Monday, June 04, 2007

 

۲: ۳۶۹. پژوهشي فرهيخته و روشنگر در شناخت ِ حافظ


يادداشت ويراستار

از خواجه ي شاعران و سرْحلفه ي ِ رندان جهان، حافظ ِ جاودانه سخن بسيار گفته اند و خواهند گفت؛ امّا هيچ


دريانوردي در اين درياي ناپيداكرانه، به پايانه اي نرسيده است و نخواهد رسيد. به گفته ي خود ِ او: «يك قصّه بيش نيست غم ِ عشق و اين عجب/ كزهر زبان كه مي شنوم نامكرّرست.»
پژوهشگر ارجمند آقاي منوچهر تقوي بيات نيز به شايستگي در اين راه گام زده و ره آورد ِ ارزنده اي براي
صاحب دلان و دوستداران فرهنگ ايراني به ارمغان آورده است. متن بخشي از اين كوشش و كُنش وي را كه امروز از سوئد به اين دفتر فرستاده است، با سپاسگزاري از اين همدلي و همكاري ي فرهنگي، به خوانندگان گرامي ي اين تارنما پيشكش مي كنم.


خواجه حافظ، رند ِ شطرنج باز


پیشینه ـ تاکنون چهار غزل حافظ (۳۳۸،۴۷۹ ،۲۷۱ و ۲۸۹)[1] را به شیوه ی رندان بازخوانی کرده ایم و در روی برخی از تارنما های فرهنگي، به خوانندگان فارسی زبان پیشکش کرده ایم . درآن ها به یاری زبان حافظ و واژه های دیوان باشیوه ی آزاداندیشی او آشنا شدیم و به درستی دریافتیم که خواجه تنها شاعر نیست بلکه اندیشمندی بزرگ است که اندیشه ی او برتر و ورای همه ی دین ها و آیین های سده های میانی و کهنه است. تا جایی که اندیشمندان بزرگ دنیا مانند نیچه ، گوته ، ویکتور هوگو و دیگران، که با خواجه ی شیراز از راه برگردان های دست و پا شکسته آشنا شده اند او را تکریم و تعظیم کرده اند.[2] در بخش غزل های دیوان خواجه بیش از نود بار با واژه ی « رند » روبرو می شویم. اما تنها این نود و اندی غزل نیست که رندانه است، او بیشتر غزل هایش را رندانه نوشته است: « همچو حافظ به رغم مدعیان ـ شعر رندانه گفتنم هوس است ۷ / ۴۳ ). ما همچنان بر آنیم که همه ی غزل هایی که واژه ی « رند » در آن ها هست باز خوانی کنیم ، سپس به سراغ واژه های کلیدی دیگر مانند مغان، پیر مغان، می ، میخانه، زاهد، صوفی ، فلک ، آسمان و مانند این ها برویم. آقای دکتر منوچهر مرتضوی استاد ادبیات فارسی در جستجوهای خود برای دریافت درست و راستین اندیشه های حافظ در کتابی بنام « مکتب حافظ » چنین می نویسد: « درباره ی مکتب حافظ باید تحقیق مستقلی بعمل آید و مشخصات مشرب حافظ و ممیزات مکتب رندی روشن بشود، . . . »[3] و سپس در دنباله ی همان بخش در رویه ی ۹۸ کتاب خود می نویسد: « حافظ در سیر فکری و تشخیص و ارزیابی فلسفی، خود را مکلف و موظف نمی بیند پایه های از پیش طرح شده ای را به عنوان الفبای " کتاب تشخیص خود" بپذیرد بلکه خود واضع این الفباست.» به باور ما ، بهتراست که دانشمندان ( شارحان دانشمند ) نکوشند تا کشتی اندیشه ی حافظ را به مرداب مذهب یا آیین این یا آن شیخ و پیر و یا پیشوا بیندازند: « بیا و کشتی ما در شط شراب انداز ـ غریو و ولوله در جان شیخ و شاب انداز ۱/ ۲۵۷ ». یکی از زاهدان و دین مداران بزرگ دوران ما آیت الله ابوالفضل علامه برقعی در رد غزل های حافظ کتابی دارد با نام ؛ « گفتگویی با حافظ یا حافظ شکن ». وی در رد غزل ۷۲ نیز غزل گونه ای دارد که در آن کوشیده است حافظ را بی دین و نامسلمان بنامد. ما نیز بر این باوریم که حافظ با دین و خرافات و نیز طامات صوفیان سرناسازگاری داشته و برای راستی گفتار خود غزل آقای برقعی را در این جا گواه می آوریم : ۱ ـ باطن عارف پر از کفر است و خود آگاه نیست هرچه می بافد بجز مدح وزیر و شاه نیست ۲ ـ شاعرا زاهد کسی باشد که بند جاه نیست از تمسخر های شاعر در دلش اکراه نیست . . . ۶ ـ گر که گمراهی نباشد در صراط مستقیم رهبر اهل طریقت پس چرا دین خواه نیست ۷ ـ حافظ از بهر طمع گوید بدفتر دار شاه کاندرین طغرا نشان حسبه لله نیست . . . ۹ـ شاعری که وهم و پنداراست شعرش گفته است بنده ی پیرم که وهمش دائم و گه گاه نیست . . . ۱۶ـ برقعی گاهی باین دیوان صوفی کن نظر بین دو رنگی عاشق شاه است و بند جاه نیست
غزل ۷۲ بحر رمل مثمن مقصور فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان


يك - زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نيست / درحق ماهر چه گويد جاى هيچ اكراه نيست


دو - در‌طريقت هرچه پيش‏ سالك ‌آيد ‌خير‌اوست / برصراط مستقيم‌ اى دل ‌كسى گمراه نيست


سه - تا‌ چه بازى رخ نمايد ،‌‌ بيدقى‌ خواهيم راند / عرصه ى شطرنج رندان را مجال شاه نيست


‌چهار- چيست اين سقف بلند ‌ساده‌ى ‌بسيار‌نقش؟ / زين مُعمّا ،‌ ‌هيچ دانا ،‌ ‌در‌جهان آگاه ‌نيست


پنج - هركه خواهد گو ‌بيا و‌‌هر‌چه خواهد ‌گو‌بگو / كبرو ناز و‌حاجب ودربان درين درگاه نيست


شش - صاحب ِ ديوان ما‌ ، گويى نمى‌داند‌ حساب / كا ندر‌ين طغرا ، نشان ِ حسبهً لله نيست


هفت - اين‌ چه ‌استغناست‌ يارب، ‌وين ‌چه ‌قادرحاكم ست / كاين همه زخم ِ نهان هست و مَجال ِ آه نيست


هشت - هر‌چه ‌‌هست از‌قامت ِ ‌ناساز‌ ِ بى‌اندام ِ ماست ‌/ ورنه ‌تشريف ِ تو بر بالاى ِ كس كوتاه نيست


نُه - بر در ِ ميخانه رفتن ، كار ِ يك رنگان بُوَد / خودفروشان را به كوى ِ مى فروشان راه نيست


ده - بنده‌ ى نُه پير ِ ‌خراباتم كه لطفش ‏ دائم است / وَرنه لطف ِ شيخ و زاهد، گاه هست و گاه نيست


يازده - حافظ ‌ار ‌بر‌ صدر ‌ننشيند، ‌ز‌عالى همّتى ست / عاشق ِ دُ‌ردى‌كش‏، اندر بند ِ مال و جاه نيست
*
درباره ی غزل ۷۲ـ این غزل براساس دیوان حافظ به تصحیح وکوشش پرویز ناتل خانلری بازنویسی شده است.




هرکجا بیتی یا غزلی را گواه می آوریم شماره ی سمت راست ، شماره ی بیت و شماره ی سمت چپ خط ممیّز ، شماره ی غزل است. برای نمونه بیت سوم همین غزل ۷۲ را چنین می نویسیم : ۳/۷۲. در بيشتر ديوان هاى چاپ شده از سوی دیگرْ تصحیح کنندگان و ناشران هم این غزل، يازده بيت دارد؛ ولى ترتيب يا آرايش‏ بيت ها، بسيار گوناگون است. از ديدگاه برخی از صاحبْ نظران که این نگارنده از آن ها پیروی می نماید، هرغزل حافظ مانند نامه یا ظرفى است كه پيامى را در بر دارد. پس می بايد رابطه ي هر بیت را با دیگرْ بیت ها و تمامی و كلّ ِ غزل در نظر گرفت. بیت ِ یک در باره ی زاهد است. بیت دو درباره ی صوفی اهل طریقت است. بیتهاي ِ سه، چهار، پنج، شش و هفت درباره ی رندان و شیوه ی اندیشه ی آنان در جهان هستی است. امّا مثلا در بيت هشتم ضمير ِ دوم شخص‏ ِ « تو» وجود دارد که با هیچ یک از بیت های غزل رابطه ندارد. افزون بر این در مطلع غزل نیز روی سخن حافظ با « زاهد ظاهر پرست » است که سوم شخص مفرد است. پس می توان در حافظانه بودن بیت هشت شک کرد و آن را کنار گذاشت. بنا به گفته ی دکتر علی حصوری، زنده یاد ذبیح بهروز، بیت هفت این غزل را از روی نسخه هایی که در اختیار داشته رندانه و چنین می خوانده است : « این چه استغناست یا رب، این چه نادر همّت است / کاین همه زخم نهان هست و خیال آه نیست ». در باره ی چگونگی درون مایه ی بیت هفت در جای خود سخن خواهیم گفت. همان گونه که می بینیم، غزل با واژه‌هاى « زاهد ِ ظاهرْپرست » آغاز مى‌شود. روی سخن حافظ در سراسر غزل با زاهد دین فروش است و انتقاد به باورهای خرافه آمیز او. همان گونه که دراین بررسی و نیز بررسی غزل های دیگر دیدیم و خواهیم دید، حافظ يكى از سرداران داهى و بلند‌پايه‌ى‌ مبارزه‌ با زاهدان ريايى است. مبارزه ى وی از قرن چهاردهم‏ میلادی تاكنون ادامه دارد. البته در زمان حافظ زاهدان ظاهرپرست و كسانى چون شيخ زين الدين كلاه و شمس‏ الدين عبدالله بنجيرى وجود داشته اند كه احتمالاً برخى ازغزل ها و اين غزل هم اشاره به آن ها دارد. امّا وسعت فكر و بلندى نظر حافظ چنان است كه كلام او شمول و كليّت دارد و تمام زاهدان ريايى پيش‏ و پس‏ از دوره ى حافظ را نيز در بر مى گيرد. با توجّه كامل به درونْ مایه ی بيت نخست ونیز بيت سوم كه واژه ى كليدى « رندان » در آن بكار رفته است، بيشتر مفاهيم اين غزل به دست می آید. آرايش‏ بيت ها به دلیل بیت های افزوده شده، کمی مغشوش به نظر می آید؛ امّا ما کوشیده ایم تا به‌گونه‌اى همْ خوانايى و معنى ِ پيوسته ی آن ها را دریابیم. از ديدگاه نگارنده برخى از بيت‌هاى اين غزل مانند بيت هشتم نمى‌تواند‌ از حافظ و مربوط به ‌اين غزل باشد، زيرا قامت انسان در سراسر دیوان حافظ ستایش شده و تنها در این بیت است که « ناسازِ بی اندام » نامیده شده است.
* * *
معنى ي ِ غزل:
بیت یک غزل ۷۲ :
۱ ـ زاهد ظاهرپرست ، از حال ما آگاه نيست / درحق ما هرچه گويد جاى هيچ اكراه نيست زاهد ـ یعنی آنکه چیزی را ترک کند و از آن اعراض کند. آن که دنیا را برای آخرت ترک گوید، پارسا و پرهیز کار و . . . ظاهر ـ یعنی آشکار ، پیدا ، نمایان ، نما، روی و مانند این ها. ظاهرپرست کسی است که نما و روی چیزی را می بیند، ظاهربین، سطحی و بی ژرفا ست. حال ـ صفت فاعلی از حُلول است، یعنی محلّ ِ حُلول، آنچه در محلّ جای گرفته است، مظروف، گنجنده، فرود آینده، آن ، لحظه ، سررسید، موعد ِ ادا کردن، کیفیّت، چگونگی، شکل، هیئت، محلّ قرار گرفتن ستارگان ، حال ستارگان و . . .


