Tuesday, December 13, 2005

 

192. آيين ِ بزرگداشت ِ هشتادمين سال ِ زادروز ِ شاملو در پنجمين سال ِ خاموشي ي او





يادداشت:

دوشنبه (پريروز) گروهي از اهل قلم و عضوهاي كانون نويسندگان ايران و خانواده ي احمد شاملو، شاعر بزرگ روزگارمان در هشتادمين سال ِ زادروز و پنجمين سال ِ خاموشي ي جبران ناپذير ِ او بر سر ِ گورش در امامزاده طاهر كرج گردآمدند و ياد ِ هميشه بيدار ِ آن بامداد ِ بي غروب ِ شعر ِ فارسي را گرامي داشتند.
گزارشي را كه راديو فردا از اين آيين پخش كرده است و گزارشي ديگرگونه از نشريّه ي الكترونيك ِ روز را در پي مي آورم و در پايان شعري را كه رؤيا حكّاكيان، شاعر و پژوهشگر ايراني ي ِ ساكن آمريكا، ده سال پيش از اين در بزرگداشت شاملو سروده است، زيوربخش ِ اين صفحه مي كنم. ج. د.










گردهمایی اهل قلم و خانواده احمد شاملو به مناسبت هشتادمین سال تولد شاعر بر سر مزار او



مصاحبه با سیمین بهبهانی و سیاوش شاملو

دوشنبه بيست و يكم آذر هزار و سيصد و هشتاد و چهار

بیست و یکم آذرماه امسال همزمان است با هشتادمین زادروز احمد شاملو شاعر معاصر. شاملو در بیست و یکم آذرماه سال 1304 در تهران زاده شد و در 1379 در کرج درگذشت. او در بیش از نیم قرن فعالیت ادبی آثار گرانبهایی در عرصه های شعر، پژوهش، روزنامه نگاری و ترجمه ار خود به یادگار گذاشت. به همین مناسبت شماری از شاعران و اهل قلم و خانواده شاملو بر سر مزار وی در امامزاده طاهر کرج گردآمدند. سیاوش شاملو فرزند شاعر در مصاحبه با رادیو فردا می گوید:

".مراسم بزرگداشت هرساله بطور خودجوش برگزار می شود"

خانم سيمین بهبهانی درباره این مراسم به رادیو فردا می گوید:

"شاملو یکی از بزرگترین و اثرگذارترین شاعران معاصر ماست. شاعری است که همیشه با مردم پیوند داشت و به همین سبب با مردم نزدیکی دارد."

کيانوش فريد (وين)

