Friday, December 21, 2007

 

سايه‌ي ِ سياه ِ تقدير بر سر ِ تدبير: پيوستي بر درآمد ِ ٣: ٦٠، زيرْبخش ِ ٥


يادداشت ِ ويراستار

شنبه يكم دي ماه ١٣٨٦
( ٢٢ دسامبر ٢٠٠٧)

در پي ِ نشر ِ درآمد ِ ٣: ٦٠، زيرْبخش ِ ٥، امروز يادداشت زير، نوشته ي آقاي يوسف مولاييه، عضو ِ هيأت علمي ي ِ دانشگاه تهران به اين دفتر رسيد كه براي رساتركردن ِ گزارش ِ پيشين، در اين پيوست مي آورم. (از پيام جهانگيري كه اين نوشته را برايم فرستاده است، سپاسگزارم.)

تدبيري بينديشيم که بشيريّه ھا نروند!


مرداد ماه آمد و چقدر خوشحال و سرحال. آب و ھواي وطن چنان او را به وجدآورده بود که سر از پا نمي شناخت. پاي صحبتش نشستم، فقط کار کرده بود،زندگي در امريکا با تمام امکانات و احترامش براي او خالي از لطف و صفا بود. او به تمام معني عاشق ايران است. ھر چيزي که رنگ و روح ايران دارد به او نشاط وشادابي مي بخشد. در جمع دوستان بي ريا و خاکي چنان از شادي سرشار ميشود که نگاھش ھياھوي لحظه ھا را مي کاود. مي گفت پسرش انوش، برايآمدن به ايران چنان او را تحت فشار قرار داده بود که حتي مھلت جمع کردنوسايلش را نيز پيدا نکرده است. مرتب مي گفت اگر عمل قلبم نبود پارسال ميآمدم. تقدير اين بود که بيماري قلبش او را به درون يک رويداد پرتاب کند. در ميان شور و شوق ديدار دوستان و دانشجويان، تيري به زخم قلبش نشست. اخراج بي ھيچ حقوق و پاداشي، بيست و چھار سال تدريس و اينک پايان ھمه چيز! تقدير راه را بر ھر تدبيري توبيخ با درج در پرونده، کسري حقوق براي مدتي، تعليق موقت با تذکر بسته بود. قانون با کسي شوخي ندارد. بيچاره قانون که ھمه چيز را پيش بيني کرده ولي تقدير مي بايستي بر تدبير غلبه کند...
سرنوشت کار خود را کرده بود. رفت و آمدھا، نشست و برخاست‌ھا، جلسه‌ها و مکاتبات، راه به جايي نبرد. مي بايستي در خانه مي نشست و نشست. اما با مغز خلاق و پر جنب و جوش خود نمي‌توانست کنار بيايد. جسم خود را مي توانست در منزل حبس کند که به ھمين اندازه در وطن بودن نيزدلخوش داشت. امّا عشق او به دانشگاه، به دانشجويان، به علم و به تدريس روحش را سخت آزار مي‌داد. گراني زندگي نيز بر اضطرابش مي افزود. دانشگاه اکسيژن زندگي و فضاي تنفسي او بود. او به‌ حکم تقدير تسليم شد، چمدان ھاي باز نکرده را دوباره بست. پنجشنبه براي خداحافظي به ديدارش رفتم، سکوت سنگين و حلقه ھاي اشک پشت پلک ھا، زندگي در جھان سوم را برايمان معني کرد.
سايه تقدير بر سر تدبير گسترده است. ميان لبخند مرداد و اشک آذر فاصله به اندازه جھان اول و سوم است. بشيريّه رفت، بشيريّه‌ھاي زيادي قبلاً رفته‌اند. شايد بشيريّه‌ھاي ديگري درحال بستن چمدان‌ھايشان ھستند. تدبيري بينديشيم که اينھا نروند. شايد ھم براي دلخوشي تقدير، تدبيري بينديشيم که بشيريّه ھا زودتر بروند!



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?