Wednesday, June 07, 2006

 

371. نويسنده اي تأثيرگذار و ماندگار: يادي از دوست در سالروز ِ خاموشي ي ِ اندوهبارش




يادداشت ويراستار


شانزدهم خرداد ماه، ششمين سالروز ِ خاموشي ي ِ اندوهبار و از كار بازايستادن ِ دست و دل و جان و زبان ِ دوست ِ ديرينم هوشنگ گلشيري است. هوشنگ مردي يگانه و -- به تعبير ِ شاملو -- "خلاصه ي ِ خود" بود. او كه از ژرفاي ِ جامعه برآمده و در خانواده اي
كارگري و تنگدست باليده و پرورده شده بود، اين پيوند را تا پايان ِ زندگاني ي ِ نه چندان بلندش حفظ كرد و به گستردگي و دل آگاهي ي هرچه تمام تر در كارهايش بازتاباند و درواقع يكي از بزرگترين رازهاي كاميابي اش در نويسندگي، همين پيوند و پيمان ناگسستني اش با گسترده ترين لايه هاي توده ي مردم ايران و فرهنگ و زندگي شان بود. مي توان گفت كه گلشيري داستان هايش را نمي نوشت؛ بلكه زندگي مي كرد و اثرهاي ِ ماندگار ِ او، نه برآيند ِ نگاهي از پنجره اي به جامعه ي ِ روزگارش و تصويربرداري از پوسته و لايه ي بيروني و آشكار ِ زندگي، بلكه حاصل ِ كوشش و كاوش ِ او در راستاي ِ شناخت ِ فراگير ِ پنهان ترين لايه هاي ِ اجتماع و ناپديدترين سويه هاي زندگاني ي ِ مردم عصرش بود و از آن جا كه محيط ِ خانوادگي اش با اين لايه ها و سويه ها فاصله اي نداشت، توانست بي هيچ تكلّفي، به درونمايه هاي كارش نزديك شود و بيشترين كاميابي را به دست آورد. او خانه و پناهگاه و آرامشگاهي جز زبان و ادب براي خويش نمي شناخت:
"نه، من خانه اي ندارم. سقفي نمانده است.
ديوار و سقف خانه ي من همين هاست كه مي نويسم.
درهمين طرز ِ نوشتن از راست به چپ است.
در انحناي ِ نون است كه مي نشينم.
سِپَر ِ من از همه ي ِ بلايا، سركش ِ ك يا گ است."
(آينه هاي ِ دردار)




گلشيري هرچند به تعبيري پي گير ِ راه ِ آغازگران ِ نثر ِ داستاني ي ِ فارسي ي ِ روزگار ِ ما به شمار مي آمد، امّا كارش در پايه و مايه اي بود و چُنان ويژگي هاي ساختاري و سبكي و زباني داشت كه بي گمان مي توان و بايد از او به عنوان يك بنيادگذار و آغازگر نام برد و اين پاره از ادب فارسي را به دو دوره ي ِ بازشناختني ي پيش و پس از او بخش بندي كرد.

درباره ي زندگي و دستاورد ِ ارجمند ِ هوشنگ گلشيري، جدا از اشاره هاي ِ خود ِ او در گفتارها و گفت و شنودهايش، نقدها و بررسي ها و گفتارها بسيار، هم در زمان زندگي اش و هم پس از آن، نوشته شده است و بي شك بازهم (در دوران ما و در آينده) نوشته خواهد شد. از ميان ِ نوشته شده ها، در اين جا تنها به دو نمونه اشاره مي كنم: يكي ويژه نامه اي كه فصلنامه ي مكث چاپ سوئد در بهار ِ هفتاد و هفت زير ِ نظر و با ويراستاري ي ِ مرتضي ثقفيان و ناصر زراعتي منتشركرد و ديگري مجموعه گفتارهايي با عنوان ِ همخواني ِ كاتبان، فراهم آورده ي ِ حسين سناپور كه پس از خاموشي ي ِ او در سال 1380 در تهران نشريافت.

