Thursday, June 12, 2008

 

٤: ٢. چهلمين هفته‌نامه: فراگير‌‌ ِ ٢٥ زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شنيدني



يادداشت ويراستار


جمعه ٢٤ خردادماه ١٣٨٧ خورشيدي
(١٣جون ٢٠٠٨)


گفتاوَرد از داده‌هاي اين تارنما بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.






You can use any part of site's content as long as it is referenced to this site.No need for permission to use the site as a link.
Copyright © 2008-2005


All Rights Reserved.







١. چشم ِ طمع به خاک ِ ایران: گفتاري روشنگرانه درباره‌ي ِ آزمندي و تَنِش آفريني‌ي ِ برخي از همسايگان ِ جنوبي‌ي ِ ايران


چو ایران نباشد تن من مباد:
درخشيد خورشيد آزادگان/ ز بحرين تا آذرآبادگان


چشم طمع به خاک ایران
حمیدرضا خادم
چشم طمع دوختن به خاک ایران و تکرار ادعای ِ مالك‌بودن بر جزایر سه گانه‌ي ِ همیشه ایرانی توسط كشور امارات عربي متحده در دو مرحله بر كشور عزيزمان ايران و به واسطه سرمايه گذاري هموطنان مهاجر ايراني ، با يك جهش بلند دچار پيشرفت اقتصادي گرديد و اينك تقريبا در رديف كشورهاي توسعه يافته قرار گرفته است ولی نه تنها این موضوع همسایه حریص ما را راضی ننموده بلکه اینک چشم به خاک ایران عزیز داشته و پنجه های پلیدش را با حمایت سایر اعراب بر این خاک زخم خورده نهاده تا شاید بتواند از ضعف حاکمیت فرقه ای استفاده نموده و جزایر همیشه ایرانی تنب کوچک و بزرگ و ابوموسی را صاحب گردد.
مرحله اول زماني بود كه پهلوی اول با اعمال كشف حجاب سبب گرديد مردم مسلمان و متعصب جنوب كشور براي دفاع از ناموس خود و فرار از کشف حجاب سرمايه ها را برداشته و به جنوب خليج فارس مهاجرت نمايند . در آن دوران تفاوت ايرانيان مهاجر با اعراب باديه نشين تفاوتي آشكار به لحاظ اقتصادي ، اجتماعي و فرهنگي بود و تاثير آنرا ميتوان آغاز تحول در امارات عربي متحده دانست .
مرحله دوم را مي توان در حال حاضر بحرانهای به وجود آمده توسط حاکمیت دانست چراكه و شرايط دشوار و نا امن اقتصادي ، سرمايه گذاران ايراني را ميتوان در رده بالاترين سرمايه گذاران خارجي و توريست هاي ايراني را ميتوان بعنوان بهترين مشتريان بازار امارات دانست .
تاريخچه‌ي ِ جزاير ِ ايراني از ابتداي تنش در خليج فارس
درقرن نوزدهم که استعمار شکل دیگری داشت ،امپراطوری بریتانیا به دوران ناصرالدین شاه به واسطه ادعاهای امارات و اعراب جزایر قشم -لارک-ابوموسی- تنب بزرگ و کوچک را به نا حق به دندان گرفت ولي با توجه به پرونده سياه دوران قاجار در از دست دادن مرزهاي وسيعي از كشور حتی ناصر الدین شاه پادشاه وقت قاجار نیزتاب نياورد و بریتانیا را به نقشه رسمی وزارت جنگ بریتانیا در سال ۱۸۸۶ که مالکیت ایران را بر جزایر فوق تایید مینمود ،رهنمون ساخت . درنامه فوق که در سال ۱۸۸۸ از جانب دولت بريتانيا به ایران ارسال شده بود مالکیت ایران بر جزایر قشم ،هنگام،لارک،سيری ،ابوموسی، تنب کوچک وتنب بزرگ را رسما تایید نموده بود . ناصرالدين شاه ، به نماینده بریتانیا شديدا اخطار كرد که ادعاهای اعراب كاملا دروغ و واهی بوده و مواضع بریتانیا نیز بی پایه و اساس بوده است .
تنش هاي نخست بين ايران ، امارات و بريتانيا : درزماني كه استعمار بزرگ بريتانيا بر جزایر فوق حکم میراند و اوضاع داخلي ايران بسيار پر تنش و نابسامان بود ، بريتانيا پرچم شیخ شارجه را در سه جزیره‌ي ِ ابوموسی ، تنب کوچک و تنب بزرگ ، بر افراشت . با توجه به اوضاع پر آشوب در آن دوره حكام تا بيش از يك سال متوجه اين موضوع نبودند؛ ولي در نهايت مدیر بلژیکی گمرکات جنوب کشور به هنگام گشت زنی ، پرچم شیخ شارجه را دیده و دستور داد پرچم را پايين آورده و پرچم ايران برافراشته شود و چند نفر نيروي نظامي در آنجا مستقر شوند اما بریتانیا واکنش نشان داده و پرچم ایران را برداشته و پرچم شيخ شارجه را نصب نمودند ، ولي مجددا ایران پایه پرچم را کنده و این وضع ادامه میابد و عاقبت به واسطه اصرار ایران در این کار ، بریتانیا میپذیرد تا به هنگام روشن شدن وضعیت هیچ پرچمی در آنجا افراشته نگردد. اما ایران که شاهد بازرگانی قاچاق و غیر قانونی اعراب در آن جزایر بود و شرايط را براي تسخير جزاير براي امارات مساعد ميديد دست به تاسیس قرارگاه پلیس زده و اقدامات جدی خود را به جهت کنترل تجارت آغاز نمود .
اقدامات و موضع گيري هاي دکتر محمّد مصدّق ، دكتر اميني ، علم و هويدا : در۱۹۴۸ ایران که با بی اعتنایی و بی احترامی انگلستان به روند مذاکرات رو به رو گشته بود بار دیگر آماده ارجاع پرونده به سازمان ملل نموده بود و اعلام امادگی که اماده باز پس گیری جزایر با استفاده از زور میباشد و به هر نحوي بصورت گسترده در صدد حفظ تماميت ارضي ايران ميباشد ، اما دولت وقت بریتانیا اعلام نمود که بر مواضع خود استوار است و قصد باز پس دادن جزاير را به ايران ندارد ، در عين حال نمايندگان دولت ایران عازم تنب بزرگ گشتند و پرچم ایران را به اهتزاز در اوردند، در ۱۹۴۹ بار دیگر انگلستان پایه پرچم را از جای در اورد ، ولي اينبار دکتر محمد مصدق در ۱۹۵۳ رزمناو و تعدادي نيروي نظامي را به ابو موسی گسيل داشت ، این اقدام موید امادگی و جديت ایران برای باز پس گیری جزایر به هر قیمتی شمرده می شد . در ۱۹۶۱ در دوره دکتر امینی و به تقلید از ابوموسی این روند در ارتباط با تنب بزرگ انجام پذیرفت تا نيروهاي نظامي ايران عازم تنب بزرگ شوند و در نهايت دولت اسد الله علم جزیره سیری را از بریتانیا و شیخ نشینهای شارچه بازپس گرفت، این اقدامات در مورد دیگر جزایر ایران نیز با تنشهای بسیار ادامه یافت تا زمانی که بریتانیا در صدد بیرون رفتن از خلیج فارس بر امد .بریتانیا در ۱۹۶۸ در پی بیرون رفتن از خلیچ فارس بود ، اما ایران بر این خواست خود اصرار می ورزید که به واسطه سیاست استعماری انگلستان در قبال ایران به جهت تسخیر غیر قانونی جزایر ایرانی از ۸۰ سال پیش تا کنون باید بازگردانیدن جزایر به ایران صورتی رسمی داشته باشد.ایران در جهت نیل به این هدف تهدیداتی جدی را اغاز نمود و عمدتا بر اقدام نظامی اصرار می ورزید ، نخست وزیر وقت هویدا در ۱۹۷۱ اعلام نمود که ایران برای احقاق حق خود با تمام توان خواهد جنگید و به کشتیهای جنگی ایران ابلاغ گردید با رویت هر هواپیمای انگلیسی که بر فراز این جزایر پرواز مب کنند ان را هدف قرار دهند ، و بر این نکته تاکید کرد که هیج سازشی را پذیرا نخواهیم بود - از جانب دیگر ایران تلاشهای دیپلماتیک وسیعی را در سطح جهان اغاز نمود تا راه بازگشت این جزایر به ایران را فراهم نماید. از جانبی گفتگوها با بریتانیا ادامه داشت ، لندن تفاهم نامه نوامبر ۱۹۷۱ را بر حاکمیت مشترک شارجه و ایران بر ابو موسی را ، در ابتدا به امضای دو طرف رساند . اما دو جزیره تنب کوچک و بزرگ بدون گفتگو به ایران باز گردانده شد ، در روز ۳۰ نوامبر ۱۹۷۱نخست وزیر ایران اعلام نمود که پرچم ایران بر فراز سه جزیره -ابوموسی- تنب بزرگ - تنب کوچک افراشته شد . ایران موفق به باز پس گیری جزایر خود به یک روز پیش از خروج نیروهای بریتانیا از خلیج فارس گشته بود .
شورای امنیت: پس از اعلام رسمی مالکیت ایران بر جزایر -ابوموسی،تنب بزرگ،تنب کوچک- کشورهای عربی همجون لیبی -عراق-عربستان - الجزایر -یمن -کویت - در همان روز الحاق به سازمان ملل به شورای امنیت شکایت بردند - شورای امنیت در ۹دسامبر ۱۹۷۱ تشکیل جلسه داد ،لیبی از جانبی تهدید به اعزام نیرو نموده بود ، عراق نیز همچنین . از جانب ایران امیر خسرو افشار در شورای امنیت حضور یافت ،به وی ابلاغ گردیده بود تا از در گیری در قبال بد زبانیهای نمایندگان کشورهای عربی بر حذر باشد ، مذاکره ادامه میافت : ایران اجازه نقض حاکمیت خود حتی یک وجب از خاک ایران را به هیچ قدرتی نخواهد داد ، مساله جزایر ایران یک مسئله داخلی ایران میباشد و ارتباطی با طرح ان در شورای امنیت ندارد . در پایان نماینده سومالی خواستار کفایت مذاکرات شد و درنهایت پس از ساعتها شورای امنیت با موافقت همه اعضا و بدون اعتراض پرونده را بسته و انرا بایگانی مینماید . پس از ان دیگر هیج ادعایی نسبت به این جزایر مطرح نگردید تا اکتبر ۱۹۹۲ به چند ماه پس از حمله عراق به خلیج فارس ، امارات بار دیگر ادعای مالکیت بر جزایر را تکرار نمود.
به هر حال مسائل جهاني و منطقه‌اي خليج ‌فارس و جزاير متعدد آن درابعاد ارتباطي، اقتصادي، سياسي، ژئواستراتژيك و ژئوپليتيك نقش بسيار مهمي را در سرنوشت سياسي، نظامي، دفاعي و امنيتي كشورهاي ساحلي بويژه ايران و امارات متحده عربي داراست. در مجموع جزاير استراتژيك اين پهنه آبي به عنوان يك عامل جغرافيايي مهم و به خاطر ارزشهاي ارتباطي و اقتصادي و نظامي كه دارند، داراي نقش مؤثري در موازنه قدرت منطقه‌اي و جهاني هستند و دولتها و قدرتهاي حاكم بر جزاير از آن به عنوان ابزاري در سياست خارجي خود استفاده مي‌كنند. هرچند اين سه جزيره اكنون در اختيار ايران قرار دارند و بر اساس واقعيت‌هاي تاريخي نيز همواره جزئي از خاك ايران محسوب مي‌شده‌اند ولي معمولاً مطرح شدن ادعاي امارات و سازمان هايي چون اتحاديه عرب و شوراي همكاري خليج فارس در اين زمينه ضمن به خطر انداختن تماميت ارضي ، مسايلي را نيز براي سياست خارجي ايران به وجود مي‌آورد بنابراين ضروريست با توجه به بي درايتي هاي موجود در اداره كشور كليه احزاب و گروه هاي سياسي با مواضعي تند و قاطع حاكميت را مجبور به موضع گيري صحيح در اين امر نمايند .
* * *
دیدگاه دکتر محمّدعلی دادخواه پیرامون ِ سه جزیره‌ي ِ ایرانی‌ي ِ خلیج ِ فارس


