Sunday, September 26, 2010
یادواره ای برای «اردشیر محصّص»: پیوستی دیگر بر شماره ی مهرماه "ایران شناخت"
زندگی و هنر ِ «اردشیر مُحصّص»، نگارگر، طرح- طنزنگار و نمایشگر ِ چهره ی ِ روزگارمان در دومین سال روز ِ خاموشیی ِاو: سخنرانیهای دو روزه و نمایشگاه ِ سه روزهای از گزینهی ِ اثرهای این هنرمند ِ ممتاز و مردمی
دانشگاه نیویورک
۱۸-۱۶مهرماه ۱۳۸۹
هشتم - دهم اکتبر ∙۱∙۲
اردشیر مُحصّص
۱۳۸۷- ۱۳۱۷
THE LIFE AND ART OF ARDESHIR MOHASSESS
New York University Oct. 8-10, 2010
دو طرح ِ اخیر، برداشت ِ اردشیر محصّص است از چهره و نقش ِ ملی و تاریخی ی ِ دکتر محمّد مصدّق
پارهکنندهی ِ قرارداد ننگین ِ نفت تحمیلی ی ِ جهانخواران و گسلندهی ِ زنجیر ِ اسارت ِ استعمارگران
بدرود ایرانیان با هنرمند ِ شهربند ِ غربت
CONFERENCE (October 9-10); ART EXHIBITION (October 7-10); Opening Reception Friday the 8th of October from 6-8 PM.
October 9, 2010 will mark the second anniversary of the death of Ardeshir Mohassess (1938-2008), one of the greatest and most influential artists of contemporary Iran.
To commemorate his life and legacy, there will be a two-day conference at New York University , "Mohassess, Art, Politics and Beyond" (October 9-10) with a three-day exhibition of a selection of his later works (October7-10).
The Conference explores the artistic achievements of Mohassess and celebrates his unswerving lifelong devotion to illustrative art, as well as his deep and unflinching concern for freedom and justice. The innovative style of the artist and his impact as a forthright social and political commentator on Iranian culture will be discussed by different panellists and from different perspectives and disciplines.
Saturday, October 9: 10 A.M.
Conference Co-Chairs: Dr. Ehsan Yarshater ( Columbia University ); and Dr. Ali Mirsepassi ( New York University ).
Panel I: Mohassess through a Historical Perspective
Dr. Ulrich Marzolph (Akademie der Wissenschaften, Gottingen ); Dr. Nahid Mozaffari (NYU); Dr. Dagmar A Riedel ( Columbia ).
Panel II: Mohassess: His Art and Legacy Dr. Reza Baraheni (writer and scholar; Canada ); Shahriyar Mandanipur (writer; Boston ); Shirin Neshat (artist; New York ).
Panel III: Mohassess in Exile: (artist, intellectual and friend)
Dr. Firoz Nodjomi ( Nassau Community College ); Houra Yavari ( Columbia ); Dr. Behrooz Moazami (Loyola University New Orleans); Dr. Hadi Hazavei (artist and scholar; New York ); Nicky Nodjoumi (artist; New York ).
Sunday, October 10 (11 A.M.)
Panel IV: Mohassess: The Artist as Satirist and Social and Political Commentator: Dr. Abbas Amanat (Yale); Dr. Peter J. Chelkowski (NYU);Majid Roushangar ( California ; writer and editor).
Documentary: "Ardeshir, An Artist by Nature"
Preview of Dr. Bahman Maghsoodloo's documentary on Ardeshir Mohassess (preceded by a short introductory talk).
The Ardeshir Mohassess Trust: Report and Discussion of Future Plans Behrooz Moazami and Nicky Nodjoumi; ("Friends of Ardeshir")
Exhibition: Mohasses: A Selection of Later Works
There will be an Opening Reception on Friday the 8th of October from 6-8 PM, with introductory remarks by Shirin Neshat and Nicky Nodjoumi. Curators: "Friends of Ardeshir"
The Conference and the exhibition are open to the public, free of charge.
LOCATION: The Conference and the Exhibition will take place in Gallatin Galleries: http://www.gallatingalleries.com/ Address: 1 WASHINGTON Place , New York , NY 10003 .
For further information please contact: Nicky Nodjoumi Cell: 917-496-8818, or http://www.isi-nyu.org/isi-nyu/isi/index.html
The Conference is organized by "Friends of Ardeshir"
Sponsored by the Iranian Studies Initiative (ISI-NYU)
Inline Attachment Follows: 1425257991.txt
______________________________________________
Listserv mailing list
Listserv@iranianstudies.com
http://iranianstudies.com/mailman/listinfo/listserv_iranianstudies.com
خاستگاه: رایان پیامی از
Rivanne Sandler
انجمن جهانیی ِ پژوهشهای ایران شناختی
The International Society For Iranian Studies (ISIS)
Thursday, September 23, 2010
دریغ و دردی دیگر: خاموشی ی نگارگر بزرگ میهن مان «هانیبال الخاص»
چهره ی هنرمند اثر خود او
مرضیه حسینی
در روز
چهارشنبه ۳۱ شهريور ۱۳۸۹
در ستون ِ
یاد یاران
در نشریّه ی خبری ی روزآنلاین، درگذشت ِ اندوه بار ِ هنرمند بزرگ روزگارمان هانیبال الخاص را مرگ رنگ نامیده و گزارشی فراگیر از زندگی و آفرینش هنری ی او نگاشته است:
http://www.roozonline.com/persian/honare-rooz-2/honare-rooz-2-item/article/2010/september/22//-cea43c7ad3.htmlهانیبال الخاص در کنار یکی از نگاره هایش
نیمایوشیج
از کارهای هانیبال الخاص
افزوده:
در باره ی زندگی و هنر والای ِ هانیبال الخاص، گفتارهای گوناگونی را -- که در پنجاه و دو پرونده، فراهم آورده شده است -- بخوانید و نمونه های بیشتری از آفریده های او را بنگرید:
همچنین صدای شعرخوانی ی هنرمند را بشنوید:
خاستگاه ِ بخش ِ افزوده: رایان پیامی از احمد رناسی - پاریس
یکم مهرماه، هفتادمین سال ِ زادروز ِ استاد شجریان، فرخنده باد! پیوستی بر شماره ی مهرماه ِ «ایران شناخت»
استاد شجریان در۷۰ سالگی:
من زبان مردمم هستم!
گفت و شنود رادیو فردا با
استاد ممتاز ِ آواز ِ ایران را
در این جا، بخوانید:
در سفر اخیر استاد شجریان به استرالیا
جلیل دوستخواه
کتاب دو جلدی ی ِ اوستا
را برای ارج گزاری به استاد و هنر والای ایشان،
را برای ارج گزاری به استاد و هنر والای ایشان،
بدین چشم و چراغ و وجدان بیدار ِ هنر موسیقی ی ایرانی
پبشکش کرد.
Wednesday, September 22, 2010
ماهنامه ی «ایران شناخت»، سال ششم - شماره ی چهارم، مهر ۱۳۸۹/ سپتامبر- اکتبر ۲۰۱۰
بنیادگذار، سردبیر و ویراستار
جلیل دوستخواه
گفتاوَرد از دادههاي اين ماهنامه، بي هيچگونه ديگرگونگردانيي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.
You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.
Copyright-Iranshenakht©2005-2010
همکاران این شماره:
آبگینه (دفتر نشر) - ایران
ابراهیمی، فرشید- ایران
احد صارمی، یاشار- آمریکا
انجمن ِ بینالمللیی ایرانشناسی - آمریکا و انگلستان
انجمن پژوهشیی ِایرانشهر- ایران
بنیاد میراث ایران - انگلستان
پاکدامن، ناصر - فرانسه
جعفری، علی اکبر - آمریکا
حاجسیّدجوادی، میرکسرا - ایران
خطیبی، ابوالفضل - ایران
دوستخواه، جلیل - استرالیا
رزّاقی پور، سیروس- استرالیا
رناسی، احمد - فرانسه
روشنگر، مجید - آمریکا
سلطان الکتابی، محمّد - ایران
شوکنی، حبیب - آمریکا
شهربراز- ؟
کاظمی، یاغش - ایران
مُرادی غیاث آبادی، رضا- ایران
مولوی، فرشته - کانادا
" ... [فریدون] به روز ِ خجسته، سر ِ مهرماه
به سر برنهاد آن کیانی کلاه
زمانه بیاندوه گشت از بدی
گرفتند هرکس رهِ بِخرَدی
دل از داوریها بپرداختند
به آیین یکی جشن ِ نو ساختند
نشستند فرزانگان شادکام
گرفتند هریک ز یاقوت جام
مَی ِ روشن و چهرهی ِ شاه ِ نو
جهان نو ز داد و سر ِ ماه ِ نو
بفرمود تا آتش افروختند
همه عنبر و زعفران سوختند
پرستیدن ِ مهرگان دین ِ اوست
تن آسانی و خوردن آیین ِ اوست
اگر یادگارست ازو ماه و مهر
بکوش و به رنج ایچ منمای چهر..."
(شاهنامه، ویرایش خالقی مطلق، دفتر یکم - ص ۸۹)
" روز ِ مهر و ماه ِ مهر و جشن ِ فرّخ مهرگان
مهر بفزای ای نگار ِ مهرچهر ِ مهربان."
مسعود سعد سلمان
جشن ِ باستانیی ِ «مهرگان» / شانزدهم مهر ماه / مهررور روز از هفتمین ماه
بر همهی ِ دوستداران ِ فرهنگ ایرانی، فرخنده باد!
بنفشه
گل ِ ویژه ی مهرگان
در بارهی ِ «مهر» و «مهرگان»، ↓
اوستا
کهنترین سرودها و متنهای ایرانی
گزارش و پژوهش: جلیل دوستخواه
انتشارات مروارید- تهران
چاپ پانزدهم- ۱۳۸۹
ج ۲، ص ص۵۷∙۱- ∙۶∙۱
۱. مهرگانی دیگر و پُرسمانی همچُنان نیازمند ِ پژوهش و پاسخ
در مهرگان ِ سال گذشته، پُرسمان ِ چراییی ِ کشتهنشدن ِ ضحّاک (/ اَژَی دَهاکَََ ) بر دست ِ فریدون، در اسطوره و حماسهی ایران، درونمایهی ِ سخن ِ دوستان ِ همنشین در جشن ِ مهرگان در این جا (تانزویل - استرالیا) بود که آنان، برداشتهای ِ خود را در میان نهادند. ویراستار، سپس، همان پرسش را با دوستان ِ پژوهشگر خود در سراسر جهان، در میان نهاد و پاسخهای آنان را نشرداد (↑ گزارش ِ آن همایش در همین رسانه).
از جملهی ِ آن پاسخها، یکی هم گفتار ِ دوست ِ دانشمند، آقای دکتر ابوالفضل خطیبی بود. ایشان، سپس، جُستار خود را برای دستیابی به برآیندی ژرفتر و رهنمونتر، پی گرفتند و ویرایش ِ تازهی آن را با لطف به این دفتر فرستادند و من نیز با سپاس فراوان از همدلی و همکاری شان، متن ِ آن را در این هنگام جشن مهرگان، زیوربخش ِ سرآغاز ِ این شماره میکنم و به خوانندگان ِ دوستدار ِ این پژوهش ِ کلیدی، پیشکش میدارم.
چرا فریدون ضحّاک را نکشت؟ (۱)
اژی دهاک (/ ضحاک)
در بند ِ دماوند
در شاهنامه در پایان داستان ضحاک میخوانیم: هنگامی که او در برابر فریدون قرارگرفت:
"... ز بالا چو پی بر زمین برنهاد/ بیامد فریدون به کردار باد
بدان گرزهی ِ گاوسر دست بُرد/ بزد بر سرش، ترگ بشکست خُرد
بیامد سروش خجسته، دمان / مزن! – گفت – کو را نیامد زمان!
همیدون شکسته ببندش چو سنگ / ببر تا دو کوه آیدت پیش، تنگ
به کوه اندرون به بود بند اوی / نیاید برش خویش و پیوند اوی...
بران گونه ضحّاک را بسته سخت / سوی شیرخوان برد بیداربخت
همیراند او را به کوه اندرون / همیخواست کردن سرش را نگون
همان گه بیامد خجسته سروش / به چربی یکی راز گفتش به گوش
که این بسته را تا دماوند کوه / ببر همچُنین تازنان بی گروه
بیاورد ضحّاک را چون نَوَند / به کوه دماوند کردش به بند..." (۲)
چنانکه از بیتهای بالا پیداست، در شاهنامه به این پرسش که چرا فریدون، ضحّاک را نکشت، پاسخ داده نشدهاست. بنا به بیت سوم، پس از آن که فریدون نخستین ضربۀ مرگبار گرزۀ گاوسار را بر سر ضحّاک وارد میآورد، به یکباره سروش ظاهر میشود و بدو میگوید: "دست نگه دار! او را مکش! چون اکنون زمان مرگ او نرسیده است." و در بیتهای هفتم و هشتم که بار دیگر فریدون قصد کشتن ضحّاک را میکند، باز سروش ظاهرمیشود و با گفتن رازی در گوش او، درخواست پیشین خود را تکرارمیکند که ضحّاک را نکشد، بلکه در دماوندکوه به بندش افکند. نکتۀ مهم در مورد ماجرای ضحّاک همین رازی است که شاهنامه بدان اشاره دارد. امّا در متون پهلوی آمده است که چنانچه ضحّاک به دست فریدون کشته میشد، جهان پر از خرفستر(xrafstar: حیوانات موذی مانند مار، کژدم، سوسمار، وزغ و سمور آبی که طبق سنت زردشتی باید نابود شوند)، (۳) میشد. در این روایت بدیهی است که خرفستر باید تأویل و تفسیر شود. مراد از پر شدن دنیا از خرفستر چیست؟ علی حصوری بدین پرسش چنین پاسخ می-دهد:
«در این که چرا فریدون ضحّاک را نکشت، دانشمندان چیزی نگفته و به همان عذری که در متون فارسی میانه آمده، یعنی پر از خرفستر شدن جهان، بسنده کردهاند. در واقع نکشتن رهبر یک نهضت به دلیل دامن زدن به آتش خشم مردم(خرفستران) بوده است. این بخش از روایت بسیار اصیل، نشانۀ تعلّق ازدهاک به تودۀ مردم و قیام رهبر یا قهرمانی از جامعۀ اشتراکی اوّلیه است(۴)» .
