Tuesday, December 20, 2005

 

198. شب ِ يَلدا (شب ِ چلّه): زادْهنگام ِ مهر يا "ميلاد ِ مسيح" ؟



"مهر ِ فراخْ چراگاه را مي ستاييم كه از مَنْثرَه (گفتار ِ وَرجاوند ِ ايزدينه) آگاه است.
زبانْ آور ِ هزارْگوش ِ ده هزار چشم ِ بُرزْمَند ِ بلند بالايي كه بر فراز ِ بُرجي پهن
ايستاده است. نگاهبان ِ زورمندي كه هرگز خواب به چشم او راه نيابد.
نخستين ايزد ِ مينَوي كه پيش از دميدن ِ خورشيد ِ جاودانه ي ِ تيزْ اسب، برفراز ِ البرزْ
كوه برآيد.
نخستين كسي كه آراسته به زيورهاي زرّين، از فراز ِ آن كوه ِ زيبا سربرآورد. از آن
جاست كه آن مهر ِ بسيار توانا بر همه ي ِ خانمان هاي ايراني بنگرد..."

(اوستا، مهرْيَشت، بندهاي 7 و 13)

يادداشت
بر بُنياد ِ اسطوره هاي هندو - ايراني - مهرآييني (ميترائيسم ِ باختري) كه ريشه در نگرش ِ گاه شناختي ي كهن در نيمكره ي شمالي ي زمين دارد، 30 آذر ماه (در گاه شمار ِ ايراني) برابر با 21 دسامبر (در گاه شمار ِ ميلادي) زادْهنگام ِ ميترا/ ميثره/ مهر، ايزد ِ فروغ بامدادي (پيش از دميدن ِ خورشيد) و پاسدار راستي و پيمان (دشمن ستيهنده و بي امان ِ دروغ و پيمان شكني) است.
در سنّت كنوني ي ايرانيان و آييني كه در شب ِ ميان سي ام آذر و يكم دي به نام ِ شب ِ چلّه برگذار مي كنند، سخني از مهر و زادن او در ميان نيست. امّا همه ي كُنِش ها و نشانه هاي اين آيين كهن سال، همان باور ِ باستاني به زادن ِ مهر در اين هنگام را به گونه اي نمادين و در همخواني با گردش زمين و ديگرگوني ي آب و هوا و زمينه هاي زيست محيطي ي زندگي و پويش و كوشش مردمان به نمايش مي گذارند. در اين هنگام است كه پايان ِ شب هاي تيره و روزهاي كوتاه و كم فروغ پاييزي فرامي رسد و بار ديگر بُلندا و تابش ِ روز مي فزايد و تيرگي و ديرپايي ي شب مي كاهد و شور و گرماي زندگي، آدميان را از نو به پويش و تكاپو درمي آورد تا با جان و دلي سرشار از فروغ ِ جاودانه ي مهر، كمر به پيكار با دروغ و پيمان شكني ببندند و راه ِ زرّين ِ راستي را در پرتو سه اختر ِ فروزان ِ انديشه ي نيك، گفتار ِ نيك و كردار ِ نيك بپيمايند.
ميوه هاي تر و خشكباري كه ايرانيان در شب ِ يلدا (چلّه) بر سفره ي بزم خويش مي چينند (هندوانه و انار و خرما و بادام و گردو و جز آن) و شادمانه نوش ِ جان مي كنند، همه دستاورد ِ كوشش و رنج بُرداري ي ايشان در پرتو گرما و فروغ مهر تابان و خورشيد رخشان است و با فراهم آوردن و نمايش رنگين و دلپذير آنها بر سفره ، مي خواهند به گويا ترين زباني از اين ارمغان هاي طبيعت، سپاس بگزارند.
شعرخواني و به ويژه شاهنامه خواني (گاه با شيوه و شگرد ِ نقّالي) و حافظ خواني در اين شب،
خود نشانه ي آشكار ِ پيوند ِ دل و جان مردم با ريشه هاي ژرف در خاك اسطوره و تاريخ فرورفته ي اين آيين است. اين سرود خواني ها از يك سو سخن زيبا و دلپذير ِ استاد ِ توس را در شب ِ زادن ِ كيخسرو (كه در ساختار اسطوره هاي ايراني ، گونه اي شب ِ يلداست) فراياد مي آورد:
"شبي قيرگون، ماه پنهان شده/ به خواب اندرون مرغ و دام و دَده
چُنان ديد سالارْ پيران به خواب/ كه شمعي برافروختي ز آفتاب/
سياوُش بَر ِ شمع، تيغي به دست/ به آواز گفتي: نشايد نشست!
از ين خواب ِ نوشين سر آزادكن/ ز فرجام ِ گيتي يكي يادكن
كه روزي نوآيين و جشني نوست/ شب ِ سور ِ آزاد ه كيخسروست."
(شاهنامه، ويرايش خالقي مطلق، دفتر دوم، ص 365)

برخواندن ِ غزل هاي شورانگيز و والاي حافظ نيز ياد آور دلبستگي ي شورمندانه ي آن يگانه ي روزگاران به "مهر" و پناه بردنش به آن نگاهبان جهان از دروغ و ستم است:
"بر دلم گَرد ِ ستمهاست؛ خدايا مپسند/ كه مُكَدَّر شود آيينه ي ِ مهرآيينم!"
*
امروز ايرانيان و ايراني فرهنگان، شب ِ پلدا (شب ِ چلّه) را به گونه اي كه گفته شد، برمي گذارند و جشن مي گيرند و پيروان كيش مسيحي با چند روز تفاوت، در شب چهارم دي ماه (25 دسامبر) عيد ِ ميلاد عيسي مسيح (كريسمس) را برپا مي دارند. هم در بخش مسيحي ي جهان و هم در ميان ايرانيان، جز شمار اندكي نمي دانند كه اين جشن بلندآوازه و جهان شمول مسيحي و مناسبت ِ آن در واقعيّت تاريخي اش مصادره ي جشن زاد روز مهر است از سوي سردمداران كليسا پس از چيرگي شان بر مهرآييني (ميترائيسيم) در اروپا. امّا به هر دانشنامه اي در زبان هاي غربي كه روي بياوريم، گزارش گسترده ي اين دستكاري ( دستبرد) بزرگ تاريخي را در آن مي يابيم.
در پي ِ اين يادداشت، نخست گفتار آقاي دكتر بهرام گرامي در باره ي پيوند آيين يلدا با جشن كريسمس و سپس پژوهش ِ سنجشي ي ارجمند آقاي دكتر تورج پارسي در باره ي آيينهاي يلداي ايراني و يول ِ سوئدي و سرانجام تحقيق روشنگر آقاي دكتر محمّد حيدري ملايري درباره ي ريشه هاي همانندي ي كلاه مشهور به فريژي در تنديس هاي مهر و كلاه ماريان، نماد مردم فرانسه را -- كه به خواهش اين نگارنده، از اصل ِ فرانسه ي آن، به انگليسي برگردانده اند -- با سپاس فراوان از همه ي اين ياران بزرگوار خواهم آورد تا در اين هنگام برپايي ي آيين ديرينه يلدا و جشن فرخنده ي زاد روز ميترا (مهر) همه ي سويه ها و نمودهاي اين يادمان كهن فرهنگي و تاثيرگذاري ي گسترده ي آن در فرهنگهاي ديگر به خوبي روشن گردد. ج. د.


مقاله کوتاه زیر در نشریه پژواک، چاپ کالیفرنیا، شماره 174 (دسامبر 2005)، صفحه 27،
درج گردیده و نقل جزئی یا کلی آن فقط با ذکر مأخذ آزاد است.


نکته هائی دربارهء
یَلدا
و ارتباط آن با کریسمس


یلدای ما روز است نه شب !


دکتر بهرام گرامی
bgrami@yahoo.com


درباره شب یلدا تا کنون مطالب بسیار گفته و نوشته شده، گاه آمیخته با اسطوره و افسانه و گاه با داستان هائی از برپائی رسم و آئین آن در مناطقی از کشورمان. در این مختصر کوشش گردیده تا دور از داستانسرائی و افسانه پردازی، سابقه و اصالت یلدا و ارتباط آن با مسیحیّت در حد امکان روشن گردد.


اول - یلدا واژه ایست سُریانی به معنی میلاد، و سُریانی نام زبانی است که مردم سوریه و شمال عراق قبل از میلاد مسیح و تا چند قرن بعد از آن یعنی تا ظهور اسلام با آن صحبت می کرده اند و رابطه تنگاتنگ با زبان یونانی دارد. صد البته که بلافاصله این سئوال پیش می آید: میلاد چه کسی؟


دوم – آنچه اکنون به نام شب یلدا معروف است بلندترین شب سال در نیمکره شمالی است و مبادا کسی فکر کند که چون یلدا و بلند هر دوتاشان حروف لام و دال را به همان ترتیب دارند، لابد یک جوری بهم مربوط می شوند! در هر حال، بلندترین شب سال مصادف است با کوتاه ترین روز سال، یعنی از فردای چنین شبی روزها به تدریج بلندتر می شود، گوئی روز اول دی روز تولد خورشید است و از آن روز ببعد خورشید چون طفل نوزاد هر روز رشد می کند، یعنی روزها بلندتر می شود، و اگر در سراسر عالم بگردیم می بینیم فقط خورشید است که هر جا متولد شود همان جا روز است، یعنی تولدش نمی تواند شب باشد! ولی همچون مناسبت های دیگر مانند تولد افراد، سالگردها، عید و چهارشنبه سوری همیشه شب قبل از آن را جشن می گیرند. البته خواهیم دید که نام روز تولد خورشید از ابتدا یلدا نبوده است.


سوم - اهمیّت خورشید نه چیز تازه ای است و نه در آینده از آن کاسته خواهد شد. در مدرسه می خواندیم که "خورشید سرچشمه انرژی عالم است"، ولی توضیح نمی دادند چرا؟ بدون خورشید هیچ گونه گیاه سبز وجود نخواهد داشت، و در چرخه حیات بر روی کره زمین بدون گیاهان سبز هیچ جانوری هم وجود نخواهد داشت، زیرا در زنجیره نیاز موجودات به یکدیگر جانوران گوشتخوار مجبور به تغذیه از جانوران علفخوار می شوند. البته قضیه بیش از این هاست و شامل تشکیل مواد سوختی فسیلی مانند نفت هم می شود.


چهارم - بر این اساس، مردمان عهد قدیم، پیش از آیین زردشت، خورشید را مقدس ترین موجود می دانستند و آن را می پرستیدند، و طبعاً این بلندتر شدن روزها مهم ترین پدیده برای آنان بشمار می رفته است. دو کلمه مهر و میترا به معنی خورشید هستند و همه این چیزهائی را که اینجا و آنجا از میترائیسم و آئین مهر و مهرپرستی و ایزد مهر و معبد خورشید و هرچه دیگر از این دست می شنویم همه از این باور دیرینه و مقدس بودن خورشید سر چشمه گرفته است. از نام کشور ژاپن یا کشور آفتاب تابان و دایره بزرگ سرخ رنگ خورشید بر روی پرچم ژاپن گرفته تا همین لقب آریا مهر (خورشید ایران یا به کنایه مورد پرستش ایرانیان) که گویا دکتر رضازاده شفق برای محمد رضا شاه پهلوی پیشنهاد کرد و مجلسین تصویب نمودند، همه ریشه در همین موضوع دارد.


پنجم - مهرپرستی یا میتراییسم از مرزهای ایران فراتر رفت. در اروپا گسترش پیدا کرد و مهرابه هائی که پرستشگاه پیروان آئین مهری بود در اروپا ساخته شد.
پادشاهان روم به مهرپرستی گرویدند و آئین مهر برای چند قرن آیین رسمی امپراتوری روم شد. رومیان تولد مهر را
"ناتالیس‌ انویكتوس"
(natalis = noèl=birth)
يعني "تولّد ِ مهر ِ شكست ناپذیر" می‌نامیدند و جشن می گرفتند و آن را آغاز سال می دانستند. حتی پس از گسترش دین مسیحیت، باز كشیشان نتوانستند از گرفتن این جشن ها جلوگیری كنند. اولیای‌ دین‌ جدید پی‌ بردند كه‌ برانداختن‌ برخی‌ سنت‌های‌ آیین‌‌ مهر مشکل است‌ و یاد آن‌ همچنان‌ در خاطر ها زنده‌ می ماند.


ششم - تولد عیسی مسیح برهیچ کس به درستی معلوم نیست، نه سالش و نه روزش، و پر واضح که اگر معلوم بود اختلاف و کشمکش بر سر آن قرن ها ادامه پیدا نمی کرد. آن را ششم ژانویه، اول مارس، پانزدهم سپتامبر و روزی هم در نوامبر گفته اند. کنستانتین امپراطور روم که به پدر کلیسا مشهور است در سال 314 میلادی آیین مسیح را جانشین میتراییسم نمود و چون می خواست حساب دو جشن مسیحیان و یهودیان را که همزمان بودند از هم جدا کند، با استفاده از ابهام در تاریخ تولد عیسی و با این بهانه که مسیحیان عیسی را مظهر نور می دانند، عملا تولد مهر یا میلاد ایزدمهر را به‌ میلاد مسیح‌ تبدیل‌ كرد و تاریخ تولد عیسی را روز 22 دسامبر تعیین نمود که به واسطه اختلاف در محاسبات کبیسه گیری بعداً به 25 دسامبر تغییر یافت. نخستین بار در تقویم Philocalus در سال 354 میلادی از 25 دسامبر بعنوان روز تولد مسیح نام برده شده است. بد نیست بدانیم در زمان ابوریحان بیرونی دی ماه را "خور ماه" به معنی خورشید ماه نیز می گفتند و بعدها دِی با مفهوم آفتاب و روشنائی به شکل day به معنی ساعات روشن روز وارد زبان انگلیسی شد و امروزه به معنی 24 ساعت به کار می رود. روز خورشید یا مهر روز (Sunday) را هم روز مقدس مسیحی (یكشنبه) قرار دادند. دائرةالمعارف بریتانیکا به شباهت های آشکار بین میترائیسم و مسیحیّت اشاره دارد.


هفتم - مسیحیان سُریانی میلاد مسیح را در زبان خود یلدا نامیدند و ایرانیان که با سُریانی ها همجوار و در ارتباط بودند این واژه را از آنان گرفتند و برای نامیدن همان روزی که از قرن ها قبل به خاطر زایش خورشید برایشان مهم و مقدس بود و حالا مناسبت تازه ای هم پیدا کرده بود و روز تولد عیسی شده بود به کار بردند و این روز را یلدا نامیدند. بنابراین، یلدا نامی است که مسیحیان سُریانی برای تولد عیسی به کار برده اند و ایرانیان آن را برای همان روز که آغاز بلند شدن روزها یا تولد خورشید بوده به کار می برند.
* * *
شاعران فارسی زبان از یلدا بسیار گفته اند، از جمله سه شاعر صاحب نام متعلق به نهصد تا هزار سال پیش به ارتباط مستقیم یلدا و مسیح اشاره کرده اند. دو بیت متوالی زیر از ناصرخسرو (1003 تا 1088 میلادی) است که در آن ترسا به معنی مسیحی و لیل ِ قدر همان شب قدر مسلمانان است:
گر زی تو قول ترسا مجهول است/ معروف نیست قول تو زی ترسا
یکشنبه است از او ز تو آدینه/ تو لیل ِ قدر داری و او یلدا

دو بیت متوالی زیر از امیر مُعِزّی (متوفی 1125 میلادی) است که در آن به مهر و ترسا هر دو اشاره دارد:
ایزد دادار مهر و کین تو گوئی/ از شب قدر آفرید و از شب یلدا
زان که به مهرت بوَد تقرّب مؤمن/ زان که به کینت بوَد تفاخُر ترسا

دو بیت متوالی زیر از سنائی (متوفی 1155 میلادی) نیز معلوم می دارد که یلدا قبلا وجود داشته ولی با قرار دادن آن به عنوان زاد روز عیسی معروف تر شده است:
چو علم آموختی از حرص آن گه ترس، کاندر شب/ چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا
بـه صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی/ که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا

حافظ در بیت زیر ملال همنشینی با حاکمان (ستم پیشه) را به بلندی شب یلدا تشبیه نموده و توکل می کند که با طلوع خورشید (عدالت) شب تاریک به پایان رسد:
صحبت حُکّام ظلمتِ شب یلداست/ نور ز خورشید خواه بو که برآید
در شعر پارسی، بلندی گیسوی‌ یار را به شب یلدا مانند کرده اند، با سه بیت به ترتیب از سعدی، صائب و خواجوی کرمانی:
روز ِ رویش چون بر انداخت نقاب از سر ِ زلف / گویی از روز قیامت شب یلدا برخاست
می کند زلف دراز تو به دل های حزین/ آنچه با خسته روانان شب یلدا نکند
هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک / کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود

