Friday, July 06, 2007

 

٣: ٨. ايران ستيزي و ريشخند ِ ارزشهاي ِ فرهنگ ِ ايراني به دستاويز ِ مخالفت با نژادْگرايي و ايران پرستي


كورش، شهريار هخامنشي، نخستين دادگذار و باورمند به حقهاي انساني

كورش در بابل، فرمان آزادي و دادگري را بازمي خواند

سپاهيان ايراني به مردمان جهان نويد آزادي و نان مي دادند


يادداشت ويراستار


جمعه پانزدهم تيرماه ١٣٨٦
رفتار ِ پاره اي از ما ايرانيان، در برخورد با تاريخ و فرهنگ ملّي مان چنان شگفتي انگيز و باورنكردني است كه تنها سخن ِ شيواي ِ شيخ ِ اجلّ سعدي را فراياد مي آورد؛ آن جا كه براي ِ بيان ِ حال، از تعبير ِ "دشمن به دشمن آن نپسندد ..." مددمي جويد.
*
با دريغ فراوان، آگاهي يافتيم كه روزنامه ي شرق، چاپ ِ تهران (رسانه اي كه ايرانيان از آن چشم ِ ياري و غم گساري دارند) در دو شماره ي ٨٩٢ و ٨٩٨ (پنجشنبه ٧ و پنجشنبه ١٤ تير ١٣٨٦) خود، دو گفتار از آقاي آرش خوشخو را با عنوان هاي ِ سايه‌هاي سنگين نياکان فراموش‌شده ما و بوي گندم مال تو؛ هر چي که دارم مال تو به چاپ رسانيده كه مايه ي تاسّف هر ايراني است. نشاني هاي راه يابي و پيوند به متن ِ اين دو گفتار، به ترتيب چُنين است:
http://www.sharghnewspaper.ir/Released/86-04-07/326.htm#8118