گفت و گوی اختصاصی امیر پریزاد
با آقای دکتر دادخواه درباره‌ي سه جزیره‌ي ِ ایرانی‌ي ِ خلیج ِ فارس
در تاریخ نوزدهم فرودین ماه ١٣٨٧


پرسش: جناب آقای دکتر دادخواه ؛ همان‌ گونه که آگاه هستید، یک بار دیگر، همسایه‌ي ِ کوچک ما ، شیخ نشین ِ٣٧ ساله‌ي ِ امارات ، به خود جرأت داده و ادّعای واهی‌ي ِ خود را مطرح نموده‌است . دیدگاه شما پیرامون حق ِ ٧٣٠٠ ساله‌ي ِ ایرانیان در این زمینه چیست و حقوق بین الملل چه می گوید؟
پاسخ: در قواعد بین الملل، موازین و معیارهای غیر قابل عدولی وجود دارد که به‌عنوان پایه و بنیاد روابط بین دولتها به آن استناد می جویند.
گذشته از عرف بین المللی که حاکمیت دولت ها را در محدوده‌ي ِ مرزها همواره پذیرفته است، در نگرش همه حقوقدانان و متخصصین حقوق بین الملل، قاعده‌ي ِ"ربوس" به‌عنوان یک اصل غیر قابل تغییر که در هیچ شرایطی امکان عدول از آن ممکن نیست، پذیرفته شده است .
بر مبنای این قايده ، تغییر مرزها ، تحت هیچ عنوان، یک‌طرفه و فارغ از اشخاص ذی سهم و سمت مرزها، امکان پذیر نیست.
معاهده‌ي ِ وین ، مصوّبه‌ي ِ ١٩٦٩ نیز بر این سهم پای فشرده است. بدین نحو که تغییرات اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی و جانشین دولتها هرگز نمی تواند عامل یک‌طرفه‌ي ِ تغییر مرز و ایجاد خط و ضابطه‌ي ِ جدید جغرافیایی قرارگیرد.
بر این مبادی باید گفت چون به‌ موجب ماده ٢٧ معاهده‌ي ِ وین، هيچ عملي نمی تواند بر خلاف قواعد بین المللی باشد، اعلام شیخ نشین های حاشیه‌ي ِ خلیج فارس ، فاقد اعتبار بین المللی از یک سو و به دور از ضوابط قوانین داخلی، از سوی دیگر است که همکاری مسالمت آمیز و توجه به مبادی و مبانی صلح و آرامش و توجه به ضوابط بین المللی ایجاب می کند که از تکرار و اعلام این نحو ادعاهای واهی خودداری شود.


با سپاس از شما ، که مانند همیشه، برای ایران وقت دادید.
امیر پریزاد


خاستگاه: رايا پيامي از دكتر كاظم ابهري - استرالياي جنوبي


٢. «آرام ِ جان»: گنجينه‌ي ِ سرشاري از موزيك و گفتارهاي موزيكْ‌شناختي و نماي ِ چهره‌هاي ِ هنرمندان ِ نامدار ِ موزيك ِ ايراني


در اين جا ↓
ArameJan.jbg.ir
و نيز بخش‌هاي ١٠ تا ٢٠ در اين دو جا ↓
http://aramejan.jbg.ir/
http://aramejan.jbg.ir/post-21603.html


خاستگاه: رايا پيامي از امين فيض پور


۳. چه‌گونه مي‌توان ايرانی بود؟: گزينه‌اي از سخنان ِ «رامين جهانبگلو» در دانشگاه تورنتو


در اين جا ↓
http://radiozamaaneh.com/idea/2008/06/post_318.html


خاستگاه: رايا پيامي از پيام جهانگيري - شيراز


٤. مبنای ِ شکل‌گیری‌ي ِ فرهنگ ِ سیاسی: گفت و شنودي با «دكتر ناصر فکوهی»


در اين جا ↓
http://www.fakouhi.com/node/2385
و
اقوام ِ ایرانی و قومیّت، در کتاب‌های ِ درسی‌ي ِ مقطع ِ ابتدايی‌ي ِ دوره‌ي ِ پهلوی‌ي ِ اوّل (بخش ِ يكم) پژوهشي درسي از "اکبر تقی زاده" (درس ِ «دكتر ناصر فكوهي»)


در اين جا ↓
http://www.fakouhi.com/node/2389


خاستگاه: رايا پيامي از پيام جهانگيري - شيراز


٥. خبر اندوهْ‌بار ِ خاموشي‌ي ِ يك نويسنده و هنرمند ِ پويا و پُركار


"جَرَس فريادمي‌دارد كه بربنديد مَحْمِلْ‌ها" (حافظ)




با تأسّف ِ بسيار، خبريافتم كه نادر ابراهيمي داستانْ‌نويس، نمايشْ‌نامه‌نويس، ترانه‌سرا، آهنگْ‌‌ساز، فيلمْ‌ساز و روزنامه‌نگار ِ پُركار و پويا در روز پنجشنبه ١٦ خرداد در تهران درگذشت.
از ابراهيمي مجموعه‌ي ِ سرشاري از آفريده‌هاي ِ ادبي و نمايشي بر جاي مانده كه ميراث ِ ارجمند ِ اوست براي ِ نسل‌هاي امروز و فرداي ِ ميهني كه نيكْ‌دلانه بدان مهرمي‌وَرزيد و آرزومند ِ پيشْرفت و شكوفايي‌ي ِ آن بود. يادش گرامي و راهش پُرْرَهْ‌رَو باد!
براي ديدن ِ نمايه‌اي از كارنامه‌ي او، بدين دو پيوندْنشاني، روي‌بياوريد ↓ http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8703140001http://naderebrahimi.info/index.html


خاستگاه: رايا پيامي از: نازنين جمشيديان - اصفهان
*
براي آگاهي‌ي ِ بيشتر و گسترده‌تر از پايگاه ِ ادبي‌ي ِ ابراهيمي و كوشش و كُنِش ِ فرهنگي‌ي ِ او ↓
http://www.google.com/search?q=Ebrahimi%2C+Nader&rls=com.microsoft:en-us:IE-SearchBox&ie=UTF-8&oe=UTF-8&sourceid=ie7&rlz=1I7IRFA


و اين هم نامه‌اي كوتاه از نادر ابراهيمي به منوچهر جمالي:







Dear Dr. Jamali,


I love your writings and enjoy reading them. You have opened a new window in front my eyes. I look at Persian mythology in a different way than what I used to. I had to throw away much untrue and misleading interpretations and understandings of Persian mythology and learn my culture and my identity as an Iranian the correct way, the way that you teach us.







خاستگاه: رايا پيامي از: منوچهر جمالي


٦. گزارش ِ همايش ِ هفته‌ي ِ جهاني‌ي ِ ايرانيكا در "دانشگاه ِ وُلُنْ‌گُنگ"
(Wollongong)
در ايالت ِ نيوساوتْ‌وِلز ِ استراليا
Special presentation held to celebrate anniversary of Encyclopaedia Iranica at the University of the Wollongong


متن كامل ِ اين گزارش را در تارنماي ِ دانشگاه ِ وُلُنْ‌گُنگ بخوانيد ↓
http://media.uow.edu.au/news/UOW044798.html


خاستگاه: رايا پيامي از: مسعود روشن - وُلُنْ‌گُنگ - نيوساوتْ‌وِلز


٧. ارسلان پوريا از تنگْ‌ناي ِ سياست تا گستره‌ي ِ ادب و فرهنگ
آموزه ي ِ



ارسلان پوريا
سه سال پيش از خاموشي‌اش


استاد مرتضي ثاقب فر، در چهاردهمين سال درگذشت ِ غريبانه در وطن ِ ارسلان پوريا (١٥ خرداد ١٣٧٣ در ٦٤ سالگي)، از زندگي‌ي ِ پُرفراز و نِشيب و رنج و شكنج ِ او سخن‌مي‌گويد.
در اين پيوندْنشاني بخوانيد ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-293.aspx


خاستگاه: راياپيامي از مسعود لقمان - تهران


٨. گفتاري براي شناخت ِ يك انديشه‌وَرز در تاريخ ِ ايران


عمادالدّين نسيمي، شاعر و متفكّر ِ حروفي (بخش ِ چهارم)- كتابي از دكتر علي ميرفطروس








در اين جا بخوانيد ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-294.aspx



خاستگاه: رايا پيامي از مسعود لقمان - تهران


٩. پژوهشي مستند و روشنگر در باره‌ي ِ بخش ِ مهمّي از تاريخ ِ معاصر ِ ايران


All the Shah's Men


سْتيون كينزر


همه‌ي ِ مردان ِ شاه


كودتايي آمريكايي و ريشه‌هاي ترور در خاور ِِ ميانه


ترجمه‌ي ِ رضا بليغ


متن ِ كامل ِ اين كتاب را در ٣١ بخش، در اين جا بخوانيد و بشنويد ↓
http://ketabkhaneyegooya.blogspot.com/2005/11/blog-post_113194254977246109.html


خاستگاه: راياپيام‌هايي از دكتر ناصر پاكْ‌دامن - پاريس و گيتي مهدوي- سيدني


يادآوري‌ي ِ ويراستار: دكترعرفان قانعي فرد نيز ترجمه‌اي از اين كتاب كرده و در شبكه‌ي ِ جهاني نشرداده‌است. اكنون پيوندْنشاني‌ي ِ آن را ندارم. امّا اگر به دستم برسد، آن را در اين تارنما خواهم‌گذاشت تا خوانندگان ِ كنجْ‌كاو، به آن ترجمه نيز دستْ‌رس داشته‌باشند.