* * *

هشتادمين سالگشت تولد شاملو
جوانان بر بالين شاملو
ببست و سوم آذر ۱۳۸۴


جمعيت گرد مزارش حلقه زده، اکثرا جوان و دانشجو و تعدادي هم ميانه و کهنسال. زياد نيستند. به زحمت به صد مي رسند، بعضي روي زمين و برخي هم ايستاده. نشسته ها شعر مي خوانند. سنگ قبر شاملو بزرگ نيست و مرا سخت انديشه است که چنان بزرگمردي چگونه در چنين کوچک آرامگهي به سکوت ابدي تن در داده است. روي سنگ را با گل هاي سرخ پرپر شده زينت داده اند. دسته گلي و شمعي صداي حزن انگيز جواني: "آي عشق، " ...آي عشق، چهره سرخت پيدا نيست
از کساني که مي شناسم سياوش پسر شاعر است.
کساني که شعر مي خوانند جاي خود را به يکديگر مي دهند و ديوان شاعر است و هواي تازه و آيدا، درخت، خنجر و خاطره و... که دست به دست مي شود. در کنار شاملو احمد محمود آرميده و در طرفي ديگر هوشنگ گلشيري.
حقا که خداوندگار شعر پارسي را بزرگان داستان همدمي خوشايند اند. در کنار گلشيري هم محمد مختاري و جعفر پوينده خفته اند، بزرگداشت اين دو شهيد آزادي بيان هفته پيش برگزار شده. در کنار آنها هم قبري خاليست [در ليست سعيد امامي بوده که احتمالا داروي نظافت امانش نداده]. بالاي قبر محمود هم قبر صفرخان است.همان مبارز کمونيستي که رکورددار زمان زندان در ايران است. مي گويند وقتي به زندان رفته لامپ برق نبوده و وقتي آمده از تلويزيون و راديو چند سالي بيش نمي گذشته. مراسم خودماني ست. هر کس شعري مي خواند باب طبع خويش و صد البته دوستداران شاملو و اما نقطه اوج مجلس زماني بود که فراهاني، شاعر كرجي شعري خواند و حضور حضار را گرامي داشت و چشم خيلي ها را نمناک کرد،
از جمله آرمان. زيرا که ناتواني جسمي داشت و در اداي کلمات دچار مشکل بود اما سخنانش به دل نشست چرا که از دل برآمده بود.
"حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسيده باشم،هر چند که دستانشاز ابتذال شکننده تر بود...و در ادامه گفت: "... و انسان بودن و به انسان فکر کردن و انسانيت را در زندگي اجرا کردن که اگر تمامي ما به اين نقطه برسيم ديگر کسي وجود نخواهد داشت که آزادي و ايمان به آزادي را از ما صلب کند.امروز هم در اين مکان با همديگر پيمان مي بنديم که براي شاملو و تمامي کساني که در راه آزادي و انسانيت جان خودشان را گذاشتند با همديگر متحد باشيم. و در اين راه کوتاهي نکنيم..." به راستي او شاملو را با تمام وجود ادراک کرده بود با او که صحبت کرديم از عشقش به شاعر گفت و کلماتش بس نغز و دلنشين بود. از دوستان شاعر کسي نيامده بود. با جناب جاويد يکي از دوستان قديمي شاعر هم که حضور داشت قصد صحبت داشتيم که گفت: "بر سر مزار شاملو که مي آيم از صحبت معذورم." ساعتي گذشت و جمعيت فزوني يافت.همچنان شعر خواندند و پسري آمد و ساز دهني زد و آيدا آمد. هر چند دير. همان که شاعر در باره اش گفته:لبانت به ظرافت شعرشهواني ترينِ بوسه ها را به شرمي چنان مبدل مي کند،که جاندار غارنشين از آن سود مي جويد،تا به صورت انسان درآيد.
شايد در نظر من اين گونه آمد: کمي سر سنگين با شنل سياهي بر دوش و عينک سياهي بر چشم. و در تمام مدت با دستي مچ دست ديگر را گرفته بود. اندک اطلاعات من از تحليل رفتار مي گويد که اين نشان از غرور افراد دارد. باري از او که در باره شاعر پرسيديم گفت: "خوشحالم که شما اينجاييد و همچنين خوشحال از اينکه کساني هستند که راه شاملو را ادامه دهند." با آقاي منجم هم که مي گفت از دوستان قديمي شاعر است صحبتي داشتيم و حرفي زد که تازگي داشت وکمي بعيد مي نمود. [چون مستدل نيست از بيان آن معذورم.] از آيدا در باره او پرسيديم. وي را نمي شناخت که البته او هم آيدا را نمي شناخت. ساعتي ديگر گذشت و ما را وداع بالاجبار. ساعاتي خوش بود و ديدار عاشقانه اي...
مصاحبه با سياوش شاملو صحبتي که بيشتر از جنبه خبري يا مصاحبه، آوايي بود برخاسته از دل.
--مي شه براي ما از زندگي با مردي مثل شاملو بگيد؟
--شاملو چنان مرد بزرگي بود که نمي شه همه اونها رو اينجا بيان کرد.
--خلاصه اش رو که ميشه گفت؟
--راستش تا شما مي خوايد صحبت کنيد من از دردهايي که کشيده ام مي خواهم بگويم که از مطلب دور مي شويم. بعدها که بياييد حتما مي نشينيم و با هم بيشتر صحبت خواهيم کرد.
-- يک سوالي که براي من پيش آمده است اينه که واقعا چرا شعر شاملو رو اين قدر در انزوا قرار داده اند؟
--ما چهار سال دبيرستان ادبيات خوانديم در حالي که حتي اسمي هم از مرحوم شاملو برده نشد و به عنوان پدر شعر سپيد فارسي حتي اشاره اي هم به وي نشده است؟
--به هر حال کسايي مثل من و شما و يا رژيمه که باعث ميشن که اينچنين شاعران بزرگي هم در انزوا قرار بگيرند، من حتي از دوستان و بزرگان هم گله دارم، ما از اينها خواهش کرديم که بيان کمک کنن و شعر شاملو رو نقد کنن و به دست جوونا برسونن و خيلي از اين دوستان اين لطف رو از ما دريغ کردند. من احساس مي کنم که يک نوع حسادتيست که دقيقا بوي اين حسادت به مشام من مي رسه! و من متاسفم براي اين قضيه، باور کنيد که من خجالت مي کشم که حتي بگم من پسر شاملوم، تو که روشنفکر هستي، تو که بايد زنده نگه داري فرهنگ اين مملکتو، تو چه طوري مي خواي احمد شاملو را با توطئه سکوتي که براي او هست در هاله اي از تاريکي قرار بدي؟ شاملو تنها شاعري بود که در زمان زنده بودنش به اون قله اي که مي خواست رسيد، شايدم خودش نمي خواست، طبيعي بود، خودش مي گفت که هميشه شعر جلوتر از من حرکت مي کنه... هر چه قدر هم که سنگ بزنن به اون قله بازم به خودشون بر مي گرده.
--جناب شاملو، مرحوم پدر در اواخر عمر به دليل رنجي كه از بيماري مي بردند و همچنين به خاطر فشارهاي ديگر يک مقدار در انزوا به سر مي بردند. آيا شما چنين مطلبي را قبول داريد؟
-- اينو قبول دارم به خصوص از زماني که پاشونو قطع کردند در واقع خانه نشين شد و اين ديگه به دست عوامله... من درست يادمه که با صندلي چرخدار داشتم اون رو به دستشويي مي بردم، گفتم: بابا ديگه خودتو داري مي کُشي! تو ديگه الان بايد بشيني جواب جوونها رو بدي چرا وقتتو گذاشتي روي دُن آرام... گفتش که پس پول برق سيصد هزار تومني رو کي مي ده؟... کي بود که اين فکرو به او القا کرده بود که بايد پول برقو بدي، من حالا اين حرفا رو دارم بعد از چهار سال و نيم که دوستان ما رو در انتظار و انزوا گذاشته بودند، مي زنم.
-- در مورد يکي از آثار ارزنده ش "کتاب کوچه" که نا تموم موند ميشه توضيح بديد؟
-- نا تموم که نمونده مثل ماشينيه که تمام اجزاشو جدا کرده باشند و يه فرد قابل مي خواد در اون رشته نه يه نفر بلکه چندين نفر، هيچ کس نمي تونه ادّعا کنه که اين کتاب رو به تنهايي به سر منزل مقصود برسونه، اين کتاب در واقع خيلي خصوصي بهتون بگم، در خونه خود شاعر توقيفه.
من در کنار اينا خواهش مي کنم از تمام دوستاني که عکس و فيلم تهيه کرده اند، اينها رو براي ما به دفتر گرامي داشت ِ شاملو بفرستند که ما روي سايت قرار دهيم. نه اون سايتي که متعلق به آقاي پاشاييه.
-- ع پاشايي؟
-- بله عين [با کسره بخوانيد] پاشايي.
منبع: وب لاگ خانم ها آقايان، نقطه ضعف شعر.
* * *
رؤيا حكّاكيان*

