Monday, November 13, 2006

 

پيوست ِ درآمد ِ 2: 123 - سخنان سفير سويس در شب ِ جمال زاده




يادداشت ويراستار


در درآمد ِ 2: 123 از شب ِ جمالْ زاده كه به كوشش علي دهباشي سردبير ماهنامه ي بُخارا تدارك ديده شده بود، سخن گفتم.
امروز دهباشي، ترجمه ي متن سخنراني ي سفير سويس در تهران در شب يادكرده را از تهران به اين دفتر فرستاده است كه با سپاسگزاري از او، براي آگاهي ي خوانندگان اين تارنما، به عنوان پيوستي بر آن درآمد، در پي مي آورم.



متن ِ به "فارسي" برگردانده، البته رسا نيست و سخت ناهموارست و بوي ِ ترجمه مي دهد؛ امّا "كاچي ي به از هيچ چيز" است و تا اندازه اي مي توان خواست ِ سخنران را از آن دريافت.


سخنراني فيليپ ولتي سفير سوئيس درايران در" شب جمالزاده "

كه توسط خانم فرزانه قوجلو به فارسي برگردانده و خوانده شد .


محمد علي جمالزاده در قلمرو ادبيات فارسي يك اصلاح گر ، يك انقلابي است !

از زماني كه درباره جمالزاده شنيده ام و خوانده ام با اين عنوان روبرو شده ام .
سپس كشف كردم كه جمالزاده بخش اعظمي از زندگي خود را در سوئيس گذرانده و بخش عمده ي آثار ادبي خود را در اين كشور؛ يعني در موطن من نوشته است.
پس پرسشي كاملاٌ طبيعي پيش مي آيد و آن اين كه زندگي تجربي جمالزاده در سوئيس تا چه ميزان به نقش انقلابي او در ادبيات فارسي مرتبط بوده است . آيا سوئيس داراي چنان زمينه روشنفكرانه ي انقلابي است كه بر مبناي آن تمدن هاي غيراروپايي چنين دستخوش دگرگوني مي شوند؟ آيا واقعاٌ سوئيس داراي چنين تصوير و شهرتي است؟

شايد شما بخنديد؛ امّا در واقع زماني چنين بوده ، ولي نه در قرن بيستم و نه در دوراني كه جمالزاده در فضاي روشنفكرانه حاكم بر سوئيس به سر مي برده است. پس چه چيزي در زادگاه من الهام بخش او بوده كه توانسته آثار ادبي ي را به وجود آورد كه تأثيري بلامنازع در تفكر و فرهنگ ايراني داشته است ؟ در جستجوي خود براي يافتن پاسخ نخست با عنوان " يكي بود، يكي نبود " روبرو شدم – معادل انگليسي آن " روزي روزگاري "

( Once upon a time )

است – كه شالوده ي شهرت جمالزاده به عنوان اصلاح گر زبان ادبي فارسي بر آن قرار گرفته است و اين باعث حيرت فراوان من شد. چگونه رويكردي كلاسيك به زبان قصّه ي پريان مي تواند ماشه ي انقلاب را بچكاند؟

انقلابات سياسي در طي تاريخ انواع گوناگوني از جملات را براي يورش به هماوردان خود وضع كرده اند!