درزیرخواهیم دید که خواجه ی شیراز اگراصطلاحات دینی و صوفیانه در سروده هایش به کار می برد بیشتر برای کنایه زدن و نفی آن ها ست نه همراهی و هم سویی با آن ها. حق ـ یعنی آنچه ثابت است که انکار آن روا نباشد، موجود ِ ثابت، ذات خدا ، راست، صدق ، سخن ِ درست، صواب، راست کردن سخن ، درست کردن وعده، درست دانستن، حق چیزی را به جای آوردن یعنی کاری را راست و درست کردن. سنگ ِحق یعنی سنگ تمام، سنگ درست. «درحق» یعنی درباره ی ، درباب ِ، در شأن ِ، درخور ِ. اکراه ـ لغت نامه ی دهخدا می نویسد : « به ناخواه و ستم برکاری واداشتن، به کاری خلاف میل وا داشتن کسی را، اجبار، زور، ناچاری، فارسیان به معنی کراهیّت وسماجت استعمال نمایند، ناخوش داشتن، ناپسند، نابجا ، ناروا، نفرت و ناپسندی. در فقه با تهدید و زور یکی را به کاری واداشتن.» اکراه نیست یعنی چاره نیست، عار نیست.


چکیده ی بیت یک غزل ۷۲: آن کسی که کارش پرداختن به امور ظاهری دین است و فقط ظاهر چیزها را می بیند، چون ظاهربین است، پس، از چگونگی حال و درون ما بی خبر است. این چنین کسی در باره ی ما هرچه بگوید، در برابر آن چاره ای نیست؛ یعنی هیچ زور یا چاره ای در برابر آن نمی توان به کار برد چون از روی نادانی و ناآگاهی است.


بیت دو غزل ۷۲: ‌در‌طريقت هرچه پيش‏ سالك ‌آيد ‌خير‌اوست برصراط مستقيم‌ اى دل ‌كسى گمراه نيست طريقت( طريقة)ـ به معني روش، راه، مسلك، مذهب، سيرت و نيزمسلك صوفيان است. « در مقامات طریقت هر کجا کردیم سِیر/عافیت را با نظرْبازی فِراق افتاده بود ۳/ ۲۰۶ ». سالک ـ دهخدا در زیر واژه ی سالک در لغت نامه می نویسد : « مسافر ، راه رونده . نزد صوفیان سالک یعنی طالب تقرّب حقّ تعالی، کسی را گویند که تن را به اجرای وظایف و تکالیف شرعیّه بسپرد و نفس را از اَمّاریت به مأموریت و اطاعت منتقل دارد و . . . » ، پیرو، مقلّد ، نوآموز و . . . خیرـ یعنی نیکویی، خوبی، مقابل ِ شرّ و بدی، برتری دادن کسی را بر کسی دیگر، برگزیدن چیزی یا کسی. صراط ـ یعنی راه راست ، شارع ، سبیل ، طریق و پلی است بر بالای دوزخ ، به باور زرتشتیان چینوت و یا چینود نامیده می شده است. صراط مستقیم یعنی راه راست ، راهی که دست آموزها و دنباله روها به تقلید و تبعیّت آموخته اند و راه دیگری را نمی شناسند. دل ـ به معنای قلب ، خاطر، جان ضمیر ، میان و درون نیز هست.


چکیده ی بیت دو غزل ۷۲: ای دل ( با دل خودش سخن می گوید چون دیگران یا گوش شنوا ندارند و یا نامحرم هستند) در مسلک صوفیان هرچه برای صوفی نوآموز پیش آید، می پذیرد، کسی که روی یک خط مستقیم می رود به راه دیگری نخواهد رفت و گم نخواهد شد. ۳


‌تا‌ چه بازى رُخ نمايد،‌‌ بيدقى‌ خواهيم راند /عرصه ى شطرنج رندان را مجال شاه نيست

رُخ ـ به معنای مهره ی شطرنج ، روی یا چهره ی انسان است و نیز سیمرغ، رُخ نامیده می شود. سیمرغ در شاهنامه دایه ی زال، پهلوان ِ ایرانی است. تا چه بازی رخ نماید؟ دو معنا دارد و شاید هم بیشتر! یکی آن که تا چه پیش آید؟ دیگر آن که تا رخ که یک مهره ی مهم ّشطرنج است چه بازی کند و به کدام خانه ی شطرنج برود؟ زندگی یک صراط مستقیم نیست که کسی بر اساس فرمان دین یا فقیه و یا مرشدی و پیری، آن را بپماید و گم نشود! زندگی یک عرصه ی شطرنج است که با هر رُخدادی آدمی به کمک خِرَد ِ بالنده ی خود باید پیاده ای یا اسبی و یا رُخی را به پیش براند تا پیروز شود. زاهد ظاهر پرست در دستگاه حكومت ايلاتى و دهقانى آن زمان صاحب قدرت و نفوذ كلام بوده، از مهره هاى بزرگ صحنه ى شطرنج سياست به حساب مى آمده است و شاید حافظ او را به « رُخ » تشبيه كرده باشد. بیدق ـ به معنای مهره ی پیاده در شطرنج است. بیدقی خواهیم راند یعنی با مهره ی پیاده بازی خواهیم کرد. عرصه ـ یعنی میدان ، زمین ، پهنه ، نبردگاه. رندان ـ جمع رند يعني لااُبالي مي باشد. رند يعني آزاده، كسي كه در بند دين وباورهاي آن نباشد. لغت نامه می نویسد :« لااُبالی ، صیغه متکلم وحده مضارع است به معنی باک ندارم ، نمی ترسم ، نترسم. در فارسی بیشتر به صورت جامد استعمال می شود به معنی بی باک ، بی مبالات، بی قید، بی بند وبار و . . . » ( لا، به معني نه، نا. واژه ای که چون برسركلمه اي آيد آن رانفي نمايد، مانند لامكان./اُبالی صیغه ی مضارع است به معنی اعتنا می کنم یا رعایت می کنم. لااُبالی کسی است که می گوید: < امور دین را > اعتنا یا رعایت نمی کنم،).. لغت نامه در باره ی رند می نویسد: « مردم مُحیل و زیرک . . . غدّار . . . و نیز مُنکر، لااُبالی ، بی قید . . . مُنکری که انکار او از امور شرعیّه از زیرکی باشد نه از جهل ، هوشمند ، هوشیار و ... »” رندان“، پاي بند آداب ورسوم عمومي وديني نمي باشند. يعني كساني چون حافظ كه دربند فقيه و شيخ يا نماز و روزه و نيز بهشت وجهنّم نيستند. فرهنگ ِ فارسي درزيرواژه ي رند مي نويسد:” زيرك، حيله گر، مُحيل، آنكه پاي بند آداب و رسوم عمومي واجتماعي نباشد. . .“ مجال ـ به معنای میدان ، جایگاه، جولانگاه، یارا، زور، فرصت، امکان حرکت و . . . است. شاه در عرصه ی شطرنج، ارزشمند ترین مهره است و کم بهاترین مهره بیدق یا پیاده است. سعدی می گوید : «که شاه ارچه در عرصه زورآور است / چو ضعف آمد از بیدقی کم تر است» حافظ می گوید بیدقی خواهیم راند یعنی در برابر رُخ که یک مهره ی بزرگ شطرنج است رندان با پباده بازی می کنند . در برابر پیاده ها ( رندان ) جایی برای بازی شاه نیز نیست!


