Tuesday, August 22, 2006
2: 45. گزارش شعرهايي از لوركا: پيوند ِ تازه ي با ادب ِ پيشرو ِ جهان
يادداشت ويراستار
فدريكو گارسيا لوركا براي آن گروه از اهل ادب در ايران كه افزون بر سر و كار داشتن با ادب ميهن خويش، روي آور به ادب معاصر جهان نيز هستند، نامي آشناست. آنان اگر هم با زبان اين شاعر بزرگ اسپانيايي ي نيمه ي يكم سده ي بيستم ميلادي يا -- دست ِ كم -- يكي از زبان هاي اروپايي آشنا نباشند، ترجمه هاي پيشين از شعرهاي اين شاعر را به زبان فارسي خوانده و تا حدّي با جهان شگفت ِ شعر او و خيالْ نقش هاي بديع ِ آفريده اش دمساز شده اند.
جدا از برخي ترجمه هاي پراكنده از شعرهاي اين شاعر، زنده ياد احمد شاملو، شاعر بزرگ معاصر، شماري از
سروده هاي او را به فارسي برگرداند و نشرداد و حتّا بر نوار صوتي ضبط كرد و عرضه داشت.
منتقدان ادبي، درباره ي چگونگي ي ترجمه هاي شاملو از شعرهاي لوركا، برداشت هاي گوناگون در جهت ِردّ يا تأييد، بيان داشته اند كه از هر دو سو، گاه اغراق آميز مي نمايد. يكي از آنان، وقتي نوشته بود كه برگردان هاي شاملو از شعر لوركا به گونه اي است كه هرگاه شاعر، خود فارسي زبان بود، شعرهايش را بهتر از اين نمي سرود.
داوري درباره ي چنين ادّعايي، البتّه دشوارست و برهان و حجّتي بس نيرومند مي خواهد. چيزي كه هست، شاملو جهان شعري ي خود را با افق هاي شعر اين شاعر ِاسپانيايي بيش از هر شاعر ديگر ِ غربي همسان مي ديد و شيفته و بي تاب ِ مَنِش و خيال ِ وي بود و مي كوشيد تا در گزارش خود، سنگ ِ تمام بگذارد. او خود، زماني به من گفت آرزودارد كه بتواند گوهر ِ هستي ي ِ لوركا را در خيال خود بازآفريند و آنچه از او به فارسي در مي آورد، نمايش عيني ي ِ همه ي آزمون ِ زندگي و هنر ِ آن شاعر باشد.
امّا گذشته از اين نكته ي درست كه ترجمه ي شعر امري مُحال است و هيچ شعري از هيچ زباني به زباني ديگر، به تمام معني ترجمه پذيرنيست و امكان ِ برگرداندن ِ همه ي ويژگي هاي آن از زبان يكم به زبان دوم تنها يك آرزوست، ترجمه ي شعر از زباني جز زبان مادري ي شاعر، دشواري ي كار ِ مترجم و دوري ي او از كاميابي را دو چندان مي كند. شاملو شعرهاي لوركا را -- مانند ديگر ترجمه هايش -- از زبان فرانسه برگردانده و تنها با يك ميانجي به جهان ِ شعري ي او روي آور شده است.
بحث درباره ي اندازه ي كاميابي ي شاملو در اين شاخه از كُنِش ِ ادبي اش، نياز به يك بررسي و نقد ِ كارشناختي و سنجش ترجمه هاي او با اصل ِ سروده هاي شاعر از سوي كسي آشنا با زبان اسپانيايي و چيره دست در ريزه كاري هاي ادبي و فنّي ي هر دو زبان دارد.
* * *
اكنون فرصتي ديگر پيش آمده است تا با كوششي ديگرگونه در راستاي ترجمه ي شعرهاي لوركا به زبان فارسي آشناشويم و شايد اين بار، به راستي بتوانيم دريافت ِ درست تر و دقيق تري از سروده هاي اين شاعر بزرگ سده ي بيستم و قرباني ي بيداد و ددمنشي ي فاشيست هاي اسپانيا داشته باشيم.
