Wednesday, June 07, 2006

 

پنج پيوست: افزوده هايي بر درآمدهاي 368 و 369



يادداشت ويراستار


يادواره نويسي براي ِ نويسنده و مترجم درگذشته مان محمود اعتمادزاده (م. ا. به ذين) دنباله دارد. بازهم راديو فردا، گزارشي دارد



از گفت و شنود ِ امير آرمين با محمّد قاسم زاده در تهران. از آن جا كه برداشت هاي آقاي قاسم زاده نكته هاي دقيق تري را در باره ي كارنامه ي ادبي، فرهنگي و سياسي ي ِ زنده ياد به آذين در بر مي گيرد، دريغم آمد كه از آن ها بگذرم و به پيوست ِ درآمدهاي پيشين در اين تارنما بازنياورم. همچنين كانون نويسندگان ايران اطّلاعيّه اي درباره ي درگذشت به آذين، يكي از بنيادگذاران كانون نشرداده است كه متن ِ آن را در اين صفحه مي آورم. تارنماي ِ خبري - سياسي - فرهنگي ي پيك نت نيز گزارشي از خاكسپاري ي كالبد ِ به آذين نشرداده است كه در دنباله مي آيد. برداشتي از كارنامه ي به آذين در دنباله خواهد آمد با سپاس از رؤيا از گروه ِ روزنه كه آن را بدين دفتر فرستاده است و سرانجام، گزارش گسترده تر سهيل آصفي از تهران را درباره ي ِ آيين ِ خاكسپاري ِ پيكر ِ به آذين را مي آورم .


I

محمد قاسم زاده: به آذین یکی از چهره های شاخص نسلی است که در دهه 1320 شروع کردند به نوشتن. این نسل از دو تیپ نویسنده تشکیل شده بود: يكي نویسندگانی که می شود آنها را جزو نسل اول حساب کرد که هدایت و جمال زاده از آن نسل آمده بودند. یکی هم نسل پس از اینها که با فضایی که پس از شهریور 1320 در ایران به وجود آمده بود، قلم به دست گرفتند. که به آذین از گروه ِ دوم است و می شود در کنار ِ او از جلال آل احمد و ابراهیم گلستان و صادق چوبک نام برد. صادق چوبک درواقع از همان ابتدا راهش از اینها جدا بود، اما آل احمد، ابراهیم گلستان و به آذین آثارشان در این دوره شاخصه ي ِ فضای عمومی جامعه ادبی ایران در سال های 1320 تا 32 بود. آل احمد با کتاب «از رنجی که می بریم»، ابراهیم گلستان با کتاب «آذرماه آخر پاییز» و به آذین با کتاب «دختر رعیّت» سبکی را در آن دوره در ادبیات معاصر ایران پایه گذاری کردند که بعدها توسّط روس ها و برخي از منتقدین ادبی به عنوان ِ "رئالیسم سوسیالیستی" مطرح شد. به آذین از ابتدا تا انتهای ِ زندگی ي قلمی خودش در این راه پی گیر حرکت کرد؛ چه آن زمان هایی که با آزادی ي ِ کامل روبرو بود و چه زمان هایی که مضیقه و تنگنایی در کارش ایجاد شده بود. ا . آ: یعنی حتی در انتخاب آثاری که ترجمه می کرد از نامداران جهان؟ محمّد قاسم زاده: البته در انتخاب آثاری که ترجمه می کرد، گاهی از این راه عُدول می کرد، ولی در نوشته هایش به طور ِ کامل در این مسیر حرکت کرد. در انتخاب ِ آثاری که انتخاب کرد برای ِ ترجمه، قسمتی شامل این نوع دیدگاه است، قسمتی نزدیک به این دیدگاه است و قسمتی از این دیدگاه مطلقا فاصله دارد. رئالیسم را تنه ي اصلی ادبیّات می دانست و در این دیدگاهش ارتدوکس بود و به شدّت نویسندگان ِ غیررئالیست را طرد می کرد، امّا هیچ گاه در جایی ننشست که بتواند سیاست گذاری کند و به نظر من به آذین یکی از افراد شرافتمند در عرصه ي قلم بود. ممکن است ما این دیدگاهش را به لحاظ سیاسی و عقیدتی قبول نداشته باشیم؛ امّا وی در آن باور خودش همیشه پا برجا بود. وقتی که به چیزی باور داشت در آن زمینه قلم می زد. همیشه از افکار مُد ِ روز فراری بود و می شود به آذین را در حلقه ي نویسندگان سنّتی ي ِ ادبیّات ِ معاصر ِ ایران قرار داد.


