Thursday, October 04, 2007

 

٣: ٤٨. دهمين هفته نامه: فراگير ‌‌ ِ ١٠ زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شنيدني


يادداشت ويراستار


جمعه سيزدهم ِ مهرماه ١٣٨٦
(پنجم اكتبر ٢٠٠٧)


گفتاوَرد از داده هاي اين تارنما بي هيچ گونه ديگرگون گرداني ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.


‍‍Copyright© 2005-2007. All rights reserved




١. جشن ِ باستاني‌ي ِ مهرگان، فرخنده‌باد!




دوشنبه ي آينده، ١٦ مهر (مهرروز از مهرماه) جشن ِ مهرگان، يكي از بزرگ ترين جشنهاي ايرانيان است. به پيشباز ِ اين جشن ِ فرخنده مي روم و آن را به همه ي ايرانيان مهرورز و مهربان شادباش مي گويم.


در اين زمينه، گفتاري رهنمون و آگاهاننده از دفتر روزنامك به اين دفتر رسيده است كه نشاني اش را در پي مي آورم:
http://rouznamak.blogfa.com/post-156.aspx

تنديس ِ مهر در نمرودداغ



گفتار زير را نيز، نويسنده با مهرورزي به اين دفنر فرستاده است كه با سپاس از او، بازنشرمي دهم:


مهربانی ِ جشن ِ مهرگان، مهر افشان باد!


دکتر احمد پناهنده


روز مهر و ماه ِ مهر و جشن ِ فرّخْ مهرگان
مهر بفزا ای نگار ِ مهرْ چهر ِ مهربان
*
مهربانی کن به جشن ِ مهرگان و روز ِ مهر
مهربانی بهِ، به روز ِ مهر و جشن ِ مهرگان




در مهریشت ِ اوستا چنین می خوانیم:
" می­ستاییم مهر ِدارنده­ی دشت­های پهناور را،او که به همه­ی سرزمین­های ایرانی،خانمانی پُر از آشتی، پُر از آرامی و پُر از شادی می­بخشد "


سفره ي جشن ِ مهرگان



آری:
بار ِ دگر، مهر روز، از ماه ِ مهر، مهربان از راه رسید و سبدی از محبت و عشق را به سرای ِ یاران، سرزمین جشن سالاران به ارمغان آورد.
دگر بار، سروری شادی سالار با سرودی شادمانی گستر، بر رنگین چهره ی طبیعت، در مهر ماه، مهر افشان شد.
در این مهر افشانی، طبیعت ِ همیشه شاداب، پس از زمین گذاشتن بار و بَر و جدال ِ نور و تیرگی، به تعادل ِ بی ریا می رسد تا پس از خستگی ِ پر تلاش ِ پروردگی ِ دانه و قوت و گل و گیاه، خوابی به چشمان بیاورد.
رقص ِ شاداب ِ رنگا رنگین ِ برگهای ِ در ختان، چرخ زنان بر فراز ِ سر ِ آدمیان، جشن ِ معطر ِ مهرگان ِ عاشقان را، جلوه ای جادویی از نشاط ِ ارغوان شراب ِ انارگون، بر چهره ها می نشاند.
صدای ِ دلنواز ِ برگهای ِ خشکیده در زیر ِ پای ِ ازدحام ِ شادی سالاران، ارکستر ِ طبیعت ِ پر نشاط را در سمفونی ِ آواز پرندگان، بر شاخسارها و آوای ِ نوای ِ نی ِ چوپان، در صحرا و چراگاها، همراه ِ صدای ِ دلنشین زنگوله ها بر گردن ِ قوچ، در جمع ِ گوسفندان، می آمیزد و هوش ِ عاشقان ِ شادی باور را در هلهله ی شادی ِ طبیعت می رباید.
گوش کنید!
این آوای ِ نوای ِ نی ِ چوپان است که قوچ ِ زنگوله در گردن را به رقص وا داشته است.
این صدای ِ آهنگ ِ دل انگیز ِ زنگوله ی قوچ است که جان و جهان ِ گوسفندان را ربوده و بزان را سرمست کرده و در سبزه زاران به رقص وا داشته است.
و چوپان، شادمان از شادی ِ رمه، هی بر نی می دمد و خود در شادابی ِ مهرگان در خلسه ای نشاط انگیز فرو می رود.
پرندگان ِ بازیگوش ِ پائیزی، سیراب از فزونی ِ دانه و قوت در کشتزاران، لحظات ِ شادمان خود را بر شاخساران، در کنسرت ِ رمه ها با آوای ِ نی ِ چوپان و نوای ِ زنگ ِ زنگوله ی قوچ به وجد می آیند و از این شاخ به آن شاخ می پرند ،پر می گشایند، آغوش باز می کنند و منقاربوسه ای یکدیگر را عشق می پاشند.
قورباغه ها در واپسین روزها و قبل از خواب ِ زمستانی، آب ِ برکه ها را بیرون می زنند و در کناره ها ی جویبارها، شادمانی ِ طبیعت ِ جاندار را در مهرگان، مهربان تماشا می کنند.
آری:
جشن ِمهرگان از راه رسید و جنب و جوش کودکانی که پا به مدرسه می گذارند، جلوه ای از شادی و سرور و غرور ملی را در پهن دشت ایران زمین می فروشند و شادی و شادمانی را در کام همگان شیرین می کنند.
کودکان آینده ساز در اول مهر ماه، کفش و کلاه می کنند، لباس نو می پوشند و کیف مدرسه بر پشت، دست در دست پدر و مادر به سوی آینده می روند تا بیاموزند و تجربه کسب کنند و ذهن بسیط خودشان را در یک تلاش فراگیری مسائل اجتماعی پیچیده کنند.
می آموزند تا بعداً بیاموزانند و چه دل انگیز و نشاط آور است که در آغاز، کودکان ِ ما را با تاریخ و فرهنگ ِ پر بار و افتخار آمیز ایرانیان ِ کهن و معاصر آشنا کنیم و جان مایه ی ذهنی آنان را با دانش تاریخی و فرهنگی، فروغی از عشق و عِرق به خاک و وطن بتابانیم تا آنها از خود بیگانگی ِ تاریخی ِ پدرانشان فاصله بگیرند و به ایران بیاندیشند و زائده های رسوب کرده ی فرهنگی، در هویت ِ ملی مان را که در طول ِ قرون ِ اعصار، بصورت ِ زنگارهای ِ کثیف ِ از خود بیگانگی در ما نهادینه شده بود، از خود بزدایند.
باید در همین شروع ِ مدرسه، کودکان خودمان را بیاموزیم که مهرماه در تاریخ ایران زمین چه بار شادی آفرین ِ فرهنگی و انسانی دارد.
نمی دانم، اکنون که این نوشته را بر روی کاغذ به تصویر می کشم، آیا وجدان بیداری مانده است که تاریخ خود را در این شرایط ِ از خود بیگانگی پاس بدارد و اهمیت ِ مهرماه را در تاریخ مان برای نونهالان و جوانان بگشاید؟
هرچند می دانم، ایران دوستان و تاریخ دانان ِ گرانقدری هستند که در گوشه و کنار ِ مملکت و حتی در خارج از کشور با همه ی بي طاقتي ي ِ جانسوز ِ خود، تاریکی ِ تاریخی را می کاوند و دریچه ی روشن ِ تاریخی را بر مردم می گشایند. ولی با کمال تأسف باید بگویم که این نازنین زنان و مردان ِ وطن دوست، اندک اند. باید با تلاش در کنار ِ این سالار زنان و کوه مردان، تاریکی تاریخی را هرچه بیشتر بگشائیم و نور و روشنائی ِ تاریخی را در دل و جان و ذهن ِ همگان بتابانیم.
حال با این مقدمه می خواهم در حد توان و سواد ِ خود، مهرگان را با تمامی ِ خرد و اندیشه ام جشن بگیرم. زیرا این جشن متعلق به نیاکانمان است و تا هجوم تازیان به ایران و حتی دهه هایی پس از آن، نیز در ایران، جشن گرفته می شد.
به لحاظ تاریخی، نام ماهها آن گونه که در کتیبه های هخامنشی باقی است، نشان می دهد که در نزد ایرانیان، فعالیت کشاورزی و نیازهای ناشی از آن با مراسم دینی مربوط بوده است و چنان که از قراین برمی آید، ایرانی های قسمت شرقی ایران از وقتی که زندگی ِ ده نشینی و کشاورزی را شروع کردند، در ارتباط با جشنها و نیایشها به مسئله تغییر فصول توجهی خاص مبذول داشته اند. یعنی با تغییراتی که در اثر گردش زمین به دور خورشید بوجود می آمد، پی آمد آن تغییر را جشن می گرفتند.
به عنوان مثال جشنهایی که در پائیز انجام می شد، آن را حاصل تأثیر خجسته ی خورشید در فصل تابستان می دانستند که سبب ساز ِ پختگی و رسایی و افزایش ِ محصول در کشتزارها و باروری طبیعت از روئیدنی های متنوع می شد و دام ها بدون هیچ محدودیتی می چریدند و پروار می شدند.
از این جهت برداشت محصول و بهره وری از رمه ها را در فصل پائیز با شادی و پایکوبی جشن می گرفتند. و این فزونی ِ محصول و پروردن ِ دامها را با " میترا "، خداوند ِ دشتها و رمه ها و پروردگار ِ خورشید مرتبط می دانستند و آن را " مهرگان " می خواندند.
و یا جشن بهار را که همزمان با مرگ ِ زمستان و آغاز ِ روئیدن سبزه و گل در دشت و غلات در کشتزارها بود، نیاکان ِ ما به شادی و پایکوبی مشغول می شدند. زیرا با تجدید ِ حیات ِ طبیعت و سبز شدن ِ دشت و دمن، رمه ها دوباره از آغل ها بیرون می آمدند و در پهندشت ِ طبیعت ِ سبز به چرا می رفتند و پروار می شدند و پس از جفت گیری زاد و ولد می کردند، شیر می دادند و احتیاجات ِ نیاکانمان را بر طرف می کردند. زیرا روئیدن ِ گیاه و سبز شدن ِ کشتزارها، در زندگی ِ کشاورزان در یک جامعه ی نیمه شبانی نیمه کشاورزی از اهمیت ِ خاص برخوردار بود.
در کنار این جشن ها، جشن هایی بودند که با نیایش و سرود خواندن همراه بود. مثل جشن سده که به پاس ِ احترام ِ آتش که مظهر ِ روشنایی و نور و انرژی است، آذرگاه درست می کردند و یا بوته ها را بر بام ِ خانه ها و تپه ها و معابر، روی هم تلنبار می کردند و به گِرد آن حلقه می زدند و سرود آتش می خواندند. زیرا کشف ِ آتش، انقلاب ِ شگرفی را در زندگی ِ نیاکانمان بوجود آورد که توانستند با آن، علاوه بر روشنائی و انرژی ِ گرمایی، فلزات را ذوب کنند.
نگارنده در طول زندگی ام یکبار شاهد این جشن بودم و این سعادت را داشتم که در کنار زیبا رویان و پری وشان، در کنار آذرگاه، دست در دست آنها حلقه بزنم و سرود آتش را زمزمه کنم. آری در سال 1350 خورشیدی همراه تیم فوتبال لنگرود به اردوگاه تفریحی ِ رامسر دعوت شدیم. در این اردوگاه هر ساله از نقاط مختلف ایران، ورزشکاران، هنرمندان و... در رشته های مختلف به این اردوگاه دعوت می شدند و حداقل مدت یک هفته در کارهای تفریحی در زمینه هنر و ورزش هنر نمایی می کردند.
آن سال دختران ِ زیباروی و طناز ِ زرتشتی، همراه با دختران ِ دارالیتام ِ تهران که حدود ِ 300 نفر بودند، به اردوگاه دعوت شده بودند، که جلوه ای از زیبایی و رعنایی را در فضای اردوگاه گستردند و شهد ِ عشق ِ جوانی را چون عسل به کام ما جوانان تازه به دوران رسیده، شیرین کردند.




