Thursday, August 30, 2007

 

٣: ٤٠. پنجمين هفته نامه ي ايران شناخت: فراگير يازده گفتار، گفت و شنود، گزارش و فراخوان



گفتاوَرد از درونْ مايه ها و داده هاي اين تارنما بي هيچ گونه ديگرگون گرداني ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.


Copyright © 2005-2007. All rights reserved.




يادداشت ويراستار


جمعه نهم ِ شهريورماه ١٣٨٦

اين هفته نيز گفتارها، گفت و شنودها، گزارشها و فراخوانهايي به اين دفتر رسيده است كه با سپاسگزاري از فرستندگان، در ١١ بخش بازْنشرمي دهم. در يكي دو مورد، ناگزيرشده ام كه پي نوشتهايي براي روشنگري در بيرون از متن بيفرايم.


١. فراخوان ِ انجمن ِ جهاني ي پژوهشهاي ايران شناختي براي هفتمين همايش دوسالانه ي انجمن


ISIS



Call for Papers/Panels

The International Society for Iranian Studies (ISIS)SEVENTH BIENNIAL IRANIAN STUDIES CONFERENCE
July 31-August 3, 2008
Park Hyatt -Toronto, Canada


The ISIS Program Committee invites proposals for the Seventh Biennial Iranian Studies Conference in all subfields of Iranian studies. We particularly encourageworks devoted to new areas of inquiry and probing new methodologies. The primary language of the conference will be English, and scholars are strongly encouraged to use that language, but proposals for papers in Persian will be considered as well.
The submission deadline for proposals is 10 November 2007. Paper proposals must be limited to 300 words and must present succinct scholarly outlines of thecentral themes and main arguments of the presentations. Ordinarily four
papers are presented at each panel. Scholars wishing to submit a proposal for a pre-arranged panel should complete the panel registration form. The forms can be accessed on the conference page of the Society website:
http://www.humanities.uci.edu/iranian-studies/conf/index.php


Paper and Panel Proposals forms should be sent as e-mail attachmentsto: Professor Mohamad Tavakoli
<http://au.f511.mail.yahoo.com/ym/Compose?To=m.tavakoli@utoronto.ca&YY=54797&y5beta=yes&y5beta=yes&order=down&sort=date&pos=0&view=a&head=f>Chair, Toronto ISIS Program Committee Department of Near and Middle Eastern Studies-University of Toronto
4 Bancroft AvenueToronto, Ontario, Canada M5S 1C1


The conference will be held at Park Hyatt Toronto , located near the University of Toronto. In order to obtain a Canadian entry visa,participants whose proposals are accepted should contact Prof. Tavakolifor invitation letters.Pre-registration is required. All conference presenters must be membersof ISIS.



٢. سرودهاي روشنايي، جُستاري در شعر ِ ايران باستان و ميانه: شناسنامه ي كتاب




به گزارش خبرنگار ِ تارنماي ِ "آتی‌بان"، كتاب خواندنی و قابل توجّه ِ سرودهای روشنایی، جُستاری در شعر ایران باستان و میانه و سرودهای مانوی كه با تلاش ١٣ ساله‌ی دكترابوالقاسم اسماعیل‌پور تهیه شده، پرده از بیش از ١٨٠٠ سال شعر ایرانی ي ِ نادیده گرفته شده برمي دارد.


«كتاب های تاریخ ادبیات ایران به طور سنّتی سرچشمه‌ی شعر فارسی را از شاعرانی چون ابوالعباس مَرْوَزی، محمّد پسر ِ وَصیف ِ سِگزی و ابوحَفْص ِ سُغدی می‌آغازند و كمتر به شعر ایران پیش از اسلام توجه می‌كنند، چنان كه گویی در آن دورانِ دراز آهنگ، شعر چُنان درخشش و پویایی نداشته است و اگر قایل به شعر پیش از اسلام‌اند، تنها به اشاره‌ای گذرا بسنده می‌كنند. به گمان نگارنده،برای نگارش تاریخ شعرِ ایرانی، نباید شعر فارسی ي دری را سر آغاز حیات ادبی ي ایران برشمرد؛ چه، فارسی ي دری خود محصول سیر طبیعی و تاریخی ي پارسی باستان،اوستایی و پارسی میانه است»
دكتر اسماعیل پور با بیان این حرف در پیش درآمد بخشی از كتاب خود،و ایمان به آن، اقدام به نگارش كتابی می‌كند كه جای خالی آن در ادبیات ما بسیار محسوس بود. كم‌ترین كار ِ كتاب ِ حاضر و كتاب‌هایی همانند آن، دادن پاسخی دندان شكن است به كسانی كه سال‌‌هاست ‌ از روی نا‌آگاهی و یا به عمد و با خصومت با گذشته ي ایران ،اظهار می‌كنند :
« چون آثار ادبی زیادی از ایران باستان باقی نمانده پس نیازی به تدریس این بخش از ادبیات ایرانی در دانشگاه نیست».
اكنون این كتاب كه همراه با توضیحها و نمونه‌‌ هاي فراواني از شعرها منتشر شده است، نشان می‌دهد كه برخلاف ِ نظر ِ آن عدّه، آثار ِ زیادی از ادبیّات گذشته ي باستانی ي خود داریم كه باید پیش از هر درس دیگری در دانشكده‌های ادبیّات و كلاس‌های آموزش شعر مورد تدریس قرار گیرد.
كتاب حاضر دارای دو فَرگَرد (بخش) اصلی است كه فَرگَرد نخست در برگیرنده‌ی بررسی و تحلیلی شعر ایران باستان و میانه، بیان ویژگی‌های كلی و فنّی ي آن از دورترین روزگار تا سده‌های نخستین پس از اسلام و نمونه‌هایی از شعرهاي آن روزگاران است كه خود شامل بررسی سرودهای هندو- ایرانی (وِدایی ، سنسكریت)، ایرانی ي باستان (اوستایی و پارسی باستان) ، اشعار ایرانی ي میانه (سرودهای پارتی، پارسی میانه ) و نیز بررسی اشعار فارسی به شیوه‌ی منظوم ایرانی ي میانه (اشعار هجایی، فَهلویات و ترانه‌های محلی) است . فَرگَرد دوم شامل سرودهای مانوی،مَهرنامگ و پاره‌هایی از زبور مانوی و سروده‌نامه‌ی سُغدی مانوی است. سرودهای مانوی نیز خود به چندین بخش تقسیم می‌شود كه این بخش بندی مطابق فهرست ِ موضوعی ي پرفسور مری بویس و سرودها نیز بر پایه‌ی قرائت و حرفْ نوشت اوست و باترجمه‌ی همه‌ی یاداشت ها و تفسیرهای ارزشمند او همراه می‌شود.اسماعیل پور در بخشی از پیش گفتاری كه در ابتدای كتاب منتشر شده‌،می‌نویسد:
«باید یاد آور شوم كه در گزارش فارسی سروده‌های مانوی، نحوه‌ی مصراع بندی و آرایش سطرها از نگارنده است؛ چه، اصل دست نوشته های پارتی و پارسی میانه‌ی اشعار ، گاه به صورت شعر و بیش‌تر برای صرفه‌جویی در كاغذ و چرم ، به صورت نثر استنساخ شده است.»وی همچنين درمورد برخی از منابع مهمّ ِ مورد استفاده خود در این كتاب با ارزش،می‌آورد:
«در تحلیلِ ِ اشعار هندو- ایرانی( ودایی - سنسكریت) از پژوهش‌های گرانسنگ آ.مكدانل ، در بررسی ي اشعار ِ اوستایی از آثار جدید هومباخ، اینسِلر و گرشویچ ، و در بررسی ي اشعار پارتی و پارسی ي میانه از پژوهش‌های ارزشمند پروفسور هنینگ، مری بویس، ورنر زوندرمان و ژیلبر لازار بهره گرفته‌ام.» این استاد دانشگاه و متخصص زبان‌های باستانی در مورد آغاز این پژوهش و همكار خود، می‌نویسد:
«پژوهش حاضر از سال ١٣٧٢ خورشیدی آغاز شد. نخست با استاد فرزانه، زنده یاد دكتر مهرداد بهار قرار بود گزارش فارسی ي اشعار و سرودهای مانوی انجام گیرد، آنگاه به تفسیر و تحلیلی درباره‌ی شعر ایران در دوره‌های باستان و میانه پرداخته گردد و به عنوان پاره‌ی دوّم ادبیات مانوی انتشار یابد. امّا هنگامی كه بخشی از سرودهای مانوی (حدود سی صفحه) به اتفاق دكتر بهار از متن های پارتی و پارسی میانه‌ی مانوی به فارسی گردانده شد،بیماری نابه‌هنگام استاد شدّت یافت و آنگاه ضایعه‌ی سوگ‌آورِ خاموشی ي ابدی ي او رخ داد كه برای جامعه‌ی پژوهشی ي ایران، اندوهی بزرگ به بار آورد. باید یاد آور شوم كه آن بخش مختصر از اشعار مانوی كه كار مشترك دكتر بهار و اینجانب بود،در گفتاری جداگانه در كتابِ از اسطوره تا تاریخ (تهران - ١٣٧٦) به چاپ رسیده است.»

سرودهای روشنایی در ٤٥٢ صفحه به زبان فارسی و ٨١ صفحه «حرفْ‌نوشت متون مانوی» منتشر شده
كه فهرست آن به این شرح است:



پیش گفتار



فَرگَرد اول: جُستاری در شعر ایران باستان و میانه


پیش در‌آمد
١- دوره‌ی هند و- ایرانی.٢- دوره‌‌ی ایران باستان.٣- دوره‌ی ایرانی میانه .٤- اشعار فارسی به شیوه‌ی آثار منظورم ایرانی میانه.



فَرگَرد دوم : سرودهای مانوی



پیش در آمد



١- سرودهایی در ستایش پدر بزرگی. درباره‌ی بهشت، دوزخ و اهریمن.٢- سرودهایی درباره‌ی كیهان شناخت و رستاخیز.٣- سرودهایی برای گریو ژیوَندَك (نفس زنده).٤- سرودهایی برای نریسه ایزد.٥- سرودهایی در ستایش عیسای درخشان.٦- درباره‌ی دوازده قلمرو روشنی. ٧- سرودهایی در بزرگداشت مانی ورهبران دین.٨- سرودهایی در ستایش بزرگان و دینْ سرهنگان.٩- سرودهای آیینی. ١٠- سرودهایی از سرودنامه‌ی هویدگمان و اَنگَدر روشنان.١١- سرودهای پراكنده.١٢- نمازها و نیایش‌ها.١٣- مَهرنامَگ ، سرودنامه‌ای مانوی.١٤- زبور مانوی: گنجینه‌ی شعر سپید عرفانی.١٥- سرودنامه‌ی سُغدی مانوی.پی‌نوشت، كتاب‌ْنامه، نَمایه، حرفْ نوشت ِ متون ِ مانوی.


٣. بخش بيستم ِ «ناتني ها» از دكتر رجبي


بخش تازه اي از يادداشت هاي نكته سنجانه و آموزنده ي دكتر رجبي، اين هفته به اين دفتر رسيد. نويسنده در يادداشت جداگانه و دوستانه اي به اين نگارنده نوشته است:
..............
برنامۀ من این است که مجموعۀ «ناتنی ها» را کتابچه ای بکنم برای یک جامعه شناسی همه فهم و سرپایی. دیدم از دست فلسفه و منطق کاری برنیامد، شاید با گفت و گوی خودمانی بتوانیم کمی به یک دیگر نزدیک بشویم. ما جماعت ِ حرف ِ سرپایی و درد دل هستیم. نه مخاطبان روسو، کانت و دکارت. از شعر هم خوشمان می آید که با یک بیت قال قضیه ای را می کَنَد. از کاشی و مینیاتور هم خوشمان می آید که مجموعه است از دلخوشکنک ها. ما اهالی دلخوشکنک هستیم در این ولایت! بی خود نیست که بازار لطیفه این قدر گرم است.
قربانتان.


ناتنی ها (٢٠)
از نوع سرسنگین و بداخلاق


یادم می آید در سال ١٣٥٢ که در وزارت علوم و آموزش عالی بودم، يک بار جوانی بسیار برافزوخته و بی قرار وارد اتاقم شد و با خشمی آشکار اعتراض کرد که تلفنچی وزارتخانه با او بسیار سرسنگین و بداخلاق رفتار کرده است و او ناگزیر شده است، برای پرسشی کوچک که می توانسته است با تلفن به پاسخ برسد، از راهی دور شخصا به وزارتخانه بیاید.
او را، که کاملا حق داشت، دعوت به نشستن کردم و یک فنجان آب جوش سفارش دادم و قهوه ای برایش درست کردم و بعد کوشیدم تا آرامش کنم. هنگامی که دیدم در برگرداندن چهرۀ برافروخته اش به حال طبیعی موفق شده ام، از تحصیلاتش پرسیدم. فوق لیسانس الکترونیک از یکی از دانشگاه های معتبر مغرب زمین بود و تازه به ایران برگشته بود.
بعد خیلی ناگهان گفتم که اگر هنوز کاری پیدا نکرده است، می تواند تلفنچی وزارتخانه شود. چره اش دوباره آمادۀ افروختن شد و بلند شد که اتاقم را ترک کند. خواهش کردم، یک دقیقه بردباری خود را حفظ کند و بی درنگ گفتم: تلفنچی ما شش کلاس سواد دارد (آن روزها این گونه بود) و هیچ فوق لیسانس الکترونیکی هم حاضر نیست که تلفنچی شود. بنابراین ما چاره ای نداریم جز این که سطح انتظارمان را تا سطح درک او پایین بیاوریم.
خیلی زود آرام گرفت. لحظه ای هردو سرمان را انداختیم پایین. بعد من عذرخواهی کردم و او رفت.
حالا سی و سه سال از آن روزگار گذشته است و ٢٩ سال از انقلاب و درهم آمیختن طبقات اجتماعی سپری شده است. و تلفنچی ها دیپلم دبیرستان را در جیب دارند و با حد اقل مراحل گفت و گو با دیگران آشنا هستند و جایگاه و اعتباری کم و بیش هم سطح کارمندان معمولی دارند.
تنها چند چیز، اندکی بیشتر شده است. آرزوی استخدام در سازمانی دولتی. و لابد فروتنی به سبب نیاز و لابد بالا رفتن سطح مرغوبیّت رفتارها.
اما متأسّفانه امروز سرسنگین ترین و بداخلاق ترین مستخدمان دولت تلفنچی ها هستند. هنگامی که با زحمتی زیاد موفق به گرفتن شماره ای می شوی، از شدت ترس زبانت بند می آید. هرآن ممکن است تلفنچی ارتباط به زحمت فراهم آمده را با خشونت قطع کند. فکر می کنی، انسان کم مایه و حقیری هستی و داری از پدری ثروتمند و بداخلاق، تنها دختر دلبندش را، که هزار خواستگار بلندپایه دارد، خواستگاری می کنی... دهانت خشک می شود. هر چه شجاعت داری از دست می دهی و به «تته پته» می افتی...
چرا؟ مگر ناتنی هستی؟ یا تلفنچی پس از چند روز کار فهمیده است که قرب و منزلتی نداری؟... و از این روی می توانی ناتنی باشی...
تلفنچی ها چون محل کار پنهانی دارند و چون چشمشان به چشمت نمی افتد، شجاع تر از دیگر کارمندان هستند...
کاش هزار دختر می داشتم و هزار داماد تلفنچی!...


با فروتنی


پرویز رجبی


٤. همايش جهاني ي بزرگداشت ِ مولوي در دانشگاه مريلند (آمريكا)

دكتر احمد كريمي حكّاك، استاد زبان و ادب فارسي و پژوهشهاي ايران شناختي در دانشگاه مريلند، فراخواني را كه در پي مي آورم، به اين دفتر فرستاده است.







The Center for Persian Studies (CPS) Presents:
An International Conference on Rumi
Universal Poet, Mystic Saint, Eternal Sage
September 28-30, 2007 ~ University of Maryland
Howard Frank & Tyser Auditoriums ~ Van Munching Hall
This conference is free of charge and open to the public.
No registration or registration fee is required
For more information, including the conference
statement, speakers’ list, tentative program,
directions to the venues and other details,
please see the CPS web site:
www.languages.umd.edu/persian
or contact:
The Center for Persian Studies
1220 Jimenez Hall University of Maryland
College Park, MD 20742
USA
Tel: 301-405-1891; Fax: 301-314-9752;
Email: persianstudies@umd.edu
Design: Negar@ArtofIran.org


Directions:
www.rhsmith.umd.edu/about/directions.html




٥. پژوهشي بنيادين و حقوقي درباره ي يك رويداد مهمّ ِ تاريخ ِ معاصر


فصلنامه ي ره آورد، مجلّه ي هنر و ادبيّات ايراني، شماره ي ٧٩، لُس آنجلس - تابستان ١٣٨٦
همزمان با سالروز كودتاي سياه آمريكاي - انگليسي - درباري ي ٢٨ امرداد ١٣٣٢ گفتاري پژوهشي با پشتوانه هاي معتبر سياسي و حقوقي از دکتر عباس توفیق را نشرداده است با عنوان ِ در بارۀ قانونی بودن یا نبودن ِ
فرمان ِعَزل ِ دکتر مصدّق
كه خواندن آن، به ويژه در اين هنگام كه كساني ميدان را خالي ديده و سوار بر مركب چوبين قلم به تاخت و تاز به مصدّق و ميراث ارجمند ِ ملّي ي او پرداخته اند، غنيمتي است و يك بار ديگر درستي ي مثل ِ «آفتاب را به گل نتوان پوشيد!» را نشان مي دهد. متن اين گفتار ارزنده و روشنگر را براي آگاهي ي دوستداران حقيقت و پرهيزندگان از روزمرّگي و هياهوي بازارمكّاره ي سياست بازي در پي مي آورم.