معنی بیت بالا: [هر سال فقط یک شب یلدا دارد، ولی کسی ندیده که در یک ماه (با کنایه از رخسار همچون ماه او) دو شب یلدا (با کنایه از دو دسته موی سیاه معشوق) وجود داشته باشد.]
دوران فراق‌ و دوری از معشوق‌ را هم که در چشم عاشق طولانی می نماید به شب یلدا تشبیه کرده اند، با سه بیت به ترتیب از اوحدی مراغه ای، سعدی و فروغی بسطامی:
شب هجرانت ای دلبر شب یلداست پنداری/ رُخَت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست/ شب فراق تو هر شب که هست یلدائیست
من از روز جزا واقف نبودم / شب یلدای هجران آفریدند


در میان ما ایرانیان هنوز این رسم بر جای مانده که در بلندترین‌ شب‌ سال،‌ یا شب چلّه، افراد خانواده گرد هم آیند و آجیل و شیرینی خورند، آنها كه‌ گرم‌ مزاجند خنكی‌ مانند هندوانه
‌ و آنها كه‌ سرد مزاجند گرمی‌ مانند خرما و انجیر و ارده‌ شیره‌ خورند تا طبع و مزاجشان برگردد. با حرف و خاطره و فال‌ حافظ تا دیرگاه و نزدیک سحر و گاه تا طلوع آفتاب بیدار نشینند تا برآمدن آفتاب را نظاره کنند. رسمی که در غبار زمان رنگ باخته و نام و نشان از دست داده، و آئینی که صدا و سیمایش در هیاهو و سیطره مسیحیّت به سختی شنیده و دیده می شود.
* * *
دورست كاروان ِ سحر ، زينجا / شمعى ببايد اين شب يلدا را
زايش مهر يا شب چله يا شب يلدا
از يلداى ِ ايرانى تا يول ِ سوئدى


Celebrate the victory of light


دكتر تورج پارسي - سوئد


اگر به دوردست تاريخ تاريخ و فرهنگ ايران زمين بنگريم ، ريشه ى برپايى اين جشن كهن سال شناخته مى شود . در آن روزگاران كه انسان به طبيعت بيش از امروز نزديك بودو كوه و دشت وبيابان را در مى نورديد، در پندار نخستين خود دوگانگى طبيعت را نيك دريافت .
شناخت اين دوگانگى اورا به اين انديشه رهنمون ساخت كه سرچشمه ى خوبى ، دوستى و روشنايى كه به او رسايى مى بخشد يكى است ، اينچينين بود كه روز و روشنايى ميدان كار آدمى شدو آدمى بى ترس و تلواسه با كار كردن خود را ساخته و فرهنگ را بنيان نهاد . چون انسان به يارى روز و روشنايى به شناخت طبيعت دسترسى يافت ، خود را وام دار نور انگاشته ، پس تر ها آنرا قلرو اهورمزدا دانست .
يكى از انقلاب هاى بنيانى و تعيين كننده كه زندگى بشر را دگرگون ساخت كشف آتش بود كه استوره هاى زيادى را پديد آورد.

سَدِه

كشف آتش اجاق زندگى بشر را در راستاى تاريخ جاودانگى بخشيد . نياكان ما نيز براى كاهش ناگوار يها به ويژه در شب ها آتش مى افروختندتا از سرما ، حمله ى جانوران درنده و .... در امان بمانند . به مصداق آب آبادانى است پيشنيان نيز بر اين باور بودند كه بافروزان بودن آتش در هر خانه از قلمرو بدى و دد منشى ها كاسته مى شود .

شب چلّه يا شب يلدا


سى ام آذر ماه كوتاه ترين روز و بلندترين شب سال است به اين شب با اين ويژگى شب چله يا شب يلدا گفته مى شود . از اول دى ماه يا خرم روز تا دهم بهمن كه در پندار ايرانى روز كشف آتش توسط هوشنگ پيشدادى است چهل روز است ، اين چهل روز را چله يا چله بزرگ گويندسپس چله كوچك آغآز مى شود كه شامل بيست روز آخر بهمن و بيست روز از ماه اسفندست .
يلدا واژه ايست سريانى (۱) كه به معناى زاده شدن است. اين قلم، گمان بر آن داشت كه واژه "يول" در زبان سوئدى هم از اين بن و ريشه باشد.
باور بر اين ست كه در شب چله يا يلدا كه بلندترين و تاريك ترين و شوم ترين شب سال است (۲) نبردى سخت ميان روشنايى و تاريكى در مى گيرد كه سر انجام به شكست تاريكى و زايش دوباره ى نور مى انجامد چنانچه درعرصه ى شعر و زبانزد - ضرب المثل - هم ميدان مى يابد :

پايان شب سيه سپيدست


مردمان در اين شب كنار آتش گرد آمده به ترانه خوانى و پايكوبى مى پرداختند . امروزه نيز در گوشه و كنار ايران زمين مردمان در چنين شبى به دور سفره اى پر از خشك ميوه ها و تر ميوه هايى چون انار سيب، خربزه ، هندوانه ي ِ انبارى و انگور و در پرتو ِ روشنايى ي ِ آتش يا شمع يا نور چراغ ، به پايكوبى وشادى مى پردازند كه البته از حافظ ِ مَحرَم ِ هر راز نيز تفالى گرفته مى شود . آيين اميدوارانه ى نشست شبانه ى سى آذرماه يا چله، نويدى است از برآمدن روشنايى كه با زايش دوباره ى خود، نحوست و بد اخترى را از ميان بردارد . در اينجا به نقل از كتاب جشن ها و آداب رسوم زمستان (۳) كوتاه شده اى از مراسمى كه در اين شب در دره ميانه ملاير انجام مى گرددآورده مى شود
در اين روستا دو سه روز پيش از شب چله به خانه تكانى و شستشوى ظرف ووسائل خانه مى پردازند تاشب چله كه آنرا شب چله ى پاييزيا شب چله زرى مى نامند فرا رسد . در اين روز مردمان رخت هاى نو يا شسته خود را مى پوشند، نزديك هاى غروب آفتاب كدبانوى هر خانه جامى از آب چشمه پركرده و در تاقچه ى اتاق مى نهد. پس از صرف شام همه ى اهل خانه به دوركرسى كه روى آن يك سينى با دوبشقاب پر از نقل هاى رنگارنگ گذاشته شده ، گرد مى آيند. سپس هر يك از اهل خانه به اين باور كه تا سال ديگر هم چون شمع روشن بماند شمعى روشن كرده درون سينى جاى مى دهد . بخش بسيار زيباى اين مراسم گزينش دخترى است از ميان دختران شوى نكرده روستا كه پس از گزينش ، زنان با كل زدن و هلهله به همراه نوازندگان محلى اين ترانه را مى خوانند :
چله زرى ، چله زرى امسال وسال دگرى
اروس كيه ، اروس كيه چله زرى مى باشد
چو ماه تابان رخش چهره پرى مى باشد
چشمش چو چشم آهو چه ميگه تاق ابرو
دختر به نام زرى ابروى او يك ورى
چله زرى ، چله زرى جان عزيزم ماه تابان
مبارك ، مبارك شب چله مبارك

شوربختانه نُت اين ترانه توسط گزارش دهنده ضبط نشده است.
سپس چله زرى را همچون اروس رخت سپيد پوشانيده بر تختى كه روى پشت بام نهاده شده مى نشانند هر خانواده به سهم خود شمعى در كنار تختى كه اروس روى آن نشسته است روشن مى كند . مردان و زنان با گرماى شمع دستان خود را گرم كرده به صورت مى كشند و مى خوانند :
زردى من از تو سرخى تو از من ۴


جشن با نقل پاشون بر سر چله زرى ادامه مى يابد ، چله زرى نقل هايى كه روى سرو دور برش ريخته ش شده جمع مى كند و يك دانه نقل به زن و يك دانه به مرد مى دهد ، زن نقلش را به مردش مى دهد و مرد نيز نقل را به زنش سپس دو زن چله زرى را از روى تخت بلند مى كنند، پدر چله زرى در جلو و برادرش در پشت سر و مادرش در سمت چپ رو به سوى خانه اش مى برندنوازندگان مى نوازند ومردم پايكوبان مى روندتا به خانه چله زرى برسند . در خانه ، پدر انارى به دست چله زرى مى دهد ۵) چله زرى انار دون مى كند نخست خود چند دانه مى خورد، باور چنين دارند كه دخترشوى نكرده اگر يك دانه از اين اناربه نيت شوهر كردن بخورد حتما سال آينده به خانه ى بخت خواهد رفت ..
اين مراسم در واقع يك جشن نورست كه با رقص و پايكوبى و خواندن ترانه ى
چله زرى نشونه اروس كهكشونه ميون گلرخونه
تاوسون او دخووه زمستون او وتووه زمستون او وروده
تا ايسيه اوخو كرده چله زرى دكاره پشت سرش بهاره

ادامه پيدا مى كند . شايان يادآورى كه در برخى از مناطق ايران زمين همچون باستان مراسم آتش
افروزى بر بلندى ها همچون پشت بام و جز آن، بر گزار مى گردد .