II

اطلاعیّه ي کانون نویسندگان ایران درباره ی درگذشت به‌آذین


مردم شریف و آزاده ي ایران!
درگذشت محمود اعتمادزاده (م. ا. به‌آذین) نویسنده و مترجم نامدار، پس از تحمل یک دوره طولانی بیماری، نویسندگان، هنرمندان و جامعه مستقل فرهنگی ایران را سخت اندوهگین کرد.زنده‌یاد به‌آذین یکی از بنیان‌گذاران کانون نویسندگان ایران در ٣٨ سال پیش از این بود. او بیش از نیم قرن در عرصه ادبی، فرهنگی و اجتماعی ایران حضور فعال داشت. چندان که نامش یادآور انسانی سخت‌کوش و مبارزی پر شور و سرا پا عشق به مردم است. انسانی که عمری را در راه فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی سپری کرد. به‌آذین نسبت به بی‌عدالتی، ستم و استبداد معترض بود. در راه آزادی اندیشه و بیان همواره ‌کوشید و سرسختانه در برابر سانسور و اختناق ایستادگی ‌کرد و از سوی دیگر حکومت‌های وقت همواره او را در تنگنا و فشار قرار ‌دادند.به‌آذین علاوه بر خلق آثاری در زمینه ادبیات داستانی و مسائل اجتماعی، آثار ماندگار و تا‏ثیرگذاری از نویسندگان بزرگ جهان همچون بالزاک، شکسپیر، شولوخف، رومن رولان، گوته و ... را با نثری شیوا و روان به فارسی برگرداند.اگر امروز ادبیات معترض و متعهد ما هنوز به راه دشوار خود ادامه می‌دهد، از پرتو وجود انسان‌های آگاهی چون به‌آذین است.کانون نویسندگان ایران درگذشت این نویسنده، مترجم و فعّال اجتماعی را به جامعه مستقل فرهنگی ایران و کوشندگان راه آزادی ِ اندیشه و بیان تسلیت می‌گوید.


کانون نویسندگان ایران
سيزدهم خرداد ۱٣٨۵

III


به آذين از خاك ايران برآمد و برخاك ايران شد


سرانجام، پس از بحث و كشاكشی كه بر سر محل خاكسپاری ِ به آذين جريان داشت، بنا به خواست خانواده ي وی در "بهشت سكينه كرج" به خاك ايران سپرده شد. آخرين منزل و توقفگاه او در فراز خاك ايران، بيمارستان "آراد" تهران بود كه سه روز در آن بستری شد و سرانجام قلب بزرگترين مترجم ايران از حركت باز ماند. محمود اعتماد زاده، سرگذشت نسلی از مبارزان و ميهن دوستان ايران بود، كه از جنگ دوم تاكنون حوادث ايران را دنبال كرده و خود در حوادث ميهن نقش آفرين بودند. او تنها، مترجم نبود، شخصيتی سياسی، افسری شجاع و ميهن دوست وانسانی دركمال شرافت و پايداری بر سر انسانيّت و آرمان های خود بود. خبرخاموشی ابدی او، بلافاصله در پيك هفته (صبح چهارشنبه) با اين عنوان اعلام شد: "چشم بيداری، كه برای ابد به خواب رفت". اين عنوان اشاره به يكی از نوشته های سياسی و آموزش دهنده به آذين است كه در روزهای گذشته و همزمان با انواع مطالب و اظهار نظرهائی كه درباره او و آثارش می شود، به آن اشاره نمی شود. نامه هائی كه برای فرزندش در فرانسه نوشت و او را از چپ روی و ماجراجوئی سياسی پرهيز داد. اين نامه ها كه سياسی تر از نامه های "نهرو" به دخترش "اينديراگاندی” است در يك جلد و در زمان شاه بصورت زير زمينی درايران انتشار يافت و دست به دست شد. با عنوان "از خواب تا بيداری”.



