Wednesday, June 13, 2007
٢: ٣٨٠. مرز ِ باريك ِ ميان ِ ايران دوستي و ايران ستيزي
كه در نشريّه ي خبري ي اخبار روز انتشار داده، به ستيزه ي آشكار با راستي پرداخته و برداشتي يكسره نادرست و گمراه كننده از زندگي و انديشه و گفتار و كردار ِ نيك ِ بزرگْ مرد ِ تازه درگذشته مان عرضه داشته است.
* * *
آشكارست كه سخنان ناشايسته و ايران ستيزانه و حُرمت شكنانه اي ازين دست، نياز به پاسخ گويي و روشنگري ندارند و خود به اندازه اي بسنده، چيستي ي و چرايي و لايه هاي پنهان شان را به نمايش مي گذارند. با اين حال، براي آن كه در اين روزهاي ِ گرمي ي ِ بازار ِ نوازندگي ي همْ نوازان ِ برونْ مرزي و درونْ مرزي در راستاي آشوب سازي ها و سياست بازي ي ضدّ ايراني، دستْ مايه ي ديگري براي اين كُنِش و مايه ي تباهي ي بيشتر نگردد، در اين يادداشت، به كوتاهي به چند نكته ي كليدي اشاره مي كنم.
دكتر ورجاوند، مانند هر ايراني ي راستين و بي غلّ و غش ِ ديگري، دلي سرشار از مهر به ايران به منزله ي يك ميهن ِ يكپارچه و ايرانياني همْ تراز در همه ي حقّ هاي ملّي و انساني داشت و با نفرت و ستيزه و آشوب بيگانه بود. او اگر همه ي زندگاني ي بَرومندش را در خدمت به ايران و فرهنگ و باستان شناسي ي آن سپري كرد، براي خاك پرستي و به انگيزه هاي نژادگرايانه نبود؛ بلكه پاسداري از ارزشها و مرده ريگ ِ كهن را در خدمت همه ي ايرانيان و براي بهروزي ي آنان معني مي كرد و ميان هيچ يك از ايرانيان فرقي نمي گذاشت و كسي را برتر يا فروتر از ديگري نمي شمرد. همه ي كارنامه ي سرشار ِ وي، گواه ِ راستين ِ اين مَنِش ِ ايراني و انساني ي اوست.
آقاي شاملي كلّي گويي مي كند و بي اشاره به هيچ يك از گفته ها و نوشته هاي زنده ياد ورجاوند، بدو تهمت نژاد پرستي مي زند. هرگاه او حتّا يك نمونه ي مستند بياورد كه به راستي بيانگر چنين گرايشي در گفتار و كردار آن ايران دوست ِ نمونه باشد، من همه ي حرفهايم را پس مي گيرم.
تعبيرها و كليدْواژه هايي از گونه ي ِ نژادپرستان فارس، خلق های مختلف ایران، شوینيستها ، ستایش خاک ، نفرت از انسان، عشق به نژاد، نفرت نسبت به ملیّتهای غیرفارس، سیاست ضدّ انسانی و کثیف فارسیزه کردن ایران و مانند آنها كه اين هم ميهن ما -- همچون ديگرْ همْ كامان و همْ گامانش -- به فراواني به كار مي برد، چون نيك بنگريم، اصطلاحهاي دهان پركن و درهمان حال، اهانت آميزي است براي هراس افكني در دل هرچالشگري و در لايه هاي زيرين خود نمايشگر همان "نفرت" ي است كه او به ناروا به ورجاوند نسبت مي دهد.
در اين جا مي خواهم با تاكيد بگويم كه هرگاه كساني همچون ورجاوند، به راستي به نژادپرستي و برتر شمردن ِ بخش فارسي زبان ِ ملّت ايران بر ديگرْ بخشهاي اين ميهن كه زبانهاي مادري ي جُزفارسي دارند، باورمند باشند و با حقّهاي طبيعي و انساني و ملّي ي مردم ِ آن بخشها بستيزند، من ِ نگارنده ي اين سطرها به سهم ناچيز ِ خود و در حدّ ِ توان ِ اندكم، در نخستين صف ِ مخالفت و مبارزه با آنها خواهم ايستاد.
هم ميهناني كه داعيه هايي همچون نويسنده ي گفتار ِ نقل كرده از اخبار ِ روز دارند، بايد يك بار براي هميشه، اين پنبه را از گوشهاي خود بيرون بياورند و دريابند كه ما ايرانيان در محدوده ي جغرافيايي ي كنوني يك ملّتيم، شامل بخشهاي گوناگون با طيف ِ گسترده اي از زبانها و گويشها و لهجه ها و شاخه فرهنگها و البتّه سزاوار ِ برخوردار بودن از همه ي حقّهاي انساني و ملّي كه شايسته ي ِ بخشهاي يك ملّت است. ما "ملّتها" يا "ملّيّتها" نيستيم. همه ي آزمونهاي گذشته به ما آموخته اند كه بهروزي ي امروز و آينده ي تمام ِ ما ايرانيان، از هر گوشه و كنار ِ ميهن يگانه و مشتركمان در گرو ِ همزيستي ي آشتي جويانه و خواهر و بردارانه و برابرْحقوق ما در چهارچوب ايران است و هرگونه بديلي بر اين طرح ِ درست، مايه ي گمراهي و آشوب و رسيدن به "سراب" به جاي ِ "سر ِ آب"، يعني هيچستان و پوچستان خواهدشد.
