرح، تصوير كودكى، به شكل استخوانى كشيده بر او پوستى، آمده كه مقوائى را به سوى دهان مى برد كه بر آن عكس گيلاس چاپ شده است.
رادپور، در يك طرح زيباى ديگر كره جهان را در چرخ گوشتى آمريكائى نهاده كه به صورت قليه قورمه از آن سوى چرخ بيرون زده و نكته جالب اين است كه آنچه از چرخ بيرون مى زند، رنگ خون دارد!
اين نمونه ها كه به نقل آورديم، مشت نمونه خروار است . مجموعه داريوش رادپور سرشار از نكته هاى انديشيدنى و ديدنى است .
بخش پايانى مجموعه بر پرتره هاى كاريكاتورى از بزرگان و شهرگان عالم اختصاص يافتهاست. از نيچه و بالزاك و داستايوسكى و انشتين گرفته تا محمدعلى و زپلين و زاپا و...
به اين ترتيب طراح داريوش رادپور، مجموعه را با خود مى آغازد و با خود مى بندد! طرح آخرين، نيمهتنه اى از او را نشان مى دهد كه بر روى تيغه خنجرى نشسته و نوكش از مغز او بيرون زده است. دسته خنجر به قلمى ختم مى شودكه خط مى كشد و دستاورد زخم خنجر را بيرون مى دهد! خون دلى است كه بر كاغذ مى نشيند!
*
داريوش رادپور، قلم و بيانى خشن دارد. ا نديشه به ناهنجارى ها و برخورد با آنها، جز با خشونت ميسر نيست. خشونتى كه جذّاب است. چرا كه بر روى مسائل فراگير جهانى انگشت مى گذارد. واقعيت ها را مى بيند و لخت و عريان-- بى آن كه در ورطه شعار بيفتد-- بازمى تاباند. كاريكاتورهاى رادپور به جاى خنده و لبخند، نيشخند مى طلبد و انديشه را برمى انگيزد.
دُرشتناكى طرح ها و خط هاى گريزان از انحنا در نگاه اول، شيوهى طراحى در كشورهاى پشت پردهآهنين را در سال هاى جنگ سرد تداعى مى كند. با اين تفاوت عمده كه آن آلوده به شعارهاى آرمانى بود و شيوه رادپور بر يك جهان بينىعام تكيه دارد و انسانى است...
با اين همه، مجموعه با ارزش داريوش رادپور را كه مى بنديم، كمبودى را در يافته هاى ذهنى خود احساس مى كنيم: كمى لطافت و طراوت كه اين همه خشونت را بشكند!
* * *
هفتهنامهي كيهان، چاپ ِ لندن نيز در باره ي همين هنرمند نوشته است:
طنز ِ سرخ
سرخ تر ازدانه های اناروگواراترازشراب شیراز!
*کاریکاتورهای داریوش رادپور
* ناشر:ایرج هاشمی زاده
* قطع رحلی، ٣٠/٢٤ سانتیمتر،١٢٦ صفحه
* شمارگان ٥٥٠
* قیمت ٢٥ يورو
*چاپ اتریش،
* فارسی، آلمانی
ISBN 978- 3- 9501399-1-4
ایرج هاشمیزاده باردیگر کتابی دربارهي ِ يكي از کاریکاتوریستهای ایرانی منتشرکردهاست. این سومین باری است كه او همّت می کند وکاریکاتوریستهای پیشْکسوت و نام آورایرانی را به جامعهي ِ فرنگي و ایرانی که به قول او« شوق وذوقی به هنر و به اخص به کاریکاتورنشان نمی دهند!» معرفی می کند.
کتاب اول او« طراحان وطنزاندیشان ایران» با آثاری از کامبیزدرم بخش، بیژن اسدی پور، احمد سخاورز، داریوش رادپور و شادروان پرویز شاپوردرسال ١٩٩٤.وکتاب دوم «طراحان ایران» باطرح هائی از اردشیرمحصص، داریوش رادپور، کامبیزدرم بخش، احمد سخاورز و بیژن اسدی پور درسال ٢٠٠١ منتشرشد.
این بارسومین کتابش را به کارتونهای داریوش رادپوراختصاص داده است و درمقدمه کتاب می نویسد:
« ... انگیزه من ازانتشار مجموعه کوچکی[١٢٣ کارتون] ازکاریکاتورهای داریوش (سوای دلباختگی ام به هنراو) نمایش قدرت« تکنیک» و« احساس وادراک عمیقا انسانی» داریوش وهم پیوستگی وبغل گرفتن بس زیبای این دو باهم است که نتیجه و نوزاد آن، شاه کاری است درلباس کاریکاتور... »
ایرج هاشمی زاده درهرسه کتاب کاریکاتوریست های ایران نقل قولی از«لودویگ هووسی» منقد ادبی، نویسنده وژورنالیست مجار- اتریشی آورده است: « زمان، هنر ِ خود و هنر، آزادیي ِ خویش را صاحب است.»
درپاسخ، پرسش ما ازانگیزه این نقل قول درهرسه کتاب می گوید: «.سخنی است زیبا؛ آنهم درشرایط سیاسی کشوربلادیدهي ِ ایران که دست وقلم هنرمندان ونویسندگان وروزنامه نگاران را بسته اند. هنر ِ معاصر ِ ما دربند است، چه برسد به آزادیي ِ طرح و بیان آن، پس مخاطب این سخن زیبا می تواند ملت ستمدیده ایران باشد. و چون دست وپای کاریکاتوریست های ما دربنداست، من از توان خود مایه می گذارم و هنراین عزیزان را به جامعه ایرانی که متاسفانه فرصت آشنائی با هنرطراحی وکاریکاتورندارد، معرفی می کنم.»
* * *
دراین یکی دوسال اخیر کاریکاتوریست های غربی سرتیتر اخباررادیو وتلویزیون وصفحات سیاسی نشریات دنیا را به تصرف خود درآورده اند. باطرح ناشایسته ای از پیامبراسلام خشم مسلمانان قاره آسیا وافریقا رابرانگیختند و یک شبه نقش کاریکاتورو کاریکاتوریستها درسطح بین المللی به مسئله حادّ ِ روز تبدیلگردید. جدا ازاین واقعیت که تظاهرات و اعتراضات ضد غربی دراکثرکشورهای دنیای سوم را دستگاه های امنیتی و نظامی براه می اندازند و مردم کوچه وخیابان حق اعتراض به گرانی نان وپنیر روزانه خویش را هم ندارند،. پرچم «کفار» درمقابل سفارت خانه های غربی درآسیا وافریقا به آتش کشیده شد، انستیتو فرهنگی کشوراتریش درتهران مورد حمله تظاهرکنندگان قرارگرفت و پس ازشکستن دروپنجره ساختمان وسوزندان پرچم دانمارک با «دخالت» مامورین انتظامی غائله خاموش شد و بعد کاشف بعمل آمد که « تظاهرکنندگان» انستیتو فرهنگی دولت اتریش را با سفارت دانمارک عوضی گرفته بودند! که این خود می توانست سوژه جالبی برای کاریکاتوریست ها ایرانی باشد که متأسفانه اجازه فضولی درامورسیاست را ندارند!
بااین حال ازسال ١٣٧٢با برپائی «بی ینال (نمایشگاه دوساله) بین المللی کاریکاتور درتهران» نسیم ملایمی شروع به وزیدن کرده است و گفتنی است که تعداد کاریکاتوریست های ایرانی شرکت کننده دراین بی ینال، رقمی بالای ١٠ و ٢٠ برابر جمع کاریکاتوریست های شرکت کننده خارجی است !.افسوس ازاین قشون هنرمند که قلم بدست انتظاررهائی ازمنبر وعمامه و عبا و نعلین را می کشد!
بگذریم و برویم به سراغ داریوش رادپور و کتاب تازهي ِ ایرج هاشمی زاده:
داریوش رادپور فارغ التحصیل هنرهای زیبای تهران واکادمی هنرهای زیبای شهررم است. درسال ١٩٦٩ به تهران بازگشت و درسازمان رادیو تلویزیون ملی ایران بعنوان فیلمبردار خبری ومستند مشغول کارشد ودرکنار آن با روزنامه کیهان بعنوان کاریکاتوریست درستون سیاست خارجی همکاری می کرد، این همکاری به روزنامه آیندگان ومجله تماشا نیز گسترش یافت. سه سال بعد دوباره به ایتالیا رفت وپس ازدوسال اقامت دوباره به ایران بازگشت و فعالیت هنری اش را بانشریات ایران ازسرگرفت .درآغاز انقلاب هفتهنامهي ِ«کتاب جمعه» شادروان احمد شاملو صفحه سوم مجله را به کاریکاتورهای سیاسی واجتماعی او اختصاص داد. یک سال پس ازانقلاب، ایران را برای همیشه ترک کرد و دوباره به رم بازگشت و با نشریات معتبر وصاحب نام ایتالیا شروع به همکاری کرد . داریوش رادپور درمحافل مطبوعاتی ایتالیا نام شناخته شده ای است.
هاشمی زاده درپیش گفتارش درباره داریوش رادپورمی نویسد:
« ... داریوش رادپور را باید ازنزدیک شناخت تا به شخصیت بی غل وغش وهنر والای او پی برد. دررم پایتخت ایتالیای زیبا، آرام و بی سروصدا با نشریات ایتالیا همکاری میکند، در «لارپولیکا» روزنامه وزین رم و چند نشریه ایتالیائی کاریکاتورهای او بچشم می خورد. برخلاف بسیاری ازما شرقی ها، که شیفته ومرده شهرت هستیم و درصف طولانی «شهرت» طاقت نداریم تا نوبتمان برسد و به هرطریق وقیمتی ــ واغلب ازسروکول دیگران ــ خود را بجلو می کشانیم، داریوش رادپورآرام وساکت و بدون گرد و خاک، هنر می آفریند. و به همین علت ساده درایران بجزمحافل هنری و کاریکاتوریستی ــ ونه همه ــ «اسم ورسمی » ندارد.
مهارتش درنمایش چهره مشاهیرجهان غرب نشان از هنرمندی می دهد که به ابزار کارش سخت آشناست و زمانی که به سراغ سوژه های اجتماعی وجامعه سرمایه داری (که عمری است درآن زندگی می کند) می رود؛ آثاری ارائه می دهد که اندیشه وتفکر عمیقا انسانی اش ازهرگوشه آن فریاد سرمی دهد، بی پرده و بی رعایت، زشتی و فقر، بی عدالتی وغول سرمایه داری را به نمایش می گذارد. درکاریکاتورهای داریوش،شعار، ممنوع ورود است، انجام وظیفه ای درآثارش دیده نمی شود، پشت هرکاریکاتورش،تفکرسیاسی و روشن بینی عمیق و پخته خوابیده است.
اشتباه درک نکنید، داریوش اصلا مرد سیاست نیست، هیچگاه پای بر تشک کشتی سیاست نگذاشته است.اما چنان مشكلات جامعه امروزی را موشکافی می کند که گوئی فیلسوفی ازپشت عینک ذره بینی اش مشغول حلاجی مسائل جهان است.
داریوش ــ چه بخواهیم و چه نخواهیم ــ بخاطر اقامت طولانی اش دررم زیبا، کاریکاتوریست اروپائی است. جهانْ وطنی است با مسائل جامعه اروپا و ــ به خاطر کارروزانه اش با مطبوعات ایتالیاــ بالطبع با مسائل جامعه ایتالیا سر و کاردارد.