IV





خداحافظ "جان شيفته"، تيتر خبري تاسف برانگيز روز پنجشنبه 11 خرداد 1385 بود. افسوس محمود اعتماد زاده (م.ا.به آذين) مترجم آثار كلاسيك ادبيات روز چهارشنبه 10 خرداد ماه بر اثر ايست قلبي دار فاني را وداع گفت و به سراي باقي شتافت.نمي دانم به ياد داريد كه روزگاري از "جان شيفته" و "رومن رولان" مطلبي را تقديم حضورتان كرديم و امروز كه فرصت را از دست داده ايم، از كسي ياد مي كنيم كه "جان شيفته" را به زبان مادريمان ترجمه كرد تا بتوانيم با ادبياتي آشنا شويم كه تعريف خلاصه اي از دوران "ادبيات متعهد" است؛ فضايي كه قرار بود تغييرات اجتماعي را رهبري كند و به آذين با ترجمهِ هاي ماندگار تاثير بسزايي در اجرايي شدن آن ايده بر جاي گذاشت. شايد به همين خاطر باشد كه نمي‌توان فعاليتهاي به آذين را تنها در عرصه ترجمه خلاصه كرد. تاسيس انجمن نويسندگان ايران تا برگزاري ده ها مراسم شعر و سخنراني در سالهاي دهه ي 50 مي تواند طيفي از فعاليت هاي گوناگون او را برايتان مشخص كند.آثار ترجمه شده ي به آذين در سالهاي دهه ي 60 هم با استقبال نوجواناني روبه رو شد كه تازه كتاب خواندن را تجربه مي‌كردند.نسلي كه امروز ديگر از خواندن داستان ،تغييرات اجتماعي را جستجو نمي كنند و از داستان توقعات كم هياهوتري چون لذت مي خواهد.محمود اعتمادزاده در 1293 در شهر رشت به دنيا آمد و آموزش ابتدايي را در شهرهاي رشت و مشهد و سپس تهران ادامه داد.او در سال 1311 جز دانشجويان اعزامي ايران به فرانسه رفت و تا دي ماه 1317 در فرانسه ماند و در دانشكده مهندسي برست و از دانشكده مهندسي ساختمان دريايي در پاريس گواهينامه دريافت كرد."بابا گوريو"،"زنبق دره"،"چرم ساغري"و... از بالزاك،"اتللو"،"هملت" از شكسپير،"ژان كريستف"،"جان شيفته"،"سفر دروني" از رومن رولان،"دن آرام"،"زمين نو آباد"،از شولوخف،"ايستثنا وقاعده"از برشت و "فاوست" از گوته برخي از آثاري هستند كه استاد به فارسي ترجمه كردند. داستان هاي كوتاهي قرار بود پس از بهبودي به چاپ برسد،اما عمر استاد به انتشار آن قد نداد. اما از حالا مي توان پيش بيني كرد كه استاد داستانهاي نوشته است كه سالها نسل آينده را درگير خود مي كند.



V



گزارش سهیل آصفی از خاکسپاری ي ِ به آذین
جان شیفته آرام گرفت
محمود اعتمادزاده، فرزند زمین به مادر پیوست.



« به یاد تو و به نام تو،ای همه تو ،به زودی خواهم رفت. و به یقین نه جای اندوه است،نه شادی. حادثه ای است طبیعی و ضروری. محمود اعتمادزاده، فرزند زمین به مادر پیوست.آمد مگسی پرید و ناپیدا شد. با درود و بدرود. به آذین.»


این، متن وصیتنامه ي م.الف.به آذین بود که در نیمه روز یازدهم خردادماه آن هنگام که گرد هم آمدیم تا پیکرش را به زمین سرد امانت دهیم توسط فرزندش کاوه به اطلاع یاران رسید.

« توصیه ي اکید به آذین این بود که جلسات آنچنانی ،یعنی جلساتی که مرسوم هست به هیچ عنوان برای ایشان برگزار نشود. ساده ترین حالتی که ما توانستیم اجرا کنیم و احساسات دوستان را نیز رعایت کنیم این بود که بدون اطلاع رسانی رسمی بر مزار او جمع شویم،که جمع شدیم. جلسه ای تحت عنوان ترحیم یا مسجد یا چیز دیگری در میان نخواهد بود.»

رها شد و تمام. باری،او در آخرین رویاهای خود با آن نیروی آفریننده که کهکشانهای خود،این نطفه خدایی را در درون شب می افشاند یکی گشت:

« آنچه در جان ما ثبت شده است،همین خود سرنوشت است.با زندگی ما،با مرگ ما،به تحقق می پیوندد. و خدا کند که من باز بتوانم آنقدر زنده بمانم که جانم را در راه آن فدا کنم! دست کم،می دانم که کسان من خواهند دانست جانشان را با همان شادی فدا کنند که من امکان دارد بکنم. من،مرده یا زنده،در آن شرکت خواهم جست...»