آيين هاى پيش از مسيحيّت در سوئد

پيش از مسحيت مردمان اسكانديناوى جشن ها و آيين هاى ويژه اى داشتند كه كليه اين جشن ها در زبان هاى
ناميده مى شد . واژه Jul اسكانديناوى در زبان هاى اسكانديناوى به مفهوم جشن يا جشن هاى فصلى است اما در زبان هاى ژرمنى صرفا به چم جشن فصلى زمستانى است . بنابر آنچه
آمده است، در كشور سوئد هم، در سال شمارى به نام
Runstav
هم چون سال شمار باستانى ي ِ خودمان، سال را دو بخش مى كردند:

يك - زمستان شش ماهه كه از 14 اكتبر آغاز مي شد و در روز 13 اپريل به پايان مي رسيد و
Calixtus-dagen
خوانده مي شد.
دو - تابستان شش ماهه كه از روز 14 اپريل آغاز مي شد و تا 13 اكتبر ادامه مي يافت و به آن
Tiburtius-dagen
مي گفتند.
در اين سال شمار نيز ازسه جشن فصلى نام برده شده است:
نخستين ِ آنها
Höst blot
يا جشن قربانى پاييزى نام دارد كه در آغاز زمستان برگزار مى شد .
دومين جشن
Midvinter blot
يا جشن قربانى ميانه ي ِ زمستان بود كه از ۱۳ تا ۱۴ ژانويه برگزار مى گشت.

در تغيير تقويم ، برگزارى اين جشن به ششم ژانويه افتاد . هر دو جشن به نيت پربارى فرآورده هاى كشاورزى سالى كه در پيش است برگزار مى شده است .
سومين جشن
vår blot
نام دارد كه يك جشن قربانى بهارى است و به نيّت ِ پيروزى وايكينگ ها در آغاز تابستان برگزار مى شده است
درهر سه جشن از حيوان ها و انسان به عنوان قربانى در پيش خدايانى چون :
Oden و Tor و Freja
استفاده مى شده است.
به نوشته ي يك نويسنده ايسلندى : برگزارى مراسم جشن ميانه زمستان به نيّت
Snorre Sturtason
يا پربارى و حاصلخيزى انجام مى شده است ۶ . مردمان دربرگزارى اين سه آيين فصلى به سلامتى خدايان و دليران آبجو مى نوشيدند و واژه ى
Skål
در زبان سوئدى كه به معناى نوش يا به سلامتى است يادمان ِ چنان مراسم و آيينى است ۷ .


در هزاره ى دوم ميلادى آيين مسحيّت در سوئد رواج مى يابد و از همان گاه مبارزه ميان مسحيّت و آيين هاى ريشه دار مردم آغاز مى گردد. دراين نبرد مسحيّت به تدريج پيروزمى گردد؛ ولى نمى تواند بر آيين هاى ملى تاثير زيادى بگذارد در نتيجه همان شيوه اى را كه با ميتراييسم بكار گرفته بود، بكارمى برد؛ يعنى بخش عمده اى از آيين هاى ملى سوئد را در خود جا مى دهد . بدين ترتيب مراسمى كه امروز به عنوان آغاز سال مسيحى برگزار مى شود در واقع يادمان آيين هاى گذشته ۸ و سخت كوشى هاى انسان اين سامان است كه به زبانى سپاس از پربارى سالى كه گذشت و سالى كه در پيش است ، سپاس به پربارى كشت ، شكار ، ماهى گيرى ، خوراك و نوشيدنى هاست .
پروفسور
G.Nikander
با شگفتى از جان سختى ِ آيين هاى پيش از مسحيّت سوئد ياد مى كند كه چگونه همچنان در متن مسيحيّت به عمر خود ادامه مى دهند ۹
شايان ياد آورى است كه پيش از آيين زرتشت هم در همه ى جشن ها پس از فروزان ساختن آتش مراسم قربانى انجام مى شد و چهار پايان اسب ، گاو ، گوسفند و ... را با فرياد شادى به پاى خدايان پندارى قربانى مى كردند كه بهره اى به آتش و مانده ها را به نيازمندان مى دادند. امّا زرتشت از انجام قربانى به دليل هايى چندجلوگيرى كرد :
يك - شناخت و مهرى كه در آيين مزديسنا به هستى هست ؛ همان مهرى كه ستوران پرورده ، جانوران زمينى ، جانوران آبزى ، خزندگان ، پرندگان چرندگان را به عنوان بخشى از هستى زير پوشش خود قرارمى دهد .
گواه بر اين گفته ستايش و اعتبارى است كه در فروردين يشت كرده ۲۲ بند ۴۷ آمده است :
روان هاى ستوران پرورده را مى ستاييم
روان هاى جانوران زمينى را مى ستاييم
روان جانوران آبزى را مى ستاييم
روان هاى خزندگان را مى ستاييم
روان هاى پرندگان را مى ستاييم
روان هاى پرندگان را مى ستاييم
فروشى همه ى اين جانوران را مى ستاييم

دراهونودگات، هات ۳۲ بند ۱۲ مى گويد:
نفرين تو اى مزدا به كسانى باد كه گاو را بافرياد شادمانى قربانى مى كنند .
دو - آيين قربانى با اقتصاد نو پاى كشاورزى همسانى نداشت بلكه زيانى بود كلى به اين معنا كه قربانى كردن هر اسب ، گاو ، گوسپندو ... در واقع نابود كردن نيرو و ابزار كار بود كه پى آمدش قحط سالى هاى جبران ناپذير و ايجاد تنگناها در روند اقتصادى مى شد .

ماه دسامبر

واژه دسامبر در زبان لاتين به چَم ِ دهمين است. به همين دليل در سال شمار پيشين مارس آغاز سال بود و دسامبر دهمين ماه سال به شمار مى رفت. ماه دسامبر به سبب سه ويژگى بهترين ماه سال به شمار مى آمده :
يك - ماه برداشت فراورده هاى كشاورزى بوده است.
دو - ماه نزديك شدن به آيين بزرگداشت و قربانى براى خداى خورشيد بوده است.
سه - ريزش برف در ماه دسامبر نشانه اى است از پربارى ِ سالى كه در پيش داشتند.
در تغيير سال شمار، دسامبر بر خلاف معنايش، دوازدهمين ماه سال شد و ويژگى تازه اى يافت بدين معنا كه : بلندترين و تاريكترين شب سال يعنى زايش مهررا دربرگرفت. نزد رومى ها كه پيرو آيين ميترا بودند وحتّا بخشى از ميترايسم را در اروپا و شمال افريكا انتشار دادند، ۲۱ دسامبر به عنوان ِ زاد روز ميتراى شكست ناپذير
Natalis - invictus يا Solen födelsedag
يا روز فزايندگى نور Ljuset tilltager جشن گرفته مى شد در سده چهارم ميلادى در اثر اشتباهى كه در شمارش كبيسه پيش آمد زاد روز مهر به بيست و پنجم دسامبرانتقال يافت . مسحيت براى خنثى كردن نفوذ ميترايسم، زادروز مسيح را پس از سى سد سال كه در ششم ژانويه برگزار مى شد به روز بيست و پنجم دسامبر پس كشاند .

شب اول زمستان يا آيين روستايى در سوئد
Bonde sed

در سوئد تا سال ۱۷۵۳ ميلادى به مناسبت شب اول زمستان - ۲۱ دسامبربرابر با ۳۰ آذرماه - كه بلندترين شب سال به شمار مى آيد ، مراسمى برگزار مى گرديد. پس از تغيير تقويم ژوليانى به گريگورى، اين مراسم به سيزدهم دسامبر انتقال يافت و اين شب را درازترين شب سال برشمردند. بنا بر باور مردمان در چنين شبى حتّا حيوانات خانگى زبان بازكرده و از درازى شب شكايت مى كنند. مثلا در Värmland گاو از درازى شب مى ناليد و قوچ پاسخ مى داد : چه بلند شبى گويى دو شب را به هم دوخته اند ۱۰.
بدان گونه كه در پندار ايرانيان اين بلندترين و تاريك ترين شب سال به غايت شوم و نحس و نامبارك مى باشد ۱۱ ، سوئدى ها هم نخستين شب زمستان را بداختر و شوم دانسته اند. در پندار سوئديها در اين شب شوم كه درازترين و تاريك ترين شب سال است، روح هاى شيطانى آزادند تا بتوانند گناهكاران را گول بزنند. به همين دليل براى در امان ماندن از هر گونه آسيبى، همه ى درها و پنجره ها و حتّا راه لوله بخارى را مى بستند ۱۲. از سوى ديگر از خانه بيرون نمى آمدند، با هيچ گارى يا اسبى به جايى نمى رفتند تا شومى اين شب دامن گيرشان نشود. اگر هم كسى چنين بى احتياطى مى كرد، بابا نويل شومى چنين شبى را هشدار مى داد كه :
امشب شب لوسياست آهسته بران !


