Wednesday, May 03, 2006
334. شاهنامه آيينه ي تمامْ نماي ِ ارزشهاي انساني
ارزشهاي بنيادين ي انساني و پايگاه والاي زن در شاهنامه ي فردوسي
روشنگري درباره ي يك برداشت نادرست
همه ي آگاهان از فرهنگ باستاني و ادب ِ كهن ِ فارسي به خوبي مي دانند كه پس از گاهان، سرودهاي جاودانه ي زرتشت، انديشه ورز و شاعر بزرگ ِ ايراني در چند هزاره پيش از اين، تنها فردوسي ي حماسه سراست كه در يك هزاره پيش از روزگار ِ ما در منظومه ي بزرگ و انسان محور و جهان شمولش شاهنامه، زن را در پايگاه سزاوار ِ او كه يار و ياور و هم دل و هم زبان مرد است، توصيف كرده و به زيباترين و شيواترين و شكوهمندترين زبان و بياني ستوده و ارج گزارده است.
هيچ يك از ديگر متن هاي نثر يا نظم فارسي ي هزاره ي اخير از اين ديدگاه، نه تنها به گرد ِ پاي ِ شاهنامه نمي رسد؛ بلكه در پاره اي از آنها به تكرارْ با ديدگاه هاي جزمي ي مردسالارانه و زن نكوهانه و زن ستيزانه برمي خوريم. بررسي و بحث درباره ي همه ي اين موردها، فرصت و مجالي گسترده مي خواهد و در گنجايش اين گفتار كوتاه نيست.
امّا جاي دريغ است كه بسياري از ما ايرانيان، نمونه ي درخشاني همچون شاهنامه را نيز ژرف نمي كاويم و به گونه اي روشمند، ارزنمي يابيم و در رويكرد به متن ِ آن، هر چاپي را كه به دستمان بيفتد، ساده نگرانه و زودباورانه، رونوشت ِ بي كم و كاستي از دست نوشت ِ شاعر مي انگاريم و هر ياوه و هذياني را كه رونويسان ِ اين اثر بزرگ در درازناي ِ سده هاي پشت ِ سر بر آن افزوده باشند، به سراينده نسبت مي دهيم و بر پايه ي آنها بر كرسي ي داوري مي نشينيم و بانگ بر مي آوريم كه فردوسي چُنين گفت و چُنان سرود!
بانو طاهره شيخ الاسلام، هم ميهن ارجمند ما – كه در همه ي نوشته هاي سالهاي اخيرش هواخواهي ي خود از آرمان پيشرفت ايرانيان و به ويژه شناخت ِ ارزشهاي زنان را نشان داده است – در شماره ي ديروز (سه شنبه دوازدهم ارديبهشت) اخبار روز، گفتاري دارد با عنوان ِ وسوسه انگيز ِ "خجسته زني كو ز مادر نزاد" كه نيم بيتي از شاهنامه است در داستان سياوش. نويسنده در اين گفتار، به موردهايي از سروده هاي سعدي، سنايي، ناصر خسرو و مولوي اشاره كرده كه در آنها زن نكوهي و زن كوچك انگاري سخت آشكارست. امّا تأكيد عمده را با استناد به همان نيم بيتي كه عنوان مقاله قرارداده، بر كار ِ فردوسي گذاشته و بيتي افزوده (الحاقي) بر شاهنامه را كه همواره زبانزد ِ عوام مردم بوده، در اين زمينه دستاويز خود كرده است تا بتواند ادّعانامه اي – به تعبير حقوقدانان – "محكمه پسند" به زيان فردوسي عرضه بدارد و حقّ آن فرهيخته و انسان بزرگ را كف ِ دستش بگذارد!
درآمد ِ سخن ِ نويسنده چنين است:
"یکی از بارزترین شاخصه های جوامع غیر پیشرفته تبعیض و یکی از فراگیر ترین آنان تبعیض جنسی است. تبعیضی که چهره ي شنيع خود را از اوان کودکی با تفاوتی که والدین نسبت به فرزندان پسر و دختر خود میگذارند به نیمی از مردم این جوامع یعنی زنان نشان میدهد. پرچمداران فرهنگ و ادب ما نیز که داعیه اصلاح جامعه را دارند نه تنها مخالفتی با اینگونه بیعدالتی ها نکردند بلکه بر آتش آن دامن زدند و در قالب شعر و نثر با صراحت تمام زنان را مورد تحقير قراردادند و ديگران را توصيه به اين كار كردند.
