Wednesday, January 31, 2007

 

2: 211. آرزوي ِ بزرگ ِ يك كودك ِ ايراني: جُفتي كفش ِ سالم



يادداشت ويراستار


دو تصوير ِ زير و نوشته ي همراه آنها را امروز دوست ارجمندم آقاي دكتر كاظم ابهري به اين دفتر فرستاده است كه با سپاسگزاري از او در اين صفحه مي آورم.
تصويرها به اندازه اي گويا و رساست كه نيازي به هيچ گونه شرحي درباره ي آنها نيست. بي گمان، اين كودك چوپان ِ بينوا و آرزوي بزرگش: "داشتن ِ يك جفت كفش ِ سالم"، يك نمونه ي اتّفاقي و استثنايي به شمار نمي آيد؛ بلكه نمونه اي از بسيار و مشتي از خروارست!
نه تنها بي بهرگي ي اين كودك، از داشتن يك جفت كفش؛ بلكه ناگزيري اش از كار ِ دشوار ِ گله داري در كوههاي سختْ گذر ِ بختياري، هم تراز با ناچاري ي ميليونها كودك ايراني از تن در دادن ِ زودْ رس به كارهاي گوناگون براي به دست آوردن ِ درآمدي ناچيز و ياري رساني به گذران زندگي ي خانواده هاشان در سنّي كه بايد شاد و شكفته به دبستان بروند و ببالند و بياموزند و براي يك زندگي ي سزاوار انساني پرورده شوند، "داستان ِ پُرآب ِ چشم" ي است كه دل ِ هر دوستدار ايران و نسل هاي كودك و جوان آن را به درد مي آورد و در حسرت ِ آينده اي تابناك مي سوزاند.
يك سرزمين، يك ملّت و يك فرهنگ كه بي زمينه سازي و دلْ سوزي و برنامه ريزي و آموزش و پرورش و بهداشت و تأمين ِ اجتماعي، بر سر ِ پا نمي ماند و به پيش نمي رود. آيا با چنين زمينه اي، به كجا مي رسيم؟ آيا مي توان كمترين اميدي به آينده ي چنين ملّتي و پايداري ي هويّت و فرهنگش داشت؟ براي ملّتي كه از كودك چوپان بينواي كوه پيمايش تا كودك دستْ فروش ِ خيابانْ گرد و بي سرپناه و كارتُن خواب ِ خيابانهاي تهرانش، همه سرمايه ها و نيروهاي انساني ي برباد رونده اند، چگونه آينده اي مي شود تصوّركرد؟
به راستي كه "نه بر مرده، بر زنده بايد گريست!"






-- چه آرزويي داري ؟
--آرزوهات چقدر بزرگه؟
مثلا آيا تا ­الان، آرزو كرده اي كه كفش كلارك دویست هزار تومنی بپوشي؟
ممکنه آرزوهات کوچکتر از این باشه؛ و لی مطمئنّم که تا ­الان چنین آرزویی نکرده اي:
"داشتن يه جفت كفش سالم "
امّا اين چوپان كوچولو تو كوههاي چهارمحا­ل بختياري اين آرزو رو داره:
"داشتن يه جفت كفش سالم "
 Posted by Picasa



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?