Wednesday, April 12, 2006

 

311. يادداشت هاي شاهنامه: چراغ راهنمايي به هزارتوهاي حماسه ي ايران


يادداشت ويراستار



شاهنامه ي فردوسي، گنج شايگان حماسه ي ملّي ي ايران و بزرگترين نمايشگاه فرهنگ ايراني، به گفته ي درست ِ استاد دكتر جلال خالقي مطلق، ويراستار ِ بهترين و رساترين چاپ ِ تاكنون نشريافته ي آن، متني است "دشوار ِ آسانْ نما". اين سخن ِ استاد خالقي، برآيند ِ آزمون ِ دشوار ِ چند ده ساله ي ايشان در كار ِ ويرايش ِ اين اثر ِ گرانْ سنگ است و هركس كه سر و كاري جدّي با اين متن داشته باشد، درستي ي آن را گواهي مي كند.

شاهنامه ي ويراسته ي استاد خالقي مطلق، بهترين و نزديك ترين ويرايش به سروده ي استاد ِ توس كه تا كنون شش دفتر از متن آن همراه با دو دفتر از يادداشتهاي استاد بر آن نشريافته، كار ِ شاهنامه پژوهي را بسيار فرهيخته تر و در همان حال، آسان تر از گذشته كرده و به راستي اين يكي از دستاوردهاي بزرگ ِ روزگار ماست كه پس از هزار سال آشوب در كار ِ نگارش متن شاهنامه، چنين ويرايش ِ سَخته و پرداخته اي از آن به دست داده شده است.
امّا باز هم كار شاهنامه خواني ي درست و پژوهشگرانه، كاري كوچك و ساده نيست و خواننده و پژوهنده ي پويا و جويا، هرگاه در اين پويش و كُنِش رهنمودهاي بسنده نداشته باشد، چه بسا كه در كار درمانَد و سرگردان و گمراه شود. از اين رو، استاد خالقي به ويرايش متن بسنده نكرده و دستاورد ِ نيم سده شاهنامه پژوهشي ي خود را در دفترهايي افزون بر متن، نشر داده تا چراغ رهنموني فراراه هر پوينده ي راستين اين راه بگيرد و او را با خود به هزارتوهاي حماسه ي بزرگ ايران ببرد و بخش بزرگي از رازواره هاي آن را برايش بگشايد و پاي او را بدين جهان شگفت بازكند.

بخش يكم ِ اين يادداشتها (ويژه ي دفترهاي يكم و دوم متن) پيش از اين در دو دفتر نشريافته بود و اكنون بخش دوم (ويژه ي دفترهاي سوم تا پنجم متن) در دسترس دوستداران شاهنامه قرارگرفته است. درباره ي اين يادداشتهاي كليدي و بسيار ارجمند، مي توان و بايد به گستردگي سخن گفت و جزء به جزء آنها را در كارگاه نقد بازشكافت و عيارسنجيد. اين كاري است بايسته كه همانا زمان و مجالي فراخ مي خواهد. امّا اكنون، بانوي فرهيخته و پژوهنده ي ايران شناس نوشين شاهرخي، نخستين گام را در اين راه برداشته و به بررسي و تحليل بخش اخير يادداشت ها پرداخته است. آنچه در پي مي آورم، متن بررسي ي اوست كه مي تواند براي جويندگان كليدهاي گنجينه ي بزرگ شاهنامه، آگاهي دهنده و نويدبخش باشد. اين بررسي را با سپاس از نگارنده، به گُفتاوَرد از تارنماي خبري ي ِ اخبار ِ روز بدين صفحه مي آورم.

