Thursday, November 16, 2006

 

2: 128. شب ِ بزرگداشت ِ بهار در تهران



يادداشت ويراستار


در پي نشر درآمد 2: 123 و پيوست آن در اين تارنما كه درونمايه ي آنها شب ِ ويژه ي بزرگداشت جمال زاده در تهران به ابتكار و كوشش علي دهباشي سردبير ماهنامه ي بُخارا بود، خبريافتم كه دهباشي شب بزرگداشت بهار را هم تدارك ديده و سازمان داده و شب گذشته (چهارشنبه 24 آبان 1358) در خانه ي هنرمندان برگزاركرده است.



اين آيين ِ سزاوار، به مناسبت يكصد و بيستمين سال زادْروز ِ آن بزرگْ مرد ِ ادب و فرهنگ و تاريخ مبارزه هاي سياسي ي ِ معاصر ايران، ترتيب داده شده بود.
محمّد تقي بهار، ملك الشّعرا، شاعر، چكامه سرا، اديب، پژوهشگر و استاد، روزنامه نگار و مبارز پرشور و نستوه راه آزادي و حق جويي و ستيز بي امان با خودكامگي از دوران جنبش مشروطه خواهي تا روزگار پادشاهي ي رضا شاه و محمّد رضاشاه بود.




ميراث فرهنگي و ادبي ي بهار، گنجينه ي تاريخ اين روزگار را سرشاركرده و سخت چشم گير و ارجمند و ستودني است. بهار را به يك تعبير، مي توان پل ِ پيوندي ميان ادب خراساني ي سده هاي سوم تا ششم هجري و ادب روزگار ما شمرد و جا دارد كه ارزشهاي والاي كار او را هرچه رساتر به نسل هاي امروزين بشناسانيم.
از همين رو، كوشش دهباشي در برپايي ي ِ شب ِ ويژه ي ِ ارج گزاري به پايگاه ِ شايسته ي ِ اين نادره ي دوران ما سزاوار آفرين و درود است و اميدمي رود كه شبهاي ويژه ي ديگرْ بزرگان و نامداران ادب و فرهنگ نيز كه براي آنها برنامه ريزي كرده است با توفيق كامل برگزارگردد. دهباشي، تصوير بهار را نماي ِ روي ِ جلد ِ تازه ترين دفتر بُخارا نيز كرده است.




در آيين شب پيش، نخست پيام هايي از دكتر محمّد امين رياحي (استاد و پژوهنده ي ادب فارسي)، پروانه ي بهار (دختر ملك الشّعرا بهار) و محمّدعلي سپانلو (شاعرو پژوهنده) خوانده شد كه متن آنها را به ترتيب در زير مي آورم .



پیام دکتر محمد‌امین ریاحی برای شب ملک‌الشعرا بهار

بزرگداشت بهار،بزرگداشت فرهنگ ملی ایران است

دکتر محمدامین ریاحی که به علت بیماری نتوانست در شب ملک‌الشعرای بهار شرکت کند ، متنی را برای این مراسم فرستاده بود که در پی می‌آید:

دوست عزیزم ، آقای علی دهباشی ، از من خواست که در مجلس جشن صدوبیستمین سال تولد استاد بزرگ، ملک‌الشعرای بهار ، به عنوان یکی از شاگردان و ارادتمندان آن بزرگوار عرایضی داشته باشم. دریغا که پیری و بیماری‌های طبیعی ملازم آن ، مانع حضور در آن مراسم شد. ناچار از راه دور چند کلمه به عرض می‌رسانم. بزرگداشت بهار، بزرگداشت دانش و آزادی و فضیلت، بزرگداشت فرهنگ ملی ایران و شعر ایران است. بهار یکی از هفت‌تن بزرگ‌ترین شاعران ایران در تمام قرون: فردوسی، سعدی، حافظ، مولوی ، نظامی ‌و خیام و یکی از بنیان‌گذاران پژوهش‌های علمی ‌در زبان و ادب و فرهنگ ملی ماست. بهار نخستین کسی است که با شناسایی مزار فردوسی در طوس و سرودن چندین قصیده و نشر مقالات متعدد موجبات ساختمان آرامگاه و برگزاری جشن‌های باشکوه هزاره میلاد شاعر بزرگ ملی ایران گردید. استاد بزرگ از بهار جوانی ، از آغاز نهضت مشروطیت با سرودن قصاید نغز و استوار و مهیج و نشر مقالات در حمایت از آزادی و بیداری مردم و مبارزه با دشمنان ایران که وطن ما را اشغال کرده بودند چون آفتاب در آسمان ادب و سیاست ایران درخشیدن گرفت و از همان روزها بزرگ‌ترین شاعر عصر خود شناخته شد و همواره این مقام را حفظ خواهد کرد. بهار در همه‌ی عمر مورد کینه و آزار دشمنان خارجی و حکومت‌های ایران و حسودان و رقیبان بود و در برابر همه‌ی آنها چون کوه دماوند استوار ایستاد. درباره‌ی زندگی پر افتخار و خدمات سیاسی و جریده‌نگاری او کتاب‌ها و مقالات بسیار نوشته شده و خواهد شد. عرایض من در اینجا منحصرا درباره‌ی شعر و مقام والای علمی ‌اوست. تبحر و تسلط بهار بر متون نظم و نثر فارسی ، شگفت‌انگیز بود. نقد و تصحیح ترجمه‌ی تاریخ طبری و تاریخ سیستان و مجمل‌التواریخ و القصص که از نظر احتوا بر اطاعات اختصاصی و اهمیت آنها از زبان فارسی لازم‌ترین کار در آن روزها بود حسن تشخیص او را نشان می‌دهد. هر دو کتاب اخیر بر اساس عکس‌های نسخه‌های منحصر به فردی که تا آن روز شناخته شده و دستیاب بوده چاپ گردید و ناچار در مواردی استاد جز حدس و گمان و تصحیح قیاسی ، راهی نداشته است، اخیرا که نسخه‌ی کهنی از مجمل‌التواریخ به همت استاد ایرج افشار چاپ عکسی گردیده، صحت حدس و گمان‌های بهار تایید می‌شود.

*
پیام پروانه بهار به مناسبت یکصدوبیستمین سالگرد تولد پدرش

پروانه بهار ، دختر ملک‌الشعرا ، که به خاطر کسالت در این جشن حضور نداشت ، پیام زير را فرستاده بود که در مراسم خوانده شد:

همیشه آرزو داشتم که به جای یادبود مرگ پدرم، تولد او را به یاد آوریم و جشن بگیریم. روزی را که شاعری بزرگ و دانشمندی یگانه به دنیا آمده است. روزی که صدوبیست‌سال پیش در شهر مشهد در خانواده‌ای فرهنگی، محمدتقی کوچک پای به جهان گذاشت، کسی نمی‌دانست این اولین کودک خانواده روزی افتخار فرهنگ سرزمین‌اش خواهد شد. خوشبختانه این آرزوی دیرین من امروز برآورده شد. هر چند متاسفانه به علت کسالت نتوانستم در این روز عزیز در این جشن شرکت کنم. هرگاه به گذشته و به خاطراتی که با پدرم داشته‌ام فکر می‌کنم، او را در اطاق دفترش یا در باغچه‌ی مورد علاقه‌اش کنار گل‌های دست‌پرورده‌اش می‌بینم و یا روزهای تلخ صبر و زندان و تبعید و بیماری‌اش را که تلخ‌ترین و دردناک‌ترین خاطرات من و خانواده‌ام هست. از سویی خوشحالم که سال‌های پایانی زندگی‌اش هر روز کنارش بودم و خاطراتی تلخ و شیرین که هرگز فراموش‌ام نخواهد شد. او انسانی شجاع، وطن‌دوست و آزادی‌خواه بود که تمام سال‌های عمرش را در راه آرمان‌های بزرگ‌اش سپری کرد. شعر او و آثار او نشان‌گر تمامی‌ زندگی و آرزوها و تلخ‌کامی‌های‌اش است. امروز هرچه از او آموختم سعی می‌کنم به کار برم و افکار او همیشه راهنمای زندگی من بوده است. در اینجا سه نسل از فرزندان او حاضر هستند و من از راه دور با آنها هم‌صدا می‌گویم، پدر، تولدت مبارک!