چکیده ی بیت سه غزل ۷۲: پیاده ای می رانیم تا ببینیم رُخ چگونه بازی خواهد کرد ( یا چه رُخ خواهد داد ). در نبرد شطرنج رندان، جای بازی برای شاه نیست.


بیت چهار ِغزل ۷۲:چيست اين سقف بلند ‌ساده‌ى ‌بسيار‌نقش؟ / زين معمّا ،‌ ‌هيچ دانا ،‌ ‌در‌جهان آگاه ‌نيست چیست ؟ یعنی چه گونه است؟ ، چه سان است؟، به چه کیفیّت است؟ سقف یعنی آسمانه، آسمان، آسمان ِ خانه، آنچه که با چوب یا آهن یا آجر بر روی خانه بسازند. ساده یعنی بی نقش، بی آرایش ، صاف، مُسطّح ، بی چین، یک دست، هموار، لغزان ، پهنه ، صحرا ، بیابان ، بی چاشنی ، بی ریش و . . . در این جا « سقف بلند ساده » به معنای طاق بلند هموار یا پُر پهنه است : « روی هامون سبز چون گردون ناپیدا کران / روی صحرا ساده چون دریای ناپیدا کنار» ( فرخی ) نقش یعنی صورت، تصویر، شبیه، تمثال، نگار، رنگ های گوناگون، نشان، اثر و . . . معمّا، سخن رمز آمیز را گویند، رمز، چیستان، دشوار. دانا ـ این واژه از دو بخش " دا " و " نا " درست شده است . " دا " ریشه فعل در فارسی باستان است به معنی دادن ، بخشیدن ، آفریدن و ساختن ، " نا " به معنی نی است که خدای موسیقی بوده است. دهخدا در لغت نامه آورده است : « ای باده فروش من، سرمایه ی جوش من / ای از تو خروش من، من نایم و تو نا ئی». به باور مردم باستان ، ( دا + نا = آفریننده + نی ) خدای موسیقی بسیار داننده بوده است و به گفته ی اسدی توسی بُن و بیخ اش ازخرد بوده است: « بود مرد دانا درخت بهشت / مر اورا خرد بیخ و پاکی سرشت » دانا به معنای بخرد و خردمند است و نیز داننده ، فرزانه ، دانشمند ، عارف و . . . آگاه یعنی با خبر ، مُطّلع ، واقف، مستحضر، بیدار، هوشیار و . . . بیت پیشین و این بیت هوشداری است برای زاهد ظاهر پرست و سالک اهل طریقت که خیال می کنند صراط مستقیم را یافته اند! چکیده ی بیت چهار غزل ۷۲ : چه گونه است که هیچ داننده و آفریننده ای در جهان از راز این آسمان گسترده ی هموار ِ پُر نقش و نگار با خبر نیست؟


بیت پنج غزل ۷۲ : هركه خواهد گو ‌بيا و‌‌هر‌چه خواهد ‌گو‌بگو/ كبر و ناز و‌حاجب و دربان درين درگاه نيست این بیت پاسخ چگونگی بیت بالا را می دهد! کبر ـ یعنی خودپسندی، عُجْب ، غرور، افاده و . . . ناز یعنی نعمت، رفاه، آسایش، کامرانی، بزرگی، رامش، آرامش، نوازش، عزّت، تن آسانی، کرشمه، غنج، امتناع ، استغنا، آرام، خوش . . . حاجب یعنی ابرو، استخوان ِ ابرو، کمان ِ ابرو، بازدارنده، مانع، پوشنده ی چیزی، پرده دار، قاپوچی ، دربان و . . . درگاه يعني آستان، پيشگاه خانه ي بزرگان، ايوان سلطنتي، كاخ شاهي ومانند آن . در این جا اشاره است به «این سقف بلند ساده ی بسیار نقش» که در بیت پیشین آمد. « این درگاه » این جهان گسترده ی بی آغاز و انجام که محلّ ِ رفت و آمد همه ی موجودات است نه دربان، نه نگهبان، نه صاحب دیوان و نه حاکم شرعی دارد که بخواهد برای کسی وظیفه یا تکلیفی تعیین کند. یعنی تمام مناصب و مقام های این جهان بی معنا و ساختگی است.


چکیده ی بیت پنج غزل ۷۲: در این درگاه ، در زیر«این سقف بلند ساده ی بسیار نقش» هرکه خواست بیاید می آید و هرچه خواست می گوید! نه غرور و افاده ای در این درگاه هست نه کسی ناز و کرشمه ای می کند، نه کسی مانع می شود و نه دربانی هست!