معرّفی ي ِ کتاب: بخش دوم یادداشت‌های شاهنامه
اثر جلال خالقی مطلق


نوشین شاهرخی


info@noufe.com
www.noufe.com


بخش یکم یادداشت‌های شاهنامه در سال 1380 منتشر شد که گزارش بیت‌های دفترهای یکم و دوم شاهنامه را دربرداشت. بخش دوم به دفترهای سوم، چهارم و پنجم می‌پردازد. (شش دفتر از هشت دفتر شاهنامه تاکنون به چاپ رسیده‌اند و دو دفتر دیگر نیز به همراه یادداشت‌های دفتر هشتم بزودی منتشر خواهند شد). این یادداشت‌ها نه تنها به توضیح برخی واژگان و بیت‌های دشوار شاهنامه می‌پردازد، بلکه حاوی بررسی‌های ارزنده‌ از داستان‌های شاهنامه است. دکتر جلال خالقی مطلق حدود چهل سال زندگی خود را صرف پیرایش شاهنامه نموده‌اند و این یادداشت‌ها بازتاب دانش گسترده و آگاهی ایشان از این حماسه‌ی بزرگ ملّی است.
این یادداشت‌ها سرشار از آگاهی‌های گونه‌گون می‌باشد. اهمیت موضوع درگیری در سراسر شاهنامه، مفاهیم اسطوره‌ای چون فرّه و مشروعیت (پادشاهی و یا نیز پهلوانی)، رابطه‌ی پسر با پدر و نیا، آیین خسروان، اساطیر و تاریخ، آیین‌های ایران کهن، تعبیر اسطوره‌ها و آیین‌های پیش و پس از دین زرتشتی، ادبیات و توضیح ریشه‌ی واژگان، صنایع قصیده‌سرایی و نیز نگاه فردوسی در زمینه‌های گوناگون، از جمله به زن، مورد کنکاش قرار گرفته و با رمزگشایی زبان در زمان شاعر، خواننده با نگاهی نو به پیشباز این اثر ارزنده‌ می‌رود.