آری به آذین، از سنگ خون می چکد. زنده است! مقابل در ِ اصلی بیمارستان آراد یاران گرد هم آمده اند. یک سو محمّد علی عمویی و دیگر سو هوشنگ ابتهاج. یک سو زمین، سوی دیگر خدا و این جان شیفته ماست که وصیّت کرد هیچ مراسم ترحیمی برای او برگزار نشود و در مراسم خاکسپاری نیز تنها خانواده و دوستان نزدیک حضور داشته باشند. کسانی آمده اند تا شاید که رد پای او شوند:

« ما نیز روی محبوبان خود خواهیم گذشت.ما نیز در واپسین نبردشان شرکت خواهیم جست... اینک با هم راه می سپاریم.یک رودخانه ایم...»

و نام آنت رولان، آنت به آذین، "رودخانه" بود. آنت ریوی یر!، از آن نسل زنان پیشتاز که ناگزیر گشت به دشواری،با پنجه در افکندن با پیشداوریها و کارشکنی همراهان مرد خویش راه خود را به سوی یک زندگی مستقل باز کند. از آن پس پیروزی به بهای کوششی جانانه به دست آمد... « رودخانه هستی،رودخانه آفریده ها،رودخانه اعصار،که از پهلوی تند شیب کوه مارپیچ بالا می رود.» حالا جان شیفته آن سوی قله هاست. آن بالای بالا،پاک در ژرفا،در آن سوی قله ها،گرداب اقیانوس آسمان...» به طرف بهشت زهرای تهران راه می افتیم. هیچ کس خبردار نیست. هیچ کس را خبردار نکرده اند. کاوه، حتی در گفتگو با خبرگزاری ها وقتی از او درباره زمان تشییع پدرش پرسیده شد گفت که هیچ چیز معلوم نیست.این همان زمانی بود که همه چیز معلوم بود و یاران در تدارک برگزاری مراسمی در حداقل ممکن بودند. آن گونه که او خواسته بود. آمبولانس راه می افتد. اشک سیل می شود. و ما پشت آمبولانس. روزهای آغاز تعطیلاتی چند روزه تو را زودتر از خیابان های خلوت تهران به بهشت زهرا می رساند. مقصد،بهشت "بی بی سکینه" آن سوی شهر کرج در جاده قزوین است. حالا به بهشت زهرا رسیدیم برای انجام مراسم شستشو. منتظر می شویم. او را دارند شستشو می دهند. پاکش می کنند. از چه پاکش می کنید شما ای...پاسدارندگان مرگ... او پاک است! پاک پاک. این جا دیگر رهایش کنید! سالن انتظار غسّالخانه پر است از عزاداران. هر کس عزایی گرفته است برای مرده اش و این به آن می گوید مرده اش عمر پرباری داشت. مرده ها همه با همند این جا. به آذین تو کجایی بین این همه. تو که مرده نیستی. می خواهم بیرون کنم آنها را. اما آنها مردمند. و مگر تو برای آنها نبود که دویدی و شعله شدی و قطره قطره آب... چه کردند! چه کردند با تو آنها! آنها امّا مردم نبودند.. نامردمان... بهشت زهرا الکترونیکی شده حالا. توسعه پیدا کرده خیلی و ماشین های نعش کشش بنز شده اند...تلویزیونی با صفحه مسطّح نام متوفیان و محل دفنشان را یک به یک بر صفحه ظاهر می کند و می برد. مثل تابلوی گیت ورود و خروج فرودگاه که می نویسد فلان پرواز نشست ، فلان پرواز بلند شد و آن یکی استند بای است. ایستاده ایم و منتظر لحظه فرود به تابلو چشم دوخته ایم. هی اسم می آید. هی اسم می رود. بروید بروید کنار همه تان. اشک می آید. چشم تار می شود. نام:محمود.فامیل:اعتمادزاده. محمود اعتماد زاده! او پاک شده است حالا. سپید پوشش کرده اند با دو گره این سو و آن سو. برای اولین بار است که پیکری را بر دوش می برم. دوست جوان هم سن و سالی یک سو و دیگر سو جعفر کوش آبادی و یارانی چند. بلندش می کنیم و می آییم در خیابان شلوغ رو به روی غسّالخانه. یکی شروع می کند. نه! از این چیزها نگویید. نه! سکوت کنید. او به آذین است. حرمتش نشکنید. سکوت. تا آمبولانس می آییم. ترمه را به روی پیکرش می کشیم. هیچ کس. هیچ چیز. چند نفر تنها این جا هستند. یک به یک خم شده و بر سرش بوسه می زنند

« رودخانه به سوی دریا روان است... بی آن که هیچ ساکن باشد!زندگی که گام می سپارد... رو به پیش!جریان،حتی در مرگ،ما را با خود می برد.. حتی در مرگ ما پیش خواهیم بود...»