بیت شش غزل ۷۲ : صاحب ديوان ما‌، گويى نمى‌داند‌ حساب / كاندر‌ين طغرا، نشان حسبهً لله نيست. صاحب دیوان، سرکار ِ خزانه ، ناظر مالیّه ، عهده دار حساب و کتاب عایدات مملکت، مستوفی الممالک، وزیر دارایی. در این جا « صاحب ديوان ما‌ » اشاره است به زاهد ظاهر پرست که خود را مدّعی حساب و کتاب اعمال ما در این دنیا و آن دنیا ( دنیایی که خودش با دروغ و دغل ساخته و معمار آن است ) می داند. حساب یعنی شمردن، شماره کردن، شماره، شمارش، اندازه و . . . «صاحب دیوان ما گویی نمی داند حساب» یعنی مثل این که مسئول دیوان محاسبات ما، کار خودش را نمی داند و حساب سرش نمی شود یا به گفته ی دیگر، هیچ نمی داند. طُغرا ـ ظاهرا این واژه ترکی است. نوعی خط پرپیچ و خم است که مانند مُهر بر فرمان پادشاه می نوشتند. دهخدا در لغت نامه می نویسد : « . . . صورتی مرکّب از چند خط عمودی منتهی به قوس گونه ای تو در تو و متوازی محتوی نام و لقب سلطان یا امیری و آن را بر سر فرمان ها می نگاشتند. مؤلّف آنندراج در فرهنگ خود آورده که طغرا القابی است که به طرز مخصوصی به سر فرامین به آب طلا یا شنجرف نویسند. . . طغرا در این جا همان « سقف بلند ساده ی بسیار نقش» است . حافظ در جایی دیگر می گوید : «هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش / که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو» ۳ / ۴۰۴ حسبت یعنی مزد و پاداش . حِسبة لله ( حسبتن لِل لاه ) به معنای مزد آن برای خدا است، محضا" لله یا برای خدا است. نشان حسبة لله، علامت و نشانی بوده که در کنار فرامین پرداخت می زدند که نشان می داده که رایگان و برای خدا پرداخت شده است. درباره ی «نشان حسبة لله »؛ دهخدا می نویسد : «معلوم نیست که آیا میان طغرا « حسبه لله » نقش بوده یا رمزی مانند «ح» و امثال آن که حکایت از آن جمله می کرده است.» اگر اين بيت ناظر بر امور حكومت و دربار باشد، به اين معناست كه كسانى كه در راه خدا و براى خدا وجوهات دريافت مى كنند، مانند زاهدان و واعظان نبايد از خزانه وجهى حسبهً لله به آن ها پرداخت شود. امّا از نگاه ما اين بيت در رابطه با جهان و كائنات، يعنى بيت هاى چهار و پنج است. پس حافظ می گوید در طغرای «این سقف بلند ساده ی بسیار نقش» که ستارگان بی شماری در آن هست، آن نشان ویژه ی « حسبة لله » دیده نمی شود که صاحب دیوان ( زاهد ِ ظاهرْ پرست ) بتواند به نام الله برای مردم دنیا کتابِ حساب و یا نامه ی اعمال درست کند.


چکیده بیت شش غزل ۷۲: مثل این که مسئول کتاب اعمال ما کار خودش را بلد نیست و نمی داند که در نقوش فلکی نشانی و علامتی نیست که او بتواند به بهانه ی آن ، از طرف الله ، حساب برای کسی باز کند.


بیت هفت غزل ۷۲ : ‌اين‌ چه‌ استغناست ‌يا رب ‌وين ‌چه‌ قادرحاكم ست / كاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست؟ استغنا یعنی بی نیازی ، بی نیاز شدن، ناز، عدم تقیّد، بی نیازگشتن، بی نیازی خواستن. یا رَبّ این واژه را چون حرف ندا به کار برند، از به هم پیوستن دو واژه ی، ( یا ) که حرف نداست و ( رَبّ ) به معنی خدا ، ساخته شده است؛ یعنی ای پروردگار. این واژه هنگام ندا ، بانگ ، شگفتی، پرسش، افسوس و . . . بر زبان رانده می شود و به معنای ِ ای ! ای وای ! آوخ ! کی؟ و چون؟ است ( ای قصر دل افروز که منزلگه انسی / یا رب مکناد آفت ایام خرابت ۹/ ۱۶، ۵/ ۲۷۰ و . . . ) ، دعا یا آرزوی چیزی ( تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد / هر دلی در حلقه ای در ذکر یارب یارب است) ۲/۳۰ ، ۲/ ۸۰ ، ۱/ ۹۰ ، ۲/ ۹۳ ، ۴/ ۹۸ ، ۲/ ۱۱۶ ، ۵ / ۲۷۰ . . . ) ، شگفتی یعنی آوخ ، ای وای که ! و مانند این ها( یارب این بچه ی ترکان چه دلیرند به خون ـ که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند۵/ ۱۸۰ ، ۳/ ۲۱۴ ، ۶/ ۳۱۰ ، ۸/ ۳۶۴ ، ۱/ ۴۵۳ و . . .)، پرسش ؛ ( کی دهد دست این غرض یارب که همدستان شوند / خاطر مجموع ما ، زلف پریشان شما ۲/ ۱۲، ۱/ ۳۰ ، ۵/ ۳۲ ، ۶/ ۵۳ ، ۵/ ۷۲ ، ۴/ ۲۱۱ ، ۳/ ۲۱۴ و . . . ) قادر یعنی توانا ، زورمند ، مالک ، مسلّط ، کارآزموده و نامی است از نام های خداوند. « قادر حاکم است» یعنی خداوند حاکم یا حاکم زورمند است. این واژگان و نسخه بدل های دیگر که در حاشیه ی حافظ خانلری آمده است مانند « قادر حکمتی است » و یا « عالی درگهست »[4] معنای درخور و قابل قبولی ندارد. روشن است هنگامی که حافظ می گوید «نشان حسبة لله نیست» با هیچ ترفندی نمی شود « استغنا » و « قادر حاکم است» و« قادر حکمتی است » را به الله چسباند. بنابراین ، گفته ی ذبیح بهروز و ضبط چاپ یکتایی، با شیوه ی اندیشه ی رندان هم خوانی دارد و پذیرفتنی تر است که این بیت را چنین بخوانیم : «این چه استغناست یارب این چه نادر همت است / کاین همه زخم نهان هست و خیال آه نیست». همّت ـ یعنی قصد کردن، خواستن است و همچنین قصد ، طبع ، خواست ، اراده ، آرزو ، خواهش ، کوشش ، دلیری ، غرور ، آزادگی فال نیک و از این دست . . . در تصوّف به معنی توجّه قلب و قصد اوست به جمیع قوای روحانیّه به جانب حق برای حصول کمال. در بخش غزل های حافظ این واژه ۴۳ بار آمده است و از واژه های کلیدی شیوه ی اندیشه ی رندان است : « بر سر تربت ما چون گذری همّت خواه / که زیارتگه رندان جهان خواهد بود ۳ /۲۰۱ » و یا «غلام همت آنم که زیر چرخ کبود / ز هرچه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است ۲ / ۳۷ » و نیز « گر من از میکده همت طلبم عیب مکن / پیر ما گفت که در صومعه همت نبود ۵ / ۲۱۳ » البته معناهایی مانند ، خواهش ، دلیری ، غرور ، آزادگی و مانند این ها با صومعه و تصوف کاری نمی تواند داشته باشد . نگاه کنید به : ( ۱۲ / ۱۲ ، ۳ / ۱۹ ، ۵ / ۵۹ ، ۳ / ۶۰ ، ۷ / ۹۴ و . . . ) ابوالقاسم انجوی شیرازی در «دیوان خواجه حافظ شیرازی»[5] ، که خود تصحیح و حاشیه نویسی کرده است، در صفحه ی ۳۲ از قول آقای یکتایی واژه های « نادرهمّت» را آورده است. در این صورت واژه های « استغنا » و « نادرهمّت » و « خیال آه » به رندان بر می گردد که مظهر همّت ، بزرگواری ، آزادگی ، مقاومت و بردباری هستند . در این حالت معنی بیت چنین می شود : ( آوخ که این چه بی نیازی و این چه اراده و آزادگی بی نظیر است که این همه زخم و درد پنهانی هست و رندان قصد یا خیال آه کشیدن هم ندارند.) اما به گونه ای که خانلری آورده و ما در بالا نوشته ایم ، « استغنا » به « قادر حاکم» یعنی خدا بر می گردد و « مجال آه » به آدمیان و معنی بیت آن گونه می شود که ما در زیر آورده ایم . از نگاه ما گرچه ظاهرا این تعبیر اخیر که خیّام وار به خدا انتقاد می کند ، می تواند از آن حافظ نیز باشد؛ اما آنچه یکتایی آورده و ذبیخ بهروز گفته است ، ژرف تر و حافظانه تر است. البته در حاشیه ی دیوان حافظ خانلری « وین چه قادر حاکمی است » و « وین چه عین حکمت است » و « وین چه قادر حکمت است » نیز آمده است که از مخدوش بودن این بیت بحث انگیز حکایت می کند و نسخه بردارانی که از « استغنا » و « همّت » رندان آگاهی نداشته اند « هر کسی بر حسب فهم ۷ / ۱۲۱ » کوشیده است تا حافظ را و یا شاید خود را از عذاب جهنم نجات دهند.