سالیان درازی است که بین موافقان و مخالفان دکتر مصدّق، قانونی بودن یا نبودن فرمان عزل دکتر مصدّق به صورت سئوال مطرح است ولی متأسفانه تا کنون جواب کامل کافی وافی حقوقی، با توجه به همة جوانب کار، به آن داده نشده است. در نتیجه این موضوع برای عده ای هنوز به صورت سئوال باقی مانده است و برای عدة دیگر در این مورد هنوز ابهاماتی وجود دارد.[i]
مخالفان دکتر مصدّق می گویند در غیاب مجلس، شاه حق عزل نخست وزیر را دارد. آنان به عنوان دلیل، چند


مورد را ذکر می کنند که قبل از دکتر مصدق نیز، در غیاب مجلس، شاهان وقت، نخست وزیرانی را عزل یا نصب کرده اند. مخالفان دکتر مصدق، این موارد را راست می گویند.
موافقان دکتر مصدّق می گویند پس از انقلاب مشروطیت، عزل و نصب نخست وزیرانی که در زمان تعطیل مجلس صورت گرفته خلاف قانون بوده است و چنین استدلال می کنند که طبق اصل هفتم متمم قانون اساسی: «اساس مشروطیت، جزئاً و کلاً تعطیل بردار نیست.» مظهر اساسی مشروطیت مجلس است. لهذا نه تنها عزل و نصب نخست وزیران که در زمان تعطیل مجلس شورای ملی خلاف قانون اساسی بود بلکه خود تعطیل مجلس شورای ملی نیز کاملاً خلاف قانون اساسی بود.
امید است با این بررسی همه جانبة حقوقی، بتوان یک بار و برای همیشه به این بحث – یا لااقل به این جدل – خاتمه داد.
در حکومت های مشروطه
بدواً دریابیم كه آیا اصولاً در حکومت های مشروطه شاه حق عزل و نصب نخست وزیران را دارد یا خیر؟
در حکومت های سلطنتی مطلق شاه «فعّال مایشاء» است. رییس دولت و مملکت اوست. هرکس را دوست داشته باشد می تواند به صدراعظمی یا نخست وزیری منصوب کند و هرکس را دوست نداشته باشد می تواند به ارادة خود عزل نماید.
اما فلسفة انقلاب های آزادی خواهان و ضددیکتاتوری یا حکومت های مشروطه این بود که حکام و شاهان دیگر بر جان و مال و ناموس ملت ها مسلط نباشند و یک نفر سرنوشت میلیون ها نفر را تعیین نکند و مردم، سرنوشت خود و حکومت های خود را تعیین نمایند. حکومت برگزیدة مردم باشد و نه منصوب حکام و شاهان.
حکومت برگزیدة مردم، از طریق مردم، «مراجعه به آراء مستقیم مردم» (رفراندوم) است یا به وسیلة «انتخاب نمایندگان با رأی مردم» و بالاخره انتخاب دولت ها با رأی نمایندگان مردم.
در تمام حکومت های مشروطة سلطنتی، از جمله در سوئد، نروژ، دانمارک، انگلستان و هلند و ... بلژیک که قانون اساسی ایران از آن اقتباس شده است، «شاه سلطنت می کند و نه حکومت.» شاه یک مقام بسیار محترم تشریفاتی همیشگی (نسلاً بعد نسل) بدون مسئولیت است. مسئولیت و اختیار کلیة امور با نخست وزیران و وزرا است و فرامین از نظر تشریفات به امضای شاه یا ملکه می رسد. در عصر جدید فقط شاهانی می مانند که به حکومت آلوده نشوند.
در قانون اساسی مشروطیت ایران
و اما در قانون اساسی مشروطیت ایران آیا شاه شخصاً حق عزل و نصب نخست وزیران را داشت یا خیر؟
١. طبق اصل ٣٥ متمم قانون اساسی ایران: «سلطنت ودیعه ای است که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص پادشاه مفوض شده.»
همانطور که آگاهید «ودیعه» به معنای «مالی است که به عنوان امانت نزد کسی می گذارند.» و این بدان معنی است که حتی «سلطنت» نیز از «حقوق ملت» است. «از طرف ملت» به شاه امانتاً داده می شود. شاه «امانت دار» است و نتیجة حقوقی آن اینکه اولاً «امانت دار» به هیچ وجه حق هیچ نوع دخل و تصرف و یا تغییر و تبدیل در «امانت« را ندارد. ثانیاً «صاحب امانت» هرگاه بخواهد می تواند «امانت» خود را پس بگیرد. بر همین اساس بود که سلطنت را از احمدشاه گرفتند و به سردار سپه دادند.
٢. طبق اصل ٤٥ متمم قانون اساسی، «کلیة فرامین و دستخط های پادشاه در امور مملکتی وقتی اجرا می شود که به امضای وزیر مسئول رسیده باشد و مسئول صحت مدلول آن فرمان و دستخط، همان وزیر است»[ii]

از این اصل چنین مستفاد می شود که
الف – هیچیک از فرمان های شاه بدون امضای وزیر غیرقابل اجراست.
ب – امضای وزیر، در زیر امضای شاه، مهم تر از امضای شاه است.
٣. تأیید بر آنچه آوردیم، مفاد اصل ٤٤ متمم قانون اساسی است که می گوید: «شخص پادشاه از مسئولیت مبراست و وزرای دولت، در هر گونه امور، مسئول مجلسین هستند.»

[iii]
٤. و اما در مورد مهمترین مستند طرفداران نظریة اختیار شاه در عزل و نصب وزرا یعنی اصل ٤٦ متمم قانون اساسی که می گوید: «عزل و نصب وزرا به موجب فرمان همایون پادشاه است.»
از این اصل تا کنون دو تفسیر مختلف شده است:
تفسیر اول این است که اختیار عزل و نصب وزرا با پادشاه است – و تفسیر دوم می گوید هنگامی که نخست وزیر و وزرا به وسیلة «رأی تمایل» و »رأی اعتماد» مجلس، منصوب و یا از طریق «رأی عدم اعتماد» معزول شدند، شاه، عیناً طبق رأی مجلس، فرمان عزل یا نصب نخست وزیر را صادر می کند.
تفسیر اول به دلایل زیر اشتباه است:
الف – پذیرفتن تفسیر اول دقیقاً به این معناست که چه در حضور مجلس، و چه در غیاب مجلس، اختیار عزل و نصب وزرا با شاه است. اکنون حتی طرفداران رژیم سلطنتی مشروطه نیز از این اصل چنین تفسیری نمی کنند.[iv]
ب – طرفداران تفسیر اول، یکی از مواردی را که در اثبات تفسیر خود ذکر می کنند موردی است که در زمان حضور مجلس، احمد شاه از فرنگ طی تلگرافی به مجلس فرمان عزل «سردارسپه» (رضاشاه بعدی) و نصب مستوفی الممالک را به رییس الوزرایی صادر کرد – عیناً نظیر کاری که شاه در مورد دکتر مصدق و سپهبد زاهدی کرد.
در این مورد باید به آنان یادآور شد: درست است که در زمان حضور مجلس، احمد شاه فرمان عزل و نصب رییس الوزرا را صادر کرد، ولی مجلس آن را نپذیرفت و گفت شاه حق عزل رییس الوزرا را ندارد و برای برگرداندن رییس الوزرا که به صورت قهر به «بومهن» رفته بود عده ای از نمایندگان مجلس را فرستاد. اتفاقاً یکی از این نمایندگان خود دکتر مصدق بود که به اتفاق بقیة نمایندگان به «بومهن» رفتند و رییس الوزرا «سردارسپه» را به مقر نخست وزیری در سعدآباد برگرداندند. مهمتر اینکه احمدشاه نیز ادامة رییس الووزرایی سردارسپه را رسماً پذیرفت.

[v]
پ – طرفداران تفسیر اول برای اثبات نظر خود به این استناد می کنند که در حضور مجلس، چندین بار رضاشاه، و چند بار محمدرضاشاه، نخست وزیرانی را بدون «رأی تمایل مجلس» منصوب و بدون »رأی عدم اعتماد مجلس» معزول کردند.
I – تمام این موارد در دورانهای تجدید دیکتاتوری مطلقه بود که نه تنها در این مورد بلکه در موارد متعدد دیگر، برخلاف قانون اساسی رفتار می شد و لذا قابل استناد نیست.
II – در عین اینکه طرفداران تفسیر اول وقوع تمام آن موارد را به درستی ذکر می کنند ولی باید توجه داشته باشند که در جهان، دو سیستم حقوقی کاملاً متفاوت وجود دارد. یکی از این دو، «سیستم حقوقی عرفی» است و دیگری سیستم حقوقی مبتنی بر قانون. در «سیستم حقوقی عرفی»

[vi]

بر اساس عرف و عادت و سابقه و آنچه در گذشته عمل شده است حکم می شود ولی در سیستم حقوقی دوم بر اساس ؟؟؟ قانون. «سیستم حقوقی عرفی» فقط در کشورهای آنگلوساکسون (انگلیس و امریکا) و اقمار آن مجری است. سیستم حقوقی ایران، سیستم اروپایی است که فقط بر اساس قانون عمل می شود. در نتیجه، در این کشورها و از جمله در کشور ایران، اگر صد سال هم خلاف قانون عمل شود آن کار قانونی محسوب نمی گردد. «عمل مستمر خلاف قانون» برای هیچ کسی (و از جمله برای شاه) ایجاد حق نمی کند. این چنین عملی، در این کشورها، و از جمله در ایران، نامش «جرم مستمر» است.
ت – در صورت پذیرش این تفسیر که با وجود مجلس، شاه حق عزل و نصب وزرا و نخست وزیران را دارد، سئوال و مشکل جدی تری به وجود می آید و آن اینکه: چنانچه مجلس به نخست وزیری رأی اعتماد داد و شاه هم برای کس دیگری فرمان نخست وزیری صادر کرد، چه خواهد شد؟ آیا هر دو نخست وزیر خواهند بود؟ و اگر نه، کدام یک نخست وزیر خواهند بود؟
لذا چنین تفسیری، علاوه بر مردود بودن، غیر عملی است.
ث – همچنین اگر طبق تفسیر اول بگوییم شاه نمی تواند نخست وزیر را به ارادة خود عزل کند معنایش این است که نخست وزیری را هم که خود مجلس اتخاب کرده است شاه نمی تواند روی دست مجلس بلند شود و او را عزل کند.
در قانون اساسی مشروطیت، مجلس، به نمایندگی از طرف ملت، دارای چنان اقتداری است که علاوه بر موارد ذکر شده در بالا، حتی هزینة زندگی شاه و دستگاه سلطنت و حتی اینکه این هزینه ها چگونه مصرف شود را

تعیین می کند؛

[vii]