*در این جا نگاهی گذرا میافکنیم بر سرودههای تعدادی از شاعرانمان تا ببینیم در مورد نیمی از جمعیت جامعه، یعنی خواهران، همسران، دختران و بالاخره مادران خویش که در دامان آنها قدم به جهان گذاشتهاند چه گفته اند. اطلاع واثق دارم که بعضی از این اشعار در متن موضوع یا داستانی خاص بیان شدهاند، اما شاعر نیز که محصول فرهنگ حاکم بر جامعه ي زمان خویش است ، فرهنگی که متاسفانه تاکنون تغییر چندانی نیز نکرده، در داستان خود خطا یا نادانی یک زن را به تمام زنان جامعه تعمیم داده و درباره ی همه آنها حکم کلی صادر میکند، در حالی که چنین احکام کلی در مورد مردان با تمامی جنایاتی که در دنیا و در طول تاریخ مرتکب شده و میشوند صادر نشده است. در شاهنامه فردوسی چنین آمده است:
"كسي كو بود مهتر ِ انجمن / كفن بهتر او را ز فرمان ِ زن/ سياوش ز گفتار ِ زن شد به باد / خجسته زني كو ز مادر نزاد / چو اين داستان سر به سر بشنوي / بِه آيد ترا گر به زن نگروي/ زن و اژدها هر دو در خاك به / جهان پاك از اين هر دو ناپاك به."
اين نخستين باري نيست كه كسي از فرزندان فردوسي، نه با استناد به گفتار ِ راستين ِ خود او، بلكه با بزرگ نمايي ي وصله هاي ناجور ِ چسبانده بر جامه ي شكوهمند ِ شاهنامه، مي كوشد تا چهره اي مغشوش از نياي فرهنگي ي خويش و مرده ريگ ِ عظيمش رسم كند. يكي از مشهورترين نمونه هاي اين آشفته كاري را شاعر نامدار معاصرمان زنده ياد احمد شاملو در سخنراني ي ناسزاوار و تأسّف انگيز خويش درباره ي فردوسي و شاهنامه در دانشگاه بركلي ي كاليفرنيا (18 فروردين 1369) كرد. او نيز با طناب پوسيده ي همين گونه ادّعاهاي بي بنياد و بي پشتوانه به چاه رفت و دست بر قضا بر همين بيت دروغين و ساختگي و شرم آور ِ "زن و اژدها ..." و چند ژاژخايي ي ديگر از اين دست، تكيه كرد.
نگارنده ي اين يادداشت، نخست در نامه ي سرگشاده اي به احمد شاملو (ماهنامه ي كلك، 31- تهران، مهر 1371) و سپس در نقد و تحليلي گسترده با عنوان ِ نقد يا نفي ي ِ شاهنامه؟ (حماسه ي ايران، يادماني از فراسوي هزاره ها، ويرايش يكم، باران، سوئد – 1377، ويرايش دوم، آگه، تهران – 1380) ناروشمندي ها و نادرستي هاي سخن شاملو را بيان داشت و تجزيه و تحليل كردم.
در اين جا نيازي نمي بينم و مجال آن را هم ندارم كه همه ي گفته هايم در مورد غلط اندازي ي شاملو را بازگويم و خواننده ي جويا – هرگاه تا كنون آنها را نخوانده باشد – خواهد توانست در نشرگاه هاي آنها بيابد و بخواند و درونمايه ي گفتار مورد بحث اين يادداشت را نيز در شمول همان سخنان شاملو قراردهد. امّا از آن جا كه تكرار اين شبهه افكني ها در اين جا و آن جا مي تواند در پاره اي از ذهنهاي ساده و ناپرورده، تأثير منفي و گمراه كننده بگذارد و چيستي ي راستين شاهنامه و به ويژه نگرش ِ سخت آزادمنشانه و فرهيخته ي آن به ارج و پايگاه زن در رندگي ي اجتماعي را از چشمها بپوشاند، بايسته مي دانم كه چند نكته ي كليدي را به كوتاهي بازگويم.
