Thursday, October 24, 2013
احسان یارشاطر: وطن من آن جاست که بتوانم
برای ایران کار کنم.
امیر پیام
بیبیسی
به روز شده: 22:01 گرينويچ - پنج شنبه 04 ژوئيه 2013
- 13 تیر 1392
·
احسان یارشاطر از زمان پیروزی
انقلاب اسلامی به ایران نرفته و میگوید "مطلقا" تمایلی برای بازگشت به
کشور ندارد
این روزها در لابلای بحثهایی
سیاسی اینجا و آنجا، بسیارند کسانی که میگویند "ایرانیان خارج از کشور حق
اظهار نظر در مورد ایران را ندارند". اما احتمالا همین افراد هم حاضرند در
میان 'قطعیت' نظریه خود پرانتزی به بزرگی کلیکاحسان یارشاطرباز کنند.
تلاش بیوقفه او برای گردآوری کلیکایرانیکا، باعث شده تا از این دانشنامه به
عنوان "بزرگترین و جامع ترین پروژه ایرانشناسی" یاد شود. به عبارت دیگر،
به کوشش احسان یارشاطر، بزرگترین پروژه ایرانشناسی، در خارج از ایران، در حال
تکمیل شدن است.
اما خود کلیکاحسان
یارشاطر گوشاش به این حرفها و چنین
نتیجه گیریهایی بدهکار نیست. می گوید: "اینجایی که الان هستم بهترین جایی
است که میتوانستم ایرانیکا را تهیه کنم."
"برای تهیه ایرانیکا که به زبان
انگلیسی است، علاوه بر بودجه شما به ایرانشناسان برجسته ای نیاز دارید که بتوانند
بهترین مقالات را برای مدخلهای دانشنامه تهیه کنند. متاسفانه بعد از انقلاب،
ایرانشناسی در جهان تضعیف شد؛ چرا که اولا رفت و آمدهای آکادمیک به ایران بسیار
کمتر شد و به همین نسبت هم تمایل به ایرانشناسی و دسترسی ایرانشناسان غربی به
ایران کاهش یافت. به همین علت، سرعت تکمیل ایرانیکا حالا فقط به بودجه محدود نمیشود
بلکه به کمبود ایرانشناس برجسته هم ارتباط دارد."
کلیکاحسان
یارشاطر ۹۲ سال سن دارد. یعنی برابر عرف قوانین کار تا حالا باید دو بار
بازنشسته میشد. اما هنوز روزی ۸ ساعت کار میکند. این کار کردن، اول هفته و آخر
هفته هم نمیشناسد. هشت ساعت در روز، هفت روز هفته، ۳۶۵ روز سال. با این حال، بعد
از این همه سال، نسخه چاپی ایرانیکا به جلد پانزده رسیده و تا جلد ۴۵ که قرار است
آخری باشد راه زیادی مانده است.
"این اواخر فکر کردیم که شاید بهتر
است با تعیین تاریخ پایان، به اتمام گردآوری ایرانیکا سرعت ببخشیم. سال ۲۰۲۰ را به
عنوان زمان نهایی تکمیل ایرانیکا انتخاب کرده ایم."
احسان یارشاطر به تقویم میلادی
سال ۱۹۲۰ متولد شده است. اگر قرار باشد ایرانیکا در سال ۲۰۲۰ تکمیل شود، این
همزمان با ۱۰۰ سالگی او خواهد بود.
احسان یارشاطر از زمان پیروزی
انقلاب اسلامی به ایران نرفته و میگوید "مطلقا" تمایلی برای بازگشت به
کشور را ندارد، به خصوص که شنیده کوچه و خیابانها دیگر شکل و شمایلی از ایام قدیم
را ندارند
برای خودش اما خیلی فرقی نمیکند
که آن روز کجا باشد. اصولا احسان یارشاطر را نمیتوان به زمان و مکان محدود کرد.