و دارای چنان اقتداری است که با وجود اصل ٥٠ متمم قانون اساسی که می گوید «فرمان هفرمایی کل قشون برّی و بحری با شخص پادشاه است» فرماندهی کل قوا را از احمدشاه سلب و به سردارسپه می دهد[viii] و حتی حق عزل سردارسپه را از فرماندهی کل قوا (که طبق اصل ٥٠ متمم قانون اساسی با پادشاه است)از او سلب می کند و جزء اختیارات مجلس محسوب می دارد؛[ix] و دارای چنان اقتداری است که نه تنها شاه را از سلطنت خلع می کند بلکه سلسلة سلطنتی او را منقرض می کند.[x] آنوقت با چنان حقوق و اختیارات و اقتداری که مجلس دارد چطور می شود پذیرفت که شاه می تواند نخست وزیر برگزیدة مجلس را عزل کند؟
ج – ذکر «به موجب فرمان همایونی پادشاه» در اصل ٤٦ متمم قانون اساسی، دلیل بر این نمی شود که شاه رأساً می تواند به عزل و نصب وزرا بپردازد. اصل ٨٠ متمم قانون اساسی هم می گوید: «رؤسا و اعضای محاکم عدلیه به ترتیبی که قانون عدلیه معین می کند منتخب، و به موجب فرمان همایونی منصوب می شوند.» ولی ذکر جملة «به موجب فرمان همایونی منصوب می شوند» در این اصل نیز به هیچ وجه دلالت بر این نمی کند که شاه رأساً اختیار نصب رؤسا و اعضای محاکم عدلیه را دارد. بلکه این اصل را با وضوح بیشتری نشان می دهد که نوشتن «فرمان همایونی» از تشریفات نصب است، زیرا رؤسا و اعضای محاکم عدلیه «به ترتیبی که قانون عدلیه معین می کند» انتخاب می شوند و سپس برای این مقامات، شاه فرمان همایونی صادر می کند.
از طرف دیگر، هنگامی که شاه اختیار انتصاب اعضای محاکم عدلیه را رأساً و به انتخاب خود ندارد چطور می شود گفت اختیار انتصاب خطیرترین و پرمسئولیت ترین مقام قوة مجریه یعنی نخست وزیر مملکت را رأساً و به انتخاب خود دارد؟
چ – طبق اصل ٤٩ منمم قانون اساسی نیز، جهت اجرای کلیة قوانینی که مجلس تصویب می کند شاه «فرمان» صادر می کند[xi] ولی این بدان معنا نیست که شاه رأساً حق انشاء قانون دارد.
ح – در قانون اساسی یی که شاه در صورتی که اولاد ذکور نداشته باشد حتی نمی تواند ولیعهد خود را رأساً تعیین کند و نیاز به تصویب مجلس دارد؛ در قانون اساسی یی که شاه بدون تصویب وزیر مسئول حتی حق انتخاب رؤسای دوایر دولتی را ندارد،[xii] چطور می توان گفت که شاه می تواند رأساً و خودسرانه به عزل و نصب نخست وزیران بپردازد؟
خ – نخستین تفسیرها از قانون اساسی و فلسفة انشاء آن، که بلافاصله پس از انقلاب مشروطیت از طرف نایب مقام سلطنت، ناصرالملک (نایب السلطنة احمدشاه قاجار) در مورد وظایف و حقوق و اختیارات شاه و مجلس به عمل آمد نیز قاطعانه در تأیید این است که طبق قانون اساسی مشروطة ایران، شاه دارای هیچ اختیار و مسئولیتی نیست و این فقط مجلس و دولت اند که دارای تمام اختیارات و مسئولیت ها می باشند و شاه (و یا نایب او، نایب السلطنه) باید طبق نظر مجلس، فرمان نخست وزیری را صادر کند.[xiii]
د – علاوه بر تمام دلایل بالا، منتجة چنین تفسیری که شاه رأساً حق عزل و نصب نخست وزیران خود را دارد، استقرار مجدد حکومت استبداد مطلقه ای است که اختیار دولت و ملت در دست او بود. هر کاری می خواست می کرد. هر که را می خواست به نخست وزیری بر می گزید، و هر نخست وزیری را می خواست به قتل می رسانید. نه حکومت مشروطة بر اساس قانون اساسی که با انقلابی خونین دقیقاً علیه این گونه سلطنت استبدادی مطلقه در ایران پایه گذاری شد.[xiv]
در هر حال شاه نمی تواند رأساً وزرا را عزل و نصب کند؛ بلکه مانند همان مثال بالا، پس از اینکه نخست وزیری از طرف قوه ای که اختیار عزل و نصب او را دارد (قوة مقننه) معزول یا منصوب شد، آنگاه ، از نظر احترام به مقام سلطنت، «شاه» به عنوان «سند عزل» یا «سند نصب» ، «فرمان عزل» یا «فرمان نصب» را صادر می کند.
٥. همان طور که در بالا ذکر شد اصل ٤٤ متمم قانون اساسی می گوید: «شخص پادشاه از مسئولیت مبرّاست، و وزرای دولت در هرگونه امور مسئول مجلس هستند.» هرکدام از دو قسمت این اصل، به تنهایی مثبِت این است که نه تنها در مورد عزل و نصب وزرا، بلکه در هیچ امری از امور کشور، شاه شخصاً اختیار اقدام و عملی را ندارد زیرا بر اساس اصول مسلم حقوقی، هر کس اختیار به اقدام عملی داشته باشد نسبت به آن عمل مسئولیت دارد. پس طبق همین اصل که شاه را بری از مسئولیت دانسته، شاه در هیچ یک از امور کشور شخصاً حق و اختیار عمل ندارد و به همین علت که در امور کشور اختیار عملی را ندارد، مسئولیت عملی هم بر عهدة او نمی باشد و وزیر یا وزرایی که اختیار عملی را در کشور داشته باشند، در مقابل مجلس یا مجلسین مسئول هستند.
٦. طبق اصل ٦٤ متمم قانون اساسی: « وزرا نمی توانند احکام شفاهی یا کتبی پادشاه را مستمسک قرار داده سلب مسئولیت از خود نمایند.» طبق اصل ٤٤ متمم قانون اساسی: «شخص پادشاه از مسئولیت مبرّاست و وزرا ... مسئل مجلس هستند.» و طبق اصل ٦٥ متمم قانون اساسی: «مجلس شورای ملی یا سنا می تواندد وزرا را تحت مؤاخذه و محاکمه درآورند.»
حال اگر ما بگوییم «شاه در امور کشور حق و اختیار اقدام و عمل دارد، معنای آن این خواهد بود که شاه حق دارد هرچه می خواهد بکند و هیچ مسئولیتی هم ندارد ولی وزرا، که در اقدام و عمل شاه دخالتی ندارند، مسئول مجلسین هستند و برای اعنالشان که بدون مسئولیت حق انجام آن را داشته، مورد مؤاخذه و تعقیب و محاکمه و مجازات قرار می گیرند! این، علاوه بر اینکه به شوخی بیشتر شبیه است، خلاف بیّن این اصل مسلم حقوقی است که می گوید: «هیچ کس را نمی توان به خاطر گناه دیگری مجازات کرد.»
٧. اصل ٦٤ متمم قانون اساسی مقرر داشته است که: « وزرا نمی توانند احکام شفاهی یا کتبی پادشاه را مستمسک قرار داده سلب مسئولیت از خود نمایند.» همانطور که می دانید یکی از این «احکام کتبی» همان «فرمان عزل» است که طبق همین اصل ٦٤، وزرا نمی توانند آن را مستمسک قرار داده خود را معزول بدانند و مسئولیت وزارتی را که مجلس به عهدة آ«ان گذاشته از خود سلب نمایند و بروند و در خانه بنشینند. طبق همین اصل، آن وزیر یا آن نخست وزیر مکلف است حکم کتبی پادشاه مبنی بر عزل را رد کند و مورد عمل قرارندهد. والّا از اصل ٦٤ متمم قانون اساسی تخلف کرده است.
٨. از این ایراد دیگر حقوقی که اصل ٦٤، همانطور که در آن ذکر شده مربوط به عزل و نصب وزرا است و نه رییس الوزرا یا صدراعظم، می گذریم.
بنابر آنچه گفته شد، شاه رأساً حق عزل و نصب وزیران را ندارد. در حکومت مشروطه، «شاه سلطنت می کند و نه حکومت.»
و اما در غیاب مجلس
چون تفسیر قبلی از اصل ٤٦ متمم قانون اساسی وجاهت قانونی ندارد، طرفداران بالا بردن اختیارات شاه، ترکیب «در غیاب مجلس» را به آن اصل که می گوید « عزل و نصب وزرا به موجب فرمان همایون پادشاه است» اضافه می کنند.
I – مطابق این اصل مسلم که نمی توان کلمه ای به متون قانون – به ویژه قانون اساسی – افزور یا کلمه ای از آن را حذف کرد جز یک مجلس مؤسسان دیگر، چنین تفسیری مردود است.
II – طرفداران این تفسیر جدید برای اثبات نظر خود به عمل احمدشاه قاجار استناد می کنند که در زمان غیبت مجلس یعنی در فاصلة تعطیل مجلس سوم و افتتااح مجلس چهارم، ١٤ بار فرمان رییس الوزرایی برای ١٢ نفر صادر کرده است.
الف – همانطور که در قسمت II - پ، بند ٤ ذکر کردیم، در سیستم حقوقی اروپایی ایران اگر عمل خلاف قانونی صد ها بار هم تکرار شود، تکرار و استمرار عمل خلاف قانون آن را قانونی نمی کند.
ب – طرفداران این تفسیر جدید توضیح نمی دهند که آن اتفاقات در چه وضعیتی رخ داده بود. در آن دوران به علت یورش های مداوم و مکرر نیروهای خارجی روس و انگلیس و آلمان و عثمانی و اشغال شمال و جنوب و غرب ایران و دست به دست شدن بسیاری از شهرهای ایران، مملکت به کلی از هم پاشیده بود. همزمان در تهران و تبریز و کرمانشاه و گیلان چهار دولت جداگانه وجود داشت. علاوه بر احمدشاه، محمدعلی شاه مخلوع و سالارالدوله و شعاع السلطنه فرزندان مظفرالدین شاه هر کدام با قوای خود قسمتی از ایران را اشغال و اعلام پادشاهی کرده بودند. ناصرالملک، نایب السلطنه، دیکتاتوری آغاز کرده بود و مجلس دوم را منحل و وکلا را تبعید کرده بود. سالدات های روسی برای اشغال تهران به دروازه های پایتخت نزدیک شده بودند. وکلا و رجال از تهران فرار کرده بودند. احمدشاه و دولت قصد فرار از تهران و انتقال پایتخت را داشتند. رییس الوزراها مرتب استعفا می دادند و احمدشاه از روی استیصال از کسان دیگری می خواست که دولت را تشکیل دهند و آنها نیز یا رد می کردند و یا چند روز یا چند هفته بعد استعفا می دادند. آخرالامر هم که آن اتفاقات در یک حکومت کودتایی رخ داد.
استناد کردن به این چنین اعمالی، در اینچنین دورة «فورس ماژور» کاملاً خالی از وجه و مردود می باشد.
گزارش هیئت هشت نفری:
سلطنت از آن شاه و جکومت از آن دولت است
وقایع روز نهم اسفند ١٣٣١ و به خصوص حملة با جیپ و چاقو و چماق به خانة دکتر مصدق به قصد کشتن نخست وزیر منتخب مردم و مجلس و رفتن او با پیژامه و دمپایی از طریق پشت بام خانة خود به ستاد ارتش و سپس به جلسة مجلس شورای ملی و اخطار دکتر مصدق به مجلس به این مضمون که اگر ظرف ٤٨ ساعت به جای من نخست وزیر دیگری را تعیین نکند، طی پیامی به همان ملتی که مرا نخست وزیر کرد جریان را خواهم گفت و تظاهرات شدید مردم در مقابل مجلس علیه مخالفان مصدق بلافاصله در روز بعد (دهم اسفند)، و اظهار تأسف آیت الله بروجردی که همواره از سیاست کناره می گرفت – در سه روز بعد با این عبارات: «... با اظهار تأسف از واقعة اخیر، چون اطمینان دارم که اعلیحضرت همایونی و جناب آقای نخست وزیر کمال علاقه را به استقلال و عظمت کشور ایران دارند، امید و انتظار دارم که کمافی السابق وحدت نظر و اتفاق و اتحاد را حفظ نمود که عناصر منحرف و اخلالگر فرصتی به دست نیاورند تا موجبات اغتشاش و بی نظمی در کشور فراهم گردد ...»[xv] و همچنین جوّ فوق العاده ناآرامی که در سراسر کشور به وجود آمده بود، همه و همه سبب شد که مخالفان دکتر مصدق در مجلس، شرایط را به ضرر خود ببینند و به شدت عقب نشینی کنند.
به دنبال این عقب نشینی، مجلس شورای ملی تصمیم گرفت برای حل اختلاف نظری که بین شاه و دکتر مصدق بر سر حقوق و اختیارات شاه و دولت وجود داشت هیأتی مأمور مذاکره با شاه و دکتر مصدق شود. برای این کار یک هیأت هشت نفری از همة گروه های مختلف مجلس با عضویت نمایندگان زیر تشکیل شد:
بهرام مجدزاده، دکتر کریم سنجابی و دکتر عبدالله معظمی از فراکسیون نهضت ملی، حاج آقا رضا رفیع (قائم مقام الملک) و جواد گنجه ای از نزدیکان شاه، دکتر مظفر بقایی (فراکسیون نجات نهضت)، سید ابوالحسن حایری زاده (فراکسیون آزادی) و حسین مکی از مخالفان دکتر مصدق و طرفدار آیت الله کاشانی.
این هیأت پس از مذاکرة مفصل با شاه و دکتر مصدق برای التیام بخشیدن به روابط آن دو، با استناد به اصول قانون اساسی و متمم آن، حدود حقوق شاه و دولت را به شرحی که به «گزارش هیأت هشت نفری» معروف شد مشخص کردند. چون تصویب این گزارش برای حل سریع مشکلات مملکت مسئله ای حیاتی بود و بسیار فوریت داشت آن را به قید سه فوریت به شرح زیر تقدیم مجلس نمودند:
ساحت مقدس مجلس شورای ملی:
چون حسب تصمیم آقایان نمایندگان محترم در جلسة خصوصی روز پنجشنبه چهاردهم اسفند ١٣٣١ مقرر گردید امضاکنندگان زیردر بارة شایعة اختلاف حاصله بین دربار و رییس دولت که به واسطة پیش آمد اخیر در افواه منتشر و موجب پاره ای تشنجات و نگرانی گردید مطالعات و اقدامات لازم نموده و نتیجه را به عرض مجلس شورای ملی برسانیم، لذا هیأت منتخب بدواً با جناب آقای دکتر مصدق نخست وزیر ملاقات و با استحضار از مطالب ایشان به حضور اعلیحضرت همایونی شرفیاب و فرمایشات ملوکانه را اصغا نمود. اینک خلاصة مذاکرات و نتیجه را به شرح زیر به عرض مقدس مجلس شورای ملی می رساند:
خوشبختانه بین اعلیحضرت همایونی و رییس دولت کوچکترین اختلافی که ناشی از نظریات شخصی و خصوصی باشد موجود نیست. به علاوه اعلیحضرت همایونی فرمودند که «همواره علاقة کامل خود را به رعایت اصول قانون اساسی تصریح و زحمات جناب آقای دکتر مصدق را در پیشرفت نهضت ملی ایران تقدیر نموده ام.» و همچنین علاقه و احترام کامل آقای نخست وزیر نسبت به مقام شامخ سلطنت و شخص اعلیحضرت همایون شاهنشاهی مسلم و ابداً محل تردید نیست.
تنها جهتی را که می توان منشأ اختلاف نظر تشخیص داد، اختلاف در تفسیر و تعبیر مقررات قانون اساسی در مورد اعمال حقوق سلطنت و اختیارات قانونی هیأت دولت مخصوصاً راجع بع قوای انتظامی کشور است که با توجه به مجموع اصول قانون اساسی و متمم آن نظریة خود را به شرح زیر به عرض می رسانیم:
نظر به اینکه موافق با اصل ٣٥ متمم قانون اساسی سلطنت ودیعه ای است که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص شاه مفوض شده و طبق اصل ٣٤ متمم، شخص پادشاه از هرگونه مسئولیتی مبرّاست و و از طرفی طبق
همین اصل و اصل ٤٥ متمم ادارة امور مملکتی به عهد] وزرا و هیأت دولت می باشد، بدیهی است که اداره و مسئولیت امور مملکتی اعم از کشوری و لشکری از شئون مقام شامخ سلطنت نبوده و حقوق هیأت دولت و وزیران است که در ادارة امور وزارتخانه های مربوطه به نام اعلیحضرت همایونی سعی و کوشش در اجرای مقررات قانونیه نموده منفرداً و مشترکاً از عهدة مسئولیت در مقابل مجلسس شورای ملی برآیند. بنابراین برای اینکه این موضوع برای همیشه واضح و روشن باشد، استدعای تأیید این گزارش را از ساحت مقدس مجلس شورای ملی داریم.
حسین مکی، جواد گنجه ای، سیدابوالحسن حایری زاده؛ مجدزاده، دکتر عبدالله معظمی، دکتر مظفر بقایی، رضا رفیع، دکتر کریم سنجابی.[xvi]
«گزارش این هیأت را هم شاه پذیرفت و هم دولت دکتر مصدق»[xvii]
با این گزارش در حقیقت نمایندگان تمام گروه های مختلف، اعم از طرفداران مصدق، یا طرفداران شاه، و یا طرفداران آیت الله کاشانی نیز تأیید کردند که «شاه سلطنت می کند و نه حکومت.» تصویب این گزارش که موجب تسجیل و تثبیت چند اصل مهم متمم قانون اساسی ایران بود یکی از پیروزی های بزرگ دموکراسی و «حکومت مردم» به شمار می رفت و ایران را در عداد یکی دیگر از کشورهای مترقی مشروطة سلطنتی جهان قرار می داد.
سیاست هایی که موفقیت خود را در اختلاف شاه و مصدق می دانستند و ادامة حکومت دکتر مصدق به ضررشان بود، چون اولاً مطمئن بودند که در صورت به رأی گذاشته شدن، این گزارش در مجلس تصویب خواهد شد و ثانیاً تصویب این گزارش در مجلس (که به صراحت حدود حقوق و اختیارات شاه و دولت را برای همیشه روشن و اختلافات را حل می کرد) به ضرر برنامه ای بود که چند ماه بعد قصد انجامش را داشتند، برای جلوگیری از مطرح شدن و تصویب آن در مجلس شورای ملی به عر عمل خلاف و شنیع، و حتی هر جنایتی، دست زدند و با تمام امکانات مالی و غیر مالی خود به توطئه پرداختند.
بدواً با امیدواری دادن مجدد به وکلای مخالف دکتر مصدق که در آینده به هر نحو شده دولت دکتر مصدق ساقط خواهد شد حتی برخی از اعضای «هیأت هشت نفری» و امضا کنندگان گزارش مانند سید ابوالحسن حایری زاده یزدی را به صورت مضحکی واداشتند که در مجلس با آن مخالفت کند! و سپس برای مطرح نشدن این گزارش، جلسات مجلس را بارها و ماه ها از اکثریت انداختند.
و هنگامی که بالاخره جلسة مجلس تشکیل می شد، هر بار در جلسة علنی، با جنجال، توهین، فحاشی، سیلی زدن، عینک شکستن، مشت و لگد زدن، شکستن سر و خونین کردن صورت و حتی حمله به رییس مجلس برای پایین کشیدن او از پشت میز ریاست مجلس، جلسات مجلس را به هم می زدند.
دشمنان دولت دکتر مصدق، برای متزلزل کردن دولت او و تقویت روحیة مخالفانش حتی اقدام به ربودن و قتل رییس شهربانی مملکت کردند. بالاخره جلسة مجلس در تاریخ دوم خرداد تشکیل گردید و فوریت اول «گزارش هیأت هشت نفری» تصویب شد. وکلای مخالف برای جلوگیری از تصویب بقیة فوریت ها از جلسه خارج شدند و مجلس را از اکثریت انداختند. در سوم خرداد باز جلسه تشکیل شد و فوریت دوم «گزارش هیأت هشت نفری» به تصویب رسید. ولی باز وکلای مخالف، با جار و جنجال تعرض، جلسه را به تعطیل کشاندند.
با توجه به توضیحات فوق به خوبی روشن می گردد که «گزارش هیأت هشت نفری» دایر بر اینکه «سلطنت از آن شاه و حکومت از آن دولت است» فقط با هو و جنجال و فحاشی و کتک کاری، به طور تصنعی و تقلبی از رأی گیری در مورد آن جلوگیری به عمل آمد والا مورد تصویب مجلس بود.
***
با وجود تمام استدلالات فوق، و با وجود رد کردن مستدل و مستند «اختیار شاه در عزل و نصب وزیران»، فرض محال، محال نیست و ما فرض می گیریم که هنوز استدلال مخالفان دکتر مصدق دایر بر «حق شاه در عزل نخست وزیر در غیاب مجلس» درست باشد.
در این صورت نیز به دلایل زیر، فرمان عزل دکتر مصدق و فرمان انتصاب زاهدی قانونی نبود.
١. مخدوش بودن فرمان ها:
فرمان عزل دکتر مصدق و همچنین فرمان انتصاب سرلشگر فضل الله زاهدی هر دو مخدوش بود زیرا فرامین ایتدا نوشته می شوند و سپس شاه امضا می کند. حال آنکه این دو فرمان روی سرکاغذهای سفید دربار که قبلاً شاه به صورت «سفید مهر» امضا کرده بود نوشته شده بود. دلیل این ادعا آن است که نویسندة فرمان ها، هنگام نوشتن متن آنها بر بالای امضای شاه، جا کم آورده بود و لذا کلمات سطر ماقبل آخر – و به ویژه سطر آخر – را بسیار فشرده و نزدیک به هم نوشته بود تا متن از امضای شاه تجاوز نکند، با بدتر از آن، قسمت آخر متن فرمان، در زیر امضای شاه قرار نگیرد.

فرمان شاه براي ابراز خشنودي از خوش خدمتي ي زاهدي، نخست وزير ِ كودتا




اندكي دقت در متن ِ «فرمان ِ عَزل» نشان مي دهد كه حتی تاریخ فرمان هم مشکوک است به این نحو که تاریخ سال در بالا، ماه در وسط و روز در زیر نوشته شده و در نتیجه به جای ٢٣ مرداد ١٣٣٢، خوانده می شود: ١٣٣٢ مرداد ٢٣. علاوه بر آن به نظر می رسد که اقلاً یک بار در آن دست برده شده چون تاریخ روز آن دست خوردگی دارد و روی عدد ٢٣ دوبار قلم برده شده است.
اما آنچه به واقعست نزدیکتر به نظر می رسد این است که به نظر من تاریخ ٢٣ را کس دیگری، و با قلم دیگری، به متن فرمان اضافه کرده است. چون اولاً طرز نوشتن عدد ٢ و به خصوص عدد ٣ ی آن، با طرزی که نویسندة فرمان، عدد ١٣٣٢ را نوشته به کلی متفاوت است، و ثانیاً عدد ٢٣ بسیار کلفت تر و درشت تر از عدد ١٣٣٢ می باشد.
و نکتة آخر این که هر کس تاریخ این فرمان را نوشته – اعم از شاه یا هرکس دیگر – گویا با دستپاچگی و اضطراب آن را نوشته زیرا «مرداد» را «مراداد« نوشته و بعداً هم متوجّه اشتباه خود نشده است.[xviii]
در بارة فرمان عزل دکتر مصدق
با وجود این که آسوشیتدپرس گزارش داده بود که «... رهبران عملیات [٢٨ مرداد] به دو فرمان از سوی شاه یکی برای عزل مصدق و دیگری برای انتصاب زاهدی به جای او مجهز بوده اند»[xix] و سند سیاسی می گفت «سیا و مأموران ارتش ترتیبی دادند تا فرمان ها [در فاصلة ٢٥ تا ٢٨ مرداد١٣٣٢] در برخی روزنامه های تهران نیز منتشر شود»[xx] و «لاپینگ» در کتاب «سقوط امپراطوری» نوشته است «وی (منظور كرميت روزولت است) هزاران نسخه از دو فرمان پادشاه در مورد عزل مصدق و نصب سرلشگر زاهدی را توزیع کرد ...»[xxi] و عمیدی نوری در خاطراتش نوشته بود: « ظهر ٢٧ مرداد کلیشة فرمان اعلیحضرت دایر بر عزل دکتر مصدق و نصب سرلشگر زاهدی به نخست وزیری» به دفتر روزنامه رسیده بود. دستور دادم فرمان را در وسط صفحة اول بگذارند...»[xxii] و کرمیت روزولت نوشته است: «ما به تعدادی رونوشت فرامین نیاز داشتیم. «دیک» ماشین استنسیل و کاغذ آماده کرده بود. .. چند برگ کپی از اصل فرمان ها را در اختیار داشتیم .. مقدار [تعداد] زیادی از فرامین را برای توزیع به برادران «بوسکو» دادیم.»[xxiii] و دکتر مصدق در دادگاه نظامی مفصلاً راجع به فرمان عزل صحبت کرد، با همة تلاشی که من و دوستان محقق ام در شرق و غرب امریکا و اروپا و ایران به عمل آوردیم در هیچ جا فتوکپی و یا متن فرمان عزل را نیافتیم جز تصویری ناخوانا از فرمان عزل در دست سرهنگ نصیری که پس از شکستن گاوصندوق منزل دکتر مصدق در روز٢٨ یا ٢٩ مرداد ١٣٣٢ آنرا نشان خبرنگار سویسی می داد.
به نظر می رسد که «رهبران عملیات ٢٨ مرداد» پس از ابلاغ فرمان عزل دکتر مصدق به او، کپی یا تصویری از آن را در اختیار نداشته اند که طی روزهای ٢٧ و ٢٨ مرداد در جایی چاپ کنند. پس از حمله به خانة دکتر مصدق در ٢٨ مرداد و شکستن در گاوصندوق دکتر مصدق و برداشتن فرمان از داخل آن نیز – با وجود در اختیار داشتن فرمان عزل – هرگز نخواستند آن را منتشر کنند. اگر برخلاف ایراداتی که دکتر مصدق به فرمان عزل می گرفت فرمان مخدوش نبود، بهترین وسیلة رد کردن این ادعای دکتر مصدق، انتشار تصویر فرمان بود. لذا به نظر هر ناظر بی طرف می رسد که انتشار تصویر آن، مخدوش بودن فرمان عزل دکتر مصدق را به اثبات می رسانده است که از انتشار آن خودداری می کردند.
دکتر مصدق که در دفاعیاتش در دادگاه نظامی گفته بود در حملة روز ٢٨ مرداد به خانه اش فرمان عزل را از بین برده اند ش اشتباه کرده بود[xxiv] چون همانطور که گفته شد در عکسی که خبرنگار سویسی گرفته بود فرمان پس از آن روز صحیح و سالم در دست سرهنگ نصیری بود.
سرهنگ بزرگمهر وکیل مدافع دکتر مصدق حتی تا پس از انقلاب نیز فتوکپی یی از فرمان عزل را در اختیار نداشت به این دلیل که در کتاب «مصدق در دادگاه نظامی» که پس از انقلاب چاپ کرده بود به جای فتوکپی فرمان عزل دکتر مصدق، فتوکپی فرمان نصب زاهدی را چاپ کرده و در زیرش نوشته بود: «فرمان انتصاب سرلشگر فضل الله زاهدی به نخست وزیری که فرمان به لحاظ تحریر شبیه این فرمان بوده است.» البته سرهنگ بزرگمهر این را اشتباه نوشته است چون به طوری که دکتر مصدق در محکمة نظامی گفته بود «سطرهای آخر [فرمان عزل او] را گشاد گشاد نوشته بودند که سطور پر شود.» حال آن که همانطور که در بالا نوشتم و فتوکپی آن را دیدید دو سطر آخر فرمان نصب زاهدی را بسیار فشرده و نزدیک به هم نوشته بودند نا متن از امضای شاه تجاوز نکند.
در این جا بر خود لازم می دانم منصفانه بنویسم پس از ٢٨ مرداد که دیگر فرمان اصلی عزل در اختیار دکتر مصدق نبود، برای رد کردن ادعای مخدوش بودن فرمان عزل، شاه می توانست یک فرمان عزل دیگر که مخدوش نباشد درست کند و منتشر نماید. شاه یا نخواست این کار را بکند، یا به فکرش نرسید.
ایرادات سفیدمهر دادن شاه
«سفیدمهر دادن شاه» هم غیرعادی و مشکوک بود و هم بی اعتبار. غیرعادی و مشکوک بود چون تا آن تاریخ شاه هرگز «ندید» چیزی را امضا نکرده بود و «سفیدمهر» به کسی نداده بود؛ و بی اعتبار بود چون امکان داشت کس یا کسانی که این «سفیدمهر» ها به دستشان برسد بر بالای امضای شاه هرچه بخواهند بنویسند و هر که را بخواهند عزل، و هر که را بخواهند نصب کنند؛ آن هم عزل و نصبی به آن اهمیت در تاریخ ایران.[xxv]