در یکی از این روزهای ِ پرواز وار جوانی، همگی به دریای ِ رامسر رفتیم و پس از آبتنی در دریا، بر ساحل ِ قلوه سنگی ِ آن، تن خود را با آفتاب ِ گرما بخش نوازش دادیم. درشب ِ آن روز ِ پر نشاط ِ جوان، همه ی ما در برنامه ی آن دختران زیبا روی ِ زرتشتی شرکت کردیم. برنامه، نیایش ِ آتش بود که برای این کار تکه های ِ چوب را روی هم کوه کردند، طوری که ارتفاع آن از زمین حدود سه متر و شعاع آن یک و نیم تا دومتر می شد.
در مدار این تله چوب، در حلقه اول دختران ِ زرتشتی قرار گرفتند و در حلقات ِ بعدی، ما و سایر میهمانان در صفوف منظم قرار گرفتیم. در همین هنگام یکی از کارگزاران این مراسم ِ با شکوه و جلوه، بر روی تله چوب نفت ریخت و سپس با مشعل آن را مشتعل کرد. در حالی که روشنایی آتش دل تاریکی را دریده بود صدای ِ نیایش و سرود ِ آتش ِ دختران زرتشتی در فضای ِ اردوگاه پیچید و ما بدون اینکه بفهمیم، سرود را با آنها زمزمه می کردیم و امروز خوشحال هستم که با آن زمزمه روح نیاکانمان را شاد کردم.
و یا تیرگان است که با نیایش تیشتره ( خدای باران ) مرتبط است و امروزه بطور سمبلیک هموطنان زرتشتی ِ ما در این جشن به هم آب می پاشند.
همانطور که در بالا اشاره شد، نیاکان ما این جشن ها را در ارتباط با تغییر فصول انجام می دادند. مثل جشن نوروز که با اعتدال ربیعی همراه است. یعنی هنگامی که خورشید روی مدار استوا قرار می گیرد و روز وشب برابر می شوند.
یا تیرگان است که در آن خورشید در دورترین نقطه شمالی استوا قرار می گیرد و طولانی ترین روز و کوتاه ترین شب را سبب می شود.
و یا دیگان که در آن خورشید در دورترین نقطه جنوبی از استوا فرار می گیرد و سبب ساز طولانی ترین شب و کوتاه ترین روز است و در این شب ایرانیان آن را بنام شب یلدا یا چله جشن می گیرند.
علاوه بر این جشن ها، نیاکان ما در هر ماه، آن روز را که نامش با نام ماه یکی می شد، جشن می گرفتند. به عنوان مثال روز ِ شانزده هم مهر ماه را به عنوان مهرگان جشن می گرفتند.
جشن مهرگان دومین جشن بزرگ ملی ایرانیان پس از جشن نوروز است و مانند سایر جشنها می توان آن را در سه جنبه نجومی، تاریخی و دینی توضیح داد.
به لحاظ نجومی این جشن با اعتدال پائیزی همراه است مثل اعتدال ربیعی که خورشید روی مدار استوا قرار می گیرد، روز وشب برابر میشوند و در این جشن که همراه با برداشت محصولات کشاورزی است، به شادی و پایکوبی می پردازند.




مهرگان در تاجبكستان

به لحاظ تاریخی، در این روز ِ مهرگان، فریدون به تخت پادشاهی باز می گردد. به عبارت دیگر در این روز نیروی حق طلب و داد و راستی تحت رهبری کاوه ی آهنگر بر سپاه ِ رجّالگان ِ دروغ و ستمگری ِ آژی دهاک پیروز می شود و مردم را از ستم و ظلم و بیداد ِ ضحاک نجات می دهد.
بطوریکه که استاد ِ سخن، فردوسی ِ نامدار در شاهنامه­ی جاویدانش، به روشنی، پیدایش اين جشن را در دوران پادشاهی فريدون اشاره کرده است :
«فریدون چو شد بر جهان کامکار/ندانست جز خویشتن شهریار/به رســم کیان تاج و تخت مهی/ بیاراست با کاخ شاهنشهی/به روز خجسته ســر مهر ماه /به سر بر نهاد آن کیانی کلاه/ زمانه بی اندوه گشـت از بدی/ گرفتند هر کــس ره بـخردی/دل از داوری­هـا بپرداخـتـنـد/ به آیین، یکی، جشن نو ساختند/نـشـسـتـنـد فرزانگان، شادکام/ گـرفتند هـر یک ز ياقوت، جام/می روشن و چهره ی شاه نـَو/ جهان نو ز داد از سر ِماه نـَو/بـفـرمـود تا آتش افـروخـتـنـد /همه عنبر و زعفران سوختند/پـرسـتـیـدن مهرگان دیـن اوسـت/ تن آسانی و خوردن آیین اوست/ کنون یادگارست از و ماه مهر/ بکوش و به رنج ایچ منمای چهر.»