*
محمدعلی سپانلو در شب ملک الشعرای بهار

... اما بهار زنده ماند


محمدعلی سپانلو، نویسنده‌ی کتاب «چهار شاعر آزادی» ، در مراسم یکصد.بیستمین سالگرد تولد ملک‌الشعرای بهار، در خانه‌ی هنرمندان ایران به سخنرانی پرداخت.
به گزارش سایت خبری خانه‌ی هنرمندان ایران ، سپانلو در آغاز سخنان‌اش گفت:

«در آغاز انقلاب، متوجه نکته‌ای شدم. همان‌طور که مرحوم دکتر مصدّق می‌گفت که اساس زندگی، بر ایرانیّت و اسلامیّت است، من متوجّه می‌شدم که سهم ایرانیّت در این قضیّه درحال کم‌شدن است و برای من شعرای مشروطیّت مُدل بودند. شاعرانی که تم اصلی آن‌ها وطن و آزادی بود. بنابراین دست به تألیف کتاب چهار شاعر آزادی زدم. از این چهار نفر(عارف قزوینی، بهار، عشقی و فرّخی یزدی) سه نفر سرنوشت‌های دردناکی داشتند. می‌شود گفت آن رویای آزادی تبدیل شد به برخورد با رژیم پهلوی. رژیم خودکامه‌ای که علی‌رغم این که میل به اصلاحات داشت، علاقه‌ای به تعمیم آزادی‌های دموکراتیک و مشروطیت نداشت. عارف قزوینی در تبعید به همدان سکته کرد. عشقی در سال 1303 با گلوله‌ی مزدوران نظمیّه ترور شد . فرّخی یزدی در سال 1318 در زندان به قتل رسید و امروز گورش هم ناشناخته است. اما بهار زنده ماند. برای من مهمّ بود که آیا زنده‌ماندن بهار ازمقوله‌ی رضایت دادن و سکوت است یا یک نوع مبارزه‌ی دیگرهم ممکن است موجود باشد. من به این نتیجه رسیدم که بهار هرگز آرمان خود را از دست نداد. می‌شود گفت این یک درس و عبرت است برای زندگی‌کردن. چگونه می‌توان چیزی خلاف میل خود ننوشت وحتی اگر نوشت آثار اجبار در آن محسوس باشد. روشنفکر براساس وجدان‌اش عمل می‌کند نه دستور. ممکن است اشتباه کند ولی هرگز خلاف وجدانش عمل نمي كند

*

سپانلو در ادامه‌ی سخنان‌اش خلاصه‌ای از سرگذشت بهار را ذکر کرد و چند بیتی از قصیده‌ی معروف "به یاد وطن" را خواند.

* * *

آن گاه علي دهباشي رشته ي سخن را به دست گرفت و چُنين گفت:


من نگویــم که مرا از قفس آزاد کنید


علی دهباشی، مدیر مسوول و سردبیر مجله‌ی فرهنگی و هنری بخارا ، در مراسم یکصدوبیستمین سالگرد تولد ملک‌الشعرا ، که به همّت خود او برگزار شد ، به سخنرانی پرداخت. وی در سخنان خود ، بخشی از خاطرات مهرداد بهار از آخرین روزهای پدرش را خواند. متن سخنرانی دهباشی را در ادامه می‌خوانید.