در این یادداشت‌ها نه‌تنها روایت فردوسی با روایت مورخان پیش از فردوسی مقایسه گشته، بلکه در پایان برخی از داستان‌ها نقدی فشرده و کوتاه نیز ارائه شده است. از یک‌سو درگیری‌هایی که هسته‌ی اصلی داستان‌‌های شاهنامه را تشکیل می‌دهند (نه‌تنها تضادهای اسطوره‌ای چون نیک و بد، بلکه درگیری‌های عقیدتی که در این دو قطب نیک و بد نمی‌گنجند، همچون "داستان رستم و اسفندیار" و یا "فرود")، با نگاهی تیزبین و شفاف و نیز نو مورد بررسی قرار گرفته‌اند و از سوی دیگر زبان شاعر در بیان این درگیری‌ها و ارتباط آنان با طبیعت با دیگر شاعران سنجیده شده است. در اینجا نمونه‌ای از تفسیر سخن فردوسی و مقایسه‌ی آن با سخن نظامی می‌آید که نشان از دمیدن روح در طبیعت دارد.
"… ولی توصیف شب در خطبۀ داستان "بیژن و منیژه" یک توصیف ذهنی است. در اینجا سراینده به میان دو مرحلۀ بالا، یعنی عکس گرفتن از طبیعت و نقاشی کردن آن عکس، یک مرحلۀ دیگر نیز افزوده است و آن این که عکس‌ها نخست در تاریکخانۀ خیال تغییر ماهیت داده‌اند و سپس نقاشی شده‌اند. البته در توصیف‌های طبیعت در شاهنامه، جان‌دادن به عناصر طبیعت و مردم‌سازی آنها نمونه‌های بسیار دارد. ولی در این جا نه مردم‌سازی، بلکه دیوسازی، و یا اگر در چارچوب بزرگتری بررسی کنیم، اسطوره‌سازی از طبیعت انجام گرفته است. خواننده هنگام خواندن توصیف شب در این خطبه، نه‌تنها به تفاوت آشکار سبک فردوسی با توصیف‌های دیگر او از طبیعت پی میبرد، بلکه از سوی دیگر شباهتی که در اینجا میان سبک فردوسی و سبک نظامی است نظر او را جلب میکند. در واقع نظامی که برخلاف فردوسی، بیشتر به توصیف‌های ذهنی و تزئینی از طبیعت میپردازد و اصولاً میتوان گفت که در شعر فارسی چنین توصیف‌هایی ویژۀ نظامی در هنر نگاره‌پردازی است، از سخن فردوسی در این خطبه تأثیر پذیرفته است. این تأثیر بویژه یکجا در خسرو و شیرین (ص506 ـ 513) در توصیف شب از زبان شیرین به خوبی آشکار است." (ص90)*
در جای‌جای این یادداشت‌ها دکتر خالقی نشان می‌دهد که فردوسی چگونه طبیعت را با زندگی انسانی و وصف طبیعت را در سیر روایت پیوند می‌دهد. فضای طبیعتی که در آغاز خطبه‌ی داستان‌ها به تصویر کشیده می‌شود، خواننده را برای پایانی خوش و یا دردناک آماده می‌سازد. روح طبیعت در روح داستان تنیده است و خواننده‌ی آشنا با سخن فردوسی از طبیعت خندان یا گریان درمی‌یابد که چه سرنوشتی قهرمانان داستان را در انتظار است.
"توصیف شاعر از طبیعت در این خطبه [داستان رستم و اسفندیار]، همانندی نزدیکی به توصیف طبیعت در خطبۀ داستان پیشین [داستان هفتخان اسفندیار] دارد. در هر دو جا طبیعت زنده و پرهیاهوست. در شبی بهاری، پررعد و برق، طوفانی و بارانی، عناصر طبیعت با یکدیگر سخن میگویند و با خود نجوا میکنند. ولی چون شب به پایان میرسد، معلوم میشود که در دو توصیف شاعر، هیاهوی طبیعت و سخن گفتن عناصر آن در شب، دارای دو ماهیّت گوناگون‌اند. در خطبۀ داستان پیشین، عشق آسمان بر زمین و گریستن ابر، مناسب با موضوع ستایش پادشاه و فرجامِ خوش داستان، سبب باروری و شکوفایی زمین میگردد و با برآمدن آفتاب طبیعت شادان و خندان است. ولی در این خطبه، مناسب با فرجام بد داستان، عشق آسمان سخن هجران است و غرّش و زاری ابر نوحه‌سرایی است که زمین را نه شاداب، بلکه افسرده و اندوهگین میسازد. شاعر سپس در دو بیت پایان خطبه پرده از علت زاری آسمان و اندوه زمین برمیگیرد. آسمان و زمین سوگوار سرنوشت بدفرجام دو پهلوان نامی‌اند. بلبل نوحه‌سرای مرگ اسفندیار است، همچنانکه پیش از آن بر مرگ سیاوش نالیده بود، و ابر بسان رستم میغرد که سرنوشتی بهتر از اسفندیار ندارد. مضمون بیت‌های 15 و 16 در واقع از همین آغاز، خط اصلی بینش داستان را تعیین کرده است و خوانندۀ آشنا با ادبیات و آشنا با اخلاق شاهنامه و کارکرد برخی از خطبه‌های آن، میداند که در این داستان سخن از مطلقیّت حق و باطل نیست، آنچنانکه برای مثال در برخورد میان فریدون و ضحّاک می‌بینیم، بلکه سخن از درگیری میان دو بینش گوناگون است. از اینرو شاعر از همین آغاز، هم مهر و هم بی‌طرفی خود را نسبت به دو پهلوان نشان میدهد و تا پایان داستان از این روش بیرون نمیرود." (ص273)
اما یکی از برجستگی‌های این اثر نگاه پژوهشگرانه و بری از مطلق‌گرایی است که حقیقت را یکی و تنها نزد یک قهرمان داستان نمی‌انگارد بلکه از زاویه‌ی دیدی بی‌طرفانه به کنکاش و بررسی دلایل درگیری در داستان می‌پردازد. نمونه‌ی بارز این نگرش را می‌توان در داستان تراژیک "رستم و اسفندیار" جستجو کرد.
"موضوع درگیری (conflict) در داستان که در شاهنامه نمونه‌های فراوان دارد، نبرد میان حق و باطل نیست، چنانکه میان فریدون و ضحّاک یا میان کیخسرو و افراسیاب می‌بینیم. بلکه درگیری، برخورد میان دو بینش گوناگون است که هر کدام حقانیّت خود را دارند و هر یک از دو طرفِ اختلاف از بینش و حقانیت خود دفاع میکند. در تحول داستان "رستم و اسفندیار" به سوی یک حماسۀ دراماتیک، ناچار می‌بایست برای پدیدآوردن هم‌سنگی میان حقانیت‌ها، از حقانیت جبهۀ پادشاه کاسته و به رستم داده می شد. اگر این حقانیت از اسفندیار گرفته میشد، عملاً دیگر عنصر "درگیری" جای خود را به عنصر "حق و باطل" میداد و تراژیک داستان نیز از دست می رفت. این جاست که تنها گشتاسپ و وزیر او جاماسپ می‌بایست به شاهِ پیمان‌شکن و وزیرِ فتنه‌گر تبدیل می شدند تا با صدور فرمان ناحق دو پهلوان را درگیر دو بینش گوناگون کنند و به جان یکدیگر اندازند. اکنون اگر به اهمیّت بزرگ گشتاسپ و جاماسپ در گاهان و دیگر بخش‌های اوستا و متون دینی پهلوی توجه کنیم، درمی‌یابیم که با ساختن منش منفی و سرشت زیانکار از این دو تن در داستان، تا چه اندازه حماسه‌های پهلوانی از نفوذ دین و موبدان برکنار بوده‌اند. توجه به این مطلب از این بابت نیز اهمیت دارد که نشان میدهد که برخلاف نظر برخی ایران‌شناسان جامعۀ ساسانی از گروهی بندگانِ شاهان و موبدانِ دین ساخته نشده بود، بلکه بجز دین، زندگی دیگر و ادبیّات دیگری نیز وجود داشت و نباید سراسر کشور ساسانی را با شهر واتیکان یکسان گرفت. باری، این هم‌سنگی حقانیّت‌ها باید در یک جای داستان می شکست تا داستان به سود یکی از دو سنگر بچرخد و پایان گیرد. با دست زدن رستم به نیرنگ، داستان به پیروزی صوری رستم و پیروزی معنوی اسفندیار می چرخد و با مرگ اسفندیار به پایان میرسد. با این حال برای رهایی رستم از بدنامی عناصر چندی درون داستان شده است. یکی خواهش‌های پی‌درپی او از اسفندیار و التماس او به درگاه خداوند، دیگر پذیرفتن تربیت بهمن و وفاداری به قول خود، و بویژه جدا کردن روایت مرگ رستم از دنبالۀ داستان و پروراندن لحظۀ مرگ رستم به گونۀ یک رویداد بی‌مانند حماسی. همۀ این کارها از سقوط منش رستم که از لحظۀ دست زدن به نیرنگ آغاز می گردد کاسته، ولی آن را بکلّی ناپدید نکرده است."