"برای من فرقی نمیکند که در
بهترین برجهای نیویورک باشم یا در زیباترین ویلاهای لس آنجلس، همان قدر که ابزار
کارم فراهم باشد، برایم کافی است. اگر بگویند ابزار کارت را میدهیم اما ناچاری تا
آخر عمر فقط نان و پنیر و گوجه بخوری، قبول میکنم."
او از زمان پیروزی انقلاب اسلامی
به ایران نرفته؛ میگوید "مطلقا" تمایلی برای بازگشت به کشور ندارد، به
خصوص که شنیده کوچه و خیابانها دیگر شکل و شمایلی از ایام قدیم ندارند. با این
حال، چه کسی است که بتواند بگوید یارشاطر در تمامی این سالها، هر روز و هر لحظه در
ایران نبوده است؟
"وطن برای من جایی است که بتوان
برای ایران کار کرد، نوشت، منتشر کرد و فرهنگ ایران را بهتر شناساند."
آپارتمان محل زندگی و دفتر کار او
هر دو در یک ساختمان و یک طبقه واقع شده اند. فاصله میان این دو آپارتمان چند
ثانیه بیشتر نیست اما زمانی که برای باز کردن درها باید صرف کرد، کمی بیشتر از چند
ثانیه است؛ لرزش دستها، تمرکز یارشاطر را بر هم میزند. کلید در را به راحتی از
میان دسته کلید انتخاب کرده، اما لرزش دست مجالش نمیدهد تا آن را خیلی راحت در
دهانه قفل بیندازد.
صدایش هم متاثر از همین بیماری
است. با این وجود، لقوه هیچ آسیبی به دانش و حافظه او نزده است. خاطراتش از روزی
که برای نخستین بار بودجه ایرانیکا را از کلیکبنیاد ملی
علوم انسانی آمریکا مطالبه کرده بود، مثل روز روشن و
نزدیک است.
"از بخت بد من، آن روزها ایام
گروگانگیری و اشغال سفارت آمریکا بود. در واشنگتن نمیشد اسم ایران را آورد. اما
چون فکر می کردم در دنیا حتما کسان دیگری هم هستند که مانند من معتقدند سیاست
نباید در کار علم دخالت کند، جرات کردم و رفتم. همان ابتدا به رئیس بنیاد گفتم که
از اوضاع خبر دارم اما این کاری است که میخواهم بکنم. او گفت این کار شما از همان
دسته کارهایی است که ما اصولا حمایت میکنیم، با این حال، شما باید تقاضا و طرحی
کامل با جزئیات بیاورید تا در شورای ما بررسی شود. گفتم دفتر کوچک و منشی و دبیری
که الان تدارک دیده ام را نمیتوانم معطل این زمان رسیدگی کنم و نگرانم که اگر
آنها را از دست دهم، دیگر نظیرشان را پیدا نکنم. مرد سنجیدهای بود. مردانگی کرد.
گفت من از بودجه اختصاصی که در اختیارم هست به شما ۱۷ هزار و ۵۰۰ دلار میدهم تا
شما خودتان را سرپا نگهدارید و ما فرصت بررسی کار شما را پیدا کنیم. همان بودجه در
آن ایام دفتر ایرانیکا را حفظ کرد."
تابلویی از سهراب سپهری در خانه
احسان یارشاطر
خانه یارشاطر پر است از عتیقهجات
و آثار نفیس هنری. نقاشی از کلیکسهراب
سپهری که در گوشه دیوار اتاق پذیرایی
آویزان است فقط یکی از آنهاست. او برای تامین مخارج ایرانیکا، بارها ناچار به فروش
مجموعههای قیمتی خود شده. از خیلی از آنها اکنون در موزه متروپولیتن نیویورک
نگهداری میشود. آخرین آنها مجسمه "بوسه" بود که در حراج کریستی نیویورک
۶ میلیون دلار به فروش رفت.