ولی مگر مسائل ومشكلات اروپا، مشكلات ومسائل خاص شهروندان اروپائی است؟
نه. ما را نیز در این جهان، سهمی است! در قرن کمپیوترو تلفن موبایل و ماهواره، که جهان را به ده «علی آباد» خودمان تبدیل کرده و مرزها را برچیده است. مسابقات تسلیحاتی، آلودگی محیط زیست، فقر، جنگهای نژادی، گرسنگی، هجوم گرسنگان به سفره شکم گنده ها وهزاران مسائل ومشكلات جوامع اروپائی، به اطاق نشیمن واندرونی ما، چه بخواهیم وچه نخواهیم، بدون دعوت وارد شده است.
انگیزه من ازانتشار مجموعه کوچکی ازکاریکاتورهای داریوش (سوای دلباختگی ام به هنراو) نمایش قدرت «تکنیک» و« احساس وادراک عمیقا انسانی» داریوش وهم پیوستگی وبغل گرفتن بس زیبای این دو با هم است که نتیجه و نوزاد آن، شاهکاری است در قبای کاریکاتور...»
***
درکتاب« کارتون های داریوش رادپور» پیش گفتاری ازخانم دکتر«گودرون هارر»، ژورنالیست مسائل ایران وکشورهای عربی روزنامه معتبر«استاندارد» وین و پس گفتاری از«سعید» نویسنده وشاعر معروف ایرانی مقیم مونیخ و رئیس سابق پن کلوب آلمان آمده است .
هاشمی زاده درگردآوری وانتخاب کاریکاتورهای رادپور مانند سایرکارهایش سلیقه ومهارت خاصی به کار برده وکتابی زیبا عرضه کرده است . هاشمی زاده معمار است وشاید همین تسلط برطراحی ومعماری تاثیرخود را درشکل وفرم کتاب به جای گذاشتهاست.
علاقهمندان به هنرکاریکاتور معاصر ایران می توانند برای خرید کتاب داریوش رادپور با ناشر ِ آن تماس بگیرند
Iradj Hashemizadeh
Tel.& Fax: 0043/316/372872
Mobil: 0043/650/5054881
Email; iradjha@aon.at
٤. ترانهی دختران فروختهشده: بررسيي ِ يك كتاب
نوشین شاهرخی، در بررسيي ِ كتاب ِ اين هفتهي ِ خود، به حکایت دختران قوچان، پژوهشي از افسانه نجمآبادی، پرداختهاست.
در آغار ِ اين بررسي، ميخوانيم:
"افسانه نجمآبادی با بازنگاری حکایت ِ دختران ِ قوچان و تأثیر بسزای آن رویداد بر انقلاب مشروطه، تلاش دارد تاریخ را با شناختی زنْوَرانه بنگارد وحضورزنان را درتاریخ یادآورشود. با این هدف که زنان نیز درمرکزتوجّه قرارگیرند وبه تاریخ مردْمَدار بسنده نگردد..."
دنبالهي ِ نوشتهي ِ نوشين بانو را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1153
خاستگاه: رايانْ پيامي از نوشين شاهرخي - هانوور، آلمان
٥. بازخوانيي ِ انديشههاى ِ فرهنگيي ِ پرويز ناتل خانلرى (٢)
در جمعه يكم شهريور ١٣٨٧ خورشيدي (٢٢ اوت ٢٠٠٨)، در پيوستي بر پنجاهمين هفتهنامه، بخش ِ يكم ِ اين يادواره و بررسيي ِ كارنامهي ِ استاد ِ زندهيادم دكتر پرويز ناتل خانلري را آوردم و اكنون بخش دوم آن را ميآورم.
در كنار ِ شطّ ِ پهناور…
ميلاد عظيمى
بمناسبت یکم شهریور، هیجدهمین سالْمرگ دكتر پرويز ناتل خانلرى
http://rouznamak.blogfa.com/post-343.aspx
خاستگاه: رايا پيامي از مسعود لقمان، دفتر ِ روزنامك - تهران
٦. پيوند به دوازده گفتار ِ تاريخي، ادبي و جامعهشناختي
در اين جاها ↓
http://www.aramesh-dustdar.com/index.php/article/41/ http://www.etemaad.com/Released/87-06-04/226.htm
http://rouznamak.blogfa.com/post-336.aspxhttp://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/08/080825_an-ea-book-report.shtmlhttp://www.fakouhi.com/node/2679http://radiozamaaneh.com/news/2008/08/post_6093.htmlhttp://zavalandishe.blogfa.com/post-17.aspxhttp://zavalandishe.blogfa.com/post-18.aspx http://zavalandishe.blogfa.com/post-19.aspxhttp://zavalandishe.blogfa.com/post-20.aspx
۷. دماوند بلندترين كوه ايران: پژوهشي گروهي به دو زبان ِ آلماني و فارسي
Damavand
Der höchste Berg Irans
Dr. Karl Gratzl / Univ. Prof. Dr. Robert Kostka
Weishaupt Verlag /Gnas / Stmk. 50,00 Euro
Mit Beiträgen von :
Univ. Prof. Dr. Reinhold Lazar, Univ. Prof. Dr. Franz Wolkinger, Univ. Prof. Dr. Karl
Prenner, Dr. Herfried Gamerith, DI. Walter Kuschel
Aus dem Deutschen ins Persische von Iradj Hashemizadeh
اولين پژوهش جامع علمی وفرهنگی درباره دماوند، بلندترين کوه ايران
نويسنده : دکترکارل گراتسل، پروفسوردکترروبرت کوستکا
ترجمه : ايرج هاشمی زاده
فهرست کتاب: نام های کوه دماوند، درباره زمين شناسی البرز دماوند، آتشفشان، تغييرات سطح دريا وزلزله، موانع البرز، مناسبات آب وهوا درحوزه دماوند البرز، حيات گياهی دردماوند، نقشه ونقشه برداری/ توضيحاتی درباره نقشه ضميمه کتاب، تاريخ کشف دماوند، دماوند ازنگاه تاريخی ومذهبی، آب/ چراگاه/ مسيرراهپيمائی/ دره لاردردماوند درگذشته وحال، قلعه وغار/ آثارباقيمانده ازگذشته دراطراف دره هراز، خطرات کوه وپناهگاههای کوهنوردان دردماوند، دوردماوند، توريست درکوه ويادداشت های روزانه دررينه
چاپ اول: بهار 1384 ، مصور، 191 صفحه ، به انظمام نقشه توپوگرافی 1:50000
نشر هاديان، تهران ، قيمت 25000 تومان/ 40.00 يورو
خبرگزاريي ِ ميراث ِ فرهنگي:
http://www.chn.ir/news/?section=4&id=4027
خاستگاه: رايانْپيامي از ايرج هاشميزاده - اتريش
٨. پيوند با همْزبانان و همْفرهنگان ِ آن سوي ِ مرز ِ استعمارْساخته (بخش ِ خاوريي ِ ايران ِ بزرگ ِ فرهنگي)
دوهفتهنامهي ِ الكترونيك ِ كابُلْنات شمارهي ِ ۷٩، سال چهارم، سُنبُلهي ِ (= شهريور ِ) ١٣٨٧/ اگست/ سپتمبر ٢٠٠٨ خود را ويژهي ِ بزرگْداشت ِ دكتر صبورالله سياهْسنگ، چهرهي ِ سرشناس ِ فرهنگ و ادب معاصر ِ افغان كردهاست.
در اين شمارهي ِ نشريّه، افزون بر بخش ِ ويژه، آگاهيهاي ِ بسياري در مورد كُنِشهاي ِ فرهنگيي ِ افغانان امروز، مييابيم و با چهرههاي دستْاندركاران در اين گستره، آشناميشويم.
در اين جا ببينيد و بخوانيد ↓
http://www.kabulnath.de/
خاستگاه: رايانْپيامي از مرتضي محمودي - سوئد
٩. نگاهي به تاريخچهي ِ «شراب ِ شيراز» در استراليا، فرانسه، كاليفرنيا و جاهاي ِ ديگر ِ جهان
Syrah/Shiraz
This grape is known as Syrah in France and Shiraz in Australia. In the United States, it can appear under either name depending on the style of the winery.
The grape is thought to be named for a city in Persia (Shiraz) where it probably originated. It produces full rich wines of intense color and flavor. In warmer climates like Australia, the grape produces wines that are sweeter and riper tasting. In cooler climates like the Rhone valley of France, it often has more pepper and spice aromas and flavors. Syrah usually becomes drinkable at an early age and most are produced for consumption within a year after release (2rd year from harvest). On the other hand, there are Syrah/Shiraz examples of very long lived wines such as Hermitage in France and Penfold's Grange in Australia.
Syrah/Shiraz was brought into southern France by a returning crusader, Guy De'Sterimberg. He became a hermit and developed a vineyard on a steep hill where he lived where he lived in the Rhone River Valley. It became known as the Hermitage. The use of Syrah spread in the Rhone River Valley of France and it is now very important to the best wines of that region. It is often blended with Grenache and is an essential grape in the production of Chateauneuf du Pape.
The grape was introduced to Australia in 1832 by James Bushby who brought in vines of several varieties from Europe. By 1844 Shiraz was a recommended variety for Australia in Sir William Macarthur's Letters based on his own research and experience. For at least its first hundred years in Australia, Shiraz was used as a 'field blend' variety and not vinified separately. It's late blooming nature suited the warmer growing conditions found in Australia.
In Australia, Shiraz has found a real home. The Shiraz grape is the most widely planted red grape variety in Australia where it is sometimes blended with Cabernet Sauvignon or occasionally with Mourvedre.
Whether in France, Australia or elsewhere, this grape has shown it can create some fabulous wines in the right conditions. It is important to find the right site for planting and to restrict the growth of the vine and its crop to achieve the best results.
As a side note, there is a grape variety (group is probably a better definition) in California called Petite Syrah. This name probably originally applied to Syrah vines that were brought from the Rhone valley (possibly from the Hermitage) around 1870. In the years since that time, the name has been applied to a great many old red grape vines in California. It has included what we now know to be Durif, Peloursin and many others. In short, Petite Syrah has nearly become a generic name rather than a true indication of a grape variety.
خاستگاه: رايانْپيامي از مهران رفيعي - بريزبن، استراليا
دربارهي ِ شراب ِ شيراز، در اين جا هم بخوانيد ↓
http://en.wikipedia.org/wiki/Shiraz_wine
١٠. جامعهشناسيي ِ تاريخيي ِ كيستيي ِ ايراني (٢): پژوهشي از «دكتر شروين وكيلي»
بخش ِ يكم ِ اين گفتار را پيش از اين، بازْنشردادم. بخش ِ دوم ِ آن را در اين جا بخوانيد ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-344.aspx
خاستگاه: رايانْپيامي از مسعود لقمان، دفتر روزنامك - تهران
١١. نقشهي ِ ايران: نمايش ِ دستْيازيهاي ِ استعمارگران به چهار سوي ِ آن در سدههاي ِ ١٩ و٢٠ ميلادي
خاستگاه: رايانْپيامي از دكتر سيروس رزّاقيپور- سيدني
در اين جا بخوانيد ↓
http://www.savepasargad.com/New-050508/09.Festivals/Festival-Pages/shahrivargan-sepanta.htm
خاستگاه: رايانْپيامي از شكوه ميرزادگي، بنياد ميراث پاسارگاد- كلرادو (آمريكا)
همچنين گزارش دكتر رضا مُراد ي غياثآبادي را از جشن ِ شهریورگان در انجمن ِ باغ ِ آینه (تهران)
– كه يادواره و گراميداشت ِ ماني، انديشهوَرز و ديگرْانديش ِ آزاده و جانْباختهي ِ روزگار ِ ساساني را نيز دربرداشتهاست – در اين جا بخوانيد ↓
http://www.ghiasabadi.com/
١٣ . نقد ِ يك دوست و استاد بر تحليل و برداشت ِ "ويراستار" از بيتي نسبتْداده به «فردوسي»
گفتار ِ زير را دوست ِ دانشمندم استاد دكتر پرويز رجبي با ابراز ِ لطف ِ بسيار نسبت به نگارنده – كه خود را به عنوان يك دانشجوي ايران شناسي سزاوار آن نميداند – به خواهش ِ خود ِ من، به اين دفتر فرستادهاند كه با احترام به نظر ِ ايشان، در اين جا مي آورم و يادداشت كوتاهي را براي روشنگري پس از آن، خواهمآورد.