Lussenaten var fylld av oro och man fick vara försktig.
Ingen hjul gå kring . Akta man häst och vagen kom tomten
ibland och var
' Dä ä lussenatt i natt, far sakta 13

lucia تا لوچيا Lussi از لوسي

آنچه امروز به نام جشن لوسيا در كشورهاى كاتوليك مذهب برگزار مى شود، يادگارى است از دوشيزه سيراكوس اهل سيسيل كه در ۲۰۴ ميلادى به شهادت رسيد. اما لوسى پيش از مسحيت پرنده اى دزد و
جادوگر بود كه پيكرى نيم خدايى و نيم انسانى داشت. مردمان از او با بيم و احترام سخن مى گفتند؛ چرا
كه مى خواستند از آزارش در امان بمانند. شب لوسي، تاريك ترين و دلهره آورترين شب سال بود.
همانند روح شرور آب Näken با همه ى دلهره اى كه مردمان از جادوى لوسى داشتند او ازياران Freja ايزد حاصلخيزى به شمار مى آمد و از ديد كردارى همانند وى. ارابه لوسى راگربه اى كه به Lussekatten شهرت دارد، مى كشيد كه در مراسم لوسيا امروزه به شكل نان شيرينى ي
جلوه گري مي كند.
بدين ترتيب، در مى يابيم كه لوسياى جديد ريشه در آيين هاى پيشين اسكانديناوى دارد .۱۴
مهاجران آلمانى ساكن Västergötland نخستين بار در سال ۱۸۰۰ ميلادى جشن لوسيا را در سوئد برپا كردند ، پس از ۱۹۰۰ ميلادى اين جشن در سراسر سوئد رواج پيدا كرد و از آيين روستايى Bondesed فاصله گرفت. از ۱۹۲۷ در روزنامه هاى استكهلم مسابقه گزينش لوسياى زيباى سال آغازشد و هر سال در سيزده دسامبر تماشاگر جشن نور و زيبايى آن هستيم ۱۵. در روز لوسيا و شب آن دخترى زيبا رو در پوشش اروس با پيراهن سپيد و كمر بند سرخ و تاجى با پنج شمع روشن با همراهان اروس وار خود به ديدار همگان مى رود تا آنان را در جشن نور و شادى شريك سازد يا به گفته ى فروغ به آفتاب سلامى دوباره داده شود . از ديگر مراسم شب لوسيا انجام يك گونه بخت بينى است در اين زمينه نمونه اى هست كه در آن دخترى نيت كرده و شعرى مى خواند تا در خواب از سرنوشت زناشويى آينده خود با خبر شود ۱۷


Lucia den blida
Ska låta mej veta
Vems säng jag ska breda
Vems barn jag ska bära
Vems käraste jag ska vara
och vems famn jag ska sova uti


لوسياى نجيب مى خواهم بدانم
رختخواب چه كسى را خواهم گسترد ؟
فرزند چه كسى را حمل خواهم كرد؟
دلبند چه كسى خواهم شد؟
و در آغوش چه كسى خواهم خفت
؟

يا قطار لوسيا Lucia tåget

در ۱۳ دسامبر مراسم ويژه ى لوسيا در سرتاسر سوئد برگزار مى شود . در مدرسه ها، بيمارستان ها ، كليسا ها و ... دخترى كه به اين مناسبت برگزيده مى شود با رختى همچون رخت سپيد اروسان و نوار
سرخى به دور كمر در حالى كه تاجى مزين به چهار شمع روشن بر سر دارد، آرام آرام حركت مى كند و همراهان او كه پسر و دختر هستند و
Stjärngossar
ناميده مى شوند با شمع هايى روشن در حالى كه آهنگ
santa lucia
را مى خوانند، پشت سر او حركت مى كنند. از لوسيا خواسته مى شود كه زمستان تاريك و سرد سوئد را با نور زنده و جارى خود روشن كند . معمولا مراسم ميان ساعت دو تا سه بعداز ظهركه هوا همچون شب تاريك است سامان بخشيده مى شود .
نوشيدنى و شيرينى روز لوسيا
Lussekatten
Glögg
شيرينى ويژه ى چنين روزى Lussekatten است كه با آرد ، كره ، شكر ، مايه خمير زعفران ، زنجبيل ، كمى نمك و كشمش درست مى شود . پس از اماده شدن با برس زرده تخم مرغ روى آن مى كشند. رنگ زعفرانى يا طلايى ي ِ اين شيرينى در واقع نشانواره ى خورشيد و روشنايى است كه بايد تاريكى را بترساند تا از اين جا رخت بربندد. شايان نگرش است كه از قرن هيژده زعفران به سوئد وارد مى شود و به واسطه ى گرانى آن، فقط اشراف مى توانستند به آن دسترسى بيابند . نخست فقط براى شيرينى لوسيا به كار برده مى شد وگرنه جنبه دارويى داشت .
۲۶ سال پيش كه به سوئد آمديم مهمان سوئدى ما براى خوردن پلو زعفران مردد بود وقتى كه گفته شد از زعفران در آن استفاد شده است و دليل ايشان هم اين بود كه زعفران جنبه ى دارويى دارد. اما نوشيدنى ي Glögg
اين روز است كه از آب سيب ، شكر ، وانيل ، زنجبيل ، ميخك و پوست رنده شده ليمو، شراب سفيد ، درست مى شودوكشمش و بادام با آن صرف ميگردد .
نامدار بود در ورزش هاى زمستانى Glögg يا Glögetvin كه در قرن نوزدهم به نام Gluhwein
نامدار بود، در ورزش هاى زمستانى اتريش و سويس مصرف مى شد . البته امروزه در سوئد هم كمى به ميزان الكل آن افزده شده است.
واژه ي
هديه ى سال نو Julklapp يا Klapp
هم به معناى نوازش و هم به چَم ِ ضربه به در زدن آمده است. پيش از مسيحيّت در سوئد رسم بر اين بود كه پسران و دختران جوان به در خانه ها رفته ضربه اى به در نواخته و پس از باز شدن در هديه اى به درون خانه پرتاب كرده و مى گريختند. البته برخى اوقات شيطنتى كرده و به جاى هديه چوب يا سنگى به درون خانه پرتاب مى كردند. تحت تاثير آيين مهرى كه از طريق روم در اروپا رواج پيدا كرد و به سوئد هم آمد، معمولا در روز زايش ِ خورشيد ِ شكست ناپذير ، مردمان به همديگر ميوه ، گل و خوراكى پيشكش مى كردند . رومى ها دوست داشتند در اين روز بزرگ به همديگر سكّه هديه بدهند ۱۷
دكتر بهرام فروشى در كتاب جهان ِ فَرَوَرى، رويه ي ِ ۱۱۸، چاپ دانشگاه تهران گزارش مى كند كه :
در روستاهاى خراسان معمولا در اين شب خانواده پسرى كه با دختر نامزد شده است براى دختر هديه مى فرستد و رسم هديه فرستادن براى دختر در آذربايجان نيز معمول است و رابطه ى اين جشن را با زايش و تولد به خوبى آشكار مى سازد. در آذربايجان در شب چلّه خانواده دخترى كه به شوى رفته است براى دختر هديه مى فرستد و در شهر خوى بازار پشمك رواج دارد و اين گويا به مناسبت شباهت آن به برف باشد. در "بهار" همدان هر كس نامزد داشته باشد بايد شب چله اى بفرستد. شب چله اى بايد يك قواره پارچه يا يك قواره پيراهنى يا چادرى باشد كه با شب چلّه اى مى فرستند .۱۸
در مقايسه ى مراسم شب چله ى ايرانى و آيين روستايى سوئد همگونى هايى چند به چشم مى خورد از جمله :
هر دو مراسم در شب اوّل زمستان برگزار مى شوند
در هر دو مورد شب اوّل زمستان درازترين شب اول سال به حساب آورده شده است
در هر دو مورد شب اوّل زمستان شوم دانسته شده است
در هر دو مورد در چنين شبى فال گرفته شده است
در هر دو مورد هديه دادن دادن وجود داشته است
در يك جمع بندى، چنين مى توان نتيجه گرفت كه جشن نور و روشنايى در هر كجا و به هرگونه كه برگزار گردد از ريشه ى مشترك و كهن آن حكايت مى كند