٢. مشکوک بودن نحوة ابلاغ فرمان عزل
الف – فرمان عزل تاریخ ٢٢ مرداد ١٣٣٢ را داشت و معلوم نبود چرا در همان روز ابلاغ نشده بود.
ب – معلوم نبود آن فرمان طی روزهای ٢٢ و ٢٣ و ٢٤ مرداد نزد چه کسی بوده است به خصوص که شاه در آن ایام در کلاردشت بود.[xxvi]
پ – دستخط های شاه همیشه در ساعات عادی و متعارف ابلاغ می شد. ابلاغ فرمان عزل در ساعت یک بعد از نیمه شب کاملاً مشکوک بود.
ت – دستخط های شاه همیشه به وسیلة وزیر دربار یا معاون وزیر دربار ابلاغ می شد و نه با نیروی نظامی.
ث – کفیل وزارت دربار در عصر روز ٢٤ مرداد به ملاقات دکتر مصدق به عنوان نخست وزیر رفته بود در حالی که اگر فرمان عزل را در ٢٢ مرداد شاه امضا کرده بود از نظر دربار دکتر مصدق دیگر نخست وزیر نبود که کفیل وزارت دربار به ملاقات او برود.
ج – اگر فرمان عزل فرمان مشکوکی نبود آ« را ، مطابق معمول، کفیل وزارت دربار در ملاقات عصر ٢٤ مرداد به دکتر مصدق ابلاغ می کرد حال آنکه در آن ملاقات کفبل وزارت دربار، از فرمان عزل دو روز پیش حتی نامی هم به میان نیاورده بود.

٣. آیا فرمان عزل مصدق در زمان غیبت مجلس بود؟
در بحث قانونی یا غیرقانونی بودن فرمان عزل، به مهمترین موضوعی که معمولاً هیچ یک از طرفین توجه نمی کند این است که آیا در تاریخ صدور فرمان عزل (در اینجا فرض می گیریم که فرمان عزل، مخدوش یا مشکوک هم نبود) یعنی در تاریخ ٢٢ مرداد ١٣٣٢، مجلس وجود داشت یا خیر؟
از نظر مخالفین دکتر مصدق، و به دلایل زیر، در تاریخ صدور فرمان عزل مصدق و نصب سرلشگر زاهدی، طبق نظر خود مخالفین مصدق، مجلس وجود داشت.
الف – مخالفان دکتر مصدق رفراندمی را که او برگزار کرد خلاف قانون اساسی می دانند.[xxvii] بنابراین، نتیجة آن رفراندم هم انحلال مجلس بود، به نظر مخالفات دکتر مصدق، خلاف قانون و بلااثر بود بدین معنا که مجلس منحل نشده بود و وجود داشت.
ب – آیت الله کاشانی رهبر مخالفان دکتر مصدق حتی قبل از رفراندم، طی اعلامیه ای آن را حرام اعلام کرده بود.[xxviii]
پ – حتی اگر مخالفان مصدق استدلال کنند که با استعفای بیش از پنجاه نفر از وکلای مجلس به طرفداری از دکتر مصدق، دیگر مجلس وجود نداشت، جواب آنها این است که:
I – طبق آیین نامة همان وقت مجلس شورای ملی، تا هنگامی که استعفای نماینده ای در جلسة علنی قرائت نشودو ١٥ روز از قرائت آن در مجلس نگذرد، آن نماینده مستعفی شناخته نمی شود – و تازه این در صورتی است که آن نماینده تا روز آخر مهلت ١٥ روز استعفای خود را مسترد ندارد،[xxix] حال آن که:
A – استعفای وکلای فراکسیون نهضت ملی در جلسة علنی مجلس خوانده نشده بود و اصغر پارسا،[xxx] سخنگوی این فراکسیون در روز ٢٤ تیر ماه ١٣٣٢ در صحن مجلس شورای ملی متن استعفا نامه را برای خبرنگاران خوانده بود.[xxxi]
B – محمدحسین قشقایی یکی دیگر از نمایندگان عضو فراکسیون نهضت ملی در آن زمان در سوییس بستری بود و تلفنی استعفای خود را اعلام کرده بود.
C – عده ای دیگر از وکلای منفرد مجلس مانند بهاءالدین کهبد، ابوالفضل تولیت، محمد ذوالفقاری، شهاب خسروانی و فتحعلی افشار استعفانامه های خود را در ٢٥ تیر ١٣٣٢ دستی تسلیم دکتر عبدالله معظمی رییس مجلس کردند.
D – در رد ادعای «غیبت مجلس» با استعفای گروهی از نمایندگان، باید مخافان توجه داشته باشند که حتی در صورت قرائت استعفانامه در جلسة علنی مجلس شورای ملی، و گذشتن ١٥ روز از تاریخ قرائت آن، و منصرف نشدن آنان، و مستعفی شناخته شدن ایشان – و حتی با مستعفی شدن کلیة وکلای مجلس – باز مجلس منحل نمی شد.
فقط با انحلال مجلسین یا پایان گرفتن دورة قانوگذاری آن، و عدم برگزاری انتخابات و عدم تشکیل دورة بعدی، مجلس وجود نمی داشت. در صورت مستعفی شدن هر وکیل، طبق آیین نامة مجلس، در حوزة انتخابیة او، تجدید انتخابات به عمل می آمد و نمایندة دیگری به جای او انتخاب می شد.[xxxii]
II – از طرف دیگر، وکلای مخالف دکتر مصدق که استعفا نداده بودند:
A – خود را همچنان وکیل مجلس و دارای مصونیت پارلمانی می دانستند و درست هم می گفتند.
B – این عده از وکلا جلسات خود را زیر عنوان نمایندگان مجلس در منزل آیت الله کاشانی و با حضور او تشکیل می دادند.
C – اینان در روز ششم مرداد ماه ١٣٣٢ یک جلسة پنج ساعته تشکیل داده بودند و در پایان جلسه، شمس قنات آبادی به خبرنگاران گفته بود در آن جلسه، نمایندگان تصمیم گرفتند اعضای «فراکسیون آزادی مجلس» (حایری زاده) و «فراکسیون نجات نهضت مجلس» (دکتر بقایی) در مجلس متحصن شوند. سیدمهدی میراشرافی نیز در تأیید سخنان شمس قنات آبادی اعلام کرده بود که علاوه بر اعضای آن دو فراکسیون، جمعی از منفردین غیرمستعفی نیز در مجلس متحصن خواهند شد.
آیت الله کاشانی نیز ضمن صحبت با خبرنگاران آنچه قنات آبادی و میراشرافی گفته بودند را تأیید کرد.
III – پس از آنکه دکتر عبدالله معظمی آخرین رییس مجلس شورای ملی در دورة هفدهم، در آخرین روز قبل از رفراندم یعنی روز ١١ مرداد ماه ١٣٣٢ از نمایندگی و ریاست مجلس استعفا داد وکلایی که استعفا نداده بودند با اینکه تعدادشان از ١٧ نفر تجاوز نمی کرد برای خود مجلس تشکیل دادند آیت الله کاشانی را به عنوان رییس مجلس، افشار صادقی را به عنوان نایب رییس مجلس و میراشرافی و حمیدیّه را به عنوان کارپرداز انتخاب کرده بودند.[xxxiii]
IV - حتی پس از ٢٨ مرداد، در ٩ مهر ١٣٣٢ نمایندگان غیرمستعفی در مجلس به ریاست سیدابوالحسن حایری زاده تشکیل جلسه داده بودند.[xxxiv]
V – در ١٠ مهر ١٣٣٢ جلسة علنی دورة اول مجلس سنا به ریاست سیدحسن تقی زاده تشکیل شده بود.[xxxv]

پس ملاحظه می کنید که به دلایل بالا، از نظر نمایندگان مخالف دکتر مصدق نیز مجلس حضور داشت و فرمان عزل در زمان غیبت مجلس صادر نشده بود.
از نظر دکتر مصدق:
مصدق هم انحلال مجلس دورة هفدهم را بر اساس مراجعه به آراء عمومی در ٢٥ مرداد ١٣٣٢ اعلام کرده بود. پس از نظر دکتر مصدق هم تا ٢٥ مرداد مجلس وجود داشت و «فرمان عزل مورخ ٢٢ مرداد» در زمان غیبت مجلس صادر نشده بود.
از نظر سرلشگر زاهدی:
از نظر سرلشكر زاهدی (سپهبد از ٤ شهریور١٣٣٢) نیز به دلایل زیر فرمان عزل دکتر مصدق و نصب او در زمان حضور مجلس صادر شده بود.
الف - در ١١ شهریور ١٣٣٢ سپهبد زاهدی و چند تن از وزیران او در مجلس شورای ملی حضور یافته و با نمایندگان غیرمستعفی ملاقات و در پیرامون ادامة کار مجلس هفدهم مذاکره کرده بودند.[xxxvi]
ب - در ١٠ مهر ١٣٣٢ جلسة مجلس سنا در حضور سپهبد زاهدی نخست وزیر تشکیل شده بود.[xxxvii]
پ - در ٢٥ شهریور ١٣٣٢ طبق تصویب نامة هیأت وزیران زاهدی، مکی، حمیدیّه، زُهری و پورسرتیب نمایندگان مجلس به عضویت شورایعالی نفت انتخاب شده بودند.[xxxviii]
از نظر شاه:
در زمان صدور فرمان عزل دکتر مصدق و انتصاب سرلشگر زاهدی، شاه نه تنها معتقد نبود که بر اساس استعفای نمایندگان نهضت ملی یا رفراندو مصدق و یا هر علت دیگری مجلس منحل شده و وجود ندارد، بلکه حتی معتقد بود مجلس سنا نیز وجود دارد به این دلیل ساده که اگر معتقد بود مجلسین وجود ندارند در ٢٨ آذر ١٣٣٢ فرمان انحلال مجلسین شورای ملی و سنا را صادر نمی کرد.[xxxix]
رفراندم
در دموکراسی، حکومت از آن مردم است و با رأی مردم. رأی مردم هرچه مستقیم تر و بلاواسطه تر باشد بهتر، دقیق تر و بیشتر بیان کنندة خواست مردم است.[xl] به همین جهت است که در پیشرفته ترین دموکراسی ها، به طور دایم و مرتب برای تصمیم گیری راجع به هر مسئله ای ، رأی مستقیم مردم مراجعه می شود. بهترین نمونة چنین دموکراسی، حکومت کاملاً دموکراتیک سویس است که برای تقریباً تمام مسائل، رأی مستقیم خود مردم خواسته می شود. همان طور که همه می دانند چنین کاری را در زبان فرنگی «رفراندم» می خوانند و در زبان فارسی آن را «مراجعه به رأی مردم» و یا »همه پرسی» می نامند.
این روش رأی گیری مورد قبول باطنی و یا لااقل ظاهری اغلب گروه ها و مکاتب سیاسی و کشورهای امروز جهان و سازمان ملل متحد است. مخالفان «رفراندم دکتر مصدق» به طور اصولی مخالف «رفراندم» نیستند به این دلیل ساده که طرفدار «رفراندم ششم بهمن شاه» هستند.
نتیجه این که رفراندم گرچه در قانون اساسی مشروطیت ذکر نشده است ولی کاری دموکراتیک و عملاً مورد قبول تمام گروه هاست.
رفراندم و دکتر مصدق
به علت کارشکنی های اقلیّت مجلس و اختلافات دامنه داری که به وجود آمده بود، دکتر مصدق در بارة ادامه یا انحلال مجلس هفدهم تصمیم به «مراجعه به آراء عمومی» گرفت که به نام «رفراندم دکتر مصدق» معروف شد.
او در سخنرانی اعلام رفراندم، با بیان این مطلب که « ... در مواردی که ... اختلاف حاصل شود ... قضاوت امر ار به عهدة مردم محول می نمایند. چنانچه افکار عمومی با نظر دولت تطبیق کند نمایندگان دیگری انتخاب و روانة مجلس می شوند...» از مردم (همانطور که بعداً هم نوشت)[xli] خواست: «اگر با بقای دولت موافقند رأی به انحلال مجلس بدهند تا دولت بماند و کار خود را تمام کند، والّا دولت برکنار شود و دولت دیگری روی کار بیاید...» بدیهی بود که دولت او در صورت شکست در رفراندم سقوط می کرد.
رفراندم در تهران در روز ١٢ مرداد و در شهرستان ها در روز ١٩ مرداد ١٣٣٢ برگزار شد. یک هزار و دویست و هفت نفر رأی به بقای مجلس دورة هفدهم و دو میلیون و چهارصد و سه هزار و سیصد و هشتاد ونه نفر رأی به انحلال مجلس دادند.
مخالفان دکتر مصدق چند ایراد به رفراندم او می گیرند که مهمترین آنها به قرار زیر است:
١. رفراندم دکتر مصدق خلاف قانون بود چون در هیچ یک از اصول قانون اساسی ذکری از آن نشده بود. می توان گفت که رفراندم «طبق قانون اساسی» نبود ولی مراجعة مستقیم به رأی مردم را نمی توان «خلاف قانون» خواند. به ویژه که در تاریخ مشروطة ایران، بار دیگر نیز در ششم بهمن ١٣٤٢ (با وجود این که در هیچ یک از اصول قانون اساسی و متمم قانون اساسی ذکری از آن نشده بود) به آن عمل شد و مورد تأیید مخالفان مصدق نیز قرار گرفت.
٢. نحوة برگزاری رفراندم درست نبود چون صندوق های آرای موافق و مخالف جدا بود و در نتیجه مخالفین می ترسیدند رأی مخالف بدهند. در عین اینکه قسمت اول این ایراد به نظر نویسنده بجاست و رأی باید مخفی بادش، ولی کسانی که معتقدند مخالفین دکتر مصدق «مردم از جان گذشته ای بودند که در روز ٢٨ مرداد برای حمله به خانة او جلوی گلوله رفتند» نمی توانند بگویند که در چند روز قبل از آن – یعنی در روزهای ١٢ و ١٩ مرداد که رفراندم انجام شد – می ترسیدند به طرف صندوق های رأی مخالف بروند.
٣. علت پیروزی مصدق در رفراندم این بود که مخالفین، آن را تحریم کرده بودند و مخالفین رأی ندادند.اولاً این ایراد با ایراد قبلی نمی خواند و فقط یکی از این دو ایراد می تواند درست باشد. مخالفین یا به علت تحریم پای صندوق های رأی مخالف نرفتند یا به علت ترس. و ثانیاً در تمام انتخابات هایی که در تمام دوران مشروطیت انجام شد عدة کل رأی دهندگان از یک میلیون و نیم تجاوز نکرد، حال آن که در رفراندم مصدق نزدیک به دومیلیون و نیم نفر شرکت کردند.
٤. فقط شاه حق انحلال مجلس را داشت و با «همه پرسی» نمی شد مجلس را منحل کرد. جواب این ایراد نیز بسیار ساده است. چطور شاه حق انجلال مجلسی را که مردم انتخاب کرده بودند داشت، ولی خود مردم حق نداشتند مجلسی را که خودشان برگزیده بودند منحل کنند؟
واقعیّت دیگر این است که مخالفین دکتر مصدق که برای سقوط دولت او به هر کاری دست می زدند اگر تصوّر می کردند اکثریت مردم ایران طرفدار آنانند، کوچکترین درنگی در استقبال از رفراندم و شرکت در آن نمی کردند. چه در آن صورت، آن رفراندم، بهترین، بی خطرترین، موجّه ترین و دنیاپسندترین وسیله برای بقای مجلس و برکناری دکتر مصدق بود و طعن و لعن مخالفان و جهانیان را برای بیش از نیم قرن نمی خریدند که مخالفان و مطبوعات اروپایی و امریکایی و مأمورانC. I. A. و اینتلیجنت سرویس و ... و اخیراً بیل کلینتون رییس جمهور امریکا و خانم مادلین آلبرایت وزیر خارجة امریکا بگویند با کودتا دولت دکتر مصدق را ساقط کرده اند و از او و ملت ایران پوزش بطلبند. در آن صورت، در همه جا گفته می شد اکثریت ملت ایران در یک همه پرسی که خود دولت دکتر مصدق برگزار کرده بود رأی به بقای مجلس و برکناری او دادند.
ولی مخالفان دکتر مصدق می دانستند و همه روزه به رأی العین می دیدند که اکثریت ملت ایران مخالف آنان اند به این دلیل ساده که به طرفداری از دکتر مصدق مرتباً میتینگ های چندین هزار نفری تشکیل می شد ولی مخالفان دست راستی او هرگز نتوانستند حتی یک میتینگ چندهزار نفری راه بیندازند.
نکتة دیگر اینکه وقتی مردم در رفراندم ١٢ و ١٩ مرداد به طرفداری از دکتر مصدق رأی داده یودند، شاه – حتی اگر قانوناً هم حق داشت – حقاً نمی باید کسی را که مردم چند روز پیش به نفعش رأی داده بودند در سه روز بعد معزول کند، مگر اعتقاد داشته باشیم که ملت صغیر یا مهجور بوده و شاه هم قیم ملت است.