*
پيشينه ي ِ آشنايي ي من با هوشنگ كه سپس به دوستي ي ِ پايدار ما كشيد، به چهل و پنج سال پيش مي رسد كه من پس از يك دهه تهران نشيني، با اجبار و فشار ِ ساواك به منظور ِ دور نگاه داشته شدن از محيط ِ فرهنگي و ادبي ي ِ تهران، به زادگاهم اصفهان تبعيدشده بودم (؟!) و پژوهش ِ گسترده در شاهنامه، براي نگارش ِ پايان نامه ي ِ دانشگاهي ام، كار ِ اصلي و عمده ام به شمار مي آمد. ما نخست در انجمن ادبي ي ِ صائب كه در باغ ِ زيباي ِ آرامگاه ِ شاعر تشكيل مي شد و افزون بر جنبه ي ادبي و فرهنگي اش -- به تعبير ساواكي ها -- گونه اي نهاد يا سازمان ِ پوششي بود براي ِ مبارزه ي ِ رهايي جويانه و آزادي بخش ِ نسل ِ جوان ِ آن زمان، با هم آشنا شديم. امّا انس و الفت ِ هوشنگ با من نه براي هم گامي و هم كاري در آن راستا، بلكه بدان سبب بود كه من و او هردو -- جداگانه -- در زمينه ي ِِ گردآوري ي ِ درونمايه هاي فرهنگ توده ي ِ مردم اصفهان كارمي كرديم و هردو، پايان نامه هاي دوره ي كارشناسي مان را در همين چارچوب تدوين كرده بوديم (من در دانشگاه تهران و زير ِ نظر ِ استاد ِ زنده يادم دكتر صادق كيا و او در دانشگاه ِ اصفهان و با راهنمايي ي ِ استاد محمّد مهريار). هوشنگ و من سپس فراهم آورده هامان را يك كاسه كرديم و كاري مشترك را بر دست گرفتيم كه تا سالها ادامه داشت و بسيار دلپذير و بارآور بود. ما دايره ي پُرس و جوهامان را از چهارچوب خانواده ها فراتر برديم و به پژوهش ميداني در كارگاهها و در ميان كارگران و دستْ وَرزان و شاغلان در حرفه هاي گوناگون پرداختيم. برنامه ي ِ ويژه اي داشتيم براي ِ رفتن به گارگاهها و گپ و گفت با مردماني زحمت كش و ساده در ژرفاي ِ جامعه با ذهن و ضميري سرشار از فرهنگ ِ توده. يادم مي آيد كه بر اثر ِ همين پرسشگري هاي ِ كنجكاوانه ي ِ ما، در يكي از كارگاهها، كارگران مارگزيده و بلاديده و رنج كشيده از ستم ِ نظام ِ پهلوي و دستگاه ِ آزارنده ي جاسوسي اش، نسبت به ما ريسمان هاي ِ سفيد و سياه ِ بي آزار، بدگمان شده و ما را ماران ِ گزنده و گماشتگان ِ ساواك انگاشته بودند!

امّا گرفتاري ها و درگيري هاي بعدي ي ِ هر دو ِ ما و به ويژه غرقه شدن ِ هوشنگ در كار ِ داستان نويسي، مانع ِ ادامه ي ِ آن كار ِ پژوهشي ي ِ مشترك با حال و هوا و هنجار ِ خاصّ ِ خودش شد و روزي او همه ي ِ پرونده ها و برگه نوشته هاي ِ خودش را به من سپرد كه در كوچ ِ ناخواسته از ميهن، به نيشم كشيده و تا اين پايانه ي ِ جهان آورده ام و هنوز هم دارمشان و -- از شما چه پنهان -- در هنگام ِ كار در اين مجموعه ي بزرگ، هر زمان كه چشمم به دستْ نوشته هاي او مي افتد، آن سال ها و حال ها برايم زنده مي شود و بي اختيار، اشك در چشمان خسته ام حلقه مي زند.










دو نمونه از برگه نوشته هاي گلشيري در بايگاني ي
فرهنگ ِ فارسي ي ِ اصفهاني


بخشي از خاطره هاي ِ چندين دهه دوستي و همدلي با هوشنگ گلشيري را پيش از اين نشرداده ام (---> مكث، پيشين: از "نصف ِ جهان" تا همه ي ِ جهان، چهل سال كُنِش ِ فرهنگي و ادبي، صص 18- 26). آنچه در پي مي آيد، مروري كوتاه بر زندگينامه و كارنامه ي هوشنگ گلشيري است كه رؤيا به اين دفتر فرستاده است و با سپاس از او در اين صفحه درج مي كنم.