چکیده ی بیت هفت غزل ۷۲: آوخ این چه بی نیازی و این چه خداوند زورمندی است که مردم این همه زخم و درد پنهانی دارند؛ امّا جای آه کشیدن و ناله کردن نیست؟


بیت هشت غزل ۷۲: ‌هر‌چه‌‌هست از‌قامت ‌ناساز‌ بى‌اندام ماست ‌/ ورنه ‌تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست درونْ مایه ی این بیت نه تنها با بیت های دیگر این غزل هم خوانی ندارد بل که با شیوه ی اندیشه ی خواجه در دیوان حافظ نمی خواند. در سراسر دیوان انسان برتر و زیباتر از همه ی موجودات جهان توصیف شده است . بیش از هفتاد بار، بالای بلند انسان، به سرو و صنوبر مانند شده است: « ننگرد دیگر به سرو اندر چمن / هر که دید آن سرو سیم اندام را ۸ / ۸ » از نگاه رندانه ی حافظ نه تنها هیچ تشریفی در جهان به شرف قامت انسان نمی رسد بل که هیج بالایی زیباتر و بالنده تراز بالای انسان نیست، نگاه کنید به : ۲ / ۹ ، ۳ / ۱۱ ۵ / ۱۹ و . . . هفت بار طوبی و چهار بار سدره در برابر بالای بلند آدمی ، پست شمرده شده است : « تو و طوبی و ما و قامت یار/ فکر هرکس به قدر همّت اوست ۳ / ۶۰ » . در دیوان خواجه ی شیراز ۱۹ بار حور با مردم مقایسه شده و کم تر از آن به شمار آمده است : « ای قصه ی بهشت ز کویت حکایتی / شرح جمال حور ز رویت روایتی ۱ / ۴۲۸ » و هفت بار فرشتگان در برابر آدمی بچگان، دچار کاستی می گردند : « من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان / قال و مقال عالمی می کشم از برای تو ۳ / ۴۰۳ » . به گمان ما بیت بالا می تواند به این غزل افزوده شده باشد. تشریف ـ یعنی شرف دادن ، بزرگوار کردن ، خلعت دادن ، بزرگداشت و . . . خلعت یا لباس در رو و بر « ظاهر» اندام پوشانده می شود. در زیر لباس ، اندام و در درون اندام ، جان آدمی هست که برای حافظ گرامی و ارجمند است . ارزش دادن به ظاهر اندام همان شیوه ی فکر « زاهد ظاهرپرست» است نه حافظ رند و آزاده ! همانگونه که دربالا گفتیم در این بیت واژه ی « تو » به کار رفته است که با هیچ یک از بیت های این غزل هم خوانی ندارد. « تشریف تو » در این غزل کاملا بیجا و نامربوط است. البته قد و قواره ی برخی از زاهدان و فقیهان ممکن است از نگاه خودشان « ناساز و بی اندام باشد » !


چکیدۀ بیت هشت غزل ۷۲: هر کمی یا کاستی اگر هست از قدّ ِ بی قواره ی ماست وگرنه ، خلعت و لباسی که تو به ما دادی برای کسی کوتاه نیست.


