Monday, March 20, 2006

 

283. نخستين و ششمين روز ِ فروردين: پيشينه ي آييني و فرهنگي



يادداشت ويراستار
يكم فروردين 1385

در درآمد ِ 282، اشاره هايي به آيينهاي و يژه ي نوروزي آوردم. امروز گفتار ِ بنيادشناختي ي ارزنده اي از دوست ِ پژوهنده ي گرامي، آقاي دكتر تورج پارسي از سوئد به اين دفتر رسيد كه با سپاس فراوان از ايشان، متن ِ كامل ِ آن را همراه با چند تصوير ِ افزوده در اين صفحه مي آورم تا خوانندگان جُستارگر بتوانند رهيافت بهتري به سرچشمه هاي جشن بزرگ نوروز داشته باشند. ج. د.


نخستين روز
و
ششمين روز سال


دكتر تورج پارسي

سال را چهار فصل است ، هر فصل را درنظم كيهاني يا قانون ِ اشا تباري است . هر فصل فرزند زمان است با نامي و نشاني، بويي و رنگي، آوازي و خمي و چمي. هر فصل آغازي است، امّا تنها سالار فصل ها بهارست كه با رخت سبز تولّد مي شود و بر صدر مي نشيند. آفتابش از بند زمستان تار و تيره رهايي مي يابد تا به آن سلامي دوباره داده شود. بركت به زمين بر مي گردد ، پرنده و چرنده بر خوانش مي نشينند و زبان آهنگين به نيايش باز مي كنند. نسيم، نرم نرمك گيسوي چمن را با ترنّم و آرامشي بهارانه شانه مي كند. دل ِ آبي ِ عاشقان در امنيت خاطر مي خواند و به عشق و شيدايي مي انديشد . شب ِ آبي ِعاشقان در طراوت بهاري ، كليد صبح در چاه مي اندازد ؛ چرا كه شب را خود باري است و معنايي در فرهنگ آبي و مهربان ِعشق . بهار پيغام عاشقان را مي رساند ، آن كه عاشق نيست كيست؟
به سخن ِ "باب ديلن":
(Bob Dylan)
آن كه عاشق نيست يا آن كه به تولد دوباره اشتغال ندارد مشغول ِ مردن است.
يا به گفته ي ِ مولانا:
"آمد بهار ِ عاشقان تا خاكدان بُستان شود
آمد نداي ِ آسمان تا مرغ ِ جان پَرّان شود."
*
نخستين روز سال، يك آغازست؛ آغازي سرشاراز اميد و شادماني. رو در رويي باجهانتابي ِآفتاب، روزي را مي آغازد كه روزي ديگرست؛ زايشي تازه در نظام كيهاني يا قانون ِ اشا. در فرهنگ نياكاني ي ِ ما نخستين روز ماه و سال يا سر ِ سال، نام ِ اهوره مزدا را بر پيشاني دارد :
در ِ سروستان بازست؛ به سروستان چيست؟
اورمزدست خجسته سر ِ ماه و سر ِ سال
(منوچهري)
و مسعود سعد سلمان درباره ي چنين روز خجسته اي سپارش كرده است :
امروز اورمزدست اي يار مَي گُسار
برخيز و تازگي كن و آن جام باده آر
اي اورمزد روي بده روز اورمزد
آن مي كه شادمان كند اورمزد وار

و اورمزد روز همان روزي است كه جمشيد با تخت به فضا رفت و در گاهِ برگشت مردمان به گِردَش گِرد آمده و انجمن كرد ند و چنين روز فرخنده را نوروز نام نهادند. اين جشن فرّخ، يادمان روزگاراني است كه:
" گرما و سرما و پيري و مرگ و رشك در جهان نبود." 1
جهان انجمن شد بر آن تخت اوي/ شگفتي فرومانده از بخت ِ اوي
به جمشيد بر گوهر افشاندند/ مر آن روز را روز ِ نو خواندند»
سر ِ سال ِ نو يا هُرمَز ِ فَوْرَدين (/فَروَدين/فروردين) يا اورمزد روز از ماه ِ فروردين، بزرگان چه كردند؟
سر ِ سال ِ نو، هُرمَز ِ فَوْرَدين / برآسوده از رنجْ تن، دل ز كين
بزرگان به شادي بياراستند/ مَي و جام و رامشگران خواستند
چُنين جشن ِ فرّخ از آن روزگار/ به ما ماند ازآن خسروان يادگار

البته در اين خجسته گاه، مردمان آيين كهن نوروزي را كه نوشيدن باده باشد، به جا مي آوردند. مسعود سعد قطعه اي براي روز اورمزد سروده است :
امروز اورمَزدست اي يار ِ مَي گسار/ برخيز تازگي كن و آن جام ِ باده آر
اي اورمزدْ روي، بده روز ِ اورمَزد/ آن مَي كه شادمان كُنَدَم اورمزدْوار
تا بر نَشاط ِ مجلس ِ سلطان، ابوالملوك/ باشيم شادمان و نشينيم شادْخوار

چنان كه زنده ياد دكتر ماهيار نوابي استاد دانشگاه شيراز هم، همين آيين را ياد آور مي شود. يادش به خير باد كه چه شادمان اين شعر را در اُپسالا به موقع، زمزمه مي كرد و درهرگاه، سرزمين يخ و سرما را هوايى ديگر مي بخشيد.
مَي بايدمان خورد، ازيرا كه نشايد/ فرخنده چنين روزي بي مَي گذارنيش
گر مَي خوري و سرْت گران گردد زان مَي/ با جام ِ دگر چاره توان كرد گرانيش
آيين ِ كهن باشد مَي خوردن ِ نوروز/ آيين ِ كهن را بِمَهل تا بتـوانيش
2