در بارۀ این نظر حصوری، یعنی رهبری ِ ضحّاک بر جامعۀ اشتراکی اوّلیه و نیز آن سخنرانی جنجالی ِ احمد شاملو بر اساس این نظر، در جایی دیگر به بحث پرداختهام(۵) و در این جا واردِ آن نمیشوم؛ امّا ناگزیرم این نکته را یادآورشوم که چنین تفسیرها و استنباطهایی از روایتهای مربوط به ضحّاک، تداعی ِ معانی ِ افسارگسیخته مینماید. چرا باید فرضکرد که فریدون بدین دلیل، ضحّاک – گیریم رهبر یک نهضت – را نکشت که از قیام پیروانش ترسید؟ به نظر ِ نگارنده، عکس ِ آن محتملتر است؛ یعنی فریدون با نکشتن و در غُل و زنجیر کردن ضحّاک، خفّت و خواری ِ سختی را به پیروانش تحمیل کرد؛ چندان که این خفّت و خواری، با کشتهشدن ضحّاک رخ نمینمود. از منظر دیگری نیز میتوان بدین رویداد نگریست. چه بسا با کشته شدن یک رهبر، پیروان او مدّعیشوند که او نمرده، بلکه در زمان مقتضی ظهور میکند و دوباره حکومت را به دست میگیرد یا این که ممکن است شخص دیگری شبیه او را علم کنند و به مبارزۀ خود ادامه دهند. با دربند شدن ضحّاک همۀ این اقدامات محتمل از سوی پیروان ضحّاک سلب شد. فریدون با دربند کردن ضحّاک، قدرت بیچون و چرای خود را نیز به نمایش گذاشت که با کشتن ضحّاک این قدرت خیرهکنندۀ او، جلوه نمیکرد. پیروان ضحّاک اگر نیرو و توان کافی داشتند، میتوانستند به دماوند هجوم برند، رهبر خود را آزاد کنند و فریدون را به زیر بکشند. از اینها گذشته، چنان که در ادامۀ این جستار خواهدآمد، نبرد گرشاسپ و فریدون با ضحّاک، بُنํ مایۀ هند و اروپایی دارد و اسطورههای مشابهی در میان این اقوام دیده میشود. در همۀ موارد با اژدهایی اهریمنی رو به رو هستیم که بینظمی و آشوب و ناامنی را بر جهان حاکم میکنند و پهلوان / ایزدی گندآور او را به بند میکشد و امنیت و نظم را به جهان بازمیگرداند. چگونه میتوان در همۀ این موارد، بینظمی و آشوب را به جامعۀ اشتراکی اولّیه و برقراری نظم و امنیت دوباره را به جامعۀ طبقاتی نسبت داد؟! توجّه بفرمایید! ضحّاک پس از کشتن جمشید، نخستین کاری که میکند این است که دو خواهر یا دختر او، ارنواز و شهرناز را برای خود برمیدارد و آنگاه که فریدون وارد کاخ او میشود و این دو زن بدو میپیوندند، کُندرو(= گَندَرو)، پیشکار ضحّاک نزد او میرود و بدو میگوید که فریدون بر تخت تو بنشسته است. ضحّاک بدو میگوید: "نگران مباش! شاید مهمان است." دیگربار، پیشکار به ضحّاک میگوید: "مهمان که با گرز گاوسار نام تو را از تاج و کمر، نسترد!" باز ضحّاک – که مانند همۀ خودکامگان تاریخ تا واپسین زمان سقوط، درکی از شرایط جامعه و مردم ندارد و نمیخواهد سقوط خود را باور کند– میگوید: "شاید مهمانِ گستاخ است!" اما زمانی که پیشکار برای بار ِ سوم میگوید: "مهمان چگونه در شبستان تو با ارنواز و شهرناز نردِ عشق میبازد؟"، ضحّاک سخت برمیآشوبد و آرزوی مرگ میکند و باز هم مانند همۀ خودکامگان، اوضاع نابسامان را به گردن پیشکار میاندازد و در حالی که خود تاج و تخت را از دست داده است، او را به سبب ِ بیکفایتی از کار برکنار میکند!(۶) خوب، این چه جور رهبر جامعۀ اشتراکی اولیّه است که بایست هنگامی که جامعۀ اشتراکی را دوباره برقرارکرده، خود به راه و رسمِ چنین جامعهای جامۀ عمل میپوشید و از دو زنِ غنیمت گرفته از جم، دست کم یکی را خود برمیداشت و آن دیگری را به کسِ دیگر میداد!
بازگردیم به علتی که در متون پهلوی برای نکشتن ضحّاک آمده است. این روایت که بنا بر آن در صورت کشته شدن ضحّاک جهان پر از "خرفستر" میشود، به سنّتی زردشتی ربط دارد که طبق آن، جنازه (نَسا) آلوده و پر از "خرفستر" است و نباید بدان دست زد و از همین رو جسد را بدان سبب که زمین را آلوده میکند، دفن نمیکردند، بلکه بر سر کوهها میگذاشتند تا طعمۀ کرکسان شود (۷). بنابر این، ضحّاک نماد ِ تمامعیار ِ بدی و بددینی و پلشتی است و این بدی و پلشتی چنان در جسد او متراکم بوده که بر این باور بودند که با کشتهشدن او چه بسا جسدش جهان را پر از بدی و پلشتی و گند و کثافات کند. از سوی دیگر اسطورۀ ضحّاک به این باور ایرانیان باستان نیز پیوند دارد که آنچه اهمیت دارد زندگی است نه مرگ. حتی اگر زندگی یک رهبر جائر و ستمکار باشد. مهم این است که این رهبرِ ستمکار، ناکار شود.
*
در مورد بیتهای شاهنامه منقول در بالا، این پرسش اساسی را میتوان پیش کشید: آیا در بیت هشتم، آن رازی که سروش در مورد نکشتن ضحّاک در گوش فریدون گفته، همان است که منابع پهلوی ما روایت کرده اند؟ به نظر نگارنده، نه. پاسخ به این پرسش در واژۀ مهم راز نهفته است. شائول شاکِد با گرداوری شواهدی از این واژه از متون پهلوی به این نتیجه رسیده است که واژۀ راز در متنهای پهلوی مربوط به دستهای از رازهای دینی است که معمولاً با عرصههای آفرینش و فرجامشناسی و نیز آگاهی از شیوۀ خاص نبرد با دیوان و اهریمن ربط دارد(۸) و چنان که نشان خواهیم داد، این شاهد شاهنامه نیز نظر شاکد را نیک تأیید میکند. در سخن سروش این نکته نیز دارای اهمیت است که زمان مرگ ضحّاک، هنوز نرسیدهاست. این سخن، تقدیرباوری ایرانیان را که از دیرباز باوری چیره در بین آنان بوده است، بازمیتاباند. پس، زمانِ مرگ ضحّاک چه زمانی است؟ پاسخ بدین پرسش همان رازی است که سروش در گوش فریدون گفته است. بر اساس متون پهلوی، ضحّاک تا پایان جهان در بند میماند و در اواخر هزارۀ اوشیدرماه (دومین فرزند زردشت) بند میگسلد، آتش و آب و گیاه را میآزارد و یک سوم از مردم و حیوانات و جانداران دیگر را میبلعد. پس آتش و آب و گیاه به هرمزد شکایت میبرند و گرشاسپ به فرمان هرمزد با گرز معروف خود ضحّاک را میکشد.
اینک بازمیگردیم به پرسش اساسی ِ این جُستار که: چرا فریدون ضحّاک را نکشت؟ با طرح ِ نکات زیر میکوشیم برای این پرسش پاسخ قانعکنندهای بیابیم.
۱. نخستین و مهمترین نکتهای که شایسته است در مورد این پرسش مطرح شود، ارتباط تنگاتنگ بین ضحّاک و اهریمن است. می دانیم طبق دیانت زردشتی اهورامزدا ازلی و ابدی است و اهریمن نیز ازلی است ولی ابدی نیست و سرانجام نابود میشود. اهورامزدا گیتی را آفرید و انسان را تا با اهریمن و آفریدههای او نبرد کند و این کشمکش و نبرد تا پایان جهان ادامه دارد. گیتی دام اهریمن است و اهریمن در این دام باید آن قدر برای رهایی تقلّا کند تا از نیرویش کاسته شود و سرانجام نابود گردد(۹) . اهریمن در گیتی وجود واقعی ندارد؛ بلکه درون موجودات گیتی لانه میکند. ضحّاک دُژفرمانروایی است اهریمنی که اهریمن در کالبد او لانه کردهاست. به لحاظ نژادی هم گفتهاند که ضحّاک از سوی مادر به اهریمن نسب میبرد (∙۱) دَهاکَه (/ ضحّاک) از سوی اهریمن برگزیده شد تا فرّه را به چنگ آورد که آدور (/ آذر) در این رویارویی پیروزشد (زامیادیشت/ یشت ِ ۱۹، بندهای ۴۶-∙۵). چنان که دیدیم، در روز رستاخیز آذر دوباره رویاروی ضحّاک قرار میگیرد. به روایت دادِستان ِ دینی(پرسش ۷۱)، ضحّاک از نزدیکترین یاران اهریمن است و نخستین کسی است که جادو آورد. همچنان که اهریمن بخشی از آفریدگان اهورهمزدا را پس از آفرینش ِ آنان بلعید، ضحّاک نیز در پایان جهان، یکسوم از انسانها و جانداران دیگر را میبلعد(۱۱). بنابراین، در دورانی که نیکی و بدی آمیختهاند، یعنی گمیزشن (pad gumezišn) اژیدهاکه به عنوان فرمانروایی بدکردار، نماد بددینی، جادوگری، و بهویژه خودکامگی است و تجسّم اهریمن و از این رو ویژگیهای اهریمن را نیز داراست و بخشی از خویشکاریهای او را در گیتی به انجام میرساند. پس در تقدیر ضحّاک این بود که نباید به دست فریدون کشته میشد. بلکه مانند اهریمن، گیتی برای او دام و بندی است که باید تا پایان جهان در آن گرفتار بماند. این فرمانروای نابکار و خودکامه تا پایان جهان میکوشد و سخت تقلّا میکند که بند بگسلد و بر اثر این کوششها و تقلّاها از نیرویش کاسته و در نهایت به دست گرشاسب کشته میشود.بهطور ِ کلّی هیچ یک از آفریدگان اهریمن چون آز و خشم تا پایان جهان نابود نمیشوند، بلکه بایِد بهدینان ِ زردشتی آنان را دربند کنند.
۲. متن پهلوی ِ مینوی ِ خِرَد روایت جالبی دربارۀ ضحّاک آورده است:
«از ضحّاکِ بیوراسب و افراسیاب ِتور ِ ملعون، این سود بود که اگر فرمانروایی به بیوراسب و افراسیاب نرسیده بود، آنگاه گنّامینوی ملعون (= اهریمن) آن فرمانروایی را به خشم داده بود و اگر به خشم رسیده بود تا رستاخیز و تن ِ پسین، بازستدن ِ آن، از او ممکن نمیشد؛ زیرا که خشم صورت مجسّم ندارد(۱۲) ».
گفتیم که اهریمن مفهومی است انتزاعی و کارگزاران دیگرِ او چون آز و خشم نیز چنیناند و از این رو مبارزۀ بهدینان با او و گارگزارانش بسی دشواراست. امّا هنگامی که بخشی از مفهوم اهریمن، یعنی فرمانروایی بدکار و خودکامه تجسّم دنیوی مییابد مبارزه با او آسانتر میشود.
۳. در پایان جهان، چرا گرشاسب مأمور کشتن ضحّاک میشود؟ گرچه رستم بزرگترین پهلوان حماسۀ ملّی است، ولی پیش از او، بنا به اوستا، بزرگترین پهلوان ایران بیگمان گرشاسب بوده است. بنا بر اوستا او اژدهای شاخدار(Aži sruvara) را که اسب و مرد را میبلعید، و به بلندای یک نیزه زهر میپراکند، بکشت. در روایت پهلوی آمده است که این اژدها چنان عظیمالجثّه بود که گرشاسپ از بامداد تا نیمروز بر پشت او تاخت تا سرش را به دست آورد و گرز گاوسار خود را به گردنش بزد و او را بکشت(۱۳). خویشکاری ِ دیگر گرشاسب، کشتن هیولا و دیو- اژدهایی دریایی بود به نام گَندَرِوه (پهلوی: Gandarv) که به فرمان اهریمن با دهانی گشاده قصد تباهی هستی را داشت. در روایت پهلوی آمده است که گرشاسپ پوست این هیولا را از پا تا سر بکند و با آن، او را بست و از دریا بیرونآورد و کشت تا اهریمن بر آفریدگان هرمزد پادشاهی نتواند. در شاهنامه این دیو، با نام ِ کندرو پیشکار ضحّاک است. بنا بر این نیرومندترین یَلِ ِ اوستا برای کشتن نیرومندترین دیوِ ِ اهریمن، گرشاسپِ یل با گرز گاوسار خویش است نه یلِ دیگر. اژیدهاکه نیز از هر نظر شبیه اژدهای شاخدار و گندروه است، بهویژه آن که طبق شاهنامه قصد دارد با کشتن جوانان و خوراندن مغز آنها به مارانِ ِ برآمده بر دوش خود، گیتی را از آدمیان تهی کند(۱۴). چنان که دیدیم، در پایان جهان نیز با بلعیدن بخشی از آفریدههای هرمزد، میکوشد هستی هرمزد را نابود کند. بنابر این بهجز گرشاسپِ یل که در کشتن نیرومندترین دیوان و جادوان و اژدهایان اهریمنی تجربه و تخصص یافته، هیچ یل دیگری، نمیتواند اژیدهاکه را بکشد. امّا گرشاسپ بهرغم این دلاوریها دو کار ناروا نیز انجام داده است: یکی این که آذر پسر هرمزد را بیازرده و دیگر این که با یک پری آمیزش کرده و از این رو راهی به بهشت نیافته است. پس تقدیر چنین است که گرشاسپ در پایان جهان با کشتن اژیدهاکه که آذر را آزرده بود، پادافره گناه خود را هم نسبت به آذر بدهد وهم برای گناه دیگر خود آمیزش با پری.
۴. در فرگرد نهم متن پهلوی زند ِ وَهمنํ یَسنํ (۱۵) ، روایت جالبی از ماجرای گرشاسپ و چگونگی کشتهشدن ِ ضحّاک به دست او در هزارۀ اوشیدرماه آمده که از آن جایی که برای بحث ما سخت اهمیّت دارد، نخست عین آن را میآوریم و سپس سخن خود را پیمیگیریم:
.......................
۱۳. پس اهلموغی(= بیدینی) از بهره( = درآمد) مقرّری خواهد (= از درآمد، مقرّری ِ مرسوم را طلب کند)، به سبب اهلموغی و بدی<بدو> ندهند.
۱۴. و اهلموغ از آن کین برخیزد، بالای آن کوه دماوند، به سویی که بیوراسپ (= ضحّاک) است، گوید که:
« اکنون نُه هزار سال است که، فریدون زنده نیست، چرا تو این بند را نگسلی و برنخیزی؛ زیرا که این جهان پر از مردم است و ایشان را از وَر ِ جَمํ کرد برآوردهاند».
۱۵. پس آن اهلموغ چون ایدون گوید، اژدهاک از بیم آنکه دیسۀ (= پیکر ِ) فریدون به پیکر فریدون، پیش <او> برخیزد، نخست آن بند را نگسلد، تا آن گاه که اهلموغ آن بند <و> چوب را از بُن بگسلد.
۱۶. پس زور ِ دهاک افزوده گردد. بند را از بُن بگسلد، به تازش ایستد (= شروع به حمله کند) و در جای(= فوراً) آن اهلموغ را بِیوبارَد (فروبَرَد، ببلعد) و گناه کردن را، در جهان بتازد و بیشمار گناه ِ گران کند و یکسوم از مردم و گاو و گوسفند و آفریدگان دیگر ِ اورمزد را بیوبارد و آب و آتش و گیاه را نابود کند و گناه ِ گران کند.
۱۷. پس آب و آتش و گیاه، پیش ِ اورمزد به گِله ایستند:
۱۸. چنین گله کنند که: « فریدون را باز زنده کن! تا اژدهاک را بکشد، چه اگر تو ای اورمزد! این نکنی، ما در جهان نشاییم بودن.»
۱۹. آتش گوید که: « روشنی ندهم!» و آب گوید که: «نتازم!» و گیاه گوید که: «نرویَم!»
∙۲. و پس من، دادار اورمزد، به سروش و ایزد نیریوسنگ (۱۶) گویم که: «تن گرشاسپ سام را بجنبانند، تا برخیزد!».
∙۲. و پس سروش و ایزد نیریوسنگ به سوی گرشاسپ روند، سه بار بانگ کنند.
۲۲. و بار چهارم سام با پیروزگری برخیزد، پذیرۀ اژدهاک رود و او (اژدهاک) سخن او(گرشاسپ) و گرز پیروزگر بر سر <اژدهاک> بکوبد و <او را > بزند و بکشد.
۲۳. پس رنج و پتیاره از این جهان برود تا هزاره را به پایان رسانم.
۲۴. پس سوشیانس، آفرینش را دوباره پاک سازد و رستاخیز و تن ِ پَسین باشد.