امشب گرد هم آمدیم تا یکصدوبیست‌سالگی ملک‌الشعرای بهار را جشن بگیریم. این مجلس از جمله به خواستاری خانواده‌ی بهار به‌خصوص خانم‌ها چهرزاد و پروانه بهار برپا گردیده است. زنده‌یاد بهار در صدوبیست‌سالگی همچنان در خاطره‌ی ملتی که آن‌قدر دوست می‌داشت، زنده باقی مانده است. کمتر شاعری در این معاصر (منظورم 200 سال اخیر است) این شانس و اقبال را داشته که سه نسل ، اشعار او را به خاطر بسپارند و زمزمه کنند. ملک‌الشعرای بهار ، بیشتر عمر خودش را در ماجراها و التهابات سیاسی سپری کرد و اگر از این کنار بود به سبب خانه‌نشینی اجباری بود. بهار نسبت به تمامی ‌حوادثی که جنبه‌ی آزادی‌خواهانه داشت عکس‌العمل نشان می‌داد. بهار سخت شیفته‌ی فرهنگ ایران بود و مدام در اندیشه‌ی ترقی و اعتلای این سرزمین و مردم‌اش بود. نسبت به ادبیات جدید و مظاهر آن مقاومت نشان نمی‌داد. بلکه علاقه‌مندی او و پذیرندگی‌اش نسبت به ادبیات جدید در آثارش مشهود است. شاعر بزرگ ما در صف اول آزادی‌خواهان قرار داشت و آنچه از او باقی مانده حکایت از حساسیت اجتماعی اوست. زندگی بهار را باید در سه زمینه‌ی ادبی، سیاسی و فرهنگی بررسی کرد. در عین آنکه از حیث ادبی در اوج بود ، روزنامه‌نگار برجسته‌ایی بود و همان زمان نماینده‌ی مجلس می‌شد و خواستار اجرای قانون و آزادی می‌شد. عمری به هوای وصلت قانون از چرخ برین گذشت افغانم وقتی که مجله‌ی نوبهار را توقیف کردند ، فریاد برآورد که : ای آزادی خجسته آزادی از وصل تو روی برنگردانم سخن را با خاطراتی از مهرداد بهار از آخرین روزهای بهار به پایان می‌برم: «بر روی هم آخر عمر را در آسودگی روحی به سر می‌برد. گرچه تمام شب چراغ کوچک اتاق‌اش بر روی میز روشن بود. گرچه هر شب از درد سینه، از تنگی نفس و تب به خواب نمی‌رفت، اما روشنی شگفتی در چهره داشت. دل‌اش راضی بود. مادرم که شب‌ها در اتاق او پرستاری‌اش می‌کرد، از ناله‌های پدرم می‌گریست، گاهی نیمه‌های شب همه‌ی چراغ‌ها روشن می‌شدند، همه می‌دویدند چون پدرم از تب‌های سخت و دردهای کوبنده‌ای رنج می‌برد. میز او همیشه پر از دارو بود. پدرم که از وضع مالی خانواده کم و بیش خبر داشت از این که این همه دارو باید برای او تهیه کرد متاسف بود، اما ما به او چیزی نمی‌گفتیم. فکر می‌کرد که دولت کمک خواهد کرد. آن‌وقت این کمک ، بار کمرشکن خرج‌ها را کم خواهد ساخت. اما کمک هنگامی ‌به او رسید که بیش از یک‌ماه از زندگی‌اش نمانده بود. زندگی فردوسی به یادم می‌آید ، به طرز عجیبی مردان بزرگ به یکدیگر شباهت دارند. او هم‌ چون مدح صاحبان قدرت را نگفته بود محکوم به عذاب شد. پدر من نیز چون راه ملت را انتخاب کرده بود به این سرنوشت دچار آمد. حتی نمی‌خواستند همان کمک اندک را هم به او بکنند، رزم‌آرا ماه‌ها گذشت و نگذاشت این مساله درهیات وزرا مطرح شود. حتی رجال فرهنگی نیز که صاحب منصبی بودند با این کار مخالفت می‌کردند. آن‌وقت نوبت به رجال دیگر رسید، کسانی که تصویب لایحه را به عقب می‌انداختند. تنها بعضی مسایل باعث تصویب مبلغ فوق شد وگرنه دل