*
ابوریحان بیرونی در کتاب " آثارالباقیه " می نویسد:
" در روز مهرگان فرشتگان به یاری کاووه آهنگر شتافتند و فریدون را به تخت شاهی نشست و ضحاک را در کوه دماوند زندانی کرد و مردمان را از گزند او برهانید ".
ابوسعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی در " کتاب «زین­الاخبار " درباره­ی مهرگان می­گوید :
" این روز مهرگان باشد و نام روز و ماه همراهند و چنین گویند که اندر این روز آفریدون بر بیوراسب که او را ضحاک گویند، پیروز شد و او را اسیر کرد و او را بست و به دماوند برد و در آنجا وی را زندانی کرد. مهرگان بزرگ و برخی از مغان چنین گویند که این پیروزی فریدون بر بیوراسب، رام روز بوده است و زرتشت که مغان او را به پیامبری دارند، ایشان را فرموده است، بزرگ داشتن این روز و روز نوروز را ".
اسدی توسی نیز در گرشاسب نامه از چرایی پیدایش مهرگان گزارش می‌دهد :
فــریـدون فــرخ بـه گـرز نـبـرد/ ز ضـحـاک تـازی بـرآورد گرد/چو در برج شاهین شد از خوشه مهر/ نشست او به شاهی سر ماه مهر
و باز هم " بیرونی " در التفهیم می‌نویسد:
" مهرگان شانزدهمین روز از مهرماه و نامش مهر، اندرین روز، آفریدون ظفر یافت بر بیورسب جادو، آنک معروف است به ضحاک و به کوه دماوند بازداشت و روزها که سپس مهرگان است همه جشنند، بر کردار آنچه از پس نوروز بُود".
خلف تبریزی درباره­ی پیدایش مهرگان می گوید:
" در این روز ملایکه یاری و ممدکاری کاوه آهنگر کردند و فریدون در این روز بر تخت شاهی نشست و در این روز ضحاک را گرفته به کوه دماوند فرستاد که در بند کنند و مردمان به سبب این مقدمه جشنی عظیم کردند و عید نمودند و بعد از آن حکام را مهر و محبت به رعایا به هم رسید و چون مهرگان به معنی محبت پیوستن است بنابراین بدین نام موسوم گشت "
" به لحاظ دینی در فرهنگ ایرانی مهر یا میترا به معنای فروغ خورشید و مهر و دوستی است. همچنین مهر نگهبان پیمان و هشدار به پیمان شکنان است. جشن مهرگان همانند نوروز از فروغمندترین نمودهای فرهنگ ایرانی است. مهر یکی از خدایان پیش از زرتشت بود که پس از زرتشت به فرشته آفریده اهورامزدا در آمد. روشنایی و مهر همیشه با روشنایی بی پایان خدایی یکی بوده است.
چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست / عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست
ما پرتو حقیم و هم اوییم و نه اوییم / چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست
به روایتی تاجگذاری اردشیر بابکان هم مقارن با جشن مهرگان بود. بدون دودلی، پادشاهان هخامنشی، اشکانی و ساسانی جشن مهرگان را بزرگ می داشتند. در روزگار ما به مناسبت آغاز سال تحصیلی و گشایش آموزشگاه ها در آغاز مهر، جشن مهرگان، جشن فرهنگی اعلام شده بود. همچنین می توان آن را به عنوان جشن کشاورزان، جشن ملی نگاهداشت. زرتشتیان ایران همیشه این جشن را با شکوه ویژه ای برگزار کرده و می کنند". ( 1 )
پس از حمله اعراب به ایران و در زمان حکومت بنی امیه، این جماعت متعصب و ضد ایرانی در روز جشن مهرگان زرتشتیان را مجبور می کردند هدایایی تقدیم خلفا کنند و مانع برگزاری جشن می شدند. جرجی زیدان در کتاب " تمدن اسلامی " میزان این هدایای تحمیلی را پنج تا ده میلیون درهم برآورد کرده است.
تاریخ گواهی می دهد برمکیان، دولت مردان ایرانی زمان بنی عباس و ابو مسلم خراسانی در گرفتن جشن مهرگان پافشاری می کردند. و هر جا که فرصتی دست می داد ایرانیان معتقد به دین زرتشت این جشن را با شکوه برگزار می کردند و به شادی و پایکوبی و شادخوانی و شادخواری و شاد رقصی مشغول می شدند.
زیرا فرهنگ ایرانی ِ زرتشتی، فرهنگ ِ جشن سالاری و فرهنگ ِ شادی و شاد خوانی و شاد خواری است و صد البته فرهنگ عزا، ماتم، ناله و سوگواری یک فرهنگ تحمیلی وغیر ایرانی است که در فرهنگ ِ پدران ما مکانی نداشته است.
به گواهی تاریخ، نیاکان ما حتی بر مردگان خود نمی گریستند و لباس عزای سیاه گون نمی پوشیدند بلکه با لباس سفید مردگان خودشان را بدرود می گفتند.
در پایان، سزاوار است در این جشن ِ شادمانی گستر یادی از شعرای کهن پارسی بکنییم که در ابیات پر نغزشان این جشن سزاوار ِ شادمانی سالار را جشن گرفتند:
مسعود سعد سلمان :
روز مهر و ماه مهر و جشن فرّخ مهرگان/ مهر بفزا ای نگار ماه چهر مهربان/مهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر/ مهرباني كن به روز مهر و جشن مهرگان/جام را چون لاله گردان از نبید باده رنگ/ وندر آن منگر که لاله نیست اندر بوستان/کاین جهان را ناگهان از خرّمی امروز کرد /بوستان نو شکفته عدل ِ سلطان ِ جهان
منوچهری دامغانی :
شاد باشید که جشن مهرگان آمد /بانگ و آوای ِدَرای ِکاروان آمد/کاروان مهرگان از خَزران آمد/ یا ز اقصای بلاد چینستان آمد/نه از این آمد، بالله نه از آن آمد /که ز فردوس برین وز آسمان آمد/مهرگان آمد، هان در بگشاییدش اندر آرید و تواضع بنماییدش/از غبار راه ایدر بزداییدش /بنشانید و به لب خرد نجاییدش/خوب دارید و فرمان بستاییدش/ هرزمان خدمت لختی بفزاییدش
دقیقی :
گاه آن آمد که باد مهرگان لشكر کشد/ دست او پیراهن اشجار از سر بر کشد/باغ­ها را داغ­های عریان بر برزند/ شاخ­ها را چادر نسطوریان بر سر کشد/زانکه سی سنبر چون ما مست و نرگس شوخ چشم /هردو بدخو را همی در زر و در زیور کشد/مهرگان آمد جشن ملک افریدونا /آن ­کجا گاو خوشش بودی بر ما یونا
قطران تبریزی :
آدینه و مهرگان و ماه نو/ بادند خجسته هر سه بر خسرو

عنصری :
مهرگان آمد گرفته فالش از نیکی مثال/ نیک­روز و نیک­ جشن و نیک ­وقت و نیک ­فال
ناصر خسرو :
نـوروز بـه از مـهـرگـان، گـرچـه/ هـــر دو زمـــانــنــد، اعــتــدالــــی
*
آری با این توضیحات می توان نتیجه گرفت که امروز ضحاک دیگری با دروغ و تزویر، تخت داد و راستی را به اشغال خود در آورده است و ستمگری را به حد فزون گسترش داده است. مهر و عشق و دوستی را از پهن دشت ایران زمین برکنده است و جای آن کینه کور در دلها نشانده است. آیا زمان ظهور کاوه رهایی بخش فرا نرسیده است؟ به عقیده نگارنده امروز هر کداممان یک کاوه هستیم که می توانیم با اتحاد در کنار یکدیگر قرار بگیریم و با نیروی داد و راستی و حق طلبی ضحاک ستمگر غاصب بر تخت مهر و دوستی را از اریکه قدرت به زیر بکشیم و مردمان را از گزند او برهانیم و مهر و عشق را در دلها جای دهیم. آیا روزی خواهد رسید که ملت ایران از فرهنگ تحمیلی ِ عزا و ماتم و سوگواری رهایی یابد و به فرهنگ شادخوانی و شادخواری دست یابد؟ به جرئت می توانم بگویم آری و آن روز دور نیست.
به امید آن روز و روز رهایی ملت با فرهنگ ایران


بر گرفته از کتاب دیدی نو از دیني کهن، اثر دکتر فرهنگ مهر


گفتارهاي ديگري درباره ي مهرگان را در اين نشاني بخوانيد:
http://www.aariaboom.com/


٢. اندوهْ‌نامه‌ي ِ يك ايراني‌ي ِدورمانده از «اصل ِخويش» و بازجوينده‌ي ِ «روزگار ِ وصل ِ خويش»

"آه ... که از حضور ِ این‌ همه رنج"
مرتضی محمودی


پیشکش به مجید روشنگر و تورج پارسی


http://www.alfabetmaxima.com/dastan/news.php?news_id=45


٣. هشت روزْنوشت ِ تازه‌ («ناتني‌ها ٤٣- ٥٠) + حكايت ِ سرزمين ِ من (گفتاري و نوشتاري) از استاد پرويز رجبي


الف. ناتنی ها (٤٣)
آن‌که حقش محفوظ است و آن‌که حقش محفوظ نیست!



