Thursday, September 13, 2007
٣: ٤٤. هفتمين هفته نامه: فراگير ِ ١٧ زير بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شنيدني
جمعه بيست و سوم ِ شهريورماه ١٣٨٦
(چهاردهم سپتامبر ٢٠٠٧)
گفتاوَرد از داده هاي اين تارنما بي هيچ گونه ديگرگون گرداني ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.
١. عبدالحسين نوشين، فرهيخته، هنرمند و پژوهشگري بزرگ، قرباني ي "سياست" و "ايدئولوژي"
عبدالحسين نوشين و صادق هدايت
عبدالحسين نوشين هنرمند نامدار و بُنيادگذار ِ نمايش ِ نوين و جهاني در ايران، يكي از چهره هاي شاخص و استعدادهاي سرشار ِ روزگار ِ ما بود كه شوربختانه قرباني ي دستگاه ِ تباهكار ِ ايدئولوژي و سياست (چپ و راستش تفاوتي ندارد) شد. او كه مي رفت تا همگام با همسر هنرمندش لُرِتا و شمار ديگري از هنرمندان – كه بيشتر، دستْْپروردگان ِ اين زوج ِ هنري بودند – عصر ِ هنريي ِ تازهاي را در ميهن ِ ما آغازكند، در سالهاي آخر ِ دههي ِ بيست، به سبب ِ درگيري در جريان ِ سياسيي ِ چپ ِ آن روزگار، نخست به زندان افتاد و سپس با فرار از زندان، به شوروي پناهبُرد.
نوشين در دوران ِ تبعيد، هرچند همواره در آرزوي ِ پيگيريي ِ كار ِ هنرياش ميسوخت، بيكارننشست و با پيوستن به جمع ِ ويراستاران ِ شاهنامه ي فردوسي در آكادمي ي علوم شوروي، سويه ي ادبي و پژوهشيي ِ استعدادش را به نمايش گذاشت. البتّه "نارفيقان" ِ كشور ِ ميزبان، به دستاويز ِ پرهيز از خلل واردآوردن در به اصطلاح "روابط ِ حُسن ِ همجواري" (؟!) با نظام ِ پادشاهيي همسايهي جنوبيشان، نام ِ ناميي ِ نوشين را – كه خار ِ چشم ِ كارگزاران ِ وقت در ايران بود – به گِل پوشانده و بر جلد ِ شاهنامه ي چاپ ِ مسكو، ع. فردوس را به جاي آن گذاشته بودند!
استاد ِ زنده يادم دكتر محمّد مُعين در سفري براي شركت در كنگره ي جهانيي خاورشناسان، در مسكو نوشين را ديده بود و آن "جگرْآزرده" از نيش ِ "كژدم ِ غُربت"، شمّه اي از "گِلههاي ِ شب ِ فِراق" را پنهاني و به دور از چشم و گوش ِ گماشتگان ِ"كا. گ. ب." با "پيك ِ صبح" ِ آمده از ميهن، در ميان نهادهبود. استاد مُعين، در بازگشتِ از آن سفر، روزي در دفتر ِ "فرهنگ ِ فارسي"، حكايت ِ دردمندانهي ِ رنج و شكنج ِ آن بزرگْمرد را برايم بازگفت. از جمله اين كه گفته بود: "سالهاست در حسرت اين كه به من اجازه دهند شبي، وَلو براي پنج دقيقه بر صحنهي ِ نمايش ِ بالشوي تآتر پديدارشوم، ميسوزم!"
*
از نوشين بزرگ، كتاب ِ بسيارارزندهي ِ واژه نامك، در گزارش واژههاي دشوار ِ شاهنامه، بر جا ماندهاست كه دسته كليد ِِ قفلْگشايي است در دست ِ هر پژوهندهي ِ حماسهي ِ ملّيي ِ ايران.
صبحی سرانجام قصّهگوی رادیو شد. نیما از دوستان كهنه كناره گرفت و چهره خود را به عنوان شاعر نوآور انقلابی حفظ كرد و از جبهه سائی پرهیز داشت. خانلری پس از دورانی رو آوردن به نثر، به سوی دستگاه رفت و از نازپروردگان دربار محمّد رضا و فرح شد. روبیك گریگوریان ویلونیست پرقریحه به امریكا رفت...