پس از آن دريافتم كه جمالزاده نمايش ويلهلم تل را از فردريك شيللر به زبان فارسي برگردانده. ويلهلم تل داستان قهرمان افسانه اي و ملي ماست كه گفته اند موجب شكل گيري مقاومت اوليه در بين هموطنان خود عليه سلطه بيگانه شده است . اين تصوير را به عنوان تصويري انقلابي مد نظر داشته باشيد و آن گاه به پايان توضيح خود در خصوص الهام انقلابي جمالزاده از آن مي رسيد. وجه آزاردهنده، اين حقيقت است كه داستان ويلهلم تل فقط چند قرن پس از رخداد تاريخي آن به عنوان حماسه اي ملي شناخته مي شود. و حتي وجه بدتر آن كه نويسنده اي نمايش فردريك شيللر اصلاٌ سوئيسي نيست . او آلماني بود. بنابراين اگر مقرّر بود كه داستان ويلهلم تل بخش اصلي هويّت ملي ما شود، ما آن را وامدار نفوذ ادبي بيگانه به عنوان نوعي از استعمار فرهنگي بوده ايم. اين همه به جمالزاده ارتباطي ندارد. من مي فهمم كه او اساساٌ و اصالتاٌ ايراني است و نه سوئيسي. پس چيزي وجود ندارد كه بتوان به عنوان سهم سوئيس در نقش فرهنگي جمالزاده در ايران پيدا كرد. البته من نمي توانم و قصد هم ندارم كه دلايل جعلي اختراع و عنوان كنم. امّا چرا كمي بيشتر تأمل نكنيم؟ فقط به دليل مباحثه و براي آن كه دعوتي را كه امشب از من براي حضور در اين جا به عمل آمده توجيه كنم. در حقيقت، سوئيس در طي قرن نوزدهم در بين حكومت هاي مطلقه ي سلطه جو در اروپا به عنوان مأمني براي آزاديخواهان، انقلابيون و ديگر چهره هاي آشوبگر شهرت خوبي نداشته است. اين شهرت تا قرن بيستم ادامه يافت و دليلي شد براي هزاران فرد تحت تعقيب تا طي جنگ جهاني اول به دنبال يافتن پناهگاه به كشور من روي آورند. جمالزاده شايد همين دلايل شخصي را داشته كه در دهه بيست قرن گذشته به سوئيس آمد. آن چه او آن جا يافت، نگرش خاص سوئيس بود كه رو در روي تمايلات عمده ي جامعه ي جهاني مي ايستد. آنچه او آن جا يافت احتمالاٌ آن استعداد سوئيسي بود كه با تمايلات عمومي كه نمي توانيد تغيير دهيد مخالفت نمي كند؛ بلكه ترجيحاٌ به آن ها مي پيوندد و آنها را با خوشرويي مي پذيرد. من از تمايلاتي حرف مي زنم كه به انديشه ي جهاني كردن ِ حاكم امروز منجر مي شود. در واقع ، سوئيس شمّ خوبي داشته كه بي آن كه در هويّت ملي خود تغييري ايجاد كند ، توانسته خود را با جهاني شدن ِ جهان ، جامعه و اقتصاد انطباق دهد و در اين زمينه به موفقيتي قابل ملاحظه دست يابد. اين كار مستلزم ارزيابي معقولانه بود از آنچه ما نياز داشتيم و آنچه كه مي توانست در راه نيل به اين هدف مانع ايجاد كند: نگرشي بسيار معتدل ، صريج و بسيار سوئيسي به مسائل جهاني.

من يكي از داستان هاي " يكي بود، يكي نبود " – روزي روزگاري – را خواندم البته بايد اعتراف كنم به زبان انگليسي و نه فارسي و كم كم به چگونگي تأثير نثر انقلابي جمالزاده پي بردم. اين امر به سبب صراحت او در پيرنگ، در سبك و در واژگان بوده است. اين داستان به نحوي ادبيّات سوئيس را در قرن بيستم (‌در نيمه قرن ) به خاطر من آورد. بار ديگر نوعي اعتدال و صراحت را در آن ديدم بي نشاني از مشخصّه هاي فخرفروشانه در سبك و واژگان آن. من از ادبيّات فارسي بسيار كم مي دانم. امّا اگر نخستين مشاهدات و حدس و گمان هاي ترديدآميز من درست باشد، مي توانم به صورتي مبهم آنچه را ادبيّات فارسي مي بايستي قبل از جمالزاده بوده و تأثير او را بر آن تصوّر كنم. اگر شما هم بتوانيد به تفكرات و حدس و گمان هاي من بپيونديد، شايد بتوانيد سهمي ممكن از سوئيس را در آن تشخيص دهيد؛ حتي اگر من نتوانم توضيح دهم چرا و چگونه جمالزاده به شخصّيتي انقلابي در عرصه ي ادبيات بدل شد. اين كه شما ميزبان اصلاح گري برجسته در عرصه ي فرهنگ بوده ايد؛ ميزبان يك انقلابي در بهترين معناي كلمه، فكر و احساسي ارزشمند از خود به جاي مي گذارد. من از ادبيّات فارسي سپاسگزارم كه در تاريخ خود به سوئيس جايگاهي داده است. اجازه دهيد روح و اراده جمالزاده را به نسل هاي جوانتر استعدادهاي ادبي و فعّالين فرهنگي انتقال دهيم!

اگركسي نقش سوئيس را در يك مرحله از تاريخ ِ شما به ياد آورد، چه بهتر براي من و براي همه كوشش هاي مشترك در حيطه ي ِ فرهنگ !
سپاسگزارم .

Posted by Picasa




<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?