سوار آمبولانس و حرکت به سوی منزل آخر. این جا جمعیت بیشتری آمده اند. گور آماده شده است. باز هم به دوشش می گیریم و می آوریمش. قطاری از جمعیت پشت سر او روان است. یکصدا : درود بر به آذین.

یار، حالا آن جاست. مُچاله شده است. مُچاله اش کرده است یاد و یاد و یاد. سلانه سلانه خود را می کشد. وداع کن با به آذینت. بالای سرش ایستاده و همسرش را نگاه می کند. یادت هست آن میز گرد؟همان میز گرد وسط ِ هال؟ چقدر تو تکاپو کردی و شاید کمتر کسی بداند که چقدر دشوار بود همسر به آذین بودن. و تو تا پایان راه با او آمدی... همراه،همیار... بی لحظه ای که حتی بیفتی و وقتی آذین کاوه رفت تو هم چقدر شکستی...

صدا اوج می گیرد. شیون و زاری تا خدا. گوری باریک که کنده شده است. می بینمت که داری می دوی. چقدر می دوی تو به آذین. آرام و قرار نداری... می دوی تا نویسندگان میهن کانون داشته باشند. می نشینی. می خوانی،می بینی،می نویسی و هی می نویسی... مردم، نامه ات می کنند. نامه مردم می شوی با "ژان کریستف"،با "جان شیفته"،با "زمین نو آباد"و "مهمانی آقایان"... یک لحظه آرام وقرار نداری در شب های شعر گوته تا روشنفکران بیایند و با مردم سخن بگویند. مردم، حالا دیگر شولوخف را می شناسند. رومن رولان را و تو را! و مردم و مردم و مردم. و به آذین تو نخواستی که مردم وقتی که در فراز می شود و رهسپار غرقاب آخری به بدرقه ات بیایند. نه به آذین ،تو نخواستی! به آذین، از دری که کوبه ندارد رقصان می گذرد.. آرام،آرام، آرامتر.. آرام بگذاریدش آن تو. نه! خاک نریزید. سیاه می شود آن زیر. اما او که از سیاهی نمی ترسد. از سلول انفرادی نمی ترسد. و مگر نه آن که زندگی جز برای بُزدلان نمی تواند که خطرناک نباشد و این گفته آنت بود که "بسا شبها پیشاپیش بر مرگ پسر خود گریست." ژان کریستف! نگاه کن. می بینی؟ « کریستف،بمیریم تا از نو زاده شویم!...» تو هستی به آذین که با زبان آنتت با ما سخن می گویی « خودت را خسته نکن!... یکی عقیده به این دارد،یکی عقیده به آن... این چندان مهم نیست.واژه ها انگار تیرهای راهنمای کنار جاده است.باد بر می اندازدشان،باران خطّشان را پاک می کند.ولی آنچه اهمیت دارد خود جاده است؛ و ما برای خود قطب نمایی داریم...» نگاه کن به آذین. نگاه کن به این زمین پیر مهربان در این خراب آباد که چگونه این گورستان که زمینش میزبان زیباترین فرزندان آفتاب و باد در آن فصل تموز نیز بود نفس گرم بهاریش را به چهره هامان می زند.« ولی من می روم... برای شما هم سهمی از خشنودی می گذارم.همه چیز را من بر نمی دارم.شما هم خواهید رفت.در کار رفتن اید.. و همه چیز می رود،همه آنچه ما دوست داریم،و همچنین این زمین پیر مهربان. نه ،ما خودخواه نیستیم! استثنا نمی گذاریم! آنچه برای یکی رواست،برای همه رواست.برابری!» به آذین در یکی از معدود گفتگوهای سالهای اخیرش زمانی که در برابر این پرسش ِ ماهنامه ي ِ "چیستا" قرار گرفت که:

"اگر موهبت یک زندگی دوباره به شما اعطا شود،آن را چگونه خواهید گذراند؟"

با کلمات، جان کلام را نقاشی می کند:

«هستی در گردش و کنش همیشگی اش رفتاری از سر ضرورت دارد.هر چیز به ناچار به چیزی می آید.دودلی و پشیمانی و بازگشت در هستی نیست.من به ضرورت، یا به جبر باور دارم.پس چگونه می توانم خواستار زندگی دوباره،به هر صورت که پنداشته شود،باشم؟ همین زندگی که داشته ام برایم بس است.خوشی های اندک و رنج های بسیارش را پذیرفته ام و دوست دارم.به پایان راه رسیده ام.باید بار بیفکنم،بی شتاب،بی هول و هراس.خوشا من!»

جمعیّت می خواهد که سرود بخواند. دم می گیرد:

"سر اوومد زمستون،شکفته بهارون..."

کاوه اما ترجیح می دهد سرودی خوانده نشود. تنها. آرام آرام. یاران یکصدا می شوند:

"مرغ سحر ناله سر کن، داغ مرا تازه تر کن... ظلم ِ ظالم، جور‌ ِ صیّاد، آشیانم داده بر باد..."

محمّد علی عمویی با تشویق جمعیت تریبون را به دست می گیرد :

« .... هم اکنون به آذین را در قلب خودمان احساس می کنیم. نه فقط حالا،از مدتها قبل "به آذین" در وجود ما بوده. هم اکنون هم هست. سالهای سال بعد از این هم خواهد بود. "به آذین" نه فقط با آثار ارزشمندش چهره بزرگ و شایسته ی ادب این مملکت بود،انسانیتش،آن بزرگواری ویژه اش فراتر از آثارش بود. ای کاش همگان این مجال و فرصت را در این ماتم سرا پیدا می کردند که از فیض وجود این در گرانبها بهره بگیرند و از سجایای ویژه او لذت ببرند.»

قدیمی ترین زندانی سیاسی ایران درباره دامنه و وسعت تاثیرگذاری آثار به آذین گفت:

« آثار به آذین نیازی به معرفی ندارد. من تصوّر می کنم همه کسانی که در این جا هستند با آثار او آشنا هستند اما زمانی برای نخستین بار شعر "آرش کمانگیر" به زندان رسوخ کرد. مقدمه این جزوه نثر فخیم "به آذین" را در خود داشت که اثر آن جزوه را دو چندان کرده بود. کسانی که با "به آذین" محشور بودند و از نزدیک با او آمد و شد داشتند به خوبی با چهره انسانی این هنرمند،نویسنده و مترجم متعهد به خوبی آشنا هستند. بررسی اجمالی روی آثار "به آذین" به خوبی روشن می کند که او در چه عرصه ای فکر می کرد و در چه عرصه ای کار می کرد.» عمویی درباره چرایی اعلام نشدن رسمی خبر تشییع پیکر "به آذین" در رسانه ها و سامان نگرفتن مراسمی که می توانست چیزی در وسعت مراسم بدرقه شاملو باشد گفت،« ما بنا به وصیت خود این عزیزمان،بنا به خواست خانواده محترم ایشان مراسم را در حداقل ممکن برگزار کردیم. شاید ایشان حتی به این تعداد هم که بر سر مزارش حضور دارند رضایت نمی داد. ولی چه کنیم که افراد انتظار برگزاری مراسمی به مراتب بزرگتر از این را برای فردی چون "به آذین" داشتند اما به مصداق آنچه که دوست عزیزم جعفر کوش آبادی به بداهه دو سطر شعر گفت،وصف حال ما وصف حال "به آذین" و امثال اوست.»

سپس عمویی قطعه شعر کوتاهی را که کوش آبادی در همان لحظه نخست شنیدن خبر سروده است را برای حضار خواند:

"خبر آمد به آذین رفت / به جز معدودی از یاران نه دستي ای دریغا روی دستی خورد / نه دندانی لب افسوس را خائید / به پیشانی نوشت ِ دیگراندیشان در این ماتم سرا این بوده و این است. "

نویسنده ي "درد زمانه" و مترجم "خیانت به سوسیالیسم"،سخنان خود را این گونه به پایان برد:

« درود و بدرود با رفیق عزیز ما،دوست گرانمایه مان،هنرمند بزرگ متعهد ما، م.الف. به آذین.»