*
مهمّترین نکته در بارۀ این روایت، تا آنجا که به بحث ما مربوط میشود، این است که در بندهای ∙۲-۲۲، گفته شده است که سروش و ایزد نیریوسنگ از سوی هرمزد مأموریت مییابند که گرشاسپ را برای مبارزه با ضحّاک بیدارکنند. اکنون بیتهای شاهنامه را بهیادآورید که بنا بر آنها، سروش در گوش فریدون با گفتن رازی او را از کشتن ضحّاک بازمیدارد. آن راز همان است که در این روایت میبینیم که بنا به تقدیر ِ ازلی، کشتن ضحّاک نه در آن زمان و به دست ِ فریدون به انجام میرسید و نه در هیچ زمان دیگری. بنا بر بندهای ۱۷- ۱۹، آب و آتش و گیاه که از این راز بزرگ آگاهی ندارند، از اورمزد میخواهند که فریدون را زنده کند تا اژدهاک را بکشد، ولی اورمزد به سروش و نیریوسنگ، فرمان میدهد که گرشاسپ را که در خواب ابدی فرورفته بود، برای کشتن ضحّاک بیدارکنند.
۵. چنان که گفته شد، بنا بر متون پهلوی با کشته شدن ضحّاک، گیتی پر از خرَفستَر میشد. پس چرا در پایان جهان با کشته شدن ضحّاک با گرز گرشاسپ ِ یَل، گیتی پر از خرَفستر نشد؟ روایتی در بُندهشن، به این پرسش پاسخ میگوید:
« پس اریامن ایزد، فلزِ در کوهها و درّهها را به آتش بگدازد و بر زمین رودگونه بایستد. سپس همۀ مردم را در آن فلز ِ گداخته بگذرانند و پاک کنند. او را که پرهیزگار است، آنگاه چنان در نظر آید که در شیر گرم همیرود. اگر دُرُوَند (= دروغ پرست) است، آنگاه او را به همان آیین، در نظر آید که در فلز گداخته همیرود. پس بدان عشق بزرگ، همۀ مردم به هم رسند».
بنابر این در پایان جهان رود ِ فلزّ ِ مُذاب، گناه گناهکاران و نیز اهریمن و دیگر موجودات اهریمنی از جمله خرَفستران را برای همیشه نابود میکند.
۶. ماجراهای گرشاسپ و فریدون و مبارزۀ آنان با نیرومندترین یاران اهریمن، منقول در اوستا و متون پهلوی، پیشینۀ هند و اروپایی دارد. گرشاسپ، پهلوان مشترک هند و ایرانی است. ولی نام او نه در وداها که در متون متأخرتری چون رامایانه و پورانه به صورت kŗāśva آمده است، ولی خویشکاری ِ گرشاسپِ ایرانی در ایندره (Indra)، ایزد- پهلوان ِ بزرگ ِ هندی دیده می شود. بنا به ریگ ودا، ایندره در نبرد با دشمن شیطانی خود داسَه (Dâsá) که همان واژۀ دَهَه (Daha) در اژیدهاکه است، همسر محبوب او را که دهینه (Dhene) نام دارد و به معنی گاو شیرده است، آزاد میکند. ویدنگرن از یک سو آزادگردانی گاوها به دست ایندره در اسطورۀ هندی و رهاسازی ِ همسران محبوب اژدهاک به دست پهلوانان خدایی را در یک زمینه قرارمیدهد و از سوی دیگر نامِ دهینه را با ایزدبانوی اوستایی دئنا (daēnā) یا دین مرتبط میداند. ایندره به ورترهن (Vŗtrahan) به معنی ِ کشندۀ ورتره، اژدهایی که باران را در اختیار خود گرفته بود، نامبُردار است. ورتره، اهی (Ahi) به معنی ِ افعی نیز نامیده میشود که همان اژی (Aži) در اژی دهاکه است. ایندره با تریته آپتیه (Trita Āptya) که برابر ِ هندی ِ ایزد ایرانی فریدون یا ثرئتئونه (Θraētaona) با لقب آثویه/ Āθwya است، رابطۀ بسیار نزدیکی دارد و گاه با او یکی انگاشته میشود. حتی گاهی کشندۀ ورتره و داسه معرّفی میشود(۱۷).
چنان که دیدیم، خویشکاری ِ ایندره و تریته آپتیه در برابر دشمنانشان ورتره (/ اهی) و داسه و آزادسازی زنانِ در چنگ اژدها، در ایران بین کرساسپه (K∂r∂sāspa) یا گرشاسپ و فریدون در برابر اژیدهاکه تقسیم شده است: فریدون، اژیدهاکه را شکستمیدهد و زنانِ ِ در چنگ ِ اژدها، یعنی اَرنواز(/ اوستایی:Ar∂navāči) و شهرناز(/اوستایی: savanhavāči) را آزاد میکند و کرساسپه در زمان فرَشํ کرد یا نوسازی ِ جهان، اژیدهاکه را میکشد. ایندره با گرز ِ معروف خود (vájra) که نماد ِ آیینی ِ تندر و آذرخش است، ورتره را میکشد. همین گرز که ویژۀ اژدهاکشی است، با نام گرزۀ گاوسار،هم در دستان گرشاسپ دیده میشود و هم در دستان فریدون که با آن اژیدهاکه را اسیر و سرانجام نابود میکنند.
بنابر این خطوط کلی این اسطوره چنین است: اژدها (/ ورتره/ اژیدهاکه) باران و آب را در تملّک خود گرفته است ولی پهلوان ِ اژدرکش (ایندره، فریدون و گرشاسپ)، اژدها را به بند میکشد و آبها را که زنان (دهینه، ارنواز و شهرناز) و گاوان نماد ِ آنند، آزاد میکند. از سوی دیگر، بُنํ مایۀ ویرانگری و تباهکاری اژدها و اسارت او به دست پهلوان- ایزد و برخاستن و بند گشودن اژدها در پایان جهان و ویرانگری دوبارۀ او و کشتن نهایی او به دست همان پهلوان یا پهلوان دیگر در اساطیر اروپایی نیز دیده میشود. اهریمنِ اساطیر ژرمنی به نام لکی (Loki) که خدایان با رنج فراوان او را گرفته و با بندی که از رودگان پسرش ساخته شده، بر سه صخرۀ بلند بستهاند و بر اثر تقلّای دردناک او زمین میلرزد، در پایان جهان زنجیر میگسلد و به جهان و جهانیان میتازد، ولی به دست پهلوان کشته میشود. توجه داشته باشیم که بنا به یک روایت (۱۸) فریدون، باریکهای از پوست ضحّاک را بکند و با آن او را ببست. در اساطیر یونانی تیفون، اژدهای هیولاوش که مظهر تباهی و آشوب است، پس از نبردهای خونین با زئوس سرانجام به دست او در زیر کوه آیتنه (Aitna) مدفون میشود. به روایتی او هم مانند ضحّاک روزی از بند خواهد رست و به ویرانگری خواهد پرداخت، ولی سرانجام نابود خواهد شد(۱۹).
________________
یادداشتها
۱. انگیزۀ نگارش این جُستار، نامهای الکترونیکی بود از دوست دانشمند نگارنده جناب آقای دکتر جلیل دوستخواه که در آن، پرسش بالا را مطرح فرموده بودند و از بنده خواستند تا بدان پاسخ گویم. این پرسش در نشستی به مناسبن جشن مهرگان در شهر تانزویل استرالیا مطرح شده بود که در آن دکتر دوستخواه و برخی از شاهنامهشناسان و شاهنامهدوستان حضور داشتند. ایشان در نامۀ خود نخست چنین نوشتند که سیمین بانو کاشی، یکی از شرکتکنندگان این نشست، بدین پرسش چنین پاسخ دادند:
"خواست ِ پردازندگان ِ این روایت، هُشداری است به آدمیان که ستیز ِ خود با یک خودکامه و سرنگونیی او را پایان کار و به منزله ی پیروزی بر نهاد ِ خودکامگی نپندارند و از پی گیری ی پیکار همیشگی با این نهاد که همواره در جهان حضوردارد، چشم نپوشند و غافل نمانند."
سپس اقای دکتر دوستخواه نوشت:
" نگارنده ی این یادداشت، در روشنگری ی ِ بیشتر ِ برداشت ِ بانو کاشی، چنین گفت: بیدادگری و دستیازی به زندگیی ِ مردمان، از آغاز ِ تاریخ تا به امروز، سرشت و کارکرد ِ فرمانروایان ِ خودکامه و رها از نگرش و بازپرسیی ِ نهادهای بازدارنده، بودهاست و هست که بازمی گردد به چیرگی ی دیو ِ تباهکارِ آز بر جان و جهان ِ خودکامگان و قدرت بارگان که در اسطوره و حماسه – و حتّا ادب ِ پسین ایرانیان – نمودهای فراوان دارد. آشکارست که با سرنگونیی ِ یک خودکامه، چنین منش و کنشی نابودنمی شود و خودکامگی در کردارِ خودکامه و خودکامگان دیگر، بازتولید می شود . پس اگر مردمان در هنگامهی ِ خیزش و خشم و خروش بر یک خودکامه، ساده لوحانه و خوشخیالانه، گمانبرند که با سرنگونی و کشتار وی، سر ِ شوریده شان به سامان بازخواهدآمد و کلبهی احزان شان، گلستان خواهدگردید، دچار ِ خطایی بزرگ خواهندشد هرگز پیکار با خودکامگی و برچیدن ِ بساط ِ آن را جایگزین ِ ستیز با خودکامه و انتقامجوییی ِ پرخشم و خروش، نخواهندکرد و این دَور ِ باطل، همواره ادامهخواهدیافت. اسطورهی ِ اژی دهاک در فرهنگ ما، فراتر از مفهوم بیدادگری، بهویژه، نماد ِ جوانستیزی و جوانکشیی ِ پیران خودکامه و خودفراتر از همگانبین در افسانه و تاریخ ِ ماست که به پسرکشی نیز می رسد. در شاهنامه، نمونههایی همچون کاووس و گشتاسپ را داریم که پسران ِ بَرومند خود سیاوش و اسفندیار را بر اثر ِ آزکامگی، به کشتن میدهند و در تاریخ، موردهای بسیار، از جمله شاه عبّاس یکم صفوی را میبینیم که هیچ یک از پسران خود را زنده نگذاشت و نادرشاه افشار را که فرمان به کورکردن ِ پسر ِ خود رضاقلی میرزا داد! پس، نیاکان هوشمند ما با طرح ِ زنده گذاشتن ِ اژی دهاک، خواستهاند بگویند که خودکامهی ِ بیدادگر و جوانکش، همواره هست (این نباشد، یکی دیگر؛ گیرم که به نام و عنوان و جامه، دیگرگون) و خودکامهستیزی و پاسداری از داد و خِرَد و آزادگی و فرهنگ و پویاییی ِ اندیشه و گفتار و کردار ِ نیک، خویشکاریی ِ بایسته و گزیرناپذیر ِ هریک از مردمان از آغاز تا انجام ِ زندگانیست."
۲. فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، مرکز دایرۀ المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۶، ج۱، ص ص ۸۲- ۸۴.
۳. دینکرد، چاپ مدن، ص ۸۱۱، س س ۱۳-۲۱؛ شایست ناشایست، به کوشش کتایون مزداپور، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، ص ۲۴۸.
بیشتر متون پهلوی و منابع دورۀ اسلامی که سرچشمۀ آنها به تحریرهای خداینامۀ پهلوی میرسد، آوردهاند که فریدون به فرمان هرمزد، ضحّاک را نکشت یا این که نتوانست او را بکشد. امّا بنا به یک روایت – که منابع کمی آن را تأیید میکنند – (تاریخ بلعمی، به کوشش محمد تقی بهار و محمدپروین گنابادی، تهران، ادارۀ کل نگارش، ۱۳۴۱، ص۱۴۷؛ ترجمۀ تفسیر طبری، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۳۹، ج۵، ص۱۱۵۴) و از این رو استوار نمینماید، ضحّاک به دست فریدون کشته شد. طبری بنا به شیوۀ خود هر دو روایت را آورده است. ثعالبی(غرر اخبار ملوک الفرس وسیرهم، به کوشش زوتنبرگ، پاریس، ∙∙۱۹، ص ص ۳۴- ۳۵) که منبع عمدۀ او مانند شاهنامه ، شاهنامۀ ابومنصوری است نخست همان روایت شاهنامه را با اختلافات اندکی آورده و پس از آن روایت دوم را – گویا بر اساس طبری – نقل کرده است.
۴. حصوری، علی، ضحّاک، تهران، چشمه، ۱۳۷۸، ص ۲۴.
۵ . خطیبی، ابوالفضل، باز هم ماجرای ضحاک ماردوش، کتاب ماه هنر ( ویژۀ هنر و اسطوره)، ش ۲۵و۲۶، مهر و آبان ۱۳۷۹، ص ص ۵۶- ۵۸.
۶. شاهنامه، همان.، ج۱، ص ص ۷۸- ۸۱.
۷. شایست ناشایست، فصل دوم و سوّم.
۸. شاکد، شائول، از ایران زردشتی تا اسلام: مطالعاتی دربارۀ تاریخ دین و تماسهای میان- فرهنگی، ترجمۀ مرتضی ثاقبفر، تهران، ققنوس، ۱۳۸۱، ص ص ۴۹- ۵۶. در این جا به دو نمونه اشاره میشود:
«او (یَمَه) که از راز بزرگ و فرّ دادار بهره گرفته بود، به تن جسمانی به دوزخ رفت و سیزده زمستان را در دوزخ، به شکل ِ دیو، سپریکرد. و راز و ابزاری را که با آن دیو چیره میشد و بر مردم اقتدار داشت، به گونهای معجزهآسا از دیوان ربود و دیوان را با ابزار خود زد و نابود کرد» (دینکرد، چاپ مَدَن، ص۲۹۶)؛
«رستاخیزکردن[در کنار] بنیادِ شگفت و بزرگی [جهان] سامان داده شده است. پس این در نظر آفریدگان نادان، شگفت نماید. هیچیک از موجودات ناقص گیتی و مینو، رازِ نهفت دادار نیکیدهش را ندانست، جز خودِ او که دانای کلِ ِ پُردانش بر همه چیز است (دادِستان ِ دینی، پرسش۳۶، بند ۲).
در همین کتاب، پرسش ۲۱، بندهای ۲- ۳، از «رازِ مینوان» که به ویژه، آگاهی از پاداش ِ فرجامین ِ پارسایان است، سخن گفته شدهاست.
Zaehner, R.C. Zoroastrianism, London, 1961, pp. 34ff.9. The Dawn and Twilight of
∙۱. بندهش، گزارش مهرداد بهار، تهران، توس، ۱۳۶۹، ص۱۴۹.
۱۱. در بارۀ اژیدهاکه و بررسی روایات اوستایی و فارسی میانه و منابع دیگر در بارۀ او، بهویژه بنگرید به:
Skjervø, P.O.: Aždahā /Ažidahāka, Encyclopaedia Iranica, ed. By E. Yarshater, London and New York 1989
برای شباهتهای دیگر میان اهریمن و ضحّاک، بنگرید به: سرکاراتی، بهمن، «بنیان اساطیری حماسۀ ملّی ایران»، سایههای شکارشده، تهران، قطره، ۱۳۸۷، ص ص ۳∙۱- ۸∙۱. از جمله این که اهریمن گاو یکتاآفریده و گیومرت، نخستین انسان را میکشد و ضحاّک هم گاو برمایه یا برمایون پرورندۀ فریدون و جمشید را – که در برخی روایات نخستین انسان خوانده شده است – میکشد. سرکاراتی در همین جا نظر حالب ِ دارمستتر را در این باره نقل میکند:
«در این که ضحّاک یا اژدهاک آشکارا مظهرِ اینجهانی ِ اهریمن است، تردیدی نیست. چنان که دارمستتر پا فراتر نهاده حتّی بر آن شده است که اسطورۀ اژدهاک با داشتن ِ پیشینۀ هند و ایرانی، باستانیتر است و اهریمن در آیین زردشتی در واقع، تظاهر دینی ِ اژدهاک محسوب میشود.»
