Thursday, May 06, 2010

 

ایران شناخت ۵: ۴۷


هفته نامه ی ایران شناخت

ویژه ی ِ پژوهش در زبان، ادب، فرهنگ، هنر و تاریخ ِ ایران

بنیادگذار، سردبیر و ویراستار
جلیل دوستخواه

با همکاری ی پژوهندگان و دوستداران فرهنگ ایرانی

سال پنجم - شماره ی چهل و هفتم، جمعه هفدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ / ۷ مه ۲۰۱۰

گفتاوَرد از داده‌هاي اين تارنگاشت، بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.

You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.

Copyright-Iranshenakht©2005-2010

همکاران این شماره:

احد صارمی، یاشار - آمریکا
اسفندیاری، پری - آمریکا
امیدسالار، محمود- آمریکا
پارسی‌پور، شهرنوش- آمریکا
پانویس- استرالیا
جمشیدیان، نازنین - ایران
دوستخواه، جلیل - استرالیا
سپنتا، شاهین - ایران
شوکتی، حبیب- آمریکا
شهربراز- ؟
فتاحی‌پور، مهدی - ایران
قائمی، سوسن- استرالیا
کاظمی، یاغش - ایران
مولوی، فرشته - کانادا
هفشجانی، اسد - استرالیا

۱. امشب همه غم‌های عالم را خبرکن!

هنرمند جوان، سپیده رییس سادات



در سوگ استادش پرویز مشکاتیان،


سه تار می نوازد و اندوه‌سرودی از هوشنگ ابتهاج (/ ه. ا. سایه) را می‌خواند. ↓
http://www.youtube.com/watch?v=zmB_OMGeBn4

سایه، پنجاه سال ِ پیش از این

سایه، امروز

امشب همه غم‌های عالم را خبر کن!

بشنین و با من گریه سر کن،

گریه سر کن

ای جنگل، ای انبوه اندوهان دیرین!

ای چون دل من، ای خموش گریه آگین!

سر در گریبان، در پس زانو نشسته،

ابرو گره افکنده، چشم از درد بسته،

در پرده های اشک پنهان، کرده بالین!

ای جنگل، ای داد!

از آشیانت بوی خون می آورد باد!

بر بال سرخ‌ات کشکرک پیغام شومی ست،

آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد؟

ای جنگل، ای شب!

ای بی ستاره!

خورشید تاریک!

اشک سیاه کهکشان‌های گسسته!

آیینه دیرینه زنگار بسته!

دیدی چراغی را که در چشم‌ات شکستند؟

ای جنگل، ای غم!

چنگ هزار آوای باران‌های ماتم!

در سایه افکند کدامین ناربن ریخت

خون از گلوی مرغ عاشق؟

مرغی که می خواند

مرغی که با آوازش از کنج قفس پرواز می کرد،

مرغی که می خواست

پرواز باشد...

ای جنگل، ای حیف!

همسایه شب‌های تلخ نامرادی!

در آستان سبز فروردین، دریغا

آن غنچه‌های سرخ را بر باد دادی!

ای جنگل، ای پیوسته پاییز!

ای آتش خیس!

ای سرخ و زرد، ای شعله سرد!

ای در گلوی آب و مه فریاد خورشید!

تا کی ستم بر مرد خواهی کرد نامرد؟

ای جنگل، ای در خود نشسته!

پیچیده با خاموشی سبز،

خوابیده با رویای رنگین بهار نغمه پرداز،

زین پیله، کی آن نازنین پروانه خواهد کرد پرواز؟

ای جنگل، ای همراز کوچک خان سردار!

هم عهد سرهای بریده!

پر کرده دامن

از میوه های کال چیده!

کی می نشیند درد شیرین رسیدن

در شیر پستان‌های سبزت؟

ای جنگل، ای خشم!

ای شعله ور چون آذرخش پیرهن چاک!

با من بگو از سرگذشت آن سپیدار،

آن سهمگین پیکر، که با فریاد تندر

چون پاره ای از آسمان ، افتاد بر خاک!

ای جنگل، ای پیر!

بالنده ای افتاده، آزاد زمین‌گیر!

خون می چکد این جا هنوز از زخم دیرین تبرها

ای جنگل! این جا سینه ی من چون تو زخمی است.

این جا، دمادم دار کوبی بر درخت پیر می کوبد،

دمادم.