جمعیّت ، کف زده و یکصدا چند بار تکرار کردند :

"درود بر به آذین!"

پس از محمّد علی عمویی، کاوه اعتمادزاده،فرزند به آذین تریبون را در دست گرفت. کاوه سخنان خود را این گونه آغاز کرد:

« در این لحظه ما این جا جمع شده ایم که آخرین درود و احتراممان را نسبت به پیکر عزیزمان، به آذین ابراز بداریم و بار دیگر اشتیاق و عشقمان را به راهی که او به آن معتقد و پایبند بود و تمام عمر و زندگی خود را در آن راه صرف کرد و نشان داد که صادقانه این شعارها و اهداف را مطرح می کند بار دیگر تاکید کنیم. چیزی که در مورد "به آذین" می خواهم بگویم،موضوع تازه ای نیست. همه دوستان به خوبی این را می دانند. ایشان سمبل هنرمندی بود که تعهد را در هنر پایه اصلی می دانستند و در بحث طولانی که در طول سالیان مطرح بوده همیشه روی این شعار تاکید می کرد که هنر متعهد است. به تاثیرگذاری در جامعه تعهد دارد. در جهت حصول زندگی بهتر برای کلیه مردم و زحمتکشان.»

کاوه ادامه داد:

« به آذین،این موضوع را نه در حد شعار و تفنّن بلکه به صورت جدّی در تمام طول زندگی کاری و مبارزاتی اش دنبال کرد و سمبلی در این راه شد.»

کاوه اعتمادزاده در بخش دیگری از سخنان خود بر مزار پدر ضمن اشاره به تکاپوی او در دوران مبارزه پیش از پیروزی ي ِ بهمنی گفت:

«همه ما شاهد فعالیت و نقش ایشان در تحولات قبل از انقلاب بوده ایم. به خصوص در ده شب شعری که در سال 56 اجرا شد،نقش تعیین کننده و قاطع به آذین هیچ گاه فراموش نمی شود. در آن دوران من لحظه به لحظه و پا به پا در کنار ایشان بودم و شاهد فعالیت گسترده و فداکاری های عجیب او بودم. و آن بیانیه ي پایانی شب های شعر گوته گویای این نکته بود. خطّ به آذین،خطّ آزادی قلم و بیان بود و صادقانه در این راه تلاش کرد و رزمید و همه تبَعات آن راه را هم تقبل کرد!»

فرزند به آذین گفت که:

" آزادی برای تمام ایرانیان بدون کمترین استثنا" شعاری بود که او در تمام طول زندگی خود داد و عملا اجرا کرد. در این جا من بخش کوچکی از بیانیه پایانی شب های شعر گوته را برای یادآوری خدمتتان می خوانم و تأکیدی می کنم بر این نکته که تاثیر آن شب ها در تحولات بعدی در سال 57 هیچ گاه فراموش نخواهد شد."

:کاوه فراز ِ پایانی ِ سخنان‌‌ِ ِ تاریخی ِ به آذین در آخرین شب از ده شب شعر انستیتو گوته را برای حضّار خواند

« دوستان!جوانان! ده شب به صورت جمعیتی که غالبا سر به ده هزار و بیشتر می زد آمدید و اینجا روی چمن و خاک نمناک،روی آجر و سمنت لبه حوض،نشسته و ایستاده،در هوای خنک پاییز و گاه ساعت ها زیر باران تند صبر کردید و گوش به گویندگان دادید.چه شنیدید؟آزادی،آزادی و آزادی.»

پس از کاوه، علی اشرف درویشیان،از اعضای هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران در حالی که تعداد زیادی از اعضای کانون به دلیل عدم خبررسانی برای مراسم نتوانسته بودند بر مزار بنیانگذار کانون نویسندگان حاضر شوند این گونه سخن آغاز کرد:

« با سلام به دوستان عزیزم. اگر ادبیات و هنر معترض ما هنوز نیمه نفسی می کشد از برکت وجود امثال به آذین است. در سالهای دهه چهل و پنجاه که روحیه یاس و نا امیدی بر اغلب روشنفکران حاکم بود این ترجمه های عظیم و سترگ به آذین بود که نسل مرا دوباره امیدوار کرد. "دن آرام"،"زمین نوآباد"! روحیّه ي مبارزه و مبارزه جویی را دوباره در ما به وجود آورد. شعرهای سایه، سیاوش کسرایی،مبارزات محمدعلی عمویی در زندان،شلتوکی و سایر دوستان دیگر،همرزمان،ذوالقدر...»