متن ِ كامل ِ اين گفتار را در اين نشاني بخوانيد:
http://www.ghadimiha.com/?id=-1387349721
٢. نقدي ساختارشناختي بر دو شعر ِ سروده ي ِ مجيد نفيسي
نوشته ي ِ علی صیامی
متن شعرها را در اين جا:
http://asar.name/2000/08/blog-post_4379.html
و نقد ِ آنها را در اين جا:
http://asar.name/2000/09/blog-post_04.html
بخوانيد.
٣. داستاني از نويسنده اي همْ روزگارمان با صداي او
محمّد کلباسی زاده ي اصفهان است. او از دههی چهل آغاز به چاپ نقدها و داستانهایش در مجلّه هاي ادبی کرد و با پيوستن به جَرگه ي جُنگ ِ اصفهان، راه و روش ویژهی خود را یافت. کلباسی در داستانهایش مضمونهای اجتماعی را بازتاب میدهد. از كارهاي او میتوان به مجموعه ي داستان سرباز کوچک، سال ۱۳۵۸ (که متأسفانه پس از آن دیگر اجازه ي چاپ نگرفت)، مجموعه ي داستان مثل سایه، مثل آب، سال ۱۳۸۰ و ترجمهی مشترک با م. دانشور با عنوان ِ ادبیات و سنّتهای کلاسیک (در دو جلد ) اشاره کرد. کلباسی همچنین شماري گفتار و نقد ِ ادبي دارد که در نشریّه هاي لوح، آدینه، زندهرود، کارنامه، ایرانشناسی و جُز آن، چاپ شده است. يكي از درحشان ترين بررسيها و نقدهاي ادبي ي او رنج ِ آز: نگاهي ديگر به داستان ِ رستم و سهراب ِ شاهنامه نام دارد كه خود، آن را در دومين همايش ايران شناختي در دانشگاه ِ سيدني در استراليا ( ١٧ تا ٢٦ بهمن ١٣٧٦) خواند و سپس، نخست در فصلنامه ي ايران شناسي ١٠: ١، مريلند، آمريكا - بهار ١٣٧٧ و ديگرباره در ماهنامه ي ِ كارنامه ١: ٨، تهران - آبان و آذر ١٣٧٨ به چاپ رساند.
داستان دادا نوشته ي ِ محمّد کلباسی را با صدای نویسنده در اینجا بشنوید
متن داستان را در اینجا بخوانید
خاستگاه:
↓
http://www.ketabkhaneyegooya.blogspot.com/
↓
http://www.radiozamaneh.org/literature/2007/08/post_373.html
٤. رُستمْ زادي يا "سِزاريَن": رويكردي بنيادْشناختي
در شاهنامه ي فردوسي، درباره ي زادن ِ رُستم، فرزند ِ زال و رودابه، چُنين آمده است:
]هنگام ِ فرارسيدن ِ زمان ِ زايش ِ رودابه، زايمان به گونه اي طبيعي صورت نميپذيرد و رودابهي ِ باردار ِ رستم ، دچار ِ رنج و شكنجي سخت ميشود. پس زال، ناگزير سيمرغ، پرورشكار و ياور ِ خود را فراميخواند و از او چاره مي جويد و سيمرغ، شيوه ي زايمان ِ غير ِ طبيعي را بدو مي آموزد و زال، با همْدستيي كارآزمودگان، اين كار ِ شگفت و دشوار را به سرانجام ميرساند.[
".......................................
نيايد به گيتي ز راه ِ زَهِش / به فرمان ِ دادار ِ نيكيدَهِش
بياور يكي خنجر ِ آبْگون / يكي مرد ِ بينادل ِ پُرفَسون
نُخُستين به مَي ماه را مستكن / ز ِ دل بيم و انديشه را پَستكن
تو منگر كه بينادل افسونكند / به صندوق تا شير بيرونكند
بكافَد تُهيگاه ِ سَرو ِ سَهي / نباشد مرو را ز ِ دردْ آگهي
وُزان پس بدوز آن كجا كرد چاك / ز ِ دل دوركن ترس و تيمار و باك
گيايي كه گويمْت با شير و مُشك / بكوب و بكن هر سه در سايه خُشك
بساي و بيالاي بر خستگيش / ببيني همان روز پيوستگيش
برو مال از آن پس، يكي پَرّ ِ من / خُجستهبُود سايهي ِ فَرّ ِ من
...........................................
بيامد يكي موبَدي چربْدست / مر آن ماهْرُخ را به مَي كرد مست
بكافيد بيرنج پَهلوي ِ ماه / بتابيد مَر بچّه را سر ز ِ راه
چُنان بيگزندش بِرونآويد / كه كس در جهان اين شگفتي نديد
..........................................."