و یکی دیگر از آرزوهای دیرین ما این است که همه به حرف ما گوش کنند و به به بگویند و خود ما به حرف هیچ کس گوش نکنیم و تره هم برایش خُرد نکنیم!
ما یکی از شگفت انگیز ترین مردمان جهان هستیم. در مسیر شدیدترین توفان ها صدای بال پروانه آزارمان می دهد و در حصار خوفناک ترین سکوت ها، صدای مهیب ترین غرش ها را نمی شنویم!
ما از این که نتوانیم حرفمان را بزنیم جهان را به سوگواری می خوانیم، اما اگر خروسی در وقتی که ما حوصله نداریم منقار بگشاید، بی محلش می خوانیم!
ما بچه ها و نوه های خودمان را فرشته می خوانیم و بچه های همسایه را «توله» هایی می نامیم که «پس» انداخته شده اند!
ما خیال می کنیم که خاک به یک نگاه ما کیمیا می شود و از «خاک برسر» خواندن دیگران خسته نمی شویم!
ما به همۀ جهانیان دشنام می دهیم و از این که کسی رمق خندیدن به رویمان را نداشته باشد، لب و لوچه به هم می کشیم!
دانشمندان ما حق ندارند نظری خلاف میل ما داشته باشند و نوبت به خودمان که می رسد، خیال می کنیم که دیگران در نظربازی ما حیرانند!
فاصلۀ نفرین و تحسین در فرهنگ ما باریک تر از لبۀ گیوتین است که فردامان به کار آید!
در میهمانی در تعارف یک لیوان آب چنان مهرمان می جوشد که دست به یخه می شویم، اما در پارکینگ مربوط به همان میهمانی مالک پارکینگ و بعد خیابان ها می شویم و اجازۀ نفس کشیدن به هیچ احدالناسی را نمی دهیم. البته با دهانی پر از دشنه و دشنام!
معلوم نیست سند مالکیت همۀ نظرها را کدام محضر به نام ما کرده است که به هیچ کس اجازۀ اظهار نظر نمی دهیم.
راستی را، چرا باید به استاد پیری که شصت سال از عمرش را بی ریا و بی چشمداشت در خدمت هم میهنانش گذاشته است، به خاطر یکی از نظرهایش کم لطف باشیم. آن هم با این ادعا که ما راست می گوییم واو در اشتباه محض است؟ گیرم که چنین باشد و او در برداشت خود واقعا در اشتباه باشد. ببینیم دیگران چه می کنند. در اروپا، قبلۀ ما، معمولا می گویند: «بر خلاف نظر فلانی» و بعد حرف خود را می زنند. و چقدر خوب است این هنجار که برداشت های نادرست به نقد کشیده شوند، اما خوب نیست که شخصیت کسی به نقد کشیده شود. آن هم با سابقه ای درخشان...
واقعیت این است که باید حق همۀ مردم برای اظهار نظر محفوظ باشد. حتی بدون نداشتن آگاهی لازم دربارۀ مقولۀ مورد بحث. و حق همه باید محفوظ باشد برای رد نظر او. اما نه با شگفت زدگی و ایجاد شایبه در رد شخصیت. این هنجار «می تواند» از ناتنی ها سربزند!
نقد شخصیت چنان حواس ناقد و خواننده را در اختیار می گیرد که اصل داستان فراموش می شود.


ب. ناتنی ها (٤٤)
لابد که کاوه دروغ نبوده است!


در حال نوشتن تاريخ سلجوقيان هستم‌.
گمان مي‌كنم که در ميدانی پرسه می ‌زنم كه بيشترين پايه‌های نگاه‌های ناتنی ما بر يكديگر در آن قرار دارند.
حدود ده سال از فروپاشی غزنويان و برخاستن سلجوقيان سپری شده است‌. يعنی ده سال ديگر از كم و بيش ٢٥٠٠ سال تاريخی كه معمولا به آن مي‌باليم‌. در ميان منابع موجود هنوز، پس از١٣٠ سال نشاط شراب و حرم و شاهدبازی غزنويان‌، كوچك‌ترين نشانی از گامی مثبت به سود مردم به چشم نمی‌خورد. پيداست كه در اين حدود ده سال بر مردم ميدان بزرگ خراسان بزرگ و خوارزم چه گذشته است‌: جنگ‌، خونريزی و ديگر هيچ‌. و به هزينة مردم‌.
در اين ميان چه خالی است جای گزارشی از زندگي مردم‌.
مورّخ‌ِ امروز مبهوت است كه برای خوانندۀ تشنۀ تاريخ خود چه بنويسد!
گفته‌ام كه خواننده‌ام را تنها نخواهم گذاشت‌. در حالی كه خود تنهاتر از خواننده‌ام هستم‌!
می‌خواهي، با يك حركت آرنجت، انباشتۀ كتاب‌ها و يادداشت‌های روی ميزت را بريزی روی زمين و وداع كنی از تاريخ‌...
ولی باری ديگر، شوق يافتن نشانی از تاريخ گمْ‌شده در سراب به هوس پايداريت مي‌اندازد.
از خود مي‌پرسی‌، شايد درماندگی‌ات از اين روی است كه هنوز تاريخ كامل ميهنت نوشته نشده است‌!
از خود مي‌پرسی‌، آيا فرمانروايان و سرداران از اين‌كه باری دیگر صدای سُمّ ِ اسبشان به گوش مردم برسد، شرمگين نمي‌شده‌اند؟
از خود می ‌پرسی‌، در اين ده سال‌، فقط و تنها در خراسان و يا در غرب كشور چند نفر راهی بی‌بازگشت را پيموده‌اند و يا تاخته‌اند؟
بر كشتزارها چه رفته است‌؟
و چند چِفت در باخشونت ازجا كنده‌شده‌است‌؟
و مردمان آبادی‌ها و شهرها چقدر بر آيين‌های سوگواری عادت كرده بوده‌اند؟
آيا سرداران ايرانی كم‌تر از تركان بيابانْ‌گرد بيگانه و ناآشنا با زبان و فرهنگ مردم می توانسته‌اند فكری به حال سرزمين تاريخی بی ‌كس و بی صاحب افتادۀ ما بكنند؟ چرا سرداری برنخاسته است‌؟ حالا ديگر از جنبش‌های دو سدۀ نخست دورۀ اسلامی كوچك‌ترين خبری نيست‌. خوانندگان غيرمتخّصص ايرانی چقدر آگاه هستند كه از اين پس قرن‌ها از ايرانيان، جز در زمينه‌های ادب و هنر، صدايی برنخواهد خاست‌؟
حكايت غريبی است‌.
چرا سرداران ايرانی خسته و ساكت و غايب بوده‌اند؟
چه چیزی آن ها را چنین ناتنی کرده بوده‌است؟
گفت و گوهای محفل‌های خانوادگی و خصوصی، پيرامون كدام محور می ‌چرخيده‌اند؟
درآن روزگار نيز رشتي ها و قزوينی‌ها و تبريزی‌ها سرگرمی مردم را فراهم مي‌آورده‌اند؟
و كودكان چه مي‌گفته‌اند؟...
بی تردید باید بسیاری از ریشه های عرفان ایرانی را در همین میدان ناتنی جست!
باز هم به این میدان بازخواهم گشت.
از شعر سده های پنجم و ششم روی نخواهم‌گرداند، به هنگام جستن انسان ایرانی. در میان مدح شاعران این دو سده از شاهان و امیران «لوس»، مدح به مدح، داغ ننگ به داغ ننگ، در پی ریشه های هنجاری خواهم بود که آن را «ناتنی» نامیده ام.
فکرمی کنی که در روزگار سلجوقیان کفترهای چای لُکنت داشته اند و اشکفت هر کوهی غزالی سوگوار داشته است...
فکرمی کنی در این روزگار شادی ایرانی برای همیشه سنگسار شد و دیگر مجالی نخواهی یافت که در سینۀ کوه خدای را سپاس گویی که شادی را آفرید و مردم را برای شادی آفرید...
و فکرمی کنی که در آن روزگار بوده است که پروانه های ظریف آفرینش زبانشان بند آمده است...
من اگر فرصتی را از خودم بربایم، حتما به سوگ پروانه های بی قرار خواهم پرداخت...
و از عمر کوتاه شقایق خواهم گفت...
من برای همۀ آهوان نخجیرها خواهم سرود و تنهایی را از وجاهت خواهم انداخت...
لابد که کاوه دروغ نبوده است!


پ. ناتنی ها (٤٥)
نه کاوه دروغ است و نه ضحّاک!



پیامی داشتم از خواننده ای گرامی:
«دكتر رجبی عزيز، نگوييد كاوه دروغ بوده است كه اگر بگوييد لشكر ناتنی‌ها برمی‌خيزد. ناتنی‌ها همه‌جا به كمين نشسته‌اند. آماده‌اند و سلاح‌هايشان آهيخته. ياد شاملو افتادم كه يك بار، نه كه در وجودش شك كند، كاوه را تنها جور ديگری ديد. فرمان حمله صادرشد و حتا به چيزهايی از نوع چاقوكشی تهديدش كردند و جاسوسش خواندند! جوخه‌هايی از اين ناتنی‌ها زدايندگان خاطره‌ی كاوه از حافظه‌ی ملّی بودند! چه ناتنی‌های شگفت‌انگيزی هستيم ما» .