http://www.sharghnewspaper.ir/Released/86-04-14/326.htm#9557

نويسنده در اين گفتارها با رويكرد به گفتار و نوشتار ِ آن گروه از هم ميهنان كه در رسانه هاي چاپي يا الكترونيك به پيروي از نيك انديشي، نيك گفتاري و نيك كرداري و در يك سخن، خويشكاري ي بايسته ي هر ايراني، به ميهن خود مهرمي ورزند و يادمانهاي تاريخي، فرهنگي، هنري و ادبي و از همه برتر و والاتر، منش و كنش انساني ي نياكان خود را ارجْ مي گزارند و پاسْ مي دارند و چراغ ِ روشنگر و رهنمون ِ زندگي ي امروز خويش و فرداي فرزندان خود مي شمارند، به خيال خود كوشيده است تا تصويري واقعي تر، از گذشته هاي دور عرضه دارد و اين انگاشت را بر كرسي بنشاند كه از آن مُرده ريگ ِ باستاني، چيزي كه گشاينده ي گرِه هاي زندگي ي امروز و فرداي ما باشد، فرادست نمي آيد!
او با ريشخندي آميخته با چالش و ستيز و در حدّ ِ دشمني ي آشكار، به گذشته ي كهن ِ ايرانيان مي تازد و پرده ي سياهي بر همه ي درخششها و ارزشها مي كشد و به گونه اي ناروشمند و حتّا مبتذل، قياس به نفس مي كند و "همه را به كيش ِ خود مي پندارد" و از بريدگي ي ايرانيان از فرهنگ نياكانشان سخن مي گويد و در بياني آشفته و پر از ناهمسازي مي نويسد:
"... به احتمال زياد كورش و ديگر پادشاهان هخامنشي و اشكاني و ساساني مردان بزرگي بودند، مقتدر و قابل احترام؛ امّا ياد و خاطره آنان كوچكترين احساس غروري در من ايجاد نمي‌كند. رابطۀ ما با آنها قطع شده است. هنگام قدم زدن در تخت‌جمشيد انگار دزدانه به خانه مجلل همسايه آمده‌ايم. همه چيز رعب‌آور و نا‌آشناست. به جاي غرور، هراس وجود آدمي را مي‌گيرد. ما فرزندان فرهنگ ديگري هستيم."
نويسنده، براي آن كه اين آشفته كاري و مهمل گويي ي خود را توجيه كند و پوسته اي امروزين بر آن بكشد، پاره اي تعبيرهاي غلط انداز ِ رايج شده در اين روزگار را چاشني ي گفتار ِ نااستوار خويش مي كند و در زهرپاشي به دوستداران فرهنگ ايراني، بر آنان برچسب "نژادپرست"، "قوم گرا"، "شووينيست" و "پان ايرانيست" مي زند كه هيچ يك از آنها در مورد ِ بيشترين شمار از ايرانيان نيك انديش، نيك گفتار، نيك كردار و ايران دوست و در همان حال آدمي خوي و بشردوست، راست نمي آيد.
ما ايرانيان، امروز و در اين جهان پرآشوب و ستيز و دروغ و دغل و سرشار از جنگ و جنون و آتش و خون، بيش از هر زمان ّ ديگري، نياز به همزباني و همدلي در راستاي ارج گزاري به مرده ريگ گرانبار كهن خويش و پاسداري از آن براي پيوستن ِ زندگي ي كنوني مان به سرچشمه ها و پشتوانه ها هستيم. درست است كه زندگي و فرهنگ امروز ما با پدرانمان اينْ همان نيست؛ امّا به وارونه ي پنداشت و انگاشت اين آقا، قارچ نيستيم كه ناگهان از زمين سربركشيده باشيم و به كم ترين بادي فرو افتيم.
ما يادگارهاي فرهنگي ي نياكانمان را مطلق و ورجاوند و تابو و دست نزدني و پرستيدني نمي دانيم و در گستره ي پژوهش و شناخت، به هنگام برخورد با هر اثري و هر انديشه و گفتار و كرداري، نقدي امروزين و فرهيخته را شرط نخست مي شماريم. ما به وارونه ي شمار كمي كه دم از "بزرگْ بازگشت" مي زنند و آرمانْ شهر خود را در روزگار باستان مي جويند، به سويه هاي انساني و پسنديدني ي فرهنگ گذشته ارج مي گذاريم و برآنيم كه چنان سويه هايي را به امروز بياوريم و تا آن جا كه شدني باشد، اكنوني و روزْآمد كنيم. در همان حال، دمي هم از نقد ِ جنبه هاي ناسزاوار در كارنامه ي پيشينيان خود غفلت نمي ورزيم و هرگز به انگيزه ي پيوستگي ي قومي و اشتراك در خاك و خون، پا بر سر ِ حق نمي گذاريم و سياه را سفيد و تباهكاري را نيكوكاري نمي انگاريم. امّا ستيزه با ايران و بخشهاي انساني و فرهيخته ي زندگي ي گذشتگان و اكنونيان اين سرزمين را نيز از سوي هر كس كه باشد، برنمي تابيم و با شيوه هاي انساني به مقابله با آن مي پردازيم.
دشمني را با هيچ ترفندي و در هيچ جامه اي نمي توان پنهان نگاه داشت و همه را براي هميشه فريفت! هنگامي كه با نمونه هايي از اين دست كه يادكردم، برمي خوريم و "دشمن" را با نقاب ِ "دوست" در برابر ِ خود مي بينيم، اندوهگينانه اين بيتهاي مشهور را زمزمه مي كنيم:
"هركس به طريقي دل ما مي شكند/ بيگانه جدا، دوست جدا مي شكند/ بيگانه چو بشكند، حَرَج نيست بر او/ از دوست بپرسيد: چرامي شكند؟!"
* * *
در پايان اين يادداشت ِ دردمندانه، خوانندگان ارجمند را فرامي خوانم تا متن دو گفتار آقاي آرش خوشخو را در نشاني هاي آنها بيابند و با دقّت بخوانند و با پاسخي كه آقاي بهرام روشن ضمير با عنوان ِ لطفا" از كيسه ي خليفه نبخشيد! (پاسخ به روزنامه ي شرق) بدان نوشته و در تارنماي ِ روزنامك نشرداده است بسنجند و خود، داوري كنند:
http://rouznamak.blogfa.com/post-97.aspx



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?