و شعر بر دفتر ِ تو ...

براي احمد شاملو


شادي
در لبخند مي رويَد
شقايق در خاك
و شعر
بر دفترتو
گويي كه فرمان ِ جاودان ِ آفرينش
چنين بوده است.
*
گستاخ تر از آني
كه شعر را پدر باشي
شيري خشمگيني،
صيّادي
و صدف،
دهان به مرواريد
تنها در حضور ِ تو مي گشايد.
*
"بامداد"ي و چهل سال ست
كه در كار ِ دميدني
(و اين پذيرشي ست بس دشوار
آن هم از جانب ِ شاعر ِ جواني
كه سالها در معبد ِ پرشكوه ِ شعر ِ تو
به نيايش نشسته است).
*
در سايه ي ِ تو روييدن،
افسوني مي طلبد
اعجاب انگيز.
*
نهفته در نگاه ِ پَرياني
نيم آدمي و نيم آبزي
در ساعتي غريب
كه ماه با مهر مقابل شود
شاعري مضطرب با كِلكي نازك
و جوهري بنفش
در ميان مانده باشد
و صاعقه ...


از پي ِ تو
فوج ِ پُرهياهوي ِ بدرقه گران فروخواهد نشست
امّا واژه هاي از يادرفته
تا سالها سوگوار ِ تو خواهند ماند
-- همانان كه در قفسه هاي كهن
گُزينش ِ تو را به انتظار بودند
تا به حافظه ي ِ كاغذ بازگردند --
سازها، طبلها رَپ رَپه كُنان و
شيپورها ناركشان،
سياه پوش ِ مردي خواهند شد
كه به لطف ِ دو گوش ِ شگفت،
صداي ِ ايشان را مكتوب كرد.
و سپس
چند شاعر ِ جوان
در كُنج ِ قهوه خانه ها
سپيد و سياه ِ تو را مي نوشند
قهوه اي ي ِ چشم را
از راز ِ تو لبريز مي كنند و
حيران ِ شعر ِ تو
با درد ِ جواني ي ِ خويش
تنها مي مانند.
گويي كه فرمان ِ آفرينش چنين بوده است.


يازدهم دسامبر 93 - چهاردهم ژوئن 94
-----------------------------------------------
* رؤيا حكّاكيان به هر دو زبان فارسي و انگليسي شعر مي سرايد. از او دفتر ِ شعر ِ به خاطر ِ آب تا كنون دو بار در آمريكا به چاپ رسيده و در سالهاي اخير نيز شعرهايي از او در ماهنامه ها و فصلنامه هاي فر هنگي و نشريّه هاي الكترونيك نشريافته است. كتاب او با عنوان ِ :
Journy From The Land of No
با پذيره ي گسترده ي ِ منتقدان رو به رو گرديد و برنده ي جايزه ي مشهور مجلّه ي "اِل" شد. نشريّه ي سنت پيترزبورگ تايمز در نقدي بر اين كتاب، آن را "يكي از درخشان ترين شهادت نامه هاي زمان ِ ما" خواند و استاد دكتر احسان يارشاطر درباره ي آن نوشت: "هرچقدر از اين كتاب تعريف شود، سزاوار ِ آن است."
براي آشنايي ي بيشتر با كارنامه و كُنِش ِ فرهنگي و ادبي ي ِ رؤيا حكّاكيان، نگاه كنيد به تارنماي فارسي زبان ِ او با نشاني ي:
http://www.royahakakian.com/persian/index.html
و تارنماي ِ انگليسي زبان ِ او با نشاني ي ِ:
http://www.royahakakian.com/



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?