* * *
در سال 1316 در اصفهان به دنيا آمد. فرزند خانواده اي 9 نفره و شلوغ با بضاعت مالي مختصري و پدري كه بناي مناره هاي شركت نفت بود و هر روزه كوله بار خانواده و خود را به دوش مي كشيد از شهري به شهر ديگر مي رفت. خود گلشيري مي گويد: "از اون روزها جر بازي و بازي چيزي به ياد ندارم روزهاي بي خبري". در سال هزار و سيصد و بيست و يك، گلشيري به همراه خانواده اش به آبادان رفت. سپس از سال سي و چهار تا پنجاه و دو، بار ديگر در اصفهان به سر برد. او تا سال 1337 دوره هاي آموزشي ِ تا پايان ِ دبيرستان را گذراند. در همين سالها بود كه با سنّتهاي ريشه دار آشنا شد. در كنارتحصيل، تابستانها همراه با برادر بزرگترش در كارگاههاي بازار، دكّان هاي رنگرزي و قنّادي كار مي كرد تا سربار ِ خانواده نباشد. آخرين شغلش كه هم زمان با آن اولين رُمانش را نوشت، كار كردن در يك دفترخانه ي ِ اسناد رسمي در تهران بود.
پس از گرفتن ديپلم به اصفهان بازگشت و شغل ِ معلّمي را برگزيد و براي درس دادن به دهي دورافتاده درسر راه اصفهان به يزدرفت. در همين زمان با دوستي آشنا شد كه پل ِ ورود ِ او به دنياي ِ ادبيّات بود و راه گشاي او به محفل ِ پيشروترين روشنفكران ِ زمانه از راه مطالعه ي ِ آثار آنها.
در 1338 وارد دانشكده ادبيّات شد و به انجمن ِ صائب كه جمعي از اديبان و روشنفكران زمانه را در دل خود داشت، راه يافت. شركت او در اين انجمن، باعث ِ آشنايي اش با اهل قلم گرديد. در سال 1356 در ده شب شعري كه كانون نويسندگان ايران با همكاري انجمن فرهنگي ايران - آلمان (انستيتو گوته) در باغ اين انجمن بر پا داشت، سخن راني تحت عنوان "جوانمرگي در نثر معاصرفارسي" ايراد كرد و در بهمن همان سال برنده اي جايزه ادبي ي ِ فروغ فرّخ زاد شد.
در سال 1357 براي شركت در طرح ِ بين المللي نويسندگي به آمريكا رفت و دوباره به ايران و قريه ي ِ محلّ ِ تدريس خود در زادگاهش بازگشت.
در سال ِ 1359 در گروه ِ تئاتر ِ دانشكده هنرهاي زيبا تدريس را آغاز كرد و در سال 1360 در زمان انقلاب فرهنگي، حُكم اخراج به دستش دادند و به اجبار از تدريس كناره گرفت و باقي عمرش را صرف نگارش كتاب و سردبيري ي مجلّه هاي ِ متعددّي مثل ِ آدينه (1364) ، ارغوان ( 1370 تنها يك شماره) و فصل نامه ي ِ زنده (از 1371 تا 1372) و سردبيري ي ِ ماهنامه ي ِ كارنامه (1371) كرد.

در همين سالها بود كه جايزه ي ِ " اريش ماريا مارك" را در آلمان به او تقديم كردند.
هوشنگ گلشيري در 16 خرداد 1379 در بيمارستان ِ ايران مهر در گذشت و در امام زاده طاهر ِ كرج، در قطعه ي ِ هنرمندان به خاك سپرده شد.
يادش گرامي باد!

* * *
از نوشته هاي گلشيري در سالهاي پيش از انقلاب 1357 مي توان به مجموعه ي ِ داستان ِ مثل ِ هميشه (1347)، شازده احتجاب (1348)، كريستين وكيد (1350)، مجموعه ي ِ داستان نمازخانه ي كوچك من (1354)، بره ي گمشده راعي (1354) و نمايش نامه ي به نمايش در نيامده ي سلامان و ابسال (1354) اشاره كرد.



برخي از نوشته هاي پس از انقلاب ِ گلشيري، عبارتند از: معصوم پنجم (1360)، جُبّه خانه (1362)، حديث ماهيگير و ديو (1362)، پنج گنج (1368)، ولايت ِهوا (1370)، آينه هاي دردار (1371)، مجموعه داستان ِ دست تاريك، دست روشن (1374)، در ستايش سكوت (1374) و در سال 1376 جن نامه با نگارشي سيزده ساله را به پايان برد كه در 1377 در سوئد نشريافت. جدال نقش با نقاش نيز در سوئد منتشرشد و آخرين اثرش مجموعه ي ِ مقاله هاي او با نام ِ باغ در باغ است كه در سال 1378، دو سال پس از مرگش در دو جلد انتشار يافت.



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?