Sunday, March 26, 2006

 

288. نوروزينه ها: دو سروده ي تازه


يادداشت ويراستار

نوروز همواره انگيزه و خاستگاه آفرينش اثرهاي ادبي براي شاعران، نويسندگان ، نگارگران، خُنياگران و ديگر هنرمندان ايراني بوده است كه بخشي از آن ها به روزگار ما هم رسيده است. در اين گونه اثرها، افزون بر شور و شادمانگي ي به پذيره ي نوروز فرخنده و بهاران خجسته رفتن، گرته اي از چهره ي زمانه ي هنرمند و رويدادهاي آن نيز به نمايش درآمده است كه مي تواند ما پسينيان را بدان روزگاران سپري شده بكشاند و در كنار ِ نياكان ارجمندمان بنشاند و با شادي ها و اندوههاي آنان دمساز و همدل گرداند.
دوران ما نيز از اين فرآيند ِ آفرينش اثرهاي ادبي و هنري جدا نيست و اين كار درخشان و ماندگار ادامه دارد. در دهه هاي گذشته، نمونه هاي والاي اين پديدآورده ها را در ميان كارهاي نيما يوشيج، شاملو، اخوان ثالث، هوشنگ ابتهاج و ديگران ديده ايم و اكنون نيز به موردهاي تازه اي برمي خوريم.
تازه ترين مثال ها از اين گونه كارها، دو سروده از كيومرث نويدي شاعر ايراني ي شهربند ِ كشور ِ آلمان است. يكي از اين دو، شعري است كوتاه با ساختار و حال و هوايي امروزينه و ديگري چكامه اي است بلند به شيوه و شگرد اين شاخه از ادب كهن فارسي كه سراينده عنوان ِ قصيده ي عاشقي را براي آن برگزيده است. سراينده در اين هر دو اثر، افزون بر بازتابانيدن شور و سوداي دل خويش در هنگام ِ نوروز ِ بزرگ ِ ايرانيان و پيمان نوكردن با راه نوردان سترگ ادب كهن ميهنش، رنج و شكنج خود و مردم روزگارش در درگيري با رويدادهاي سهمگين اين عصر را نيز به نمايش درآورده و يادگاري ديگر در زمره ي اين گونه اثرها برجاگذاشته است.
متن ِ اين دو سروده را براي آگاهي و بهره مندي ي خوانندگان اين تارنما به گُفتاوَرد از نشريّه ي خبري ي ِ الكترونبك ِ اخبار ِ روز در پي مي آورم.

ج. د.
دوشنبه، هفتم فروردين 1385

دو سروده از:
كيومرث نويدي



اين ساغر شرنگ نهانی


با سيب کوچک سرخي
که گونه های کودک من را
به گاه خنده می ماند،
با آفتاب و ماهی و آئينه
با سنبل و با سبزه و سرود
و خنده های زنم،
با هزار ناز و به عرياني،
آن جا،
بهار ميان سفره نشسته َست


امّا، نشسته باز هم
هزارها نوبرگ سوخته،
اين جا،
در سينه ي ِ شکسته ي ِ روز ِ من،
زين سال های هميشه خزاني.
آن جا،
در هفت سين خانة ما،
ياد بهار را
چندين نشانه در ميانه است؛
اين جا، امّا،
در سينه ي ِ شکسته ي ِ روز ِ من
اين قلب، خون شده ست
آري،
تنها نشان شمايان؛
آه ای هزارها بربادرفتگان
در خاک خفتگان
انبوه نوجوانه های خزاني!
تنها
نشان شمايان باد
در سينه ي ِ شکسته ي ِ روز ِ من،
اين قلب، خون شده
باري
اين ساغَر ِ شَرَنگ ِ نهاني.
-----------------------------------------
گُفتاوَرد از:
اخبار روز: www.iran-chabar.de
جمعه ۴ فروردين ١٣٨۵ – ٢۴ مارس ٢٠٠۶


قصیده ي ِ عاشقی



این قصیده را تقدیم می کنم به همه عزیزانی که به خاطر طرح پارلمان در تبعید ایرانیان٬ به من اظهار لطف کرده ان
د و به ویژه مهربان ناشناخته ای که در پالتاگ فرهنگ و گفت و گو٬ ضمن اظهار لطف به سروده های من،
اظهار نگرانی کرد که رویکردم به سیاست٬ مرا از سرودن باز دارد.