ما در ايران چيزي به نام ِ "ملّت ِ فارس" و "ملّيّتهاي غير ِ فارس" نداريم. فارس نام يك استان در جنوب ايران است با مردمي كه -- دست ِ بر قضا -- همه شان هم فارسي زبان نيستند و به زنجيره اي از زبانهاي فارسي، تركي ي قشقايي و گويشها يا شاخه گويشهاي گوناگون سخن مي گويند؛ امّا در تحليل ِ نهايي، ايراني و اهل ِ فارس اند. من يك بار در پاسخ به آقاي براهني نوشتم كه نه من ِ اصفهاني، "فارس" ام و نه توي تبريزي "ترك"؛ هرچند كه زبان ِ مادري ي من "فارسي" و زبان ِ مادري ي تو "تركي" باشد. ما هر دو ايراني هستيم و ميراث دار ِ تاريخ و فرهنگ و يادمانهاي ديرينه كه سرشاري و شكوفايي و پايداري ي آنها، بدهكار ِ همْ دلي و همْ گامي ي ماست.
زبان "فارسي" هم كه پيوندگاه همه ي ما ايرانيان است، نبايد و نمي تواند به هيچ يك از ايرانياني كه اين زبان را در دامان مادر نياموخته اند، تحميل شود؛ بلكه به خاطر پيوند با ايرانيان فارسي زبان و بهره گيري از گنجينه ي سرشار اين زبان، بايد در گزينشي آزاد و با اقناعي منطقي از سوي آنان آموخته شود؛ چنان كه اگر فارسي زبانان نيز زبانها و گويشهاي جُزْ فارسي ي زنده و رايج در ميهن خويش را بياموزند، به آرمان ِ يگانگي ي ملّي نزديك تر خواهندشد.
نمونه ي چنين فرايندي را در سرزمينهاي گوناگون جهان پيش چشم داريم و زبان جهانْ شمول انگليسي، مثال ِ بارز ِ آن است. در كشور بزرگ كانادا، مردم ايالت كِبِك، فرانسه زبانند و از حقّ بهره گيري از اين زبان برخوردارند؛ امّا با آموزش و كاربُرد ِ زبان ِ انگليسي به منزله ي زبان ِ اداري ي كشور، ستيز و چالشي ندارند.
در همين استراليايي كه من "شهرْبند" آنم، ابورجينال ها (بوميان رنگين پوست اين سرزمين) پس از چالشهاي دشوار با انگلوساكسونهاي اشغال كننده ي سرزمينشان و آسيبهاي فراواني كه بر آنها واردآمد، سرانجام با واقع بيني، پذيرفتند كه زبان انگليسي را به عنوان زبان اداري و رسمي ي كشور، در كنار ِ برخورداري از حقّ ِ انساني ي نگاهداشت و بهره گيري از طيف ِ زبانهاي خود، در جاهاي اشتراك با انگليسي زبانان، بياموزند و به كار ببرند.
ترجمه ي نام ِ زبان ِ فارسي در زبان ِ انگليسي، "پرشين" است؛ امّا مفهوم آن، زبان اداري و رسمي ي كشور ايران است و منافاتي با ديگر زبانها و گويشهاي زنده و رايج در ميهن ما ندارد و فرهنگها و دانشنامه هاي جهاني هم در اين باره، روشنگري كرده اند. بزرگترين تاليف جهاني در مورد همه ي سويه هاي تاريخ و فرهنگ و هنر و زبانها و گويشهاي ايراني ي رايج در ايران، با هر سرشتي كه داشته باشند، انسيكلوپديا ايرانيكا (دانشنامه ي ايران) نام دارد؛ امّا درونْ مايه و داده هاي آن بيانگر زندگي و تاريخ و فرهنگ و هنر و زبان همه ي بخشهاي ايران است و صدها درآمد، در مورد ِ آنها در كنار هم و بي هيچ امتيازي بر يكديگر، در آن درج گرديده است و هيچ كس نمي تواند بگويد كه "ايرانيكا" تنها از آن ِ فارسي زبانان است.
* * *
تا قلّهء الوند
وز دامن کرکس
تا ساحل ِ اروند
مام ِ وطن در سوگ
در سوگ ِ یک فرزند
فرزند مِهرآموز
فرزند ِ مهر اومند
یکرنگ و یک سیما
بی مثل و بی مانند
آگاه و دانشور
آزاد و دانشمند
لوح ِ صفایش با
آئینه در پیوند
فرهنگ از او دلشاد
تاریخ از او خرسند
***
ای مام ِ میهن را
شایسته تر فرزند
در خانهء اجداد
هست این زمان هرچند
نقدِ هُنر بی قدر
دست ِ خِرَد در بند،
بی باک رَو، زیراک
در عرصهء دیرند *
پاس ِ نجابت را
ایرانیان خواهند
یادت به دفتر دوخت
مهرت به جان آکند.
دلبسته با ایران،
ای گوهرین دلبند
پرویز ورجاوند
پرویز ورجاوند!
محمد جلالی چیمه (م.سحر)
پاریس، 11/6/2007
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* دیرند : یعنی زمان