"خانم مدیر حراج کریستی به من زنگ
زد. گفت چرا شما امروز در محل حراج نبودید؟ گفتم به بودن من که احتیاجی نبود. شما
کار خودتان را بلدید و انجام میدهید. گفت میدانید که مجسمه چند فروخته شد؟ گفتم
نه. گفت ۶ میلیون دلار. این حدود ۹ برابر قیمت اولیهای بود که پیشتر یکی از
عتیقه شناسان حراج کریستی به من گفته بود و فکر فروختن آن را در ذهن من کاشته بود."
تاریخچه زندگی یارشاطر پر است از
این حراجیها. پر است از این پولها که آمده و رفته و همگی خرج تهیه ایرانیکا شده.
مانند روزها، ماهها و سالهای عمر او که یکی یکی پیشکش گردآوری ایرانیکا شده. اما
به عقیده کسانی که احسان یارشاطر را میشناسند، آنچه او هیچگاه به حراج نگذاشته
"ایران و تلاش برای شناساندن فرهنگ ایران" است.
بشنوید: گفتگوی احسان یارشاطر با برنامه رادیویی چمدان
قطعه استفاده شده در این گزارش از
آثار برجسته کلیکآنتونیو
ویوالدی موسیقیدان ایتالیایی قرن هفدهم
است که خواننده اپرا کلیکسیسیلیا
برتولی (کلیککلیکCecilia Bartoli) آن را اجرا کرده است.
چکیدهی آزمونهایِ ِ یک
زندگانیی ِ پُربار: حدیث ِ نفس، نوشتهی ِ دکتر حسنکامشاد
نام نویسندهی فرزانهی این کتاب، برای اهل فرهنگ و
ادب ناشناخته نیست. دستآورد بیش از نیم سده کوشش و کنش نویسندگی و ترجمانیی او
به دو زبان فارسی و انگلیسی در زمینههای گوناگون ادبی و فرهنگی، برای خوانندگان
جویا و پویا ارجمند و آموزنده بودهاست و هست.
دفتر کنونی، گونهای جمعبندی ِ فرارَوَند ِ این پویش و کوشش راهگشا و
بارآورست و خوانندهی آشنا ( و – حتّا – ناآشنا) با کارهای دکتر کامشاد را
از نخستین مرحلههای زندگیی اجتماعی و فرهنگیی او، گام به گام تا امروز میآورد
و در هر قدم با تجربهای دیگرگون و روشنگر، از برخوردهای وی با رویدادها و کسان،
آشنامیکند.
گسترهی زندگی و مشغلههای گوناگون نویسنده در
ایران و فراسوی آن و نیز سفرهای فراوانش به سرزمینهای مختلف و دیدارهایش با کسان
زیادی (هریک – در حدّ و نوع خود – نقشورزی مهمّ و چه بسا دارای شهرتی ایرانگیر
یا جهانگیر)، خاطرههایش را رنگ و درونمایهی ویژهای بخشیده و تبدیل به گونهای
راهنمای شناخت نامآوران روزگار وی (چندین دهه از سدهی چهاردهم خورشیدی / سدهی ِ
بیستم میلادی و دنبالهی آن تا امروز) کردهاست و این، خود دستآورد کمی نیست.
تصویرهای بسیارشمار نگارنده در کنار این کسان، خاطرهنگاریاش را جلوه و جمال
بیشتری بخشیدهاست و خواننده با انگاشت خود در صحنههای دیدارها، به دریافت زندهتری
از آنها میرسد.
به دیگر سخن، میتوان گفت که این کتاب، در
واقع، تنها روایت و حکایت ِ زندگیی شخصی یا حَسب ِ حال ِ یک تن نیست؛ بلکه بسیار
فراتر از آن، به سبب کارهای اداری و دانشگاهیی نویسنده و حضورش در عرصهی
روشنفکری و ادب و فرهنگ معاصر، طیف بزرگی از چهرههای شاخص را دربرمیگیرد و آگاهیهای
مهمّ و دست اوّلی از زندگانیی آنان و حوزههای کارشان را شاملمیشود که خود،
غنیمتیست ارزنده و سودمند.