١٠. " مُرغ ِعشق در غرب ِ وحشی": بررسي ونقد ِ «داستان ِ مُرغ ِ عشق »، اثري از يك نويسنده‌ي ِ ايراني‌ي ِ شهربند ِ غُربت در هلند






در اين جا بخوانيد ↓
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1029


خاستگاه: راياپيامي از نوشين شاهرخي - آلمان


١١. ‌‌ روستايي شگفت با ميهمانْ‌سرايي چهار ستاره در دل ِ كوه ِ البرز


نماهايي از روستا و ميهمانْ‌سراي ِ بي‌همْ‌تاي ِ كَنْدَوان را در يك فيلم ِ ويديوي در اين پيوندْنشاني، ببينيد ↓
http://video.nationalgeographic.com/video/player/news/culture-places-news/iran-village-apvin.html


خاستگاه: راياپيامي از مينو


١٢. آموزش ِ بخشي از رهْ‌نمودهاي ِ فرهنگ ِ ايراني - پژوهشي سنجشي در آموزه‌هاي زرتشتي و بودايي: گفتاري ديگر از «استاد دكتر علي‌اكبر جعفري»







Ushta, health and happiness through Enlightenment!


Let me first explain an important point in simple and brief words. Most of the present more-known religions may be divided into three groups: (1) Semitic group of Judaism, Christianity, Islam, Baha'ism and Ahmadiyah. They believe that God selects and appoints certain persons at certain specific time as His "prophets/messenger s," who guide the people to the proper way of life here and hereafter. We have their list in the Bible, Quran and Aqdas from a of Aaron to z of Zephariah. (2) Hinduism: Whenever God sees that the people are erring, misled and wrong-doing, He "descends" in human form to restore them to the righteous path. This is divine Incarnation, called Avatâr. (3) Indo-Iranian: An inquisitive person starts on his/her own to search and research the truth he/she is seeking and when he/she realizes the truth, he/she practices and propagates his/her doctrine. Chronologically, they are Zarathushtra, Buddha, Mahâvira (Jainism), Mâni and Nânak (Sikhism). Aalthough said to belong to the pacific phase of Islam, we may include the leading Sufis,. Their doctrine has deep roots in Buddhism. Their principle is also a search for truth.


Now to turn to our subject: Zarathushtra was born about 3,776 years ago and grew in a settlement of cattle-raising and cultivation in a natural environment. That helped him to comprehend, in his search and research, the human society, ecology and cosmos, only to realize Mazda Ahura, the Super-Intellect Essence, which creates, maintains and promotes the “dear” Cosmos. He became a Mânthran, the Thought-provoker. He based his doctrine on the 20 and odd Primal Principles of Existence from a of Asha (Precision) to v of Vohu Manah (Good Mind). It includes Vohu Khshathra Vairya (Good Elected Government), Spentâ Âramaiti (Progressive Peace), Daenâ (Consciousness) , Tushnâmaiti (Meditation) and Seraosha (Intuitive Listening to Mazda’s Voice of Guidance) on the path to Haurvatât (Entirety) and Ameretât (Eternity). Firmly based on Good Thoughts, Good Words and Good Deeds, one has to live a full life of beneficence, logic, construction, practicality, production, promotion, progress and bettering of the environment along other enlightened and united free human beings, living in peace, prosperity and happiness along with other living beings. His doctrine teaches freedom, equality, unity, democracy, environmentalism and science. The Mazda-loving society of human beings is based, in modern terms, on productive units of home, county, state, country and world.


Sidhartha Gautam was born and brought up in a joyful royal palace some 1,200 years after Zarathushtra. Married and with one child, he had not stepped out of the palace until he was 29 years old. Then suddenly he ventured out and discovered the poor, homeless, aged, diseased and deceased. He was shocked that turned him into a searching ascetic. He searched and researched until he turned to meditation, and that “awakened” him. He became Buddha, the Awakened. He founded his doctrine:


The Four Noble Truths: (1) Life is dukkha, pain and suffering; (2) suffering is due to the craving desire; (3) desire can be overcome; and (4} the eightfold path accomplishes this.
The Eightfold Path: (1) Right view for the true understanding of the truths; (2) Right aspiration to free oneself from desire, ignorance, and hatred; (3) Right speech to abstain from wrong and hurting words; (4) Right action not to indulge in hurting, harming and immoral sex; (5) Right livelihood of harmony with all living beings; (6) Right effort to attain good and moral qualities and develop those already possessed until the universal love is attained; (7) Right mindfulness to contemplate and become free of desire and the subsequent suffering and (8) Right concentration to start with meditation after giving up all the craving desires. And to attain the above principles in full, one has to renounce the world and turn to asceticism as the way of his/her life. It may be noted that Buddha was so much concerned with the "suffering" that he had no time to contemplate on the Creator and Creator.
Here lies the main difference between Zoroastrianism and Buddhism. One advocates productive working life in a lively society, and the other unproductive life of asceticism in a monastery. Another difference is that we have Zarathushtra' s Doctrine in his own words but those of Buddha are through narration. Take the "suppression of desire" out of the Buddhist Doctrine and see the similarities in the Principles.


Ushta,
Ali A. Jafarey,


Buena Park, Southern California







١٣. گزارش ِ يك زندگي: مروري در كارنامه‌ي ِ سرشار ِ دانشي و فرهنگي‌ي ِ استاد «دكتر محمّدرضا باطني»


در اين جا بخوانيد ↓
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/06/080602_an-bateni-preface.shtml


خاستگاه: تارنماي ِ بخش ِ فارسي‌ي ِ
BBC


١٤. شعرهايي از «سهراب سپهري» در چند فيلم ِ ويديويي با نماهاي ِ زيبايي از طبيعت در زمينه


در اين جا ببينيد و بشنويد ↓
http://www.youtube.com/watch?v=pXM7dprwpek


خاستگاه: راياپيامي از دكتر ناصر پاكْ‌دامن - پاريس


١٥. چكامه‌اي شيوا از يك بانوي سخنْ‌وَر


یهودای زرد*


پیرایه یغمایی


دراین زمانه ی پتیاره مرد باید و نیست


یکی دلی که بتوفد ز درد، باید و نیست
..............


در اين جا بخوانيد ↓
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=15590


١٦. ‌کلاس درس و پر سیمرغ: خاطره و سروده‌اي از يك شاعر و شاهنامه‌پژوه
در اين جا بخوانيد ↓
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/farhang/more/16140/


١٧. تباه‌گرداني‌ي ِ اثر ِ باستاني‌ي ِ خارگ و نعل ِ وارونه زدن ِ دستْ‌اندركاران: حكايت ِ هميشگي‌ي درد و دريغ!


در اين جا بخوانيد ↓
http://www.ghiasabadi.com/


١٨. ثبت ِ نوروز، جشن ملی‌ي ِ ایرانیان در گاه‌شمار ِ رسمي‌ي ِ ايالت آنتاريوي کانادا


متن ِ سخنراني‌ي ِ رضا مُريدي، نماينده‌ي ايراني‌ي مجلس نمايندگان آنتاريو در اين زمينه را در فيلمي ويديويي ببينيد و بشنويد ↓
> http://www.youtube.com/watch?v=qHPa7f3pDhQ&feature=related


خاستگاه: رادياپيامي از نازنين جمشيديان - اصفهان


١٩. نقش استوره‌ها در شکلْ‌‌گیری‌ي ِ هویّت ِ ملّی: گفت و شنود ِ دكتر ناصر فكوهي با دكتر جلال ستّاري






در اين جا بخوانيد ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-296.aspx


خاستگاه: رادياپيامي از مسعود لقمان - تهران


٢٠. نظامي‌ي ِ گنجه‌اي، سخنْ‌سالار ِ شعر ِ فارسي و تلاش ِ دُژْمَنِشان براي ِ «جُزْايراني» نمودن او: پژوهشي گسترده با پشتوانه‌هاي استوار و روشنْ‌گر در زمينه‌ي ِ شناخت ِ چهره‌ي راستين ِ اين شاعر ِ بزرگ ِ ايراني‌ي ِ آفريدگار ِ «پنج گنج»


تنديس نظامي ي گنجه اي
تبريز




Greetings to All,


Before we begin this discussion regarding Nizami Ganjavi and the efforts of the former Soviet Union and the pan-Turkists of the modern-day Republic of Azarbaijan, we must clarify a number of important points.
1) While this message compels us to address pan-Turkism at times, it must be made clear that this has NOTHIING to do with the ordinary folk of the Republic of Azarbaijan, as these are our cultural and ethnic kin - they are our brothers and sisters and have been with us historically for thousands of years until the Russian invasions of the early 19th century. Due to a series of gross historical injustices, namely the imperialistic ambitions of Czarist Russia, the incompetence of the Qajar dynasty, and the activities of pan-Turk activists, these folk have been separated from their Iranian motherland.
2) The Turks of Turkey are also close to the Iranians and share much of Iranian culture (as Iranians do theirs) - Turks and Iranians are cultural cousins. Many scholars often cite a Turco-Iranian cultural legacy.
3) One of Iran's best features is its multilingual heritage and the fact that Azarbaijani-Turkish is widely spoken in Iran.
The message below selectively targets only those individuals who wish to promote racist ideology. Pan-Turk ideologues often negatively label anyone who questions their motives and beliefs as anti-Azarbaijani anti-Turkish, etc. to mask their own intentions. Often times, pan-Turkists even claim that they only pursue human rights, when in fact their actions and writings suggest otherwise.
Today's message has to do with pan-Turk efforts to portray Nizami Ganjavi as a non-Iranian in fact they even try to portray him as anti-Iranian at times! The roots of these ethno-engineering efforts date back to the times of the Soviet Union. Below is an excellent retort against the racialist efforts of the pan-Turkists:
Politicization of the background of Nizami Ganjavi: Attempted de-Iranization of a historical Iranian figure by the USSR
By Dr. Ali Doostzadeh
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/NezamiUSSRpoliticization.htm
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/NizamiPoliticizationUSSR.pdf