مهر، ايزدى كه به اندازه مليّت ما كهن است

شب چلّه، شب زاد روز مهر، ايزد مشترك هنديان و ايرانيان است. روز شانزدهم هرماه وماه هفتم هر سال به نام اوست . از ويژگى هاى مهر نگهبانى از پيمان است . پيمان و ارج و نگهداشت آن در واقع در گرو راستى است . اگر آدمى در گزينش راستى يا دروج ، دروج را برگزيده باشد چگونه مى توان از اوى كژ كردار و دروج گفتار انتظار داشت كه پايبند به پيمان باشد . كسى مى تواند به اين اصل وفادار باشد كه گوهر راستين را برگزيده باشد . اعتبار و احترام به نفس پيمان ، امرى است در قلمرو نيك انديشان . اينانند كه حتا نبايد پيمانى را كه با يك دروغ پرست بسته اند ، بگسلند . چرا كه پيمان به نفس خود از اعتبارى همه سويه برخوردارست . همه سو نگرى گامى است فراسوى كمال كه در خور خردوران نيك جوست . گزينش گوهر راستين ، جان و جسم را به پاكى وخرد آراستن است و در پى آن مسئوليتى بس بزرگ به گردن گرفتن كه از آن گريزى نيست . براى دريافت اين همه سو نگرى و بزرگ انديشى بار ديگر بند دوم مهر يشت را مرور مى كنيم . آنجا كه اهوره مزدا مى گويد :
اى سپيتمان ،
مبادا پيمان بشكنى
نه پيمانى را كه با يك دروغ پرست بسته اى
نه پيمانى را كه با يك راستى پرست بسته اى
چه هر دو پيمان است ، خواه با دروغ پرست ، خواه با راستى پرست
۱۹.


مهر مترادف است با پيمان ، اگر مهر را عينى تر كرده و پوششى زمينى به آن بدهيم، تدوام هستى و گسترش نيكى محض را در آن جلوه گر خواهيم يافت .
مهر جلوه اى است از پيمان انسان با انسان ، پيمان انسان با محيط اجتماعى و طبيعى در يك ژرف نگرى انسان به مثابه مهر ، پرچمدار و نگهبان هستى خواهد بود . البته انسانى كه گوهر راستين را برگزيده باشد .
بنا برآنچه آمد، پايبندى به پيمان آن چنان اصل مسلم و آشكارى است كه مترادف مى شود با آبادى و پيمان شكنى با ويرانى و ظلمت هم كفه مى گردد ;
!اى سپيتمان
پيمان شكن نابكار سراسر كشور را ويران مى سازد
۲۰

پيمان شكنى ويرانى است ، خدشه در تداوم هستى است ، ضديّت بنيادين با گوهر راستين ، آب را آلوده ساختن و گندم سبز بريدن است ، پيمان شكنى در معناى عام گناه است . اين معنا را در راستاى فرهنگ و ادب ايران زمين پيگير مى شويم :
خداوند شاهنامه گويد:
چو پيمان شكن باشى و تيزْ مغز/ نيايد ز دست ِ تو يك كار ِِ نَغز
سعدى شيراز گويد:
در ازل بود كه پيمان محبت بستند/ نشكند مرد اگرش سر برود، پيمان را
حافظ ِ هميشه معاصر، نه تنها پيمان شكنى نمى كند بلكه بنا به سپارش پير پيمانه كشش حتّا از مصاحبت با پيمان شكنان نيز پرهيز مى كند:
پير پيمانه كش ِ من -- كه روانش خوش باد --
گفت: پرهيز كن از صحبت پيمان شكنان!

شاعر دلسوخته ى دشتستان، فايز گويد
رخ تو دلبرا مانند ماهه/ رخ من از غمت چون برگ كاهه
به فايز عهد ِ يارى بسته بودى/ مگر نه عهد بشكستن گناهه
۲۱
در ميتراييسم، حلقه، نشان پيمان و اتحاد و وابستگى است. چون پيمانى بسته مى شود حلقه اى رد و بدل مى شد . نشان حلقه از ايران به اروپا رفت و كم كم نشانواره ى پيمان زناشويى شد.۲۲
--------------------------------
سرچشمه ها :
يك - برهان قاطع، واژه ي ِ يلدا
دو - همان
سه - انجوى شيرازى: جشنها و آداب زمستان، جلد ۲ ، رويه ۱۵۳ ، انتشارات اميركبير ۱۳۵۴
چهار- همانندى دارد با آيين چهارشنبه سورى
پنج - انار در سفره ي يلدا، نشانه ى بركت و اناهيتا است. بنابر آبان يشت، كرده ى يكم بند ۲، اناهيتا
زهدان همه زنان را براى زايش آماده كند :
ازتو بايد دوشيزگان كوشا و شايسته ى شوهر، سرور و خانه خدايى دلير خواهند. از تو بايد دوشيزگان جوان به هنگام زايمان، زايش خوب يابند.
كرده بيست و يكم، بند ۸۷


6 - Bert Olls , Så firades julen, p 10 ,Bokförlag - 1984
7 - så firade,p 13
8 - Så firade p 16
9 - så firade p 11
10 - Ebb Shön julen förr i tiden p 32



يازده - برهان قاطع، واژه ي يلدا


12 - så firade p 36
13 - Julenförr p 29
14 - Så firade p 36
15 - En års runda , 75 helger, högtider och gamla bemärkesedagar
16 - julen p 32
17 - så firade p 51


هيجده - جشن ها و ...، ص ۱۵۶
نوزده - اوستا، گزارش جليل دوستخواه، مهر يشت، رويه ي ۳۵۳، جلد يكم، كرده يكم، بند ۲، انتشارات مرواريد، چاپ نهم، تهران - 1384
بيست - همان
بيست و يك - ترانه هاى فايز به كوشش عبدالمجيد زنگويى، چاپ سوم، انتشارات ققنوس - ۱۳۶۷
بيست و دو- هاشم رضى ، آيين مهر، رويه ي ۳۹۲ ، انتشارات بهجت- ۱۳۷۱
*Västergötland منطقه غربى سوئد است كه شامل استان هاى Göteborgslän , bohus, Skaraborglän, älvsborglän مى شود
پيروزى نور بر تاريكى برهمه ى انسان ها شاد و فرخنده باد! ايدون باد!

* * *


The History of Marianne's Cap

M. Heydari-Malayeri (Paris Observatory)

An abridged version of this paper is published in: Historia, N 679, July 2003, page 22.


Marianne is one of the symbols of the French Republic and embodies the Republic as much as the three-color flag. Marianne represents the permanence of those values which bind French citizens to the Republic: Liberty, Equality, Fraternity. A Marianne is a bust of woman wearing a Phrygian cap. In this article we will be interested in the origin of this bonnet.
The cap was worn for the first time in France at the Procope, a coffee shop where revolutionaries used to gather. It resembles the cap worn by freed slaves in the Roman Empire; slaves whose masters had endowed them with freedom and whose lineage became fully-fledged Roman citizens. The Phrygian cap was thus a symbol of freedom as of Antiquity already.
The oldest traces of this bonnet date back to Mithra, the Iranian divinity of the Sun, of friendship, oath, and contracts. Mithraism was the most widespread religion in Europe before Christianity. The statues of Mithra, which have reached us from this time, represent Mithra wearing a Phrygian cap and a floating cape; he is kneeling on the primordial bull, holding a dagger in the right hand and drawing the bull's head towards the back with the other hand.


Mithra, dressed in Persian and wearing the Phrygian cap, sacrifices the primordial bull. From the bull's body were born the plants and animals beneficial to man, in spite of the opposition of the Snake and the Scorpion, agents of the Evil (Collection: Museum of the Louvre, Paris, France).