1) هرگونه بحث و داوري درباره ي درونمايه و داده هاي شاهنامه در هر زمينه اي و از جمله زمينه ي پايگاه زن، تنها با استناد به ويراسته ترين متن نشريافته ي اين حماسه، مي تواند اعتباري نسبي داشته باشد. ساختار متن شاهنامه ي فردوسي از سده ي نوزدهم ميلادي تا كنون، موضوع پژوهش و شناخت ِ شمار زيادي از دانشوران غربي و ايراني بوده و ويرايش هاي گوناگوني از آن در بمبئي، كلكته، پاريس، مسكو، تهران و نيويورك چاپخش شده است. اعتبار هريك از اين ويرايش ها را مي توان با شمار افزون تر و كهن بودگي ي هرچه بيشتر ِ دست نوشت هاي پشتوانه ي آن از يك سو و ميزان شايستگي ي دانشي و پژوهشي ي ويراستار يا ويراستاران ِ آن از سوي ِ ديگر، ارزيابيد و به گونه اي باز هم نسبي و احتياط آميز پذيرفت.
2) بر پابه ي سنجه هاي برشمرده، امروز از ميان همه ي ويرايش هاي اين منظومه، ويرايش دكتر جلال خالقي مطلق – كه تا كنون 6 جلد از متن آن و 2 جلد از يادداشتهاي ويراستار ِ آن در آمريكا نشريافته و هنوز ناتمام است – در رديف يكم جاي دارد و به اعتبار نزديك به 40 دست نوشت كهن ِ پشتوانه ي آن و نيز شناخت نامه ي پژوهشي و دانشي ي ويراستارش در درازناي دهها سال كوشش و كنش درنگ ناپذير، به طور نسبي نزديك ترين متن به دست نوشت اصلي ي ِ شاعرست و تنها رويكرد بدين ويرايش و گفتاورد از آن مي تواند زمينه اي براي ِ بحث و بررسي ي ِ جدّي ي درونمايه شناسي فراهم آورد. استناد به هريك از ديگر ويرايش هاي اين اثر (حتّا ويرايش ِ رتبه ي دوم، يعني ويرايش مسكو ) و ملاك قراردادن بيت يا بيتهايي از آنها كه در متن ِ ويرايش خالقي مطلق نيامده باشد، اعتبار سخن ِ گوينده را در برابر ِ نشان ِ پرسش خواهد گذاشت.
3) حتّا در مورد بيتهاي آمده در متن رتبه ي يكم نيز، جدانگريستن به آنها و غافل ماندن از زمينه ي موضوعي و داستاني شان، از روشمندي ي پژوهشي به دور است و كار را به برداشت هاي نادرست و گمراه كننده خواهدكشاند.
4) تعميم دادن يك مورد – حتّا اگر در چهارچوب موضوعي اش، مستند باشد – به همه ي منظومه، نادرست و گونه اي مصادره ي به مطلوب است؛ مگر آن كه شاهدها و رهنمودهاي بسنده، آن را پشتيباني كنند.
5) يكي شمردن ِ آنچه فردوسي از پشتوانه هاي باستاني اش به شاهنامه آورده و برداشتها و گريزهاي گهگاهي ي شخص شاعر در سرآغاز ِ روايتها يا اوج ِ بزنگاه ها و يا پايانه ي داستانها، مايه ي اغتشاش در كار ِ دريافت ِ درست ِ متن خواهد گرديد.