جمله ای که من در پیوند با کاوه نوشته ام، جمله ای «دعايی» و «عاطفی» بود...
اما چهره‌های اسطوره ای یک ملّت (و یا قوم‌های تشکیل‌دهندۀ یک کشور) تبلور نیکی ها و پلیدی ها و تبلور آرزوها و آرمان‌های در پیوند با این نیکی ها و پلیدی ها هستند...
بنابراین، در این میدان نیازی به چاقو و جنگنده بمب افکن نیست. دوستداران اسطوره‌ها را از این روی می شود بیشتر دوست داشت که برای آرمان های خود دغدغه دارند. و پیداست، انسانی که دغدغۀ آرمانی دارد، آسان دست به چاقو و جنگنده بمب افکن نمی برد...
ضحّاک هم موجودی افسانه ای- اساطیری است. امّا ما او را هم هرگز موجودی دروغین نمی‌پنداریم. باورکنیم که اگر چنین می‌کردیم همۀ خاطرات تلخمان می ماند روی دستمان... ضحّاک تبلور و نماد فرمانروایی ظالم است... و کاوه تبلور و نماد رهایی بخش...
آری! بساط ظلم که از جهان رخت بربندد، هم ضحّاک دروغ است و هم کاوه... و نیاز به مرزبانی هم که از میان برداشته‌شود، هم اسب عجیب‌الخلقه‌ای به نام رخش دروغ‌خواهدبود و هم مرد «زمختی» به نام رستم... و آن یکی آرش هم همین طور...
در این جا امّا، مشکل کار در خویی است که در سده‌هایی طولانی به شعار و گریز از حقیقت گرفته ایم. حقیقت این است که ما نیاز مبرمی به تجدید نظر در تعریف های خود داریم... مگر نمی‌بینیم که شعار در هیچ زمینه‌ای پاسخ‌گوی دشواری‌های ما نشده‌است؟...
در برنامه‌ای رادیویی گفتم که خطّ پهلوی و خطِّ امروزی ما برمی‌گردد به خطّ آرامی. در نامه ای بلندْ بالا متهم شدم به وطن فروشی!.. اما صد بار هم که دربارۀ خطّ سخن بگویم بازهم ریشۀ خطّ فارسی را آرامی خواهم دانست. همۀ اروپایی های از خودراضی هم عقیده دارند که خط هایشان ریشۀ آرامی - فینیقی دارد...
بابا جان! عصبانی‌شدن که حقیقت را باطل نمی‌کند. چاره در خِرَدْگرایی است.
گاهی با خود فکرمی‌کنم که اگر حکومت‌های پیشین ما، مثلا ً در دورۀ سلجوقیان، گاز ِ اشک‌ْآور می‌داشتند، چه می کردند؟...
دیر یا زود ما باید پرهیز از خشم و دشنه و دشنام را از خومان شروع کنیم.
من با گذاشتن منّت به خودم، روزی بیش از ١٧ ساعت کار می کنم، تا انسان را رستگار و رستگارتر ببینم...
من می‌خواهم در دو روز باقی مانده به سهم خودم دیوارهای ناتنی‌ساز را فروبریزم. پس دوست گرامی که محبت کرده اید و پیامی دوستانه فرستاده اید، در اندیشه نباشید. مرا باکی از پرخاش و دشنام نیست.
از این می ترسم که نتوانم به لبخندی مهربان و به دستی آکنده از صفا که زیر بغلم را می‌گیرد، تا هنگام پیاده شدن از ماشین فرش زمین نشوم، پاسخی در خور بدهم...
ریختن دیوارهای ناتنی آسان تر از ساختن سدی بر کارون است...
باور کنید!...


ت. ناتنی ها (٤٦)
رقص میانۀ میدان



دریغ از این همه حضور ناشکیبا!
با هر «ناتنی ها» یی که می نویسم، صدای اعتراض عده ای را درمی آورم:
چرا برای ادّعاهایم منبع نمی‌آورم؟
چرا سرکوفت می‌زنم؟
چرا این قدر مردم‌ستیز هستم؟
چرا اسطوره‌ها را به باد انتقاد می‌گیرم؟
و چراهایی از این دست.
لابد که می خواهند برای احیای مهربانی و عشق، از لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد بگویم؛ با ذکر منبع!
لابد که برای پاشیدن زباله در خیابان‌ها و جاده‌ها و بیابان‌ها، باید گل‌های همۀ گل‌فروشی ها را پیش‌خرید‌بکنم و سر چهارراه‌ها بایستم و در حالی که نیشم تا حلقم بازست، ماشین های عبوری را گلباران کنم!
لابد که باید ثانیه به ثانیه بزنم به تخته و «ماشاءالله» از زبانم نیفتد!
لابد که باید هر کاری را که انجام‌می‌دهم، با نام کاوه شروع کنم و این قدر «کاوه کاوه» بگویم که مردم به یاد «حلوا حلوا» بیفتند و مفت و مجّانی کامْ شیرین شوند!
نمی دانم!
شاید با منتقدانم ناتنی‌هستم.
شاید سر کوچه حلوا پخش‌می‌کنند و من بی‌خبرم...
شاید هم‌میهنانم چاپلوسی را برای همیشه تبعیدکرده‌اند و خبرش به من نرسیده‌است...
شاید کنار جاده ها به جای آشغال، گل‌کاشته‌اند و ترس ِ شقایق‌ها ریخته‌است..
شاید افلاتون از سرای باقی مرخّصی‌گرفته‌است و به میان ما آمده‌است تا چند عکس یادگاری از مدینۀ فاضله‌اش بگیرد و برای فارابی هم که داستان را به روی مبارک نیاورده است به سوقات ببرد...
و شاید ضحّاک شرم‌ْنامه ای به طول تاریخمان نوشته‌است و خواستار بخشایش شده‌است...
شاید هم باید که در نوشتاری کوتاه همان قواعدی را رعایت‌کرد که برای یک مقالۀ علمی. امّا من براین باورم که لطف این نوشته‌های کوتاه، در تلنگُرهای ِ غیرمترقبه و انتزاعی آنهاست. چنین نوشته‌ای نمی‌تواند برای هر هنجاری که تداعی می کند، مطلبی بیاورد مستند...
مگر این که چنان با یکدیگر ناتنی باشیم که بی سوگند و بی شاهد کارمان لنگ باشد!
من که رقص در میانۀ میدان را گزیده ام، چه باک!