ه. ا. سایه - تهران، فروردین۱۳۵۰

خاستگاه: رایان پیامی از شاهین سپنتا

«تازه‌ترین خبرنامه‌ی ِ «انجمن ِ مثنوی‌پژوهان
و
تارنگاشت برنامه‌های «رادیو مولانا»

در این دو جا ↓
http://newsletter-latest.blogspot.com/2010/04/newsletter-179-molana-online-session.html
www.RadioMolana.com

خاستگاه: رایان پیامی از پانویس

۳. نقدی روشنگر و رسواکننده‌ بر شبهه‌افکنی‌های پژوهنده‌نمایان ِ آلمانی در باره‌ی ِ تاریخ ِ کهن ِ ایران: پاسخی به گقتار ِ «واقعیّت و توهّم ِ ابرقدرتی باستانی» در اشپیگل

در این جا. ↓
http://shahrbaraz.blogspot.com/2010/05/blog-post.html

خاستگاه: رایان پیامی از شهربراز (سردبیر)

۴. جُنگی خواندنی: تازه‌ترین نشرداده‌های ِ رِندان، ویژه‌ی ِ ادب ِ امروز ِ ایران

خاستگاه: رایان پیامی از یاشار احد صارمی

۵ .رسانه، نشریّه‌ی ِ والای ِ ادب و هنر و فرهنگ ایرانیان امروز

در این جا، ببینید و بشنوید و بخوانید. ↓
http://rasaaneh.blogspot.com/

خاستگاه: رایان پیامی از حبیب شوکتی (سردبیر)

۶. روزآمدشدن ِ خبرنامه ی ِ ایران‌دُخت، نشریّه ی ِ الکترونیک بانوان ایران (دو زبانی)

در این جا ↓
http://irandokh.tempdomainname.com/latest//

خاستگاه: رایان پیامی از پری اسفندیاری (سردبیر)

۷. روزآمدشدن ِ تارنگاشت ِ مُشت ِ خاکستر (دو زبانی)

در این جا ↓
http://www.fereshtehmolavi.net/Farsi/farsi-mainpage.htm

خاستگاه: رایان پیامی از فرشته مولوی (سردبیر)

۸. گزارش ِ داده‌های ِ ایران‌شناخت ۵: ۴۶ در گفت و شنودِ رادیویی‌ی ِ «حسین مُهری» با سردبیر

در این جا ↓
http://www.krsi.net/archive/archive.asp?archive=7

پس از گشودن ِ صفحه، در سوی راست ِ بالا، ماه
April 2010
را برگزینید. سپس در جدولی که نمایان می‌شود، در ستون یکم از سوی راست، در برابر
Thursday Apr, 29
روی نگاره ی بلندگو، چپ کوبه بزنید و از دقیقه‌ی 28:10 به بعد، متن ِ گفت و شنود ِ را بشنوید.

۹ . گروه ِ باله‌ی ِ پارس ( "سرزمین ِ فیروزه، رؤیای ِ صلح)"
Turquoise Land, Dream of Peace
به رهبری‌ی ِ «نیما کیان»): اجرایی زیبا و شورانگیز از یک رقص ِ کهن ِ ایرانی

در این جا ↓
 http://www.youtube.com/watch?v=E7jJHKBWknM 

۱۰.نمونه‌ای از رقص‌های توده در دوران قاجاریان  

در این جا ↓
http://www.4shared.com/video/1fIrJl_0/Persian_Dance-Ghajar___.html

خاستگاه ِ شماره‌های ِ ۹  و ۱۰: رایان پیام‌هایی از اسد هفشجانی

۱۱. نماهایی بسیار زیبا و دیدنی و خاطره‌انگیز از سراسر ِ ایران

در این جا ↓
http://picasaweb.google.com/royabarrette/IranNature#slideshow/51869685075035

خاستگاه: رایان پیامی از سوسن قائمی

۱۲.
 پُرسمان ِ چرایی‌ی ِ پایان ِ کار ِ اژی دهاک (/ ضحّاک) به گونه‌ای که در اسطوره و حماسه‌ی ایران آمده است.