6) در نمونه هايي مانند بيتهاي آمده از زبان رستم در اوج ِ خشم و خروش او براي كشتار سياوش -- البتّه به جز بيت ِ "زن و اژدها ..." كه افزوده و ساختگي بودنش قطعي و بي چون و چراست -- زن ِ نكوهيده (در اين مورد، سوداوه) نه به معني ي ِ زن ِ نوعي، بلكه به مفهوم زن ِ بدانديش و دُژكردار و فتنه انگيزست كه در نكوهيده بودن، دست ِ كمي از مردي با همين منش و كنش ندارد. هرگاه زن به طور كلّي در ديدگاه ِ روايتگران داستان و يا شاعر ِ سراينده چنين تصويري داشت و تعميم پذير بود، در آن صورت چگونه مي شد در همين منظومه وصف هاي شكوهمند و احترام انگيز در ستايش انديشه و كردار شايسته بانواني همچون فرانك، سيندخت، رودابه، تهمينه، گردآفريد و همترازان ايشان را پذيرفت. اگر "خنك دختري كو ز مادر نزاد" شامل حال همه ي دختران و زنان مي شد، پس چرا روايتگران و يا شاعر، نه تنها به حضور و نقش ورزي هاي والا و انساني ي ِ نيكْ زنان ِ داستانها اعتراضي ندارند و آنان را ناسزاوار براي زاده شدن از مادر نمي شمارند، بلكه در ستايش بزرگي ها و شايستگي هاي آنان با زبان و بياني سخن مي گويند كه در ادب و فرهنگ ايران و جُز ايران كمتر نمونه و همتايي دارد. آيا وصف رودابه در اوج ِ مهرورزي اش با زال و منش ِ بزرگوارانه ي او در شب ديدار پنهاي با همسر آينده اش و يا توصيف روان و تن ِ تهمينه در هنگام ِ آغاز سمفوني ي پيوند ِ خودْ برگزيده اش با رستم، هيچ گونه امكان ِ جاي گيري در زير ِ چتر ِ تعميم ِ وصف ِ زني مردباره و تباهكار همچون سوداوه را دارد؟ شاعر، خيالْ نقش ِ شكوهمند ِ خود از تهمينه را اين گونه بر پرده ي شعرش جاودانگي مي بخشد: "روانش خِرَد بود و تن جان ِ پاك / تو گفتي كه بهره ندارد ز خاك!" آيا چنين زني را و يا دلاورْ زني چون گردآفريد را مي توان با سوداوه همتراز شمرد؟ فردوسي وصف دليري ي شگفتي انگيز اين بانو را در برابر سهراب، از ديدگاه و زبان ِ آن پهلوان، چنين نقش مي زند: "... بدانست سهراب كو دخترست / سر و موي ِ او از در ِ افسرست / شگفت آمدش، گفت : از ايرانْ سپاه / چنين دختر آيد به آوردگاه / سُواران جنگي به روز ِ نبرد / همانا به ابر اندر آرند گرد!"
نقش ورز ِ نقش ِ گردآفريد در فيلم ويديويي ي رستم و سهراب به شيوه ي پويانمايي (انيميشن)
كه يك ايراني به تازگي آن را در انگلستان ساخته است.
7) پس در كار ِ شاهنامه خواني و شاهنامه پژوهي و كاوش در هزارتوهاي آن– به گفته ي سهراب سپهري -- "چشمها را بايد شست / طور ِ ديگر بايد ديد!" هنگام آن رسيده است كه همه ي ساده انگاري ها و برون نگري هاي هزاره ي پشت سر را در رويكرد ِ به شاهنامه، كنار بگذاريم و با چشماني ژرفاكاو و با – به سخن ِ نيما – "بينايي ي ِ فوق ِ بينايي ها"، از لايه ي بيروني و پديدار ِ آن بگذريم و ژرفْ ساخت ِ آن را با همه ي بُعدهاي ناشناخته اش بنگريم. روزگار ِ بر دست گرفتن ِ هر دفتر و دستكي كه نام ِ شاهنامه بر آن نگاشته شده و چه بسا نگاره هاي فريبايي هم بر خود و درخود داشته باشد و متن ِ آن را تنها به آهنگ ِ قصّه خواني و پي گيري ي ِ رَوَند ِ ساده لوح پسند ِ "بعد چه مي شود؟" خواندن و گاه نيز در برخوردي از سر ِ اتّفاق به نكته هايي در بافت كلام و كليدواژه هاي آن و پيشْ زمينه هاي ِ روايت، مطلبي را عَلَم كردن و درباره اش به اغراق و بي تأمّل و كاوش و پژوهش ِ گسترده و دريافت ِ همه ي سويه ها و رويه ها و لايه ها و اندرونه ها سخن گفتن، ديري است كه سپري شده است. هرگاه كسي بخواهد شاهنامه را تنها براي سرگرمي و خوش كردن وقت بخواند، حَرَجي بر او نيست. امّا بحث در شناخت ِ ويژگي هاي اين منظومه ي كلان و بُنْ مايه ها و درونْ مايه هاي آن، از حوزه ي ِ چنين رويكردي بدين حماسه بيرون خواهد بود.