بیت نُه غزل ۷۲: بر در ميخانه رفتن، كار يك رنگان بود / خودفروشان رابه كوى مى فروشان راه نيست ميخانه – به معني جايي است كه درآن شراب نگهداري مي كنند، شرابخانه ، خمدان ، خمخانه ، جايي كه درآنجا شراب مي فروشند ويا مي نوشند، ميكده ، خرابات ، دستگرد ، دسكره ، معبد زردشتيان ، ترسايان و مردم بيرون ازآيين مسلماني. درجاي جاي ديوان حافظ بيشتراين معني ها بكاررفته است امّا جایگاه مُغان( به مفهوم باستانی ) و زردشتیان ( به معنی معاصران حافظ ) ، در ديوان خواجه ، معنای ويژه اي دارد كه با واژگان ” مغان “ ، ” پير“ ،” پيرخرابات “ ،” پيرخرد“ ،” پيرمي فروش “ ،” پير ميكده“ و. . . شناسانده مي شود. در ديوان حافظ ، واژه هاي خرابات ، ميخانه و میکده دربرابر ومخالف با واژه هاي ايمان ، زهد ، ريا، بهشت ،‌ مسجد، خانقاه ، صومعه و مانند آن ها، بسيار آمده است ؛” من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم / اينم ازعهد ازل حاصل فرجام افتاد ۵/۱۰۷“، نگاه كنيد به:( ۵/ ۹، ۶/۱۸، ۸/۷۸ ،۵/۱۰۷،۴/۱۶۰،۲/۳۶۸ . براي موشكافي و كنجكاوي بيشترنگاه كنيد به:( ۱/۱۰، ۳/۳۷، ۱/۴۱ ، ۱/۴۸ ، ۱/۵۴ ،۳/۷۶،۶/۸۱ ، ۷/۸۷ ، ۱/۱۳۷، ۱/۱۷۹ ، ۴/۱۹۴،۱/۲۰۱ ،۱/۲۰۸ ،۱/۲۴۷ ، ۱/۲۷۹، ۴/۳۰۷ ، ۲/۳۴۴ ، ۱/۳۴۷، ۶/۳۵۳ ، ۲/۳۶۳،۱/۳۶۶ ، ۶/۳۸۳، ۴/۴۸۳ ونيزنگاه كنيد به: ( ۱/۵۴ ، ۵/۶۵ ، ۸/۱۷۱ ، ۸/۱۹۴ ، ۲/۳۶۳ ، ۵/۳۷۲ ، ۱/۴۰۷ ، ۴/۴۵۸، ۱۲/۴۸۰ و . . .) خودفروش ـ یعنی لاف زننده ، گزافه گوینده ، متکبّر ، خود نما و . . . می فروشان ـ جمع می فروش است ؛ به معنی می فروشنده ، شرابی ، شراب فروش ، باده فروش ، خَمّار و . . . درون مایه این بیت با وجود آن که با شیوه فکر حافظ هم خوانی دارد، امّا با آنچه در این غزل آمده است، هم سو نیست. معنای بیت نیز بسیارساده است. تنها واژه ی خودفروشان را می توان با « زاهد ظاهر پرست » در ارتباط دانست. از نگاه ما این بیت نیز به غزل افزوده شده است.


چکیده ی بیت نه غزل ۷۲: بر در ميخانه رفتن كار مردم يك رنگ مى باشد ، آن هايى كه خود نما و ظاهرپرست هستند یعنی خودفروشان ، به كوى مى فروشان راه ندارند.


بیت ده غزل ۷۲ : بنده‌ ى پير ‌خراباتم كه لطفش ‏ دائم است / ورنه لطف شيخ و زاهد، گاه هست و گاه نيست
بنده در زبان پهلوی بندک و در زبان پارسی باستان بندکه، از مصدر بستن است و، جمع آن بندگان و در پهلوی بندکان است . بنده یعنی برده ، چاکر ، عبد ، غلام ، اسیر ، زرخرید و. . . پیر یعنی پدر ، سالخورده ، کلان ، کهام ، شیخ و . . . خرابات جمع واژه ی خرابه ( خور آوه ) محلِّ گنج است . عطّار در منطق الطیر می گوید: « در خرابه جای می سازم به رنج / زانکه باشد در خرابه جای گنج ». در ادبیّات فارسی دل انسان را نیز به گنج مانند می کنند. دهخدا در لغت نامه می نویسد: « خرابات یعنی شرابخانه ، بوزخانه ، میخانه ، میکده و . . . پیر خرابات ـ آن پیری است که خراباتیان را بر سر است. بیشترپژوهشگران براین باورند که حافظ از پیر و یا پیشوای ویژه ای پیروی نمی کرده است. دکترمنوچهرمرتضوی درکتاب مکتب حافظ می نویسد:« اسناد ومدارک موجود چه درخود دیوان وچه در تذکره ها و تواریخ برای قبول اینکه خواجه ی بزرگوار خود دست ارادت در دست مُرادی صاحب دل گذاشته بوده کافی نیست؛ درحالی که مؤیّداتی برای پیرنداشتن حافظ در دست است.»[6] اگربا کنجکاوی به دیوان حافظ بنگریم می بینیم که واژه های پیر خرابات ، پیر میخانه ، پیرمغان ، پیر می فروش و مانند این ها به مفهوم اشخاص واقعی و یا کسان ویژه ای نیستند بل که اشاره است به فرهنگ پیر و باستان ایران و یادگارهایی که از آن فرهنگ باقی مانده است و حافظ مانند یک ایرانی راستین و با فرهنگ ، به آن ها عشق می ورزد. « گفتم شراب وخرقه نه آیین مذهب است / گفت این عمل به مذهب پیرمغان کنم ۶/۱۹۳» نگاه کنید به ۴ / ۴۰، ۱ / ۵۴، ۹ / ۷۰، ۳/ ۱۱۹، ۸ / ۱۴۱، ۴ / ۱۵۴و. . . لطف ـ فرهنگ فارسی در برابر واژه ی لطف می نویسد: « . . . نرمی ، رفق، مدارا ، مهربانی . . . خوش رفتاری ، نیکویی، نیکوکاری. . . کرم، بذل ، بخشش . . . دقیقه ای از زیبایی ، کشی » دائم ـ یعنی همیشه ، آرمیده وساکن ، پیوسته ، پاینده ، ازلی و ابدی ، همواره ، پایدار و . . . شیخ ـ لغت نامه ی دهخدا در زیر واژه ی شیخ می نویسد : « آنکه سالمندی و پیری بر او ظاهر گردد یا آن که دوران شباب او سپری شده باشد. پیر ، پیر مرد، کبیر قوم ، شیخ قبیله . . . صاحب رأی صائب ، مردم کثیر العلم را گویند. عالم فقیه . . . کسی که تقدّم سن یا رتبه اجتماعی دارد. معلم حدیث . . . نزد صوفیان کسی باشد که بپایه ی ولایت رسیده باشد. مرشد ، پیر طریقت، کسی که رسوم کیش و آیین شریعت در دل های مریدان استوار تواند داشت. . . شیخ ، مراد سالک است و بایستی مرید در قول و فعل از او دستور بگیرد . . . شیخ طریقت یعنی پیر طریقت و مرشد کامل و . . .»


چکیده بیت ده غزل ۷۲: برده و چاکر پیر خرابات ( یعنی فرهنگ پیر و باستانیم ) که مهر و عشق او نسبت به مردم و آدمی بچه ، ازلی و ابدی است وگرنه خوش رفتاری و کرَم سرکرده ی صوفیان و پیشوایان دینی برای برخی ها و آن هم ، گاهی ، بشرط اطاعت کورکورانه هست و در صورت سرپیچی نیست.