Sunday, October 20, 2013
شناخت نامه ی یک فرهنگ ِ گویشی
فرهنگ فارسی ِاصفهانی
پژوهشی در گونه
/ لهجه/ گویشی از زبان فارسی
<br>
جلیل دوستخواه
دفتر یکم
آ - چ
دوره ی تدوین از ۱۳۲۹
گزینه ای از پیشگفتار
اصفهان، یکی از کهنترین و بلندآوازه ترین شهرهای شناخته در
تاریخ و جغرافیای ایران زمین،
به
شمار میآید. این شهر، در گذشتهیِ ِ دور،
گابیان یا گِی نامیده میشده که از روزگار ِ هخامنشیان
به
جی (/شهرستان) دیگردیسی یافت و در کنار ِ یهودیّه (بخش ِ
یهودی نشین شهردر شمال ِ خاوری)،
با اقلیّت ِ بزرگ ِ یهودی، جایداشت. (سازمان
پژوهش ِ برنامه ریزی ِ آموزشی- ١٣٦٦، ص ۸∙۳).
گفته
شده است که کورش، شاه هخامنشی، پس از گشایش ِ بابل،
بخشی ازیهودیان ِ آزادکرده را از آن
جا به محلّی آباد در کرانهی ِ
زاینده رود فرستاد.
که بعدها جوواره
(/ جوباره/جویباره) نامیده شد این بخش، هنوز هم برجاست و جوواره
(/ جوباره
/ جویباره) نامیده میشود. (شفق.، ص ص۳۹۷- ∙∙۴).
……………………………………………………………………… ..............
زبان
ِ مردم ِ این شهر، دیرزمانی، گویشی از زبان ِ فارسیی ِ دَری بود و
سپس به گونه یا لهجهای از آن ، دیگردیسی یافت که
در برخی از متنهای ِ کهن، نمونههایی از آن بر جامانده و گویش ِ– تا کنون رایج ِ– کلیمیان
ِ این شهر، نمود ِ گستردهتری از آن را در خود، نگاهداشتهاست (← احمد تفضّلی:
"اطّلاعاتی در بارۀ لهجۀ پیشین ِ اصفهان" در نامۀ مینوی،
تهران - ∙۱۳۵ و ایران کلباسی: گویش ِ کلیمیان ِ اصفهان، پژوهشگاه.ِ علوم انسانی و مطالعات
فرهنگی، تهران - ١٣٧٣).
..........................................................................................................................
پژوهش های زبان شناختی ی دو سده ی اخبر، نشان
می دهند که فارسیی ِ اصفهانی، یکی از زیربخشهای ِ زبان ِ
فارسی است و در پیکره ی کنونی اش، بر پایهی ِ سنجههای ِ زبان شناختی، گونه / لهجه (زیرํ شاخهای از زبان که
ساختار دستوریی ِ ناهمํ سان ِ عمدهای با زبان ِ معیار
ندارد)، به شمار میآید. امّا نشانههای اندکی از گویش بودن ِ آن در
گذشته (یعنی زیرํ شاخهای از زبان، که در همه یا بخشهایی
از کاربُردهایش، ساختار ِ دستوریی ِناهمํ سان با زبان ِ معیار دارد) ، در برخی
از ترکیبها و تعبیرهای مهجور؛ امّا هنوز –
کم و بیش – رایج ِ آن، بر جا مانده است. (برای نمونه ← اش کُشَم نَش
کُشَم دراُوُردن و چم چاره، با ساختار دستوری ی ِمتفاوت ِ
آنها در متن ِ این فرهنگ).
..........................................................................................................................
