Monday, June 02, 2014

 

سیمای ِخونبار و هولناک ِ تاریخ ِ ایران در آیینه ی ِ هنر ِ امروز- اُپرای عروسکی ی "حافظ" در "تالار فردوسی"


نگاهی به "اپرای عروسکی ی حافظ"

انقلاب به سبک حافظ


 


اپرای عروسکی ی حافظ
 نویسنده و کارگردان: بهروز غریب پور
خواننده ی شعرهای حافظ: محمد معتمدی،
بازی دهندگان عروسکها: مریم اقبالی، علی پاکدست، غزل اسکندرنژاد، علی ابوالخیریان، مرجان احمدی، سلما محسنی، مونا کیانی فر، کاملیا نوحی، مرضیه سرمشقی، سمیه نادری، فرزانه عاقلی، نسیم امیر خسرو، نگار میر فخرایی، قاسم رحمتی، مریم مجیدی، سحر امیر اقبالی، سارا اقبال، سحر کاظمی، هانی حسینی، مرضیه نادری، الهام عابدی.
آهنگساز: بهزاد عبدی.
رهبر ارکستر: ولادمیر سیرنکو.
اجرای موسیقی: ارکستر ناسیونال، اکراین.
دستیاران کارگردان: مریم قبالی، علی پاکدست، سینا ییلاق بیگی، هنگامه سازش، مونا کیانی فر.
منشی صحنه: سودا حیدری آزاد.
نورپرداز: امیر محمدی.
محل اجرا: تالار فردوسی | دوره ی اجرا: ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۳ تا ۱۲ خرداد ۱۳۹۳
صحنه ی اکران: تهران.
* * *
 یوسف محمدی: بهروز غریب پور، باز هم با نمایش باشکوهی دیگر، عروسک هایش را به تالار فردوسی آورده است. او این بار به زندگی حافظ پرداخته و از این رهگذر، کاراکترهای جذاب دیگری را هم در اپرای دیدنی و پرکشش خود آورده است. کاراکترهایی چون عبید زاکانی، محمد گلندام، امیرمبارزالدین محمّد، شاه ابواسحاق اینجو و...
غریب پور در ارائه اشعار حافظ، از هفت دستگاه موسیقی استفاده کرده است که به زیبایی و گیرایی ی تمام اجرا شده و حوادث درام را پیش می برند. متن اپراي حافظ، انتخابي هوشمندانه از دیوان حافظ است که در قالب داستاني درباره زندگي اش دوباره تدوين شده است و می توان گفت که غریب پور تا حد زيادي، از عهده ی اين کار، برآمده است؛ هرچند که هنوز لازم است تا مخاطب پيش زمينه ی تاريخي ی زندگي ی حافظ را مطالعه کرده باشد تا از خلال جذابيّت هاي آوازي ی ِ موجود در اپراي حافظ، بتواند خط سير زندگي ی شاعر را نيز مرور کرده و با آن همراه شود.
ترتیب صحنه های اپرای عروسکی ی حافظ بدین صورت است:
 آواز پردرد و تکان دهنده ی حافظ و به دنبال آن فریادها و ناله های جمعیت هراسان و در حال فرار از حمله ی امیر مبارزالدین محمد و سپاهیانش که با قساوت و بی رحمی تمام، آن ها را از پا در می آورند.
- شاه ابو اسحاق اینجو بر صُفّه ای که عن قریب به قتلگاه او بدل خواهد شد، با دستان بسته نشسته است. مادر شاه، خود را به پای او می اندازد اما شاه ابو اسحاق در اندیشه آن است که چگونه کسانی که تا دیروز با نام من سوگند یاد می کردند، اکنون به تماشای خواری و ذلت من آمده اند؟ در ادامه، امیر مبارزالدین با خشونت با مادر و همسر شاه برخورد می کند و به دستور او، شاه ابو اسحاق کشته می شود.
- مادر شاه ابو اسحاق، ناباورانه و دردمندانه بر جنازه پسرش می گرید و مویه می کند و زنان عزادار شهر، بر این مصیبت نوحه می کنند. حافظ از گوشه ای ظاهر شده و خودش را به مادر شاه می رساند و با تاسف و دریغ بر این احوال، آوازی سوزناک و دردمندانه سر می دهد.
- گورستانی متروک، جماعتی سوگوار و مرثیه خوان در کنار جنازه غرق به خون شاه ابو اسحاق و مادر داغدارش. حافظ دور از جمعیت در حالی که خود را به دست باد و باران سپرده، مویه می کند.
- خراباتی نیمه ویرانه. زمان گذشته است و امیر مبارزالدین محمد، شاه سفاک و خونریز شاه شیراز شده است. عُبید زاکانی و خوش باشانی که آمده اند تا به دور از چشم محتسب و گزمگان، عقده گشایی کنند. صدای شیهه اسب هایی به گوش می رسد. . . مزدوران و اوباش شاه به خراباتیان حمله می کنند. عُبید زاکانی، بی اعتنا به آنان، روایتش را ادامه می دهد و آنان عُبید را زیر رگبار تازیانه با خود می برند.
 .حافظ و محمّد گلندام و گروهی از یاران در حال سماع هستند.
 بیرون ِ زندان شهر: عبور گاری اجساد و صدای سوزناک حافظ که غزل هایش را می خواند.