Allow me to also introduce this web page of Azargoshnasp as well ? this is a compilation of responses to all racialist ideologues who seek to revise the history of Iran for political and ideological objectives:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/main.htm


Dr. Doostzadeh's retort is much more than an article: it is a textbook laden with facts and evidence. It is indeed a Herculean scholarly undertaking. A number of facts reported are of great interest here, such as Joseph Stalin?s statement with respect to Nizami Ganjavi must not be surrendered to Iranian literature, despite having written most of his poems in Persian. (Kolarz, 1952). The statement was meant to convey the impression that (a) Nizami was Turkic in origin and (b) wrote his other (?) poems in Turkish. Russian historians however acknowledged that Nizami was one of the famous Persian poets and wrote exclusively in Persian (From the Brockhaus and Efrona Encyclopedia (as cited by HOEB article of Moscow, Russia). Historical documents were deliberately falsified by the Soviets (see Tiwali, 1984) to portray Nizami as being of Caucasian nationality and that his original poetry was composed in Turkish and followed later by Farsi [Persian] translation.
Few are aware that long before Soviet Russia, Czarist Russia promoted pan-Turkism to destroy the Persian literary, cultural and historical legacy in the Caucasus. As you may know, Iran was forced to cede her possessions in the Caucasus (everything above the Araxes River just above Azarbaijan) to Russia. As noted in my previous humble postings, Hostler noted that the Russians, despite their victory in the Caucasus, were very concerned with the power, depth and hold of the Persian language and culture of Iran over Arran (present-day Republic of Azerbaijan):
This cultural link between the newly conquered country [modern-day Republic of Azerbaijan, historically known as Arran until May 1918] and its still strong Persian neighbor annoyed Russia who tried to destroy it by supporting local Turkish cultural developments (Hostler, 1957, p.22).
Indeed, the local authorities in the khanates were either Persian-speaking or of aristocracies who spoke Persian. The Shiite clergy who held considerable influence over the local courts and schools, helped maintain the influence of Iranian culture in the Caucasus. Professor Swietochowski notes that ?The hold of Persian as the chief literary language in [the current Republic of ] Azerbaijan was broken, followed by the rejection of classical Azerbaijani, an artificial, heavily Iranized idiom that had long been in use along with Persian, though in a secondary position. This process of cultural change was initially supported by the Tsarist authorities, who were anxious to neutralize the still-widespread Azerbaijani identification with Persia (Swietochowski, 1995, p.29). This policy was consistent with Czarist policies with respect to other recently conquered non-Russian nationalities of the empire (1995, p.29).
It is important to realize that de-Iranianization by Russia goes further back prior to the Soviet era. As noted previously, the greatest fraud was in re-naming the former Iranian province of Arran in the Transcaucasus as Azerbaijan when in fact no such appellation existed prior to 1918. The name-change occurred only when the pan-Turkist Musavat regime named it as much in late May of that year. Many of the members of Musavat government were former pan-Turk Ottoman officers who had supported the Musavat takeover of Baku in 1918:Ottoman officers in the Caucasus. After Russia?s collapse in 1917, they worked to implement the plan for pan-Turkic super state that would join the Caucasus and northern Iran to Turkey. The scheme failed in northern Iran as the Iranian Azarbaijanis rejected both the Ottomans and the Musavats. Iranian Azarbaijanis such as Sheikh Mohammad Khiyabani protested against the Musavats use of the name Azerbaijan for their newly founded republic.
The Iranian name Azarbaijan (versus Azerbaijan) is historically confined to the province of that name within historical Iran. The Soviets who took over the Musavats in 1920 decided to not only retain the fraudulent name for the Transcaucasus (which was generally known as Arran), but also endeavored to perpetuate this lie in politicized historiography:
Professor Nazrin Mehdiyova, herself a historian from the modern Republic of Azerbaijan has noted that:
The myth [of a North versus South Azerbaijan] was invented under the Soviets for the purpose of breaking Azerbaijan?s historical links with Iran. To make this historical revisionism more acceptable, the Soviet authorities falsified documents and re-wrote history books. As a result, the myth became deeply ingrained in the population [modern-day Republic of Azerbaijan, historically known as Arran until May 1918] and was adopted by the PFA [Popular Front of Azerbaijan] as part of the rhetoric.? (Mehdiyova, 2003, p.280).
It is a tragedy to see so many of the citizens of the Republic of Azerbaijan today who are acutely unaware of their proud Iranian legacy, these being victims of close to 2 centuries of Russian and pan-Turkist political and ideological manipulation.
Interestingly, many of the educated Arranis fully acknowledge that their region was known as Arran and they also acknowledge their strong bonds to Iran. Unfortunately, the first president of the Republic of Azerbaijan, Abulfazl Elchibey (1938-2000), was extremely anti-Iranian and a fanatic pan Turkist:
Abul-Fazl Elchibey.. Showing a total lack of diplomatic protocol, Elchibey declared in a state visit to Turkey that he viewed Iran as a ?doomed state?. His hatred of Iran was to continue to his final years, as indicated by his writings calling for the partition of Iran. His ideology did much harm to the newly founded republic; it led to the loss of much territory to the Armenians and he certainly failed to win friends in Iran. This is indeed tragic as Elchibey was often described as pious and humble man. The tragedy with Elchibey is that he is one of many people of the former Soviet Union who has been manipulated by Russian (Czarist and Soviet) ethno-engineering methods, not to mention pan-Turkism.
As you may recall I had humbly forwarded two excellent articles by Dr. Dariush Rajabian from Tajikestanweb.com on how ideologues in the Soviet Union and Afghanistan had worked hard to erase the Persian legacy of the Caucasus, Central Asia and Afghanistan
The Axed Persian Identity Part I
http://tajikistanweb.com/250308_persianaxed.html
The Axed Persian Identity Part II
http://tajikistanweb.com/260308_axed2.html


There is also a follow-up Dr. Dariush Rajabian as well:
The Axed Persian Identity Part III
http://tajikistanweb.com/280308_axed3.html
Note that a Persian translation of the above is also available on the Azargoshnasp website:http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/kistitabarkhordeh.htm

This humble posting pales in comparison to the massive undertaking by Dr. Ali Doostzadeh who has singlehandedly succeeded in helping history rescue one its most important literary icons in the name of truth: Nizami Ganjavi.
Historiography is as much about transparency, impartiality and honesty as it is about giving credit where it is due.


Regards
Kaveh Farrokh
_______________________
Dr. Kaveh Farrokh
Historian University of British Columbia Continuing Studies Division
Member of Stanford University?s WAIS (World Association of International Studies)
Advisor of Iranian Studies for The Society for Hellenic-Iranian Studies
Director of the Archaeological Department of the Pasargard Preservation Foundation
Member of the Iranian-Canadian Congress
Member of Iran Linguistics Society
Member of Persian Gulf Preservation Society





خاستگاه: راياپيامي از

paniranism2@yahoo.com


٢١. چراغي كه به خانه رواست ... : افتخارکنیم یا تأسّف بخوریم؟


پروفسور محمّد جمشیدی مدیر برنامه‌های داخلی‌ی ِ ایستگاه فضایی‌ی ناسا،
فیروز نادری مدیر برنامه‌ی ِ اجرایی‌ی سیاره‌ی مریخ در ایستگاه فضایی‌ی ناسا،
حمید برنجی عضو پژوهشگران ایستگاه فضایی‌ی ناسا،
قاسم اسرار عضو هیأت مدیران ِ ایستگاه فضایی‌ی ناسا،
کاظم امیدوار عضو پژوهشگران ایستگاه فضایی‌ی ناسا،
محمّد جمشیدی مدیر کنترل تکنیک ایستگاه فضایی‌ی ناسا،
رضا غفاریان مهندس آزمایشگاه نیروی محرکه‌ی جت ایستگاه فضایی‌ی ناسا،
پروفسور پرویز معین رییس مؤسّسه‌ی مرکزی تحقیقاتی دانشگاه ناسا در آمریکا،
پروفسور صمد حیاتی عضو هیأت مدیران ایستگاه فضایی‌ی ناسا،
عبد الحمید کریمی در رابطه با ساخت موشک‌های فضایی‌ در ناسا،
و خانم دکتر مقدّم در آزمایشگاه پیشْ‌رانش ِ جت در ناسا بر روی رادارها،
کارمی‌کنند.
در حدود٧٠ الی٨٠ ایرانی در ناسا فعالیّت دارند. طبق آخرین آماری که گرفته‌شده و در روزنامه‌ی

space

چاپ شده، ٤٣ درصد از پژوهشگران ِ ناسا ایرانی‌اند.
به این كاميابي‌ي ِ بزرگ و شگفت ِ ايرانيان، افتخارکنیم یا به خاطر از دست دادن این همه استعداد، تأسّف بخوریم؟


خاستگاه: راياپيامي از دكتر سيروس رزّاقي‌پور - سيدني


٢٢. جشنواره‌ي ِ ساليانه‌ي ِ لاله‌ها در روستاي ِ گچْ‌سر در دامنه‌ي ِ البرز




GACHSAR TULIP FESTIVAL
The Festival of Tulips is held every year in the Garmab Gachsar village located near Karaj.







خاستگاه: راياپيامي از دكتر ناصر پاكْ‌دامن - پاريس


٢٣. شب ِ ويژه‌ي ِ بزرگْ‌داشت ِ «محمّد حقوقي»، شاعر و شعرشناس ِ تواناي معاصر در تهران


بر پايه ي فراخوان ِ ماهنامه‌ي ِ بُخارا – كه پيشْ‌تر در همين تارنما بازْنشردادم – شصت و دومين شب از شب‌هاي ويژه‌ي ِ نامْداران ِ ادب و فرهنگ ِ ايران و جهان به كوشش علي دهباشي، ويژه‌ي ِ بزرگْ‌داشت ِ «محمّد حقوقي»، شاعر و شعرشناس ِ تواناي معاصر در شامگاه ِ يكشنبه ١٢خرداد با شركت انبوهي از اهل ِ ادب و فرهنگ، در تهران برگزارگرديد.





گزارش‌ها و تصويرهاي اين همايش ِ سزاوار و فرخنده را – كه دهباشي به اين دفتر فرستاده‌است – در پيوندْنشاني‌ي ِ زير و ديگرْ پيوندْنشاني‌هاي ِ آمده در آن، بخوانيد و ببينيد ↓
http://tadaneh1.blogspot.com/2008/06/hoghoghi-night.html


در اين همايش، گزينه‌هايي از پيام ِ نگارنده نيز خوانده‌شد. متن ِ كامل ِ آن چُنين است:
پيامي براي ِ دوست


زنده‌رود و جُنگ و ياران يادباد!