J. Darmesteter, Ormazd et Ahreman. Paris, 1877, p. 102.
۱۲. مینوی خرد، ترجمۀ احمد تفضّلی، تهران، توس ۱۳۶۴، فصل ۲۶، بندهای ∙۳ - ۳۴.
۱۳. روایت پهلوی، ترجمۀ مهشید میرفخرایی، تهران، مؤسسّۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۷، ص ∙۳.
۱۴. شاهنامه، همان.، ج۱، ص ص ۵۶- ۵۷.
۱۵. زند وهمن یسن، تصحیح متن، آوانویسی، برگردان فارسی و یادداشتها از محمّدتقی راشد محصّل، تهران، مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ∙۱۳۷، فصل ۹، بندهای ۱۳ -۲۴؛ نیز بسنجید با: روایت پهلوی، ص ص ∙۶-۶۱.
۱۶. به گزارش گردیزی (زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران،۱۳۴۷، ص۴) به جای سروش، ایزد نیریوسنگ متن: نیروسنگ) از سوی هرمزد برای فریدون پیام آورد که ضحّاک را نکشد.
۱۷. ویدن گرن، گئو، دینهای ایران، ترجمۀ منوچهر فرهنگ، تهران، آگاهان ایده، ۱۳۷۷، ص ص ۷۱- ۷۹؛ سرکاراتی، بهمن، پهلوان اژدرکش در اساطیر و حماسۀ ایران، سایههای شکارشده، تهران، قطره، ۱۳۷۸، ص ۲۴۲.
۱۸. ثعالبی، غررأخبار ملوک الفرس وسیرهم، به کوشش زوتنبرگ، پاریس، ∙∙۱۹، ص۳۵؛ در روایت پهلوی (ص∙۳) آمده است که گرشاسپ پوست دیو گندرو را از پای تا سر بکند و با آن دست و پای او را بست.
۱۹. برای این موارد و موارد دیگر، بنگرید به: سرکاراتی، بهمن، بازشناسی بقایای افسانۀ گرشاسب در منظومههای حماسی ایران، نامۀ فرهنگستان، س۳، ش۲، تابستان ۱۳۷۶ (پیاپی: ∙۱)، ص ص ۱۲- ۱۵ و همین جُستار در سایههای شکارشده، ص ص ۲۵۹- ∙۲۶∙
۲. « اگرزمانه دگربود...»: شعری تازه از "میرکسرا حاج سیّدجوادی"
اگرزمانه دگربودو من
دگر بودم
آتشی به عرش میزدم
آتشی نهنگ
می سوختم درآن
هرچه دیو و دد
لیک من سهره ای کور
سهره ای ویرانم
کزدل ریش میخوانم
درغم فرزند
دُخت ِ من ندا
خفته است زیر سنگ
اگرزمانه دگر بود ومن
دگر بودم
آتشی به عرش میزدم
آتشی نهنگ
خاستگاه : رایان پیامی از شاعر
۳. شمارهی تازهی ِ مجلهی ِ پژوهشهای ایرانی، نشریّهی ِ انجمن ِ بینالمللیی ایرانشناسی
IRANIAN STUDIES, VOLUME 43 ISSUE 4 2010
۴. آشنایی با کارهای ِ ایرانشناسان ِ پویای ِ امروز ِ جهان و پیوستن به جرگهی ِ پژوهشگران
Listserv - International Society for Iranian Studies
خاستگاه ِ ذرآمدهای ِ ۲و ۳: رایان پیامهایی از دفتر مجلهی ِ پژوهشهای ایرانی
Posted by the ISIS Listserv Moderator
۵. فرافکنیی ِ کلاف ِ سردرگم ِ سیاستهای خودํجهانํسالارํ بینان ِ امروزین به ایران هخامنشی
نگرشی به کتابی با عنوان:
Religion, Empire, and Torture: The Case of Achaemenian Persia,
with a Postscript on Abu Ghraib))
by Bruce Linncoln
دین، امپراتوری و شکنجه: مورد ایران هخامنشی
(با پینوشتی دربارهی زندان ابوغُرَیب)
نویسنده: بروس لینکولن
سال انتشار: جولای ۲۰۰۷ م./تیرماه ۱۳۸۶ خ
ناشر: انتشارات دانشگاه شیکاگو
در این جا ↓
۶. آشنایی با کار ِ گسترده و گرانํ بار ِ «هلن سانسیسی- ویردنبورخ»، بانوی ایرانشناس ِ هلندی پِژوهنده و جُستارگر ِ تاریخ ِ راستین ِ روزگار ِ هخامنشیان
در این جا ↓
خاستگاه درآمدهای ۴و ۵: رایان پیامی از شهربراز
۷. کتابهای تازهی ِ نشر آبگینه در تهران
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از دفتر نشر آبگینه
۸. "قرآن ِ خانوادگی": شعر تازه ای از «مجید نفیسی» (فارسی و انگلیسی)
پدرم در کودکی
سی جزء قرآن را از بر کرده بود
و هر بامداد در اتاق خواب
آن را سر رَحل می گذاشت
و همراه با مادرم می خواند.
من از اتاق بچه ها
به زمزمه ی دلنشین آنها گوش می دادم
و پیامبری تنها را می دیدم
که با شولایی بر دوش
در آستانه ی غار حرا ایستاده بود
و سوره هایی موزون را زیر لب می خواند
که هر یک با سوگندی زیبا آغاز می شد:
قسم به ماه و خورشید
انجیربن و زیتون،
قسم به کتاب و قلم
و اسبان دمنده ی صبح.
اما من هنوز نمی دانستم که او
چون قانونگذاری حکمران
از کوه به شهر می آید
و از مکه به مدینه،
تا به سنت “عهد عتیق”
زنان نافرمان را سنگسار کند
جوانان از دین برگشته را
در گذرگاه ها به دار آویزد
و آوای تلاوت قرآن را
با فریاد غزوات
و ناله ی تعزیرات درهم آمیزد.
افسوس پدر
بی حافظه مُرد
و دستی تاریخ مرگش را
بر پشت قرآن خانه مان نوشت.
۱۹اوت ∙۱∙۲
The Family Koran
Every day, early in the morning
My father, who in his childhood
Had memorized all thirty parts of the Koran,
Would put the holy book on the reading cradle
And recite it with my mother
In their bedroom.
From the children's room
I would listen to their charming chant
And see a lonely prophet
Standing at the threshold of Hira cave
With a cape over his shoulders.
He chanted short Koranic verses
All starting with beautiful oaths:
By the moon and the sun
And the fig and olive trees,
By the Book and the Pen
And the gasping horses of dawn.
And yet I did not know that he,
As a law-giver and ruler,
would leave the mountain for the city
And Mecca for Medina.
There, in the tradition of the Old Testament,
He stoned the unruly women
And hanged the disillusioned youth
In the market place.
He let the sound of Koranic chant
Mingle with the shouts of holy raids
And the moans of the tortured.
Alas, Father died
Without memory,
And a hand wrote the date of his death
Inside our family Koran.
August 19, 2010
خاستگاه: رایان پیامی از شاعر
۹. روایتی از چگونگیی ِ کشف ِ "آبراههی ساختهبوده در یکی از شبهجزیرههای دریای اژه" به فرمان «خشایارشا»
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از فرشید ابراهیمی
∙۱. گوی ِ بالํ دار (نامํبُردارشده به "فَرَوَهر") در یادمانهای ِ هخامنشی: پژوهشی ریشهجویانه در پیشینه، خاستگاهها و فرارَوَند ِ دیگردیسیی ِ نگارههای ِ آن*
Faravahr3
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از دکتر رضا مُرادی غیاثآبادی
________________________
* ویراستار: در همین زمینه، ← گفتار ِ مستند، گویا و شیوای زندهیاد یحیی ذُکاء با عنوان ِ آیا هخامنشیان زردشتی بودهاند؟ (پژوهشی در جهانبینی و باور ِ سهگانهپرستیی ِ هخامنشیان بر اساس ِ تجزیه و تحلیل ِ نمادهای ِ برجای مانده ار آنان) در ماهنامهی ِ بُخارا، شمارهی ِ سوم، آذر و دی ۱۳۷۷، ص ص ۲۲- ∙۵.
۱۱. "من میخوام" : نمایشی از زندهیاد «رضا ارحامصدر»، هنرمند مردمی
در این جا ↓
خاستگاه: رایانیامی از احمد رناسی
۱۲. جُنگ ِ اصفهان در دانشنامهی ِ ایرانیکا: نگرشی به گوشهای از کارزار ِ پیکار با خفقان و بازداری در تاریخ معاصر ایران: بررسی و شناخت ِ یک رسانهی ِ ادبی- فرهنگی
درخت ِ بَرومند ِ جُنگِ اصفهان و پاجوشهای ِ دوگانهی ِ آن: یادکردی از یک کوشش و کُنِش ِ ادبیی ِ راهگشا و پیگیر در سالهای سیاه ِ خفقان و بازداری
پیشکش به دوست فرهیخته و هنرمندم
محمّدرحیم اخوّت
جُنگ، گاه ْنامهی ِ ادبیی ِ ناوابسته و نوآوری بود که در دههی سیی ِ خورشیدی از سوی گروهی از جوانان اهل ادب ِ آن زمان، در شهر اصفهان بنیادگذاری شد و هرچند عنوان ِ روی ِ جلد ِ همهی ِ دفترهای ِ آن، تنها واژهی ِ جُنک بود، از همان آغاز، به نام ِ جُنگ ِ اصفهان، شناختهشد و شهرت یافت.
نخستین دفتر این گاهنامه در تابستان ۱۳۴۴ نشریافت و با فاصلههایی نابهسامان تا ده دفتر ادامهیافت (دفتر دهم- ۱۳۵۲). از آن پس، تا سال ۱۳۶۰ که یازدهمین و آخرین دفتر آن منتشرشد، هیچ دفتری از آن، انتشارنیافت.
زمینهی ِ شکلگیریی ِ این جرگهی ِ ادبی در فضای اجتماعی - سیاسیی ِ سالهای پس از کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ (/۱۹ اوت ۱۹۵۳) و شکست ِ جنبش ِ ملیکردن ِ صنعت نفت ایران به رهبریی ِ دکتر محمّد مصدّق و پایان یافتن ِ دورهی ِ دوازدهسالهی ِآزادیی ِ نسبیی ِ بیان و قلم (شهریور ۱۳۲۰- امرداد ۱۳۳۲ / اوت ۱۹۴۱- اوت ۱۹۵۳) بود. در آن سالها، تشکیل ِ همایشهای ِ ادبیی ِ مستقل و پیشرو با سدّ ِ بازداری (سانسور) و پیگرد ِ مأموران ِ حکومتی رو به رو بود و جُز انگشتشماری نشریّههای میانهرو و بیشتر سنّتی و با دیدگاههای محافظهکارانه، آن هم تنها در تهران، چیزی در زمینهی ِ ادب و فرهنگ، نشرنمییافت. تنها نهادهای ِ مُجاز ِ فرهنگی، انجمنهای ِ ادبیی ِ سنّتیی ِ سرگرم به "استقبال"، "اقتباس"، "اقتفا"، "بدرقه" و "طرح" غزل و قصیدهی ِ کهن و محظوظ از تکرار ِ "صنایع ِ بدیعی"ی ِ دیرینه بودند و هیچ گونه سر و کاری با شعر ِ نو و پیشرو و – به طبع – نثر ِِ ادبی و هنریی ِ جدید نداشتند و به موجب ِ سرشت خویش، پاسخگوی ِ نیازهای نسل ِ جوان و جویا و پویای ِ آن زمان نبودند و از همین رو، دستگاه حکومتی، از سوی آنها احساس خطری نمیکرد.
در چُنان جوّ ِ ایستا و خفقانآوری، گروهی از جوانان ِ نوخواه اصفهانی که از حضور در انجمنهای ادبی، طرفینبسته و بارها در هنگام سخنگفتن از ادب ِ امروز و خواندن ِ شعرهای نو ِ خود با نیشخند ِ کهنسالان ِ اهل ِ "غزل و قصیده" و "نگهکردن ِ عاقل اندر سفیه" از سوی آنان رو به روشدهبودند، در صدد برآمدند که "طرحی نو دراندازند" و پردهی ِ آن ساز ِ ناساز با نوای ِ زمانه را دیگرکنند. پس به انجمن ادبیی ِ صائب – که در باغ ِ زیبای آرامگاه ِ صائب تبریزی (/ اصفهانی) تشکیل میشد و سنّتپرستان کمتر در آن شرکت می کردند، رویآوردند و بهتدریج آن را به پایگاهی برای ادب نو تبدیلکردند و کار را به جایی رساندند که نه تنها شعر ِ نو؛ بلکه به گونه ای بی سابقه داستان و نقد ادبی و ترجمه ی ادبی از زبانهای بیگانه را نیز در آن خواندند و از آن جا که در این گونه اثرها – خواه ناخواه – حرفهای "بودار"ی (به زعم ِ دولتیان) هم بود، مأموران ِ نفوذیی ِ دستگاه ِ امنیتیی ِ وقت، خبر به رئیسان ِ خود بردند و آنان – که در "سین- جیم"هایشان در "خانههای ِ امن"، تعبیر ِ "سازمان ِ پوششی" را برای انجمن ِ صائب و مانند ِ آن، به کار می بردند – به بهانههایی، مانع ِ پیگیریی ِ کار ِ آن نهاد شدند.
چهار تن از جُنگیان
از چپ به راست: زندهیادان هوشنگ گلشیری و محمّد حقوقی
و "هنوز زنده یادتاشدگان" جلیل دوستخواه و فریدون مختاریان
بر چکاد ِ "کوه ِ صفه" در جنوب اصفهان
جمعه بیست و ششم بهمن ۱۳۴۱
در آن هنگام بود که گروه جوانان ِ خواستار ِ نوآوری، چاره را در کوچیدن به خلوت ِ خانههای خود جستند و همایشی را پایهگذاریکردند که نامحرمان ِ سخنچین را بدان راه نبود و سرآغازی شد بر شکلگیریی ِ جرگهای با عنوان ِ جُنگ (/ جُنگ ِ اصفهان) و دیرتر با نشر ِ دفترهای یازدهگانهی ِ جُنگ، آوازهای ایران گیر و سپس، جهانگیر یافت.
آغازگران ِ این پویش و کوشش ِ نو، عبارت بودند از: محمّد حقوقی (شاعر و ناقد ِ ادبی)، هوشنگ گلشیری (داستاننویس، ناقد ادبی و پژوهندهی ِ فرهنگ ِ توده)، احمد گلشیری (مترجم و ناقد ِ ادبی)، اورنگ خضرایی (شاعر)، روشن رامی (شاعر و پژوهندهی ِ فرهنگ ِ توده)، محمّد کلباسی (داستان نویس، مترجم و ناقد ِ ادبی)، مرتضی رستمیان (شاعر)، امیرحسین افراسیابی (شاعر و ناقد ادبی)، فریدون مختاریان (پژوهندهی ِ تاریخ)، مجید نفیسی (شاعر، ناقد و مترجم ِ ادبی - جوان ترین عضو ِ جرگهی ِ جُنگ) و جلیل دوستخواه (پژوهشگر، ناقد ادبی و محقق در فرهنگ توده ، مترجم اوستا و پژوهشهای ایران شناختی و فرهنگ نگار).