دربارۀ «عجم» در شاهنامۀ فردوسی
چند روز پیش مقالهای دریافت کردم از استاد دکتر جلیل دوستخواه با نام «درباره ی ِ نادرستیی ِ انتساب ِ بیتی ایرانْستیزانه و اهانتْ آمیز به فردوسی».
قرار بود در وبلاگم (از اصطلاح «تارنما» به خاطر زورکی بودنش خوشم نمیآید) منتشرش کنم.
استاد دوستخواه به برداشت بسیاری و من، یکی از انگشتشمار ایرانشناسان ایرانی هستند که تنها «اوستا»یش کفایت میکند که او را بسیار نامدار بشناسیم و بخوانیم... نوشتۀ استاد شیفته را بر چشم نهادم و منتشرش کردم. با این مقدمه:
نوشتۀ زیر را استاد جلیل دوستخواه فرستاده اند. با این که برداشت من اندکی متفاوت است، به سبب مقام ارجمند استاد و بضاعت اندک خودم در شناخت «فردوسی» و شاهنامه، آن را در این جا منتشرمیکنم
سپس استاد دوستخواه و دوست مشترک مجید روشنگر خواستند که اشارهای داشته باشم به برداشت اندک متفاوتم. اینک، با اینکه بضاعت تبیین ندارم، به احترام دو استاد به برداشت متفاوتم میپردازم:
واقعیّت این است که ما ایرانیان در طول تاریخ بسیار طولانی خود آنقدر از خودی و ناخودی، آزاردیدهایم که از طناب میترسیم و حتی گاهی فکر میکنیم که شاید در هرگوشهای از چشمانداز تاریخمان پلنگی خفته باشد!...
واقعیّت دیگر برای من این که چون به اصطلاح «عجم» حساسیّت داریم، ناخودآگاه در ساخت ِ سدّ ِ سکندرمان به استواری ِ مصالح، کمتر میاندیشیم!
ما ایرانیها به هرکس که ایرانی نباشد میگوییم: «خارجی». به اغراق یعنی: «غیرآدمیزاد»! فرانسویها به ژرمنها میگویند: «آلمانیها (آنوریها = خارج از گودها)»! روسها به آلمانیها میگویند: «نِمِتس (لال، نفهم)» و عربها هم به ایرانیها میگویند «عجم (یا به قول روسها: نِمِتس)» و یونانیها بربر. و اصطلاحهایی از این دست در سراسر دنیا از زبان قوم یا ملتی برای قوم و یا ملتی دیگر. ما خودمان در درون کشورمان بسیاری از هممیهنانمان را «پشت کوهی»، «بیابانی»، به ترکی «بیلمَز (نادان، نفهم)» و به لهجۀ تهرانی «اُزگُل» میخوانیم.
پیداست که پیش از «مُدرن» و «پُستْ مُدرن» شدن خُلق و خوی هفتاد و دو ملت و پیداشدن اصطلاح های مرغوب «هند و اروپایی»، «سامی» و آلتایی و غیره... کسی که زبان کسی را نمیفهمید، خیال میکرد که طرف مقابل او را نمیفهمد و او را با معصومیّت، «گنگ، نفهم و لال» میخواند. بگذریم که برخیها از اصطلاحهای نامرغوب «گاو» و «خر» نیز استفاده میکنند و خیلی که ملاحظهکنند به جای «خر» از واژۀ مغولی ِ «الاغ» استفاده میکنند. یا اسم عام «حیوان»!...
من به نادرستي ِ انتساب ِ بیتی «ایرانْستیزانه» و «اهانتْآمیز» به فردوسی کاری ندارم. چون ایمان دارم که کسی که سری ستیزهجو داشته است، هرگز نمیتوانستهاست بیتی اینقدر زیبا و فشرده و پرمعنی بر زبان رانَد!
به این واقعیّت کاردارم که اگر قرارباشد که اصطلاحهای «عجم»، «نِمِتس» و «آلمانی» و «بربر» را ستیزهجویانه بخوانیم، از روسها و آلمانیها که بگذریم، باید هزاران جلد کتاب تاریخ خود را، که در سدههای گذشته و حال به فراوانی از اصطلاح «عجم» استفاده کردهاند، دور بریزیم و یا با اتهام ستیزهجویانه بودن، غیر ِ قابل ِ اعتماد بدانیم.
گمان نمیکنم که فردوسی با نگاه استاد دوستخواه به واژۀ «عجم» نگاه کرده باشد. بگردیم شاهنامه را، مییابیم نکتههای فراوانی از این دست؛ منتها چون خشمگیننیستیم، از کنار آنها میگذریم.
در اینجا، جادارد که خاطرۀ بسیارزیبایی را بیاورم که از زندهیاد استاد تقی بینش دارم: من در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی رئیس بخش ایرانشناسی بودم و اتاقی مجرد در گوشۀ باغ داشتم و استاد در طبقۀ بالای ساختمان اصلی با بخش هنر همکاری میکرد. او گاهی برای هواخوری با دست و پای بسیار لرزان به باغ میآمد و سراغی هم از من میگرفت. یک روز به او، به خاطر تخصّص منحصر به فردی که در تاریخ موسیقی ایران داشت، پیشنهاد کردم مدخلهای «باربد» و «نکیسا» را برای دانشنامۀ بزرگ ایران بنویسد. همین طور که سراسر بدنش در لرزش بود، با خندهای بسیار شیرین، با آهنگی تقریباً مانند نجوا گفت:
"من اگر بنویسم، مجبورم که به این هم اشاره کنم که ممکن است این دو شخصیّت افسانهای باشند. به هرکاری که نباید دست زد. بگذار مردم باربد و نکیسایشان را داشته باشند و دل خوشکنند."
حالا میخواهم دِینَم را به استاد تقی بینش ادا کنم:
استاد دوستخواه گرامی و بسیار عزیز، مردم ایران با این یک بیت فردوسی خیلی عشق و حال کردهاند و همواره آن را زیر زبان زمزمه کردهاند. دلتان بار ندهد که با یک گمان تازه، گمانی کهن و زیبا تشییع شود. آهسته بیخ گوشتان بگویم که مردم هم به راحتی این بیت زیبا را رها نخواهند کرد!
این بود آن تفاوت اندکی که به آن اشاره کردم!
اگر میتوانستم با رنجی بسیار ضامن این بیت فردوسی میشدم:
"بسي رنج بردم ..."
پرویز رجبی
يادداشت ِ ويراستار:
پژوهش ِ انتقاديي ِ من در بارهي ِ بيت ِ نسبتْداده به فردوسي، بر بنياد ِ سنجههاي دستْنوشتْشناختي است و نه بر پايهي ِ "احساس" و "شيفتگي" و "گمان ِ تازه" كه استاد بدانها اشارهكردهاند.
آشكارست كه مردم ايران با دلْبستگيي ِ ژرف ِ خود به يادمانْهاي ِ كهن و سخن ِ گرانْمايهي ِ استاد ِ توس، در هزارهي ِ گذشته، با دستْآورد ِ شاعر، چه "حال"ها داشتهاند و هنوز هم دارند و به احتمال ِ بسيار، پس از اين نيز، خواهندداشت. در گير و دار ِ اين "حال"هاي وصفْناپذير، هركس از درون ِ ذهن و ضمير ِ خود به گسترهي ِ بيكرانهي ِ حماسهي ِ شاعر، نقب زده و خودْآگاه يا ناخودْآگاه، كوشيدهاست تا با او اينْهماني يابد. در فرآيند ِ اين يكيشدن ِ جان و جهان ِ ايرانيان با شاعر ِ ملّي و نگاهبان فرهنگ و زبانشان، همهي فاصلهها از ميان برداشتهشدهاست و پردهنشينان ِ اين بارگاه، در گونهاي همْذاتْپنداري با شاعر، زبان گشوده و قلم برداشته و در هر جا كه دل ِ تنگ شان خواستهاست، بيتي يا بيتهايي در همان حال و هواي سخن ِ استاد سروده و بر متن ِ اصلي افزودهاند. شمار ِ اين بيتهاي افزوده يا بهاصطلاح "الحاقي"، بر اساس ِ سنجههاي ِ شناخت ِ زبان و بيان و انديشه و هنر ِ شاعر و به تشخيص ِ كارشناسان ِ ويرايش ِ متن، به چند هزار ميرسد و – دست ِ بر قضا – جداكردن بُنيادين و افزوده چندان هم آسان نيست؛ زيرا همهي ِ سرايندگان ِ بيتهاي افزوده، كاتبان يا ميرزابنويسهاي كمْمايه و ذوقْآزما نبوده و قرينهها نشان ميدهند كه پارهاي از آنان به راستي در كار ِ ادب و سخنْوَري توانايي داشتهاند. پس، چگونگيي ِ ساخت و بافت ِ يك بيت، به تنهايي نميتواند ملاك و معيار ِ داوري دربارهي ِ اصلي و يا افزودهبودن ِ آن قرارگيرد و براي شناخت ِ درست، "هزار نكتهي ِ باريكتر ز مو" بايستهاست.
استاد رجبي با گرايش به استواريي ِ ساخت ِ بيت ِ موضوع ِ اين گفتْمان، آن را "بيت ِ زيبا" و بهتأكيد، "بيت ِ فردوسي" خوانده و تمايل ِ خود را به ضمانت ِ "فردوسيانه" بودن ِ آن ابرازداشته و به منظور ِ نمايش ِ اين تضمين، سخن ِ خويش را با "بسي رنجْبُُردم ..." به پايان رساندهاند.
من – كه جليل دوستخواه ِ اصفهانيام – ميگويم كه هرگاه ملاك ِ بازْشناسيي ِ اصيل و بديل در بيتهاي موجود در شاهنامه همين باشد، آنْگاه در ميان ِ بيتهاي بهتحقيق و بر پايهي ِ ضابطههاي ِ ويرايش ِ متن، افزوده، شماري بيتهاي استوار و به تمام ِ معني منسجم و حتّا "فردوسيانه" و شكوهْمند ميتوانيافت. نمونهوارميگويم كيست كه بيتهاي همچون "شود كوه ِ آهن چو درياي ِ آب / اگر بشنود نام ِ افراسياب" و "ز ِ سُمّ ِ ستوران در آن پهنْدشت/ زمين شد شش و آسمان گشت هشت/ فروشد به ماهي و برشد به ماه/ بُن ِ نيزه و قبّه ي بارگاه" را در جايي بخواند يا بشنود و از شكوه ِ "فردوسيانه"ي ِ آن، غرق ِ در شگفتيزدگي نشود و بر شاعر، آفرين نگويد؟ حال آن كه همهي ِ پژوهيدهها و رهْنمودها، حكايت از افزودگيي ِ آنها بر سرودهي ِ فردوسي دارند. ميتوان شبهه را قويگرفت و باوركرد كه خود ِ سخنْسالار ِ توس هم در برخورد با چنين بيتهايي نميتوانست زبان از ستايش فروبندد.