ث. ناتنی‌ها (٤٧)
نشانی از ریشه ها



متأسّفانه تا سدۀ پيش، در تاريخ اجتماعی، جای مردم تقريبا خالی است و ما دربارۀ حرمْ‌سرا و شاهدبازی فرمانْ‌روايان بيشتر مي‌دانيم تا زندگی روزمرۀ مردم‌. در حقيقت ما به جای تاريخ زندگی گذشتگان و نياكانمان‌، تاريخ زندگی فرمانروايان را مي‌خوانيم‌. نويسندۀ تاريخ اجتماعی ايران فقط مي‌تواند در لابه‌لاي منابع به تصادف به گزارشی بربخورد كه به طور غيرمستقيم نشان از زندگی مردم دارد.
در كيمياي سعادت غزالی (نیمۀ دوم سدۀ ششم) در فصل منكرات به ناگهان به مطلبی برمي‌خوريم كه حتي از يك كلمۀ آن نمي‌توان صرف نظر كرد. در اين نوشته به چيزهايی از زندگی روزانه برمی خوريم كه تشنۀ دانستن آن‌ها هستيم‌. پس از ١٤٠ سال رويارويی با خونريزی و غارت و نا آرامی و فضاهای آكنده از بی اعتمادی‌ دورۀ سلجوقی، ناگهان بازار و كوچه‌ها به جنب و جوش درمی‌آيند و صدای بازی نشاطانگيز كودكان تاريخ به گوشمان می ‌رسد و از برخی از برداشت‌های خشك‌انديشانۀ امام محمد غزالی در شگفت مي‌مانيم‌:
«منكرات بازارها: آن به خرنده دروغ گويند و عيب كالا پنهان دارند و تراز سنگ و چوب و گز راست ندارند و در كالا غش كنند. و چنگ و چغانه فروشند. و صورت حيوانات (اسباب بازی‌) فروشند برای كودكان در عيد. و شمشير و سپر چوبين (اسباب بازی‌) برای نوروز و بوق سفالين برای سده‌. كلاه و قبای ابريشمين فروشند برای جامۀ مردان‌. و جامۀ رفوكرده و گازر شسته فروشند و فرانمايند كه نو است‌... و مجمره و كوزه و اوانی (آبخوری‌، ليوان‌) سيم و زر فروشند و امثال اين‌. واز اين چيزها بعضی حرامست و بعضی مكروه‌: اما صورت حيوان حرامست و آنچه برای سده و نوروز فروشند. چون سپر و شمشير چوبين و بوق سفالين‌. اين در نفس خود حرام نيست‌. و ليكن اظهار شعار گبران (زرتشتيان‌) است كه مخالف شرعست و از اين جهت نشايد، بلكه افراط كردن در آراستن بازار به سبب نوروز و قطايف بسيار كردن و تكلف‌های نو ساختن براي نوروز نشايد، بلكه نوروز و سده بايد مندرس شود و كسی نام آن نبرد. تا گروهی از سلف گفته‌اند كه روزه بايد داشت‌، تا از آن طعام‌ها خورده نيايد. و شب سده چراغ فرا نبايد گرفت‌ (خاموش کرد)، تا اصلا آتش نبيند. و محققان گفته‌اند: روزه داشتن اين روز هم ذكر اين روز بود و نشايد كه نام اين روز برند. به هيچ وجه‌. بلكه با روزهای ديگر برابر بايد داشت و شب سده همچنين‌. چنان‌كه ازو خود نام و نشان نماند».
«منكرات گرمابه‌: آن بود كه عورت از زانو تا ناف پوشيده ندارد. و ران در پيش قايم نهد برهنه‌كرده‌، تا بمالد و شوخ بازكند، بلكه اگر دست در زير ازار بر آن فراگيرد، نشايد كه بسودن به معني ديدن بود. و صورت حيوان بر ديوار گرمابه منكر است‌. واجب بود تباه‌كردن آن‌، يا بيرون‌آمدن‌»...
«منكرات مهمانی‌: فرش ابريشمين و مجمره (منقل‌، آتشدان‌) و گلابدان سيمين و پرده‌های آويخته كه بر آن صورت بود. اما صورت بر فرش و بالش روا بود. و مجمره بر صورت حيوان منكر بود... نظارة زنان در مردان جوان تخم فساد بود... احمد حنبل براي سرمه‌دانی سيمين كه بديد، برخاست وبيرون آمد. و همچنين اگر در مهمانی مردی بود كه جامة ديبا دارد يا انگشتری زرين‌، نشايد آن‌جا نشستن‌. و اگر كودكی مميز جامۀ ابريشمين دارد، هم نشايد، كه اين حرامست بر ذكور امت‌. چنان‌كه خمر حرام است‌. و نيز چون خو فراكند (عرق كند و...)، شَرَه (ميل‌، آز) آن بعد از بلوغ بر وي بماند. اما چون مميز نبود و لذت آن درنيايد، مكروه بود...».
«واگر در ميهمانی مسخره شد (لطيفه گفته شد) كه مردمان را به فحش و دروغ به خنده آورد، نشايد نشستن با او...».
«و جامۀ سفيد اندر چشم وي بيارايد و جامۀ ابريشمين و رنگين را نكوهيده دارد و گويد: اين كار زنان باشد و رعنايان و خويشتن آراستن كار مخنثان بود، نه كار مردان‌. و نگاه دارد تا كودكان كه جامۀ ابريشمين دارند و تنعم كنند با وی نيستند و ايشان را نبيند كه آن هلاك وی بود كه وی نيز آرزو كند. و از قرين بد نگاه دارد كه هر كودك كه وی را نگاه ندارند، شوخ و دروغزن و دزد و لجوج و بي‌باك گردد و به روزگار دراز آن از وي نشود».
«و چون به دبيرستان دهد... نگذارد كه به اشعار كه حديث عشق زنان و صفت ايشان بوَد مشغول شود. و نگاه‌دارد وی را از اديبی كه گويد كه بدان طبع لطيف شود، كه نه آن اديب بوَد، بلكه آن شيطان بوَد كه تخم فساد اندر دل وي بكارد».
غزالي در مقام يكي از مجتهدان دورة سلجوقی كه مدتی نيز در نظاميه‌های بغداد و نيشابور تدريس كرده است‌، دربارۀ حجاب نيز نظری را تبليغ مي‌كند كه در هرحال گويای بخشی از زندگی اجتماعی در اين دوره است‌. پيداست كه او محفل‌هايی را به نقد می ‌كشد كه از وجود آن‌ها آگاهی داشته است‌:
«و بدان كه هيچ تخم فساد چون نشستن با زنان اندر مجلس‌ها و مهمانی‌ها و نظارها نبوَد. چون ميان ايشان حجاب نبود. و بدان‌كه زنان چادر و نقاب دارند، كفايت نبوَد. بلكه چون چادر سفيد دارند و اندر نقاب نيز تكلف كنند، شهوت حركت كند و باشد كه نيكوتر نمايند از آن‌كه روی بازكنند. پس حرام است بر زنان به چادر سپيد و روی بند پاكيزة به تكلف اندربسته بيرون شدن‌. و هر زنی كه چنين كند عاصی است و پدر و مادر و شوهر كه دارد و بدان راضی بود، اندر آن معصيت با او شريك باشد كه رضا داده بود. و روا نيست هيچ مردي را جامۀ زنی كه داشته بود اندرپوشد، به قصد شهوت‌. يا دست فرا آن كند يا ببويد، يا شاسپرم (نوعی گل‌) يا سيب يا چيزی كه بدان ملاطفت كنند، فرا زنی دهد و فراستاند، يا سخنی نرم و خوش گويد. و روا نيست زنی را كه سخنی با مرد گويد. الا درشت و به زجر... و از كوزه‌ای كه زنان آب خورند، نشايد به قصد از جای دهان ايشان آب خوردن و از باقی ميوه كه وی دندان فروبرده باشد، خوردن»‌.
وای! چه کشیده اند نیاکان ما؟...


ج. ناتنی‌ها (٤٨)
باورکنیم که جنگ تمام‌شده‌است!


در این جا به پرسشی می پردازم که هیچ گاه پاسخی برای آن نيافته‌ام‌. شايد اين پرسش براي خواننده‌ام نيز مطرح باشد:
معمولا ً در گزارش‌های مورّخان از جنگ ها سخن از يغما، چپاول و غارت می ‌رود. پرسش اين است كه چپاول چگونه است‌؟ مردی سپاهی كه از ناكجاآبادی دور، پياده و احيانا سواره خود را به صحنۀ جنگی می رساند كه كوچكترين برداشتی از ميدان آن نداشت، چه چيز را چپاول می ‌كرد و آن را در كجا نگهداری می ‌كرد‌؟ يا به كه مي‌سپرد و به هنگام بازگشت آن را چگونه حمل مي‌كرد و يا اگر كشته می ‌شد‌، بر سر دستاورد او چه می ‌آمد‌؟
مي‌نويسند كه سپاهيان مقدونی در تخت جمشيد به غنائم زيادی دست يافتند. شواهد نشان مي‌دهند كه درست می ‌گويند. اما چگونه‌؟ مگر مردی سپاهی‌، كه در حدود سه هزار كيلومتری ديار خود می ‌جنگيده است‌، جز ابزار جنگی خود توانايی حمل چيزی ديگر را داشته است‌؟
آيا واسطه‌هايی وجود داشته‌اند كه غنائم را به مقصد ربايندۀ مال مي‌رسانده‌اند؟ چگونه‌؟ به نظر من پی ‌بردن به اين نكته‌های تاريخی اهميت بسيار دارد. مورخ بايد بكوشد، از تلف‌شدن كوچك‌ترين خبری در اين زمينه بپرهيزد.
در اين ميان تنها تجاوز به ناموس زنان است كه با مشكل نگهداری و انتقال روبه‌رو نبوده است‌. دردآوراست‌، اما حقيقتی تلخ است كه زن ها، یعنی مادرها، همواره مظلوم واقع می شدند. به این ترتیب هزاره ها و سده ها بود که زن ها آموزش ناتنی شدن می دیدند. در حالی که روح و تنشان گوهر هستی بود و هست...
دیگر به هیچ بهایی اجازه ندهیم که به کسانی که نخستین شعرهای جهان را به صورت لالایی در گوشمان زمزمه کرده اند، احترام کمتری گذاشته شود. دست کم با شهادت پسرش...
همواره یاد لالایی مادرمان در گوش و جانمان باشد...
زمزمۀ جنگ به گوشم می خورد. بی آن که اهل شعار باشم، می خواهم که به پشت بام ها و بالای گلدسته ها برویم و مانند چاوشان، با بانگی بلند، خبر پایان گرفتن جنگ را به گوش همه برسانیم...
مادرانمان، با این که ساکت هستند، چنین انتظاری را از ما دارند. به سکوت مادرها احترام بگذاریم...


چ. ناتنی ها (٤٩)
نشانی از ریشه ها


منشاء فساد و جایزۀ کلید بهشت!



ما معمولا ًخواجه نظام الملک را، که در نیمۀ دوم سدۀ پنجم هجری سی سال وزارت سلجوقیان را داشته‌است، گاهی بی آن که حتی یک بار زحمت خواندن «سیاستْ‌نامه» یا به نامی دیگر، «سِیَرُالمُلوک» او را به خود داده‌باشیم، یکی از مردان بزرگ و ارجمند تاریخ ایران می شناسیم؛ چون آموزگاران ناآگاهمان چنین گفته اند.
من در حال تالیف تاریخ سلجوقیان، در این کتاب جا به جا به برداشت هایی برخورده ام که مغز استخوانم را سوزانده است. برای نمونه چند خط را باهم بخوانیم:
«نبايد كه زيردستان پادشاه زبردست‌گردند كه از آن خلل‌های بزرگ تولّدكند و پادشاه بي فرّ و شكوه شود. خاصّه زنان كه اهل سِترند و كاملْ‌عقل نباشند و غرض از ايشان گوهر نسل است ]ادامة نسل [‌كه برجای بماند و هرچه از ايشان اصيل‌تر ]مانند اسب نژاده‌تر![ بهتر و شايسته‌تر و هرچه مستوره‌تر و پارساتر ]پاستوريزه [‌ ستوده‌تر و پسنديده‌تر».
«و هرآن‌گاهی كه زنان پادشاه فرمانده گردند، هم آن فرمايند و شنوانند و به رَأيُ ‌العَين‌، چنان‌كه مردان احوال بيرون پيوسته مي‌بينند، ايشان نتوانند ديد. پس بر موجب گويندگان كه در پيش ِ كار ِ ايشان باشند، چون حاجبه و خادمي فرمان‌دهند، لابد فرمان‌های ايشان اغلب برخلاف راستی باشد و از آن‌جا فساد تولّد كند و حشمت پادشاه را زيان دارد و مردمان در رنج افتند و خلل در دين و ملك درآيد و خواستۀ مردمان تلف شود و بزرگان دولت آزرده شوند».
«به همۀ روزگارها، هرآن وقت كه زن پادشاه بر پادشاه مسلّط شده است‌، جز رسوايی و شرّ و فتنه و فساد حاصل نيامده است‌. اندكی از اين معنی يادكنيم‌، تا در بسياری ديدار افتد:
اوّل مردی كه فرمان ِ زن كرد و او را زيان‌داشت و در رنج و محنت افتاد، آدم بود عليه‌السّلام كه فرمان حوا كرد و گندم بخورد تا از بهشت بيفتاد و دويست سال مي‌گريست‌، تا خدای تعالی بر وي بخشود و توبۀ او پذيرفت‌».
«و هميشه پادشاهان و مردان قوی رای طريقی سپرده‌اند و چنان زندگانی كرده كه زنان ايشان را از دل ايشان خبرنبوده‌است و از بند و هوا و فرمان ايشان آزاد زيسته‌اند و مسخّر ِ ايشان نشده‌اند. چنان‌كه اسكندر كرد».
از پایداری در برایر این برداشت ناتنی پرور خبری ندارم؛ امّا از قدرت خواجه نظام الملک و دوام ِ برداشت ِ او چرا!
دلم به حال مادرانمان می سوزد که چون منشاء فساد بالقوه نامیده شده اند، کلید بهشت را زیر پایشان نهاده اند، به جایزه!