از خود به در شدم، به تماشای عاشقی؛
آتش گرفته، مستِ تمنّای عاشقی.
آغوش ِ جان گشوده، دیگر، به بیکران؛
زین جای عاشقی، تا آن جای عاشقی.
گردانده ام عنان را، از باغ سرو و بید؛
زی شیرْزارْ بیشه یِ اَفرای عاشقی.
اندیشه ام کشاندهَ ست٬ دیگر، به راه ِ نو؛
زی فتح ِ آن چَکادِ بُلندایِ ِعاشقی.
سقف از فلک شکافم٬ اکنون٬ به تَن تَنن؛
طرح افکنم نوین از سیمای عاشقی.(1)


فردوسی ِ سِتُرگم! یادت به جاودان٬
مانَد به دهر و شیوه یِ شیوای عاشقی.
خیّام جان! بنوشم جامی به یاد تو؛
ریزم به خاک جرعهَ ی در پای عاشقی.
ای مولوی! بزن نی زین نی سِتان عشق؛
پر کن جهان ز بانگ ِ هَراهای عاشقی.
سعدی به راه آور من را به نَرد ِعشق؛
تا زُبده تر شوم در تُرنای عاشقی.
حافظ! عزیز من! دل من! جان من! بزن
آتش به جان من، به گُدازای عاشقی.
فرزانگیت سوخت مرا تا به استخوان؛
من شعله ام کنون٬ ز جفاهای عاشقی.
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق*
ثبت است نام او چو به طُغرای عاشقی.
ایرج بیا که عارفم امشب فرا رسید؛
از نوبهار حُسن تَوَلاّی عاشقی.
* *
یادی کنم دگر٬ اخوان جان! بهل، کنون: (2)
از یوشِ زادگاه و ز نیمای عاشقی.
از شاملو نویسم و از عشق آبی اش (3)
آبی کنم جهان زین دیبای عاشقی.
از صادق٬ از هدایت مان هم دمی زنم:
آن خودکشنده تشنه یِ دریای عاشقی
توضیح علّت خودکشی اش را نوشته او٬
در بوف کور، مرغک تنهای عاشقی.
گلشیری اش پی آمد و راه وُرا گرفت؛
با فتح نامه ای ز مُغی های عاشقی.
آه ای فروغ عشق و شعور از زنانگیت،
بردیم تا به اوج تقاضای عاشقی.
* *
جمشیدجان!(4) بدران این پرده های وَهْم؛
عریان شود که، بل، زن ِ رویای عاشقی.
عریان کُنش که بوسه زنان بر تنِ خدا،
عریان شویم، مرد توانای عاشقی.
این پیرمرد ِ خِنزِری(5)از خود به در کنیم
از خود به در شویم و بُرنای عاشقی.
کشتندمان ز شرم ِ تمنّای جسممان
این کِرمَکان گَندِ ریاهای عاشقی:
ما نطفه بستگانِ هم آغوشیِ ِ دو تن؛
ما زادگان لذّت بی تای عاشقی.
* *
از نیچه پُر شده ام، برکش حجاب ماه!
عریان شویم تا که به سودای عاشقی.
از من بنوش جرعه ای ای ماهْ روی من!
سیراب شو ز شربت اعلای عاشقی.
بگذار تا بنوشمت، از خود به در شوم،
چاوش شوم به هَی هَی و ها های عاشقی.
نوروز آمده، هَله! جامی به هم زنیم؛
بانوی ِ عشقْ تو، من آقای ِعاشقی.
چون جاگرفته ام به دلت، در امان منم؛
رویینه ام به مامن اَولای عاشقی.
پروا نِهَم ز سر، دگر از عشق دم زنم؛
پروای هرچه، غیر از پروای عاشقی.
* *
آن پیر را که «هیچ»(6)به ما گفت در ورود؛
بیرون کنیم از دلِ آن جای عاشقی.
شاعر منم که آه جهانی ست در دلم؛
«خال لبش» (7) کجاست؟ هیچای عاشقی!
خون از زمین برآرم و با نور آفتاب،
شیرش کنم به کامِ نوزای عاشقی.
زاِحساس هیچ او به وطن، هیچ ما شدیم؛
هیچینه زار، میهن مولای عاشقی.
مولای عشق! زرتُشت! مستم تو کرده ای
نور از رُخَت گرفت این انشای عاشقی.
با قصد و اختیارت(8) سازی تو این جهان
زی نور می بری این دنیای عاشقی.
زرتُشت جان! برآور از این گُمی ِ مان،
تا رو کنیم سوی اهورای عاشقی.
روشن شود جهان، چو بیامیزمت به مهر،
با کانت و راسل، آن یل دانای عاشقی.