ختم مقال


در خاتمة این بحث مفصل حقوقی که ضمن توجه به جزییات و جوانب امر، تقریباً تمام نظرات موافق و مخالف مورد بررسی قرار گرفت، ذکر این نکته ناگزیر است:
١. در انتقاد از دکتر مصدق و رجال و سیاستمداران، نویسندگان و مطبوعات و حقوقدانان طرفدار او باید بگویم اگر اینان «موضوع حقوق پادشاه – و ملت – و دولت برگزیدة ملت» را منطقاً مستدلاً، و مستنداً به اصول قانون اساسی و متمم قانون اساسی، همین طور که در اینجا آمد، می شکافتند و برمی رسیدند و مردم را توجیه می کردند که حکومت از آن آنان است و فقط این مردم هستند که می توانند دولتی را بیاورند و یا دولتی را ببرند؛ اگر حداقل به مردم باسواد شهرها – یا لااقل به اهالی پایتخت – تفهیم می کردند که شاه چنین حقی را ندارد؛ مردم به هیچ قیمت، و به هیچ وجه، آنچه را كه در ٢٨ مرداد شد ، تحمل نمی کردند. آنچنان که ملل مترقی جهان چنین کارهایی را تحمل نمی کنند. به همین خاطر است که در کشورهای پیشرفتة جهان که ملت های آن به حقوق خود آشنایند – با وجود اینکه قدرتمندترین نیروهای نظامی نیز در آن کشورها وجود دارد – رییس جمهوران و شاهان چنان کارهایی نمی کنند و نظامیان چنان افکار خامی به سرشان نمی زند.
اگر مردم کاملاً توجیه شده بودند که شاه حق عزل و نصب نخست وزیر را ندارد لازم نبود دکتر مصدق «فرمان عزل خلاف قانون اساسی» شاه را قایم کند و به مردم و حتی وزرایش نشان ندهد. اگر ملت توجیه شده بود، دکتر مصدق بلافاصله به مردم اطلاع می داد که شاه برخلاف قانون اساسی، بدون کوچکترین حقی، فرمان عزل نخست وزیری را که نمایندگان مردم برگزیده اند، امضا کرد – یا بدتر از آن: امضایش را در اختیار دیگران قرار داده و بر بالای امضای شاه، دیگران فرمان عزل مصدق را نوشته اند.
با این کار، دکتر مصدق این امکان را به دیگران نمی داد که خبرنگار خارجی و داخلی را خبر کنند و مثل این که سرّی را کشف کرده اند و چیز «بحق، ولی مخفی شده» ای را برملا می کنند، با ساز و دهل، فتوکپی آنچنان فرمان های مخدوش غیرقانونی عزل و نصبی را منتشر کنند و عده ای از این خبر جا بخورند.
٢. و در انتقاد از طرفداران رژیم مشروطة پادشاهی باید بگویم که آنها تا کنون به روشنی اعلام نکرده اند چه نوع حکومت پادشاهی مشروطه را می خوهند؟ حکومت پادشاهی مشروطه ای که «شاه سلطنت کند نه حکومت» ... یا حکومت سلطنتی به ظاهر مشروطه و به باطن مطلقه ای که «شاه هم سلطنت م کند و هم حکومت» ... و هم همة کارها؟
طرفداران «رژیم پادشاهی بر اساس قانون اساسی مشروطیت» اگر احیاناً جوابی یا نقدی بر این مقاله بنویسند روشن خواهد شد طرفدار کدام یک از این دو تفسیر قانون اساسی مشروطیت و متمم آن می باشند و به دنبال کدام نوع پادشاهی هستند؟
***
این بحث را با نقل دو نکته از مدافعات دکتر مصدق پایان می دهم. حرفی که او – در حالی که شاه، دولتش را ساقط و خودش را زندانی کرده بود – در دادگاه نظامی، به نفع دوام و بقای سلطنت زد. توجه داشته باشید که این سخنان در ٢١ آبان ١٣٣٢، یعنی در بیش از نیم قرن قبل، و در بیش از ربع قرن قبل از رفتن شاه و سقوط رژیم پادشاهی اش گفته شده است:
«... نظر خارجی ها این است که ایرانيان همیشه نفهم، بیچاره، و فقیر بمانند و قدرت شاه را زیاد کنند تا هرچه می خواهند به دست او انجام دهند و هر وقت هم که تخلف کرد او را ببرند و دیگری را جای او بگذارند. آنها نمی خواهند ملت، فهمیده باشد چون ملت را نمی توان از بین برد، ولی شاه را به سهولت می شود برد؛ همان طور که احمدشاه و رضاشاه را بردند...»

«من می گویم شاهی را می خواهم که پادشاه این مملکت باشد. همیشه شاه باشد ... و هر وقت گفتند برو! بگوید:
من شاه این مملکت هستم، و هیچ کجا نمی روم.»
____________________________________

* این مقاله بر اساس اصول قانون اساسی مشروطیت و متمم آن، تحصیلات و تحقیقات حقوقی ي نگارنده در دانشکدة حقوق دانشگاه تهران، مشاهدات عینی، مجلدات دوره های روزنامه های خبری عصر آن زمان تهران (اطلاعات، کیهان و باختر امروز) و کتب متعدد دیگری که در این زمینه نگاشته شده، نوشته شده است. علاوه بر آن، نگارنده در آن دوران یک فعال سیاسی بوده است که در هیچ حزب و دسته و جمعیت و گروهی عضویت نداشته است. همچنین او در دوره های شانزدهم و هفدهم مجلس شورای ملی، خبرنگار پارلمانی روزنامة توفیق بوده است.

* * *

١. از جمله در مقالة اخیر «نقدی بر نقدنویسی» های دکتر محمدعلی طالقانی مندرج در شمارة ٧٧،زمستان ١٣٨٥ فصلنامة ره آورد، این موضوع به صورت سئوال و امّا و اگر مطرح شده است و خواسته شده بود که نویسندة نقد، ایشان و بقیة خوانندگان «ره آورد» را «در بارة قانونی بودن یا نبودن فرمان عزل» و پیامدهای آن روشن کند. امید است این مقاله به آن نیاز پاسخ داده باشد.
دکتر جلال متینی نیز در کتاب اخیر خود در صفحة ٣٦٢، «حق داشتن یا نداشتن شاه در عزل و نصب نخست وزیران» را – حتی در زمان تعطیل مجلس – فقط به صورت سؤال مطرح می کند، بدون آن که جوابی به آن بدهد.
٢.این اصل اقتباس از اصل ٦٤ قانون اساسی بلژیک است.
٣.این اصل نیز اقتباس از اصل ٦٣ قانون اساسی بلژیک است.
٤. « ... با وجود مجلس شورای ملی، احمدشاه چگونه به خود حق داده بوده است رییس الوزرا را عزل کند؟»
٥. دکتر باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، صص. ١٨٦- ١٨٧.
٦common law .
٧. «مخارج و مصارف دستگاه سلطنتی باید قانوناً معین باشد.»
٨. مجلس در جلسه ي ٢٦ بهمن ۱۳۰۳ خود طرح قانونی زیر را تصویب کرد:
«ریاست عالیه ي کل قوای دفاعیه و تأمینیة مملکتی را مخصوص آقای رضاخان سردار سپه دانسته که با اختیارات تامّه در حدود قانون اساسی و قوانین مملکتی انجام وظیفه نماید و سمت مزبور بدون تصویب مجلس شورای ملی از ایشان سلب نتواند شد»
۹همان
۱۰. مجلس فقط طی یک جلسه (۹آبان ۱۳۰٤) با تصویب فقط یک مادة واحدة سه فوریتی به شرح زیر، احمدشاه را از سلطنت خلع و سلسلة سلطنتی ۱۵۳ سالة قاجار را منقرض کرد: «مجلس شورای ملی به نام سعادت ملت ایران، انقراض سلسلة قاجاریه را اعلام نموده و حکومت موقتی را در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعة مملکتی به شخض رضا خان پهلوی واگذار می نماید...»
۱۱. «صدور فرامین و احکام برای اجرای قوانین، از حقوق پادشاه است بدون اینکه هرگز اجرای آن قوانین را تعویق یا توقیف نماید.»
۱۲. «انتخاب مأمورین رئیسة دوایر دولتی از داخله و خارجه با تصویب وزیر مسئول، از حقوق پادشاه است.» (اصل ۴۷ متمم قانون اساسی).
۱۳. «چون مشروطیت در مملکت ما جدیدالولاده است ... حتی در تعبیر معانی قانون اساسی نیز اختلاف به میان آمده. از آن جمله در مسئلة مهمی مثل نیابت سلطنت با این که هیچ مسئولیت و اختیاری را دارا نیست و تمام اختیار و مسئولیت بین پارلمان و وزراست، مع ذلک دیده شده که در چنین امر واضحی نیز اختلاف آرا مشهود گردیده ...» (از نامة نایب السلطنه ناصرالملک به دورة دوم مجلس. «... پادشاه باید در تعیین رییس الوزرا از اکثریت مجلس استخراج نموده رأی اکثریت را منظور دارد ...» (از نطق نایب السلطنه ناصرالملک در مقابل هیأت وزیران در دورة دوم مجلس).
۱۴. «در مملکت مشروطه رییس الوزرا مهم است نه پادشاه. پادشاه فقط و فقط می تواند به واسطة رأی اعتماد مجلس یک رییس الوزرایی را بفرستذ که در خانه اش بنشیند، یا به واسطة [رأی] تمایل مجلس یک رییس الوزرایی را به کار بگمارد. خوب اگر ما قایل شویم که آقای رییس الوزرا پادشاه بشوند آنوقت در کارهای مملکت هم دخالت کنند و همین آثاری که امروز از ایشان ترشح می کند در زمان سلطنت هم ترشح خواهد کرد. شاه هستند، رییس الوزرا هستند، فرماندة کل قوا هستند. بنده اگر سرم را ببرند و تکه تکه ام بکنند و آقا سیدیعقوب هزار فحش به من بدهد زیر بار این حرفها نمی روم – بعد از بیست سال خونریزی. آقای سیدیعقوب، شما مشروطه طلب بودید. آزادیخواه بودید. بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که بالای منبر می رفتید و مردم را دعوت به آزادی می کردید. حالا عقیدة شما این است که یک کسی در مملکت باشد، هم رییس الوزراء، هم حاکم.
اگر این طور باشد که ارتجاع صرف است، استبداد صرف است. پس چرا خون شهداء آزادی را بیخود ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید؟ می خواستید از روز اول بیایید بگویید که ما دروغ گفتیم. مشروطه نمی خواستیم. آزادی نمی خواستیم. یک ملتی است جاهل و با چماق باید آدم شود...» (قسمتی زا نطق دکتر مصدق در جلسة ۹ آبان ۱۳۰٤ مجلس).
۱۵. دکتر باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، ج۱، صص. ۸۰-۱۴۸.
۱۶. دکتر جلال متینی، نگاهی به کارنامة سیاسی دکتر محمد مصدق، ص. ۳۴۵، به نقل از موحّد،۲/۷۲۵ و ۷۲۶.
۱۷. همانطور که دیدید در بالای «گزارش هیءت هشت نفری» نوشته نشده بود «به نام نامی اعلیحضرت همایون شاهنشاهی.» در همان ایام، بهرام مجدزاده برای من تعریف می کرد که پس از تهیه و امضای گزارش و موافقت شاه با آن، شاه گفت طبق رویة جاری، در بالای این گزارش بنویسید «به نام نامی اعلیحضرت همایون شاهنشاهی». عرض کردم اعلیحضرتا، متأسفانه همه امضا کرده اند و نی توانیم در آن دست ببریم.
۱۸. تا آن جا که نویسندة این تحقیق آگاهی دارد، هیچ یک از نکات، ریزه کاری ها و ایراداتی که در این بند ذکر شده تا کنون در جای دیگری نوشته نشده است.
۱۹. محمود طلوعی، مصدق در پیشگاه تاریخ، ص. ۷۰۵.
۲۰. همان.
۲۱. همان، ص. ۲۶۱.
۲۲. خاطرات عمیدی نوری، روزنامه ي اطّلاعات،۲۷ مرداد ۱۳۳۵ یا۱۳۳۳(؟)
۲۳. کرمیت روزولت، ضد کودتا، ص. ۱۷۹.
۲۴. «فرمان را دیدم ... معلوم بود سفیدمهر گرفته اند و سطرهای آخر را گشاد گشاد نوشته بودند که سطور پر شود. ای کاش فرمان، بود و نشان می دادم. ولی روزی که خانة مرا بمباران کردند این سند را هم از بین بردند...« (دکتر مصدق در کتاب «مصدق در محکمة نظامی» به کوشش سرهنگ بزرگمهر، ص. ۹۲)
۲۵. در هر کشور منضبط، اگر کسی، آن هم در مقام بسیار مهم، چنین کار خطرناکِ بی مسئولیتی را مرتکب می شد و امضای خود را در اختیار هر کس قرار می داد، بی هیچ گونه تردیدی، اساساً حق امضا را از او می گرفتند.
۲۶. باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، ص. ۴۸۹. (عاقلی محل را اشتباهاً رامسر نوشته حال آن که کلاردشت صحیح است.)
۲۷.از این نیز می گذریم که مخالفان دکتر مصدق که «رفراندم مصدق» را غیرقانونی می خوانند، «رفراندو شاه» در ۶بهمن ۱۳۴۲ را قانونی می دانند.
۲۸. خلاصة آن اعلامیة کاشانی به قرار زیر بود: «... شرکت در رفراندم خانه برانداز که با نقشة اجانب طرح ریزی شده مبغوض حضرت ولی عصر عجلّ الله تعالي فرجه، و حرام است ...»
۲۹. مادة ۱۹۷ آیین نامة مجلس شورای ملی.
۳۰.اصغر پارسا،آخرین یازماندة نمایندگان نهضت ملی، در بهمن ماه ۱۳۸۵درگذشت.
۳۱. باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، صص. ۴۸۸و ۴۸۹.
۳۲. «نماینده استعفانامة خود را به عنوان رییس مجلس می نویسد و رییس مجلس آن را در اولین جلسة علنی به اطلاع مجلس می رساند. شخص مستعفی ظرف ۱۵روز از تاریخ قرائت استعفانامه در مجلس، می تواند آن را مسترد دارد؛ والا پس از خاتمة این مدت، وکیل مزبور مستعفی شناخته می شود و مراتب از طریق هیأت رییسه به وزارت کشور اعلام می گردد تا طبق قانون انتخابات اقدام نمایند.» (ماده ۱۹۷ آیین نامة مجلس شورای ملی)
۳۳.عناوین B,C,II تماماً تلخیص از اخبار روزنامه های اطلاعات و کیهان و باختر امروز در روزهای۲۵ تیر تا ۱۱ مرداد ۱۳۳۲ است.
۳۴. باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، جلد ۲، ص. ۲۰.
۳۵. همان.
۳۶. همان، ص. ۱۵.
۳۷. همان، ص. ۲.
۳۸. همان، ص. ۱۷.
۳۹. همان، ص. ۲۶.
۴۰. یکی دیگر از مزایای «مراجعه ي مستقیم به آرای مردم» نسبت به «رأی گیری در مجلس نمایندگان مردم» - به خصوص در کشورهای جهان سوم – این است که «نمایندگان مجلس» را چون عدّه ي معدودی هستند، می توان خرید؛ولی یک ملت را نمی توان خرید. فقط با تبلیغات وسیع فریبنده – و آن هم طی یک فرایند طولانی – می شود مغر ملت ها را خرید.
۴۱. دکتر محمّد مصدّق، خاطرات و تألمات، ص. ۲۵۶.

______________
پي نوشت ِ ويراستار:
اين هفته، شاهد وسند ديگري هم از كودتاي آمريكايي - انگليسي - درباري ي ٢٨ امرداد١٣٣٢ براي سرنگوني ي دولت ِ ملّي ي دكتر مصدّق به اين دفتر رسيد كه گفتار يك پژوهنده ي آمريكايي است در يك فيلم مستند ِ ويديويي درباره ي نقش آمريكا، انگليس و روسيّه ي شوروي در اشغال ايران به هنگام جنگ دوم جهاني و پي آمدهاي آن كه يكي از مهمّ ترين هاي آنها درگيري ي با دولت ملّي ي دكتر محمّد مصدّق و اجراي كودتاي سال سي و دو (پنجاه و سه ي ميلادي) بود. نشاني ي اين فيلم، چنين بود:
http://youtube.com/watch?v=wNIKG4LXQVw
من خود، آن را با دقّت ديدم و شنيدم و براي دوستاني هم فرستادم. امّا سپس، پخش آن از سوي توليدكننده و ناشر اصلي ي فيلم، بازداشته شد! گويا چهره هاي تباهكار نقابدار، دريافته باشند كه كسي سخن ِ راست و آگاهاننده گفته است و اين كار را روا ندانسته باشند!
درهمين زمينه، گفتاري روشنگر درباره ي رابطه ي آيت الله كاشاني و دكتر مصدّق نيز به اين دفتر رسيده است كه مي توانيد آن را در نشاني ي زير بخوانيد:
http://asre-nou.net/1386/mordad/27/m-kashani-mossadegh.html


۶. يادواره ي رويداد تلخ و اندوهبار اشغال ايران از سوي ارتشهاي روسيّه و بريتانيا


نشريّه ي الكترونيك ايران دُخت به مناسبت رويداد تلخ و اندوهبار اشغال ايران از سوي ارتشهاي روسيّه و بريتانيا در سوم شهريور ۱۳۲۰ / 25 آگوست 1941 (۶۶ سال پيش از اين)، گفتاري را منتشركرده كه عنوان و سرآغاز آن، چنين است:



A page from the history A page from the history August 25th evokes painful memories in the mind of many Iranians who remember the Anglo-Soviet forces invasion of Iran in this day in 1941 to secure Iranian oil fields and ensure supply lines for the Soviets fighting against Germany ...