ح. ناتنی‌ها (٥٠)
حکایت‌های ِ ناتنی ِ سرزمین ِ من
ريشه ها


گويا «ي» ناتني به جاي ِ «ي» تني هم از ناتني‌هاي ماست در كامپيوترهاي ِ پيشرفته‌ي ِما!
داستان غريبي است كشتار فرمانروايان و گزارش مورّخان‌. مورّخان به گونه‌اي از كشتارهاي فرمانروايان ياد مي‌كنند كه گويا كشتار براي اينان امري مُباح و حتي مُستحَبّ است‌. كم‌تر ديده مي‌شود كه از گزارش مورّخي بوي نفرت و دست‌كم بدآيي به مشام برسد. غضب حقّ ِ مُسلّم فرمانرواست‌. او بايد خشم خود را فرونشاند و طبيعي و پيداست كه خشم شاهانه جز با ريختن خون فرونمي‌نشيند. و معمولا مورّخان ايرادي در اين كار نمي‌بينند. همۀ خبر اين است‌: «الب‌ارسلان به شبانكاره رفت و از ايشان خلقي بي‌شمار را بكشت‌». سبب اين كشتار و چگونگي آن در گزارش ظهيرالدّين نيامده است‌. گويا كشتاري بايد انجام مي‌پذيرفته‌است و انجام پذيرفته‌است‌! مانند كاري عمراني‌. البته كم پيش مي‌آيد كه سخن از كاري عمراني برود. اصلا عمران مرسوم نيست‌!
آيا نمي‌توان در گزارش ابن بلخي‌ كمي درنگ كرد: «در سال دوبار تاختن شبانكاره بودي از يك جانب تاختن ترك و تركمان از ديگر جانب‌. و آن‌چه يافتندي به غارت بردندي‌. و بر سري مردم را مصادره‌كردندي‌. تا يكباري مستأصل شدند»... در اين ميان اين را هم نبايد از قلم انداخت كه مردم شبانكاره در سرزمين نياكان و هميشگي خود بودند و تركان سلجوقي از اهالي آسياي ميانه و هنوز چندسالي از روزگاري نمي‌گذشت كه به ايران آمده بودند و ايرانيان را به ميزباني خود منصوب كرده بودند!
گزارشي خواندني خيلي آشكار نشان مي‌دهد كه فرمانروايان با چه حسّي به مردم و زيرْدستان خود نگاه مي‌كرده‌اند: «سلجوقيان مي‌خواستند نيشابوررا غارت كنند. طغرل گفت‌: "ما در ماه حرام هستيم‌. پردۀ احترام اين ماه را پاره نكنيم‌... هركس خبر آن را بشنود، زشتش انگارد و موجب رواج بدگويي مي‌شود." از گفتار طغرل برخي ابراز بيزاري كردند و او را سبك‌عقلي خواندند كه در مقام بيان كار حلال و حرام برآمده است‌. طغرل ناچار به آنان گفت‌: مهلت بدهيد كه بقيّۀ روزهاي رمضان بگذرد و هرچه مي‌خواهيد پس از عيد فطر انجام دهيد... برادر طغرل‌، جغري بك داود به اصرار از او اجازۀ يغما خواست‌. داود كاردي بركشيد و گفت‌: "اگر رها مي‌كني كه به غارت شوم بسيار خوب‌، وگرنه به دست خود، خود را خواهم كشت‌." طغرل را به حال برادر دل بسوخت‌... داود را چهل هزار دينار نصيب داد و خشنودش ساخت‌».
مورّخ از خود مي‌پرسد، در روزگاري كه بانكي وجود نداشته است و درهم و دينار به سيم و زر بوده است‌، اين بزرگان كه در يك جا قرار نداشته‌اند، با درآمدهاي غير مترقبۀ خود چه مي‌كرده‌اند.
در اين ميان هزينۀ زندگي شاهانه و هزينۀ فرونشاني خشم شاهانه با مردم است‌. سالي يكي دوبار. به‌علاوۀ دفعات غيرمترقبه‌! تازه اگر براي چندسالي فرمانروايي ثابت باشد. وگرنه با تغيير فرمانروا، هزينه‌هاي فرمانرواي جديد بي‌درنگ بايد تأمين شود. به‌علاوۀ هزينۀ تحويل و تحول و جشن فرخندۀ رسيدن به فرمانروايي و هزينه‌هاي خستگي‌هاي ناشي از آن‌! درميان همۀ گزارش‌هاي مورّخان قديم دربارۀ طغرل‌، عملا بنيادگذار خاندان‌، بيشترين حجم را داستان ازدواج و ناكامي در زفاف او با دختر يا خواهر خليفه القايم به اشغال خود درآورده است‌. ظهيرالدّين نيشابوري در موردي ديگر و در پيوند با الب‌ارسلان با خونسردي مي‌نويسد: شاه ابخاز «صلح طلبيد و دختر به سلطان داد و بر سبيل اناوه (باج و خراج‌) مالي قبول كرد كه هر سال به خزانۀ سلطان رساند. سلطان او را (دختر را) بستد و بعد از يك‌چند به نظام‌الملك بخشيد»! مانند يك باغچه‌!
از چه روزگاري چنين بوده است و تا چه روزگاري چنين خواهد بود، خدا عالم است‌! جالب است كه «فنّ‌‌آوري ِ خشم‌نشاني»، خويشاوند و وزيرهم نمي‌شناسد.
به اين ترتيب‌، تاريخ نبايد شرح حال فرمانروايان باشد. يا دست كم تاريخ را بايد به گونه‌اي نوشت كه اقلا آواي كشتگان به گوش برسد. و يا غباري از وجود آن‌ها بر چهرۀ تاريخ بنشيند تا تاريخ‌، تنها داستان نشاط شراب و شكار و زفاف فرمانروايان «لوس‌» و ازخودراضي نباشد!
پيدا نيست كه حكومت چه برنامه‌ای براي مردم داشته‌است و آيا هرگز به بهبود زندگي مردم فكر مي‌كرده‌است‌؟ گزارش بُنداري را اگر باور كنيم‌، مسأله كمي روشن مي‌شود: بُنداري‌ دربارۀ موكب طغرل مي‌نويسد: «جماعت تركان آبشخور و چشمه‌اي نيافتند مگر آن‌كه آن را لب زدند. از زيبايي نگدشتند مگر آن‌كه آن را زشت‌كردند. از آتشي گذرنكردند مگر آن‌كه بر آن آب پاشيدند. خانه‌اي را رهانكردند مگر اين‌كه آن را به هم‌ريختند. چه بسا سدّ و بندها شكستند و بس عيب و ننگ برجاي گذاشتند. پادشاهان از ترس تركان فراركردند و خود را از مقابل آتش فسادشان به كناري كشيدند. به شهري وارد نشدند مگر آن‌كه مالك شهر را بنده ساختند و كوچه‌ها را از افراد خود پركردند. ساكنان شهر را ترساندند و ترس و وحشت را بر شهر حكم‌فرما ساختند. بر فرمانروايان چيره‌شدند و چيرگي را فرمانرواكردند. سپس به جانب بغداد توجّه‌كردند و درازدستي و يغماي بي‌اماني انتشاردادند».
و پيدانيست كه اميرالمؤمنين‌، خليفۀ مسلمانان جهان در بغداد چه نيازی به چنين سلطان ناتنی داشته‌است‌!
آهنگ من این است که با نشان دادن ریشه های «ناتنی»، «ناتنی» را «ناتنی» کنم.
جُستار از من، مدد از برادران «ناتنی»!