اين را هم بگويم كه من نخستين كسي نبودهام كه از افزودگيي ِ بيت ِ "بسي رنجْبُردم ..." بر شاهنامهي ِ فردوسي سخنْگفتهام. پيش از من، شاهنامه پژوه ِ بزرگ و ويراستار بهترين متن ِ تا كنون شدنيي ِ اين حماسه، استاد دكتر جلال خالقي مطلق، همين برداشت را دارد و بر بنياد سنجش ِ متنهاي پانزده دستْنوشت ِ كهن، به همين برآيند رسيده و بيت ِ يادكرده را از متن ِ ويراستهي ِ خود به پانوشت بردهاست. همچنين شاهنامهپژوه ِ ارجمند، آقاي دكتر ابوالفضل خطيبي در گفتاري مويْشكافانه به همين نتيجه رسيدهاست. چيزي كه هست، من افزون بر رويْكرد به چهارچوب ِ متن ِ ويراسته، به جنبههاي فرامتنيي ِ موجود در پس ِ پشت ِ اين بيت و پيشينهي ِ كاربُرد ِ كليدْواژهي ِ "عجم" در زمينهي ِ ويژهي ِ تاريخي و جامعهشناختي نيز پرداختهام.
استاد رجبي به سبب دلْبستگي به گفتهشدهبودن ِ سخن از "رنج ِ سي ساله..." در شاهنامهي ِ حكيم ِ توس، گفتار ِ خود را با تأكيدي ويژه بر "بسي رنجْبُردم ..." به پايان رساندهاند؛ امّا دانستهنيست كه چرا ردّ ِ پاي ِ اين تركيب را در بيتي كه بهتحقيق سرودهي ِ شاعر نيست، بازجُستهاند و نه در بيتي كه بهراستي و بهيقين، سرودهي ِ اوست:
"من اين نامه فرّخْگرفتم به فال / بسي رنجْبُردم به بسيارْسال".
١٤. فراخواني ديگر براي ي برنامهي ِ هنريي ِ ويژهي ِ دانشنامهي ِ ايرانيكا در شيكاگو
ENCYCLOPAEDIA IRANICA
خاستگاه: رايانْپيامي از دفتر ِ دانشنامهي ِ ايرانيكا- نيويورك
١٥. درگذشت ِ «تورج نگهبان»، ترانهسراي ِ نامْدار در غُربت
با اندوه فراوان، آگاهييافتم كه تورج نگهبان (۷ بهمن ۱۳۱۱ - ۳۰ مرداد ۱۳۸۷) ، شاعر، نویسنده و ترانهسراي ِ بلندْآوازهي ِ ميهنمان در لسآنجلس چشم از جهان فروپوشيدهاست. با گراميداشت ِ ياد ِ او، پيوندْنشاني به فيلمي از گفت و شنودي با وي و نيز چند فيلم ِ ديگر دربارهي ِ زندگي و كارنامهي ِ او را در اين جا ميآورم ↓
http://www.youtube.com/watch?v=BSxPY1AA35A&feature=related
خاستگاه: رايانْپيامي از محمّد جلالي چيمه (م. سحر)- پاريس
همچنين، براي آگاهيي ِ گستردهتر از كارهاي اين هنرمند، بدين جاها روي بياوريد ↓
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%88%D8%B1%D8%AC_%D9%86%DA%AF%D9%87%D8%A8%D8%A7%D9%86
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/08/080821_pm-touraj-negahban.shtml
و در برنامهاي با عنوانِ پيشگامان موسيقی ايران از دكتر محمود خوشنام بشنويد ↓
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2006/07/060718_ag-music-pioneers.shtml
١٦. جنبش ِ بيداري ِ فرهنگي و تلاش برای به روزْ کردن ِ فرهنگِ خِرَدْمَدار ِ ايران
گزارشي به مردمان ايران، در چهارمين سالْگرد ِ کميته بين المللی نجات پاسارگاد
متن ِ اين گزارش ِ دردمندانه را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.savepasargad.com/New-050508/10.Declarations/chahaaromin%20saalgasht%20komiteh.htm
خاستگاه: رايانْپيامي از شكوه ميرزادگي - كلرادو، آمريكا
١٧. «بُرج ِ كبوتر(/كفتر)خان»: يك ساختار ِ اقتصادي - فرهنگي
در اين پيوندْنشانيها بينيد و بشنويد ↓
خاستگاه: رايان پيامي از محمّدجلالي چيمه (م. سحر)- پاريس
١٨. شانزده پژوهش مشروطهشناختي در ويژهنامه ي ِ شهروند ِ امروز
در اين نشاني ها بخوانيد و تصويرهايي تاريخي از دوران ِ خيزش ِ مشروطه خواهي را ببينيد ↓
http://www.shahrvandemrouz.com/58/TarikhVije/default.aspx http://www.shahrvandemrouz.com/58/AndishehVije/default.aspx http://www.shahrvandemrouz.com/58/AdabVije/default.aspx http://www.shahrvandemrouz.com/58/HozehVije/default.aspx
خاستگاه: رايانْ پيامهايي از پيام جهانگيري- شيراز
١٩. جایگاه ِ حقوق ِ بشر و سکولاریسم در اندیشهي ِ جمهوریخواهی: گفتاري روزْآمد از «دكتر مهرداد درويشْپور»، استاد ِ جامعهشناسي
در اين پيوندْنشانيها بخوانيد ↓
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=16836http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2&news-id=47343&nid=haupt
خاستگاه: رايانْپيامي از دكترمهرداد درويشْپور- سوئد
جشنْواره 'گل ِ سوری' (/ گل ِ سُرخ)، ویژهي ِ شعر ِ فارسی، با شرکت شاعرانی از سه کشور افغانستان، ایران و تاجیکستان، روز سه شنبه ششم ِ شهریور (/ سُنبله) در شهر کابل برگزار شد.١
در اين جا بخوانيد ↓
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/08/080827_ram-farsi-poetry.shtml
______________________________
١. دستْاندركاران ِ برگزاريي ِ اين جشنْواره نيز، پايْبند ِ به اين باور ِ مشهور و نادرستاند كه بيت ِ "بسي رنجْبردم درين سال سي / عجم زندهكردم بدين پارسي"، سرودهي ِ فردوسيست! (← گفتار ِ ويراستار در همين زمينه كه پيشتر در همين تارنما نشريافت.)
نشريّهي ِ انگليسيي ِ گارديَن
[guardian.co.uk]
فهرست ِ يكْصد كتاب از شاعران و نويسندگان ِ همهي ِ زمانها و همهي ِ سرزمينها را – كه از سوي باشگاههاي كتاب ِ نروژ به عنوان ِ برترين كتابها برگزيدهشدهاند – نشردادهاست.
The top 100 books of all time
در اين فهرست – كه بر پايهي ِ سامان ِ الفباييي ِ نام ِ نويسندگان، نگاشتهشده – تنها دُنْ كيشوت، اثر ِ جاودانهي ِ سروانتس (كه با ترجمهي ِ شيواي ِ محمّد قاضي به فارسي هم برگردانيدهشده)، برترين ِ مطلق شناختهشدهاست و ديگرْكتابها ردهبندي ندارند.
نامهاي ِ سه كتاب از گسترهي ِ فرهنگ ِ ايراني: هزار و يك شب، مثنويي ِ مولوي و بوستان ِ سعدي هم در اين فهرست، گنجانيدهشدهاست. امّا يكمين را اثري از هندوستان، ايران، عراق و مصر خوانده و دومين را كاري از افغانستان شمردهاند. در حالي كه ميدانيم بُنياد ِ هزار و يك شب، كتاب ِ پهلويي ِ هزار افسان بوده و سپس به عربي و ديرتر به فارسيي ِ نو برگردانيده شده و از برخي از بُنْمايهها و درونْمايههاي ِ فرهنگيي ِ چندين سرزمين تأثيرپذيرفتهاست و در ساختار ِ پسين ِ خود، اثري چند فرهنگي – با نقش ِ بُنيادين ِ فرهنگ ِ ايراني در آن – به شمارميآيد (نام ِ شهرزاد، بانوي ِ نامْدار ِ افسانهسرا در اين اثر، خود، رهْنمون به سرچشمهي ِ ايرانيي ِ آنست). مثنويي ِ بلندْآوازهي ِ مولوي نيز اثري از جهان ِ ايراني و حوزهي ِ زبان ِ فارسيي ِ دريست كه بلخ، زادگاه شاعر (در شمال ِ خاوريي ِ افغانستان ِ كنوني) و قونيّه (در تركيّهي ِ كنوني)، پناهْگاه و زيستْگاه ِ وي از نوجواني تا پيري، هر دو بخشهايي از آن به شمار ميآمدهاست. وابسته شمردن ِ مولوي و آفريدههايش به افغانستان و يا تركيّه – كه برخي از يكْسونگران ِ روزگار ِ ما (بيشتر با خواستهاي ِ سياسي) بر آن تأكيدميورزند – تنها ميتواند ِ برآيند ِ غفلت ِ دانسته يا نادانسته از جغرافياي ِ جهان ِ فرهنگ ِ ايراني و زبان ِ فارسي و آلودن ِ عرصهي ِ فرهنگ به تنگْنظري و فرومايگيي ِ سياسي باشد. مولوي، سنايي، نظامي و ديگراني را كه متعلّق به اين جهان، بودهاند و هستند و زادگاه و پرورشْگاه يا زيستْگاه و گورْگاه ِ آنان، امروز در درون ِ مرزهاي ِ ساختگيي ِ سياسيي ِ سدههاي اخير جايدارد، نميتوان با شناختْنامهاي جُز آن كه داشتهاند، شناساند؛ هرچند كه آنان در فراسوي اين تنگْنظريها از چهرههاي جاودانيي ِ جهانياند و دانشْوران و فرهيختگان ِ امروزين نيز اين ويژگي را نيك دريافتهاند.
براي ديدن و خواندن ِ فهرست ِ يادكرده، به اين پيوندْنشاني، بنگريد ↓
http://www.guardian.co.uk/world/2002/may/08/books.booksnews
خاستگاه: رايانْ پيامي از دكتر ناصر پاكدامن - پاريس
گزارش ايسنا (خبرگزاريي ِ دانشجويان ِ ايران) در اين زمينه را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1187636&Lang=P
خاستگاه: رايانْپيامي از عرفان قانعي فرد - از ؟
٢۳. ناپديدشدن (؟!) يك اهل ِ قلم و كوشندهي ِ اجتماعي در تهران
بر پايهي ِ گزارش ِ رسيده:
آقاي ِ عليرضا ثقفی خراسانی، عضو کانون نویسندگان ایران و عضو کانون مدافعان حقوق کارگران به دنبال یک احضار تلفنی در روز دوشنبه، ساعت ١١ صبح روز سه شنبه ٥ شهریور ماه به دفتر پیگیری (اطلاعات) واقع در خیابان صبا مراجعه و از آن زمان به بعد به منزل بازنگشتهاست و از او هیچ گونه اطلاعی در دست نیست. (ساعت ١٢ نیمه شب روز سه شنبه) این درحالی است که در مراجعه به دفتر پیگیریي ِ آن دفتر، اظهارمیدارند که ظهر ِ روز ِ سه شنبه، تحقیق از ایشان خاتمه یافته و از آن محل، خارج شدهاست.
خاستگاه: رايانْ پيامي از دكتر ناصر پاكدامن- پاريس
Thursday, August 21, 2008
يادي از استادي بزرگ در سالْ روز ِ خاموشي ي ِ او: پيوستي ديگر بر پنجاهمين هفتهنامه
جمعه يكم شهريور ١٣٨٧ خورشيدي
(٢٢ اوت ٢٠٠٨)
سخني درباره ي «دانشنامه ي ايرانيكا» و گزارشي فراگير از برگزاري ي "هفته ي ايرانيكا" در ٣٦ شهر ِ جهان: پيوستي بر درآمد ِ ٤: ١٢- پنجاهمين هفتهنامه
يادداشت ِ دوم ِ ويراستار
٤: ١٢. پنجاهمين هفتهنامه: فراگير ِ١٧زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شنيدني
جمعه يكم شهريور ١٣٨٧ خورشيدي
(٢٢ اوت ٢٠٠٨)
گفتاوَرد از دادههاي اين تارنما بي هيچگونه ديگرگونگردانيي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.
