Wednesday, February 12, 2014

 

آفرین و دردنامه ای برای شاعر- پژوهشگر نامدار روزگارمان "دکتر محمّدرضا شفیعی ی کدکنی" که به جمع شهربندان ِ "کشور ِ خارج از کشور" پیوست!


یاد ِ یار ِ مهربان 


امرالله نصراللهی

يکشنبه  ۲۰ بهمن ۱٣۹۲ -  ۹ فوريه ۲۰۱۴

«ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
بازا که در هوایت خاموشی جنونم
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران»

۱-خراسان هیچ گاه سرزمین سترونی نبوده است. انسان های زاده و زیسته ی بسیار داشته. محنت ها به خود دیده. بلا ها کشیده و جنگ و صلح ها کرده. ژان والژان هایش همواره مدافع بینوایانش بوده و کوزت هایش طعم فقر و طعنه های تلخ ستم را چشیده اند. گاهی در نبردی در خود فرو رفته و گاهی در قیامی قد برافراشته. پرچم ابومسلم هایش نمادی است از قدافراختگی اش و هجوم بی رحم اقوام خونریز تاریخ سرزمینش نشانی است از در خود فرو رفتن و در خود خزیدنش. خراسان گهواره ی صبوری ها بوده. خونریز را به خوی قلم خویش مأنوس کرده و فرهنگ خود را بدو آموخته است. مهد هنر بوده. چنگ نواخته. بربط و قیچک داشته و بارها بر آنها زخمه زده است. در آواز چگورش صدای گریه ی مردمان شنیده شده. هر خربنده ای که از راه رسید تشنه ی ساز خراسانیان گشت و هر بیگانه ای که بدو هجوم آورد به افسون آوازش گرفتار شد. آری این سرزمین نغمه ها به خود شنیده. از غریو شادی تا غوغای غم. از صدای دلنشین زندگی تا سکوت دهشتبار مرگ. از مارش های تکان دهنده و زهره دراننده ی جنگ تا سُرناهای سرشار از سرور و سرود و صلح. خراسان سرزمین نغمه در نغمه در افکندن هاست. چنگش، شاه سامانی را بی پای افزار سوار بر خنگی چابک به سوی بخارایش گسیل می کند و بربط سغدی اش مادری سالخورده را در سوگ عزیزی به سووشون می نشاند. گاه بیژنی را عاشق منیژه ای می کند و گاه عشقی پر التهاب را به سرنوشتی تراژیک منتهی می سازد. خراسان سرزمین نوستالوژی ها و تراژدی هاست. سرزمین آمیزش رویاها و واقعیت هاست. سرزمین سربداران و سر به دارهاست. این تاریخ هرجا که ضرورتی دیده سربدار زیسته و سر به دار سپرده. گاه به شمشیری بیگانه ای از پا درانداخته و گاه از کمینگاه فرهنگ خویش تیری پرتاب نموده نه به قصد کشتن که این بار به نیت آموختن. بدین معنا خراسان را بیشتر اقلیم قلم می دانیم تا قلمرو شمشیر. شمشیر را بیگانگان بر او کشیدند و قلم را خراسانیان حتی بر بیگانه پاس داشتند. آری خراسان اقلیم قلم است. او به واسطه ی فیض همین قلم، لختی بر خود گریسته. تاریخی را در نوشتاری به داستانی بدل نموده. شاعری را خداوندگار حماسه خوانده. دیگری را شاعر شهید لقب داده. کسی را تیره چشم روشن بین دانسته و او را پدر شعر فارسی خطاب کرده است و با این همه هر بوسهلی بدو تاخته و هر رندی نیز بدو سنگ انداخته است. اما این سرزمین پر است از قلم هایی آزاد بسان سروهایی آزاد. پر است از تخیل های شاعرانه ای که هر کدام به واقعیتی بدل شدند و واقعیت هایی که به رویا شباهت بیشتری می بردند. پر است از چین و چروک های تاریخ حیات پیرزنی در هیأت گُردی که «می توانی آنچنان یا اینچنش دید / می توانی بیش از اینش دید» و یا پر است از فریادهای شاعری سالخورده و پیر در نهیب زدن به تاریخی سوسمار خورده و عرب زده. آری خراسان سرزمین « وز شمار خرد هزاران» است. به همین سبب از دل مزامیرش، مانی متولد می شود و از متن آیین مزدایی اش، مزدک. و هر دو پیام آوران تاریخ مبارزه ی طبقاتی و جنبش های دهقانی اند علیه شیوه های تولید آسیایی عصر خویش. خراسان «جمع شگفتی آور اضداد» است. از آفرین فردوسی تا انا الحق گویی حلاج. از حرف و گفت و صوت ابی سعید تا شنیدن نفس رحمان از دهان سگ بایزید. از غبار سم ستوران مغول تا عوعوی سگان بیگانه و یا از غارت غُز تا فتنه ی تتار. آری خراسان چنین است.

«در هر محله نیم زبانی و لهجه ای
یک سو غریو شادی و یک سوی ضجه ای
نیمی زباغ هایش ویران و زیر شن
نیم دگر ز ابر بهارند شرمگن
شاد و غمین، خرابه و آباد،شهر من
جمع شگفتی آور اضداد شهر من»*
.............................................................
________________________________________
* دنباله ی این گفتار شیوا را در 
http://www.akhbar-rooz.com/
بخوانید.




<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?