شب را نگاه کن که چه سان چتر گُستَرَد
با رنگ خویش، بر همه جاجای عاشقی.
* *
اما به در شویم هله! مایان از این ظُلام،
ما زادگان میهن پایای عاشقی.
ما گورزادگانیم، از گور در شویم؛
رؤیت کنیم نَومَهِ رَخشای عاشقی.
در گور خویش مانده و از کِرمِ «من» پریم.
خالی شویم زی پُری از «مایِ» عاشقی.
تا فرد نیستیم، ز اندیشه خالی ایم:
جزیی ز بُهتِ جمعی ِ کانای عاشقی.
اندیشه گر شویم، جوجو، به سوی دوست؛
جاری شویم تا که به دریای عاشقی.
یک زنده، یک نوآور ِ چالاک ِ چاره جو،
نوجوی راه و رسم و دواهای عاشقی.
از خود به در شویم و از این زنده-مردگی
پَرّان شویم با پر عَنقای عاشقی.


این پارلمان که طرحش تبعید را گرفت،
طرحی ست زی بنایِ ِ شورای عاشقی.
آمد که بازگیرد آن شَرحِه شَرحِه را
از چنگِ قاتلانِ ابنای عاشقی.
آمد که باز سازد هیچینه گشته را،
با سعی دست و کوشش پاهای عاشقی.
* *
منعم مکن، اگر که کمی هم به راه عشق،
دم از گِله زنم وُ ز تقوای عاشقی:
یعقوب وار وااَسَفاها همی زنم*
در هجر ِ روی ِ یوسف ِ زیبای ِ عاشقی.
ترسم برادران غیورش قبا کنند*
پیراهنش، بریده به بالای عاشقی.
آمد که راه جوید و بُن بست، خود، شدهَ ست:
آن کس که خواندمان به صَلاهای عاشقی.
* *
دم از یگانگی زدم اکنون، جداسرم:
گویم کمی کنون، ز جداهای عاشقی.
هیمن! هژار! بی کَسِ بی کس فسرده ام!(9)
کُردیم ما و گُرد صفاهای عاشقی.


بی که س! هیمه ن! ماموستا هه ژار!
کردین ئیمه، گُردی ته وانای ئاشقی.
هه نبانه که ت (10)پره ماموستا هه ژار!
له شیئر و هه لمه ت و ئالای ئاشقی.
آلاکه مان نه که وی له و شاخه کانمان،
هم درد و تاسه مان، له هیوای ئاشقی.
یه ک پاره مله تین نه قه ومیک ژیر و ژار،
خومان بنه ره تین، به ئه یرای (11) ئاشقی.


ما پاره ملّتانیم (12) نَ اقوام خوار و زار
ایران بنائی از همه تاهای عاشقی.
از کُرد و از عرب، ز بلوچ و ز ترکمن
از فارس که گشتهَ ست میان رای عاشقی.
از آذریِ ِ تُرک زبان راه عشق پرس
ستار و باقرش، دو لواهای عاشقی.
از ساعدیِ ِ ترک بگو ای صمد، سخن؛
وز شهریار ِ دل شده، تنهای عاشقی.
این پاره ملّتان همه سی مرغ گشته اند:
سیمرغ گشته ای به فراهای عاشقی.

* *
دستی به جام باده و دستی به زلف یار""
رقصی کنیم، ما همه همپای عاشقی.
چوپی کشان، گندم و جو، رج به رج شویم(13)
چرخان شویم سوی هواهای عاشقی.


نوروزتان مبارک ای مردمان مهر!
پویندگان راه خداهای عاشقی!

* *
گفتم که حافظا! تو چه بینی به شعر من؟
وین صَیحه های سرکش سُرنای عاشقی؟
با خنده گفت: با همه یِ لغزه های کار،
وان لرزه های شََیهه یِ کَرنای عاشقی،
شکر شکن شوند همه طوطیان هند*
زین قند پارسی و حلوای عاشقی. (14)