نویسنده ي ِ" سالهای ابری" در حالی که سعی می کرد بغض راه گلویش را نبندد، ادامه داد:

« همه ي این ها به ما جان می دادند. ما می دویدیم دنبال کتاب هایی که به آذین ترجمه کرده بود. می خواندیم. با خودمان به شهرستان ها می بردیم و امیدوار می شدیم. و آرام،آرام سعی می کردیم خودمان هم راهی پیدا کنیم برای ابراز آن همه نا امیدی ها و کارهایی که بر سرمان آمده بود.» درویشیان در بخش دیگری از سخنانش گفت که وقتی به تهران آمده است با جعفر کوش آبادی آشنا شده و این اقبال بزرگی برای او بوده که به واسطه این آشنایی به خانه به آذین برود و داستان هایش را برای او بخواند. اولین بیانیه های کانون نویسندگان ایران با نثر به آذین و جلال آل احمد نوشته شد. این ها بودند که در آن شرایط اختناق راهی باز کردند برای ابراز وجود نویسندگان،شاعران و هنرمندانی که به سانسور معترض بودند و در راه آزادی اندیشه و بیان مبارزه کردند.» درویشیان در پایان گفت:

« من افتخار می کنم که راه به آذین را ادامه دهم و از شاگردان همیشگی او باشم.»

جمعیّت در حالی که تشویق می کنند :

درود بر به آذین!

این جای مراسم بود که یاران یکپارچه خواستار سخن گفتن ِ سایه شدند. چند کلام حتی. از میان جمعیت بیرون آمدم و به سراغ سایه رفتم. دور تر رفته بود و در گوشه ای روی نیمکتی نشسته بود تنها. روبه رویش تا چشم کار می کرد قبرستان.
آقای سایه! همه منتظر شما هستند.

فقط چند كلمه.
آقای
- نه، چه بگویم؟
- چند کلمه، آقای سایه! به آذین منتظر است...
- نه! حرفی برای گفتن ندارم.

اشک دانه به دانه بر گونه ي ِ سایه روان بود و خیره بود به رو به رو . تنها در سکوت...

با وجود عدم اطلاع رسانی برای مراسم تعداد قابل توجهی از چهره های سیاسی و فرهنگی کشور دهان به دهان شبانه به یکدیگر خبرداده و روز یازدهم خرداد برای بدرقه او به منزل آخر، بر مزار به آذین حاضر بودند. محمّد علی عمویی،هوشنگ ابتهاج،جعفر کوش آبادی، علی اشرف درویشیان،عبدالفتاح سلطانی، پرویز بابایی،علیرضا جبّاری، ناهید خیرابی،سیامک طاهری،علیرضا ثقفی و...
در ادامه مراسم شعری از سیاوش کسرایی و هوشنگ ابتهاج آذین بدرقه به آذین شد. مریم، یکی از یاران بود که با صدای بلند از زبان سیاوش خواند :

" ما روزي عاشقانه بر مي گرديم/ بر درد فراق چاره گر مي گرديم/ از پا نفتاده ایم و تا سر داريم/ در گرد جهان به درد سر مي گرديم /خندان ما را دوباره خواهي ديدن /هرچند كه با ديده تر مي گرديم/ خاكستر ما اگر كه انبوه كنند /ما در دل ِ آن توده شرر مي گرديم /گر طالع ما غروب غمگيني داشت/اي يار، سپيده سحر مي گرديم / چون نوبت پرواز عقابان برسد/ ما سوختگان صاحب پر مي گردیم/ نايافتني نيست كليد دل تو/ نا يافته ايم ؟ بيشتر مي گرديم/ از رفتن و بدرود سخن ساز مكن / اي خوب ! بگو، بگو كه بر مي گرديم."
و شعری از سایه به یاد یار ِ سفر کرده خوانده شد:

" ای آتش افسرده ي ِ افروختنی / ای گنج ِ هدرگشته ي ِ اندوختنی / ما عشق و وفا را ز تو آموخته ایم / ای زندگی و مرگ ِ تو آموختنی "

جان شیفته و جوجه هایش،مانند ققنوس،وقف آتش بودند. آفرین بر آتش باد اگر از خاکسترشان،همچنان که از خاکستر ققنوس،بشریّتی والاتر زاده شود...

Posted by Picasa



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?