رجال به حال خادمین ملت نمی‌سوزد. آنان که از رهبری پدرم بر جمعیت صلح واهمه داشتند گویا می‌خواستند زودتر شر او را کم کنند یا این که در تحت فشار مالی او را ودار به استعفا نمایند. اما پدرم راهی را که انتخاب کرده بود راه مزدوری نبود تا اگر جایی منفعتی بیش‌تر باشد تکیه‌گاه اولی را فراموش کند. پدرم، راه صلح و آزادی ملت را انتخاب کرد و در پیام خود گفت که چه باشم و چه نباشم این راه را بپمایید چون راست و پر امید است. پدرم می‌دانست که دیگر دیری نخواهد پایید. می‌دانست که «‌آفتاب عمرش بر لب بام است» می‌دانست که فرزندان عزیزش ـ ملت ـ را نخواهد دید. وقتی برای او از انبوهی میتینگ‌های صلح سخن می‌گفتم افسوس می‌خورد که نبوده است. روزی به قهرمان گفته بود:«بهار امسال برای من مانند کوهی می‌ماند که پیمودن آن مشکل است.» مشکل هم بود، او نتوانست بیش از یک سوم آن را بپیماید. از یک هفته قبل از وفات به اغما فرو رفت، حواس‌اش بر جای نبود، اندام‌اش تاب تحمل سنگینی خود را نداشت، به خواب رفت. غذای‌اش سوپ رقیق و شیر بود. آن را با گیلاس، مادر غم‌زده‌ام، به دهان‌اش می‌ریخت ، سخن نمی‌گفت. تنها چشمان‌اش همه‌چیز را می‌دید. همه را با چشم دنبال می‌کرد، با آن چشم‌های پر حسرت و اندوه. موهای ژولیده‌اش بر پیشانی بلندش ریخته بود ، شب کلاه سفید رنگ و کوچک‌اش را بر سر داشت، چین‌هایی که از یک زندگی پر مبارزه حکایت می‌کرد پیشانی‌اش را می‌آراست، نفس به سختی از سینه‌اش بر می‌آمد. سرانجام دیگر از جای حرکت نمی‌کرد، از آن پس مادرم غذا را با قاشق در گلوی‌اش می‌ریخت. چه قدر اندوه‌بار است که بدانید سرانجام هیچ چیز از گلوی او پایین نمی‌رفت، گلویی که روزی فریادهای بر ضد استبداد را از سینه بیرون فرستاده بود، گلویی که قصاید ناب و گران‌بهای او را به آواز رسا خوانده بود. انگشتان‌اش تیره‌رنگ بود ، دو قطره اشک در چشمان‌اش می‌درخشید ، زندگی را دوست می‌داشت. در آن دمی‌که دیگر دیده‌های‌اش گشوده نشد نخستین گل تازه شکفته شده بود گلی که او آرزوی دیدارش را داشت.»

و سرانجام شاعر ملی ما روز یکشنبه اول اردیبهشت‌ماه 1330 جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و در دوم اردیبهشت‌ماه، جنازه‌ی بهار از شبستان بزرگ مسجد سپهسالار بر روی دوش دانشجویان دانشکده‌ی ادبیّات که نزدیک‌ترین فرزندان روحی بهار بودند قرار گرفت. دانشجویان اجازه خواستند که این افتخار حمل پیکر بهار به آنها داده شود. او را تا خیابان شاهرضا پیاده بدرقه کردند. کمتر کسی را با این همه هیجان و احترام و با این تاثر عمیق تشییع کرده بودند. انبوه جمعیت ، مسیر مسجد سپهسالار ـ خیابان شاه‌آباد ـ سعدی تا دروازه دولت و بعد خیابان شاهرضا را با پای پیاده همراه‌اش بودند . این مراسم به صورت یک میتینگ عظیم درآمده بود. بهار را تا گورستان ظهیرالدوله بدرقه کردند و به خاک سپردند.

من نگویــم که مرا از قفس آزاد کنید/ قفسم بُرده به باغی و دل‌ام شاد کنید

Posted by Picasa




<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?