از سرآغاز ِ
جوانهزدن ِ گویش ِ پیشین ِ اصفهانی بر تنهی ِ درخت ِ زبان ِ
فارسی و زمان ِ دیگردیسیی ِ آن به لهجه و نیز سِیر ِ تحوّل و تطوّر ِ
کاربُردیی ِ آن، آگاهیهای ِ دقیق و درست و نمونههای بازنگاشتهی روشن و رهنمون ِ چندانی در دست نداریم.
پژوهش
در گویشها و گونهها (/ لهجهها)ی زبان فارسی از جمله بایستهها در راستای شناخت
بنیادین و دانشیي این زبان و ارزشها و گنجایشهای آن است که در چند دههی گذشته،
نمونههایی از آن انجام پذیرفته و
نشریافته است.
...........................................................................................................................
دربارهی گویش
ِ ( و سپس، گونه / لهجهی ) اصفهانیی زبان فارسی نیز تا دوران ما، به
جز پارهای میانํ پیوندهای کوتاه در جُستارهای ادبی و تاریخی ( که همانا به
جای خود روشنگر و سودمنداند) و برخی کارهای پراگنده (که بیشتر جنبهی گردآوری ی
بخشی از ماده های خام ادب و فرهنگ توده دارد و چندان هم روشํ مَند نیست) اثری نشر نیافتهاست و یا نگارنده ندیده ام.
در بیش از سه دهه پیش از این، کتاب زیر در
روسیّه انتنشاریافت که – که به رغم ِ برخی کاستیها و نادرستیهایش– کاری سودمند و مغتنم در حوزهی ِ این پژوهش
است:
Smirnova, Lidiya Pavlovna, Isfakhansky gāvār
(materialiiK izucheniye) Moskva, Iz. Nauk,1978.
و در دههی
ِ هفتاد این سده ی خورشیدی، برای نخستین بار، کتاب ِ فارسی ِ اصفهانی،
تألیف دکتر ایران کلباسی، به منزله ی ِ پژوهشی اصولی در پُرسمان ِ
این گونه (/ لهجه) نشریافت. مؤلّف ِ این کتاب بر پایهی سنجههای شناختهی دانش
زبانشناسیی امروز به سراغ ِ فارسیی ِ اصفهانی رفته و آن را در
پیکر ِ ساختاریی ِ بنیادینش بررسیده است. (در بارهی ِ این کتاب و برخی نکتههای
ِ انتقدیی ِ وارد بر آن، ← جلیل دوستخواه: پژوهشی روشمند در گستره یی زبان شناختی، در فصل
نامهی ِ ایران نامه، ١٦: ١، چاپ ِ ایالت مریلند (آمریکا)، زمستان ١٣٧٦،
ص ص ١٥٥- ١٦٤ و ویرایش سوم آن، با
عنوان ِ فارسیی ِ اصفهانی، شاخهای بَرومند از تناور درخت ِ زبان ِ
فارسیی ِ دَری: بررسی و نقد ِِ یک پژوهش، در کتاب ِ ایرانی ماندن و جهانی شدن
(مجموعه ای از ده گفتمان ِ ادبی و فرهنگی از این نگارنده در
فرارَوَند ِ نشر).
برای
آشنایی با فهرست ِ گستردهی ِ پژوهشهای ِ انجام یافته در این زمینه، ↓
Isfahan
–xxi-provincial-dialects
در
دانشنامه ی ایرانیکا:
(Encyclopædia Iranica)
* * *
پژوهش کنونی بر پایهی ِ شنیدهها و نگاشتههای
ِ مؤلّف از زبان مردم اصفهان (بیشتر، بیسوادان یا کمسوادان – که تأثیر
کمتری از زبان اداری و رسمی و فارسیی ِ معیار، پذیرفته بودهاند – در شش دههی گذشته (و چندی در دههی ِ چهل با همکاریی ِ
زندهیاد هوشنگ گلشیری)، از یک سو و کاوش در پژوهشها یا نوشتههای ِ نشریافتهی ِ معاصران، از سوی ِ دیگر، استوارست.
.............................................................................................................................