انگار همين ديروز بود؛ سال‌هاي پايان ِ دهه‌ي سي و آغاز ِ دهه‌ي چهل (نزديك به نيم‌سده پيش ازين) را مي‌گويم. از سال‌هاي ِ "سردرگريباني" و "زمستان" و "سلام‌هاي بي‌پاسخ" و يخ‌ْبندان ِ بازداري، قلمْ‌شكني، خفقان و سركوب ِ خيزش و جنبش ِ آزادي‌خواهانه و رهايي‌جويانه‌ي ِ ملّي، يادمي‌كنم. سال‌هاي ِ هولناك ِ پس از روز سياه ِ ٢٨ امرداد ١٣٣٢ را به يادمي‌آورم (روزي كه – به گفته‌ي ِ زنده‌ياد م. آزاد – "مرگ ِ تناور آمد و آشفت و رفت!").
در ژرفاي چنان ظلمت ِ متراكمي بود كه دلْ‌بستگان به آزادي‌ي ِ انديشه و بيان، به جست و جوي راهي به بيرون از قلمْ‌رَو ِ تيرگي برآمدند. نخست نشست‌هاي نيمه‌نهان ِ خانگي بود و بازخواني‌ي ِ محتاطانه‌ي ِ برخي شعرها و نوشته‌ها. آنگاه انجمن‌هاي ادبي‌ي ِ كم و بيش مُجاز – كه ساواكي‌ها در بازجويي‌ها و سين- جيم‌هاشان، عنوان ِ "سازمان‌هاي پوششي" را براي آن‌ها ساخته‌بودند – عهده دار ِ خويشْ‌كاري‌ي ِ شكستن ِ يخ ِ سكوت و گشودن ِ قفل از زبان‌هاي بسته، شدند. امّا تا گشوده‌شدن ِ راهي فراخ‌تر در برابر ِ پويندگان، هنوز سنگلاخ‌هاي ِ تابْ‌سوزي در پيش بود.
در تهران، امكان ِ به نسبت بيشتري براي اين كوشش و كُنِش ِ دشوار وجودداشت و كار در اين زمينه – البته با پروا و پرهيزهاي ناگزير – در چهارچوب ِ برخي نشريّه‌هاي ِ امتيازدار همچون راهنماي كتاب با سرپرستي و نظارت ِ استاد دكتر احسان يارشاطر و سردبيري‌ي ِ استاد ايرج افشار و پيام نوين به مديري‌ي ِ زنده‌ياد استاد روح‌الله خالقي و سخن به مديري‌ي استاد زنده‌ياد دكتر پرويز ناتل خانلري به روشي ميانه‌روانه، شكل‌ْپذيرفت. در سال ١٣٣٧، نشريّه‌ي ِ پيشْ‌گام و پويايي به نام ِ آرش به مديري‌ي ِ زنده‌ياد سيروس طاهباز آغاز به كاركرد كه فصل ِ تازه‌اي را در كار ِ نشريّه هاي آزاد و ناوابسته، گشود. شماري از شاعران و نويسندگان ِ نامدار و برخي كسان از نسل ِ جوان ِ آن زمان، از جمله همكاران اين نشريّه‌ها بودند و تا حدّي توانستند راه ِ باليدن و پويندگي‌ي ِ اهل ِ قلم ِ آزادانديش و جُزْدولتي را هموارگردانند. هرچند كه بيشتر ِ نويسندگان و دست‌ْاندركاران آنها ساكنان ِ پايتخت بودند، به‌تدريج، شماري از شهرستاني‌ها نيز بدانان پيوستند. محمّد حقوقي، شاعر ِ جوان و پوياي اصفهاني، در زُمره‌ي ِ گروه اخير بود.
اين پويش‌هاي ادبي‌ي ِ مركز، به زودي در شهرستان‌ها نيز بازتاب يافت و كارها از شيوه‌هاي ِ سنّتي و ايستا در قالب ِ انجمن‌هاي ادبي، به روش‌هاي پويا و پيشرو و پاسخ‌ْگوي ي نياز ِ زمانه، گراييد و جَرْگِه‌هاي ادبي- فرهنگي‌ي ِ نوآور شكل‌گرفت كه گروه مشهور ِ جُنگ ِ اصفهان، يكي از نخستين نمونه‌هاي اين ديگرْديسي به شمار مي‌رفت. حقوقي يكي از بنيادگذاران و دستْ‌اندركاران ِ شاخص و تأثيرْگذار ِ اين گروه بود كه در فرآيند ِ تدوين و نشر ِ يازده دفتر ِ جُنگ (١٣٤٤- ١٣٦٠) نقش ِ سازنده‌اي وَرزيد و افزون بر آن، شاگرد ِ نوجوان و بااستعدادش مجيد نفيسي را پرورد و پر و بال داد كه امروز شاعر ِ دو زباني‌ي ِ جهان‌ْْشناخته‌اي‌ست در لوس‌آنجلس.
محمّد حقوقي در پي‌گيري‌ي ِ كُنِش ِ ادبي‌اش، نه تنها با نشر ِ دفترهاي شعر ِ خود، افق‌هاي تازه‌اي را در گستره‌ي ِ شعر معاصر ِ فارسي گشود، بلكه با انتشار ِ گفتارهاي شعرشناختي‌اش، به ويژه در كتاب ِ مشهور و پرفروش ِ شعر ِ نو از آغاز تا امروز، گفتمان ِ نقد ِ فرهيخته‌ي ِ شعر را كالبَدي استوار و بااعتبار بخشيد و راه ِ ورود به هزارتوهاي ِ شعر ِ بزرگاني همچون نيمايوشيج، احمد شاملو، مهدي اخوان ثالث، فروغ فرّخْ‌زاد و ديگران را گشود و دوستداران ِ شعر را براي ِ دريافت ِ خيالْ‌نقش‌هاي ِ بديع و نوآورده‌ي ِ شعر ِ پوياي ِ زمان ِ ما، به ژرفاكاوي فراخواند.
ابتكار و اقدام علي دهباشي در برگزاري‌ي ِ همايش ِ بزرگْ‌داشت ِ محمّد حقوقي و كارنامه‌ي ِ ادبي‌ي ِ سرشارش، ستودني‌ست. افسوس و دريغ كه اكنون دور از ميهنم و بخت ِ آن را ندارم تا در اين همايش ِ سزاوار، حضوريابم و حقوقي‌ي ِ گرامي را "از براي ِ حقّ ِ صحبت سالها"، در آغوش‌بگيرم و روي ِ مهربانش را به گرمي ببوسم. ناگزير به همين پيام ِ كوتاه كه از فراسوي ِ درياها مي‌فرستم، بسنده‌مي‌كنم و بار ِ ديگر، مهر ِ دلم را بدو پيشْ‌كش‌مي‌دارم و برايش تنْدرستي و شادكامي و بَرومَندي‌ي ِ بازهم بيشتري آرزومندم. چُنين باد!


جليل دوستخواه
تانزويل، كوينزلند - استراليا
يكشنبه ١٢ خرداد ١٣٨٧
(يكم جون ٢٠٠٨)



٢٤. پيوندْنشاني‌هايي به هفت پژوهش ِ ادبي، فرهنگي و جامعه‌شناختي





http://www.etemaad.com/Released/87-03-19/226.htm


http://www.etemaad.com/Released/87-03-20/226.htm


http://www.fakouhi.com/node/2420




يادآوري‌ي ِ انتقادي‌ي ِ ويراستار: نويسنده‌ي اين گفتار، در اشاره به بيت ِ "سَخُن هرچه گويم، همه گفته‌اند / بَر ِ باغ ِ دانش، همه رُفته‌اند" از ديباچه‌ي ِ شاهنامه (خالقي، دفتر ١، ص ١١، ب ١٠٨- مسكو، ج ١، ص ٢٠، ب ١١٩)، به جاي ِ "بَر ِ باغ" نوشته‌است "دَر ِ باغ" كه نه هيچ پشتوانه‌ي دست‌ْْنوشتْ‌ شناختي و بَدَلْ‌نگاشتي آن را تأييدمي‌كند و نه معناي درستي دارد.




http://tehranemrooz.net/v2/Default_view.asp?NewsId=62852


http://tehranemrooz.net/v2/Default_view.asp?NewsId=62847


http://www.fakouhi.com/node/2416



http://javadkashi.blogspot.com/






خاستگاه: راياپيامي از پيام جهانگيري - شيراز


٢٥. دو گفتار در شناخت و ارجْ‌گزاري‌ي دو بزرگْ‌مرد ِ روزگارمان


تورج پارسي


١


يادى از استاد هميشه زنده‌ياد دكترماهيار نوّابى





در سي و چهارمين هفته نامه ى ايران شناخت يادى از استاد هميشه زنده ياد ماهيار نوّابى شده بود كه از بهر خود سپاسگزارى مى كنم؛ چرا كه نام بردن از نيكان، نيكى مى آفريند و بر قلمرو روشنايي مى افزايد. دو تابستان اگر اشتباه نكنم ۹۷ و ۹۸دركتابخانه ى دانشگاه اُپسالا

Carolina Rediviva

سرفراز به آن شدم كه از محضر ايشان بهره ها ببرم ، آنچه درهمان نخستين نشست نمايان شد، شادابى ، شوخ طبعى ، بوى فراگير زندگى ، دامنه ى دانش و خستگى ناپذیرى و توان بسيار بالا درتماس با مخاطب بود. او در كتابخانه ى دانشگاه اپسالا نيزهم چنان کتاب شناسي ايران را پيگير بود و از ساعت ۹ بامداد تا ۵ پسين به اين مهم مى پرداخت . يك ساعت وقت ناهار به مكدونالد مى رفتيم كه نزديك كتابخانه بود
شوخ طبعي وظرافتي كه در سخن داشت دستپاچه ات مى كرد كه چرا زمان با شتاب مى گذ رد، .ازجمله رو به من مى كرد ومى گفت در دوره ساسانى هم گرفتار آخوندهاى شما بوديم و مي خنديد! و سپس چكامه ى ۶۳ بيتى بهمنگان خود را خواند كه هنوز طنين صداى رسا و استوارش در گوشم است :
ز در برخاست بانگى گاه هاون
به روز اورمزد از ماه بهمن
تو گفتى هوم كوبان بامدادان
فروكوبند هوم تربه هاون
نه اين نَبْوَد كه اين آيين كهن گشت
چنين بُد گاه ِ گودرز و تهمتن
كنون هوم آشنا نبود در اين بوم
كه نشناسندش از گاورس و ارزن
من استاده ستايش را به خورشيد
خوشا خورشيد روشن را ستودن
چه بانگ است اين كه آرامش زدايست
چه بانگ است اين كه لرزاند دل و تن