دنباله ي اين گفتار را در اين جا بخوانيد:
http://www.irandokht.com/editorial/index4.php?area=pro§ionID=9&editorialID=2253

از راست به چپ: ستالين، روزولت و چرچيل

در همايشي در تهران به منظور «تعيين ِ تكليف!» براي ايران



۷. سرود "ای ایران" ۶۰ ساله شد



همان نشريّه ي ايران دُخت در گفتاري سزاوار، نوشته ي جمشيد وحيدي، تاريخچه ي سرود ِ ملّي ي «اي ايران» را بيان داشته است.
آغاز ِ اين گفتار، چنين است:
"در سال ۱۳۲۶ و پی آمدهای تلخ جنگ دوم جهانی و اشغال ایران و ترس و وحشت از حضور رنگ و وارنگ سربازهای آمریکایی، انگلیسی، روسی، هندی و لهستانی، شیوع بیماری تیفوس و جیره بندی مواد غذایی و یاس و ناامیدی، استاد بزرگوار هنر موسیقی ملی ایران زنده یاد روح الله خالقی بر سرود مرز پر گهر استادحسین گل گلاب آهنگی زیبا و دلنشین ساخت که بعد از چند دهه ای تبدیل به سرود منتخب ملت ایران شد. کاری ارزنده و خاطره انگیز که امروز تمام گردهم آیی های ایرانی با این سرود آغاز می شود."
دنباله ي متن ِ اين گفتار را در نشاني ي زير بخوانيد:
http://www.irandokht.com/editorial/index4.php?area=pro§ionID=9&editorialID=2250


تصوير تاريخي ي نخستين اجراي ِ اي ايران
به رهبري ي زنده ياد استاد روح الله خالقي رهبر گروه نوازندگان (نفر راست)
و اجراي زنده باد غلامحسين بنان (نفر چپ)



٨. بُنْ بَست ِ كيخسرو و فساد ِ قدرت ِ سياسي


در شاهنامه ي فردوسي، بزرگترين متن ِ ادبي ي زبان ِ فارسي و در همان حال، خاستگاه ِ فرهنگ و تاريخ ايرانيان، چيستان ِ قدرت و تنشها و تباهي هاي برآيند ِ آن، يكي از مشهورترين درونْ مايه هاست و نمونه هاي فراوان دارد. پايان ِ شگفت ِ فرمانروايي ي كيخسرو، شهريار ِ آرماني ي حماسه ي ايران نيز-- هرچند به تباهي نمي كشد و با رويگرداني ي خودْخواسته ي او از فرمانروايي و ناپديد شدن ِ رازْآميزش از جهان، نمودي يگانه و ديگرگونه دارد -- در بخش ِ گفتمان ِ قدرت جاي مي گيرد و در پژوهشهاي شاهنامه شناختي، همواره رويكرد ِ پژوهندگان را به خود خوانده است.
استاد مرتضي ثاقب فر -- كه در كنار همه ي پژوهشها و ترجمه هاي تاريخي اش، به شاهنامه نيز پرداخته و گفتارهاي رهنمون و ارزنده اي نشرداده -- اكنون بدين مبحث مهمّ روي آورده و گفتاري بسيار پُربار و سزاوار در تحليل سرگذشت كيخسرو و پايان ِ كار ِ او به دوستداران فرهنگ و حماسه ي ايران، عرضه داشته است.
با آفرين و درود به استاد، نشاني ي نشرگاه ِ گفتار او را در اين جا مي آورم:
http://rouznamak.blogfa.com/post-138.aspx


۹. جشن ِ كوسه برنشين


جشني بدين نام -- كه برنشين كوسه نيز خوانده شده -- يكي از جشنهاي كهن ِ ايرانيان بوده كه با آيينهاي ويژه اي برگزارمي شده و در پژوهشهاي دانشمنداني همچون ابوريحان بيروني، از آن به شرح يادشده است. آقاي كورش محسني، گفتاري آگاهاننده در باره ي اين جشن نوشته است كه مي توان آن را در نشاني ي زير خواند و از آن بهره گرفت:
http://www.persianblog.ir/posts/?weblog=ariapars.persianblog.ir&postid=7220575


١٠. فراخوان ِ بُنياد ِ ميراث ِ ايران براي يك همايش ِ مولوي شناسي





بُنياد ِ ميراث ِ ايران در لندن، فراخوان ِ زير را براي برپايي ي يك همايش مولوي شناحتي ي سه روزه كه با همكاري ي موزه ي بريتانيايي برگزارخواهدشد، بدين دفتر فرستاده است:


Conference


WONDROUS WORDS: THE POETIC MASTERY OF JALAL AL-DIN RUMI
13-15 September 2007
Clore Education Centre, British Museum , Great Russell Street , London WC1B 3DG.On the 800th anniversary of his birth, the Foundation and the British Museum have organised a conference that will focus on the poetic origins, quality, and impact of Rumi's writings.


Organised by:
The Iran Heritage Foundation and the British Museum .

Supported by: Altajir Trust,


The American Institute of Iranian Studies, Julius Baer (Middle East) Ltd.Targetfollow Group Limited


Convenors:
Dr. Leili Anvar Chenderoff & Prof. Fatemeh Keshavarz.

Conference committee:
Dr. Leili Anvar Chenderoff, Dr. Sheila Canby, Prof. Fatemeh Keshavarz, Prof. Franklin Lewis, Dr. Pierre Lory, Dr. Alan V. Williams.


Introduction
Widely admired, translated and commented upon, the works of Jalal al-Din Rumi remain largely unexamined from a literary perspective. Emphasis has been placed on him as a spiritual master, and on his Masnavi as a sacred text. As a result, the poet has often been concealed from view. There is much to be explored and discovered in the poetic legacy of Rumi's entire corpus: His dynamic image-making and his mastery of lyrical expression, his use of poetic devices, including strategies of unsaying or silence, the powerful rhetoric of his narrative structures, and more...In this year of manifold celebrations all over the world on the 800th anniversary of his birth, this conference focuses on the poetic art of Rumi and on the various ways in which it interacts with the literary tradition before and af! ter him up to our own days, with his thought and the spiritual current to which it gave birth and with the works of contemporary artists who, East and West, continue to be inspired by the echoes of his 'wondrous words'. Close to thirty speakers from seven countries will present their latest research on this topic.


Reception
A reception will be held in the East Clore Foyer of the British Museum after the last conference session on 13 September. The registration fee for the conference includes admission to the reception.
Listen to the reed (poetry reading)
A selection of poems from the Divan and tales from the Masnavi will be recited both in Persian and English by Iraj Anvar and Leili Anvar Chenderoff, accompanied with music. This event follows the conference reception on 13 September. The registration fee for the conference includes admission to the poetry reading.

Registration
- The conference registration fee of 70 GBP [full price] and 40 GBP [full time students] includes admission to the 'Listen to the reed' poetry reading on 13 September, the conference reception on 13 September, tea/coffee morning and after noon on all conference days)- Click here to register for the conference.


Additional Information:
- Click here for the conference programme
- Click here for abstracts of the papers that will be presented at the conference plus short biographies of the speakers
- Click here for contact details of suitable accommodations close to the conference venue.


Publication of proceedings:
A selection of the papers presented at the conference will be published in a volume of proceedings, edited by Leili Anvar Chenderoff, Fatemeh Keshavarz and Alan V. Williams.


Enquiries:
The Iran Heritage Foundation, 5 Stanhope Gate, London W1K 1AH. +44 2074934766 (tel), +44 20 74999293 (fax),



١١. شماره ي تازه ي «ميراث ايران» و گفت و شنود با دكتر پرويز رجبي


فصلنامه ي دو زباني ي ميراث ايران
[Persian Heritage]
به سردبيري ي دكتر شاهرخ احكاميِ، چاپ نيوجرزي (آمريكا) بخش بزرگي از شماره ي ٤٧- سال پاييز ١٣٨٦ خود را ويژه ي گفت و شنود سردبير با دكتر پرويز رجبي كرده است. استاد تاريخ پژوه و فرهيخته، در اين گفت و شنود، خاطره ها و آزمونهايي را بيان مي دارد كه بخشي از تاريخ معاصر و «داستان ِ پُرآب ِ چشم ِ» مردم ِ ميهن ِ ماست و خواندن آنها بر هر ايراني ي دوستدار ميهن و فرهنگ آن، بايسته است. متن اين گفت و شنود را در پي مي آورم:


احکامی: پیش از هر چیز می خواهم که از خودت بگویی. از زادگاهت، از کودکیت و از مدرسه هایت.
رجبی: امان! پاسخ به این پرسش چقدر دشوار است. مخصوصا هنگامی که بسیار تکراریست. لابد می خواهند مطمئن شوند که آدم از زیر بُته درنیامده باشد. اتفاقا من از اهالی زیر بُته ام! از خانوادۀ پدرم فقط پدرم را می شناسم و دیگر هیچ. تازه او را هم با چند خاطرۀ بسیار کمرنگ. مثلا فقط با خاطرۀ بوی سیگار دهانش! من او را در هفت سالگی از دست دادم. یعنی رفت که دیگر نیاید!
او اهل میانه بود. در ادارۀ راه کار می کرد. محل کارش در قوچان بود. راه قدیم قوچان به باجگیران را او ساخته است.در قوچان با مادرم ازدواج کرده بود و من در اردیبهشت ١٣١٨ در راه قوچان به باجگیران، در امامقلی، به دنیا آمده بودم. خانوادۀ مادرم هم مهاجر بودند. از باکو و از راه عشق آباد به قوچان آمده بودند و ماندگار شده بودند. چهار ساله بودم که فعالیت دموکرات ها به رهبری پیشه وری در آذربایجان شکل گرفت و پدرم کار و زندگی را رها کرد و ما را به میانه برد و به دموکرات ها پیوست.
در آذرماه ١٣٢٥ که دموکرات ها از ارتش شکست خوردند. من در میانه و در کلاس اول ابتدایی بودم که پدرم به خانه بر نگشت. روز ٢١ آذر خانۀ ما را تا بیخ و بن غارت کردند و مادرم با دست خالی من و دو خواهر کوچکترم را، که متولد میانه بودند و برادر ناتنی ام را، که سه چهار سال از من بزرگ تر بود، برداشت و به قوچان، پیش خانواده اش فرار کرد. دایی ام مرا گذاشت مدرسه. در حالی که یک کلمه فارسی بلد نبودم. ما کلاس اول را در میانه به ترکی می خواندیم. حالا من در قوچان رسما از زیر بته آمدم بیرون. بچه ها درس می خواندن و بازی می کردند و من یک کلمه نمی فهمیدم. زنگ های تفریح کنار «بته» می ایستادم و با حسرت بچه ها را تماشا می کردم.
احکامی: از پدرت دیگر خبری نشد؟
رجبی: صبر می کردی می گفتم.
احکامی: می خواهم اول داستان کودکیت را تمام کنیم!
رجبی: بیست و سه سال بعد. وقتی که سی ساله بودم! داستانش مفصل است.
احکامی: بالاخره این داستان ها بخشی از تاریخ اوضاع اجتماعی ما ایرانیان است.
رجبی: بله. همین داستان ها هستند که مایۀ کارهای بزرگ نویسندگان بزرگی مانند همینگوی، اشتاین بک، مارک تواین و فاکنر شده اند. از درون جنگ جهانی دوم رمان های بزرگی آمد بیرون. ما هم کوشیدیم پس از جنگ ایران و عراق کارهایی بکنیم. اما هم ناشی بودیم و هم به دام تبلیغ و شعار افتادیم و نخواستیم که خیلی خالص به مشکل انسان بپردازیم. داستان من هم زاییدۀ جنگ جهانی دوم است.
احکامی: مگر پدرت در جنگ شرکت کرده بود؟
رجبی: نه! جنگ جهانی دوم شریک زندگی ما شده بود. و شریک زندگی میلیون ها انسان دیگر دور از جنگ! ویرانی های جانبی جنگ ها حکایتی است برای خودش. درباره اش کتابی می توان نوشت. جنگ ویتنام یکی از این حکایت هاست... فرقۀ دموکرات آذربایجان هم یکی دیگر. پدرم عضو خود خواندۀ این فرقه بود و پس از شکست فرقه در ٢١ آذر ١٣٢٥، همراه فرقه گم شده بود! من هفت ساله بودم. بعد ٢٣ سال تمام ما فکر کردیم که او کشته شده است. تا اینکه در سال ١٩٦٨ در آلمان با بزرگ علوی دوست شدم. او ساکن برلین شرقی بود و من دانشجویی در آلمان غربی. به وسیلۀ او فهمیدم که پدرم زنده و در گنجه است.
بزرگ علوی و همسرش در ایستگاه راه آهن برلین شرقی بدرقه ام کردند. وقتی که قطار از جایش کنده شد، دل من هم به سنگینی یک قطار از جایش کنده شد. حالا به پدری که از هفت سالگی فقط بوی سیگار دهانش را به یاد داشتم نزدیک می شدم. احساس می کردم که قهرمان یک رمان هستم. بیشتر از پنج هزار کیلومتر تا باکو راه بود و در سراسر این راه من لبخند کودکانه ای بر لب داشتم. جوانی بودم که ٢٣ سال پدر نداشتم و حالا صاحب یک پدر غیرمترقبه شده بودم!
امروز هرچه به خودم فشار می آورم، حتی نمی توانم تصویری مات را از راه مسکو به باکو را به یاد بیاورم. تصویری که در ذهنم از پدرم مونتاژ کرده بودم، تصویری متعارفی بود. اما خود پدرم پدری متعارف نبود. خود پدرم تکه های پازلی بود درهم ریخته و پاشیده.
احکامی: کمی کوتاه تر کن!
رجبی: دارم همین کار را می کنم! قطار به ایستگاه راه آهن باکو نزدیک شد. از پنجرۀ قطار، صفی از مردان مسن را دیدم که از بازوهای مردی درمیان گرفته اند. او حتما خود پدرم بود و آن های دیگر حتما آن هایی بودند که می توانستند به حال پدرم غبطه بخورند...
قطار ایستاد. پدرم، که دیگر پدرم بود، مانند قهرمانان فیلم های وسترن از صف جدا شد تا خودش را به من برساند. اما هنوز دو قدم برنداشته بود که درهم شکست و روی خودش فروریخت. من میخکوب شدم. جوانی ٢١ ساله، با دسته گلی در دست، از صف جدا شد و راست آمد به طرف من. روبوسی کردیم. آهسته گفتم: «برادرمی»؟ برادرم بود. اسمش را پرسیدم. گفت: «البرز».
همۀ این ها در عرض ٣٠ ثانیه. پدری ٣٠ ثانیه ای. برادری ٣٠ ثانیه ای. خاطره ای ٣٠ ثانیه ای. چه ظلم بی درنگی! مگر پدر یا برادر ٣٠ ثانیه ای را می توان دوست داشت؟ برادری غیرمترقبه به نام البرز. ناگهان احساس آرامش کردم. پس در طول همۀ این سال ها پدرم تنها نبوده است و بی پسری نمی کشیده است!
رفتیم به هتل. هتلی که من در آلمان رزرو کرده بودم. اتاق کوچکم در هتل پُر بود از مهاجران گریانی که پدرم را همراهی کرده بودند...
احکامی: از شخصیت های معروف هم کسی به دیدنت آمد؟ و یا تو به دیدنشان رفتی؟
رجبی: نیم ساعت پس از ورودم غلام یحیی دانشیان، دبیر کل وقت حرب دموکرات ایران، تلفن زد: «می خواستم به احترام پدرت همین الان به دیدنت بیایم. اما فکر کردم که آمدن من به هتل صلاح نیست. من می دانم که برنامۀ سفر تو سیاسی نیست و فقط شوق دیدار پدر ترا به این دیار کشانده است. بنابراین ضرورتی ندارد که ترا به هنگام بازگشت به ایران به سبب ملاقات با من زیر سؤال ببرند. پدرت را ببین و هشیار باش که بهانه ای برای کسی فراهم نیاوری و بعد با خیالی آسوده برگرد به آلمان و به درست ادامه بده». بعد دانشیان با صدایی لرزان و پدرانه توصیه کرد که که پیرامون ماجراجویی نگردم و از سرنوشت مردانی که به دیدنم آمده اند و خواهند آمد درس بگیرم. و فراموش نکنم که در هیچ جای دنیا هزاران نفر همشهری و هم ولایتی آزاده، به سبب عضویت در تشکیلاتی سیاسی در جوانی، تا پایان عمر خود در تبعید گروهی به نمی برند و در تبعید نمی می رند.
احکامی: از دیدنی های باکو چیزی به یادت هست؟
رجبی: چهارده روز اقامت در باکو به سرعت برق سپری شد. فقط گور پیشه وری در یادم مانده. تندیس سنگی ایستادۀ او در کنار گورش بود و بر روی سنگ گور، نه به ترکی و نه به روسی، بلکه با خط خوش فارسی نوشته بودند: «شهید راه وطن میرجعفر پیشه وری»...
احکامی: از پدرت چه برای گفتن داری؟
رجبی: یک شب دیر وقت برگشتیم به هتل. من بی درنگ خوابم برد. نمی دانم که چند ساعت خوابیده بودم که به صدای شُرشُر آب دستشویی از خواب بیدارشدم. فورم فکر کردم که حال پدرم به خاط مشروب زیادی که خورده بود خوب نیست. آرام به او نزدیک شدم. دیدم در حالی که در تاریکی اتاقک جلو مشغول شستن چیزی است، آهسته دارد گریه می کند. تا مرا دید، به صدای بلند به هق هق افتاد. پرسیدم، چه می کند و چرا نخوابیده است؟ گفت:«هرچه کوشش کردم خوابم نبرد. فکر کردم بیشتر از بیست سال از انجام هر کاری برای تو محروم بوده ام و در این مدت حتی یکی از نیازهایت را برنیاورده ام. بعد تصمیم گرفتم که جوراب هایت را که روی صندلی گذاشته بودی بشویم»...
احکامی: برگردیم به قوچان و مدرسه و دبیرستان.
رجبی: بعد از رفتن پدرم، مادرم در زمستان سخت ١٣٢٥ ما را آورد به قوچان. پیش برادرش. من یک کلمه فارسی بلد نبودم. رفتم دبستان حافظ. بچه ها بازی می کردند و حرف می زدند و می خندیدند و من در کلاس و در زنگ تفریح مبهوت بودم. فارسی را یاد گرفتم و ابتدایی را تمام کردم و وارد تنها دبیرستان شهر شدم که تو هم در آن بودی. دبیرستان جوینی. همان سال اول معلم انگیسی آمد به قوچان. من کلاس انگلیسی را انتخاب کردم و تو در کلاس فرانسه ماندی.
احکامی: امرار معاشتان از کجا بود؟
رجبی: مادرم فوری دست به کار شد و یک سالی نگذشت که بهترین خیاط قوچان شد. دربارۀ او می توانی از مادر خودت بپرسی.
اما همان طور که بارها گفته ام، تو در سرنوشت من و پیشۀ امروزیم بزرگ ترین نقش را داشتی. در کلاس دوم دبیرستان یک روز در زنگ تفریح دیدم که بچه ها در راهرو جمع شده اند و همه چشم هایشان را دوخته اند به دیوار. تو اولین روزنامۀ دیوار دبیرستان را یک تنه تهیه کرده بودی و زده بودی به دیوار. و خودت با قامتی کشیده، مغرور و مثل همیشه ساکت و مؤدّب ایستاده بودی در چند متری. عکس العمل بچه ها را فراموش کرده ام. یادم می آید که کمی حیرت زده بودند. اما من آکنده از غبطه ای نزدیک به حسادت بودم. چرا من جای شاهرخ نیستم؟ من که انشایم توی کلاس از همه بهتر است و از همۀ بچه ها بیشتر با کتاب و مجله سر و کار دارم! کارم را ساخته بودی! بی درنگ شغل سراسر عمرم را انتخاب کردم: قلم زدن.
فورا دست به کار شدم و چند روز بعد با دوست هم کلاسیم منوچهر یزدی که امروز مرد اول پان ایرانیست ها است، روزنامۀ دیواری دوم رفت بالای دیوار... و از آن روز کششم به طرف تو روز به روز بیشتر شد و به زودی با این که همکلاس نبودیم دوست هم شدیم. بیشتر و ظاهرا برای بازی. اما من می کوشیدم که سجایای اخلاقی و رفتاری تو را الگوی خودم قرار بدهم و از تو بزنم جلو، که هرگز موفق نشدم. البته خودت را نگیر! من یک دهم امکانات خانوادگی تو را نداشتم. بالاتر از همه مثل تو یکی از انسان ترین و بهترین پدرهای شهر بالای سرم نبود. و مادر تو رئیس تنها دبیرستان دخترانۀ شهر بود و مادر من شب و روز مشغول خیاطی... تو عضو بزرگ ترین و با سوادترین خانوادۀ شهر بودی و من تازه از زیر بُته سرک می کشیدم...
احکامی: تعارف نکن بعد چه شد؟
رجبی: اگر یادت باشد، ما که آمدیم به کلاس چهارم، از کلاس چهارم درس رشته ای شد. ریاضی و طبیعی و ادبی. تکلیف من روشن بود. باید به کلاس ادبی می رفتم. اما هیچ کس جز منوچهر یزدی و من رشتۀ ادبی را انتخاب نکرد. ما هم ناچار رفتیم مشهد...
کلاس پنجم را که تمام کردم و به اصطلاح دیپلم ناقص شدم، از روی نیاز در فرهنگ قوچان استخدام شدم و شدم آموزگار روستایی در شیروان با ماهی
٢٢٥ تومن حقوق. سال بعد در دادگستری قوچان استخدام شدم. حقوقش بیشتر بود. ٣٨٥ تومن. در یک سالی که در دادگستری بودم، در امتحانات داوطلبان شرکت کردم و دیپلم کام را گرفتم. بعد روی آوردم به تهران تا ضمن کار امکان رفتن به داشگاه را بیابم. تو در تهران بودی و پزشکی می خواندی. به تو پناه آوردم. و به کمک دائیت که از صاحب منصبان بانک صادرات بود در بانک صادرات استخدام شدم. چهار سال در بانک بودم و امکان تحصیل نیافتم. اما دوستی با تو در این سال ها از زیباترین خاطره های من است. تو حالا برای من الگوی کامل بودی. مهربان، باسواد، سربه زیر و هشیار و البته بسیار مؤدّب. خودت را نگیر! تو هم همشهری مهربانمان هوشنگ بافکر گل را داشتی... که الان در تهران – از چشم تو دور – بهترین یار من است...
احکامی: بعد چه شد؟ البته من می دانم. اما خوب است که خودت تعریف کنی.
رجبی: بعد زدم به سیم آخر! رفتم به آلمان. برای به دست آوردن امکان تحصیل. با هفت سال تاخیر. در آلمان هم کار کردم و هم درس خواندم. آن وقت ها امکانات بیشتر بود. خیلی بیشتر از حالا.
احکامی: چه خواندی و چرا؟
رجبی: من شیفتۀ تاریخ و ادب بودم. اول سه ترم فلسفه خواندم، بعد روی آوردم به ایران شناسی. در شهر گوتینگن در آلمان. نزد روانشاد پروفسور والتر هینتس یکی از بزرگ ترین ایران شناسان جهان...
احکامی: چرا تاریخ را انتخاب کردی؟ چرا شیفته بودی؟ بیشتر توضیح بده!
رجبی: چون زندگیم را تاریخ دگرگون کرده بود. پدرم را تاریخ گرفته بود... خیلی زود به این فکر افتاده بودم که ببینم آن ها یی که سرنوشت مردم را به دست می گیرند و خانواده ها را به هم می ریزند و دنیا را جا به جا می کنند و مرزهای سیاسی و عاطفی را می شکنند، چه کسانی هستند. و این یعنی تاریخ. تاریخ را باید با همۀ تلخی هایش شناخت. شناخت تاریخ گذشته، کار شناخت پیرامون امروز را آسان تر می کند.
احکامی: به تاریخ چقدر اعتماد داری؟
رجبی: سؤال خوبی است! پای اعتماد در میان نیست. من به مار اعتماد ندارم. ولی مار وجود دارد. یا عقرب. تاریخ بد هم خود تاریخ است. مهم این است که بدانی مار وجود دارد و شیوۀ زندگی با مار را یاد بگیری. امروز خطرناک ترین مارهای جهان در خدمت سلامت مردم هستند. تو پزشکی و بهتر می دانی.
احکامی: وقتی که برگشتی به ایران چه کردی؟
رجبی: سال ٥٠ بود. در دانشگاه اصفهان شروع به کار کردم. در گروه تاریخ. یک سال بسیار سختی را پشت سر گذاشتم. دستم خالی بود. دو دختر شش ماه و سه سال و نیمه داشتم. خواهر کوچک از اثاث خانۀ خودش جهازی کوچک برایم درست کرده بود تا موقتا سامانی داشته باشم. سیزده ماه کار کردم و هر روز منتظر مجوز ساواک برای استخدام بودم. سرانجام مجوز نیامد. من موجود خطرناکی بودم. موجودی که به شوروی رفته بود و با پدر پیر خطرناکش تماس گرفته بود.
با شوق به کلاس درس می رفتم و شرمنده با دست خالی به خانه برمی گشتم. نه. سال بسیار سختی بود. مار در چند قدمی بود. هنگامی که مدیر گروه تاریخ گفت که به دستور ساواک از روز بعد حق ورود به دانشگاه را ندارم، ناگهان احساس کردم که مار به دور گردنم پی چیده است. یادم می آید، یک هفته رنگم را که باخته بودم بازنمی یافتم. یادم می آید از اینکه رنگ مثل گچ است خجالت می کشیدم. دکتر قاسم معتمدی رئیس دانشگاه بود. انسان فهیمی بود. به کوشش او چند روز بعد به صورت تبعیدی در وزارت علوم مشغول به کار شدم. مساله این بود که با دانشجو تماس نداشته باشم. عجیب است. برای دانشگاه مار بودم و برای وزارتخانه بره. نوعی جانور دوزیستی. در حقیقت اعتماد جامعه به من شناور بود. مثل نوع اعتمادی که به تاریخ وجود دارد.
احکامی: چه مدت وزارت علوم بودی؟
رجبی: سه سال. قرار دادی بودم. سالی یک بار با اجازۀ ساواک قراردادم را تمدید می کردند. سال چهارم دوباره من برای ساواک مار شدم و ساواک برای من. از وزارتخانه آمدم بیرون. یعنی گفتند که دیگر به آن جا نروم.
احکامی: در وزارت علوم کارت چه بود؟
رجبی: قهوه می خوردم. پرویز شهریاری هم وضعیت مرا داشت. من می رفتم اتاق او قهوه می خوردم و او می آمد اتاق من قهوه می خورد. من اسم وزارتخانه را گذاشته بودم گورستان مطبّق. چند نفر دیگر هم مثل ما بودند. اما راستش را بخواهی برای دلم هیچ جای دیگر دنیا به اندازۀ این گورستان مطبّق تنگ نشده است.
احکامی: بعد چه کردی؟
رجبی: سفارش مولانا را به کار بستم: «در سرزمین نی سواران، سوار نی باید شد»! به کمک دوستی متنفذ که می توانست بگوید که من مار نیشدار نیستم، سوار نی شدم و سر از دانشگاه ملی درآوردم.
احکامی: چه جالب! بعد؟
رجبی: قرار شد با دانشجو تماس نداشته باشم. شدم رئیس مرکز تحقیقات ایران شناسی. خودم راه انداختمش. اما زود فهمیدم که از تحقیق خبری نیست. فقط اسمی است دهن پرکن. مثل دیگر کارهای دانشگاه. در حقیقت یک آخور بود!... حالا به جای مار، شده بودم خر! تعارف نمی کنم. یک حقیقت تاریخی است. در سرزمین تاریخی ایران...
البته در چهار سالی که در این کار بودم خیلی کار کردم. برای خودم. و یا برای تاریخ ایران. بیکار بودم و سرم توی آخور بود. کسی کارم نداشت و من هم کارهای علمی مورد نظرم را می کردم. چند تا از کارهای ماندگارم حاصل این دوره است.
احکامی: تا کی در این سمت بودی؟
رجبی: تا انقلاب، که مشتاقانه در انتظار پیروزیش بودم. امّا از همان روز اول پیروزی گویا دوباره شدم مار. این بار خیلی خطرناک. تا این زمان هرگز متوجّه نشده بودم که تا این اندازه خطرناکم!
احکامی: لابد دوباره برای امرار معاش افتادی تو درد سر؟
رجبی: نه! عادت کرده بودم. رفتم یک مهد کودک باز کردم. بزرگ ترین مهد کودک ایران. خانمم مهد کودک را اداره می کرد و من رانندگی سرویس را می کردم. ده سال تمام بچه ها را صبح ها جمع می کردم و بعد از ظهرها می رساندم به خانه هایشان. بعد می نشستم و می نوشتم و تألیف می کردم. سه سال هم ماهنامۀ فردای ایران را منتشر کردم. اما جنگ این کار را هم به تعطیل کشاند.
ناچار دوباره راه آلمان را پیش کشیدم. شش سال در دانشگاه های ماربورگ و گوتینگن تدریس و تحقیق کردم. در این شش سال خیلی دلتنگ ایران بودم. سرانجام خانواده را برداشتم و به ایران پناه آوردم. این کارم را بهترین کار سراسر عمرم می دانم. غربت برای من کشنده بود. تحقیر می شدم. دلم برای کثیف ترین خیابان های ایران و همۀ ده کوره ها تنگ بود... الان هر روز شکر می کنم که در ایران هستم.
احکامی: در ایران کار پیدا کردی؟
رجبی: از بخت خوب همان روز دوم. در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی رئیس بحش ایران شناسی دانشنامۀ بزرگ ایران شدم. شش سال کار کردم. حدود ٢٥٠ مقاله نوشتم که به تدریج چاپ می شوند. سال چهارم کار در دائرةالمعارف پشت میز کارم سکتۀ مغزی کردم. نیمی از تنم فلج شد. اما از شدت کارم نکاستم و باعشقی عمیق بخشم را اداره می کردم.
احکامی: پس چرا آمدی بیرون؟
رجبی: خودم نیامدم. گفتند نیا! این بار به سعایت ناشی از حسادت دانشمندی خبیث. خانه نشین شدم. روزی چند بار گریه می کردم و الان هم گریه می کنم برای از دست دادن کاری که دوست داشتم. اما خوشبختانه فلج بودنم یک موهبت بزرگ بود. نشستم خانه و گذاشتم پشت کار. حسابی! کار دیگری نمی توانستم بکنم. الان هم روزی هفده ساعت کار می کنم. چون یا باید بخوابم و یا بنشینم و روبه رویم را نگاه کنم. پس بهتر که کار کنم.
احکامی: من هم می دانم که تاریخ را نباید به دست فراموشی سپرد. اما می خواهم از زبان تو به نام مورخ از اهمیت تاریخ بشنوم.
رجبی: ببین! مگر همۀ حرف هایی که تا این جا زدیم. چیزی جز تاریخ بود؟ مگر هردوی ما که پدرهایمان مرده اند، فراموششان کرده ایم؟ ما گاهی نیاز داریم که همۀ رفتارهای آن ها را به یاد بیاوریم. حالا من کم و تو ریاد. همۀ ماها عکس های زیادی در خانه داریم. از خودمان و از نزدیکانمان و دوستانمان. این عکس ها تاریخ مصور هستند. با هزار نوشتۀ پنهان. اگر این میل در انسان نمی بود، منظورم میل به فکر کردن دربارۀ گذشته است، حتی یک گام به جلو برداشته نمی شد. میل و علاقه هم مثل گیاه ریشه دارد و نیاز به تغذیه و پرستاری دارد. چرا؟ نمی دانم. اما می دانم که به هیچ کس نمی توان گفت، همین امروز که به خانه رفتی همۀ آلبوم ها یت را بسوزان!... زیبایی شعر کوچۀ مشیری در این است که برگی از تاریخ نزدیک به هر انسان است...
احکامی: بعضی ها از درس های بزرگ تاریخ حرف می زنند. چه عاملی درس تاریخ را بزرگ می کند؟