دکتر خالقی در بررسی درگیری این داستان از دو دیدگاه متفاوت سخن می‌گوید. یکی از دیدگاه آیین پادشاهی و دیگری از زاویه‌ی دید آیین پهلوانی. وظیفه‌ی فرد در برابر پادشاه ـ طبیعتاً بر اساس آیین‌ها و قوانین پادشاهی زمان گشتاسپ ـ در برابر آیین‌های پهلوانی. عقیده و ایمانی که اسفندیار را برخلاف خواست خود، و نیز خلاف نظر مادر فرهیخته‌اش کتایون، به سیستان و دستگیری رستم می‌کشاند، در برابر آیین پهلوانی که پهلوان تا سر حد مرگ می‌جنگد، حتّی دست به نیرنگ می‌زند تا دست‌ به بند ندهد و دست‌بسته تسلیم نشود و از حیثیّت پهلوانی و آزادگی خود، حتّی در برابر پادشاه، دفاع کند. در اینجا چکیده‌ای از نقد استاد را بر این داستان آورده‌ام.
"در این داستان ده تن نقش فعال دارند: اسفندیار، رستم ، گشتاسپ، سیمرغ، پشوتن، زال، جاماسپ، بهمن، کتایون و زواره. چند تن هم نقشی کوتاه‌تر و بیشتر سیاهی‌لشکر دارند، همچون فرامرز، رودابه، پسران دیگر اسفندیار و خواهران اسفندیار. از آن ده تن، نقش چهار تن نخستین از همه مهمتر است. دو تن نخستین نقش اصلی داستان را دارند و دو تن دیگر، یعنی گشتاسپ و سیمرغ، نقشی کوتاه، ولی بسیار مهم. گشتاسپ ماجرا را میگشاید و سیمرغ آنرا می‌بندد. [...] ـ اسفندیار بظاهر شاهزاده است، ولی در واقع سربازی پهلوان است. گره زندگی او در همین جاست که هم سرباز است و هم پهلوان. او از یک سو سربازی است جان در کف و سخت فرمانبردار که گویی شعار "المأمور معذور" را از الگوی او ساخته‌اند. اما فرمانده‌ای که اسفندیار گوش به فرمان اوست، تنها یک فرماندۀ سپاه نیست، بلکه فرماندۀ کل کشور است که سرپیچی از فرمان او عملاً نابودی اوست و نابودی او نابودی یک تن نیست، بلکه شکست یک نظام، خیانت به کشور و آسیب به دین است. از این رو با آن که اسفندیار توانایی این را دارد که هردم اراده کند، گشتاسپ را برکنار زند و به جای او نشیند، ولی نه‌تنها پیمان‌شکنی‌ها و خوارداشت‌های او را با شکیبایی فرومی خورد، بلکه حتّی بی‌گناه بند و زندان او را می‌پذیرد و تا فرمان آزادی او از سوی پادشاه، آن هم به سبب تاختن دشمن و در خطر افتادن تاج و تخت، صادر نمی گردد، برای رهایی خود کوچکترین گامی برنمی دارد تا به گفتة خود "بند شهریار را خوار نکرده باشد". ولی اسفندیار در عین حال یک پهلوان هم هست. پهلوانی رنجدیده که همیشه در برابر بلاها سینه سپر کرده، ولی ارج رنج‌های او را ندانسته‌اند. چنین کسی خوب می داند که رستم چه کشیده است و اکنون از فرمان به ناحق پادشاه چگونه رنج می برد. او خوب می داند که پدرش دروغگو و رستم بی‌گناه است، ولی گشتاسپ به چشم او لاشه‌ای است که در برابر رخنة یک سد عظیم گذاشته باشند. وظیفۀ عاجل سوزاندن این لاشه نیست، بلکه نشکستن سد است. ضرورت از این لاشۀ متعفن یک بت مقدّس ساخته است. از این رو اسفندیار می کوشد تا دو وظیفۀ ناسازگار، یکی وظیفۀ سربازی در فرمانبریِ بی‌چون و چرا از پادشاه را و دیگر وظیفۀ پهلوانی در نگهداشت حیثیت یک پهلوان بزرگ را با هم سازگار سازد. اسفندیار چه به‌سبب نیروی تن خود و چه به‌سبب پیروی لشکر از او اصلاً نیازی به نگهداشت یکی از این دو وظیفه و یا سازگارکردن آنها را باهم ندارد. از این رو کوشش و پافشاری او در این کار، تنها از راه اعتقاد کامل است، تا آن جا که حتّی پس از کشته‌شدن فرزندانش در اثر پیمان‌شکنی سیستانیان و حتی پس از شکست‌دادن رستم در نبرد نخستین، باز کینه‌ای به دل نمی گیرد و همچنان بر سر اعتقاد خود باقی می ماند و به امید سازگار کردن دو کار ناسازگار چندان آگاهانه تعلّل می ورزد تا سرانجام جان خود را بر سر آن می گذارد. [...] رستم در شاهنامه همه‌جا یار و پشتیبان ایرانیان است و