نظم در كارش بسيار چشمگير بود ، به راستى در حضور او خستگى ميدانى نداشت ، اين انسان ها تكرار نمى شوند بى گمان تاريخ از روى حساب درست برگ مى خورد . ازجمله نگرانى هاى استاد نوابى مساله ى زبان فارسى در خارج از كشور بود به ويژه بچه هايي كه در اين سو متولد مى شوند و فارسى ندانند ! از جمله حسرت مى برد كه نوه اش با او انگليسى حرف مى زند . اين موضوع را در چند نوبت مطرح كرد و پرسنده بود به عرض شان رساندم كه با وجودى كه زبان مادري به كودك اعتماد به نفس مى دهد و در شكل گيرى هويت او نقشى تعيين كننده دارد وپژوهش هاانشان داده است كه كودكى كه به زبان مادرى خود گفتگو مى كند ، زبان دوم و سوم را آسانتر فرا مى گيرد ، اما شوربختانه بچه هاى ايرانى خارج از كشور در هر سرزمينى كه مي زيند بيشتر به همان زبان گفتگو مى كنند تا زبان مادرى ، نكاتى چند نيز هست كه در اين باره بايد مطرح دانست :
نخست اينكه مدرسه اى كه زبان فارسى در آن تدريس بشود وجود داشته باشد ، به فرض اينكه دبستان مورد نظر موجود باشد ،در اين صورت چند مورد پيش مي آيد :
- زبان فارسى در خانه كاربرد داشته باشد ،
- كودك به زبان مادرى به عنوان يك نياز نگاه بكند به ويژه دربرخى از خانواده هايي كه به ايران سفر نمى كنند
- زبان مادرى به عنوان يك عامل ارتباط فرهنگى ناديده انگاشته نشود .د.
شايان توجه است كه افزون بر خانواده ، نقش آموزگار زبان مادرى مطرح مى گردد كه در گام نخست به زبان مادرى و گسترش آن باور داشته باشد ، گام دوم مدرك و تجربه ى كارى داشته باشد .
مثلث خانواده ، آموزگار و كودك مى بايد بر اصل احترام ،اعتماد وهمراهى بچرخد ،كوتاهى از هر سوبه زيان شاگرد و زبان مادرى تمام خواهد شد .
دراينجا آشكارا بايد گفت كه نقش خانواده در زمينه زبان مادرى و گسترش آن تعيين كننده است و حتا مى تواند معلم غير مسئول را هم رهنمود دهد . چنانچه مردان يا زنانى هستند كه همسر غير ايرانى دارند اما به كودكان خود فارسى آموخته يا با آموزگار زبان مادرى همكارى كرده تا اين مهم سامان بيابد .
در كشو سوئد از سال ۱۹۶۰ كه نيروى كار خارجى اجازه كار يافت مساله ى زبان مادرى كوچ كنندكان مطرح دانسته شد بطورى كه در سال ۱۹۷۵ مجلس سوئد riksdag آموزش زبان مادرى را تصويب كرد و اداره كل مدارس آنرا به اجرا در آورد .بر اين اصل آموزگاران زبان مادرى در استخدام كمون ها هستند ، به عبارت ديگر كار رسمى و دولتى است . آموزگاران زبان مادرى هفته اى يك با ر به كودكان درس مى دهند . امروز در همين شهر اپسالا سى و هشت زبان مادرى تدريس مى شود.. با وجود همه ى كم و كاستى ها بايد رسميت دادن به زبان مادرى از سوى دولت سوئد را آفرين گفت .
حال كه اين مهم را با ياد هميشگى استاد نوابى مى نويسم و نگرانى اورا مطرح مى كنم به ياد استاد دلسوز و خويشكار ديگرى افتادم كه در يكايك واژگانش اين نگرانى هست . استاد پرويز شهريارى در ماهنامه ى چيستا شماره ۲۱۳-۲۱۲ آبان و آذر ۱۳۸۳مى نويسد : زبان فارسى نياز به مراقبت دارد به ويژه در بيرون از ايران . نمى توان ايرانى بود و خود را ايرانى دانست و در انديشه ى زبان فارسى نبود .... من از آشفتگى موجود در زبان فارسى به ويژه در ميان ايرانيان خارج از كشور رنج مى برم ....
ازهرفرصتى سود مى جستم تا پرسشى رامطرح بكنم و پاسخى بشنوم چرا كه به گفته ى حافظ : صاحبدلان حكايت دل خوش ادا كنند
ازاين سو گفتيم و شنيديم تا به آن سوكه رسيديم به قشقايي ها و شمس ِ پُس ِ ناصر و بررسى گويش كنونى شيرازى و معرفى شعرهاى شيرازى بيژن سمندراز سوى اين قلم به ايشان و آفرين گويي استاد به كاركرد سمندر.
ازمن خواست كه درباره سمندر بنويسم ، اين نوشته را به ياد هميشگى او تقديم مى كنم و گفته ى منطقى استاد ايرج افشار را تكرار مى كنم : "استاد نوابى يكى از برجستگان ايرانيان پهلوى‌دان نسل خود بود. او از ايران شناسان و ايران دوستان و ايران خواهان راستين بى غل و غش بود "


٢


مجموعه‌اي به نام دكتربيژن سمندر





فارسياني كه نام بيژن سمندر را نشنيده باشند شايد اندك باشند. تا نامش را بر زبان جاري كني اگر شنونده ات ازاهالي فارس باشد ، شروع مي كند به خواندن شعر ي از او :
شيراز مي گن نازه واسه ي آفتاب جنگش
قلبارو گرن مي زنه به هم تيرشه ي تنگش
بلبل تو كوچا تو پس كوچا غزل مي خونه
شعروي تر حافظ مي ريزه از سر چنگش
jeng = صميمى، داغ
geren = گره
trish= تكه نازك و دراز پارچه
teng = محكم
cheng = منقار
غير فارسي بيژن سمندر را از طريق ترانه هايش مي شناسد امااو به تنهايي يك مجموعه ي هنري است ، نموداري ازباغ هاي سرسبز وپر گل و بوستان شيرازست .براي اين قلم بيژن سمندر يعني شيراز، او خوش نويس ، شاعر، ترانه سرا ، نوازنده ي تار و سه تا ر ، نقاش ، طراح ، مترجم و پژوهش گرست . دختران عاشق شعرهاي بيژن اگر چه خجالتي اند ، اما هچون درختان ، سر بر ديوار كوچه باغ هاي احساس آدمي مي نهند . شهر شعر بيژن سمندر پر از آوازست وسادگي با نم ريزه هاي باران و خاكي كه مقدس است با بويي از بهار نارنج ، خيلي نرم و دلنشين مثل پچ پچ كودكان :
مي خوام يواشتر بگمت مثل سمندر بگمت
شبي كه هوا گرفته بود دلم هواي تو كرده بود
begemet بگويمت
delom دلم
kerde كرده
در مورد تاريخ تولد و خانه و خانواده اش سخن را به خود او مي سپاريم :
" نگاشتن شناسنامه ي زندگي شاعر در تاريخ ادبيات مدون و كهن ما و حفظ ارقام سال تولد ، نسب و خانواده شاعر هرعصر ، نزد برخي معلومات ادبي به حساب مي آيد و هركس اين ارقام و تاريخ ها را بداند اديب ترمحسوب مي شود در حالي كه زندگي نامه ي هر هنرمند ، همان آثار اوست و اين كارنامه هنري و فرهنگي شاعرست كه مايه شناخت و ارزيابي وي قرار گيرد و دانستن آنهاست كه معلومات ادبي بشمار مي آيد ".
البته اين كه " كارنامه هنري و فرهنگي شاعربايد مايه شناخت و ارزيابي قرار گيرد " دليل درستي است كه بيژن بيان مي كند ، اما سال تولد و دوران زندگي شاعر و تاريخ سرايش شعرياري مي رساند كه زمانه ي شاعر را بتوان شناخت و در برشي طولي و عرضي ره به جامعه آن زمان هابرد ، براي نمونه شعر" بود آيا كه در ميكده ها بگشايند " حافظ يا زمستان اخوان يا آن زلزله كه خانه را لرزاند نادرپوريا مى سازمت وطن سيمين بهبهانى ازنظرپژوهشگر جامعه شناسي آينه هاي تمام قدي هستند كه بخشي از بار تاريخ دوره ي خود را به دوش مي كشند . به همين دليل در سرزمين ما نقش هنربا همه ي كاستي ها و نبود فضاي قابل پرواز، بويژه ادبيات چه شعر و چه نثر بسيار بسيار عمده و مهم بوده و سند هاي نهاني و نهايي جامعه به شمار مي آيند .
به هرروي بيژن سمندر در شهر دامنگير شيراز به دنيا آمده در شيرازدبستان و دبيرستان را تمام كرده وازدانشگاه پهلوي ليسانس ادبيات فارسي گرفته و رشته ي معماري را در واشنگتن ودكتراي خود را در فرهنگ خاور ميانه از دانشگاه كاليفرنيا به پايان رسانيده است .
سوابق فرهنگي و اداري :
ـ امور كنسولي سفارت ايران واشنگتن
ـ نماينده ي راديو تلويزيون ملي ايران در اتحاديه راديو تلويزيون هاي آسيا
ـ كارشناس فرهنگي ممالك آسيايي و افريكايي
ـ اداره شعر و ترانه گروه موسيقي تلويزيون ملي ايران
ـ آداره آرشيو فيلم ايران
اداره امور بورس داشجويان مقيم خارج وزارت فرهنگ و هنر
سردبير ماهنامه ي هنر و مردم
آثار ادبي و پژوهشي او :
ـ پرندوش » مجموعه ي شعر
ـ شعر شيراز» مجموعه ي شعر و تفسير « به گويش شيرازي
ـ شهر شعر » مجموعه ي شعر و تفسير « به گويش شيرازي كاوش در فرهنگ عاميانه ي شيراز.
ـ ميكس شعر مجموعه ي شعر فارسي ـ انگليسي
ـ سمندر مجموعه ي شعر
ـ شعرك هاي ژاپني
ــ ترانك مجموعه ي ۱۳۰ ترانه و دوبيتي
ـ شيراز ازگل بهترو مجموعه ي شعري است كه نام يكي از شعر ها را به خود گرفته كه از راه مهراين شعر را به اين قلم هديه كرده است . بيژن مي نويسد » آفرينش اين اثر كوششي است در شناخت گنجينه ي فرهنگ مردم شيراز و مصون نگاهداشتن لهجه ي شيرين شهر " شعر و ادب" از دستبرد زمانه .
سرود و آلبوم هاي بيژن سمندر
ـ سرود مهرگان برنده ي مسابقه ميان شاعران و آهنگسازان كشور
ـ سرود روز پدر برنده ي مسابقه ميان شاعران و آهنگسازان كشور
ـ سرود بين الملي جمبوري پيش آهنگي » انگليسي و فارسي «
كه رهبري اجراي همه ي سرود ها را موسيقي دان ايران حشمت سنجري به عهده داشته
ـ آلبوم تك نوازي تار
ـ آلبوم شعر و آواز
ـ كاست هاي شعرهاي شيرازي با صداي شاعر
ـ موسيقي متن اشعار حافظ
ــ مثنوي كوتاه سرنوشت
ـ دشتي و ديلمان
شعرهاى شيرازى بيژن سمندر
اگر سعدي در غزل سرآمدست ، سمندر نيز در بكارگيري واژگان بومي و تشبيهات ،در همان راستاست . زبان شعري اوآنچنان ناب و روانست كه خواننده ي شعر را به هم صدايي يا assenans وامي دارد كه خود علت ماندگاري و شهرت شعرمي گردد . از آنجايي كه تنها دست مايه ي آدمي عشق است و عشق هم آبادي و ترنم شادي است - چنانچه از اين منظربه آموزه ي ِ نظامي در خسرو و شيرين باورمند باشيم كه فلك جز عشق محرابي ندارد -- شعر سمندر نيز چهارراه ديداري عشق و عاشقي است ، اين معنا را در شعرنمچرو كه بر روى آن حسن صفرى آهنگساز نامور شيرازى آهنگ ساخته و گلوريا روحانى خوانده آشكارست
نمچرو = نمى دانم چرا؟
مثل پيشتر نمچرو ، يي يادي از ما نمكني
پيش ما سر نمزني ، مثل اووختا نمكني
قصه مون جي به جي شد ، رفت تو دسه ي لوطيا
عشق ما افسانه شد . گاسم تماشا نمكني
من دلم شر شد ، تريش شد ، پاره شد ، لمات شد
جون سيداج غريب ، با ماتو خوب تا نمكني
هي تو مخ مخ كردي و هي هولكي بونگت زدم
گوش كه نمدي ، نمدي ، ، حتا ، چشمتم وا نمكني
يي كلوك غم ، يي كماجدون ناله ي اسم ها كك
ديگبرم پر شد ، ترش بالاتو بالا نمكني
ترتليس شد من چشام از غم ، نيوي روش پوي پتي
من تو اشكم غرقم و تو فكر دريا نمكني
با سمندر دب مشو ، در آتيشت نگذارم برم
وختي تنگيدم ديگه مارا تو پيدا نمكني