بعدها ابوالحسن نجفی (زبانشناس، ناقد، مترجم ادبی و فرهنگ نگار)، احمد میرعلایی (ناقد و مترجم ادبی)، حمید مصدّق (شاعر و ناقد ادبی)، یونس تراکمه (داستاننویس و ناقد ادبی)، هرمز شهدادی ( داستاننویس و ناقد ادبی)، رضا فرّخفال (داستاننویس و ناقد ادبی)، برهان حسینی (داستاننویس)، محمّدرضا شیروانی (شاعر)، منصور کوشان (داستاننویس و ناقد ادبی)، بهرام صادقی (داستاننویس)، ضیاء موحّد (شاعر و ناقد ِ ادبی)، کیوان قدرخواه (شاعر و ناقد ِ ادبی)، محمّدرحیم اخوّت ( داستاننویس و ناقد ادبی)، احمد اخوّت (ناقد و مترجم ادبی)، عبدالحسینآلرسول (مترجم و ناشر)، محمود نیکبخت (پژوهنده و ناقد ادبی) و علی خدایی (داستاننویس)، نیز به این جرگه پیوستند.
گفتنی است که پیش از شکلگیریی ِ حلقهی ِ ادبیی ِ جُنگ، جلیل دوستخواه – که در آن زمان، دانشجوی دانشگاه تهران بود و با نشریّههایی چون راهنمای کتاب، پیام نوین ، پیغام امروز هفتگی (ادبی) و جز آن همکاری داشت – جدا از کارهای خود، با نشر ِ پارهای از نخستین اثرهای ِ جُنگیان ِ بعدی، کسانی مانند ِ هوشنگ گلشیری، محمّد حقوقی و محمّد کلباسی در آن نشریّهها، انگیزهی ِ پاگشاییی ِ آنان به گسترهی ِ ادب ِ معاصر گردید که در دههی ِ چهل، در کالبد ِ جُنگ ِ اصفهان، نمودی چشمگیرتر یافت.
نمای روی جلد ّ دفترهای یکم و بازدهم جُنگ
ویژگیی ِ مهمّ و ستودنیی ِ جرگهی ِ ادبیی ِ جُنگ ِ اصفهان، این بود که بر خلاف انجمنهای ادبی، از "حضرتاستاد"های بالانشین و "اینست و جُز این نیست!" گو و به وارونهی ِ روزنامهها و مجلّهها، از "مدیر" و "سردبیر" ، نشانی در آن نبود. در جُنگ، همه همتراز و برخوردار از حق ِ مساویی ِ سخن گفتن، چون و چراکردن و بررسی و نقد ِ اثرها بودند و هر کاری، تنها پس از گذشتن از بوتهی ِ نقدی بی پروا و پرهیز و عیارسنجیی ِ کامل، روادید ِ نشر مییافت و این شیوهی کار را می توان یکی از پیشزمینههای ِ شکلگیریی ِ تدریجی و نسبیی ِ نقد ِ فرهیخته در فرارَوَند ِ کمالیابیی ِ ادب ِ عصر ِ نو ِ ایران، به شمار آورد که در نقطهی ِ مقابل ِ "احسنت"گویی و "مدح" و "تقریظ" و "تعریف" و بدهبستان" یا "ذمّ" و "هجو" به دور از انصاف و واقعبینی و ارزیابیی ِ راستین در حوزههای ِ کهن ِ ادبی، جای میگیرد و جدا از ارزش ِ درونمایهی ِ کارها، خود یک دستآورد ِ ارجمند در سلوک ِ ادبیی ِ روزگار ِ ماست.
***
جُنگ، از یک سو پس از نشر ِ دو دفتر نخست، از حالت ِ شهرستانی بودن درآمد و با پذیرهی نامداران ادب معاصر در تهران و شهرهای دیگر: احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، محمود مشرّف تهرانی (م. آزاد)، فروغ فرّخزاد، سیروس طاهباز و دیگران، رو به رو گردید که اثرهاشان را برای درج در آن فرستادند و از سوی دیگر، شور و شوق و جُنب و جوشی در برخی از شهرستانها پدیدآورد و جوانان ِ پویا را از پشت ِ درهای ِ بستهی ِ امتیازخواهی از "پدر خواندهها"، به اتاقهای کار کشانید و در شهرستانهایی همچون رشت و اهواز و خُرّمآباد، جُنگهای دیگری نشریافتند؛ به گونهای که در تاریخ ادب معاصر، می توان دههی چهل و سالهای ِ آغازین ِ دههی ِ پنجاه را دورهی ِ جُنگهای ادبی، نامداد. اثربخشیی ِ جُنگ اصفهان و سپس جُنگهای دیگر، در بالندگیی ِ ادب ِ پیشرو ِ معاصر در چند دههی ِ اخیر، انکارناپذیرست و بر پژوهندگان تاریخ و فرهنگ ِ این دوران پوشیده نیست. امروز، پس از سی سال، جوانانی که در هنگام انتشار جُنگ، هنوز زادهنشدهبودند، به سراغ ِ دستاندرکاران ِ آن میروند و با آنان به گفت و شنود مینشینند تا چهگونگیی ِ آن حالها و سالها را دریابند و مرحلهی ادبی و فرهنگیی ِ پیش از دورهی ِکنونی را بهتر بشناسند.
* * *
در كارنامه ي ِ ادب ِ معاصر ِ ايران، واژه ي ِ ديرينه ي ِ جُنگ و كار ِ جُنگ آوري يا – به گفته ي ِ دوستي – "جُنگيدن"، به گونه اي با نام ِ نامي ي ِ اصفهان پيوسته است
انگار همين ديروز بود (تابستان ِ ۱۳۴۴ را مي گويم) كه پس از سالها كوشش براي پديدآوردن ِ نوزايش در انجمنهاي ادبيي سنّتي و آغاز ِ ناگزير ِ گرد ِهمآييها و نشستهاي هفتگي يا دو هفتگي، در خانههامان و خواندن ِ نوشتارها و ترجمه ها و شعرها و نقد و نظرها و شالودهريزي ي ِ روش ِ امروزين ِ نقد ِ فرهيخته، سرانجام بر آن شديم كه نخستين دست ْآوردهامان را در دفتري به نام ِ جُنگ نشر دهيم.
امّا راه ْکار ِ چاپخش ِ مجموعهی ِ کارهامان را نمیدانستیم. با زنده ياد اسكندر چراغي، صاحب ِ انتشارات ِ مشعل، گفت و گوكرديم و او گفت به شرط ِ آن كه هزينهي كاغذ و چاپ آن را خودتان بدهيد، آمادهام كه دست شما را بگيرم و پا به پا ببرم تا اين دفتر ِ نوآوردهتان را نشردهيد. ما نخستين جُننگیان: زندهيادان هوشنگ گُلشيري، اورنگ خضرايي، محمّد حقوقي و روشن رامي و نیز، هنوز برجاماندگان: اميرحسين افراسيابي، محمّد كلباسي، احمد گُلشيري، مرتضي رستميان و جليل دوستخواه، هر كدام يك صد تومان وجه ِ رايج آن زمان از جيب ِ كم ْبُنيهمان را بدين كار اختصاص داديم و سر ْجمع را براي مخارج كاغذ و مقوّاي جلد و کارمزد ِ چاپ، به اسكندر سپرديم و او ما را به چاپخانه ي ربّاني – كه خود با آن كار مي كرد – فرستاد.
در يك بعد از ظهر داغ بود كه گُلشيري و حقوقي و من پوشه ي مقاله ها و داستان ها و شعرها را در زير ِ بغل گذاشتيم و از پلكان زهوار دررفته ي ِ چاپخانه ي ربّاني در چهار راه كرماني در خيابان حافظ بالا رفتيم و پس از سلام و عليك و آشنايي با مدير چاپخانه كه همه ي دم و دستگاهش دو اتاق تو در تو بود با امكان ِ محدود ِ حروفچينيي سربي و يك ماشين چاپ كهنه و فكسني – كه به سبب ِ صداي تق تق ِ مداوم آن، بعدها ما به شوخي نام ِ الكترو تَق تَق بدان داديم – نخستين گام را براي نشر جُنگ كه پس از جا افتادن و تداوم نشر آن تا دفتر يازدهم ( در سال ۱۳۶۰) به نام جُنگ ِ اصفهان، آوازه اي بلند يافت، برداشتيم.
جُنگ از دفتر دوم ( زمستان ۱۳۴۴) – چنان که پیشتر گفتم – همكاران فرهيخته ي تازه اي يافت و با توش و توان ِ بيشتري آمادهي ادامه ي پويش و كوشش خود شد. به ویژه آن که ابوالحسن نجفي از فرانسه و زنده ياد احمد ميرعلايي از انگليس، هريك با كوله باري از آموختهها و آزمودههاشان در ادب جهاني به ميهن بازگشتند و به نشستهاي جُنگ پيوستند. پس از آن نيز رهرواني تازه نفس و كُنِش وَرز، بدين جَرگه ي ادبي و فرهنگي درآمدند و كسان بسياري نيز بدون حضور در جُنگستان، از راه دور به همكاري ي ِ قلمي با اين دفتر ِ فرهنگ و ادب ِ پويا و پيشرو ِ زمانه پرداختند.
اهميّت و ويژگي ي ِ جُنگ ِ اصفهان در ادب و فرهنگ ِ ايران معاصر، تنها در نشر ِ يازده دفتر ِ پُر و پيمان از اثرهاي ايرانيان و جُز ايرانيان و شكستن ِ يخ ِ خاموشي و خفقاني كه در پي ِ رويداد ِ سهمگين و زيان بار ِ تابستان ۱۳۳۲ به ميهن ما و همه ي سويه هاي انساني و فرهنگي ي ِ زندگي ي ِ مردم بلاديدهاش تحميل شدهبود، خلاصه نمي شد؛ بلكه فراتر و ماندگار تر و اثربخش تر از آن، بُنيادگذاري ي ِ دبستان ِ نقد ِ ادبي ي ِ فرهيخته بر پايه ي بحث و بررسي ي آزاد و سنجه هاي شناخته شدهي ادب نو و نقد پيشرو در جهان امروز بود. تدوام ِ اين آموزه، حتّا پس از تعطيل ناگزير و ناخواسته ي نشر جُنگ در آغاز دهه ي پنجاه، انگيزه ي ِ كوشش هاي بارآور ِ پسين ِ برخي از دست اندركاران ِ نخستين ِ جُنگ، همگام با رهرواني سزاوار از نسل هاي جوان تر شد.
نخستین پاجوش ِ درخت ِ بَرومند ِ «جُنگ ِ اصفهان»
فصلنامهی ِ پُرمایهی ِ «زندهرود»
کوشش و کُنش ِ ادبی و فرهنگیی ِ بازتابیافته در جُنگ، به همان دورهی ِ هفده ساله، محدودنماند؛ بلکه الهام بخش و دلگرمکنندهی ِ نسلهای ِ جوانتر ِ از پسآینده به رهروی در همان راه ِ شناخته و آشنا، شد و کوششهای ِ بارآوری را در پی داشت.
نخستين دستآورد ِ اين كوشش ها، فصلنامه ي زنده رود به مدیري ي ِ حسام الدّين نبوي نژاد ست كه دفتر یکم آن در پاییز ۱۳۷۱ (یازده سال پس از نشر ِ آخرین دفتر ِ «جُنگ»)، منتشرشد و – هرچند با درنگي ناخواسته و ناگزير در ميانه– دورهی دوم آن ، نشر یافت و واپسین دفتر ِ آن که من از نشرش خبریافته ام، شمارهی ِ ۴۹، بهار و تابستان ۱۳۸۸ با عنوان ِ یادنامهی ِ محمّد حقوقی است.
جُنگي ديگر: چهل سال بعد
دومين پیگیر ِ سنّت ِ فرهیختهی ِ جُنگ ِ اصفهان، با نام ِ جُنگ ِ پَرديس به سردبيري محمود نيكبخت و مديريي ِ غلامحسين مردانيان، در بهار ۱۳۸۴، با نشر نخستین دفتر خود، چشم دوستداران ِ ادب و فرهنگ ِ پيشرو را روشن كرد.
در این دفتر، گفتارهاي دريدا و نظريّه ي ِ ادبي ي ِ ايده نگار و معرّفي ي ِ لئونارد مايكلز و چند داستان و شعر فارسي و نيز ترجمه هايي از نويسندگان جُز ايراني را مي خوانيم. علي اكبر علي زاد، مهتاب كلانتري سميرا رشيد پور، شهرام محمّدي، حسين مزاجي و محمود نيكبخت از همكاران اين شماره اند.
اين دفتر بخش ويژه اي هم دارد براي بحث در ساختار داستان ِ با كمال ِ تاسّف نوشته ي زنده ياد بهرام صادقي. درون مايه ي اين بخش، قسمتي از گفت و شنود ياران جُنگ ِ اصفهان در يكي از نشستهاي آن جُنگ است كه از روي ِ نواري بازمانده و نشرنیافته از آن زمان، پياده شده و به چاپ رسيده است.
اين گفت و شنود، نمونه اي تمام عيار از فضاي بحث و انتقاد در آن جُنگ ِ بُنيادين را به دست مي دهد. همكاران ِ اين ويژه نامه، عبارتند از زنده يادان احمد ميرعلايي و كيوان قدرخواه و نيز احمد اخوّت، محمود نيكبخت، يونس تراكمه و جليل دوستخواه.
دفترهای دوم و سوم ِ جُنگ ِ پردیس در یک جلد با ۲۱۲ صفحه، در تابستان ۱۳۸۶ نشریافت.
برای خواندن ِ روایت ِ کوتاهکردهی ِ انگلیسیی همین گفتار از این نگارنده، ↓
JONG-E ESFAHĀN
(Isfahan anthology), an independent, avant-garde literary periodical, established in Isfahan in 1965 by a circle of literary men, irregularly producing 11 issues from 1965 to 1973.
………………………………………………………………...
در:
. ۱۳. «رندان»، نشریّهی ِ الکترونیک ویژهی ِ "ادبیّات ِ حاضر ِ ایران"، شماره ی ِ سپتامبر ∙۱∙۲ منتشرشد.
در این جا، بخوانید. ↓
ا
خاستگاه: رایان پیامی از یاشار احد صارمی
۱۴. گزارشی در بارهی ِ بازار ِ زیبای ِ تبریز
در این جا، ببینید و بشنوید. ↓
خاستگاه: رایان پیامی از دکتر سیروس رزاقی پور
۱۵. اجرای زیبایی از موزیک ِ لُری
در این جا، ببینبد و بشنوید. ↓
خاستگاه: رایان پیامی از دکتر سیروس رزاقی پور
۱۶. داستانهای مثنوی معنوی مولانا و غزلهای او ...
جدیدترین خبرنامهی ِ نشستهای اینترنتیی شرح و تفسیر مثنویی ِ معنویی ِ مولوی و غزلهای ِ دیوان کبیر شمس ِ او و گفتمانهای وابسته بدانها
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از پانویس
۱۷. نخستین شمارهی ِ مجلهی ِ ویژه ی «مولوی» به زبان انگلیسی، با کوشش یک آمریکاییی ِ دانشآموختهی ِ دانشگاه شیراز، به دوستداران فرهنگ و ادب و عرفان ایرانی، عرضه داشتهشد.
Dr. Leonard Lewisohn is an American with a PhD in Persian literature from Shiraz university
↓
و در این جا ببینید و بشنوید. ↓
خاستگاه: رایان پیامی از دکتر ناصر پاکدامن
۱۸. مژده به دوستداران فرهنگ ایرانی: نشر ِ دفتری تازه از دانشنامهی ِ ایرانیکا
دفتر چهارم از جلد پانزدهم دانشنامهی ِ ایرانیکا، بزرگترین پشتوانهی ِ پژوهشهای ایرانشناختی در جهان، با درآمدهایی از
KAFIR KALA
(کافر قلعه)
تا
KHAMSA OF JAMÂLI
(خمسهی ِ جمالی)، در ص ص 337- 448 نشریافت.
۱۹. شمارهی تازهی ِ «رسانه»، در دیدرس ِ دوستداران فرهنگ و ادب
در این جا ↓
موزیک ِ متن رسانه، تصنيف قديمی ماهور (غلامرضاخان) ، با صدای استاد شجریان است.