(شاهنامه، به كوشش ِ جلال خالقي مطلق، دفتر ِ يكم، صص ٢٦٦- ٢٦٧)
چنان كه در اين بيتها مي بينيم، فردوسي نام ِ ويژه اي بدين شيوه ي زايمان نداده و – تا جايي كه من مي دانم – در ديگرْ خاستگاههاي فرهنگ كهن ما، سخني از اين روش گفته نشده و نمونه اي از آن، آورده نشده است.
در دوران ما، در كليدواژه هاي دانش ِ پزشكي، وامْ واژه ي "سِزاريَن" (به پيروي از باختريان) به كار مي رود وعموم مردم نيز چيزي جز آن نمي گويند. تنها جداگانگي، زبانْ زدِ مردم سيستان (هم شهريان رُستم) است كه اين گونه زادن ِ كودك را "رستمْ زادي" مي گويند.
A caesarean section (AE cesarean section), or c-section, is a form of childbirth in which a surgical incision is made through a mother's abdomen (laparotomy) and uterus (hysterotomy) to deliver one or more babies. It is usually performed when a vaginal delivery would put the baby's or mother's life or health at risk, although in recent times it has been also performed upon request.
http://en.wikipedia.org/wiki/Cesarean
اين درآمد، ١٢ زيربخش دارد كه بخش دهم آن
The first caesarean section according to mythology was performed by Apollo on his lover Coronis when he delivered Asklepios.
In Persian mythology, Rudaba's labour of Rostam was prolonged due to the extraordinary size of her baby. Zal, her lover and husband, was certain that his wife would die in labour. Rudaba was near death when Zal decided to summon the Simurgh. The Simurgh appeared and instructed him upon how to perform a caesarean section, thus saving Rudaba and the child, who later on became one of the greatest Persian heroes.
A caesarean section appears in Shakespeare's play Macbeth. Macbeth hears a prophecy that "none of woman born shall harm Macbeth," an impossibility, but later finds out that MacDuff was "from his mother's womb untimely ripp'd," the product of a caesarean section birth (not unlike Robert II of Scotland).
The stillborn child of character Katherine Barkley is delivered by caesarean section in the Hemingway novel A Farewell to Arms.
In the video game Metal Gear Solid 3: Snake Eater, a main character called 'The Boss' exposes a c-section scar to Naked Snake (The player's character). The scar is possibly from a blundered procedure and runs from the abdomen to the breasts, and is in the shape of a snake.
In Alexandra Ripley's "Scarlett", the main character, Scarlett O'Hara, has a caesarean section performed by a so-called "medicine woman". She almost miraculously recovers after giving birth to a girl.
In the novel, Midwives, by Chris Bohjalian, midwife Sybil Danforth, stranded with a labouring mother in a storm, performs a caesarian section when the mother dies in order to save the child. The story revolves around the court case that ensues when doubts are raised as to whether the mother was in fact dead at the time of the surgery or the midwife made a mistake.
In the novel Restoration set in Britain of the 1660's the surgeon protagonist delivers his own daughter by caesarean, but the mother dies shortly thereafter.
http://en.wikipedia.org/wiki/Cesarean#Caesareans_in_fiction
*
درباره ي "رستم زادي"، اين پيوند نيز آگاهي هاي سودمندي را در بر دارد:
http://www.nlm.nih.gov/exhibition/cesarean/cesarean_2.html
٥. اندوهْ سرودي از شاعري شيواسخن: پژواك بانگ ِ زمانه
رضا مقصدی
یکباره گویی آسمان، امشب تَرَک خورده ست.
انگار امشب، هر ستاره آتش ِ آهیست.
از رویش ِ رنگین ترین آواز
مهتاب هم خالیست.
در روبروی آرزوی دیشبم، امشب
در روبروی رنگ ِ رؤیاهای دیروزین
در جستجوی آن درختانی که در پاییز روییدند
در جستجوی سایه- سارانی که با من مهربان بودند.
اما کجای سینه ی خورشید را باید بجویم من؟
وقتی که نور ِ نامهایم نیست.
دیری ست نیمی این دل ِ غمناک
همواره تاریک است
روشن ترین مهتاب هم چندی فراز ِ جان ِ بی تابم
آبی ِ شعرش را فرو می بارد و ناگاه
از بارش ِ پیگیر می مانَد.
زخم ِ تبر بر هر درخت ِ تر
جان ِ مرا - در ابتدا - آشفت و پرپر کرد
چندان که مهر ِ سایه- ساران نیز
تاریک گشت و داستانی تیره تر سرکرد.