فرهنگ کنونی، حاصل ِ شصت سال کار و کوشش و
پژوهش ِ پیگیر، بی هیچ درنگی در میانه، است. "شصت سال" در حدّ ِ خود،
"یک عمر"ست؛ با این حال – چنان که سخنوربزرگ ِ ادب و فرهنگ مان، سنایی ی
غزنه ای گفته است – : "عمرها باید که
تا یک سنگ خاره ز آفتاب / لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن!"
پژوهندهی ِ این اثر، در سال ۱۳۲۹، که هفده ساله و دانشآموز ِ دانشسرای ِ
مقدّماتیی ِ اصفهان بود، بر اثر ِ خواندن ِ راهنمای ِ گردآوریی ِ فرهنگ ِ
توده، اثر ِ زندهیاد صادق هدایت، سوداییی ِ کار ِ گردآوریی مادههای ِ این فرهنگ شد و دست به کار ِ
جُستار و پرسش و پژوهش و نگارش گردید و در فرارَوَند ِ زمان، پای ِ سخن دهها تن نشست و اندوختههای ذهنشان را از
گفتار به نوشتار درآورد و به خواست ِ سامانํ
بخشیی ِ الفبایی و دستهبندی، بر برگههای کوچک کاغذ (/ به تعبیر فرنگیها
"فیش" یا "ایندکس کارد") بازنوشت که با گدشت ِ دهها سال،
شمار ِ آنها به هزاران رسید.
وی در
سال ۱۳۳۸، بخشی از این کار را با راهنماییی ِ استاد زنده یادش دکتر صادق
کیا، در
دفتری
با عنوان ِ فرهنگ ِ مردم ِ اصفهان، در٣٥٠ صفحه ی نیم ورقی، تدوین کرد و به منزلهی پایان نامهی ِ دورهی ِ کارشناسی ی ِ زبان
و ادبیّات فارسی در دانشکدهی ِ ادبیّات دانشگاه تهران، به استاد تقدیم
داشت و با عنایت و تشویق ِ دلگرمکنندهی ایشان رو به رو گردید.
امّا خویشکاری اش را ورزیده نینگاشت و دهها
سال دیگر، بدان مشغولماند و همواره و در همه جا، در خانه و در سفر، درکتابخانه و
اداره و در صفهای ِ انتظار ِ گوناگون و اتوبوس و تاکسی و قطار و هواپیما، بدان
پرداخت و پای سخن ِ دهها تن از زنان و مردان اصفهانی (به ویژه کهنํ سالان) نشست و از آنان
پرسید و نگاشت و در خواندن صدها کتاب و گفتار، هرجا که مطلب یا نکتهای روشنگر و
رهنمون به موضوع این فرهنگ یافت، آن را غنیمتํ شمرد و بازنوشت و در جای درست آن،
بایگانی کرد تا در سامان بخشی ویرایش ِ پسین، به
کارش آید.
در دههی چهل، دوست ِ زندهیادش هوشنگ
گلشیری – که خود به پژوهشی همانند پرداخته بود – به وی
پیوست تا بار ِ این پژوهش را با هم بر دوش بگیرند. کار ِ مشترک ِ آنان، یک دهه به
درازا کشید و افزون بر برگه نویسیی ِ مادههایِ فراهمآورده و سامانํ بخشیی ِآنها، فراگیر ِ پژوهش ِ مِیدانی در میان ِ مردم ِ کوچه
و بازار نیز بود که دستํ
آوردی سرشار و سزاوار داشت تا این که گلشیری – به سبب ِ درگیریی ِ گسترده و وقتگیرش
در عرصهی ِ داستانํ نویسی – از ادامهی ِ کار در این فرهنگ، بازماند و
همهی ِ برگهنوشتهای ِ خود را یکํجا به
نگارندهی ِ این گفتار سپرد تا با فراهمํ آوردههای
خود، یکํ
کاسه کند و کار را ادامه
دهد. امّا او گوهر ِ این پژوهش را آذین بخش ِ داستانهای خود و بیش از همه، جن
نامه کرد که نگارنده، هرجا که بایسته دیده، متن را با دادههای آنها، سنجیده و گستردگی و ژرفا بخشیدهاست.