8) شاهنامه از يك سو شاهكاري بي همتا در زبان و ادب فارسي و فرهنگ ايراني است و از سوي ديگر به سبب ويژگي هاي والاي ساختاري و نيز درونْ مايه ي سخت انسان مدارانه (چشم پوشيده از زن يا مرد بودن ِ انسان) و هستي نگري ي فراقومي اش، آشكارا اثري جهان شمول است و با ترجمه هاي پي در پي و نو به نو ِ آن به بيشتر ِ زبانهاي زنده ي جهان، اين فرآيند در آينده، هرچه بيشتر گسترش خواهد يافت. هم اكنون نيز بسياري از دانشوران و پژوهندگان ادب جهان، اين گنج شايگان ِ فرّ و فرهنگ و اسطوره و پهلواني و انديشه و گفتار و كردار ِ نيك و حكمت ِ ناب ِ آزادْزنان و آزادْمردان ايراني را در كنار مهابْهارَتَه ي هندوان، فِنگ شِن ين اي ي ِ چينيان، ايلياد و اُديسه ي يونانيان، نيبلونگن ِ ژرمن ها و ديگرْ حماسه هاي بشري، اثري نه از آن ِ ايرانيان به تنهايي كه شاهكاري جهاني مي شمارند. هيچ يك از اثرهاي ادبي ي ايرانيان تا كنون به اندازه ي شاهنامه در بيرون از ايران و در حوزه هاي زبان و ادب و فرهنگ ديگران شناخته نشده و ارج و پايگاهي چنين والا نداشته است. شمار پژوهندگان اين اثر و نهادهاي وابسته به شناخت ِ آن در جهان، رتبه ي يكم را دارد.
9) پس بر ما ايرانيان است كه ديگر حالا تنها چشم به دستاورد كارهاي ديگران ندوزيم و در ضمن بهره گيري از هر يك از كارهاي ديگران و برخورد آگاهانه و انتقادي با آنها، خود به منزله ي صاحبان ِ اصلي ي اين اثر، درست و حسابي دست و آستين بالا بزنيم و به جبران غفلت ِ شرم آور ِ هزارساله مان از اين مهمّ، كاري كارستان را با سنجه هاي جهاني در اين راستا در پيش بگبريم و به جهانيان نشان دهيم كه ما ديگر فرزنداني سر به هوا و نا اهل براي آن معمار فرزانه اي كه كاخ بلند انديشه و فرهنگ را در سرزمينمان برافراشت نيستيم و ارج ميراث بزرگ ملّي مان را به خوبي مي شناسيم.
10) سرانجام به عنوان يك دانشجوي پژوهنده ي شاهنامه كه به مدّت ِ نيم سده در درياي ژرف شاهنامه غوطه ور بوده است، به بانوي ِ نويسنده ي گفتار ِ "خجسته زني ..." و همه ي ِ آنان كه دغدغه ي خاطر ِ پاس داشته شده بودن ِ ارزشهاي انساني و از جمله ارج پايگاه زن در شاهنامه را دارند، اطمينان مي دهم كه هيچ يك از پيشروترين نهادها و قانون هاي حقوق بشري در جهان پر لاف و گزاف امروزين نيست كه شاهنامه در تأكيد ِ بر آنها كم بياورد و نتواند سربرافرازد. به گفته ي استاد ِ بزرگ زنده يادم ابراهيم پورداود: " رو متاب از اين گنج ِ شايگان!/ سر مپيچ از اين پند ِ باستان!/ راستي شنو!/ راستي بگو!/ راستي بجو! ..."