بر پایه‌ی ِ فراخوان ِ آقای ِ دکتر کاظم مدنی، پزشک ایرانی‌ی ِ میهمان ِ شهر ِ تانزویل (در شمال ِ خاوری‌ی ِ استرالیا/ کرانه‌ی ِ دریای ِ مرجان)، درروز یکشنبه ۱۹ مهرماه ۱۳۸۸(به جای ِ پنجشنبه ۱۶ مهر)، شماری از ایرانیان ِ ساکن ِ این شهر ِ گرمسیری، در یک نشست ِ ویژه در "بوستان ِ رودکنار" در کرانه ی ِ رود ِ راس
(Ross River Park)
جشن ِ باستانی‌ی ِ مهرگان را برگزاردند و گرامی داشتند.
این نشست، با پخش ِ سرود ِ پرشور ِ ستایش ِ خِرَد بر پایه‌ی ِ بیت‌های آغازین ِ دیباچه‌ی ِ شاهنامه با آواز ِ نوشین‌دُخت و سهراب اندیشه، آغازگردید و با خواندن ِ بخشی از متن ِ شاهنامه، در باره ی ِ بنیادگذاری‌ی ِ مهرگان پی گرفته‌شد و سپس، هم‌نشینان به بررسی‌ی ِ پیشینه‌ی ِ این جشن دیرینه و گزارش‌های وابسته بدان در خاستگاه‌های کهن، همچون اوستا، بُندَهِش، شاهنامه، نوشته‌های ِ بیرونی و دیگران و در میان نهادن ِ پرسش‌هایی در مورد ِ جزء به جزء ِ رویدادها در روایت‌های اژی دهاک (/ضحّاک فریدون و کاوه‌ی ِ اهنگر و بحث در باره ی ِ آنها پرداختند. پرسش کلیدی در این پُرسمان، چگونگی‌ و چرایی‌ی ِ رفتار ِ فریدون و کاوه با اژی دهاک پس از چیرگی بر او بود. پیروزمندان در نبرد با ان پتیاره‌ی ِ اهریمنی، به جای ِ فروکوفتن و کشتن ِ وی، او را به بند می کشانند و به کوه دماوند می برند و در آن جا میخ‌کوب می کنند. بر پایه‌ی ِ داده‌های ِ پیش گویی‌ی رستاخیزی (/ اپوکالیپس) در یزدان‌شناخت ِ ایرانی، در روایت‌های کهن، از جمله بُندَهِش، اژی دهاک تا پایان ِ دَور ِ زمان ِ کران‌مَند و هنگامه‌ی ِ برپاخاستن ِ جاودانگان و سوشیانت برای ورزیدن ِ خویشکاری‌ی ِ فرَشکرد و آغاز رستاخیز و زمان ِ بی‌کران، به همان حال در دماوند خواهدماند و در آن هنگام به سودای ازسرگرفتن ِ فرمانروایی‌ی ی بیدادگرانه اش، زنجیرخواهد گسست. امّا فرشکردکرداران، امانش نخواهند داد و گرشاسپ با گرز ِ یک‌زخم ِ نامدار ِ خود، او را فروخواهد کوفت و نابودخواهد کرد. ↓
Jalil Doostkhah, Gorz in Encyclopædia Iranica:
http://www.iranicaonline.org/
پرسشی که در این راستا به میان می‌آید، چرایی‌ی ِ زنده‌گذاشتن ِ اژی دهاک تا پایان ِ زمان ِ کران‌مند دراسطوره‌های‌ایرانی‌ست ‌که در گفت و شنود ِ مهرگانی‌ی ِ من و دوستانم، مطرح‌گردید و از سوی ِ دوستان، برداشت‌هایی در پاسخ بدان، عرضه‌شد و از آن میان، بانو سیمین کاشی، چنین گفت:
"بیدادگری و دست‌یازی به زندگی‌ی ِ مردمان، از آغاز ِ تاریخ تا به امروز، سرشت و کارکرد ِ فرمانروایان ِ خودکامه و رها از نگرش و بازپرسی‌ی ِ نهادهای بازدارنده، بوده‌است و هست و با سرنگونی‌ی ِ یک خودکامه، چنین منش و کنشی نابودنمی شود و خودکامگی در کردارخودکامگان‌ دیگر،‌بازتولید‌شود.
  پس اگر مردمان در هنگامه‌ی ِ خیزش و خشم و خروش بر یک خودکامه، ساده‌ لوحانه و خوش ‌خیالانه، گمان‌برند که با سرنگونی و کشتار وی، سر ِ شوریده شان به سامان بازخواهدآمد و"کلبه‌ ی احزان" شان، "گلستان" خواهدشد، دچار ِ خطایی بزرگ خواهندشد و هرگز پیکار با خود- کامگی و برچیدن ِ بساط ِ آن را جای‌گزین ستیز با خودکامه و انتقام‌جویی‌ی ِ پرخشم و خروش نخواهند کرد‌ و این‌ دَورِ‌ باطل، همواره‌ ادامه‌ خواهدیافت."
و من بر این برداشت، افزودم:
"اسطوره‌ی ِ اژی دهاک در فرهنگ ما، فراتر از مفهوم بیدادگری، به‌ویژه، نماد ِ جوان‌ستیزی و جوان‌کشی‌ی ِ پیران خودکامه و خودفراتر از همگان‌بین در افسانه و تاریخ ِ ماست که به پسرکشی و برادرکشی نیز می رسد. در شاهنامه، نمونه‌هایی همچون کاووس و گشتاسپ را داریم که پسران ِ بَرومند خود سیاوش و اسفندیار را بر اثر ِ آزکامگی، به کشتن می‌دهند و رستم را که کشته‌شدن سهراب بر دست او – چون نیک بنگریم – نه به سبب ِ ناشناختگی؛ بلکه به دلیل آزمندی‌ی ِ او به نگاه‌داشتن ِ قدرت و برتری‌اش در پهلوانی است (← جلیل دوستخواه: آز و نیاز، دو دیو ِ گردن‌فراز در کتاب حماسه‌ی ایران، یادمانی از فراسوی هزاره‌ها، نشر آگه، تهران - ۱۳۸۰، صص ۱۷- ۴۲ و محمّد کلباسی: رنج ِ آز: نگاهی دیگر به داستان ِ رستم و سهراب ِ شاهنامه در ایران‌شناسی ۱۰: ۱ و کارنامه ۱: ۸).
 در تاریخ، نیز، موردهای بسیار، از جمله مسعود غزنوی را می‌بینیم که برادرش محمّد را کور‌کرد و در دژ ِ کوهتیز در حبس نگاه داشت و شاه عبّاس یکم صفوی را که هیچ یک از پسران خود را زنده نگذاشت و نادرشاه افشار را که فرمان به کورکردن ِ پسر ِ خود رضاقلی میرزا‌ داد!
پس، نیاکان هوشمند ما با طرح ِ زنده گذاشتن ِ اژی دهاک، خواسته‌اند بگویند که خودکامه‌ی ِ بیدادگر و جوان‌کش، همواره هست (این نباشد، یکی دیگر؛ گیرم که به نام و عنوان و جامه، دیگرگون) و خودکامه -‌ ستیزی و پاسداری از داد و خِرَد و آزادگی و فرهنگ و پویایی‌ی ِ اندیشه و گفتار و کردار ِ نیک، خویشکاری‌ی ِ بایسته و گزیرناپذیر ِ هریک از مردمان از آغاز تا انجام ِ زندگانی‌ست."
به باور ِ من، برداشت ِ بانو کاشی سحت چشم‌گیر و درخور ِ پژوهش گسترده‌تری‌ست تا رازواره‌ی ِ این اسطوره‌ی ِ کهن، به طور ِ کامل گشوده شود.