During the French revolution, the first Phrygian caps appeared on the heads of the French a few months after the storming of the Bastille. They were made of red cloth, and matched the striped dresses of fervent revolutionaries, the sans-culottes. It seems that an almost identical bonnet capped the sailors and the galley slaves of the Mediterranean, and it is possible that the French revolutionaries coming from the Southern France brought it to Paris. To wear the Phrygian cap was indeed a way of posting one's patriotism. This bonnet was also one of the outstanding features of June 20, 1792, a historical day which saw the people invading the Tuileries. The infuriated crowd managed to reach the king himself, and a municipal officer, named Mouchet, handed a Phrygian cap placed at the end of a spade to the monarch. The king, who was bewildered, was at a loss as to how to react. He seized the bonnet, and set it on his head. The gesture somewhat alleviated the attackers' aggressiveness.
The Phrygian cap was also worn by Trojan mythical characters such as Eneus. However, the cap of Libertas, the Roman goddess of freedom, was pilleus, an ordinary round felt bonnet. On the old representations of Libertas, in particular on the Roman imperial currency, she holds a pilleus in a hand, and often a rod (vindicta) in the other. Libertas, however, never wears the pilleus, and is not associated with the Phrygian cap.
After assassinating Julius Cesar (44 B.C.), the conspirators paraded in the streets, raising a Phrygian cap at the top of a spade. The image of a bonnet on a spade, as a symbol of freedom in artistic works, appears towards 1570 in the Netherlands in iconography. But the bonnet does not have any particular form and often conforms to the local habit; it thus resembles neither the pilleus nor the Phrygian cap. This iconographic tradition developed in various European countries and became a source of inspiration for American artists during the struggle for independence.
There was a clear return to the Phrygian cap in its traditional form -- with a bent point -- in France, around 1790. Under the influence of the Jacobins, the red bonnet became the epitome of the Revolution. The American revolutionaries also borrowed the bonnet of freedom from the French, but only a score of years after the declaration of independence.
Under the first Republic (1792-1804), female characters, bearing slogans of freedom and Revolution, were represented via paintings or sculptures. They were sometimes accompanied by spades decorated with the Phrygian cap. A decree of 1792 stipulated that "the seal of the state would be changed and would carry the emblem of France under the features of an upright woman dressed to the Antique, holding a spade with a Phrygian cap (or bonnet of liberty) in the right hand, leaning her left hand on a stack of arms, and having a rudder at her feet". The Tables of the Law and the Declaration of the Rights of Man and of the Citizen are also to be seen lying at her feet, displayed to the world.
The advent of the First Empire (1804-1815) weakened the representation of Marianne. Her name reappeared some time under the second Republic (1848-1852), but often took on a negative signification. Marianne was exposed in the form of a statue or of bust, particularly in the town halls, a direct representation of the Republic. She wore a Phrygian cap to value the revolutionary character, which was sometimes criticized as a call for disobedience. The bonnet was thus replaced by a diadem or a crown, to give her a wiser character.
During the Second Empire (1852-1870), Napoleon III replaced the figure of Marianne on the coins and the postage stamps with his own effigy. The Commune of Paris (1871) triggered a feeling of veneration for the fighting revolutionary with a bare bust, wearing the red Phrygian cap of the sans-culotte, but whose name was not Marianne.
Under the Third Republic (1875-1940) two models clashed, the statue with wheat-ear tiara and the statue with Phrygian cap. The first represented a moderate Republic, the second a revolutionary one that people called Marianne. Little by little the Republic settled, and the busts multiplied in the town halls and schools. A model was more or less imposed; it was a bust of woman with a young, calm face, carrying the ear tiara sometimes or, generally, a Phrygian cap. It was not until 1897-98 that the Third Republic restored the symbol of the Phrygian cap on its currencies. Where was Phrygia?
Phrygia was a kingdom located at the center of Asia Minor on the Anatolian plateau, west of Cappadocia and separated from the Aegean Sea by Lydia. It is thought that Phrygians were Indo-European people originating from Thrace who, towards 1200 B.C., invaded the Hittite empire to settle there. Its capital was in Gordium, not far from current Ankara (in Turkey), and the famous town of Troy formed part of it, but the limits of its territory varied according to times. Their kings were sometimes called Gordias sometimes Midas. One of the Midas, who reigned between 725 and 676 B.C., was the subject of legends among Greeks, because of his wealth. The kingdom was devastated towards 695 B.C. by the invasion of Cimmerians, Indo-European nomads coming from the Balkans. The Phrygian state never recovered and gradually passed under the domination of its neighboring Lydia.
Lydia lied west of Phrygia, between this one, Mysia, Caria, and the Aegean Sea; it had Sardes as capital. Under the dynasty of Mermnads (687-546 B.C.), Lydia thrived and was the most powerful kingdom of the Anatolian peninsula. Famous for its richness (coming from gold mines and especially the river Pactolus) and for its offerings to the Greek sanctuaries, the Lydian kingdom was the first State to practise coining. Its last king, Croesus, annexed all the Greek cities of the coast of Asia Minor by force. After a reign of about eleven years, Croesus was confronted with threatening Persians, who had just conquered the neighboring Media. Becoming allies with Babylonia, Egypt, and Sparta, Croesus invaded the Persian province of Cappadocia. The Persian emperor Cyrus the Great, founder of the Achaemenid dynasty, defeated the Lydian army in 546 B.C. and entered Sardes. He treated Croesus with respect, and he finished his days quietly in Ecbatana, Iran, as one of Cyrus's advisers. After Persians conquered the Greek cities of Ionia, most Asia Minor, including Phrygia, was placed under their control and was divided into several satrapies. That situation lasted for more than two centuries, until the defeat of Persians by Alexander the Great in 334 B.C. Western Phrygia, which initially belonged to the Seleucid kingdom, was annexed by Pergamon in the second century B.C. Eastern Phrygia, between Sangarios and Halys, was occupied by Celtic invaders, the Galates, towards 275 B.C. Western Phrygia was annexed to the Roman province of Asia at the end of the second century. B.C. In the fouth century A.D., Phrygia was divided into two provinces: Phrygia Salutaris in the East (Capital: Synnada), and Phrygia Pacatia in the West (Capital: Laodikeia).
During the centuries when Asia Minor belonged to the
Persian Empire, Iranian people settled in this area. Even after the conquest of Alexander, generations of Iranians lived in those regions, as attested by several clues, in particular Greek accounts, tombstone inscriptions, and coins. Even non-Iranians of Asia Minor bore Persian names (in particular Mithradates and others derived from Mithra). The royal road which connected the capitals of the empire, Persepolis and Susa, to Sardes being, according to historians, safe and practical, facilitated the installation of Persians in the fertile areas of Asia Minor. According to Xenophon, before building the royal road of 2750 km between Susa and Sardes, Cyrus the Great ordered experiments on the endurance of the horses in order to establish a rapid system of relay which did not exhaust the horses. This first system of express mail in the world made it possible to connect the two ends of the empire in seven days and seven nights while crossing 111 stations with a mean velocity of 15.3 km/h (A.E. Minetti, 2003, Nature, 426, 785). And several pieces of evidence make it believe that the Persian aristocracy brought the necessary qualified manpower for agriculture from Iran. Indeed in the fourth century A.D. many villages in Cappadocia were inhabited by the Iranian descendants of the first colons. In fact many of them were former soldiers to whom lands had been given; they had the obligation to join the army should a call occur. Moreover, the Cappadocian Solar calendar, which was used during centuries until 400 A.D., was an imitation of the Iranian Zoroastrian calendar.
The historian Bardesanes, who lived in the second-third century A.D., testifies to the fact that in his days there were still many Iranians living in Egypt, Phrygia, and Galatia who still preserved their traditions. As in the metropolis, priests were in charge of the religious issues of the diaspora. There is also a lot of information on the Zoroastrian sanctuaries of Asia Minor, the oldest having been set up by Cyrus the Great himself or his generals in Pontic Cappadocia in the 6th century B.C. In the colonies, the religious function was carried out above all by the Magi, who had an important position in the society, but did not belong to the upper classes. In fact the Magi were not orthodox disciples of Zarathushtra (Zoroastre) and had preserved many elements of their old beliefs, in particular the worship of Mithra. They had even succeeded in seizing the power by a coup after the death of Cyrus the Great, but had been sacked by Darius I. After the fall of the Persian Empire and the disappearance of the leading elite, the Magi gained power, especially in Asia Minor. However, from the third century A.D. onward, the temples were removed by the Christian decree. Nevertheless, even in the 6th century A.D., the Persian emperor Khosrow I Anushirvan negotiated with the Byzantine emperor the rebuilding of fire temples in Cappadocia, and this very fact suggests that, even at that time, there were followers of the Persian religion.
The term "Phrygian cap" is due to the Greeks who also called it "Eastern bonnet". Thus this cap was not specific to Phrygians. It was worn by a great number of Iranian tribes, as well those of Cappadocia in the west and the Scythians (Sakas) of the Central Asia. This is testified by the representations of this bonnet and its variants on the bas-reliefs of Persepolis. In addition, according to Chinese accounts, a Zoroastrian merchant of Samarkand, who travelled in China in the 8th century A.D., wore the typical Sogdian dress, including a Phrygian cap. Who Was Mithra?