You can use any part of site's content as long as it is referenced to this site. No need for permission to use the site as a link.
All Rights Reserved.
٢. اجراي ِ يك برنامهي ِ هنري در دانشگاه ايلينوي ِ شيكاكو براي ِ پشتيبانيي ِ مالي از دانشنامهي ِ ايرانيكا
پيام و فراخوان ِ زير، در اين هفته از دفتر ِ انجمن ِ جهانيي ِ پژوهشهاي ِِ ايرانْشناختي
International Society For Iranian Studies (ISIS)
به اين دفتر رسيدهاست ↓
Dear Colleagues/Friends,
Please kindly support the Concert by Professor Cyrus Forough http://www.cyrusforough.com/
The ticket price for this Concert is $40.00, which includes a reception in presence of Dr. Yarshater, Professor Forough, Ms. Stepanova and Dr. Houra Yavari (from Iranica) following the program. Additional contributions for Iranica are sought and are much appreciated. Seating is limited and early reservations are strongly encouraged. For more information, please contact Hamid Akbari at http://au.mc511.mail.yahoo.com/mc/compose?to=hakbari@neiu.edu
Please forward this E-mail to all of your friends who live in Chicago area or in nearby cities and states.
Thank you for your kind support.
The Encyclopædia Iranica
Benefit Recital
Cyrus Forough, Violin
with Tatyana Stepanova, Piano
perform works by
Beethoven, Leclair, Ravel,
Mehdi Forough, Behzad Ranjbaran
and others.
Opening remarks by
September 12th 2008
7:30 p.m.
Reception to follow concert
Tickets $40. For more information please call 773 442 – 6126
افزوده ي ويراستار
دربارهي ِ استاد سيروس فروغ، نوازندهي ِ ويولن در برنامهي ِ يادكرده، در اين پيوندْنشانيها ↓
http://www.cyrusforough.com/pages/concertframe.htm
http://en.wikipedia.org/wiki/Cyrus_Forough
و دربارهي ِ تاتيانا سْتپانووا، نوازندهي ِ پيانو، در اين پيوندْنشانيها ↓
http://www.linkedin.com/in/tatyanastepanova
http://www.linkedin.com/pub/dir/Tatyana/Stepanova?trk=ppro_find_others
بخوانيد.
٣. «استاد باستاني پاريزي» را هم از خدمت به ايران، بازْنشاندند!
«بزرگا مردا که پدرمان بود که مردی چون دکتر سیاسی او را از خاک به افلاک کشید و نیک مردی چون فرهاد رهبر، او را پس از پنجاه و هفت سال خدمت معلّمی به افتخار بازنشستگی رسانید… »
پنداشت که تقدیمی و تاخیری هست/
گو خیمه مزن که میخ می باید کند/
گو بار منه که بار می باید بست!"
ژوئیه ۲٠٠٨
خاستگاه: راياپيامي از دكتر پرويز رجبي - تهران
٤. تلاش براي وارونهنماييي ِ يك رويداد ِ واقعي و مستند و شناخته در تاريخ ِ معاصر ِ ايران
"چشم ِ باز و گوش ِ باز و اين عَمي
حيرتم از چشمْبنديي ِ خدا!"
(مولوي)
دوشنبهي گذشته، پنجاه و پنجمين سالْگرد ِ كودتاي آمريكايي- انگليسي- درباريي ِ ٢٨ امرداد ١٣٣٢/ ١٩اوت ١٩٥٣) تازش ِ آزمندان ِجهانْخوار و همْدستان ِ ايرانينماشان، به دستْآورد ِ خيزش و جنبش ِ ملّيكردن ِ صنعت ِ نفت ِ ايران بود (كه سكوت ِ رسواي ِ همْسايهي ِ به اصطلاح "سوسياليست" ِ شمالي و حمايت ِ آشكارِ ماليي ِ بعدياش از دولت ِ كودتا نيز در آن، نقش ِ چشمْگيري داشت).
در بيش از نيمسدهي ِ پشت ِ سر، دهها گفتار و كتاب ِ گزارشي و پژوهشي، همراه با مجموعهي ِ بزرگي از سندهاي ِ افشاگرانه و رسواكننده، به زبان فارسي و ديگرْزبانها در بارهي ِ سويههاي ِ گوناگون اين رويداد ِ شوم و تباهْكارانه و طرح و توطئه و زمينهچيني و كارگزاران و دستْاندركاران ِ آن در رسانههاي ِ همگاني و نيز در اثرهاي تحقيقي و دانشگاهي نشريافتهاست؛ تا جايي كه ميتوان گفت در هيچ يك از بخشهاي تاريخ ِ سدهي ِ اخير ِ ميهن ِ ما بدين اندازه كاوش و پژوهش نشده و جزء به جزء ِ آن، آفتابينگرديدهاست.
با اين همه، در كمال ِ شگفتيزدگي ميبينيم كه كساني هنوزهم نعل ِ وارونه ميزنند و اين جا و آن جا در"تلاش"اند كه نماي ِ واقعي و روشنتر از آفتاب آن كُنِش ِ نواستعماري و ايران بربادْده را با گِل بپوشانند و به آن همه شاهد و گواه ِ عيني و پژوهندهي ِ ايراني و جُزْايراني دهنْكجي و اهانتكنند و خاكْ در چشم ِ نسلهاي ِ پسين بپاشند تا نقش ِ فريبنده و خودْساختهي ِ «مار» را به جاي ِ وصف ِ درست و آگاهاننده از مار، بدانان بنمايند.
آنان به عبث دست و پا ميزنند تا بلكه بتوانند عنوان ِ جهانْشناختهي ِ «كودتا» را از سرفصل ِ آن رويداد ِ رسوا پاكْكنند و عنواني خندستاني همچون "جنبش ِ خودْجوش ِ مردمي" (؟!) را به جاي ِ آن قالببزنند! "زهي تصوّر ِ باطل، زهي خيال ِ مُحال!" آري، آنان به خيال ِ خام ِ خود، از "افسانه" بودن ِ حكايت و روايت ِ پُرْدرد و دريغ ِ آن ماجرا دم ميزنند و پرداختن ِ بدان را به ريشخند ميگيرند و با دلْسوزْنمايي براي ايرانيان، از "كربلاي ِ ٢٨ مرداد" سخن ميگويند و از اين كه گذشت ِ دهها سال و پديدآمدن ِ چند نسل ِ تازه نتوانستهاست ذرّهاي از سنگينيي ِ آن كابوس ِ هولناك بر ذهن و ضمير ِ ايرانيان بكاهد، بهخودميپيچند و آشكارا ميكوشند تا آن را از درونْمايهاي همچنان مطرح و پروندهاي گشوده و پژوهيدني، به حكايتي كهنه مبدّلْگردانند و به "بايگانيي ِ راكد" و "فراموشْخانه"ي "تاريخ" بسپارند!
با وامْگيري از زبان ِ شيواي ِ خواجهي ِ شيراز، بايد به اين مدّعيان گفت:
"نه به هفت آب كه رنگش به صد آتش نرود / آنچه با ملّت ِ ما فتنهي ِ مُردادي كرد!"
يكي از هزاران نمونهي ِ دل و جان سوختگيي ِ ايرانيان در يادْكرد از آن فتنه را ميتوان در خاطرهنويسيي ِ يك گروگان ِ پيشين ِ آمريكايي در سفارت آن كشور در تهران در سال ِ ١٣٥٨ بازجُست. او نوشتهاست كه روزي از تلخْكامي و شورْبختيي ِ خود، با يكي از گروگانْگيران سخنگفته و از چراييي ِ آن گروگانْگيري پرسيدهبود. مرد ِ گروگانْگير، در پاسخ بدو گفتهبود:
*
چهگونه ميتوان از ياد برد كه رويداد سال ِ ١٩٥٣ براي تاراجْگران جهاني«خواب ِ خوش» به ازمغان آورد و انتوني ايدن نخست وزير ِ وقت ِ انگليس، در خاطرات خود نوشت:
*
در پايان ِ اين يادداشت، پيوندْنشانيي ِ يك مجموعهي پژوهشيي ِ سيزده بخشي با عنوان ِ بررسیي ِ اسناد ِ کودتای ِ ٢٨ مرداد را ميآورم ↓
http://www.aariaboom.com/content/view/1172/189/
در سرآغاز ِ اين بررسي، آمدهاست:
این مجموعه نوشتارها که برگرفته ای است از نسخهی ترجمهی
Clandestine Service History
Overthrow of Premier Mossadeq of Iran
نوشتهی ِ دکتر «ویلبر دونالد نیوتن» است، به بررسی اسناد محرمانه و غیرمحرمانهي ِ مربوط به کودتای ٢٨ مرداد می پردازند. اين اسناد، به ویژه مطالب مربوط به طراحی و اجرای عملیات نظامی، اقدامات اطلاعاتی و عملیّات روانی، نکات عبرت آموز در خور توجّهی را داراست که تلاش می شود با انتشار آن ها در این تارنما به بررسی ریشه های کودتایی بپردازیم که برخی از روی ناآگاهی آن را «قیام مردمی»! خوانده اند.
خاستگاه: رايا پيامي از مهدي رفعتي
در همين زمينه، گفتار ِ دكتر هوشنگ طالع با عنوان ِ از كودتاي نا فرجام بيست و پنجم تا كودتاي بيست و هشت امرداد ١٣٣٢ نيز خواندني و آموزنده است ↓
خاستگاه: رايا پيامي از محسن قاسمي شاد- تهران
بخش ِ فارسيي ِ راديو بي. بي. سي. نيز صفحهاي را با عنوان ِ سالْگرد کودتای بیست و هشت مرداد: هنرمندان و مصدّق در تارنماي خود، ويژهي ِ اين رويداد مهمّ كردهاست كه پيوندْنشانيي ِ شماري از پژوهشها در اين زمينه را نيز دربردارد ↓
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/08/080818_an-sm-mosadeq.shtml
*
همچنين متن ِ گفت و شنود ِ دکتر مصدّق با «آندره بریسو»، خبرنگار فرانسوی در ١٥ ژوئیه ١٩٥١ر ا – كه فراگير ِ پيشْبينيي ِ آگاهانهي ِ آن بزرگْمرد دربارهي ِ رويدادهاي ِ پس از دوران ِ اوست – در اين جا بخوانيد ↓
http://irannational.blogspot.com/2008/08/blog-post_17.html
٥. وجدان ِ بيدار ِ انساني در برابر ِ تباهكاريي ِ جنگْافروزان
بیانیّهی اپوزیسیون بینالمللی یهود علیه حمله به ایران
متن ِ اين بيانْنامه ي ِ مهمّ را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=16664
خاستگاه: رايا پيامي از احمد رنّاسي- پاريس
٦. بايستگيي ِ پرهيز از زيادهروي و يكْسونگري در رويْكرد به زبان ِ فارسي
در اين زمينه، گفتار ِ سره نويسيي ِ فرازی و فرودی از مهرداد قدردان را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.berasad.com/content/view/698/%2012/
خاستگاه: راياپيامي از داريوش ايراني
٧. روزْآمدشدن ِ «ايرانْدُخت»
ايرانْدُخت
http://www.irandokht.com/latest/index3.php
THE GATHAS FOR EVER (1)
Religion, in its true literal meaning, "binds together." People of a religion are bound together in belief, worship, conduct, practice, rituals, and ethical values.