در این شماره ی رسانه، شعری از سهراب سپهری با آوای شاعر، گفت و شنود دفتر خاک با مجید روشنگر، پیش کسوت نشر ِ فرهیخته در نیم سدهی ِ گذشته، طرح- طنزهای بیژن اسدی پور در کتاب ِ کلثوم ننه، خروسخوان، ترانهی ِ زیبای گیلکی با خُنیای ِ شورانگیز شیلا نهرور و ... را خواهید خواند و شنید
خاستگاه: رایان پیامی از حبیب شوکتی
∙۲. مُشت ِ خاکستر، تارنگاشت ادبیی ِ دو زبانیی ِ «فرشته مولوی» با خواندنیها و شنیدنیهای تازه، روزآمد شد.
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از فرشته مولوی
۲۱. پژوهشی بایسته و شایسته در بارهی ِ "فالگیری" از «دیوان ِ حافظ»: گفتاری خواندنی و آگاهاننده از "منوچهر تقوی بیات"
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از نویسنده ی ِ گفتار
۲۲. "این جایم و ریشههای ِ جانم آن جاست!"*: حکایت تلخ ِ روزگار ِما در یک طرح- طنز ِ گویا و ماندگار!
* از سروده های "رضا مقصدی"
۲۳. (Meteor shower)دو نما از شهابํ باران
در آسمان "امینآباد در جنوب اصفهان- سال ۱۳۸۹ (/ ∙۱∙۲)
در این باره ی این رویداد کیهانی، در این جا، بخوانید. ↓
خاستگاه: رایان پیامی از محمّد سلطان الکتابی (گیرنده و فرستندهی ِ تصویرها)
۲۴. نامشناسیی ِ روزگار هخامنشیان بر بنیاد ِ گِلํ نوشتههایپارسه (/ تخت جمشید): پژوهشی رسا و شیوا
مرد ِ پارسی
کاری از بردیا سرشار
چند نمونه از گِلํ نوشتههای یافته در پارسه (/ تخت جمشید)
در این زمینه، بخوانید. ↓
خاستگاه: رایان پیامی از یاغش کاظمی
۲۴. ایرانشهر: کوششی بارآور در نشر ِ جُنگی از پژوهشهای ایرانشناختی
شاه - پهلوانان
• در ضرورتِ پارسیشدن
• بیژن و منیژهای برابرِ اصل
• رایاکارتک - ۱
• انگیزهی آتشسوزی تخت جمشید
• بومیکردن دانشگاهها و مخاطرات آن برای وحدت ملّی
• کمرنگکردن نوروز به بهانهی ِ وحدت!
• سیمای پارسی
• نگاهی به کارکرد تلگراف در روزگار مشروطهخواهی
• عصر سپهسالار و تحول روزنامهنگاری در ایران (بخش نخست)
۲۵. نمایشگاه نگارههای ِ شاهنامه از سوی بنیاد میراث ِ ایران در لندن
EPIC OF THE PERSIAN KINGS:
THE ART OF FERDOWSI'S SHAHNAMEH
Exhibition
11 September 2010 – 9 January 2011
The Mellon Gallery, Fitzwilliam Museum, Trumpington Street
Cambridge CB2 1RB
An exhibition of works from British collections dedicated to the Shahnameh: manuscripts and single detached folios, ceramics, metalwork and textiles.
Organised by
The Fitzwilliam Museum and presented with support from Iran Heritage Foundation.
Curated by
Dr. Barbara Brend, Independent scholar supported by Prof. Charles Melville, University of Cambridge and Director of the Shahnama Project.
Introduction
This landmark exhibition explores the monumental artistic legacy of one of the world’s greatest literary epics: the 1000 year-old Persian ‘Book of Kings’, or Shahnameh.
Completed by the poet Ferdowsi in 1010 AD, this vast narrative poem telling the ‘Iranian version’ of the history of the world is an icon of Persian culture, inspiring some of the world’s most exquisite manuscripts. To mark the passing of a millennium since its completion, this exhibition brings together nearly one hundred paintings from these lavishly illustrated manuscripts spanning 800 years, in the most comprehensive exhibition of Shahnameh art yet mounted in this country.
Drawing from public and private collections in the UK including the Royal Collection at Windsor Castle, the British Museum, the British Library, the V&A, the Royal Asiatic Society, The Bodleian Library and collections within Cambridge, Epic of the Persian Kings presents a captivating literary and artistic tradition little known to many in the West.
Exhibition Catalogue
A fully illustrated academic catalogue edited by Professor Charles Melville and Dr Barbara Brend, with introductory essays by several leading specialists on Ferdowsi and The Shahnameh is published by I.B. Tauris and available in the Museum shop.
Admission Free
Related Events
For a review of associated talks, lectures, courses, films, public debate, literary evenings, music and children's events click here.
Enquiries
The Iran Heritage Foundation, 5 Stanhope Gate, London W1K 1AH
Tel: +44 20 7493 4766 +44 20 7493 4766 , Fax: +44 20 7499 9293
Email: info@iranheritage.com
خاستگاه: رایان پیامی از دفتر بنیاد میراث ایران
۲۶. استوانهی ِ "فرمان ِ کورش ِ بزرگ" در تهران
در این جا بخوانید ↓
خاستگاه: رایان پیامی از دکتر شاهین سپنتا
۳۷. گروه موزیک ِ کوبان: انبوه دف نوازان در یک اجرای پویا و پرشور
در این جا ↓
خاستگاه: رایان پیامی از دکتر سیروس رزاقی پور
۳۸. سروده ای برای «پارسه» (تخت ِ جمشید) ارمغان استاد جعفری
پارسه (/ تخت جمشید): دروازهی ِ ملتها
Parse: The Nations Gate
In a message dated 8/28/2010 5:19:46 PM Pacific Daylight Time, bamjif@gmail.com writes:
The central thought is that Darius wanted to rule according to justice: "It is not my desire that a man should do harm, nor is it my desire that he goes unpunished when he does harm."
As the sun settled
In the for the night
All of a sudden
In the distance
There was a orange
Red light
Shooting towards
The inky sky
Word wildy spread
That Persepolis
Is on fire
Flames shooting
Higher & higher
Before help would arrive
It was already engulfed in flames
Alas! all that remained
(Except for a few columns
And the stairway)
Were the charred remains
They were aware of their mortality
They played the game
The way it was meant
To be played
Ruled with humility
As well Civility
Treating people
With utmost repect
Knowing they lived
Only once
Nagging feeling:
"What if tomorrow never comes"
It was Love's Labour Lost
I don't doubt for a moment
History ever forgot
This event in history
Of these Noble Persian kings
Who called their home with Pride
Persepolis!
PS: Persians seem to be the noblest part of the Iranian Race. Their bravery temperance love of truth extorted the admiration of the Greeks. (History of Greece) By J.R Bury page 227.
Our very dear Farida,
Ushta!
For how many times, do you want to prove that you are "farida," literally "unique"?!?!?!
I not only enjoy your poems and but as a father, feel proud of you. You are unique. Carry on and at the same trime, the modern world is coming to realize that the Persians formed the first free federation of the nations and that Persepolis was not the Capital of the Achaemenians, but the fitrst United Nations center. They had their summer capital in Susa and the winter capital in Acbatana (modern Hamadan). Persepolis was the center where all the nations of the federation gathered to celebrate the Vernal Equinox (Nowruz) in equality and love.
Affectionately,
Ali A. Jafarey,
Buena Park, Southern California
۳۹. «گفت و شنود»: گزینش ِ آزاد ِ "راه ِ اَشَه" (باور و رفتار به اندیشه و گفتار و کردار ِ نیک)
بازهم از: استاد جعقری
در این جا↓
Dear Companions-in-Asha,
Ushta!
I have written on Conversion and Choice and have participated in the Initiation Ceremonies (Navjots) of those who have chosen Daenaa Vanguhi (Din-e Behi-ye Zartoshti) for more than 40 years in Iran and abroad. And now we have "Conversion, an Article from Encyclopedia Iranica." I am reposting my essay on Conversion/Choice and would be highly obliged to see a single point of it proved wrong. This is a challenge to all those, who hold that Din-e Behi-ye Zartoshti is not UNIVERSAL and not for CHOICE but it is by birth alone.
Ushta,
Ali A. Jafarey,
Buena Park, Southern California
* * *
CONVERSION AND CHOICE OF RELIGION
Ali A. Jafarey
Does conversion amount to repudiating one's religion of birth and accepting an alien religion, not determined by the divine pre-destiny? This is an argument repeatedly said by those who, for reasons known best to them, are against any change of religion. Generally the argument is that God assigns one a religion at birth and one must not disobey God. Some of those against conversion elaborate that God created various races of mankind and divided them to belong each to a certain predestined religion.
Let us first understand the meanings of conversion and choice in relation with religion. Conversion is derived from Latin “conversion, conversio, from convertere, to turn around, transform, convert, from com- + vertere, to turn.” It means: “An experience associated with a definite and decisive adoption of religion.”
Choice is derived from Old French choisir to choose, and “choose” means “to select freely and after consideration.” (Merriam-Webster Collegiate Dictionary, 1997)
Now that we understand the two words in their contexts, let us turn to our subject: Conversion and Choice of Religion.
The theory of Religion-by-Birth has only one source: Karma. In other words, it is the product of the Hindu and associated religious belief in reincarnation. There is not a single allusion to it in any of the other existing religions, especially the Good Religion. And there too, in Hinduism and the associated religions, the predestined birth covers not only the religion but the very life of a person—his/her caste, the living condition of the family and the place of birth. And one is wanted to stick to it and work under the very conditions he/she is born to get a better and higher place in the next birth. Religion-by-birth does not stand apart and important. It is just one of the many “birth” conditions.
But, the established fact shows the contrary. One grows under the circumstances one is brought up. If the child is adopted by a couple, who belong to another standard of life and another religion, the child is brought up as they foster him/her. Unless fostered by the real or adopting parents, no child can grow up into the religion it is born. It is only and only the fostering that works and never the natural growth in mind and matter.
Then if God created various races of mankind and divided them to belong each to a certain predestined religion, why did He not create all the religions at one time? Why the religions have appeared at different times and in different places? Did He want them to remain without a religion for ages until He sent them their guide in form of an avatar, messenger, prophet or guru?
How many creeds and cults have died a natural or violent death through migration, invasion, commingling and fostering, we do not know. They could number in the thousands. Let us consider the existing major religions in a chronological order in round numbers:
Hinduism has been an evolving religion for some 4,000 years, and Good Conscience was founded by Zarathushtra 3,700 years ago, Judaism by Moses some 3,300 years ago, Buddhism by Buddha 2,500 years ago, Jainism by Mahavira 2,500 years ago, Christianity by Jesus and Paul 2,000 years ago, Islam by Muhammad 1,400 years ago, Sikhism by Nanak 500 years ago, and Baha'ism by Bahaullah in 1863, only 165 years ago.
, why God, the Omnipotent and Omniscient, did not create the followers of different religions as different species, who could not intermarry? Did He want them to continuously resort to conversion and commit such an awful sin plus the ensuing violence? Have those who believe in predestined religion, any authentic answers to the above questions?
How could the numbers of the followers of the existing religions grow or decrease to their present extent if God had destined people to adhere to their "birth-religions"? Here are the latest numbers, obtained from several Internet websites, including the Wikipedia, Free Encyclopedia, in the alphabetical order: Atheism and No-religion: 1.1 billion; Baha’ism: 7 million; Buddhism: 326 million; Christianity: 2.1 billion; Hinduism: 900 million; Islam: 1.5 billion; Jainism: 5 million; Judaism: 14 million; Sikhism: 23 million; Zoroastrianism -- so-called “born” Zoroastrians: 120,000; Iranians reverting to their ancestral religion: 1.9 million, and non-Iranian Zoroastrians-by-Choice: 800,000. The growth rate given: Zoroastrianism: 2.65%; Bahaism: 2.28%; Islam: 2.13%; Sikhism 1.87%; Hinduism: 1.69%; Christianity: 1.36% and Buddhism: 1.09%. The world population growth is 1.41%.
Looking to the above figures and the history behind them, one wonders: Why has none of these founders a clear commandment prohibiting conversion and the acceptance? On the contrary, most of them have advocated the spread of their respective religions. Why do those Zoroastrians who are against conversion beat around the bush in long articles and go in circles of interpretations in an attempt to make their point of view appear true? All they need to do is to produce a terse prohibitive commandment against conversion. They have none, not a single evidence from the Avesta, Pahlavi and Persian writings or from an alien history saying that Zoroastrians, from Achaemenian to Sassanian times, did not convert and that one had to be a born Zoroastrian. Had it been so, Greek, Roman, Christian, Armenian, Indian, and Muslim historians would have noted this strange custom.
Conversion:
All the above-named religions have had conversion through propagation, persuasion, force and commingling. Hinduism, a creed of the multi-races of Australoids, Dravidians, Aryans, Tibeto-Chinese and others, which had become restricted later by its rigid caste system, has now its missionaries in India and abroad. Judaism, an ethnical religion, has all along accepted people who have been "Hebraized" and that is why Jews hailing from various parts of Europe, the Middle East, Central Asia, Southwest India, and Ethiopia are a mixed race of whites, browns and blacks. The slow progress in their missionary zeal has mostly been due to tough and even cruel restrictions enforced by the ruling Romans, Christians and Muslims. The extension and expansion of Buddhism, from India to China and Indochina and now to other countries, has been only through peaceful propagation and the subsequent conversion. Jainism has been slow but now, Jains are active even in North America . Christianity, Islam and Baha'ism are quite open and active in their missionary work. Christians and Muslims are again well known for forced conversions in their past records. As far as Islam is concerned, it took to offensive right after the early Muslims, led by their Prophet, settled, as immigrants, in Medina (622 CE), and conquered the entire Arabia , followed by the Byzantine and Sassanian Empires in Afro-Asia through sword. After the defeat of the Sassanians, the Muslims converted Zoroastrians by using a policy of both "small carrot and big stick," rather "a few concessions otherwise the sword." One can confidently state that 90% of the Iranian people, the Kurds in Syria in the west to the Tajiks in Tajikistan in the east, are descendents of Zoroastrians. Sikhism, founded by Guru Nanak in early 15th century, soon became an attraction to both Hindus and Muslims to turn to it and practice its tenets, all in peace with the only exception when a fanatic Mogul emperor committed appalling atrocities against the peaceful gurus and their followers, and turned them into defensive warriors.
This brings us to another excuse against conversion. Conversion creates hatred and enmity. Quite true! Brutal force used by Christianity and Islam, to convert their conquered peoples, has been the cause of much hatred and frequent bloodsheds. We have recent bloody incidents between Christians and Muslims in Eastern Europe and between Hindus and Muslims in India . And let us not forget the bloody Israeli-Palestinian tug-of-war going for more than half a century.
Against this, we do not see any violent reaction, even hatred, against Baha'is and Buddhists. Why, because their expansion has been and is peaceful all along. I remember two incidents. In 1928, a Baha'i leader in Karachi told my father that there were 200 Baha'is in then undivided India and later I came to know that all of them were Zoroastrians, converted to Baha’ism. In 1993, I was told by a Baha'i, again an Iranian Zoroastrian convert in Delhi , that there were 700,000 Baha'is in [the present divided and smaller] India . No reaction against so many Hindus, Muslims, Sikhs and Zoroastrians silently and peacefully going over to Bahai'sm! Baha'is are quite welcome in India , simply because the converts behave very well with their former coreligionists. No attacks, no criticism and no ridiculing of their former beliefs but continuous respect. Incidentally, this is what the Good Religion has been advocating all along. All religions, “that are and are to be,” are great, good and sublime and the Good Religion is the best of them, according to the Kushti prayer. (Yasna 12)
To turn to Christianity in modern India , Mother Teresa, a zealous Catholic missionary, cared for the "uncared" poor on the streets, whom she eventually baptized, is widely and officially praised and raised for her role in her humanitarian services and her peaceful conversions are sidetracked. The few recent minor anti-Christian incidents in India were due to the missionaries going after the lowest caste, the "shudra -- untouchables' that disturbed the upper classes of Hinduism. My personal observations, for the last 70 years, show that the conversion to Christianity of the lowest “untouchable’ caste of Hindus, started during the British Raj, elevates the converts from illiteracy to quite higher education and far better living! Baha'is go after upper classes and therefore no adverse reaction.