دوست ارجمند ِ نويسنده و مترجم و منتقد و تحليلگر ادبي، آقاي خسرو ناقد، امروز گزارشي را كه خبرگزاري ي دانشجويان ايران (ايسنا) درباره ي انتشار ترجمه ي ايشان از گزيده ي شعرهاي لوركا همراه با متن اصلي ي شعرها منتشركرده است، به اين دفتر فرستاده اند. جاي بحث درباره ي چگونگي ي اين ترجمه ي آقاي ناقد -- كه اكنون تنها خبر آن را از دور مي شنويم -- در اين جا و اكنون نيست و زمان و زمينه اي ديگر مي خواهد. امّا با رويكرد به دقّت ايشان در كارهاي تاكنون نشريافته شان و اين كه ترجمه ي كنوني را از زبان اصلي برگردانده و همراه با متن ِ آن نشرداده اند، مي توان خوش بين و اميدواربود كه ستاره ي اقبال شاعر نامدار اسپانيايي در آسمان ادب فارسي سرزده باشد.
متن گزارش ايسنا را با سپاس از فرستنده، براي آگاهي ي خوانندگان گرامي ي اين تارنما در پي مي آورم.
خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) - تهران
بخش ِ فرهنگ و ادب - كتاب
گزيدهي شعرهاي فدريکو گارسيا لورکا با ترجمهي خسرو ناقد مجوز انتشار گرفت و اوايل مهرماه منتشر ميشود. به گزارش خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اين کتاب که با عنوان «در سايهي ماه و مرگ» در هفتادمين سالمرگ شاعر انتشار مييابد، نزديک به يک سال، در انتظار مجوّز نشر مانده بود.
ترجمه ناقد از شعرهاي لورکا بهصورت دوزبانه و از سوي انتشارات کتاب روشن منتشر ميشود. شعرهاي اين مجموعه براي نخستينبار از زبان اسپانيايي به فارسي ترجمه شده است. در اين کتاب، افزون بر ترجمهي گزيده شعرهاي لورکا که در کنار متن اصلي آنها به زبان اسپانيايي منتشر شده، شرحي نيز درباره زندگي لورکا از زبان شاعر و همچنين ترجمهي دو گفتوگو با لورکا ضميمه شده است. يکي از اين گفتگوها که کمتر از دو ماه پيش از مرگ لورکا منتشر شد، به گفتهي مترجم، احتمالاً آخرين گفتوگو با اوست که اکنون براي نخستينبار بهزبان فارسي ترجمه و منتشر ميشود. در دومين گفتوگو، لورکا به اين پرسش که «شعر چيست؟» پاسخ داده و نظرات خود را درباره «ترانههاي کوليها»، «شعرهاي نيويورک» و ديگر سرودههاي خود مطرح کرده است. آنچه در پي ميآيد، بخشي کوتاه از پيشگفتاري است که خسرو ناقد بر کتاب «در سايهي ماه و مرگ» نگاشته است:
«لورکا شاعري است که افسانهي مرگش بر افسون شعرش پيشي گرفته است. حتا آنان که شعر او را درنمييابند، ناگزير افسون افسانهي مرگ او ميشوند، تا شايد با لرزيدن از لرزهاي که تير خلاصِ جوخهي سياه مرگ در سحرگاه 18 ماه اوت سال 1936 ميلادي بر پيکر لورکا انداخت، بهژرفاي شعر او راه يابند. اين هم گوشهاي ديگر از تراژدي زندگي لورکاست که محبوبيت مرگش بيش از شعر اوست. اکنون ديري است که مرگ لورکا افسانه شده است؛ افسانهاي که آدمي را بيش از آن که افسرده سازد، افسون ميکند. و شايد بهراستي اين افسونِ افسانهي مرگ لورکاست که ما را به دنياي رازگونهي افسانههاي شعر او ميکشاند و نه برعکس. من خود نخست با «مرگ لورکا» با او آشنا شدم و نه با شعر لورکا. «مرگ لورکا» را يان گيبسون درست چهار سال پيش از مرگ ژنرال منتشر کرد؛ در سال 1971 ميلادي. پيش از آن -- حداقل در اسپانيا -- نام بردن از لورکا در تمام دوران سلطهي رژيم ژنرال فرانکو، رسماً منع شده و نشر و پخش نوشتههايش بيش از بيست سال ممنوع شده بود. با «مرگ شاعر»، زندگي لورکا دوباره آغاز شد و با زندگينامهاي که گيبسون نزديک به دو دهه پس از آن منتشر کرد، به تمام اسطورههايي که پيرامون زندگي و مرگ لورکا شکل گرفته بود، پايان داد و زندگي شاعر را از آغاز تا آخرين لحظات حيات او - گاه لحظه به لحظه - پي گرفت و اثري شگفت و در عين حال دور از دروغ و نزديک به رويدادهاي زندگي لورکا بهجا گذارد. در کتاب «زندگينامهي لورکا» ميبينيم که چهسان زندگي و شعر لورکا با هم درآميخته است؛ گويي که شاعر تمام آثارش را خود تجربه کرده است. لورکا خود در جايي ميگويد: «چهرهها و شخصيتهاي شعرهاي من همگي وجود خارجي داشتند». جالب آنکه اين کتاب به «راهنماي سفر» به اسپانيا و بخصوص به منطقهي اندلس و شهر غرناطه (گرانادا) ميماند. گيبسون خوب ميداند که لورکا چقدر سفر را و سخن گفتن از سخن سرايان اسپانيا را دوست ميداشت. از اينرو در اين کتاب کوشيده است تا پا بهپاي لورکا و از نگاه او، رودخانهها، تپهها، کوهسارها، شهرها و روستاها و بناهاي تاريخي و ميدانهاي گاوبازي اندلس و خيابانها، کوچهها، باغها و کاخها و کليساهاي شهر گرانادا را بهتصوير کشد تا هم تأثير محيط زيست لورکا را بر شعرهايش نشان دهد و هم خواننده را با ديدنيهاي اين سرزمين زيبا که محل تلاقي فرهنگهاي شرق و غرب است، آشنا سازد. گيبسون که استاد زبان و ادبيات اسپانيايي در دانشگاههاي لندن و بلفاست بود، براي نگارش زندگينامهي لورکا، ترک تدريس ميکند و با خانوادهاش به اسپانيا ميرود و پس از سيزده سال تحقيق در آثار لورکا و نامهها و دستنوشتههاي منتشرنشدهي او و جستجو در کتابخانهها و آرشيوهاي گوناگون و گفتگو با خانواده و دوستان شاعر و از آنجمله با ايزابل - خواهر لورکا - و نيز نشستن پاي صحبت شاهدان عيني و پيگيري رد پاي شاعر در آرژانتين و آمريکا و کوبا، اثري بينظير دربارهي زندگي و مرگ شاعر ميآفريند؛ کتابي که در اين ميان به بسياري از زبانها ترجمه و منتشر شده است. او پس از سالها رفتوآمد و گشتوگذار در اسپانيا، چنان شيفهي اين سرزمين ميشود که تابعيّت اسپانيايي را ميپذيرد و براي هميشه در اين کشور ميماند. از او زندگينامهاي نيز دربارهي سالوادور دالي - بزرگترين نقاش سوررآليست و يکي از نزديکترين دوستان لورکا - منتشر شده است. «غرناطهي لورکا» (گرانادايِ لورکا) عنوان کتابي ديگر از گيبسون است که هم راهنماي سفر است براي گردشگراني که امروز به گرانادا سفر ميکنند و ديدنيهاي شهر را ميخواهند ببينند، و هم براي ما که ميخواهيم در گذشتهاي نه چندان دور، جاي پاي لورکا را در اين منطقه دنبال کنيم؛ از زادگاهش - «فونته واکروس» - در 18 کيلومتري گرانادا، تا قتلگاهش در تپههاي نزديک روستاي «ويزنار». اينک ميتوان در کنار درخت زيتوني که شاعر را و صدها تن از قربانيان جنگ و جنون را در اطراف آن، در گورهاي دستهجمعي، به خاک سپردند، نشست و صد قدم دورتر، بهزمزمهي چشمهاي گوش فراداد که شاعران عرب مسلمان «چشمهي اشک» نامش نهادهاند. و بعد انديشيد که راستي لورکا در آخرين لحظهي زندگياش به چه ميانديشيده است؟ صداي لورکا چه نزديک است:
صد عاشق دلسوخته
آراميدهاند اينک جاودانه
در اعماق زمين خشک.
اندلس
چه گذرگاههاي سرخ بيپاياني دارد
و قرطبه، باغهاي زيتون سبز
آنجا که صد صليب ميتوان نشاند
به يادشان.
صد عاشق دلسوخته
آراميدهاند اينک جاودانه.