این حقیقتی است که در همین داستان نیز نه‌تنها از زبان او، بلکه از زبان مخالفان او نیز بارها شنیده می شود. آنجا که رستم در گفتگو با اسفندیار می گوید "از پی شاه فرزند خود را کشتم" دل خواننده از شکوۀ پهلوان به درد می آید. ولی این پهلوان برخلاف اسفندیار آیین بندگی را هیچ گاه به معنی پیروی بی‌چون و چرا از فرمان پادشاه نگرفته است؛ بلکه همیشه میان بندگیِ بندگان و بندگیِ آزادگان فرق گذاشته است. از نگاه او بندگیِ آزادگان پیمانی است میان پادشاه و پهلوانان که در آن هریک از دوسوی پیمان دارای وظایفی هستند. وظیفۀ پادشاه جز دادن پاداش به پهلوانان در برابر جان فشانی آنها، یکی نیز احترام به آزادی و حیثیّت پهلوانان در چارچوب آیین بندگیِ آزادگان است. رستم در این برداشت به همان گونه حسّاس است که بهرام چوبین در مثال تاریخی. [...] از سوی دیگر، رستم در همان حال که به حیثیّت خود سخت پای‌بند است، آیین بندگی را نیز می‌شناسد و از آن ـ البته بدان برداشتی که او از آن دارد ـ سر نمی‌تابد. از این رو اگر فرمان پادشاه تنها این بود که اسفندیار، رستم را با خود به درگاه بیاورد، رستم با وجود بی گناهی، از فرمان پادشاه سرپیچی نمیکرد و این مطلبی است که او خود بارها به اسفندیار پیشنهاد میکند که با دست باز همراه او به درگاه رود. ولی فرمان گشتاسپ حیله‌گر اینست که اسفندیار، رستم را با دست بسته به درگاه ببرد تا رستم تن بدین ننگ ندهد و کار به جنگ کشد و اسفندیار چنانکه جاماسپ پیشگویی کرده است کشته شود. این که رستم با شنیدن چنین فرمان اهانت‌باری بی درنگ دست به گرز نیا نمی‌برد، نشان می دهد که او این‌بار تا چه اندازه در دوراهۀ دفاع از حیثیّت خود و نبرد با شاهزادۀ جوان سرگردان است. حتّی پس از رفتار پرتحقیر اسفندیار با او در بزم، بدین هدف که رستم را به گزینش یکی از دوراه "بند" یا "نبرد" وادار کند، باز رستم خشم خود را فرومی خورد تا دامن خود را آلوده به ننگ نبرد با اسفندیار نکرده باشد. این سرگردانیِ رستم میان دفاع از نام و حیثیت خود از یک سو، و گریز از نبرد با یک پهلوان خودی از سوی دیگر، لابه‌های او که اسفندیار از موضوع "بند" چشم‌پوشی کند، شکوه‌های او از روزگار نو و بدآیین و گله از بخت ناسازگار که هر راه گریز را بر او بسته است، اینها همه نقطۀ اوج منش پهلوان پیر است که خواننده او را در گذشته هیچ گاه بدین سان ندیده بود و بدین درماندگی نیافته بود..." (ص330ـ331)
از آن جا که مطلق‌گرایی و تک‌حقیقتی، ریشه‌ای هزاران‌ساله در فرهنگ ایران‌زمین دوانیده است، گذار از این نگرش زمینه‌ی دانش، آگاهی، تجربه و نیز پژوهشی گسترده می‌طلبد. بسیاری از پژوهشگران به داستان رستم و اسفندیار پیش از این پرداخته‌اند، اما اغلب حق را در نزد رستم یافته‌اند و پیشاپیش اسفندیار را محکوم ساخته‌اند، بی‌آنکه حتی در سخن اندیشمندانه‌ و بی‌طرفانه‌ی فردوسی تعمق کنند که چگونه با سخن یگانه‌اش دوسوی این درگیری‌ها و دلایل آن را در یک روایت تراژیک ایرانی پرداخته است. دکتر خالقی در مقدمه‌ی این یادداشت‌ها اشاره کرده‌اند که شاهنامه متنی "دشوار آسان‌نما"ست. مطالعه‌ی این یادداشت‌ها در کنار متن پیرایش‌شده‌ی شاهنامه، این اثر یگانه‌ی جهانی را قابل درک و تا حدودی آسان ‌می‌نماید.
---------------------------------------------
* همه‌ی نقل‌قول‌ها از یادداشت‌های شاهنامه، جلال خالقی مطلق، بخش دوم، بنیاد میراث ایران، می‌باشند.
Eisenbrauns



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?