از 24 تا 26 اسفند 84 ، دارمشتات (آلمان)
----------------------------------------------------------------
* همه مصرع هائی هستند از حافظ
1- اشاره است به این مصرع حافظ: فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم.
2- اشاره است به این بیت اخوان، در یکی از اخوانیاتش: در انتهای این قدمائی شعر/ یادی کنیم حضرت نیما را
3- اشاره به این سطر از شاملو: آی عشق! آی عشق! رنگ آبی چهره ات پیدا نیست.
4- جمشید طاهری پور که با رمزگشائی از بوف کور صادق هدایت، کاری کارستان کرده است. می توانید در سایتهای ایران امروز و ایران گلوبال بخوانیدش.
5- اشاره است به پیرمرد خنزر پنزری بوف کور هدایت.
6- در هواپیما، خبرنگاری از خمینی پرسید: چه احساسی دارید از این که پس این همه سال، به وطن باز می گردید؟ و شنیدیم همه: هیچ!
7- اشاره است به این مصرع از ترهات خمینی: من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم.
8- بن مایه جهان بینی زردشت که شهرستانی، در الملل و النحل، آن را شرح داده است: تقسیم پویش های جهان انسان به دو سپهر قصد و اختیار و خبط و اتفاق است. به طرحی برای نجات از بن بست 3 در سایت ایران گلوبال رجوع کنید.
9- شاعران بزرگ کرد. ترجمه تکه کردی شعر این است: پس از خطاب به آن سه شاعر بزگوار می آید : کردیم ما گرد توانای عاشقی ٬ ماموستا هه ژار هنبانه (انبان) تو پر است از شعر و حمله (تلاش) و پرچم عاشقی ٬ پرچممان فرو نیفتد از کوهستان ها مان و نیز درد و اشتیاقمان در آرزوی عاشقی ٬ ما یک پاره ملتیم. نه قومی پست و زار ٬ خود ما بن رج (بن پایه) «ای رای» عاشقی هستیم؛ ای را در زیر توضح داده شده است.
10- هه نبانه: انبان. ماموستا هه ژار نام فرهنگ کردی به کردی به فارسی خود را گذاشته است هه نبانه ی به ورینه: انبان درویشی. و این درویش، این دهخدای کرد، کار یک فرهنگستان را یک تنه کرده است؛ آن هم دوزبانه.
11- ئه ی را: ایرا: اینجا به کردی. زنده یاد بهاالدین دولتشاهی، یک پیرمرد بازنشسته آکادمی ندیده کرمانشاهی بیست سال آخر عمرش را گذاشت روی کشف رمز زامیادیشت اوستا. شرحش مفصل است. به زودی در مقاله ای پیرامون مسئله کرد، در این باره خواهم نوشت. هم او ایران و توران را در تقابل با هم معنا کرده است: در یک شاخه هند و ایرانی انشقاقی روی داده است. آنها که مانده اند خود را ایرائی (اینجائی) نامیده اند و جدا شدگان را توریائی (توریده ها: قهر کرده ها) توریدن (توریان) هنوز در کردی کاربرد دارد و در گیلکی هم تور یعنی دیوانه. و باید توجه کرد که در آلمانی و انگلیس هم اینجا می شود هی یر.
12- پاره ملت را معادلی برای (ساب ناسیون) گرفته ام. امیدوارم این اصطلاح مشکل نام نهادن بر پاره ملت های ایرانی را حل کند. در همان مقاله که ذکرش رفت، در این باره بیشتر توضیح خواهم داد.
13- چوپی رقص کردیست. و گنم و جو (گندم و جو) اصطلاحی برای یک در میان دست هم را گرفتن زنان و مردان در چوپی. گه نم و جو ده س بگرین! گندم و جو دست هم را بگیریم.
14- و یک توضیح: شاعران و نویسندگانی که در این قصیده نامشان را برده ام، کسانی هستند که بیشترین تاثیر را بر من و شعرم داشته اند؛ و این به این معنا نیست که من برای دیگران ارزشی قائل نیستم: رودکی، سنایی، قائانی، خاقانی، ناصر خسرو، شاعران سبک هندی و حتی عنصری ها و عسجدی ها و فرخی ها، یعنی شاعران به اصطلاح درباریِ دیگدان از نقره زننده همه در بنای فرهنگی که به ما رسیده است نقش داشته اند و از معاصرها همه عزیزانی که درگذشته اند و آنان که زنده اند و من از همه شان هم آموخته ام. دلم نیامد نامی از اسماعیل جان خوئی و بانو سیمین بهبهانی، در کنار درگذشتگان بیاورم. وگرنه از این دو هم بسیار آموخته ام و نیز از دولت آبادی و درویشیان و براهنی و گلستان و عباس میلانی و مانی، شمس لنگرودی، حمیدرضا رحیمی و..... زنده باشند هنوز سالهای سال
.



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?