Wednesday, November 08, 2006

 

2: 120. اجراي ِ نمايش ِ تازه اي از "رستم و سهراب" در فرهنگْ سراي ِ نياوران در تهران ِ



يادداشت ِ ويراستار


داستان اندوهبار رستم و سهراب در حماسه ي ايران، بيش از هريك از ديگرْ داستانهاي شاهنامه، رويكرد ايرانيان را از هر گروه و رده ي اجتماعي و فرهنگي، به خود فراخوانده است. اين داستان، نه تنها از روزگاران كهن و بر پايه ي ِ روايتهاي سنّتي در اجراهاي نيمه گفتاري - نيمه نمايشي ي سخنوران و نقّالان به مردم عرضه مي شده و با پذيره ي گرم و پرشورآنان رو به رو مي گرديده و در شبهاي سهرابْ كُشي، محشري بر پا مي كرده است ( نگا. پيشگفتار ِ داستان ِ رستم و سهراب به روايت ِ نقّالان، نقل و نگارش مُرشد عبّاس زَريري، ويرايش جليل دوستخواه)؛ بلكه در دوران جديد و از هنگام آشنايي ي ايرانيان با ساختار تآتر باختري نيز همواره يك از پراجراترين نمايش ها بر صحنه ي تماشاخانه هاي ايران بوده است. اين داستان، از دهها سال پيش از اين تا كنون با كارگرداني ي ِ استادان نامدار تآتر ايران و به شيوه هايي ديگرگونه به اجرا درآمده است و مي توان گفت در فرهنگ ايراني، فرآيندي است پويا و هميشگي كه هيچ گاه نقطه ي پاياني بر آن گذاشته نخواهد شد.
اجراي نمايش بر بنياد داستان رستم و سهراب، به تآتر محدود نمانده و به هنرهاي ديگر، مانند موزيك سنفونيك، اپرا، باله، نمايش عروسكي و سرانجام، هنر هفتم (سينما) نيز كشيده كه نمونه هاي آن، فيلم رستم و سهراب توليد شده در تاجيكستان به كارگرداني ي بوريس كيمياگرف و موزيك براي باله ي رستم و سهراب، ساخته ي لوريس چكناواريان، آهنگساز و رهبر اركستر ارمني - ايراني و اجراي باله ي عروسكي بر بنياد آن به كارگرداني ي بهروز غريب پور است كه در همين تارنما از آن سخن گفتم.
چندي پيش نيز فبلم عروسكي ي رستم و سهراب، به شيوه ي پويانمايي از اين داستان، در انگلستان توليد شد كه من آن را همراه با شماري از تصويرهايش در همين تارنما به دوستداران حماسه ي ايران و فرهنگ ايراني، شناساندم.
اكنون آگاهي يافته ام كه اجراي تازه اي از اين اندوهنامه در تهران، از آغاز آبان ماه بر صحنه ي فرهنگْ سراي نياوران است.
امروز يازده تصوير از اين نمايش به دفتر من رسيد. خواستم همه را براي آگاهي ي خوانندگان ِ اين تارنما، در اين صفحه بياورم؛ امّا بِلاگر (نهاد ِ پشتيبان اين تارنما) به نشر بيش از چهارتاي از آنها رواديد و رضايت نداد. ناگزير به همين چهارتا بسنده مي كنم و به نشاني ي راه يابي به هفت تاي ديگر در اين جا، پيوند مي دهم:
http://www.bbc.co.uk/persian/multimedia/story/2006/11/061107_pm-rostam-sohrab-glx.shtml
*
يادآوري ي اين نكته ي انتقادي هم بايسته است كه متأسّفانه كارگردان و دست اندركاران ِ اين نمايش، دچار اشتباهي عمده در بازنمايي ي طرح و توطئة ي داستان شده و در اشاره به برخورد سهراب با گردآفريد، نوشته اند:
"سهراب به دروازه ایران می رسد و در ابتدا هژیر پهلوان ایرانی را به بند می کشد و سپس گرد آفرید دختر رئیس قلعه با لباس مبدّل به جنگ او می آید. سهراب در جنگ با او لباس مبدّل را از تن او بیرون می آورد و متوجّه می شود که او یک دختر است. سهراب دلباخته گردآفريد می شود. گرد آفرید با نیرنگ از چنگ او می گریزد و به قلعه پناه می برد."
در يكي از تصويرهايي هم كه نشرداده اند، گردآفريد را در بند پيچيده و گرفتار سهراب مي بينيم كه با عبارت "گرد آفرید با نیرنگ از چنگ او می گریزد و به قلعه پناه می برد." در شرح پيش گفته، ناهمخواني ي آشكار دارد.
راست اين است كه سهراب، رزمْ جامه ي گردآفريد را از تن او بيرون نمي كند؛ بلكه در هنگام نبرد، خود را به كنار اسب ِ گردآفريد مي رساند و با نيزه، رزمْ كلاه (كلاهخود) او را از سرش برمي گيرد. آنگاه گيسوان پنهان كرده ي پهلوانْ بانو افشان مي شود و:
"بدانست سهراب كو دخترست / سر و موي ِ او از در ِ افسرست!"
از سوي ديگر -- همان گونه كه به درستي نوشته اند --"گرد آفرید با نیرنگ از چنگ او می گریزد و به قلعه پناه می برد." پس ديگر به بند كشيده شدن گردآفريد كه در تصوير ديده مي شود و بازنمود همان چيزي است كه تماشائيان در فرهنگْ سراي نياوران ديده اند و مي بينند، ديگر چه معنايي دارد؟ اين يك برداشت ِ آشكارا نادرست و ناهمساز با ساختار و منطق داستان است.
اي كاش هنرمندان امروزين ما در برداشتهاي خود از اثر كهن و مهمّي همچون شاهنامه، بسيار بيش از اين دقّت و امانت داري به خرج دهند.