بیت یازده غزل ۷۲: ‌حافظ ‌ار‌بر‌صدر‌ننشيند ‌ز‌عالى همتى ست / عاشق دُ‌ردى‌كش‏، اندر بند مال و جاه نيست صدر ـ یعنی بالای مجلس ، طرف بالا ، اعلای مقدم هر چیز ، بالای هر چیز ، بزرگ ، رئیس ، پیشگاه ، مسند وزارت و . . همّت ـ یعنی آزادگی و بزرگواری . این واژه در بالا معنی شده است. عاشق - این واژه از عشق ساخته شده است و عشق گویا از ریشه ی واژه ی باستانی" ایَش ، اِسَ "[7] ، اشه و اشَک پدید آمده باشد . دهخدا در زیر واژه ی عاشق می نویسد : « عشق آرنده ، ، آن که در دوستی کسی یا چیزی به نهایت رسیده باشد، مهرورز ، دل شیفته ، دل از دست داده ، دل داده ، دل باخته ، دل سوخته و . . . » کسی که عشق به انسان و موجودات جهان در او به کمال رسیده باشد: « عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ـ ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی ۵ / ۴۲۶»( و نگاه کنید به : ۹ /۳۱ ، ۴ / ۱۵۵، ۷ / ۱۷۵، ۲ / ۳۰۵ ، ۲ / ۳۲۱ ، ۳ / ۳۳۶ و . . . ). عاشق در فرهنگ ایران جان انسان را گرامی می دارد و او را برترین و زیباترین موجود در جهان می داند. دُرد ،دُرده ، دُردی ، دُرد ی کش ـ هر ماده ای که در مایعی ته نشین شود ، ماده ی کدری که در قعر ظرف مایعات متشکل گردد ؛ لای ، رسوب ، لِرد . . . کنایه از آخرین جزء و پسین هر چیز است . . . دُرد زدن و دُرد کشیدن یعنی لِرد شراب را خوردن ، می گساری. چون می و شراب نزد ایرانیان باستان و نیز حافظ ، گرامی بوده، ته نشست آن نیزگرامی بشمار می رفته و آن را می نوشیده اند: « در شأن من به دُرد کشی ظنّ بد مبر / کالوده گشت جامه و من پاک دامنم ۴ / ۳۳۵» یعنی جامه ی آلوده به می و دُرد پاک است و گرامی. جاه ـ دهخدا در لغت نامه می نویسد: «در پارسی باستان یاثه، در هندی باستان یاته یعنی مقام ، مکان ، بزرگ ، بزرگواری ، جلال و . . . »


چکیده ی بیت یازده غزل ۷۲: اگر حافظ بر بالای مجلس نمی نشیند از بزرگواری اوست. او کسی است که عاشق انسان است ، دُرد شراب را گرامی می دارد، دور نمی ریزد و می نوشد. او در فکر ثروت و مال و مقام نیست.
* * *
نتیجه: رند، زاهد و ظاهر پرستی را نمی پسندد ( بیت ۱ ) · دنبال کردن راه راست را به دستور شیخ و فقیه، در خور ِ خرد بالنده ی انسان نمی داند ( بیت ۲ ) · زندگی را « عرصه ی شطرنج رندان » می داند، نه یک راه راست . رندان ( مردم ) پیاده ها و مهره های این میدان هستند. ( بیت ۳ ) · رندان ، جهان را بی انتها می دانند و بر این باورند که هیچ دانایی نیز از آغاز و انجام آن آگاه نیست. هر کس به جهان می آید و هرچه می خواهد می گوید . جهان بی انتها نه « دربان » دارد ، نه « صاحب دیوان » ، نه « حاجب » و هیچ کس نیز حق فخر فروشی و افاده فروختن بر کسی را ندارد. ( بیت ۴ و ۵ ) · رند بر این باور است که شیخ و زاهد فرمانی از سوی خدا ندارند تا بتوانند به حساب خدا برای مردم حساب و کتاب باز کنند. ( بیت ۶ ) · رند بر این باور است که اگر « قادرحاکمی » بر جهان فرمان می راند ، این همه درد و زخم بی درمان نمی باید می بود. رند آنچنان آزاده و بزرگوار است که در برابر هیچ درد و رنجی حتا آه هم نمی کشد . ( بیت ۷ ) · رند اهل میخانه را بی ریا و یک رنگ می داند. ( بیت ۹ ) · رند براین باور است که پیر خرابات یعنی آیین های پیر وباستانی ایران ، انسان را گرامی داشته و به او همیشه مهر می ورزد ؛ در حالی که شیخ و زاهد بر پایه تقرّب، به انسان لطف می کنند و اگر کسی سر در پای آنان نساید از لطف بی بهره می شود. ( بیت ۱۰ ) · رند عاشق انسان است و برپایه ی باورهای ایرانی شراب و دُرد آن را گرامی می دارد و می نوشد. چون شأن انسان را والا می داند صدر نشینی را نمی پسندد و به دنبال جاه و مقام نیست. ( بیت ۱۱ )

منوچهر تقوی بیات

استکهلم ـ خرداد ماه ۱۳۸۶ خورشیدی برابر ژوئن ۲۰۰۷ میلادی
rendane@hotmail.com
-----------------------------------------
[1] ناتل خانلری ، پرویز. دیوان حافظ ، خواجه شمس الدّین محمّد. چاپ دوم. تهران ۱۳۶۲. صص ۹۷۴ ، ۵۵۸ ، ۵۹۴ و ۶۹۲
[2] شمس یدالّهی ، زهرا. آوازه ی شعر حافظ در فرانسه. دانشگاه اپسالا ، سال ۲۰۰۲ میلادی .صص ۴۲ و ۴۸
. . . Shams-Yadolahi, Zahra. Le retentissement de la poésie de Hafez en France. UU .2002. pp. 42,48. . .
مرتضوی منوچهر. مکتب حافظ یا مقدّمه بر حافظ شناسی، تهران - ۱۳۴۴، ص ۹۶ [3]
ـ قریب دکتر یحیی ، حافظ شیرازی ، تهران ۱۳۵۶ . ص ۳۲ [4]
[5] ـ انجوی شیرازی ، ابوالقاسم . دیوان خواجه حافظ شیرازی . تهران . ۱۳۶۱ . چاپ چهارم . ص ۳۲
[6] ـ نگاه کنید به منوچهر مرتضوی، مکتب حافظ، صفحه ۲۶۳
[7] ـ مقدّم، دکتر محمّد . راهنمای ریشه ی فعل های ایرانی. تهران . ۱۳۴۲ .ص ۹ .



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?