Most of the religions have their mystic myths, long legends, short stories, timed creation, flat geography, fantastic astrology, elementary astronomy, rich rituals, elaborate customs, and above all, hundreds of prescriptions and still hundreds of more proscriptions as the fundamentals of the creed. People are "bound together" to believe, obey and observe all these tenets, or to be more correct, "commandments" without any questions. No questions, no reflections, only follow the "prescriptions. " They are, what a dear friend of mine has rightly termed, "Prescriptive Religions."
Perhaps this is a major reason why some religions call God or a religious leader as "Shepherd," "Pastor," "Father," and other similar names, and the followers as "flock," "fold," "sheep," and "children." A shepherd is a driver and not a guide. A child is taken and not led. There are followers who fully act like the sheep do. They are driven every inch from the fold to the pasture and back. Others are "children." They do things just because Dad/Mom tells them or does so. No initiative, no quest.
Any question, relaxation, or disobedience had/has its repercussion. This could range from excommunication to banishment, physical punishment, torture, mutilation, and/or death. History has all these on record, and media reporters and historians are at this very moment reporting current forms of religious atrocities in many places of the globe. Inquisition, holy war, massacre, atrocity, assassination and other brutal acts have all been committed in the name of religion. Those who fall short of applying physical force always resort to repeated rumors, lies, distortion, uproar, and blasphemy. In spite of all the claims of "love," anger accompanies such creeds.
There are some religious "authorities, " especially from the newly founded religions, who have their own passive way of controlling their followers. They call it "moderation. " Questions and inquiries are moderated, and only those are answered which fall within the prescribed framework of "religion." Any other reaction and the questioning person is silently "excommunicated. " Some are boycotted to their social and economic downfall.
The "commandments" of prescriptive religions belong to the period of their respective institutionalizatio n. That period could date back from the time the religion was founded to the time it took its institutionalized form—the early few decades to several centuries. This makes possible that with the passage of time, many of the early formalized "commandments" become outdated and impractical. Once impractical, they are not observed by every follower. While many continue to obey them, some come out to disown them. Open defiance would mean "disobedience. "
What makes one person openly disobey a prescription and the other to blindly obey a proscription? Knowledge and lack of knowledge. Science and ignorance. One comes to know the impracticality of the prescription, and other never thinks of any such possibility. One sees that it has been antiquated by science. The other does not bother to open the eyes to see the situation.
*
Paper read at: The 1999 Conference,Australian Association for the Study of Religion (AASR)School of Studies in ReligionUniversity of Sydney, Australia.30 September to 1 October 1999.
The Gathas For Ever (2)
Yes, it has been the progressing science that is challenging religion. Science has cast doubts or proven contrary to what religion, or to be more correct, religiosity has in its myth, legend, story, prescription and/or proscription.
The Christian Europe of the "Inquisition" fame practiced its brute suppression since the founding of the Byzantine Empire in the 4th Century CE. I need not go into the atrocities committed over centuries in the name of religion. Yet Europe has put up with what it calls the Greek philosophy and has seen scientists, from Galileo Galilei (1564-1642) to Charles Robert Darwin (1809-1882), rise and challenge religiosity. In fact, Galilei's astronomy and Darwin's evolution have posed the greatest challenges for many major religions. And now the Big Bang is banging at their doors!
The war by Religiosity against Science continues but in a silent way. No more persecution of scientists. No more media outbursts against them. Religiose fanatics have discovered that uproar only exposes the out-datedness of their tenets because it makes people, otherwise indifferent, inquisitive to reflect and know the facts.
How long can the laity be kept in suspense? How long would indifference help? How long would science take to awaken every human being to think for him/herself? May be long, may be not. Long or short, the writing on the wall reads that one day the people would rise to see the discerning light and would consider and reconsider the religious relics and the scientific up-to-dates.
Meanwhile, what should the faithful do? Keep away from science? What should the sciential do? Shun religion? Should there arise an order that is both religious and scientific? New religions appearing during the last century and half have proved by their very scriptures that they are faithful followers of the older "prescriptive" religions. They are equally challenged by science so much so that some dare not come out with the entire collection of the writings of their founders although these have been "revealed" in modern languages and also have had the first editions published many decades back. The faithful see only the careful selections made only to show the faith's modernity!
Is there a solution at hand? There certainly is. Europeans have their reasons to look to Greece for inspiration. But the Greek philosophy appeared, flourished and vanished among a handful of men—Thales, Pythagorus, Socrates, Plato, and Aristotle—between 600-322 BCE, a period of rise and fall of the Iranian empires of the Medes and Achaemenians. This period brought the peoples of the region between the Indus and the Nile, including the Greek habitats, to share their thoughts for the first time history. The Medes and Achaemenians were Zoroastrians by faith.
That takes us way back—3,700 years—into history to understand the founding of the Zoroastrian creed. Here we see the earliest historical person who rose against religiosity. He is Zoroaster, or to correctly pronounce his full name, Zarathushtra Spitâma. He did not found a religion to bind people together. He found "Daênâ," meaning "contemplation, conscience" to unite them in a fellowship of "consciousness. " He made mankind to reflect. He founded a "reflective" religion. He called it "Daênâ Vanguhi—Good Conscience," a way of life based on clear thinking, conspicuous consideration, and plain reflection. He is the first scientific thought-provoker.
THE GATHAS FOR EVER (3)
His (Zarathushtra' s) Gathas, a pocket book of 17 songs or 241 stanzas, are free from " mystic myths, long legends, short stories, timed creation, flat geography, fantastic astrology, elementary astronomy, rich rituals, elaborate customs, and above all, hundreds of prescriptions and still hundreds of more proscriptions as the fundamentals. " The Gathas do not impose anything. They propose certain measures. They are a good guide to prompt a person to use, utilize, operate, exercise and exploit his/her mind for positive purposes—to think good, speak good and do good—Humata, Hûkhta, Hvarshta.
In his Gathas, Zarathushtra presents a progressive monotheism. He helps people to know and realize God, the Supreme Wisdom (Mazdâ), the Being (Ahura). Mazdâ is the "continuous" creator, sustainer, and promoter of the universe. He is the "most progressive. " He is also transcendental and impersonal, and therefore without any pantheon at all. Yet he is so close, that one can easily commune with him without any mediation.
Ahura Mazda has created and creates the universe by his progressive mentality (spenta mainyu). It is a good creation. Among his creations, he has fashioned the "joy-bringing" living world of ours on the earth. It is guided by the "Primal Principles of Life." The Gathas present these guidelines in a beautifully intertwined, inseparable pattern to provide one with a well-blended, progressive way of life. Here they are given separately with the sole view of giving a glimpse of the most important of them:
Vohu Manah, good mind, good thinking. It stands for the discerning wisdom and thorough thinking required for leading a useful life. It is the generator of Good Thoughts, Good Words, and Good Deeds.
Asha stands for "truth, order, righteousness. " It is the universal law of righteous precision. It may best be explained by stating that it means "to do the right thing, at the right time, in the right place, and with the right means in order to attain the right result." It should result in constructive and loving good not only for oneself but also for one’s fellow creatures and for God. It is the positive, beneficial and unselfish precision par excellence.
Khshathra denotes the "power" to settle in peace. Used with the adjective of vohu, good, or vairya, to be chosen, it stands for benevolent power, good rule, and the chosen order. It is chosen by free and wise people as their ideal order in spirit and matter. It is the divine dominion. It is the mental, physical, ethical, and social democracy.
Âramaiti, means "tranquility, stability and serenity." It is peace and prosperity. When used with the adjective spenta, it means the "ever-increasing serene peace" achieved by adhering to the Primal Principles of Life.
Seraosha means "listening" to the divine voice within us to guide us on the right path. It means inspiration, divine enlightenment, and communion with God.
Daênâ is a person’s inner-perception, the conscience. It also stands for one’s chosen religion. Zarathushtra named the religion he founded as the "Good Conscience."
Chisti is "perception, " the attainment of thorough understanding.
Ushtâ, radiant health and happiness through enlightenment that enlightens all without discrimination.
All the above and more Primal Principles of Life given in the Gathas, when followed precisely, lead to:
Haurvatât, wholeness and completion. It is the perfecting process and final completion of our material and spiritual evolution. In fact, this word should be translated as "evolution" in its subtle sense.
Ameretât means "deathlessness" and "immortality." Together with Haurvatât, it is the ultimate goal and represents the completion of our evolutionary development and the final achievement of our life on the earth and our graduation for the life hereafter.
In short, the Primal Principles lead one and all to become "godlike" and to live with God in an eternal bliss. The blissful state is called garo demâna, the abode of songs, or one may as well call it "the house of music."
The Zarathushtrian Assembly
Ali A. Jafarey, Ph.D.
٩. پاسخ ِ «استاد جعفري» به چند پرسش ِ گاهانْشناختي
My dear Mr. Varjavand,
Dorud, Health!
You have sent a few e-mails and I am replying in a single e-mail because I am a little preoccupied.
You wrote on 21 July: Allow me to analyze what you say based on your life long study of the great book of Zarathustra, the Gahan:
1- Ahoora Mazda dwells outside of His/Her creation.
2- Ahoora Mazda is progressive.
3- His/Her creation is also progressive.
*
This world view raises the following issues for me:
To be progressive, one must progress. To progress means that one must go from a less than perfect state to a more perfect state.
Thus Ah/Maz is NOW not as perfect as He/She will be in the FUTURE. Also the creation of this imperfect God is imperfect.
Why an imperfect God would choose to live outside His/Her imperfect creation is something that greatly puzzles me. (Mormons believe in exactly such a God, but Mormons believing anything will not surprise me)
If the imperfect God dwelled in Its imperfect creation, that would make sense to me somehow, as then everything would be imperfect moving towards perfection. But the news of an imperfect God living outside Its imperfect creation (based on how you have translated the Gatha) makes the situation harder for my mind to grasp. But then, my mind being what it is, what is there to grasp!?
Answer: The difference between Mazda Ahura, the Super-Intellect Essence, realized by Zarathushtra Spitama, from the God/gods, as seen in other religions, is that in those religions, whether monotheistic or polytheistic, the deity/deities has/have finished with its/their task of creation and is/are only maintaining it. The deity/deities is/are all perfect and need not progress. It/they is/are static.
Zarathushtra has realized a Creator, Maintainer and Promoter, who is not static. Both Mazda and the Creation are progressing. The difference, in my opinion, is the difference of zillions of light years in time and zillions of kilometers in speed between the two. The two are perfect and up-to-second, at the same time, not static and stale.
Your wrote on 21 July: Philological battles: Philology can get us into battles over the meanings and nuances of ancient words. Each side will have a war in order to drag a word to one side or another in order to prove one point or another. This is why Nomenclature is more important than Philology. Nomenclature means a vocabulary of words that makes sense to us the way we like that word to make sense to us.
Take the word Yasna for example. Many very good scholars argue that it should be translated as Worship. So if someone calls me a Dog Yasna, it means that I am a person who worships dogs. To me, it means Celebration and Joy and relates to the root word Jashn. So in my Nomenclature, Dog Yasna would mean a person who likes Dogs, enjoys petting them, raising them and running in the park with them. No act of worship is going on here, just acts of a relationship based on Joy.
Div may mean a Demon to someone, an abstract evil creature with fangs and horn that does nasty things. Div in my nomenclature means powers beyond the reach of human understanding while Mazda means powers within the reach of human understanding. Mazda to others may mean Wisdom Deified. I like that word I just made up, Wisdom Deified or Wisdom turned into a Div, a power whose source we can not understand.