این ست اندوه ِ دلم ابریست بارانی
بر هر کجا در هر نفس - خاموش - می بارد.
وقتی که زخمی در نهانجای دلت پیوسته بیدارست
با من بگو آیا
من با کدامین لحظه ی سرشار
شادابی ِ چشم ِ غزل- افشان ِ مستی را توانم زیست؟
با من پیام ِ سبز ِ باران بود
با آن درختانم هوای ِ صبح ِ فروردین
اما چه باید کرد با غمهای ِ شهریور؟
باور کن ای خورشید!
آن شب که سقف ِ آسمان، آنجا تَرَک خورده ست
اینجا دلم مرده ست.
پنجشنبه ١ آبان ١٣٨٢/ ٢٣ اکتبر ٢٠٠٣
٦. «پيوند ِ اخترشناختي ي ايراني - تُولِدُيي و نوزايش ِ اروپايي»: سخن ِ استادي ايراني در يك همايش ِ دانشگاهي ي اروپايي
دوست دانشمند ِ گرامي آقاي دكتر محمّد حيدري ملايري، استاد ِ نِپاهشگاه ِ (رصدخانه ي ِ) پاريس، در پيامي مهرآميز به اين دفتر، از حضور و سخنراني ي خود در نوزدهمين همايش ِ ساليانه ي "آكادمي ي اروپا" زير عنوان ِ گفت و شنود ِ سه فرهنگ ]ايراني- عربي- اسپانيايي[ و ميراث ِ اروپايي ي ِ ما (بوته ي ِ آزمايش ِ تُولِدُ در گستره ي فرهنگ و سپيده دم ِ نوزايش) آگاهي داده اند.
عنوان ِ سخنراني ي استاد ِ شايسته ي ايراني در اين همايش دانشگاهي ي جهاني – كه از دوم تا پنجم سپتامبر٢٠٠٧ در تُولِدُ در اسپانيا برگزار شده – پيوند ِ اخترشناختي ي ِ ايراني - تُولِدُيي و نوزايش ِ اروپايي بوده است.
با آرزوي ي كاميابيهاي هرچه بيشتر براي اين هم ميهن ِ فرهيخته، متن ِ پيام ِ ايشان را – كه فراگير ِ پيوند به سخنراني شان نير هست – در پي مي آورم و خوانندگان ارجمند ِ اين تارنما را به خواندن ِ اين سخن و بهره گرفتن از آن، فرامي خوانم.
٧. نمود ِ ويژگيهاي ِ والاي ِ انساني در سنگْ نگاره هاي ِ تخت ِ جمشيد
نكته هاي باريك تر از موي زير را همْ ميهن ِ ناشناخته اي بدين دفتر فرستاده است كه با سپاس از او در اين جا مي آورم.
در سنگْ نگاره هاي ِ تخت ِ جمشيد:
.هیچ كس خشمگين نیست *
.هیچ كس سوار بر اسب نیست *
هیچ كس در حال تعظیم نیست. *
.هیچ كس سرافكنده و شكست خورده نیست*
.هیچ قومی بر قوم دیگر برتر نیست*
هیچ تصویر خشنی وجود ندارد. *
* از افتخارهای ایرانیان این است كه هیچ گاه برده داری در ایران مرسوم نبوده است. در ميان صدها پیكره ی تراشیده شده بر سنگهای تخت جمشید، حتّا یك تصویر برهنه و عریان ديده نمي شود.
٨. درکجاى جهانايستادهايم؟: حكايت ِ سختْ كوشي ها و دلْ تنگي هاي يك نويسنده ي ايراني ي دور از ميهن
گفت و شنود مريم منصوري با شهريار مندني پور (نشريافته در روزنامه ي حيات ِ نو)
۹. ستايشْ- سوگْ- سرود ِ انساني و همدلانه ي يك ايراني ي آزاده براي «لوچيانو پاواِِرُتي»
«..............................
ري را ... ري را
دارد هواي ِ آن كه بخواند
در اين شب ِ سيا.
او نيست با خودش،
او رفته با صدايش؛ امّا
خواندن نمي تواند.»
