Monday, January 15, 2007

 

2: 192. تا انهدام ِ فرهنگ، سانسور ادامه دا رد! (ويراسته ي دوم)




يادداشت ويراستار



«..................................
ديگر كسي به عشق نينديشيد،
ديگر كسي به فتح نينديشيد
وهيچ كس،
ديگر به هيچ چيز نينديشيد!
................................
و موشهاي موذي،
اوراق ِ زرنگار ِ كُتُب را
در گنجه هاي كهنه جويدند!»
(فروغ فرّخ زاد)



اين روزها، مثل هميشه (و بدتر از هميشه!) خبرهاي هولناك و نوميدكننده اي از روزگار سياه ِ نشر ِ كتاب در ميهنمان مي رسد كه مايه ي تأسّف بسيار براي دوستداران فرهنگ و ادب ايران شده است.



ناشري در يك تماسّ ِ تلفني از تهران با اندوه و دل شكستگي ي بسيار از دامنه ي گسترده ي بازداري هاي تازه و پاي بند نبودن ِ دست اندر كاران به هيچ اصل و معياري (حتّا آنها كه خود پيش ازين تا اندازه اي رعايت مي كرده اند يا وانمود مي كرده اند كه رعايت مي كنند!)، سخن مي گويد و از لغو ِ همه ي اجازه ي نشرهاي صادرشده و نياز به بررسي ي (بخوان: سانسور ِ) دوباره براي بازْچاپخش ِ كتابها خبرمي دهد و آينده ي صنعت نشر و در نتيجه فرهنگ را سخت تيره و تباه برآورد مي كند.
لغوِ دستور ِ توزيع ِ كاغذ با بهاي تعديل شده و افتادن ِ اختيار اين كالاي كليدي ي صنعت چاپ به دست سردمداران بازار ِ سياه نيز اين كُنِش ِ فرهنگْ ستيزانه را هرچه بيشتر قوّت و شدّت مي بخشد و از گسترش فاجعه حكايت مي كند!
*
در همين راستا، نشريّه ي روزآنلاين در شماره ي امروز خود، گفتاري روشنگر و دلْ واپس كننده دارد به قلم
شهرام رفيع زاده با عنوان ِ كتابها به ارشاد مي روند، خبري نمي آيد! سانسور ادامه دارد! كه مي توان آن را در نشاني ي زير يافت:
http://www.roozonline.com/
*
همين چندي پيش، با تأسّف بسيار از فاجعه ي كتابْ سوزان ِ نونازيها در آذربايجان سخن گفتم و گفتار دكترعلي حصوري با عنوان ِ فرهنگ در آتش را نيز بازْنشردادم.
اكنون مي پرسم:
-- آيا بازداري و سخت گيري در كار نشر ِ كتاب -- كه در اين هنگام، بيش از هر زمان ديگري شاهد آنيم -- خود، گونه اي كتابْ سوزان و حتّا بدتر از آن نيست؟
هر كتاب، شمعي است روشنگر ِ تيرگي ي ناداني و بي فرهنگي و نابودكردن يا بستن راه ِ رسيدن ِ آن به دست ِ مردم (با هر تمهيد و وسيله اي و به دست هركس كه باشد)، ستيز با خِرَد و انديشه و فرهنگ انساني است. آنان كه كتاب مي سوزانند يا در برابر نشر ِ كتاب، برج و باروي ِ قلعه ي جادوي بازداري را برمي افرازند، به گفته ي شكسپير، "نخست شمع را خاموش مي كنند و آنگاه شمع زندگي را مي كُشند!"



آرزوكنيم كه كابوس شوم ِ بازداري ي انديشه و فرهنگ و نماد آنها كتاب و ديگرْ رسانه ها و ستيز با ديگرْانديشان و فرهيختگان در ايران ما و همه ي جهان ِ رنجور و دردمند پايان پذيرد و "چراغهاي رابطه" در همه جا فروغ افشان گردند.
همانا اين آرزويي ست نيك و انساني؛ امّا از آن جا كه حقّ گرفتني ست و نه دادني، آشكارست كه از آرزوي تنها كاري برنخواهدآمد. پس بكوشيم تا با هرآنچه در توش و توان داريم، اين آرزوي شكوهمند را بر كرسي بنشانيم و اين حقّ بي چون و چرا و تا كنون بيشتر ربوده و پايمال شده را از ربايندگان و تباه كنندگانش بازْپس گيريم و شمع آزادي ي انديشه را رها از هرگونه زنجير و بندي، فروزان نگاه داريم.



چُنين باد!

Posted by Picasa




<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?