And let us not forget that Zoroastrianism, which spread from the Nile to the western parts of China and India , did not use force to expand at all among the multinational population. The 800-year war, by the Parthians and Sassanians with the "Pagan" Romans and the later Christian Byzantine Romans, has never been remembered by the two sides as religious. Even a single incident of taking the "Cross on which Jesus was Crucified" as a war booty by the Sassanians, did not give that battle a religious color. It was returned later through peaceful negotiations. The struggle between the two super powers was political and it has been recorded as such.
The modern move of propagating the Good Religion, on a global scale, by the Zarathushtrian Assembly, followed by a number of other organizations, is yielding positive results. While those in Iran , reverting to their ancestral religion, keep a very low profile, others in the seven continents have sparked no controversy or any kind of hatred. It is peaceful and appreciated.
Right now, here in Los Angeles , I met a young Iranian in 1984, who had converted to Christianity. He is a bishop and on his regular weekly Persian TV program, he claims that he has converted 50,000 Iranian Muslims to Christianity. There was not a single Iranian Christian church in Los Angeles 25 years ago and today, there are about a dozen of them. No hatred but a fine fame, only because it is all done through a sweet and convincing tongue, the very method the Gathas advocate (Yasna: 28.5, 31.3, 50.6).
Logical and peaceful propagation of religion to convince and convert people has always had its good rewards. The only exceptional instance, in the Zoroastrian history, is by the powerful Sassanian Mobedan-Mobed KARTIR. He recounts his forced conversions of Jews, Christians, Buddhists, Hindus and heretics into Zoroastrianism. (See his bas-reliefs on Naghsh-e Rajab and Naghsh-e Rostam, the only bas-reliefs by a person who is not a King-of-Kings of the Iranian Empire)
Traditionalists say that the Zoroastrian religion was and is meant for the Iranian people. Although Avestan and Pahlavi scriptures and the bas-reliefs left by Sassanian authorities say otherwise, let us look at the facts. The Iranian Plateau, from the modern Iraqi borders to Tajikistan in the Pamirs, was inhabited by numerous indigenous peoples having their own creeds, cults and civilizations. The Aryan supremacy Iranianized them. It did not brutally eradicate but kindly assimilated them. They were all converted to the religion founded or as the Traditionalists present it, "reformed" by Zarathushtra. If this was not true than how did Zoroastrianism became the dominant religion of an estimated 15 million people inside and outside the Sassanian Empire? What about Armenians, non-Iranians Iranianized since the Achaemenians, who were Zoroastrians before they converted to Christianity and that too because of the wrong policy of the Sassanian sovereigns? What about the Kushanians, who ruled over Central Asia and northern India and who were Zoroastrians and then converted to Buddhism? It was them who spread Buddhism all over China and the neighboring lands. What about the Arab, Chinese and Turkic Zoroastrians we read in history books? What about the phrase "Tâziân-e baste-koshtiyân -- kushti-girdled Arabs" in the daily prayers? Who were they? History records by early Muslims state that they were the Arab Zoroastrians on the east coast of the Arabian Peninsula on the Persian Gulf . They were conquered by the Muslim army during the days of their Prophet Muhammad and by his order, were left to continue their religion by paying jajya, the poll tax paid by non-Muslims.
This reminds one of the 1995 Navjotes of Mr. Neville Wadia and Mr. Nasli Wadia. Ethically Parsis, the father and son were “born” Christians. They wanted to “revert” to their ancestral religion and their wish was endorsed by five High Priests—Dasturji Hormazdyar K. Mirza, Dasturji Kaikhusroo M. JamaspAsa, Dasturji F.M. Kotwal,
Dasturji Hormazdiar Nosherwan Dastur and Dasturji Noslhirwan Manchershah Dastur. Although all of them opposed to conversion, they called it “reversion.” What do they say about the “reversion” movement among the so-to-say “born” Muslims? Contrary to the Wadia case in which they were never forced but brought up as Christians, we know that the Iranians were brutally converted to Islam.
Reversion
What do the Traditionalists say about the children of the people who were forced into non-Zoroastrian religions? Should they be content with what is said that at present their birth in a religion, which was brutally forced upon their ancestors, is what God has destined for them? What made God to send Islam to convert His predestined Zoroastrians into Muslims? Or was it the stronger Ahriman who changed the Divine Destiny for them?!?! If so, who sent Mohammad as the Prophet to be the cause of this disaster? The thought-provoking questions can go on until the notion of predestined birth becomes preposterous.
This reminds one of the 1995 Navjotes of Mr. Neville Wadia and Mr. Nasli Wadia. Ethically Parsis, the father and son were “born” Christians. They wanted to “revert” to their ancestral religion and their wish was endorsed by five High Priests—Dasturji Hormazdyar K. Mirza, Dasturji Kaikhusroo M. JamaspAsa, Dasturji F.M. Kotwal, Dasturji Hormazdiar Nosherwan Dastur and Dasturji Noslhirwan Manchershah Dastur. Although all of them opposed to conversion, they called it “reversion.” What do they say about the “reversion” movement among the so-to-say “born” Muslims? Contrary to the Wadia case, in which they were never forced but brought up as Christians, we know that the Iranians were brutally converted to Islam. And now they want to revert and are reverting to their ancestral religion. As already stated above, their numbers are growing beyond 1.9 million. Those who have migrated to Europe and North America and want to knowingly choose the Good Religion, have ordained Iranian Mobeds and Zarathushtrian Assembly Officiants performing their Navjotes. This movement cannot be stopped, opposed or ignored. Their number is already 100 times more than the total Parsis in the world. And if the Islamic regime in Iran is removed, their will be great rush. The point warrant serious consideration.
Conversion through propagation, persuasion, and force has been the main means of spreading the religion. In fact, had there been no conversion, each of founders would have been the sole follower of his own religion and since they were not to convert their spouses, their religions would have died with them! Once converted, the children are obviously brought up in the accepted religion. Setting aside the Traditionalist Zoroastrian viewpoint, every religion, whether gigantic or small, is working to convert the entire world of six billion+ people. Christianity, Islam and to an extent, Buddhism are engaged in a global missionary competition. Unlimited conversion has turned Christianity, Islam, and Buddhism into large multiracial, multicultural, and multilingual fellowships. And Baha'ism is having a quiet but sure progress.
Conversion has different shades. In some religions, it means the use of every possible means to bring the person over. In others there are certain rules and regulations. In the Good Religion of Zarathushtra, it is only through thorough study, acceptance, and choice. One has first to acquire sufficient knowledge of the religion, consider its doctrine with an open and clear mind, and accept it through free will and personal choice. That is why the word "conversion," in its modern usage, has not been used in the Gathas.
CHOICE OF RELIGION
Hear the best with your ears
and ponder with a bright mind.
Then each man and woman, for his or her self,
select either of the [following] two choices.
Awaken to this Doctrine of ours
before the Great Event of Choice ushers in.
(Gathas: Song 3:2 = Yasna 30:2)
The Gathas are a well-worded, well-versed, well-patterned, well-defined, well-rounded, well-turned, well-linked, coherent, cohesive, concise, and precise divan of the Divine Doctrine by the Master-Mâñthran (Thought-provoker) and Prime-Poet Zarathushtra Spitama. They have five meters, seventeen songs and 241 stanzas, small enough to fit into a pocketbook of only 40 pages. They discuss, in clear words, a unique Monotheism, Primal Principles of Existence, mental enlightenment, physical soundness, Good and Evil, Freedom of Choice, progressive life, constructive contribution, rehabilitation of the uprooted, renovation of the world, radiating happiness in a natural and peaceful environment, and advancing towards a godlike goal. They are supernal inspirations, sublime prayers, subtle rituals, simple directives, and sound advices for a superb splendid life. The Gathas are the Guide to Daênâ Vañguhi, Good Conscience, “the best religion …. for the living …. [because it] promotes the world through righteousness and polishes words and actions in serenity.” (Song 9:10 = Yasna 44:10)
All the above subjects are interrelated and therefore interwoven within the 241 stanzas, a moving mosaic of Message. One may pick a subject in a stanza but to comprehend its meaning and message, he/she will have to see it in its context as given in the stanza, then look at it in the song in which the stanza stands, and then understand its interrelation with other stanzas in other songs. Understanding the Gathas is easy, provided one has the entire picture, the complete Doctrine, in his/her full view. A single sample, out of context, may lead to misunderstanding or even wrong deduction.
Therefore to comprehend the second stanza of the third song, we shall have to carefully look at its main point in the context of the entire Gathic guidance. That main point is “Freedom of Choice” and the word on which it is based is âverenâo. It is from the root var (Sanskrit vr), which means to choose, to select with a secondary meaning to prefer, to like.
Happily the words derived from this root, “Vere” alone or with the prefix “fra – pro,” have been used for 31 times in the Gathas, more than enough to give us the true meaning of it (Ahunvar, Yasna 28:5, 30:2, 30:5 twice, 30:6, 31:2, 31:10, 31:11, 31:17, 32:2 twice, 32:12, 33:3, 34:14, 43:13, 43:16, 45:1, 45:2, 46:3, 46:18, 47:6, 48:4, 49:3, 51:1, 51.16, 51:18, 53:2, 53:5, 53:9, 54:1). They have been used twice in the Haptanghaiti (Yasna: 35:3, 38:1) and 12 times in the Fravarti (Yasna 12:1, 7 nine times, 8 twice). It makes a total of 45 times in the Gathas and their Supplements in the same dialect. (See “A Complete Dictionary of the Avesta Language” by Ervad Kavasji Edalji Kanga ( Bombay , 1900), and “choose, select.” (Altiranisches Worderbuch” of Christian Barthlomae, Strassburg, 1904).
The words from this root occur once in the non-Gathic Yasna (57:28), once in the Vispered (5:3), twice in the Yashts (10:92, 13:89) and thrice in the Vendidad (12:21, 15:2, 19:2), a total of seven times in the entire Later Avesta. The non-Gathic Avesta is, in size, almost twelve times larger than its Gathic part. One may wonder at the ratio of seven times against the Gathic 45 times. The reason is simple. The non-Gathic part of the extant Avesta is more concerned about rituals, customs, prescriptions, proscriptions, legend, history, geography, medicine, and more. Its composers knew well that the Gathas were the Divine Doctrine. That was enough and adequate for them. They appended what they considered appropriate. As it will be seen, although seven in numbers, they are a good help in understanding the significance of our subject of ‘Freedom of Choice’ as seen by the Avestan people. And almost every non-Gathic Yasna and Yasht have the famous “Fravarânê – I choose for myself to be Mazdayasni” formula in the beginning and the end. Yatha Ahu is another common verse. As far as Khordeh Avesta, the common prayer book, is concerned, it too has the “Choice of Good Religion” repeated in it.
My translation of our main stanza reads:
Hear the best with your ears
and ponder with a bright mind.
Then each man and woman, for his or her self,
select either of the [following] two choices.
Awaken to this Doctrine of ours
before the Great Event of Choice ushers in. (Song 3 - stanza 2)
But let me give also the translations by three Parsi scholars and three Iranian Zartoshtis:
(1) Ervad Kavasji Edalji Kanga: …. (tê) mhotâ banâvo-ni agamcha darêk jan-nê potânê-mâtê ê (potâni) pasandagi-no êtekâd (hovo joîyê – yâne darêk mânasê khodâ-parasti tathâ dêv-parasti, ê bê-mâñ-thi jê sârûñ hoê tê pasand kari-nê, tê mûjab potâ-no dharm sañbañdhi êtêkâd râkhvo …
“…. Then before the great event, each person should, for his own self, have his preferred belief. (It means that each person should prefer from the two – God-worship and demon-worship, the one which is better and thus have his belief concerning the religion.) ….” (Ervadji Kanga – Happily, he has this stanza in the Avestan script on the cover page of his book Gâthâ bâ Maenî, Gujarati language, Bombay, 1895)
(2) D.J. Irani: “…. Let each one choose his creed with that freedom of ‘choice,’ each must have at great events. ….”
(3) Dr. Irach J.S. Taraporewala: “…. Before you choose which of the Paths to tread, deciding each man by man, each for each; before the great New Age is ushered in, wake up, alert to spread Ahura’s word.
(4) Ardeshir Faramji Khabardar: “…. the careful selection of the two ‘choices,’ man by man for his own self, before the great setting off on life’s journey, ….”
(5) Mobed Firuz Azargoshasb: “…. decide each man and woman personally between the two paths, good and evil. Before ushering in of the great day, or the day of the judgment, arise all of you and try to spread Ahura’s words (Zarathushtra’s message).”
(6) Mobedan Mobed Rostam Shahzadi: “…. Before the opportunity is lost, each man and woman should for his/herself choose between the two – the right path (Mazda-worship) or the wrong path (demon-worship). May you, with the help of Mazda Ahura, be successful in your choice of the right path.”
The word âvarenâo has been translated as ‘etekâd, yekîn, belief, faith’ by Kangaji; ‘creed’ by Irani; ‘choices’ by Khabardar; ‘Path” by Taraporewala with the note “Bartholomae translates ‘avowal of belief or of faith’ and derives it from var (Skt. Vr), to choose and with [the prefix] â, to profess (a belief); ‘râh, aqîdeh (path, belief) by Azargoshasb, and ‘râh’ (path) followed by ‘Mazda-worship or Demon-worship’ by Shahzadi.
The stanza speaks of the full Freedom of Choice of Belief as the right of each man and woman, and has a request to awaken to the Zarathushtrian Teaching of the Divine Doctrine before the Great Event. The stanza is one of the eleven stanzas of the Song devoted to the first sermon on vahya mainyu and aka mainyu, the better and the bad mentalities, which translate in human thoughts, words and deeds. It expounds this unique theme of Good and Evil that has confounded many an exponent. The following Song 4 (Yasna 31) guides how to choose the better mentality and lead a good life, and Song 5 (Yasna 32) exposes the wrongs done by the aberrant.
Regarding the remaining 30 instances of the words derived from var, all the above five persons give the meanings of verbs as ‘to choose, to prefer, to like (pasand karvûñ), to please, to believe, to put faith in (mânvûñ, etekâd râkhvûñ), and nouns as ‘faith, creed, religion, doctrine, custom, path.’
I have, in a larger version of my essay, given the renderings of the above persons for almost all the 45 instances in which the derivatives of the root var occur. Here I will confine myself to only those passages, which are more related to our subject of the day.
Ahunavar (Yathâ Ahû): We begin with Ahunavar, the stanza which has given the first Gatha its name Ahunavaiti. It says: “Just as the lord (ahu) is vairyo, meaning ‘to be chosen,’ so is the leader (ratu) on account of their righteousness only.” Lord, according to Song 2 (Yasna 29) is the person “who repels the fury of the wrongful,” and the leader is the person “who offers civilization, nourishment and strength” to the living world. The person ‘to be chosen’ as both the “Lord and Leader” by the Living World was and is, of course, Zarathushtra Spitâma. He was the only person who had listened to the Divine Message and was prepared to proclaim it through his Songs. He was granted the sweetness of tongue to carry out his universal mission.
Song 1:5 (Yasna 28:5): Zarathushtra says: “With these greatest thought-provoking words, we shall convince the barbarians to choose (vâurôimaidi) the right religion.”
Kangaji: “We shall be able to give faith to the wicked people.”
Taraporewala: “May we e’er convert with force of tongue those gone astray., (with a note: “… At any rate this passage is clear proof of the great desire of Z. that His New Message should spread all over the world.”)