(نيما يوشيج، از شعري به نام ِ ري را در مجموعه ي ِ
نمونه هايي از شعر نيمايوشيج، جيبي، تهران - ١٣٤٢)
در هفته اي كه گذشت، جهان يكي از بزرگترين هنرمندان اين روزگار را از دست داد و سوگوار ِ خاموشي ي مردي شد كه به راستي مي توان او را بانگ ِ رساي آزادگي و آدمي خويي و هنر و فرهنگ ِ انساني ناميد. لوچيانو پاوارُتي – چُنان كه از سرشت ِ هنر و فرهنگ مي سزد – خُنياگري جهانْ شمول بود و هر انساني در هر بخش از گستره ي جهان، بر بال ِ آواز ِ بلند ِ او به فراخناي ِ آزادي و همْ زيستي ي آشتي جويانه ي آرماني پروازمي كرد. ايرانيان دوستدار فرهنگ و هنر انساني نيز در اين زُمره بودند.
استاد فرهيخته، هنرمند و پژوهشگر، دكتر پرويز رجبي، در ستايشْ - سوگْ - سرودي زيبا و دلْ نشين، سهم ايرانيان را در برخورد با اين رويداد و اندوه ِ از دست رفتن ِ هنرمند ِ بزرگ ِ اين عصر، به خوبي بيان داشته است.
ناتنی ها (٣٤)
پاوارُتی تنی به توان ِ تنی!
پاوارُتی برادر ِ تنی ِ من بود.
توی یک کوچه زندگی می کردیم.
وقتی که هوا ابری می شد،
باهم غصّۀ مرغوبی را هضم می کردیم.
هردو حیای چشم کفترهای چاهی را
و قمری ها را می شناختیم.
او بوی درخت بیدْمُشک را
مثل من مو به مو می شناخت.
هردو دوست داشتیم ساعت ها به آسانی
سهم خودمان را از دریا برداریم.
هردو بادبادک می شدیم
و برای نوازش هوا
پا را از گلیم خودمان بیرون می گذاشتیم.
هردو به غیرت توفان احترام می گذاشتیم
و از فروتنی ِ نسیم لذت می بردیم.
هردو دلْ بستۀ صدای انسان بودیم
و هردو هر صدای رسایی را
به هزاردستان ها نشان می دادیم.
من و پاوارُتی برادران تنی بودیم.
ما در خواب برای صدای هم لالایی می گفتیم.
ما نشاط را پشت پلک هایمان اسیر نمی کردیم.
ما لفظ اسارت را به آزادی عادت داده بودیم.
پاوارُتی برایم توراندخت را می خواند...
و من برای او صدای دلکش و تاج را تقلید می کردم...
حالا اگر صدای دلکش را در شب های تهران بشنوم،
جای پاوارُتی خالی خواهد بود.
او برادر تنی من بود.
او هم مرد تالار بود و هم مرد میدان.
او سنّت آواز را با سنّت آزادگی عوض کرده بود.
دستار او هیچ گاه گره نخورد
تا آزادی شرمنده نشود...
به خود ببالد...
ما از یک مادر زاده شده بودیم!
براي آگاهي ي بيشتر از زندگي و هنر ِ «پاوارُتي»، به اين پيوند روي بياوريد:
و براي شنيدن ِ دو نمونه ي كوتاه از بانگ ِ بلند ِ دلكش ِ اين ناقوس ِ بيدارباش ِ هنر و فضيلت ِ انساني و تماشاي صحنه هاي هنرنمايي ي او، به فيلمهايي كه نشاني هاي آنها را در پي مي آورم، بنگريد:
YouTube - Pavarotti - Nessun Dorma
Nadie interpreta Nessun Dorma como él.06/09/07 Pavarotti nos ...
Watch video - 3 min 10 sec - www.youtube.com/watch?v=VATmgtmR5o4
YouTube - James Brown & Pavarotti
James Brown & Pavarotti live!!! This incredible performance ...
Watch video - 5 min - www.youtube.com/watch?v=VCIyzNISw1Q
١٠. گزارش ِ يك رويداد ِ فرهنگي در ميهن: شب ِ ايتالو كالوينو در تهران
متن گزارش ِ شب ِ شناخت و بزرگداشت ِ ايتالو كالوينو، نويسنده ي ايتاليايي در تهران را كه از دفتر ماهنامه ي بُخارا به اين دفتر رسيده است، در پي مي آورم.
بيشتر آثار كالوينو در ايران توسط ليلي گلستان ، بهمن محصص ، مژده دقيقي ، رضا قيصريه ، مهدي كابلي ، محسن ابراهيم و ... به فارسي ترجمه شده است.