Answer: Philology is a well advanced science of studying a language as thoroughly as possible. Nomenclature is merely naming and making terms with the desired meanings. No competent philologist will disagree with another of his/her stature. The disagreements, we see in a translation between two or more translators, are because they have not sat together to examine the text. That is why I have been calling for a team of competent philologists, anthropologists, archeologists and other relevant scholars to sit together and give us an standard translation of the Gathas. The British Christians, under King James I in 1604 CE, did a wonderful job of having a joint translation of the Bible, which is the standard in English. In spite of it, philological progress amends, done by a philological team in charge, whenever there arises a necessity.We could do the same--a common edition, open to philological improvement.
*
Philologically Yasna means "Reverence, veneration" and it is from the root yaz in Avesta and yaj in Sanskrit, meaning "to adorn, to revere, to venerate" and therefore, "to worship.". No doubt that the modern Persian "jashn" is the same but semantics, a branch of philological science, has evolved a new notion of "celebration. " The Persian "div" is semantically "Daeva" in Avesta, "daiva" in Old Persian and "deva" in Sanskrit. It is from the root "div -- to shine" and means "shining, brilliant." Zarathushtra' s realization of Mazda proved them to be fantasies fancied by certain exploiters of the simple laity. He is the foremost in guiding humanity to wisdom to progress and not to lag behind with superstitions. According to the Gathas, the fancied deities do not exist. Calling them "demon" is a post-Gathic development.
*
Mazda, Super-Intellect, is Ahura, the Being, the Essence, the Entity. Zarathushtra did not deify any fantasy or un-deify any factuality. He named his realization as "Mazda," because he found super-wisdom behind the Cosmos.
You wrote: The first scholar to relate Ahoora to the root word AH which means EXISTANCE was Zabih Behrooz. By his definition, Ah means Existence and Ahoora simply means THAT WHICH EXISTS or THAT WHICH HAS EXISTENCE. I am a student of Behrooz and that is why I maintain that it would be a most ridiculous statement to say that Ahoora dwells outside Existence. That would be paramount to saying “ That which exist, exists outside existence”. Ahoora is Existence, it is larger than Mazda. All that exists does not think, all that is Ahoora is not Mazda. Ahoora and Existence are one and Mazda occurs at the peak of the Ahooraic pyramid. This is why Mazdaism is not Monism; Mazdaism is Mazdaism.
Answer: I am sorry. I learned in 1940's from Dr. Maneck Pithawalla and Dastur Maneck Dhalla, my two mentors, that "Ahura" is from "ah -- to be, to exist + agentive suffix of "u" to make "ahu" mean "existence" and "existing" + adjectival suffix "ra" to render it only as "existing, being, essence." I also learned from my mentors' personal libraries that "ahura/asura" was explained to have its root in "ah/as -- to be, to exist" by Ervad K.E. Kanga in his Avesta Dictionary (1900 CE) and Sir Monier Monier-Williams Sanskrit dictionary (1899), and a little later in Vaman Shiram Apte's "The Student's Sanskrit-English Dictionary (1890). The modern etymology is more than 100 years old.
You wrote on 23 July: So for Dastoor Dhallah, Ahoora Mazda and Jehovah are one. The concept of God he attaches to Ahoora Mazda is the same concept that those who worship Yahweh attach to Him. This is why some call his ideas leading us to a Judean Zoroastrianism.
Answer: I would have made my concluding comments after reading Dastur Dhalla's "History of Zoroastrianism" (1938) on Ahura Mazda in the Gathas (Chapter V of 6 pages), Ahura Mazda in the post-Gathic period of Avesta (Chapter XIX of 3 pages) and "Hormazd" in the Pahlavi period (Chapter XXXVIII of 7 pages). One would be in a better position to make a conclusion.
You have quoted and then concluded:
This I ask You, tell me truly, Lord.
How does serenity come to those
to whom, Wise One, Your religion is taught?
I recognize You to be the beginning.
All others I consider mental repugnants.
(Gathas: 9-11)
Summary Substance: Zarathushtra asks to be sure that serenity and tranquility come to those who have learned the best religion, the one which promotes the living world. Considering all the points mentioned in the preceding stanzas of the song, Zarathushtra recognizes Mazda, the Super-Intellect to be the beginning. All other conceptions of god/gods are seen by him as strong mental antagonism.
Pondering Points: Best religion brings peace of mind and matter. Intellectual mind sees Super-Intellect as foremost. Inconsiderate thinking breeds harmful fancies.
What am I supposed to learn from this? That the religion that Zarathustra brought is the best and all that other religions belive in are "Mental Repugnants". I find this kind of thinking rather repugnant if I may be bold and say so.
Answer: Had you looked at the Summary Substance and then remembered my repetitions that the entire Guidance of the Gathas is inter-woven and that one cannot jump at conclusion on a single instance, you would not have that statement. Please, look into it with an open mind. Daena, Consciousness, of Zarathushtra is based on Good Thoughts, Good Words and Good Deeds. It is based on freedom, self-reliance, knowledge and practice in accordance with the Primal Principles of Existence. It is the "greatest, best and sublimest," a declaration repeated during the Koshti-girding, which automatically acknowledges all other religions as great, good and sublime. It only renounces ignorance of facts and blind following of superstitious dictates. I need not point out that best means others are good and never repugnant. The repugnant is "contradictory or inconsistent" and therefore is not chosen by a person of sound mind--Vohu Manah.
And finally, my advice: Since you have stated that you have invented "Mazdaism," I suggest that henceforth, you do not waste you precious time on petty points of the Gathic Doctrine and devote it fully in expounding your DOCTRINE. That would increase the number of your companions. And do not worry about us. The Gathic Message has, through us and those like us, convinced, according to reliable sources, over 3 million literates all over the world, particularly the peoples of the Iranian stock.
١٠. «ميراث ِ ايران»: نشریّهاي فارسی - انگلیسی (فصلْ نامه و ماهْ نامه) با خوانندگانی درچهار گوشهي ِ جهان
دربارهي ِ اين نشريّهي ِ ارزشمند و بنيادْگذار و سردبير ِ فرهيختهي ِ آن، دكتر شاهرخ احكامي، پزشك ايراني در نيوجرسي (آمريكا)، در اين جا بخوانيد ↓
"میراث ایران" ، پر خواننده ترین نشریۀ دوزبانۀ جامعۀ ایرانیان و ایرانی تباران خارج از کشور مدتی است که وارد سیزدهمین سال انتشار خود شده است. این نشریه هر سه ماه یکبار با شکلی جذاب و مطالبی خواندنی درحجمی نزدیک به ١٥٠ صفحه، به دو زبان فارسی و انگلیسی، انتشار می یابد. "میراث ایران" که با رسالت بزرگداشت و ترویج فرهنگ ایرانی، شناساندن گنجینه های گرانبهای این فرهنگ و رساندن پیام همدلی و آشتی و مدارای آن به جهانیان بنیان یافته، امروز نه تنها در سرتاسر آمریکا توزیع می شود بلکه در بسیاری دیگر از نقاط تمرکز ایرانیان و پارسی زبانان در چهارگوشۀ جهان نیز دارای مشترک و خواننده است.
به راه افتادن"میراث ایران" و تداوم موفقیت آمیز انتشار آن مرهون عشق راستین به فرهنگ نیاکانی، پایداری و پایمردی در راه ترویج این فرهنگ و پاسداری از ارزش های آن بوده است. این عشق بی شک در سینۀ بسیاری از ایرانیان و ایرانی تباران موج می زند اما دوست داشتن چیزی با به پاخاستن و کوشیدن برای تحقق آن متفاوت است. این کاری است که شاهرخ احکامی، پزشک ایرانی تبارمقیم نیوجرسی از عهده آن بر آمده است.
شاهرخ احکامی در شهر قوچان در شمال شرقی ایران چشم به جهان گشوده است. او چنانکه خود می گوید، از همان سالهای کودکی به داشتن یک نشریه و رساندن پیامی از طریق آن سخت علاقه - مند بوده است. احکامی با آن که رشته پزشکی را برای تحصیلات دانشگاهی برمی گزیند هیچگاه سودای انتشار نشریه ای را برای رساندن حرف وپیام خود در زمینۀ فرهنگ که تکیه گاه مشترک همه ایرانیان صرفنظر از اعتقادات سیاسی آنها است، ازسر بیرون نمی کند.
ناشر "میراث ایران" در این زمینه می گوید: "هریک از ما دارای ریشه هایی هستیم که به سرزمینی دور از ایالات متحده بر می گردد. فرهنگ و تاریخ نیاکانی ما بخشی از ظرف شخصیتی ما را تشکیل می دهد. سابقۀ مهاجرت ایرانیان به آمریکا در مقایسه با دیگر گروه های مهاجر مانند ایتالیایی ها، ایرلندی ها و چینی ها که طی دهه ها به گونه ای موفقیت آمیز جنبه هایی از فرهنگ خود را به آمیزه زیبایی از اختلاط فرهنگ ها و سنت ها در این کشور افزوده اند، به مراتب تازه تر است. "
شاهرخ احکامی پس از مهاجرت به آمریکا در سال ١٩٦٩ و کسب تابعیت این کشور، دریافت که آمریکاییان ایرانی تبار برای افزودن فرهنگ و سنت های خود به مجموعۀ فرهنگ آمریکایی با دشواری هایی دست به گریبان اند. او بویژه با دیدن ایرانیانی که میراث فرهنگی خود را به جای سهیم کردن جامعه جدید در آن، انکار می کردند، اندوه زده و آزرده خاطرمی شد و همین یکی از موجبات عمده ای بود که سرانجام سبب شد تا اندیشۀ دیرین خود را برای انتشار نشریه ای فرهنگی در مارس ١٩٩٦ به جامۀ عمل در آورد. او می خواست که هم فرزندان خود وی و هم نسل های بعدی ایرانی تباران میراث فرهنگی خویش را، چه در دوران اوج و شکوهمندی و چه در روزگار سختی ها و کشمکش ها از یاد نبرند. مهمتر از همه او در جستجوی ابزاری بود تا به یاری آن، آمریکاییانی را که با تاثر از فضای پرتنش سیاسی میان تهران و واشنگتن به دنبال وقوع انقلاب، تصویری منفی از ایران و ایرانی در ذهن خود داشتند از واقعیت های مربوط به کشور زادگاه خویش و تاریخ و فرهنگ آن آگاه سازد.
امروز با توجه به استقبال وسیعی که نه تنها از سوی ایرانی تباران بلکه پارسی زبانان دیگر کشور ها مانند افغانستان، تاجیکستان و اوزبکستان از این نشریه می شود، میراث ایران یک ماهنامه و یک برنامۀ تلویزیونی هفتگی نیز دارد که در مجموع کتابخانه رسانه ای نشریه را تشکیل می دهند و می توان با مراجعه به تارنماي
فکر برقراری ارتباط با فارسی زبانان دیگر، افزوده بر ایرانیان، از همان آغاز یکی از هدفهای انتشار مجله به شمار می رفت، اما عملی شدن فکر به زمان نیاز داشت و این کار امروز در سایۀ سخت کوشی و پایداری ناشر و فرهنگ دوستان دیگرایرانی که در این مدت دست یاری به سویش دراز کرده اند به تحقق پیوسته و میراث ایران همانگونه که هدف غایی از انتشار آن بود، براستی به یک نهاد فرهنگی تبدیل شده است. دو زبانه بودن نشریه این امکان را فراهم ساخته است که هم در میان مهاجران سالخورده تر و فاقد تسلط به زبان انگلیسی و هم نزد نسل دوم و سوم ایرانی تباران و دیگر پارسی زبانان راه پیدا کند. افزوده بر این، مجله و ماهنامه میراث ایران با مقالات متنوع و تحقیقی خود پیرامون جنبه های گوناگون فرهنگ ایرانی، تحولات جاری ایران و زندگی جامعه ایرانیان در خارج، برای مراکز پژوهشی چه در آمریکا و چه در دیگر نقاط و نیز برای آمریکاییان علاقه مند به آگاهی از فرهنگ ها و تمدن های دیگر، به صورت منبعی غنی و سودمند در آمده است.