واشنگتن ۱۰ آبان ماه ۲۵۳۸

___________

namchero = نمى دانم چرا
namkoni = نمى كني
jijibiji = خيمه شب بازى كه مطربان شيرازى اجرا مى كنند
لوطى = مطرب
گاس = شايد
sher = پاره
tirish = پاره
lammaat =فرسوده
سيداج غريب : تاج الدين غريب يا سيد تاج غريب بقعه اى است در محله ى دروازه ى كازرون شيراز
مخ مخ mex mex درنگ كردن
bong = صدا
namdi = نمى دهى
kuluk = كوزه اى كه در آن ترشى مى گذارند
komaajdun = جانونى
essom = كفگير
digbar = ديگ كوچك
toroshbaalo = صافى ، آبكش
tartilis =خيس
peti = برهنه
dobb = لج كردن
tengidan =پريدن
***
زبان پديده ى زندگى اجتماعى است به همين دليل تابع فرگشتى است كه در كليت جامعه رخ مى دهد ، اين گردمان زبان در نهايت تدريجى است يا به گفته ى زبان شناسان سوئدى در كتاب språk och kön ( زبان و جنسيت ) språk är dynamiskt, aldrig statiskt = زبان پوياست و هرگز ايستا نيست!۱
ازسويي زبان ها و گويش ها نيز در عرصه ى زندگى آدمى به بند مرگ مى افتند به طورى كه امروز ه بر طبق آمار يونسكو هرسال ۱۰ زبان در دنيا مى ميمرد .پرسش اين است كه آيا مرگ زبان و گويش جبرى است يا ميرانده مى شوند؟
در سرزمين ما رشد فارسى درى به عنوان زبان رسمى و ادبى از ميدان كار بردى گويش ها در يك شكل تدريجى كاسته است . اما از آنجايي كه گويش ها در سينه ى مردمان جاى داشته و دارند-( ترانه ها، متل ها چيستان ها و..- )هم چنان به عمر خود ادامه داده اندبى آنكه بتوانند رهى به سوى ادبيات رسمى بيابند . در واقع اين خويشكارى اهل قلم بود كه از اين گنجينه سود بجويد هم ادبيات رسمى را ببالاند و هم از واژگان بيگانه بپالاياند و هم گويش هارا بال و پرى ببخشد . شوربختانه مكتب ديده ها زبان يا لفظ خود را داشتند ( لفظ قلم ) و مردم هم زبان خود را اين چنين ما در حوزه ى جغرافياى زبان هم دچار آشفتگى گشتيم . تا آنجا كه به ياد مي آورد كتاب هاى جمال زاده و هدايت كوچه و فرهنگ آن را رسميت داد و از اشرافيت ادبيات كاست تا مردم همانطور كه بودند با همه ى خلقيات روحى و روانى به صحنه ى ادبيات ره يافتند . در همين رهگذر چوبك و رسول پرويزى در صحنه هاى بومى داستان هاى خود واژگان بوشهرى را ميدان داده و بكار گرفتند كه دنباله ى آنرا در داستان هاى منيرو روانى پور و مرتضا محمودى مى توان آشكار ديد .در شعر نيز مى توان ازجمله نقش روزنامه چلنگر به ويژه شعرهاى محلى افراشته ياد كرد
امروز با رشدرسانه هاى همگانى و سواد آموزى كوتاه شدن راه ده به شهر و شهر به شهر و ... نياز به زبان رسمى را فراگيرتر كرده و به همان نسبت از ميدان كار گويش ها كاسته است .
على محمد حق شناس از منظرى ديگر مرگ و مير زبان ها را مى نگرد " سال و مرگ زبان ها را اگر نشود تعيين كرد بارى راز مرگ و راز زايش آنها را شايد بشود و من راز زبان ها را در ركود و سترونى شعر مى بينم . هر زبانى آنگاه مى ميرد كه آخرين شاعرش مرده باشد . مرگ شعر و شاعر به نوبه ى خود آنگاه در زبانى اتفاق مى افتد كه اين هر دو به هر دليل كه باشد از حيات و زمانه ى خود قطع رابطه كرده باشند و ازمردم وعيش و عزاى آنان بريده باشند يا به چيزى سرگرم شده باشند كه از آن مردم نباشد "
مى توان چنين نتيجه گرفت كه گويش هم در رخت چيستان ها ، قصه ها و ... شعر و ترانه ها عمر دراز مى يابد به ويژه شعر به سبب آهنگين بودن كاربرد عمومى مى گيرد بر زبان ها جارى مى شود و مى ماند ..از سوى ديگر شعر محلى در پيوند با موسيقى محلى فضايي فزاينده مى سازد چرا كه به گفته ى ايگور استراوينسكى ( ۱۹۷۱- ۱۸۸۲) " از نيرويي برخوردارست كه همه چيز را مى تواند توجيه بكند " بى گمان شعر و موسيقى محلى پا به پاى هم، هم چنان در دامن آب و خاك ، و افسانه ى هميشه جارى عشق خود را يله مى كنند تا بمانند چرا كه نمايه ى پر تحرك كار و زندگى و شناخت مبتنى بر زيبايي طبيعت است . چنانچه اريك نيوتن مى گويد : زيبايي در طبيعت محصول كردار رياضى طبيعت است كه به نوبه خود محصول خاصيت وجودى هر موجودى است و حال آنكه زيبايي در هنر نتيجه ى عشق آدمى ، عشقى مبتنى بر ادراك مستقيم وى بر اصول رياضى طبيعت است .
و به گفته ى داريوش طلايي نوازنده ى تار : هنگامى كه هنر از متن زندگى جدا شد ديگر نمى تواند آن زيبايى ها را بيافريند "
در اينجا نياز مى بيند كه نگاهى به موسيقى محلى و شعر محلى بشود تا ديدى بيشتر بيافريند :.
حسن صفرى تارنوازوآهنگ ساز نامور شيرازى در زمينه ى مورد نظر مى گويد : ما در موسيقى محلى شيرازى معمولا ازدوبيتى هاى باباطاهر يا از ديگران استفاده مى كرديم اما من با توجه به لهجه شيرازى و وجود منابعى همچون شعرهاى محلى بيژن سمندر و يدالله طارمى براساس آنها ملودى نوشتم و از سويى كوشش كردم به دليل روحيه ى جوانان و نياز به تغيير و تحول در موسيقى با استفاده از ريتم شش و هشت كه شاه ميزان موسيقى ايران است به تركيب تازه اى در توليد موسيقيايي دست پيدا كنم به طور نمونه دستگاه چهار گاه يا شوشترى و دشتى را گرفتم و شعرهاى محلى را درون آن ريختم و با تم ها و حالت هاى موسيقى محلى تركيب كردم كه با استقبال عمومى روبرو شد . ناگفته نماند كه آنچه سبب تمايز موسيقى محلى مناطق مختلف ايران از همديگر مى شود در مرحله ى اول ملودى هاى هر منطقه است كه گوشه هاى خاص خودشان را دارند و در اين زمينه از گوشه هاى بيدگونى ، حاجيونه ، مى گلى ، دشتستانى ، سركوهى و مرودشتى به عنوان برخى گوشه هاى موسيقى محلى فارس مى توان نام برد و از شعر به عنوان ديگر وجه تمايز و تشخيص موسيقى محلى ياد كرد ، ياد آور بشوم كه كه نكته ى مهم در موسيقى محلى آن حسى است كه روى ساز پياده مي شود به همين دليل اين گوشه هاى خاص هر شعرى را راه نمى دهند >
از آنجايي كه واژگان نيز.مرگ ومير دارند ، اگر گردآوري نشوند خطر فراموشي و بيرون افتادنشان از دايره ي نوشتاري و گفتاري گريز ناپذيرخواهد بود .مسئوليتي كه بيژن سمندردر را ه نگهداشت واژگان شيرازي ( كتاب شهرو كتاب شعر شيرازو كتاب شيراز ازگل بهترو ) آنهم با زباني شيرين و شوخ از خود نشان داد ، گواه بر اين ادعاست . ارزيابي وتعيين ارج اين كار سترگ فرهنگي ، آنهم با »زبان شاعرانه و شوخ بيژن « رابه بررسى بيشتر نيازست مثنوي سي و پنج بيتي " سفره ي شيراز "كه در زير شماره ي ۲۵ كتاب شعر شهر رويه ي ۱۲۶ آمده است چنين آغاز مي شود :
كاشكي دلت يي شبي پرپر كنه »
سر نزده يا د سمندر كن
( در گويش شيرازى سرنزده يعنى سرزده ،دل پرپر زدن parpar يا پرپر كردن يعنى هواى كسى كردن )
ميگن كمين نيسي ، ولي من بازم
" سفره ي شيراز" و برت ميندازم
اشكنه ربي . دوپيازه ي آلو«
كوفته هولو ، خورش بادنجون ، كدو
ماس و بالنگ يي ور ، يي ور پلو
كلم پلو ، نرگسي ، » قمبر پلو
شامي نخود «ميون لب تخت اوور
ترشي جاشير كنار مدبخت اوور
زهك كنار دوغ نايب شكن
پنير خيك چربه ، لولك ، يي دو من
.........
در اين مثنوي از سي و چهار خوراك شيرازي مانند دوپيازه ي آلو» سيب زميني « ، شكر پلو ، يخني عروس و دوماد ، آش كارده ، دم پخت و.. پنج گونه ازعرق هاي گياهي كه فارسي ها به آن اخت دارند مانند عرق كاسني كه خنك است براي كيسه ي صفرا مفيدست ، اترج يا ترنج يا بالنگ گرم است ضد نفخ ، عرق بهارگرمست و براي قلب بايسته است ، عرق شاتره گرمست معمولا براي درمان بيماري هاي كبدي مورد دارد نام برده است . شوربختانه نوشيدني هايي مانند پپسي و كوكا كمي زياد جا را بر اين عرقهاي بي زيان تنگ كرده اند اما خوشبختانه اينها دوباره جاي خود را بازيافته و دست كم در فارس كه مركز آن است بخت دوباره اي يافته اند . به ياد مي آورد ۱۴امرداد ۱۳۵۱ روز جشن مشروطيت در شهر آباده بوديم ، گرما سخت نامهربان بود در عوض شربت كاسني به گفته ي سعدي مفرح ذات شد « ، كاسني نوشيديم وگرماي نامهربان را از تن بيرون انداختيم و در آنروز زمان همراهي كرد تا به راسته ي ملكي دوزان آباده سري بزنيم ، به درد دل اينان گوش فراداديم ، كه كسادي كار سبب شده كه ملكي دوزي را رها كرده و به كارهاي ديگر روي آورند ازجمله فروشندگي كفش ملي . از خانوارهايي كه نسل اندرنسل چراغ فروزان اين هنردستي را روشن نگهداشته بودند فقط پنج خانواره بيش نمانده بود كه اينان نيز همچون چراغ نيم سوزي بودند در تاريكي مطلق . ملكي يا ملكي در شهرهاي آباده ، كازرون ، بهبهان ، استهبانات و... دوخته مي شود ونوعي كه به گيوه شهرت دارد از فراورده هاي كرمانشاه است . ملكي بسيار مناسب مناطق گرمسيرست وپا را از آسيب عرق سوز و قارچ نگهباني مي كند و ...