كالوينو عصر ادبي دنياي معاصر را عصري متفاوت و شتابزده مي داند. او معتقد است موضوع ادبيات بحث درباره واقعيت دنياست ، درباره قاعده اي پنهاني است . شيوه خاص كالوينو جايگاه ويژه اي در ميان رمان نويسان اروپايي به او داده است . شيوه اي كه تخيل نيرومند ، طنز پاك و ظريف و توجه نزديك به واقعيت و تاريخ را درهم مي آميزد.
در شب « ايتالو كالوينو » دكتر روبرتو توسكانو درباره ويژگي هاي كالوينو در ادبيات ايتاليا ، مهدي سحابي درباره ديدگاههاي كالوينو سخن گفت ، فرناز حائري زندگينامۀ خود نوشت كالوينو را خواند و آنتونيا شركاء ، فيورنزو گراستا ، محمد رضا فرزاد و ايمان منسوب بصيري زمينه هاي ديگري از كالوينو را مورد بحث قرار دادند و در بخش پاياني فيلم مستندي از زندگي كالوينو به نمايش درآمد.
« شب كالوينو » با همكاري كتاب خورشيد چهارشنبه بيست و يكم شهريور ماه در ساعت پنج بعد از ظهر در خانه هنرمندان برگزار شد.
١١. بازْنشر ِ يك متن ِ دانشگاهيي ِ گاهانْْپژوهي و اوستاشناختي
از دفتر انتشارات ققنوس در تهران آگاهي رسيد كه كتاب ِ رهيافتي به گاهان ِ زرتشت و متنهاي نواوستايي، پژوهش ِ هانس رايشلت، دانشمند آلماني به گزارش ِ نگارنده ي اين يادداشت، در فرآيند ِ بازْچاپ قرارگرفته است.
اين كتاب كه در سال ١٣٨٣ به چاپ رسيد، با پذيره ي پرشور ِ دوستداران ِ فرهنگ ِ كهن ِ ايراني رو به رو گرديد و به عنوان ِ متن ِ درسي ي دوره ي كارشناسي ي ارشد ِ زبانهاي باستاني ي ايران در دانشگاه تهران برگزيده شد و همه ي شمارگان ِ آن در يك سال به فروش رسيد، به سبب پاره اي دشواريهاي فنّي، تا كنون به چاپ دوم نرسيده بود. خوشبختانه اكنون امكان ِ اين كار فراهم شده است و اميدمي رود كه به زودي از چاپ درآيد و در بازار ِ كتاب به خواستاران، عرضه گردد.
١٢. حكايت رنج و شكنج ِ نسلهاي معاصر
" ناتني ها"ي ِ ٣٥ تا ٣٧ كه را -- كه مانند ديگر يادداشتهاي استاد رجبي خواندني و نكته آموزست -- با سپاس از ايشان، در پي مي آورم:
ناتنی ها (٣٧)
با فروتنی
پرویز رجبی
١۳. برگ ِ زرّيني از تاريخ ِ دانش در ايران ِ معاصر: گوشه اي از كارنامه ي يك استاد ِ ممتاز
آنچه در زير مي آيد، ِ گزينه اي از كتاب ِ استاد ِ عشق، نوشته ي آقاي ايرج حسابي، فرزند ِ زنده ياد دكتر محمود حسابي (تهران- ١٢٨١، پاريس- ١٣٧١)، استاد ِ نامدار ِ رياضي و فيزيك است كه آقاي بابك سلامتي، بدين دفتر فرستاده است.
شيرين ترين و آموزنده ترين لحظه ي زندگي ي دكتر حسابي
دكتر محمود حسابي چند نظريّه ي بُنيادين در فيزيك داشت كه مهمّ ترين ِ آنها "بي نهايت بودن ِ ذرّه ها" بود. در
در اين زمينه با چند تن از دانشمندان اروپايي، نامه نگاري و گفت و شنود كرده بود و همگي به او سفارش كرده بودند كه وقت ِ ديداري با پروفسور آلبرت اينشتين بگيرد و نظريّه ي خود را با او در ميان بگذارد.
او برپايه ي اين سفارش ها، نامه اي به پيوست ِ محاسبه هاي وابسته به نظريّه اش، به دانشگاه پرينستون (جاي ِ كار اينشتين) نوشت و درخواست ديداري با آن استاد نامدار را كرد. پس از چندي، به آن دانشگاه فراخوانده شد و زمان ديداري با پرفسور شتراووس، دستيار ِ اينشتين، براي او تعيين گرديد تا او پس از آشنايي با كار ِ وي، زماني را براي ملاقات حسابي با اينشتين و طرح ِ نظريّه اش به طور ِ حضوري، معيّن كند.