.........................................................................................................................
بدین
سان، کار ِ پژوهش در درونํ مایهی ِ این فرهنگ، به رغم ِ همํ کاریی ِ مغتنم ِ
گلشیری در یک دهه، همچنان که فردی آغازشدهبود، از دههی ِ پنجاه بدین سو نیز، یک نفره
(و در دو دههی ِ اخیر، "غریبانه"!)، ادامهیافت. امّا نگارنده به زودی، دریافت "... که عشق آسان نمود اوّل؛ ولی افتاد
مشکلها!"
.............................................................................................................................
در دنباله، سطرهایی از دفتر یکم این فرهنگ (بخش آ - چ) را – نمونه وار – در
این شناخت نامه، می آورم :
آ، اَ، اُ، اِ، ای، او
(Ã, A /A:, O
/Ô, E /Ê, I /Î, U/Û)
Ã,A / آ، ا
آ، ا: ١) حرف ِ یکم ِ الفبای فارسی در دو نمود ِ بلند (کشیده و
ناکشیده) â / :â و کوتاه a/ a: (کشیده و ناکشیده).
۲) نشان ِ جمع (جایگزین ِ - ان و - ها) برای همهی ِ نامها (کسان و چیزها): پِسِرا
(پسران/ پسرها)، زَنا ( زنان / زنها)، کفشا (کفشها)، پولا (پولها).
پس از واکهی ِ و - ( - û)، - وا< رووا
(روها/ رویها)، مووا (موها / مویها).
پس از واکهی ِ ی- (/i î) < یا:
قِدیمی: قِدیمیا (قدیمیها)، سیبํ زمینی: سیبํ زمینیا (سیبํ زمینیها).
پس از واکهی ِ آ (â)، کشش ِ همان واکه، جایํ گزین ِ آن میشود. : نوموا / نونوا [nûm(/n)vâ ] > :nûm(/n)vâ] (نانواها،
نانوایان)، شوروا [ urvâš] > :urvâš (شورباها).
پس از واکهی ِ
اِ [e-]، به واکهی ِ ا با کشش [:â] دیگردیسی مییابد. (↓ تنا
= تنها/ تنهها) و تِنِه
= تن/ تَنِه).
پس از همخوان ِ y-، به - یّا
(/-yyâ) دیگردیسی مییابد.: بالای، حالای.
پس از همخوان ِ
y-، به - یّا (/-yyâ) دیگردیسی مییابد.: بالای، حالای، نوموای (/ نونوای)
> بالایّا (بالاییها)، حالایّا (حالاییها)، نوموایّا / نونوایّا
(نانواییها). (↓ - یّا در بخش ِ ی).
۳) و (حرف ِ پیوند
/ ربط / عطف) = _ُ / و:
پِِدِرا پِسِر (پدر و پسر)، کفشا کلا (کفش و کلاه).
۴) را (حرف اضافه/ نشان مفعول بیمیانجی/ صریح):
بِچادا (= بچههایت را)، پولادا (= پولهایت را)، خونهدا (= خانهات را.
[کاربُرد: پس از
واکههای آ، و، ا ِ، ی، _ُ بیشتر را میآید < شوما را (شما را)، مو را (موی
را)، خونه را (خانه را)، گوشی را (گوشییا هم، گفته می
شود.).]
۵) - ا، (= هان) حرف ِ هُشدار یا تنبیه (با تأکید)
در پایان ِ جملهی ِ خطابی: میگما! (= میگویم هان!)، میزِنَمِدا! (= میزنَمَت
هان!)؛ وانَیسییا [vâ-naysi-yâ] (= بازنَایستی [bâ:z-nai:sti-hân] هان!)، سنج. سبک.،
ج ۲، ص ۱۸۸: مَه ایستیدا.
