Thursday, May 11, 2006
349. نام جاودانه ي ِ مبارزي بزرگ در شعر شاعر ِ نامدار ِ روزگارمان
يادداشت ويراستار
هيجدهم ارديبهشت سالروز ِ كشته شدن ِ مبارز ِ راه ِ آزادي ي ايران، وارتان سالاخانيان است كه پس از تازش ِ بيگانگان ِ آزمند و جهانخوار و "خودي" هاي بدتر از بيگانه به دولت ِ ملّي ي زنده ياد دكتر محمّد مصدّق و كاروان ِ رهروان ِ راه ِ آزادي و مردم سالاري در سال هزار و سيصد و سي و دو، دستگيرشد و در زير شكنجه هاي هولناك دژخيمان، جان باخت و به جاودانگان تاريخ و فرهنگ ميهن پيوست.
امّا آنچه نام ِ بلند ِ وارتان را با خطّ ِ زرّين در دفتر فرهنگ ايراني به ثبت رساند، افزون بر پايداري ي اسطوره وارش، شعر ِ شكوهمند حماسي ي ِ احمد شاملو، شاعر بزرگ روزگارمان است كه اين چهره را به والاترين نمود و ساختاري بر پرده ي هنرش نقش زد.
براي گرامي داشت ِ ياد ِ آن دلير ِ جان باخته در سالروز به خون تپيدنش، متن ِ شعر ِ زنده ياد شاملو را همراه با بازخواني ي آن با صداي سراينده، به گفتاورد از تارنماي ِ پَرَند در اين صفحه مي آورم.
بيست و دوم ارديبهشت 1385
"!"درد و رنج تازيانه چند روزي بيش نيست/ رازدار ِ خلق اگر باشي، هميشه زندهاي
(ديوارْنوشت ِ مرتضي كيوان در زندان ِ پادگان لشكر دو ِ زرهي در تهران، در آستانه ي تيرباران در سپيده دم ِ بيست و هفتم مهرماه هزار و سيصد و سي و دو)
(ديوارْنوشت ِ مرتضي كيوان در زندان ِ پادگان لشكر دو ِ زرهي در تهران، در آستانه ي تيرباران در سپيده دم ِ بيست و هفتم مهرماه هزار و سيصد و سي و دو)
ـ "وارتان"! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زير پنجره گل داد ياس پير.
دست از گمان بدار!
با مرگ ِ نحس پنجه ميفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار. . .
وارتان سخن نگفت
سرافراز
دندان خشم بر جگر ِ خسته بست و رفت. . .
ـ "وارتان"! سخن بگو!
مرغ ِ سکوت، جوجۀ مرگي فجيع را
در آشيان به بيضه نشسته است!
وارتان سخن نگفت.
چو خورشيد
از تيرگي بر آمد و در خون نشست و رفت. . .
وارتان سخن نگفت.
وارتان ستاره بود.
يک دم درين ظُلام درخشيد و جَست و رفت. . .
وارتان سخن نگفت
وارتان بنفشه بود
گل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!» و رفت. . .
هيجدهم ارديبهشت ماه مصادف با سالگشت کشته شدن «وارتان سالاخانيان». آزاده مردي ارمني تبار است که درباورمندي اش به عدالت ِ اجتماعي و عشقي که به مردم داشت، شکنندهترين ِ شکنجهها را تاب آورد و نشکست.
احمد شاملو بعدها در پي نوشت ِ شعر بالا -- که نخستين بار ناگزير با نام ِ مستعار ِ «مرگ ِ نازلي» در دفتر شعر ِ «هواي تازه»، به ياد «وارتان» به چاپ رساند -- درباره ي ِ او که در تاريخ ِ مبارزات ِ سياسي ايران اسطوره ي مقاومت لقب گرفت، نوشت:
وارتان سالاخانيان پس از کودتاي 28 مرداد سال 32 گرفتار شد. همراه مبارز ديگري -- کوچک شوشتري -- زير شکنجۀ ددمنشانهاي به قتل رسيد و به سبب آن که بازجويان جاي سالمي در بدن آنها باقي نگذاشته بودند براي ايزگم کردن، جنازۀ هر دو را به رودخانۀ جاجرود افکندند. «وارتان» يک بار شکنجهاي جهنمي را تحمّل کرد و به چند سال زندان محکوم شد. منتها بار ديگر يکي از افراد حزب توده در پروندۀ خود، او را شريک جرم خود قلمداد کرد و دوباره براي بازجوئي از زندان قصر احضارش کردند. من او را پيش از بازجوئي دوم در زندان موقت ديدم که در صورتش داغهاي شيار وار ِ پوست ِ کنده شده به وضوح نمايان بود. در شکنجههاي مجدّد بود که «وارتان» در پاسخ سؤالهاي بازجو، لجوجانه لب از لب باز نکرد و حتّي زير شکنجههايي چون کشيدن ِ ناخن ِ انگشتها و ساعات متمادي تحمّل ِ دستبد ِ قپاني و شکستن استخوانهاي دست و پاي ِ خويش، نالهاي هم نکرد. . .*
-----------------------------------
*مي دانم که «اسفنديار منفردزاده» از سالها پيش براي اين شعر ِ «شاملو» آهنگي ساخته و آماده دارد. اين ترانه را در مراسمي که سالي پيش به ياد ِ «احمد شاملو» برگزار شده بود، شنيدم. در آن شب يادبود با پيانويي که خود مينواخت اين ترانه را اجرا کرد و خواند. از ساختههاي «منفردزاده» اين آهنگساز خوب و برجسته، سالها پيش از سرودههاي «احمدشاملو» دو «شبانه» با صداي «فرهاد» و اين اواخر «پريا» را با صداي «سالار» شنيدهايم. چه خوب ميشد اگر رخصتي ميبود و او فرصت شنيدن ترانۀ «نازلي» را نيز براي همگان ممکن ميکرد. چنين باد!