زمان اين ديدار تعيين گرديد و حسابي در روز ِ موعود به دفتر اينشتين رفت. او درباره ي اين ملاقات نوشته است:
« وقتي براي نخستين بار با استاد ِ فيزيك ِ جهان آلبرت اينشتين رو به رو شدم، ايشان را بي اندازه ساده و آرام و بسيار مؤدّب و صميمي يافتم. زودتر از من در اتاق انتظار ِ دفتر ِ خودش حاضرشده و چشم به راه نشسته بود. همين كه من واردشدم، با استقبال گرمي مرا به دفتر ِ كارش برد و به جاي آن كه در پشت ِ ميز ِ كارش بنشيند، در كنار ِ من، روي مبل نشست. نظريّه ي خود را در ارتباط با بي نهايت بودن ِ ذرّه ها، برايش شرح دادم. بعد از اين كه نگاهي به برگه هاي محاسبه هاي من انداخت، گفت كه: براي يك ماه ديگر، وقت ِ ملاقات ِ ديگري تعيين خواهيم كرد.
يك ماه بعد كه دوباره به ديدار وي رفتم، به من گفت:
"من به عنوان ِ كسي كه در فيزيك تجربه اي دارم، مي توانم بگويم كه نظريّه ي شما در آينده اي نه چندان دور، علم ِ فيزيك را متحوّل خواهدكرد."
باورم نمي شد كه چه شنيده ام. ديگر از خوشحالي نمي توانستم نفس بكشم. او در ادامه، توضيح داد كه:
"البتّه نظريّه ي شما هنوز متقارن نيست. بايد بيشتر روي آن كاركنيد. براي همين، بهترست كه به تحقيقهاي خود، ادامهدهيد. من به دستيارم خواهم گفت كه همه ي امكانهاي لازم را در اختيار ِ شما بگذارند."
به اين ترتيب، با پيگيريي دستيار ِ او و نامه اي به امضاي ِ خود ِ اينشتين، بهترين آزمايشگاه ِ نور ِ آمريكا در دانشگاه ِ شيكاگو، امكانهاي لازم را در اختيار من قرارداد و در خوابگاه ِ دانشگاه نيز يك اتاق ِ بسيار مجهّز، مانند اتاق يك هتل، در اختيار من گذاشتند.
در اوّلين روزي كه كارم را در آزمايشگاه شروعكردم، مشغول ِ جا به جاييي وسيلههاي شخصي بر روي ميزم و در كشوهاي آن بودم كه متوجّهشدم يك دسته چك ِ سفيد با برگههاي امضاشده، در داخل ِ يكي از كشوها جامانده است. به سرعت، آن را به نزد ِ رئيس ِ آزمايشگاه بردم و موضوع را توضيحدادم. گفت:
"اين دسته چك، جانمانده و متعلّق به شماست كه بتوانيد تمام ِ نيازمنديهاي تحقيقهاي خود را بدون ِ تشريفات ِ اداري تهيِهكنيد. اين امكان، براي تمام ِ پژوهشگران ِ اين آزمايشگاه فراهمشدهاست."
گفتم: "امّا با اين روش، امكان ِ سوء ِ استفاده هم وجوددارد."
او در پاسخ گفت:
"درصد ِ خطاي ِ احتماليي همكاران و سوء ِ استفاده از اين اعتماد، در مقابل ِ پيشرفت ِ ما، بسيار ناچيزست."
بعد از مدّتها تحقيق، سرانجام، نظريّهام آمادهشد و درخواست ِ جلسهي دفاعيّه را به دانشگاه پرينستون فرستادم و بالاخره، روز ِ دفاع، مشخّصشد. با تشويق ِ حاضران در جلسه، وارد ِ تالار شدم و با كمال ِ شگفتي ديدم كه اينشتين در مقابل ِ من ايستاد و ابراز ِ احترام كرد و به دنبال ِ او، ساير ِ استادان و دانشمندان هم برخاستند. من كاملاً مضطرب شده و دست و پاي ِ خود را گمكردهبودم. با اشارهي اينشتين و نشستن در كنار ِ ايشان و كمي صحبت كه با من كرد، آرامترشدم و سپس به پاي ِ تخته رفتم و شروعكردم به توضيح ِ معادلهها و محاسبههايم و سعيكردم كه با عجله نظرهايم را بگويم كه پرفسور اينشتين مرا صداكرد و گفت:
-- "چرا اين همه با عجله؟"
گفتم:
-- " نميخواهم وقت ِ شما و استادان را بگيرم."
