Sunday, April 13, 2014
غزلی دیگر در ادب ِ امروز
مات شدن در غروبِ میانه ی فروردین
در آسمانِ بالغِ فروردین
غوغای عشقبازی ی ابر است و آسمان
تنهاترین چکاوکِ بُرنای این بهار،
بر شاخه های بی جوانه ی این شابلوطِ پیر،
گرمِ مُرورِ خاطره های گریز پاست.
اندوه در دلم
چونان فاخته ای لال
همراهِ بندِ خوش آهنگِ
آغازِ شعرم نمی شود.
چه غروبِ خاکستری و خلوتی است
و جانِ من چه غوغایِ خاموشی دارد
خیالم می پرد
چونان کلاغی کور
بر بام های سفالی ی خاطره های بی تصویر
آی عشق
آی عشق
چه حقیقتِ پُر فریبی بودی
چه حیرانی ی شگرفی هستی.
خاستگاه:
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
يکشنبه ۲۴ فروردين ۱٣۹٣ - ۱٣ آوريل ۲۰۱۴
غوغای عشقبازی ی ابر است و آسمان
تنهاترین چکاوکِ بُرنای این بهار،
بر شاخه های بی جوانه ی این شابلوطِ پیر،
گرمِ مُرورِ خاطره های گریز پاست.
اندوه در دلم
چونان فاخته ای لال
همراهِ بندِ خوش آهنگِ
آغازِ شعرم نمی شود.
چه غروبِ خاکستری و خلوتی است
و جانِ من چه غوغایِ خاموشی دارد
خیالم می پرد
چونان کلاغی کور
بر بام های سفالی ی خاطره های بی تصویر
آی عشق
آی عشق
چه حقیقتِ پُر فریبی بودی
چه حیرانی ی شگرفی هستی.
خاستگاه:
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
يکشنبه ۲۴ فروردين ۱٣۹٣ - ۱٣ آوريل ۲۰۱۴