 زندان شهر: زندانیانی - که عُبید نیز در میان آنان به چشم می خورد:  در مرکز این فضای مرگبار و غم آلود، گودالی از آتش به چشم می خورد. شاعری درباری، شعرهای حافظ را به شیوه اشتلم خوانی با تاکید بر واژگانی که آن ها را کفرآمیز می داند، می خواند و با اشاره و تایید امیر مبارزالدین محمد، آن ها را در آتش می اندازد. به جز شاهزاده شجاع، باقی اطرافیان شاه با بی رحمی و چاپلوسی، امیر مبارزالدین را تایید می کنند و در چاپلوسی از هم سبقت می گیرند. در این لحظه، عُبید چون آتشی که به ناگاه شعله برکشد، جانی تازه می گیرد و با شمشیر بُرّان کلامش به امیر حمله می کند و مورد حمله بی رحمانه ی غلامان قرار می گیرد.
ِِ  دیدار حافظ و محمّد گلندام در سایه ی هولناک حصار زندان شهر و مرثیه خوانی آن ها بر جفایی که بر مردم ستمدیده می رود.
- سوزاندن اشعار حافظ در زندان شهر: در پی اعتراض و حمایت عُبید از حافظ، غلامان و مزدوران او را تا سرحد مرگ کتک می زنند و شاه شجاع با ناخشنودی و نفرت، صحنه را ترک می کند.
- سردابه ای دور از دسترس برای گرد هم آیی ی معترضان: پیر و جوان با هدایت محمّد گلندام، غزلیات حافظ را به شیوه اوراد خوانی می خوانند و به یاد می سپرند. این صحنه به شکلی بازسازی شده که معابد مقدس و مخفی را به ذهن می آورد. حافظ به آرامی وارد می شود و به همراه آنان می خواند تا محمّد گلندام را بیازماید. ناگهان در پرتو رعد، چند عسس به همراه شاعر درباری و سردسته ی مزدوران ظاهر می شوند و همه را غافلگیر می کنند. محمّد گلندام و هم خوانان خود را حایل حافظ می کنند و آماده ی مقابله می شوند.
 میدانگاه: مردان و زنان خشمگین مسلح به داس و درفش به حالت دفاع وارد می شوند. غلامان به سرعت سر می رسند. مردم آنان را محاصره کرده و غلامی را از پا در می آورند و بقیّه را فراری می دهند. مردم شادمانند. خطابه ای به امیر مبارزالدین می خوانند و از ظلم و بیداد او می گویند.
 بارگاه امیر مبارزالدین محمّد: حافظ در برابر مُحتسب (= امیر مبارزالدّین) ایستاده و درغوغای آتش بیاران معرکه، شاعر درباری و وزیر، به اتهامات خود پاسخ می دهد. در نهایت، حافظ با خشم و نفرت دربار را ترک می گوید.
،همان صحنه: غلامی با سر و روی خونین وارد می شود و خبر از شورش مردم به سرکردگی ی شاه شجاع می دهد و همان دم هلاک می شود. جمعیت به حمایت شاه شجاع وارد می شوند و درباریان را دوره می کنند. شاعر درباری و وزیر با ذلت تمام به خاک می افتند و به اشاره شاهزاده، آنان را گردن می زنند. شاهزاده با خشمی فزاینده رو به پدرش خطابه می خواند و در نهایت با اشاره ی محتسب به هلاکت می رسد.
خرابه های تخت جمشید: محمّد گلندام بشارت سرنگونی امیر مبارزالدین را به حافظ می دهد. شاعران دیگر (سعدی، مولوی، خیام و خواجو) وارد شده و از بی اعتباری قدرت ها و جباران و بی توجهی آن ها به عدل و داد و کرم و انصاف می گویند. نقش برجسته های ویرانه های تخت جمشید جان می گیرند و در حال سماع وارد می شوند. گویی رستاخیز مردگان است و موعد دیدار با جهان فانی. 
  ساحل دریا و شیون مرغان دریایی و صدای امواج کوبنده: محمّد گلندام در کنار حافظ زانو زده و کوشش می کند . که او را متقاعد کند تا ترک وطن نکند 
- دیدار حافظ با شاخ نبات که چهره ای از سروش غیب است و بشارت می دهد که حافظ به شیراز باز خواهد گشت.
گذر عمر بر حافظ: شاخ نبات چون وَهمی بر او ظاهر می شود. حافظ دیگر توان ایستادن ندارد و می داند که این مرگ است که او را به خود فرا می خواند و در همان نقطه و در شیراز شهر محبوبش جان می سپارد.
- آرامگاه حافظ - محمّد گلندام و اورادخوانان که به طواف آمده اند.: محمّد گلندام، تفألی بر دیوان حافظ می زند. (در هر شب اجرا، در این صحنه،  تفألی بر دیوان خواجه زده می شود. )
 محمد گلندام و اورادخوانان، گرداگرد آرامگاه حافظ سماع می کنند.
***

خاستگاه: روزآنلاین ۲۱۲۵

 سه شنبه سیزدهم خرداد ماه ۱۳٩۳



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?