ولي او با محبّت گفت:
-- "خير، الآن شما پروفسور حسابي هستيد و من و ديگران، دانشجويان ِ شما هستيم و وقت ِ ما كاملاً در اختيار ِ شماست."
آن جلسهي دفاعيّه، براي من، يكي از شيرينترين و آموزندهترين لحظههاي زندگيام بود. وقتي بزرگترين دانشمند ِ فيزيك ِ جهان، يعني آلبرت اينشتين، مرا استاد ِ خود خطابكرد، من بزرگترين درس ِ زندگيام را در آنجا آموختم كه هرچه انساني وجود ِ ارزشمندتري دارد، به همان اندازه، متواضع و مؤدّب نيز هست.
يك ماه بعد، پس از كسب ِ درجهي دكترا، اينشتين به من اجازهداد كه در كنار ِ او در دانشگاه ِ پرينستون، به تدريس و نيز به تحقيقهاي خود، ادامهدهم.»
گزارش زندگي و كارنامه ي زنده ياد دكتر حسابي را در اين نشانيهاي بخوانيد و تصويرهاي بيشتري از او را ببينيد:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%88%D8%B2%D9%87_%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1_%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D8%A8%DB%8C
*
http://ut.ac.ir/fa/main-links/dr-hessaby.htm
*
http://www.hessaby.com/
.١۴ پژوهشي در راستاي ِ آشنايي با يكي از چيستانهاي جامعهشناختي در ايران
http://www.rouznamak.blogfa.ir/post-144.aspx
چند ماه پیش مجلس جشنی برای بزرگداشت استــاد ما بهــرام بیضــايی در ایران برپــا کرده بودند. در آن روزها من دلم می خواست احساس احترام عمیق خودم را نسبت به این مرد یگانه ي فرهنگ و هنــر ایران معاصـر ابـراز کنم که پیشنیـامـد . در اینجـا بـا این سه چهار خطّ ِ ناقابل به جبران می کوشم و همواره شادمانی و سلامت برای این استاد زیبـا و آفریننده و عاشق ِ ایـران آرزومندم.
بهرام بيضايي
موجی در آرامش
فوجی به تنهایی
خاموشی ِ دریا
در اوج ِ گویایی
چون طرح ِ آبادی
زیبای استادی
شاگرد ِ آزادی
استاد ِ زیبایی
چون گوهر رویش
پیوسته در پویش
روح ِ شکیبایی
جان ِ شکوفایی
این سرو ِ سروستان
مردی ست مردستان
کاخی ست در ویران
باغی ست صحرایی
استاد ما این مرد
مرد ِ هنرپرورد
فخر ِ هنرمندان
بهرام ِ بیضایی
محمّد جلالي چيمه (م. سحر)
پست مدرنيزم (گذري و نظري) جُستاری از پروفسور احسان يارشاطر
http://rouznamak.blogfa.com/post-145.aspx
آثارباستانی، تاریخی و یادمانی
گاهی دیده می شود که اصطلاح های «آثار باستانی، تاریخی و یادمانی» به جای یکدیگر به کار گرفته می شوند.
استفادۀ نادرست از نام ها هم به وجاهت مفاهیم آسیب می زند و هم از فخر زبان می کاهد و هم ما را در تشخیص و تمییز ارزش ها ناتوان می کند.
از آغاز پرداختن با تاریخ به روش علمی و نو، پیش از اسلام را دورۀ باستانی نامیده ایم و تقریبا همه به این اصطلاح خوگرفته ایم. بنابراین تخت جمشید و آرامگاه کورش بزرگ در پاسارگاد و تندیس بلندبالای شاپور در غار شاپور آثاری باستانی هستند. و میدان نقش جهان در اصفهان و مسجد وکیل در شیراز و برج طغرل در ری آثاری تاریخی.
امّا آرامگاه فردوسی در توس و آرامگاه ابن سینا در همدان نه باستانی هستند و نه تاریخی. این آرمگاه ها یادمان هایی هستند برای دو شخصیت تاریخی.
متاسفانه گاهی دیده می شود که سازمان های دولتی و بنگاه های گردشگری نیز در جزوه های راهنمای خود باور چندانی به تفکیک این اصطلاح ندارند. و برای نمونه آرامگاه کمال الملک در نیشابور را اثری باستانی و تاریخی می نامند. رفته رفته مردم عامی نیز در تشخیص تفاوت درمانده می شوند.
البته پیداست که هر اثر باستانی، تاریخی نیز هست و فراوانند در میان آثار باستانی و تاریخی، آثار یادمانی.