خاستگاه: راياپيامي از دكتر شاهرخ احكامي، دفتر ِ ميراث ِ ايران- نيوجرسي (آمريكا)
١١. تصوير ِ دوازده قطعه تمبر ِ پستي با نگارههايي نمايشْگر ِ پیدایيي ِ خط و ديگرْگشت ِ آن در ایران (نشرْيافته از سوی وزارت پست و تلگراف و تلفن، تهران- از ١١ دی ماه ١٣٥١ تا ١٥ خرداد ١٣٥٢)
در اين جا ببينيد ↓
http://www.aariaboom.com/content/view/995/30/
خاستگاه: راياپيامي از احمد رُناسي- پاريس
١٢ . بيانْنامهاي در راستاي ِ محكومكردن ِ تازش ِ فاجعهبار ِ روسيّه به گرجستان
متن ِ اين بيانْنامهي ِ دردمندانه و دلْسوزانه را در تارنماي ِ عصر ِ نو بخوانيد ↓
http://asre-nou.net/1387/mordad/29/m-h-mellat.html
خاستگاه: راياپيامي از احمد رُناسي- پاريس
١٣. مرد کاغذی، عشقی رؤیایی: نقدي بر يك مجموعهي ِ داستان
"مرد ِ کاغذی" مجموعهي ِ داستانی است از منظر حسینی نویسندهی مقیم دانمارک که به تازگی در کپنهاک به چاپ رسیده است. داستان بلند "مرد ِ کاغذی"، زیباترین داستان این مجموعهی خواندنی است که با حجم هفتاد صفحه، نیمی از کتاب را دربرمیگیرد.
نوشین شاهرخی، بانوي ِ نويسنده و پژوهنده و ناقد ِ ادبيي ِ "شهرْبند" ِ آلمان به نقد ِ داستان ِ "مرد ِ کاغذی" از اين مجموعه پرداختهاست. متن ِ نقد ِ او را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1145
خاستگاه: رايانْ پيامي از نوشين شاهرخي- هانوفر، آلمان
١٤. درخت ِ بَرومَند ِ فرهنگ و ادب ِ بِرونْمرزيي ِ ايرانيان
انبوه ِ ميليونيي ِ ايرانياني كه در دهههاي ِ اخير (به هر دليل) از زادْبوم ِ خود به سرزمينهايي در چند قارّهي ِ جهان كوچيده و "شهرْبَند" ِ وِلايت ِ غُربت شدهاند، به خلاف ِ پيشْبينيهاي ِ برخي از كسان در آغاز ِ اين فرآيند ِ تاريخي، نه تنها در جامعههاي ِ ميزبان حلّنشدند و رنگْنباختند، بلكه – اگر نه همه – بسياري، در گسترههاي ِ گوناگون ِ فرهنگي، دانشي، هنري و ادبي با سنجههاي ِ ايراني و جهاني، چُنان درخشيدهاند كه در كشورهاي سكونتْگاه ِ خود، فرهنگيترين، مطرحْترين و ستودنيترين گروه ِ جُزْبومي شناختهشدهاند. شمار ِ رسانههاي ِ نوشتاري، گفتاري و تصويري و نشريّههاي ِ چاپي و الكترونيك ِ دوزبانيي ِ ايرانيان در گسترهاي از نيوزيلند و استراليا در نيمْكرهي ِ جنوبي تا اسكانديناويا و ديگرْ بخشهاي اروپا و نيز آمريكا و كانادا در نيمهي ِ شماليي ِ گوي ِ زمين، چُنان زيادست كه در همهي ِ گزارشها و آمارها در صدر ِ جدول جايميگيرد.
كوتاهْسخن، امروز ميتوانيم با سربلندي بگوييم كه فرهنگ و ادب ِ بِرونْمرزيي ِ ايرانيان – به تعبير ِ دقيقيي حماسهسرا – "... درختي پديدآمد اندر زمين/ .../ درختي گَشَنْْبيخ ِ بسيارْشاخ/ همه برگ ِ او پند و بارَش خِرَد/ كسي كز خِرَد بَر خورَد، كي مِرَد!" (شاهنامه، ويرايش ِ جلال خالقي مطلق، دفتر پنجم، ص ٧٩، بب ٣٩- ٤١).
* * *
يكي از شاخههاي ِ استوار و ماندگار ِ اين "درخت ِ گَشَنْْبيخ ِ بسيارْشاخ"، فصلْنامهي ِ دوزبانيي ِ ايرانْنامه است كه از پاييز ِ ١٣٦١ تا كنون – بي هيچ درنگي در ميانه – در ٩٣ دفتر ِ پُر و پيمان نشريافته است و ميتوان آن را در اندازهي ِ خود، گونهاي دانشنامهي ِ پژوهشهاي ِ ايرانْشناختي شمرد. ويژگيي ِ درخشان و چشمْگير ِ اين فصلْنامه، محدودْنبودن ِ گسترهي ِ پژوهشهاي ِ همْكاران ِ آن به فرهنگ و ادب ِ كهن و پرداختن به دستْآوردهاي ِ ادب و فرهنگ ِ اين روزگارست؛ چنان كه در تازهترين دفتر ِ آن (سال بيست و چهارم، شمارهي ِ١، بهار ١٣٨٧)، بخش ِ ويژهي ِ هوشنگ گلشيري، نمايشْگر ِ اين ويژگيست.
١٥. نگاه ِ دو كارگردان ِ ايراني به ويژگيهاي سينماي امروز ِ ايران
برداشتهاي كيومرث پوراحمد و بهمن قبادي را در چند فيلم ويديويي بشنويد ↓
http://ca.youtube.com/watch?v=iiJppp5D4YI
خاستگاه: راياپيامي از مهرداد رفيعي- غربتگاه ِ بريزبن در استراليا
١٦. نامهي يك استاد ايراني ي ِ دانشگاه در بلژيك به سردبير نشريّهي ِ "اشپيگل"*
European Centre for Zoroastrian Studies7,Galerie de la Reine, 1000 Brussels-Belgium
To Mr. Mathias Müller von Blumencron
Editor in Chief of Der Spiegel Magazine
Historian or Charlatan?
Dear Mr. Mathias Müller von Blumencron,
What a sad surprise to read a pseudo-article in your magazine, Der Spiegel International, dated 15 July 2008, entitled: “Falling for ancient propaganda, UN treasure honors Persian despot” (1) . It is written by a certain “Mathias Schultz”.
My sadness and my astonishment are not about the content of this pseudo-article which is a collection of hatred and lies about one of the greatest personality in human history “Cyrus the Great”; These craps do not deserve one minute to waste time on it. But my great surprise is how a respectable magazine such as Der Spiegle could be trapped by a charlatan and publishes such crap.
Some of my outraged colleagues, all professors in Persian and Middle Eastern history and culture in different universities in Europe and US verified about this man. Not a single article, not a single book on Persian history, archaeology or culture could have been found written by this man. Moreover, no one in the field of Persian history, either in Europe or in the United-States, has ever heard his name. He should really have a lot nerves to write on the subject that he ignores totally… and astonishingly to get them published in a respectable magazine!
Surely one does not need to be a genius to see easily that he has picked up on internet, here and there, the phrases that suit his “ideology”, bringing them out of the context and writing an “article” .Clearly his “ideology” reflect a deep anti-Semitism, even though Cyrus the Great was an Aryan! The content of this “article “appears in fact very close to the Mullahs’ discourses in Iran, who since two years, endeavour to destroy the Cyrus’s Mausoleum in Pasargadae in building close to this monument the Sivand Dam. More than 80 archaeologists around the world have warned that this dam will destroy this monument by moisture. Also more than 500.000 people in US, in Europe and Iran have signed several petitions to stop Islamic Republic to commit this crime as the Taliban did with Buddha’s statue in Afghanistan.
For the information of your misled readers I write below a few lines about Cyrus the Great with references of the foremost specialists and researchers on the subject. I think Der Spiegel owes its readers truth and honesty in its articles..
Who was Cyrus the Great ?
Thanks to Zarathustra’s Existential Philosophy, the Persians propagated in an unprecedented way the most tolerant and humanitarian ideas, in complete contrast with those who preceded them. They had learned that “the truth does not belong to any people, any country, any race” ( Gerard Israel; Cyrus the Great, Paris 1987, p.264 271; see also, Plato; The Laws, chapter the Persians III 693,694).
It was within this Zoroastrian atmosphere, which permitted the abandoning of all the religious dogmas and formalism, that the first declaration of Human Rights was drawn up, in the 6th century BC, under Cyrus the Great. According to this chart, engraved 2541 years ago on a clay prism, and preserved today in the British Museum, the people of the Empire could enjoy the freedom of faiths, languages, customs, owning property and choice of the place of abode: “I have granted to all humans the liberty to worship their own gods and ordered that no-one could ill-treat them for this. I ordered that no house should be destroyed. I guaranteed peace and tranquility for all humans. I recognized the right of everyone to live in peace in the country of his choice …” ( W. Eilers; The cuneiform text of the Cyrus’ cylindre , Acta Iranica, tome II, 1974; I.Quiles, Analysis of the principles in cylinder of Cyrus, Acta Iranica, tome I 1973; Gerard Israel; Cyrus the Great, op cit. pp.268-269).
It was the first humanitarian and liberating revolution in history. In particular, women found equality with men. The great French specialist of Zarathustra Paul du Breuil writes “ the Persian women enjoyed the unprecedented liberty through the whole Antiquity, thanks to Zarathustra’s reform. Before, the women were real slave, like for Aristotle, the women had no soul” (Paul du Breuil; History of Zoroastrian Philosophy, Paris 1984. p.110).
It was also in this context that the Jews were liberated from their Babylonian captivity by Cyrus the Great and the Temple of Jerusalem, destroyed in the 7th century by the Babylonian Nabuchodonosor, was rebuilt by his follower Darius. The Jewish prophets such as Isaiah, Hezekiah, Daniel, Jeremy named Cyrus the Great in the Bible “The Saviour”.( see, E.Yamauchi; Persia and the Bible, New York 1990).
A revolutionary vision of humanity was now established. It was based on liberty and transcendence.
The liberation of the Jewish people by Cyrus, the reconstruction of the temple of Jerusalem by Darius and the gathering of the traditions of the Torah by Artaxerxes – the three Zoroastrian kings of Persia – and the massive return of Jews from their Babylonian captivity provoked a beneficial review of the ancient Jewish laws. The prophets of Israel then included, with a great lyricism, the Zoroastrian vision into the New Laws (G. Israel; Cyrus le Grand, op.cit. pp. 270-295). Thus, Cyrus the Great enter the universal history as one of the greatest humanist ruler who has ever lived on this earth.
Professor Richard Frye, of Harvard University writes:
Professor Maria Brosius, of the University of New Castle writes:
Khosro Khazai ( Pardis)
12 August 2008
خاستگاه: راياپيامي از دكتر خسرو خزاعي - بلژيك
____________
١٧. آگاهينامهي ِ برگزاريي ِ دو نشست ِ فرهنگي و ادبي در تهران
دو جلسه درباره ي زبان فارسی و شاهنامه در شهر کتاب
چهارشنبه ٣٠مرداد ١٣٨٧