Mithra, name coming from the Avestan language and the Old Persian, was the most important solar divinity of the Indo-Iranian people. In Sanskrit it is Mitra, and has been transformed in Modern Persian into Mehr, which means Sun, love, friendship and oath. The religious reform of Zarathushtra in Iran (in about1500 B.C.) relegated Mithra to the row of angels. Zarathushtra established Ahura Mazda, supreme intelligence, as the single god. However, the popularity of Mithra increased during the fourth century. B.C., and once again he occupied a privileged rank in the Persian Pantheon. Mithra thus reappeared in the epigraphy of the Persian kings beginning with Artaxerxes II (405-359 B.C.), and was a god of the warriors and, at the same time, a god of divine justice. The Greek soldiers during their expeditions in Iran came to know the religion of Mithra. In spite of the collapse of the Persian Empire after the invasion by Alexander in 336 B.C., Mithra kept many followers in Asia Minor and especially in Armenia. Thereafter the Parthian dynasty of Iran ((247 B.C.to 226 A.D.) venerated the religion and sometimes included Mithra in the name of its kings, like Mithradates I the Great, the name meaning "given by Mithra".
The Greeks of Asia Minor identified Mithra with Helios, their Sun god, thus contributing to spread his worship. Mithra acquired new attributes and gradually became the subject of worship with mysteries. The first congregation was created in Rome towards 68 B.C, by adulating soldiers of Mithra, under the direction of the General Pompeus. Roman colonies, many in Asia Minor, constituted links between Persia and the Mediterranean, and allowed the propagation of Mithraism in the Roman Empire. All the more so since the legions sent by Rome to the border areas could remain years in permanent contact with Persians and since those areas were exchanged between Persians and Romans. Mithra made his entry in the Latin literature around 80 A.D. with the poet Statius who wrote: "That you prefer to carry, the vermilion name of Titan, according to the tradition of the Achaemenid people, or of frugiferous Osiris, or Mithra who under the rocks of the Persian cave twists the bull's struggling horns." Indeed, if Mithraism attracted slaves and free men, the fact that it insisted on concepts such as truth, honor, courage, and fraternity, and that it required discipline, turned Mithra into the god of soldiers and tradesmen. To him were dedicated temples and places of pilgrimage throughout the Empire. Mithra's worship was spread all over the Roman Empire, from Spain to the Black Sea, while mounting towards Scotland in the north and going down to the Sahara. Many vestiges of this worship have been found in the United Kingdom, Italy, Romania, Germany, Austria, Bulgaria, Turkey, Armenia, Syria, Israel, Switzerland (Martigny), and in France (Bordeaux, Bourg Saint Andéol in Ardèche, in Alsace, Metz, and elsewhere). Even in Rome a series of temples were widespread in the entire city, but they were later destroyed by Christians. Their number amounts to about forty in today's Rome, while at the time there were probably three times more of them. According to Ernest Renan (1823-1892) "If ever Christianity had become smitten by a fatal disease, Mithraism might have become the established religion of the whole world."
The Romans named Mithra Deus Sol invictus "unconquered sun". The Roman emperor Commodus (161-192 A.D.) himself was initiated to the worship of Mithra, and under the reign of Aurelius (270-275) Mithraism was proclaimed the official religion of the Empire and the emperor the terrestrial incarnation of the Sun. It was Aurelius who in 274 posited the date of December 25 as the birthday of the solar divinity (natalis solis invicti). However, when Constantinus 1st (about. 274-337 A.D.) converted to Christianity in 312 A.D., Mithraism lost its influence and, after a short revival under Julian the Apostate (331-363), this religion disappeared. This philosopher and poet, who had embraced Mithraism, tried to restore the sun-worship. But ironically, he was killed in 363 A.D. at the occasion of a combat in Mesopotamia against Persians. Christmas, the birth of Mithra
Despite its disappearance, Mithraism amply inspired Christianity, in particular with regard to Christmas. The most important festival in the religion of Mithra was celebrated at the winter solstice, considered as Mithra's birthday and the victory of light over darkness. Indeed, the days lengthen more and more from the winter solstice onward when the Sun moves towards the North. However the choice of December 25 by Romans for the winter solstice is due to a mistake made when reforming the Roman calendar. In fact, in 46 B.C. Julius Cesar established a new calendar devised by the astronomer Sosigenes. This calendar, known as Julian, fixed the beginning of the seasons: spring on March 25, summer on June 24, autumn on September 24, and winter on December 25. But these dates were in delay of one or two days with respect to the reality.
Surprisingly enough, the first Christians did not celebrate December 25 and were unaware of Christ's birthday. Saint Mark's Gospel, considered as the oldest, does not speak about the life of Christ, and the two only Gospels which evoke his birth, those of Saint Luke and Saint Matthiew, never give a date for the Nativity. In any case, according to Saint Luke, at the time of Christ's birth "there were in the same country shepherds watching, and keeping the night watches over their flock" (Luke 2:8). However, in Palestine the month of December is generally rainy and the weather cold; therefore shepherds do not leave their flock in pasture at this period of the year. The first mention of the Christmas celebration goes back to the second century A.D., to Clement of Alexandria who, evoking the followers of the theologian Basilides, informs us that they celebrated Christ's baptism on January the 6 or 10. However, from the first half of the 4th century A.D. Christ's baptism and birth are both celebrated as Epiphany. A papyrus dating from the 4th century, discovered in Egypt, contains the oldest liturgy of Christmas, celebrated then in the night of 5 to 6 January. In brief, fixing December 25 for Christ's birthday was decided by the Pope Jules 1st in 340. However, this choice seems to be eminently tactical.
Mithraism contained many elements which drew their origin from centuries and sometimes even millennia of Indo-European culture, contrary to the young religion of Christ coming from Palestine. Therefore, the first Roman Christians, while giving up Mithra's religion, remained quite attached to it for still a long time. And this fact explains the presence of many Mithraic rites in Christianity. For example, in Mithraism the holiday was Sunday, the day of the Sun (in German Sonntag, in French dimanche, from Latin dies dominicus, Lord's Day). Similarly, bread and wine were consecrated at the Eucharist. Mithra was depicted as being born from a rock within a cave with attending shepherds. Moreover, the Christian baptism and the use of music, bells, and holy water as well come from Mithraic ceremonies. As for the clergy, they borrowed the title of "father" from priests of Mithra, in spite of Christ's formal prohibition: "And call no man your father upon the earth: for one is your Father, which is in heaven" (Matt. 23:9). Thus it is not astonishing that mitre, meaning a bishop's cap, calls Mithra to mind, and that the Pope's headdress tiara (a word of Persian origin) derives from frigium, referring to the Phrygian cap.
The pagan and Christian customs in Rome coexisted and intermingled still peacefully until the 4th century. It was at that time that the celebration of Christmas made its appearance and that December 25 was chosen as the birthday of Christ. During a long period the Church took into account the pagan rites to convert people. Paganism did not disappear at once, because pagans, especially the aristocracy, resisted. In fact, the Church, while maintaining pagan habits, changed their name in order to impose the Christian dogma more effectively. However, when Christianity acceded to power and became the official religion of the Roman Empire, Mithraism was not tolerated any more. Even followers of Mithra were accused of satanic falsification of the holiest Christian rites. In brief, the Christian calendar was established in the 6th century, more precisely in 525, by the monk Dionysius Exiguus, who fixed Christ's birthday as well as the origin of the Christian calendar. But he made a mistake of a few years!
Mithra did not disappear from his native land, Iran. During the Parthian and Sassanid dynasties (3rd century B.C. to 7th century A.D.), he had a dominant rank even in the Zoroastrian religion. One can see him on the bas-reliefs carved in the Iranian mountain rocks supervising the ceremony of conferring the authority to Sassanid kings by Anahita, the goddess of water, purity, and fecundation. After the Islamic invasion in the 7th century, Mithra seems to have constituted one of the elements of the Iranian resistance movements, and traces of the red cap can be found until the 15th century. Mithra was also a source of inspiration for mystics and especially for great poets, for example Hafez of Chiraz (14th century). Today, Iranians have not forgotten Mithra: each year they celebrate his birth on December 21, the winter solstice, which they call "night of Yalda" (Yule for Scandinavians!). Moreover, the seventh month of the Iranian solar calendar is devoted to Mithra and bears the name of "Mehr" (Modern Persian transformation of Mithra), just like the great festival of Mehregan, which marks the beginning of autumn as well as that of the month of Mehr. These festivals regain all their importance these years, with the return of Iranians to their old cultural values.
The history of the Phrygian cap is such a fabulous epic. It crossed the ages and remained common to gods and men, witnessing so many decisive events in the history of humanity. Some references:: Frantz Cumont, Les mystères de Mithra, Bruxelles, 1913, réimprimé Editions d'Aujourd'hui, 1985 Martyne Perrot, Ethnologie de Noël, une fête paradoxale, Paris, Grasset, 2000 Mary Boyce, Iranian Diaspora, pre-Islamic, Encyclopedia Iranica

Copyright © 2004 by M. Heydari-Malayeri Observatoire de Paris LERMA Last update: 20 December 2005



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?