١. نمایشنامه 'رستم و سهراب' به کارگردانی ي رسول نجفیان بر اساس 'رستم و سهراب' شاهنامه فردوسی از اول آبان ماه در فرهنگسرای نیاوران بر روی صحنه است. از راست: شهرام نجاتی ( شاه سمنگان)، مریم رحیمی ( تهمینه)، کاظم هژیرآزاد(رستم)، نادر نوری زاده ( ژنده رزم)




٢. 'رستم و سهراب' آشناترین داستان شاهنامه است، به طوری که تا اسم شاهنامه آورده می شود، بی درنگ داستان 'رستم و سهراب' در ذهن نقش می بندد. اين داستان غم انگیزترین داستان شاهنامه است و شاید این تراژدی فرزند کشی در فرهنگ تراژدی جهان بی نظیر باشد. ٣. داستان از این قرار است که بامدادی رستم به عزم شکار به نزدیکی مرز توران می رسد. پس از شکار فراوان، گور خری را بر آتش بریان می کند و رخش را در مرغزار رها می سازد و خود پس از خوردن گوشت شکار به خواب عمیقی فرو می رود. کاظم هژير آزاد (رستم)



٣. داستان از این قرار است که بامدادی رستم به عزم شکار به نزدیکی مرز توران می رسد. پس از شکار فراوان، گور خری را بر آتش بریان می کند و رخش را در مرغزار رها می سازد و خود پس از خوردن گوشت شکار به خواب عمیقی فرو می رود. رستم از خواب بیدار می شود، از رخش خبری نیست. رد پای رخش او را به دربار شاه سمنگان می رساند. در کاخ شاه سمنگان از او پذیرایی می کنند و در آنجا به تهمینه دل می بندد و پیمان زناشوئی با او می بندد. پس از این پیمان رخش را که توسط سپاهیان توران در بند کشیده شده بود، پس می گیرد و عزم رفتن به ایران می کند. قبل از رفتن مهره ای گرانبها از بازو می کند و به تهمینه می دهد و می گوید چنانچه فرزندمان دختر شد این مهره بر گیسوان او ببند، و اگر پسری به دنیا آوردی بر بازوان او. مريم رحيمی (تهمینه) و کاظم فرشچی (سهراب)





٤. رستم از خواب بیدار می شود، از رخش خبری نیست. رد پای رخش او را به دربار شاه سمنگان می رساند. در کاخ شاه سمنگان از او پذیرایی می کنند و در آنجا به تهمینه دل می بندد و پیمان زناشوئی با او می بندد. پس از این پیمان رخش را که توسط سپاهیان توران در بند کشیده شده بود، پس می گیرد و عزم رفتن به ایران می کند. قبل از رفتن مهره ای گرانبها از بازو می کند و به تهمینه می دهد و می گوید چنانچه فرزندمان دختر شد این مهره بر گیسوان او ببند، و اگر پسری به دنیا آوردی بر بازوان او. مريم رحيمی (تهمینه) و کاظم فرشچی (سهراب) فرزند آنها پسر می شود و تهمینه نام سهراب را برای او برمی گزیند. سهراب حسابی رشد می کند و در 14 سالگی آوازه اش همه گیر می شود. او از تهمينه نام پدر خود را می پرسد، تهمینه به او می گوید که پدرش کیست و سفارش می کند که افراسیاب، دشمن رستم از این ماجرا بویی نبرد. سهراب به قصد دیدن پدر عزم رفتن به ایران می کند افراسیاب که پی به ماجرا برده است. هومان و بارمان دوتن ازسرداران تورانی را با سپاهی به همراهی سهراب می فرستد تا با ایرانیان از در جنگ درآيند و به آنها سفارش می کند که آنها نباید اجازه دهند که سهراب، رستم را بشناسد. سهراب به دروازه ایران می رسد و در ابتدا هژیر پهلوان ایرانی را به بند می کشد و سپس گرد آفرید دختر رئیس قلعه با لباس مبدل به جنگ او می آید. سهراب در جنگ با او لباس مبدل را از تن او بیرون می آورد و متوجه می شود که او یک دختر است. سهراب دلباخته گردآفريد می شود. گرد آفرید با نیرنگ از چنگ او می گریزد و به قلعه پناه می برد. فردای آن روز سهراب قلعه را فتح می کند ولی اثری از گرد آفرید نمی یابد. سميرا حسن پور (گرد آفريد) رستم از سوی کاووس شاه ماموریت می یابد که به جنگ سهراب برود. در مصاف این دو تن در بار اول رستم به زمین می خورد ولی با نیرنگ از چنگ او می گریزد. رستم نام خود را برای سهراب فاش نمی سازد هرچند که سهراب حدس می زند که او باید رستم باشد. در مصافی دیگر رستم بر سهراب چیره می شود و جان او را می گیرد که در این لحظه است که مهره خویش را نزد سهراب می یابد، ولی دیگر دیر شده بود و نوشدارو هم برای زخم سهراب کارساز نبود.

Posted by Picasa



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?