پس بنا بر اين فلسفه و بنيان، شادي، اميد، شيدايي، روشنايي و ... با نام ِ اهوره مزدا توأم است وبه زباني ديگر، بياني است از خواست ِ او؛ چنان كه چكامه سراي زرتشتي، توران شهرياري (بهرامي) مي سرايد :
اهورا ، اهورا ، تو نيرو و نوري تو عشق و اميدي ، تو شادي و شوري
اهوره مزدا خداي زرتشت است ، زرتشت با انديشيدن اهوره مزدا را شناخت و به مهر و خويشكاري به ما آگاهانيد . زرتشت ما را آموزش داد كه اهوره مزدا زندگي بخش وخداي خِرَدَست. پيرتوس نيزبر پايه ي همين آموخته ها ، بنيان جهان بيني و جهان نگري خود را بر خِرَد گذاشت و خِرَد را تعين كننده ي مرز ميان درست يا نادرست يا به چَمي، مرزميان انديشه ي سْپِنْتَه مَينيو و انديشه ي اَنْگرَه مَينيو، نمودارداد . با اين انديشه خدا را از آن جهت پذيرفتني دانست كه آفريننده ء خِرَدست و خود خِرَدست . به همين دليل كار ِ سترگش را با نام ِ خداوند ِ جان و خِرَد، آغاز كرد .
خِرَد، خود داد است ، پس سه ويژگي ِ بنيادي ِ اهورايي،
هستي 1، خِرَد 2 و داد3 است كه معناي لغوي نام اوست. با اين برشمارش،
روز اول سال، داراي اين سه فروزه است
واژه ي اوستايي ِ رئوچنگه
raochangah
به چَم ِ فروغ جاوداني و هميشگي است. از همين ريشه و ماده، واژه هاي ِ روز ، روزگار ، روزن ، روزي (معرّب ِ آن رزق) و روشني ساخته شده است . با در نظرگرفتن اين اصل كه از سپيده دم تاريخ، روز ميدان كار آدمي شد، مي توان در بُعدي مادّي و در گستره اي بس شاعرانه معناي روز و روزي را مترادف دانست و به رابطه ي تنگاتنگ منطقي آن كه برآيند اشا يا نظم كيهاني است، آري گفت و آفريني بر پويايي انديشه ي نياكاني هديه كرد.
ششمين روز ِ ماه، خُرداد نام دارد كه به چَم ِ رسايي و درستي است. در روز ِ رسايي و درستي از ماه فروردين، اشو زرتشت يا به گفته ي عارف قزوينى، مهين دستور ِ دربار ِ خدايى چشم به دنيا مي گشايد يا به گفته ي زنده ياد حسين مسرور :
درخشيد خورشيد گيتي فروز
شب تيره ي آريان « گشت روز
اوبه جهان هستي لبخند زد و سي سال پس ازنخستين لبخندش، يعني درنوروز 3742 سال پيش با پيامش نگهبانان تاريكي را به لرزه انداخت و جنگ با خدايان پنداري را آغازيد. در عصر قدرت ساختگي خدايان، او با پيامي تازه و فراگير و اميدوار باگامي استوار پيش آمد؛ آنچنان كه پيامش در راستاي تاريخ انديشه و فردا و فرداهاي ديگ، همواره تازه و معاصرست. رستاخيز زرتشت ، تاريخ انديشه را رقم زد وسبزينه ي نوگرايي و آباداني جهان را ارمغان آورد . اگر انديشه انسان نو نمي شد، تاريخ از حركت باز مي ايستاد و فرهنگ به مرده ريگي ضد انسان تبديل مي شد. 3
اين نكته را يادآور مي شوم كه انديشه ي تابناك زرتشت ويژه ي آرياييان و سرزمين هاي آريايي نبوده است و نيست ، او انسان را بي در نظر گرفتن مرزهاي جغرافيايي وجنسيّت مورد خطاب قرار داد ه است. در اين گاه ِ بهاري ، دراين جشن و سرور نوروز جمشيدي و در شهر ِ روشن ِ خرداد روز از ماه فروردين با م . اميد خراساني يك صدا شويم و بر قلّه اي به قدّ و قامت خدا، برخوانيم، بلندبرخوانيم، در دستگاه ِ حماسي ِ شاهنامه برخوانيم، بلند برخوانيم :
هم اورمزد و هم ايزدانت پرستم/ هم آن فَرّه و فَرْوَهَر دوست دارم
به جان، پاكْ پيغمبر ِ باستانت/ كه پيري ست روشنْ نگر دوست دارم
گرانمايه زرتشت را من فزونتر/ زهر پير و پيغامبر دوست دارم
بشر بهتر از او نديد و نبيند/ من آن بهترين، از بشر دوست دارم
سه نيك ش بِهين رهنماي ِ جهان است/ مُفيدي چنين مختصر دوست دارم
اَبَر مرد ِ ايرانيي راهبر بود/ من ايراني ِ راهبر دوست دارم
نه كُشت و نه فرمان كشتن به كس داد/ ازاين روش هـم معتبر دوست دارم
من آن راستين پير را، گر چه رفته ست/ از افسانه آن سوي تر ، دوست دارم
---------------------------------
سرچشمه ها :
1گات ها تاليف و گزارش پورداود، رويه 96.
دكترماهيار نوابي ، مجموعه ي مقالات و چند شعر، به كوشش دكتر محمود طاووسي، انتشارات نويد ، 1377، شيراز.
آوازه ، در انتظار بهار، كيهان لندن، رويه ي ِ 5 شماره 849 نوروز 1380



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?