با فروتنی
پرویز رجبی
* * *
حکایت ِ سرزمین ِ من، نوشتۀ پرویز رجبی




مقالۀ «حکایت سرزمین من» نوشتة دکتر پرویز رجبی را در سه بخش زیر بشنوید
بخش اول حکایت سرزمین من را در اینجا بشنوید
بخش دوم نامه به سحر را در اینجا بشنوید
بخش سوم نامه به سارا را در اینجا بشنوید
اجرا: گیتی مهدوی
متن «حکایت سرزمین من» را در اینجا بخوانید
مجموعه آثار دکتر پرویز رجبی در کتابخانۀ گویا


٤. دَوره‌ي ِ پنجْ‌روزه‌ي ِ زبان‌ْشناسي‌ي ِ تاريخي‌ي ِ زبان‌هاي ِ ايراني‌ي ِ ميانه از سوي انجمن ِ جهاني ي پژوهش هاي ايران شناختي
(ISIS)
در دانشگاه ِ پرينستون


ISIS



Intensive Course on Middle Iranian Philology


Over the last few years, the Near Eastern Studies Department at Princeton has organized a series of short, intensive courses on topics not normally taught on campus: Arabic manuscripts, Islamic coins, and Arabic papyri. In each case, an internationally recognized expert has been brought in to teach the course over a period of five weekdays during the midterm break.
This coming spring we plan to offer such a course on Middle Iranian philology. The instructor will be Professor Nicholas Sims-Williams of the School of Oriental and African Studies in the University of London , and he will teach the course Monday to Friday, March 17-21, 2008.
Middle Iranian is the phase in the development of the Iranian languages that roughly coincides with late antiquity and the early Islamic period. The best-known Middle Iranian literary language is Middle Persian; others are Parthian, Sogdian, Khwarazmian, Bactrian, and Khotanese. Only a few experts have a thorough knowledge of these languages, but anyone with a serious interest in the history of the eastern Mediterranean world, the Sasanian Empire, the Caliphate, and Central Asia in the centuries before and after the rise of Islam can benefit considerably by knowing something about these languages and the texts written in them. Students with a basic knowledge of Persian or another modern Iranian language will be particularly well-placed to benefit from this course.
The course is open to graduate students at Princeton and other universities. As in past years, we hope to be able to extend some assistance to students from out of town with respect to the expenses of travel and accommodation.
At this point I would like to hear from all those interested in taking the course. The number of places available will be limited, so please let me know promptly if you subsequently find that you will not be able to attend.
If you know of others who might be interested in the course, feel free to forward this message to them.


Michael Cook
http://au.f511.mail.yahoo.com/ym/Compose?To=mcook@princeton.edu



٤. مجموعه‌ي ِ كتابهاي ِ «احمد كسروي» در شبكه‌ي ِ جهاني




http://shoubie.persiangig.com/ahmad-kasravi/ahmad-kasravi.htm


٥. هُشدار ِ دلْ‌سورانه ي يك پژوهنده: آينده‌اي مخاطره‌آميز براي ِ جامعه‌ي ِ ايران


آینده ي کشورقربانی ي ترویج ِ تضادّ ِ طبقاتی
رضا مرادی غیاث آبادی
http://www.ghiasabadi.com/


٦. ايرانيان و آمريكائيان جنگ نمي خواهند



[You are receiving this email because you signed up at EnoughFear.org. Instructions for unsubscribing are at the bottom of this email.]
Dear Peacemaker,
We're announcing a new action to bring Iranians and Americans together, and we need your help! Please read the description of this action below, and get in touch with us to help bridge the gap between Iranians and Americans.
Call Iran/Call America: People to People Diplomacy to Prevent WarAs the leaders of both the United States and Iran continue to ratchet up their rhetoric, it is becoming increasingly clear that the if an attack is to be avoided, we will have to find new ways to defuse the tensions between our countries. It is time that the people of America and Iran let our leaders know: we're ready to talk, and if they won't take that first step, we will take it for them.
To facilitate people-to-people diplomacy, we have designed an action that will connect Americans and Iranians who otherwise would never have the opportunity to talk with each other.
How it works:A simple phone bank, made up of 4-5 old-style red desk phones (like the ones used for direct emergency talks during the Cold War), will be set up in a public space in Washington DC at the same time as 4-5 house parties are held in Iran. A phone call from each phone in the US will be placed to a cell phone at each of the house parties. The phone calls will run continuously for 1-2 hours, and during that time, volunteers will invite passers-by in DC to have a 5-minute chat with someone in Iran, and the phone will be passed around at the house parties in Iran. Each phone in the US will have a second line for a translator.
Needed: volunteers in the US and IranThe technical details to make this action have been worked out – all we need now is the participation of a few volunteers in the US and four or five people or families in Iran willing to hold the house parties. If you are willing to volunteer, please email http://au.f511.mail.yahoo.com/ym/Compose?To=nick@enoughfear.org or call 617-504-7601 (in the US).
http://enoughfear.cmail1.com/l/256722/1iidbtt/www.enoughfear.orgIranians and Americans Say No to War



٧. راهْ‌بُردي به دستْ‌‌آوردهاي شماري از نگارگران ِ معاصر ِ ايرانِ
http://persianfineart.com/home.asp?domain


٨. برنامه‌هاي هنري ي ِ «ميراث ِ ايران»، لندن - مهرماه ١٣٨٦/ اكتبر ٢٠٠٧ (نگارگري، نمايش و موزيك)




http://www.iranheritage.com/


٠۹ سندي ديگر درباره‌ي ِ طرحْ‌افكني‌ي ِ كودتاي آمريكايي- انگليسي - درباري‌ي ِ امرداد ١٣٣٢/ آگوست ١٩٥٣ براي سرنگوني‌ي دولت ِ ملّي‌ي دكتر محمّد مصدّق

مصدّق، اثر ِ اردشير مُحصّص


http://cryptome.org/cia-iran-all.htm#VII
This file is available on a Cryptome DVD offered by Cryptome. Donate $25 for a DVD of the Cryptome 10-year archives of 35,000 files from June 1996 to June 2006 (~3.5 GB). Click Paypal or mail check/MO made out to John Young, 251 West 89th Street, New York, NY 10024. Archives include all files of cryptome.org, cryptome2.org, jya.com, cartome.org, eyeball-series.org and iraq-kill-maim.org. Cryptome offers with the Cryptome DVD an INSCOM DVD of about 18,000 pages of counter-intelligence dossiers declassified by the US Army Information and Security Command, dating from 1945 to 1985. No additional contribution required -- $25 for both. The DVDs will be sent anywhere worldwide without extra cost.
28 August 2000: Link to original New York Times PDF files: http://cryptome.org/iran-cia/cia-iran-pdf.htm
11 July 2000: Typographical errors corrected. See also:
An informative commentary on July 6, 2000 about this report by Mark Gasiorowski, a political science professor at Louisiana State University: http://www.iranian.com/History/2000/July/Coup/index.html.
A 1997 New York Times report on the CIA's claim that all coup records were lost: http://www.iranian.com/History/June97/CIA/index.shtml
A 1978 coup account published by the British journal Lobster in 1998 which identified coup participants: http://cryptome.org/cia-iran-lob.htm
25 June 2000
On June 16, 2000, the New York Times published on its Web site PDF files of a secret CIA report: "CLANDESTINE SERVICE HISTORY, OVERTHROW OF PREMIER MOSSADEQ OF IRAN, November 1952-August 1953," an operation planned and executed by the CIA and British SIS:
http://www.nytimes.com/library/world/mideast/041600iran-cia-index.html
The Times wrote in an introductory note that names of participants in the overthrow were digitally edited from the report "after consultations with historians who believed there might be serious risk that the families of some of those named as foreign agents would face retribution in Iran."
Cryptome has recovered the majority of the edited text of the files and is publishing the report unedited except for unrecoverable redactions (some sections were secured by a method which prevented recovery, as noted at their beginning below) and those sections and appendices which were not edited.
Restored text is shown in brackets below.
More on the edited text recovery method at: http://cryptome.org/cia-iran.htm
The New York Times is commended for publishing the report. It is a disturbing document that should be widely read and pondered for the harm it so vividly describes.




١٠. بُخارا-٥٣: ويژه نامه‌اي سزاوار براي هنرمندي شايسته





شماره ي ٥٣ي ماهنامه ي ادبي - فرهنگي - هنري ي ِ بُخارا، اين هفته به دفتر من رسيد. بايد به علي دهباشي، درود و آفرين گفت كه ١١١صفحه از ٥۹٧ صفحه ي اين شماره را ويژه ي شناخت و بزرگداشت ِ هنرمند ِ بزرگ و طرح - طنزنگار ِ نامدار ِ روزگارمان كامبيز درم بخش كرده است.


درم بخش در نمايشگاهي از كارهايش


نمونه اي از كارهاي درم بخش
از مجموعه ي "مينياتورهاي سياه"

در اين دفتر ِ سرشار ِ بُخارا انبوهي از گفتارها، تحليل ها، نقدها و بررسي ها نيز به چاپ رسيده است. از آن
جمله است بررسي و نقد ِ محمّدرحيم اخوّت درباره ي سه كتاب (دو پژوهش درباره ي فردوسي و شاهنامه و يك ترجمه در گستره ي ايران شناسي) از نگارنده ي اين يادداشت.



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?