٦) میانํ وَندی است در بین ِ دو
کاربُرد ِ صفت که از مجموع ِ ترکیب، قید ِ بیانگر ِ حالت ِ پایدار، میسازد:
داغاداغ (↓ ھ. د.)، سرداسرد (↓ھ. د.)، گرماگرم (↓ھ. د.)
٧) کوتاهکردهی ِ آغا (/ آقا) ست در نامها یا عنوانهای ِ
زنان : آباجی (آغاباجی)، آغا بگوم (آغا بیگم) و یا مردان: آمیز مَمِد (= آقا میرزا
محمّد)، آمیزلی (= آقا میرزا علی).
٨) حرفی است برای آغاز یک
پرسش: "آ شوما اِز کوجا مییَین؟" (= آ شما از کجا میآیید؟")
آب [bâ / b:â] (↓ اُ).
۱) هرگونه آب (برای آشامیدن، شست و شو،
پاشیدن، آبیاری کردن و ...).
۲) کنا.: استخر(↓ سلخ)، برکه، جوی، چشمه، دریا، دریاچه،
رود، کاریز (قنات)، مادی (↓ﻫ. د.)، مرداب
و به گونه ای کلّی، هر گونه آب ِ ایستاده یا روان.
۳) کنا.: اشک، آب ِ چشم (سنج. فردوسی: "یکی
داستان است پُر آب ِ چشم ..."، شا.خا.، ج ۲، ص ۱۹۹).
..........................................................................................................................
چ/ Č
چ [ č]. : هفتمین حرف از الفبای فارسی.
چا [:âč]. (=
چاه).
|| آبی دَمی ~.
(= آب ِ دم ِ چاه): آب ِ تازه از چاه برکشیده.
|| ا ِز ~ دراُوُردنا تو چاله ا
ِنداختن!/ ا ِنداخدن. (= ا َز چاه در
آوردن و توی ِ / در چاله ا َنداختن!) : از حال و وضعی بد، رهاکردن و به حال و وضعی
بدتر و وخیم تر، دچار گردانیدن!
|| ا ِز ~ دراومِدنا تو چاله
اُفتادن!/اُ فدادن! (= ا َز چاه در آمدن و
توی ِ / در چاله ا ُفتادن / اُفدادن!) : از حال و وضعی بد، رهاشدن و به حال و وضعی
بدتر و وخیم تر، دچار گردیدن!
|| ا ِز ~ دراومِدنا تو دام اُفتادن!/اُ فدادن! (= ا َز چاه در آمدن و توی ِ / در دام ا ُفتادن / اُفدادن! ↑
د. پیش.).
|| ا ِز سر، تو ~ اُفتادن!/اُ فدادن!
(= ا َز سر، توی ِ / در چاه ا ُفتادن / اُفدادن!) : دچار اشتباهی بزرگ شدن و سخت
زیان دیدن و در وضعی دشوار، گرفتارآمدن! ( ↑ دو د. پیش.).
|| اوّ ِل چا [ :âč] را کندنا
بَد [ba:d] مُنارا دُزّیدن! (= اوّ ِل چاه را کندن و بعد مُنار را دُزدیدن!): آخِر˚بین و
عاقبت˚اندیش بودن و دشواری ی سرانجام ِ کار را از همان آغاز ِ کار، دیدن و برای
آن، چاره ای اندیشیدن و تدارکی دیدن.
|| این ~ و اینم رسبون! (= این چاه و این هم ریسمان!): ابزار و زمینه ی کار،
آماده است؛ اراده و همّتی برای کار، بایسته است!
|| خدا چِشا داده س؛ ~ رَم داده س! (= خدا چشم را داده است؛ چِشَم راهم داده
است!) : خطر و زیان و امکان پروا و پرهیز از آن، هر دو در اختیار انسان است و نمی
توان از آسیب نالید و وسیله ی پیش گیری از آن را نادیده گرفت.