Shahzadi: “When shall I have the ability of leading the warriors, antagonists, robbers, and astray to the path which is the best and superior.”
Song 4:3 (Yasna 31:3): Zarathushtra wants the Divine Message to help him “to guide all the living to choose for themselves (vâurayâ) the right religion.”
Kangaji: “I may make all the living as believers.”
Taraporewala: “to convert all the living” and in his note he mentions about ‘conversion” and adds “that Zoroastrians in India today are on the whole averse to proselytizing; some indeed regard it as positively ‘sinful’ (adharmî).
Shahzadi: “…. Mazda has taught me the Religion of Mazda through his own tongue and talk and told me to convey it to mankind.”
Song 4:11 (Yasna 31:11): God has “fashioned for us the living world, conceptions and intellects, put life in the physical frame, and gave deeds and doctrine, so that one makes his ‘choice’ ((varenêng) through free will.
Kangaji: “…. for fixing the deeds and religious commandments or for the belief or choice.” Taraporewala: “Whereby one may hold whatever Faith one wills.”
Shahzadi: Subtitle: “…. You wanted every person to choose the way he/she prefers by his determination and in full freedom.”
It may be pointed out that Mobed Firuz Azargoshasb has written notes on stanzas 1:5, 4:3 and 4:11 that the Good Religion of Zarathushtra is a universal religion for all mankind and that it is to be spread through teachings without any push, persuasion and/or force. People may choose it through their knowledgeable discretion and Free Will only.
Song 6:2 (Yasna 33:2): Whosoever foils the wrongful by word, thought or action, or …. teaches good things, advances in his choice (vârâi).
Kangaji: “He … presents for his religious belief i.e. he strengthens his belief.”
Taraporewala: They accomplish (Thy) Purpose. (in the vocabulary vâra, wish, lit. ‘choice.’) Shahzadi: “… or guides a wrongful person on the right path, … (Note: Propagation of religion and fighting evil is permitted according to this stanza.)
Song 12:6 (Yasna 47:6): “…. With the growth of serenity and righteousness, (serenity) shall convert many a seeker.”
Kangaji: “It is completely selected by the aspirants.”
Taraporewala: She shall draw (into her fold) many Seekers.
D.J. Irani: This shall cause many to hear Thy Message.
Song 13:4 (Yasna 48:4): Whoever, Mazda, has set his mind on the better or the worse, sets his conscience accordingly with actions and words. His desire follows his cherished choice (varenêng). Kangaji: “He who keeps himself good and pure, maintains the religion the same way; his wish, belief and faith follow suit.
Taraporewala: “His will follows his voluntary choice.”
Shahzadi: “His desire follows the same path.” (Note: a Persian couplet: You see exactly what you wish. You wish exactly what you see.)
Song 14:3 (Yasna 49:3): This has been put as a choice (varenâi) that righteousness is for the promotion of the doctrine, and wrong is for harming it.
Kangaji: “In order to guide the people of world, the religious preference … has been laid down.
Taraporewala: “It is laid down by Mazda as choice for all – the Teaching that Truth shall prevail, that Untruth shall be frustrated.”
D.J. Irani: “According to Thy Faith, O Mazda, the choice of Righteousness is its own vindication.” Shahzadi: “… the Mazda-worship Religion is based on Truth and therefore it is always beneficial, and the demon-worship religion on Lie and therefore always harmful.”
Song 17:2 (Yasna 53:2): “And now, let Kavi Vishtaspa, the Zarathushtrian Spitama, and Ferashaoshtra pursue, with mind, words, and deeds, the knowledge for the praise and for the choice (fraoret) of venerations of the Wise One, in order to establish in straight paths the religion which God has granted to the benefactor.”
Kangaji:. “…. With faith in adoration rites ….”
Taraporewala: “Let each choose acts of piety … meditating on the Path of Truth – the Faith Ahura has revealed to the Saviour.”
D.J. Irani: “May they teach all to keep to the established straight path, ….”
Shahzadi: Subtitle: The Best Course to Teach the Religion to Mankind. “For the pleasure of Mazda, all should sincerely spread the best religion through thought, word and deed. … Vishtaspa and Ferashaoshtra became supporters of Zarathushtra and succeeded as the Benefactors (Saoshyants) … in teaching people the right path of the religion.”
NOTE I: Mobed Azargoshasb follows closely his preceptor, Dr. Taraporewala, in his translations of the Gathas. Nevertheless, he has his independent way also. His renderings of the above stanzas are in quite harmony with Dr. Taraporewala’s.
NOTE II: Mobed Shahzadi has given subtitles to most of the stanzas of the Gathas in his translation. Thirty-two of them present the Good Religion as the ‘universal’ and that it should be propagated and spread, and the Subtitles speak of Freedom of Choice.
Haptanghaiti: Song 1.3 = Yasna 35.3: That we have chosen (vairîmaidî), Lord Wise, through sublime Righteousness, Which we have thought, spoken and done. Of these deeds, the best be for both the [mental and physical] existences.
Yasna 16:2: We venerate Zarathushtra’s Religion. We venerate Zarathushtra’s Choice (varena) and Doctrine.
Yasna 57:24: This religion was forth chosen (fraoreñta) by Ahura Mazda the Righteous, also by Good Mind, Best Righteousness, Choice Dominion, Progressive Serenity, Wholeness, Immortality, Ahurian Questions, and Ahurian Doctrine.
Vispered 5:3: For You, Righteous Ahura Mazda, I choose for myself (verenê) this religion as a Mazda-worshipper, Zarathushtrian, void of false gods and of the Divine Doctrine.
Yasht 10:92: This religion was chosen forth (fraoreñta) by Ahura Mazda the Righteous. …. The Amesha Spentas chose (vereñta) the religion …. .
Yasht 13:89: Zarathushtra was the first to eliminate false gods and to choose (fraorenata) to be a Mazda-worshipper, Zarathushtrian, void of false gods, and Divine Doctrine.
Vendidad 12:21: Should an alien-believer (anya-varena) alien-doctrined (anya-tkaesha) die, how many creations of the Progressive Mentality would he pollute?
Vendidad 15:2: He who teaches the alien-belief (anya-varena) and alien-doctrine (anya-tkaesha) to a righteous person knowing.
These two passages show that other religions were known by the term ‘alien’ instead of what some religions do by calling others as heterodoxy, unbelief, heresy, paganism, or heathenism.
Vendidad 19:2: Zarathushtra chose for himself (fraorenaêta) the Mazda-worshipping Religion.
The use of the words derived from var show that they do carry the idea of the choice of religion and also that the Gathas are the Divine Message for mankind. That means that the Good Religion is the first missionary religion, a mission that firmly believed in “Freedom of Choice” after a good knowledge of the thought-provoking Message presented with a sweet tongue. To sum up what one understands from all the above references is:
(1) Freedom of Choice is for every individual person.
(2) A good choice is made by considering the subject with a bright, clear, un-tinted and unbiased mind.
(3) Zarathushtra wishes all to be awake to his Teachings also.
(4) The message is universal and is not confined to race, color, and nationality.
(5) It has to be peacefully spread with a soft and sweet tongue.
(6) Force and coercion are not allowed.
It is because of such a meaningful mission that the composer of the eulogy in honor of Zarathushtra in the Farvardin Yasht declares: “Henceforth the Good Religion of Mazda-worship will spread all over the seven climes of the earth.”
With our main subject of Song 3:2 (Yasna 30:2) in view, we now turn to two important points: (a) Mazê Yâonghô, the Great Event and (b) Declaration of Choice.
The word ‘yâonghô/yâh’ is derived from the root yah/Sanskrit yas, meaning ‘to endeavor, to strive.’ It occurs in Song 3:2 (Yasna 30:2), Song 11:14 (Yasna 46:14), and Song 14:9 (Yasna 49:9). It also occurs as ‘mazishtâi yâonghâm – the greatest of events’ in Haptanghaiti Song 2:2 (Yasna 36:2). The two Gathic instances show that the occasions refer to the days King Vishtaspa and Jamaspa chose the Good Religion and the Haptanghaiti occurrence speaks of the day when the congregation of early Zoroastrians had encircled the Fire altar in their community enclosure for a special occasion called the greatest of the events, perhaps a group initiation into the Good Religion.
Yâonghô has been rendered as ‘mhoto banâv, agtyanûñ kâm – a great event, an important undertaking’ by Kangaji, ‘great events’ by D.J. Irani, ‘ushering-in-of the Great New Age’ by Taraporewala, ‘the great setting off on life’s journey’ by Khabardar, ‘ushering in of the great day or the day of judgement’ by Azargoshasb, and ‘opportunity (sic)’ by Shahzadi. In Song 11:14 and Song 14:9, some of the above scholars have translated it as ‘The Day of Judgment.’
The word yâh does not occur in the Later Avesta but the word for Koshti, the religious girdle is derived from it. It aiwi-yâongh. The prefix aiwi meaning ‘to, towards, for’ also imparts ‘intensity’ to the word. That expresses what the Koshti stands for: to strive for the New Age begun by Zarathushtra’s Divine Message. The Koshti, we all know well, is girdled on the occasion of the Declaration of Choice – the Initiation Ceremony. Aiwi-yâongh, the Koshti, is first girdled on Yâongh, the Great Event in one’s life.
The Declaration of Choice begins with Yasna 12, known as Fraoreitish Hâitish, the Religious Choice Chapter, a declaration that was/is made by the Initiate for the Choice of the Good Religion. It is, in fact, the responsible response to Zarathushtra’s call for consideration and choice.
In Yasna 12 (repeated in Yasna 1:13 , 3:24 , 11:16 , 14:4, 57:24), the Initiate states: "1 do hereby eliminate the false gods. I do hereby choose for myself (fravarânê) to be Mazda-worshipper, Zoroastrian, void of false gods and Divine Doctrinal. ….”
“1 do hereby choose (varemaidî) the progressive serenity for myself. May it be mine!”
Then the Initiate declares that he/she will cleanse the world from theft and violence; guard the home of the Mazda-worshippers against harm and destruction; give the wise people, who live on this earth with their cattle, full freedom of movement; does not intend to hurt any body or soul; renounces false gods and their devotees; renounces sorcerers and their devotees; renounces each and every mental malady and physical ailment; in fact all falsities and malignities in thoughts, words, and deeds.
He/she renounces the false gods just as the Righteous Zarathushtra did, and goes on to declare:
"With the Choice Belief (varena) in waters, with the Choice Belief in plants, with the Choice Belief in the bountiful world; with the Choice Belief in God Wise who created the living world and the righteous man -- the Choice Belief Zarathushtra had, the Choice Belief Kavi Vishtaspa had, the Choice Belief Ferashaoshtra and Jamaspa had, and the Choice Belief each of the truth-practicing righteous Benefactors have, it is with the same Choice Belief and doctrine that I am a worshipper of the Wise One.
"1, with my appreciations and Choice Beliefs (fravaretas-châ), choose for myself (fravarânê) to be Mazda-worshipper and Zoroastrian.
I appreciate well-thought thoughts,
I appreciate well-said words,
I appreciate well-done deeds.
"I appreciate the Good Religion of Mazda-worship which overthrows yokes yet sheaths swords, teaches self-reliance, and is righteous. Therefore, of the religions that have been and that shall be, this is the greatest, best, and sublimest. It is divine and Zoroastrian. I do attribute all good to God Wise."
It is a daring declaration, and it is a great event. The very fact that one calls his/her religion as the greatest, best and the sublimest, means that he/she considers all other religions as great, good and sublime and that he/she has made the choice after a comparative study of as many of them as possible with a bright mind. The declaration explains the full meaning of the Gathic stanza. It gives the salient points of the Good Religion. Enjoying the Freedom of Choice, it is a highly desirable, proper and practical response to Zarathushtra’s call for awakening to his Divine Message, our subject of the day.
mazdayasnô ahmî, mazdayasnô zarathushtrish
fravarânê âstûtascâ fravaretascâ.
âstuyê humatem manô
âstuyê hûxtem vacô
âstuyê hvarshtem shyaothanem.
âstuyê daênãm mâzdayasnîm
fraspâyaoxedhrãm nidhâsnaithishem
khvaêtvadathãm ashaonîm
ýâ hâitinãmcâ bûshyeiñtinãmcâ
mazishtâcâ vahishtâcâ sraêshtâcâ
ýâ âhûirish zarathushtrish
ahurâi mazdâi vîspâ vohû cinahmî.
aêshâ astî daênayå mâzdayasnôish âstûitish!
This daily declaration by all Zoroastrians, who do their Koshti prayers, shows their stand on religion: that there were other religions, and not a supposedly deviated Mazdayasna creed that needed a reform, at the time of Zarathushtra; that there will be more religions in the future, a fact that has happened and will happen in future; and that while other religions are great, good, and sublime, a rare sign of respect and recognition of other existing and future religions; the Ahurian Zarathushtrian religion, chosen by the praying person for him/herself, is supreme.
THE GOOD RELIGION OF ZARATHUSHTRA IS A RELIGION OF CHOICE AND NOT OF PERSUADED OR PURSUED CONVERSION. AND IT IS “FOR ALL THE LIVING.” IT IS UNIVERSAL AND FOR ALL TIMES AND CLIMES.
References:
1. Anklesaria, Behramgore T; The Holy Gathas of Zarathushtra, Bombay , 1952.
2. Azargoshasb, Firuz, Gâthâ, Soroudhâ-ye Zartosht, two volumes (Persian), Tehran , 1970/80.
3. Bartholomae, Christian, Altiranisches Worterbuch, Strassburg, 1904; reprint 1979.
4. Bode, Framroze A. & Nanavutty, Piloo, Songs of Zarathushtra, London , 1952.
5. Insler, S., The Gathas of Zarathushtra, Liege , 1975.
6. Irani, D.J., The Divine Songs of Zarathushtra, London , 1924.
7. Jafarey, A.A., Yasna Haptahâti, Tehran , 1975.
8. Jafarey, A.A., Stot Yasn, Gathas and Supplements (Persian), Tehran , 1980.
9. Jafarey, A.A., The Gathas, Our Guide, Cypress , California , 1989.
10. Kanga, K.E., Gâthâ bâ Mâeni (Gujarati), Bombay , 1941.
11. Kanga, K.E., A Complete Dictionary of the Avesta Language, Bombay , 1941.
12. Poure- Davoud, E., Gâthâ (Persian), Bombay 1952
13. Punegar, K.E. Gatha, The K.R. Cama Oriental Institute Journal, No.12, Bombay , 1928.
14. Taraporewalla, Irach J.S., The Divine Songs of Zarathushtra, Bombay , 1951.
خاستگاه درآمدهای ۳۸ و ۳۹: رایان پیامهایی از دکتر علی اکبر جعفری
۴۰. "ابراهیم گلستان": بیست سال پس از رفتن ِ «مهدی اخوان ثالث»
در این جا ↓
خاستگاه: نشریّهی ِ خبری ی روزآنلاین - شماره ی ۱۲۵۲ چهارشنبه ۲۴ شهريور ۱۳۸۹
افزودهی۱
پیوند به شماری از خواندنیها، دیدنیها و شنیدنیهای
ادبی- تاریخی - فرهنگی - هنریی ِ ایران و جهان
فرستندگان:
محمّد ستوده فر- تورنتو
اسد هفشجانی - سیدنی
کامران جبّاری - کالیفرنیا
احمد رناسی - پاریس
سرژ آراکلی - سینی
انجمن پژوهشی ِ ایرانشهر - تهران
محمّد سلطان الکتّابی (م. سُل) - اصفهان
علی اکبر جعفری - کالیفرنیا
شاهین سپنتا - اصفهان
شهربراز - ؟
افزودهی۲
بیست سالگیی ِ نشر ِ «بررسی ِ کتاب»، فصلنامهی ِ گرانمایه و ممتاز ِ ادبی- فرهنگی - هنریی ِ ایرانیان شهربند ِ غربت ِ غرب