باز از غزل هاي بيژن سمندر بهره ببريم . زبان شعري بيژن چه در غزل چه در ترانه و تصنيف نرم و دلگشا همچون شهرشيرازست به زبان ديگر با رفيق موافق سفر كردنست ، به راستى او برآمدي است از موسيقي و شعر، خوش نويسي و طراحي ، شايد بي ترس و لرزبتوان گفت كه در كمتر كسي اين همه احساس هنري همخانه شده و تبلور يافته باشد .
كوتاه بود عمرم چون آه نمي داني
تو زندگي گل را كوتاه نمي داني
چنديست سخن با من كم از ته دل گفتي
شايد كه مرا چندان دلخواه نمي داني
ما همره هم بوديم ، من راه خطا رفتم ؟
يا اينكه مرا با خود همراه نمي داني
سد نامه نوشتم من ، سد راه نشان دادم
يا نامه نمي خواني ، يا راه نمي داني
مي داني و مي بيني من بي تو چه بي تابم
باز اينهمه را گويي ، گهگاه نمي داني
ميلاد منت ديگر ، هر سال به خاطر نيست
يا روز نمي جويي ، يا ماه نمي داني
گفتم تو چه مي داني از عشق چها ديدم
گفتي كه تو مي داني ، والله نمي داني
بي مهر همه عالم ، از ما كه گذشت اما
تو قدر سمندر را ، اي ماه نمي داني

سمندر در شعر شيراز از گل بهترو ، نشان مي دهد كه .در بلندايي پراز غم و غصه فرياد مي كند . چرا كه به گفته ي سعدي :
باد و صبح و خاك شيراز آتشى است هر كه را در وي گرفت آرام نيست
بيژن اين شعررا از ره مهر به اين قلم هديه كرده است .
شعري به گويش شيرازي
شيراز از گل بهترو
اي شهر شاعر پرورو ، شيراز ازگل بهترو
كو شاعرو ، كو دلبرو ، كو ساقيو ، كوساغرو كو رقص و نغمه ي بيدگوني ، كو دشتي و دشتسوني
كو او جلال و شكرو ، كو مطرب و افسونگرو
كو پرگلو ، كو بلبلو ، كو دشت ياسم و سمبلو
كونهر آبو ، كوپلو ، كو زمزمه ي شاخه ي ترو
جمعوي تابسون داغ و داغ ، شيرازيوي با هم اياغ
دلخوش زير بنگاه تو باغ ، ياريي برو ، تارا برو
پوي ساز دسك مي زدن ، فلاي پلنگك مي زدن
از شوق شافتك مي زدن ، هم پسرو هم دخترو
عجب كلك بود اكبرو ، لوي گلشاخه ي نيلوفرو
دادنمره شو به دخترو ، كلكو برد كل اكبرو!
باغ ارم ، باغ صفا ، باغ خليلي ، دلگشا
پر بود باغوي شهرما ، از عطر عاشق پرورو
اي شهر از عالم سرو ، شيراز چون گل پرپرو
كو عاشقت ، عاشق ترو ، كو بيژن سمندرو

بيژن در شعر خاك به ميهن مى نگرد از درياى پارس تا درياي مازنداران از غربش تا شرقش ، ميهني كه اشك ريزان با دريغ و درد درباره اش مي سرايد :
اي كاش وطن زود از اين غم به در آيد
اين شام سحر گردد و اين غصه سرآيد
بيژن خوداين شعر را به انگليسي ترجمه كرده و در فصل نامه ى ره آورد شماره ۴۰ پاييز و زمستان ۱۳۷۴ به چاپ رسانده است .
خاك
اين خانه قشنگ است ، ولي خانه ي من نيست
من خانه به دوشم ،
اين خاك فريباست ولي خاك وطن نيست
در آن به چه كوشم ؟
همسايه زبان من سرگشته نداند
من با كه بجوشم ؟
هر در كه زنم تا لب خود باز گشايم
پرسند كه تو اهل كجايى؟
دانند چه بر روز وطن آمده زين روي
من از تو چه پنهان ، غمگين و خموشم .
اي واي چرا هموطن از من بگريزد
هم صحبت و همدرد من از من بگريزد
من با كه نشينم ، من با كه بنوشم ؟
اي كاش وطن زود از اين غم به در آيد
اين شام سحر گردد و اين غصه سرآيد
تا من به سد اميد بگيرم ره خانه
دست از همه دارايى اين خطه بشويم
چشم از همه زيبايي اين خاك بپوشم
اين خانه قشنگ است ، ولي خاك وطن نيست
من خانه به دوشم

This house is very fine
but I know it isn't mine
I am a vagabond
This land is realy grand
but it's not my fatherland
What am i doing here?
The neighbors don't understand
my words, the way I speak
whose friendship can I seek?
If I knok at a door
and open my mouth, thy're sure
To ask , where are you from?
They know my country' s end
So why shoud I pretend?
I'll sorrow silently
My countrymen can't help
They suffer the same pain
So lonely I remain
Wond'ring whom to befrind
And drink to the bitter end
the cup of brimming sorrows
How I wish my country soon
Would overcome its sadness
This night would turn to dawn
An end to all this madness
Than I will head back home
With a thousandshining hopes
And leave this hous to roam
My land of sunny slopes
this hous is very fine
But I know it isn't mine
I am a vagabond.
و اما ...
خبر از بيمارشدن بيژن بود ، بيماري Parkinson ، پاركينسون بيماري عصبی است ، اين بيماري زماني رخ مي دهد كه نواحي مخصوصی از مغز توانايى خود را در توليد دوپامين از دست مي دهند . پديده هاي اين بيماري لرزش غير قابل كنترل اندام ، سستي عضلاتي ، تغيير صدا و افسردگي و ....است. هنر مند در چهار راه زندگي هميشه حضور دارد و هنر او در واقع برآيند اين حضور هميشگي است . اگر ميدان حضوررا به هر شكل ممكن از هنرمند بگيرند ، ديگر هنر مند از تشيع جنازه خود باز مي گردد . اين قلم گمان دارد كه اين بيماري پاركينسون بي رحمانه حضور را در هر شكل و نمايه اي از هنرمند مي گيرد و بي گمان افسردگي برآيند غيبت حضورهنرمند در چهار راه پر رفت و آمد زندگي يا.فراخناي مسافرت هاي ذهني و عيني است.
تاثر شديدم از شرايط كنونى بيژن را دراين شعر ترسيم كرده ام :
مردي كه همچون خور و ماه
بر ستيغ كوه آشيانه داشت
و ليم ليم واسونك عشق مى خواند *
اينك درون دشت بي كامه
قطره قطره آب مي شود.


سرچشمه ها

* نيم بيتي از شعر گمپ گل از بيژن سمندراست به چَم ِ " آهسته آهسته، ترانه ي عشق را خواند"
۱ -ماهيارنوابى ، مجموعه ى مقالات ، به اهتمام دكتر محمود طاووسى ، انتشارت نويد تهران
۲ - مصاحبه اي با بيژن سمندر مجله ملت بيدار بهمن ۱۳۶۰
-۳http://www.iranflamenco.com/musicworld/FarsMusic.htm
۴ - سنت و مدرنيسم در موسيقى ايران ، گفتگو با موسيقى دانان معاصر به كوشش مجيد مير منتهايى رويه ى ۴۰
۵ - على محمد حق شناس ، شعر و زاد و مرگ زبان ، آدينه ويژه نامه رمان و رمان نويسى شماره ۴۳ و ۴۴



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?