رجبی: به نظر من درس تاریخ بزرگ و کوچک ندارد. درس ها در کنار هم که قرار می گیرند، می توانند مجموعۀ بزرگی یا کوچکی را درست کنند. جنگ جهانی دوم هم یک مجموعه است. اما برای من به اندازۀ داستان پدرم بزرگ تر. جنگ میلیون ها پدر را کشت. اما از هر نفر یک پدر کشت. بعضی ها هم پدرشان را از دست ندادند. می بینی این اصطلاح «بزرگ» چقدر متغیر است. برج های دوقلو واقعا بزرگ بودند. اما نه بزرگ تر از کلبه ای یا سنگری که خوراک یک لحظۀ یک گلولۀ توپ است. می خواهمی بگویم که «بزرگ» فقط به تفهیم و تفاهم سطحی کمک می کند. نه به عیان کردن عمق رنج یک انسان.
ما با تاریخ فقط می سنجیم. اگر میزانی در دست نمی بود، مردم روزگار یاردان قلی بیکی مثل محمدعلی شاه فجار فکر می کردند که فرمانروا یعنی او. تاریخ امکان مقایسۀ خاصیت ها را فراهم می آورد. بزرگی تاریخ در این است....
حدود ٤٥ سال پیش، یک روز در بیمارستان فیروزآبادی تهران که محل کار تو بود، میهمان تو بودم. پاییز بود و حرارت آفتاب خیلی دلچسب بود. باهم نشستیم جلو پنجره و دو نفری سه پرس چلوکباب کوبیده خوردیم. این خاطره هم برای من کبیر است. من حتی کلاغ های پاییزی باغ بیمارستان را از این خاطرۀ «تاریخی» حدف نمی کنم...
احکامی: نظرت دربارۀ غرور تاریخی ملت ها چیست؟
رجبی: جای دیگری هم گفته ام. غرور غرور است. من هروقت این اصطلاح «غرور ملی» را می شنوم از درک معنای آن عاجز می شوم. اما این اصطلاح «از فضل پدر تو را چه حاصل» هم کمی غیر منصفانه است! چرا نباید به فضل پدر خود ببالیم؟ مگر همین بالیدن حاصل خوبی نیست؟ مسلما فضل کورش بزرگ و ابن سینا هم حاصلی دارد. من وقتی که می بالم، ناگزیرم در ارتقای خودم هم بکوشم. بالیدن بر فضیلت های هم میهنان هم همین گونه است. نقش شناخت فضیلت ها را نباید کوچک انگاشت. حالا اگر فضیلت از آن نیاکان باشد چه بهتر. کم پیش می آید که خبیث ها به خبیث های کبیر ببالند! پس هرچه در میان نیاکانمان فاضلان بیشتری داشته باشیم، پیداست که گرایش به فضیلت رونق بیشتری می یابد. همین گونه است نشانه هایی که نیاکانمان از فضیلت خود برجای گذاشته اند. فرهنگ و مدنیت حاصل فضیلت است. پس باید به آن بالید. فرهنگ و مدنیت پدیده هایی غیرمترقبه نیستند که نتوان در آن ها تکامل فضیلت را پیگیری کرد. به گنبد قابوس رعنا و بلندبالا، که پس از گذشت هزار سال در گوشه ای منزوی هنوز خم به ابرو نیاورده است، همان قدر می توان بالید که به تخت جمشید که طعمۀ لهیب آتش مقدونیان مبهوت شد. اگر غرور ملی برای کارهای ناشی از فضیلت باشد و برای ابوریحان ها و حافظ ها، خوب و سازنده است. نادر برای بیرون راندن بیگانگان از ایران غرورآفرین است و هنگامی که در دهلی و در درون کشور خون برپا می کند و چشم درمی آورد نفرت انگیز است و باعث سرافکندگی.
احکامی: متاسفانه خود ایرانی ها برای یافتن فضیلت های مورد نظر تو چندان کوششی نکرده اند.
رجبی: و متاسفانه همواره جفا می کنند در حق بیگانگانی که در بیرون از کشور کارهای عظیمی برای ما انجام داده اند و می دهند. البته نه به این معنی که هیچ خباثتی وجود نداشته است. اما حقیقت این است که ما اغلب در قضاوت شتاب می کنیم. پیشنهاد می کنم، پیش از هر انتقادی، دست کم برای زمانی کوتاه، نفرت را تبعید کنیم و بعد ببینیم که هنوز هم میلی به انتقاد داریم، یانه... سپس اگر همچنان بر سر رای خود هستیم، ببینیم واقعا صاحب رای هستیم، یا تنها از شوق رسیدن به حقیقت کلافه هستیم!
یکی از نشانه های صاحب رای بودن، بردباری در تحمل برداشت دیگران است و شکیبایی به هنگام شنیدن اشاره ای به نقص خط ابروی یار!...
پیشنهاد می کنم، پیش از هر انتقادی، دست کم برای زمانی کوتاه، نفرت را تبعید کنیم و بعد ببینیم که هنوز هم میلی به انتقاد داریم، یانه...
سپس اگر همچنان بر سر رای خود هستیم، ببینیم واقعا صاحب رأی هستیم، یا تنها از شوق رسیدن به حقیقت کلافه هستیم!
یکی از نشانه های صاحب رأی بودن، بردباری در تحمّل برداشت دیگران است و شکیبایی به هنگام شنیدن اشاره ای به نقص خط ّ ِ ابروی یار!...
احکامی: از اول صحبتمان منتظر فرصت بودم که دراین باره توضیح بیشتری بخواهم.
رجبی: در این باره که دغدغۀ همیشگی من است بارها گفته ام و نوشته ام.
در مغرب زمین هنگامی که ار فیزیک دانی دربارۀ ساده ترین رویداد تاریخی می پرسی، تقریبا ً جواب چنین است:
«متأسّفم من فیزیک خوانده ام و پرسش شما بیرون از حوزۀ دانش من است»!
من آگاهم که مغربی نمی تواند برای هر کاری الگوی ما باشد. ما خودمان هویّتی و فرهنگی جاافتاده داریم و همواره باید که بکوشیم تا الگوهای رفتاری و کرداری خودمان را در میان خود بیابیم... البته با رعایت خط های قرمز. اصطلاحی که این روزها گویا به مذاق همه خوش آمده است!...
ما هنگامی که به مجلسی و جمعی درمی آییم، کافی است که سینه مان را صاف کنیم. فوری همۀ حاضران طبیب می شوند و هریک نسخه ای می پیچند و حتی برخی دارویی حیّ و حاضر از جیب بیرون می آورند و حکیمانه و آمرانه در کف دستمان می گذارند... با این رویکرد همگان چنان آشنا هستند که نیازی به توضیحی بیشتر نیست. اما در دهه های اخیر هنجاری دیگر با شتابی روزافزون دارد همه گیر می شود. مانند ویروسی واگیر و چاره ناپذیر...
همه مورّخ مادر زاد هستند و حتی در عروسی پدر و مادرشان نیز شرکت کرده اند و خود شاهد عقد آن ها بوده اند... و چنین می نماید، آنان که پیشه شان تاریخ است باید کم کم زحمت حضورشان را کم کنند و دست به کاری دیگر بزنند...
برکت اینترنت هم امکان حضور «مورخانۀ» همگان را چنان آسان کرده است که دیگر نیازی نیز به کشیدن ناز ناشران نیست...
این هنجار نو را کسانی، که پیش تر مورخ بوده اند و اینک مانند همگان هستند، هنوز بیشتر از دیگران (مورخان تازه به میدان درآمده) با رگ و پوست احساس می کنند و شتاب این روند چنان زیاد است که حتی فرصت چاره اندیشی نیست!
خیل مورخان تازه به میدان درآمده حتی قادرند در پیچیده ترین هزارتوی تاریخ به آسانی «شلنگ تخته» بیاندازند و بی آن که به مانعی بربخورند همۀ دالان ها را درنوردند... حتی به تازگی دیده ام که تکلیف زبان های باستانی نیز روشن شده است: «دانشمندان به اصطلاح زبان شناس واژه ها را به دلخواه معنی کرده اند و از خود زبان هایی باستان ساخته اند» (منبع محفوظ)!
قدیم ها می گفتیم:
«مورچگان را چو فتد اتفاق/ شیر ژیان را بدرانند پوست». اما امروز نیازی به اتفاق هم نیست. اصلا اتفاق و اجماع دست و پاگیر است! هیاهو سبب می شود که خود شیر ژیان داوطلبانه اعتراف کند که اصلا از مادر بی پوست زاده شده است!...برای «نومورخان» سن و سال هم مطرح نیست. توجه به سال از اختراعات مورخان از خودراضی قدیم است! برای این مورخان سند و منبع هم مطرح نیست. سند و منبع را مخاطبان پیرامون پس از شنیدن نظری تاریخی، خود به ذهن خود متبادر می کنند.
البته منصفانه که بیاندیشیم این مورخان این شانس را هم دارند که در برابر «احسن التواریخ ها» و «جامع التوارخ ها»ی قدما، با «چه چه التواریخ ها» و «به به التواریخ ها»ی خود بایستند و جامعۀ ناراضی را که از طرف قدیم طرفی نبسته است، به مخاطبان بالقوۀ خود تبدیل کنند!..
امروز به خود گفتم: کاشکی از نخست همه طبیب و مورخ می بودیم! این همه درس و کتاب چرا؟ ما که می توانیم مکتب نرفته مدرس شویم!
احکامی: این ها همه درست. چه باید کرد؟
رجبی: کاش می دانستم. شاید باید برای انصاف اعتبار بیشتری قائل باشیم.
احکامی: تو که خودت دست به قلم داری، چرا گاهی ترجمه می کنی؟
رجبی: کاش چنین نیازی وجود نمی داشت. کسانی که با رشتۀ ما بیگانه اند نمی دانند که مغربی ها چه کار عظیمی را دربارۀ تاریخ ما انجام داده اند. خط های باستانی ما را مغربی ها خوانده اند. ادب پهلوی ما را برای نخستین بار مغربی ها خوانده اند و مغربی ها بودند که دو سده پیش با خواندن اوستا دنیای جدید و پرشکوه ایران شناسی را به وجود آوردند و هزاران کتاب و مقاله در بارۀ تاریخ، فرهنگ و مدنیت ما به زبان های گوناگون نوشتند. ما اگر همین امروز هزار کتاب را یکجا ترجمه و منتشر بکنیم، هنوز از قافلۀ ایران شناسی عقب هستیم. باور می کنی که هنوز از تاریخ هرودت ترجمۀ علمی خوبی در دست نداریم و هنوز پلوتارخ را ترجمه نکرده ایم... خوب طبیعی است که در چنین روزگاری اگر زبان می دانی و با اصطلاحات تاریخی آشنا هستی، باید به سهم خودت گامی برداری.
احکامی: به شرط اینکه ترجمه دقیق باشند. از چند مترجم خوب می توانی نام ببری؟
رجبی: اجازه بده صحبت را عوض کنیم، تا کسی را آزار ندهیم!
احکامی: ایران شناس غربی ناباب هم داریم. مثل مادام دیولافوا.
رجبی: درست است. از نمونۀ خوبی نام بردی. اگر بخواهم داستان نابابی او را بگویم سخن به درازا می کشد.
احکامی: اگر لازم باشد، چرا که نه؟
رجبی: ايران‌شناسي در حال شكوفايي خود، خاطره‌هاي ناخوشايندي را نيز به ثبت رسانده است‌. اين خاطره‌ها، همراه حيله و تزوير سفيران و سياستمداران غربي و غارت هاي آنان‌، سبب شده است كه ايرانيان به حق‌، به ويژه آنان كه آشنايي كمتري با كوشش‌هاي ايران‌شناسان پاك‌باخته دارند، تصويري بد از ايران‌شناسان داشته باشند. يكي از اين خاطره‌ها، همان طور که اشاره کردی، مربوط است به مارسل ديولافوآ و همسرش كه به راستي نكان‌دهنده و نفرت انگيز است‌: مارسل ديولافوآ و همسرش ژان سرپرست نخستين هیات باستان‌شناسي بودند، كه با عقد قرار داد با دربار ايران در تپه‌هاي باستاني ايران دست به حفاري علمي و دقيق زدند. مادام ديولافوآ قدم به قدم كار هیأت حفاري را گزارش كرده است و ما از طريق گزارش‌هاي اين زن فرانسوي‌، ضمن آشنايي با چگونگي نخستين حفاري علمي در ايران‌، با تاريخ نخستين غارت آثار باستاني ايران نيز رويارو مي‌شويم‌.
هیأت ديولافوآ با دو فصل حفاري و با به روشنايي كشانيدن آپاداناي‌ِ كاخ‌هاي زمستاني هخامنشيان در شوش‌، به نتيجه‌هاي بسيار خوبي رسيد، ولي متأسّفانه اين هیأت‌، به طوري كه از يادداشت‌هاي خانم ديولافوآ برمي‌آيد، انديشه‌اي جز غارت و چپاول آثار باستاني ايران در سر نداشت‌. «ديولافوآ»ها هر وقت كه كشف تازه‌اي مي‌كردند، اگر امكان حمل يافتة خود به لوور در پاريس را نمي‌ديدند، اندوهگين مي‌شدند:
كشف اين مجسمة گاو باعث خوشحالي شوهرم مي‌شود، ولي درعين حال اورا اندوهگين مي‌كند. چون هر يك متر
مكعب مرمر تقريباً سه تن وزن دارد و شترهاي بومي بيش از ٢٠٠ كيلو بار نمي‌توانند حمل كنند».
اين باستان شناسان ذوق زده و پُرآز، آنچنان تصميم به غارت حتي آخرين‌ِ قطعات باستاني شوش گرفته بودند، كه وقتي كه روز٢٦ ماه مه ١٨٨٥، ايران را از طريق بصره با ٥٥ صندوق اثر باستاني ترك مي‌كردند، در اين انديشه بودند كه به زودي به ايران باز خواهند گشت و آنچه را كه در زير خاك پنهان كرده‌اند با خود خواهند برد: «روز دوازدهم ماه مه ١٨٨٥ من و شوهرم از تپه‌ها خداحافظي خواهيم كرد. جرأت نمي‌كنيم حمل بسته‌هاي قيمتي‌مان را، كه بايد به موزة لوور برسند، به كسي ديگري واگذار بكنيم‌».
«١٣ مه‌، ديروز هنگام غروب آفتاب ٥٥ صندوق تپه‌هاي باستاني را ترك كردند. نقش ديواري شيرها و جانْ پناه پلكان در اين صندوق‌ها بسته‌بندي شده‌اند. اشيائي كه به سبب نبودن وسيلة حمل و يا نداشتن اجازه حمل نشده‌ اند، در يك ترانشه دفن و نقشة آن‌ها كشيده شده است‌».
اين ايران‌شناس، خود از هيچ نوع دروغگويي و كلاهبرداري روي گردان نبود: «...سه لنگه بار كه به عنوان لوازم شخصي اظهار شده از زير دست كج گمرگچي‌ها سالم به در رفته است‌. يكي از آن‌ها محتوي آجرهاي سر شير است‌، كه من با يك نوع احساس قلبي بسته بندي كرده بودم‌. دو بستة ديگر مجسمه‌هاي گل پخته يا برنز، شيشه‌ها، مهرهاي استوانه‌اي و اشياي كوچك ديگري ست كه در مدت اقامت در شوش كشف كرده‌ايم قرار دارند».
«ديولافوآ»ها در ماه دسامبر ١٨٨٥ دوباره‌، اما مجهزتر و پر آزتر از پيش‌، به ايران بازگشتند و حفاري در تپه‌هاي شوش را از سر گرفتند. آن‌ها در اين سفر توانستند، با به كار گرفتن كارگران بيشتري‌، لنگرگاه بوشهر را، در حالي كه ٣٢٧ صندوق‌، به وزن تقريباً ٥٠٠ تُن را در انبار ناو «سانه‌» جاي داده بودند، ايران را ترك كنند. آن‌ها حتي خودخواهي را به جايي رسانيدند كه از نابود كردن اثري گران‌بها، اما سنگين وزن و غير قابل حمل‌، خودداري نكردند:
«...اين كشف بسيار جالب در عين حال موجب نگراني و تاسف است‌. زيرا بدن گاو كه از يك قطعه سنگ مرمر تراشيده شده است‌، وزني بيش از ١٢هزار كيلو دارد. ما هنوز وزن ساقة ستون آن را تخمين نزده‌ايم و نمي‌دانيم‌، كه چگونه موفق خواهيم شد اين قطعات سنگين را با وسايل ناچيز حمل و نقل كه در اختيار داريم‌، تا ساحل دريا برسانيم‌». متاسفانه خانم ديولافوآ قادر به كشيدن لجام گسيختة آز و خودخواهي خود نمي‌شود و سرانجام روز هفتم فوريۀ ١٨٨٥ يكي از زيباترين آثار هنري ايران و متعلق به جهان را درهم مي‌شكند:
«ديروز گاو سنگي بزرگي را كه در روزهاي اخير پيدا شده است با تاسف تماشا مي‌كردم‌. در حدود ١٢ هزار كيلو وزن دارد. تكان دادن چنين تودة عظيمي غير ممكن است‌. بالأخره نتوانستم به خشم خود مسلط شوم‌. پتكي به دست گرفتم و به جان حيوان سنگي افتادم‌. ضرباتي وحشيانه به او زدم‌. سر ستون در نتيجة ضربات مثل ميوة رسيده از هم شكافت‌...به اين ترتيب بدون آنكه انتظار داشته باشيم‌، ١٢ هزار كيلو به بارهاي ما اضافه شد».
احکامی: دل آدم به درد می آید.
رجبی: خودت گفتی اگر لازم است بگویم.
احکامی: حالا برویم سر نکته ای دیگر. چرا در ایران نقد اصولی نداریم؟ نقدهایی را که می بینیم، یا تعارف هستند و یا دشمنی.
رجبی: در ایران هیچ کس از نقد خوشش نمی آید. نه دولت، نه نویسندگان و نه حتی خوانندگان. وقتی نقد می کنی حتما یکی وجود دارد که به تریش قبایش بربخورد. هنوز که هنوز است نقد در ایران کوره راه منطقی و جهانی خوش را بازنکرده است. در نتیجه چاپلوسی و دشمنی میدان پیدا می کنند. نکتۀ مهم دیگر این که هر ناوارد تازه واردی خودش را مرد میدان می بیند. چون معیار وجود ندارد... در این میان تاریخ بیشترین زیان را از مدعیان ناآشنا با تاریخ می بیند.
احکامی: فراموش نکنیم که به رفتار خوب و والای ایرانی ها بعضی از حکومت ها، مثل حکومت بیهودۀ قاجار ها آسیب فراوانی زده است. به نظر من بر روشنفکران ایرانی است که برای بازگشت مردم به آزادگی و خِرَدْ وَرزی دست به کار شوند تا مردمی را که قرن ها خِرَدْپیشه بوده اند و زندگی فرهنگی و مدنی خود را با انديشۀ نیک، گفتار ِ نیک و كردار ِ نیک شروع کرده اند، آسان تر به «خود» راستینشان بازگرداند. ایرانی ها ثابت کرده اند که فرهنگ گریز نیستند.
رجبی: درست است. من در «ترازوی هزارکفه» کوشیده ام همۀ آبشخورهای تاریخی، فرهنگی و مدنی ایرانی ها را متبلور کنم و آبشخورهای فساد را هم نشان دهم. به خدا شاهرخ جان اگر پول می داشتم یک میلیون از این کتاب را چاپ می کردم و به رایگان برای همۀ معلمان و کارمندان دولت می فرستادم. از دست ناتوان من جز این برنمی آمد. نیمی از هزینۀ چاپ اول این کتاب را گفت و گو ی تمدن ها پرداخت کرد. اما خریداران بازهم به بهانۀ گران بودن کتاب آن را به چاپ بعدی نکشاندند.
البته فراموش نکنیم که کم خواندن هم یکی از آسیب های بزرگی است که مردم ما به سبب از دست دادن باورهای خود دیده اند. ما در میان همۀ مردم جهان از نظر کم خوانی مقام اول یا دوم را داریم. گرانی و بی پولی بهانه است. در همین تهران روزی میلیون ها بسته خوراکی تفننی و به حساب «قاقا لی لی» مصرف می شود و یا میلیون ها خرج نوشابه و ... می شود. عوامل دیگری هم وجود دارند که بحثی مفصل را می طلبد.
احکامی: حالا برگردیم به خودت. کدام کارت را بیشتر دوست داری؟
رجبی: اگرعصبانی نشوی، رُمان سیمرغ که آن را سه چهار روزه نوشته ام.
احکامی: از کارهای تاریخی چه؟
رجبی: دورۀ ١٥جلدی ِ هزاره ها و سده های گمشده. برای نخستین بار است که همۀ تاریخ ایران تاریخی در یک جا فراهم می آید. این کار حاصل سی سال کار پنهان من است. و اميدوارم اندکی از دِین خودم را به هم میهنانم ادا کرده باشم. و به تو که نخستین انگیزندۀ من برای نوشتن بودی. اشاره ام به آن روز تاریخی است که روزنامۀ دیواریت مبهوتم کرد و به شوق نوشتنم انداخت. حتما در این جا، در نیویورک و در نیوجرسی کسی نمی داند که چه روز با شکوهی بود آن روز در راهروی دبیرستان ما. بیش از نیم قرن گذشته است. بچه ها مبهوت روزنامۀ دیواری تو بودند و تو با غروری نهفته غرق لذت بودی. شاید لذتی که در آن روز بردی بیشتر از لدتی باشد که امروز با تحمل زحمات و هزینه میراث ایران در می آوری. نخستین مجله و روزنامۀ ایرانی در خارج از ایران که نه چاپلوس است و نه عصبی و نه ستیزه جو.
احکامی: حالا زیباترین خاطره است را بگو!
رجبی: زندگی زیباترین خاطرۀ من است.
احکامی: تلخ ترین خاطره ات؟
رجبی: آن هم زندگی!
احکامی: بهترین دوستت کیست؟
رجبی: اگر نرنجی و حسودی نکنی، دوست تو هوشنگ بافکر. چهل و پنج سال پرویز شهریاری بود. پیری و کم حوصلگی او میان ما فاصله انداخت. اما حضور حسن زرهی را با هیچ حضوری نمی توانم عوض کنم. هرلحظه از حضور حسن زرهی یک دوست است. با هوشنگ نتوانستم دربارۀ همه چیز حرف بزنم. در کنار تو مثل قدیم ها احساس آرامش می کنم. راستش می خواستم و می خواهم که بهترین دوستم همسرم لیلی می بود، اما مشکلاتی که بیماری من و کلا شیوۀ نگاه من به جهان پیرامون به او تحمیل کرد، او را از شعشعه انداخت. با این همه فکر می کنم، بی او زندگی برایم معنی ندارد. او شریف ترین انسانی است که تا کنون شناخته ام. او به عبارتی دین و خداوندگار من است. با صداقتش و نهاد بی مانندش...
احکامی: بهترین رمانی که خوانده ای کدام است؟
رجبی: «سیمرغ» از خودم! بعد، «همه می میرند» از سیمون دوبوار، «بلندی های توفان خیز» از امیلی برونته، «مرشد و مارگریتا» از میخاییل بولگاکف و «لبۀ تیغ» از سامرست موام...
احکامی: در سیمرغ جز یخ و مرگ چیزی نبود.
رجبی: من در این رمان جز از حرارت و زندگی چیزی ننوشته ام! سیمرغ سرشار از گرما و عشق است! من هروقت سردم می شود و یا می خواهم عشق بکنم سیمرغ را می خوانم! رمان هایی که نام بردم همه آکنده از گرما و عشق هستند. یادم می آید یک روز از تو پرسیدم خسته هستی؟ گفتی، وقتی که موجود زنده ای را از رحم مادری بیرون می آوری و به آغوش او می سپاری، دیگر احساس خستگی نمی کنی. این هم شکل دیگری از حرارت و عشق است. سیمرغ تعبیری از تولد دوبارۀ حرارت و عشق است. در دنیای یخ!*
_____________________
* پي نوشت افزوده ي ويراستار


روي جلد شماره ي چهل و هفت ِ ميراث ايران، تصويري از دكتر رجبي و پشت جلد آن، تصويري از هنرمند زنده باد، بانو مُنير وكيلي نخستين خواننده ي ايراني ي اُپراست. متأسّفانه به سبب اشكالهاي فنّي نتوانستم اين تصويرها را بدين صفحه بفرستم. به جبران آن نشاني ي برخي از آوازهاي توده با خُنياگري ي وكيلي را در اين جا مي آورم:
http://www.musicboxla.com/movare.html



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?