برداشت‌های دیگران که به خواهش ِ ویراستار، به این دفتر، فرستادند.*

____________________________

* با دریغ، شماری از دوستان ِ فرهیخته و صاحب‌نظر، به خواهش ویراستار، پاسخ‌ندادند و من و خوانندگان گرامی‌ی ِ این هفته نامه را از خواندن ِ برداشت ِ خود، بی‌بهره گذاشتند. ناگزیر همین‌ها را که در پی می‌آید، با پوزش‌خواهی‌ از ماه‌ها دیرکرد ِ ناخواسته و با سپاس‌گزاری از یاران ِ هم‌دل و هم‌گام، نشرمی‌دهم. به تعبیری عربی: " ما لایُدرَک کُلّه، لایُترک کُلّه." (ناتمام دریافتن بهتر از درنیافتن است.)

یک) داریوش آشوری


دوست ارجمند...
در موردِ پرسشي که طرح کرده اید نظر من این است که اسطوره‌ها فراوردهای روزگارانِ دراز (سده‌ها و هزاره‌ها) هستند نه اندیشه‌ی بسیار سنجیده و منطقیِ فردی. البته بی‌معنا هم نیستند. اما نه چنان است که جزء جزء‌شان را با دلیل یا برای عبرت‌آموزی اخلاقی کنار هم چیده باشند. در موردِ پایانِ کارِ ضحاک، پس از در بند شدن، در شاهنامه گویا سخنی نیست و داستا ن به همین جا پایان می‌یابد. شایداین که ضحاک، بنا به روایتِ بندهشن می‌باید تا پایانِ دورِ زمان زنده بماند، به نظر فردوسی پذیرفتنی نبوده و به همین دلیل داستان را همین جا به پایان آورده است. (البته من شاهنامه‌ی کاملی این جا در اختیار ندارم و مرجع‌ام گزیده‌ی شاهنامه از فروغی ست). باری، من گمان نمی‌کنم که وزنِ اخلاقیِ عبرت‌آموزی باید به این پایانِ ماجرا داد. قصه چنین بوده است و فردوسی هم همان گونه به نظم آورده است. در شاهنامه همه‌ی موجودات بشری میرا هستند و، تا آن جا که من به خاطر می‌توانم آورد، در آن هیچ سخنی از جاودانگان (فرشتگان، ایزدان، امشاسپندان) نیست. بنا بر این، می‌توان گفت که در روایتِ شاهنامه‌ای، ضحاک را در دماوند به بند کشیدند تا با عذابِ طولانی بمیرد.

برقرار و کامروا باشید.
داریوش آشوری

دو) یاغش کاظمی


سلام‌ودرود.

به‌نظرم، ضحّاک ‌بخشی‌از‌شخصیّت‌هرانسان‌است.
هرچند که فریدون در برقراری نظم می کوشد، ولی منکر بی نظمی و آلودگی ِ شیوع یافته در جهان نمی شود
به باور ِ مَزدایی، آفرینش نیک ِ اهوره آفریده، با آلودگی ِ شیوع داده شده توسط اهریمن مورد تهدید همیشگی است.
مزداپرستان، به همین باور، با غسل ها و آداب تطهیر ِ مشروح در وندیداد، در پالوده کردن ِ خود و جهان پیرامونشان پیوسته می کوشند، و این کار یک وظیفه ی دینی ِ مستمر تا زمان ِ فرشوکرد ِ هر بهدینی ست
به این باور، ضحاک، نماد ِ همان آلودگی ِ اهریمنی است که فریدون ِ اهورایی به بندش کشیده، ولی همچنان وجوددارد ومترصدِ رهایی ‌دوباره‌‌ و آلوده‌ساختنِ ‌گیتی‌ست.
نبرد نهایی ِ هرمزد و اهریمن و جهان نوشده و فرشوکرد، نقطه ی به راستی پایان ِ ضحاک است. تا آن زمان، همه ی مزداپرستان می دانند که ضحاک با همه‌ی آلاینده های درون ِ تن‌ش زنده‌است و منتظر.
به تعبیری دیگر، مزداپرستان در جنگِ پیوسته و مداوم با این نیروی آلوده کننده، تا فرشوکرد و نوشدن ِ نهایی جهان و پاک شدن ِ کلی ِ آن، سیاست ِ مداراآمیزی را هم‌زمان با این نیرو در پیش گرفته‌اند و لازمه‌ی ازبین‌بردن‌ِ‌کامل‌ِ‌این‌نیروی‌آلاینده،همین‌شکیبایی‌ست‌.
به یاد سردر بازار قیصریه ی اصفهان می افتم که در دو سویش نقشی دارد از مردی که نیمی از تن‌ش اژدها ست. *


مرد در برابر تهدید ِ اژدهای تن‌ش، سلاح به دست گرفته و با کمان به سوی سر اژدها نشانه رفته، ولی آشکار است که با این کار و حالت دفاعی به بند کردن ِ او راضی ست و نه کشتن ِ او. او تیر را رها نمی کند تا بخواهد کار اژدها را یکسره کند، چون این اژدها (/اژی دهاک /آلودگی اهریمنی) در تن خودش هم نفوذ کرده و جزئی از تن‌ش شده؛ کشتن ِ‌ اژدها برابرست با ریخته‌شدن ِ خون ِ خودش. به بند کردن و مدارا روش ‌منطقی‌ تری‌ست.

بااحترام
یاغش کاظمی

__________________

*ویراستار: برخی، این نگاره، را نماد ِ زایچه‌ی ِ (/ طالع ِ) شهر ِ اصفهان دانسته اند که در اخترشماری (/تنجیم / علم ِ احکام ِ نجوم / طالع بینی/
 Astrology)
ی ِ سنّتی، برابر با نهمین ماه ِ سال (قوس = آذر) بوده‌است. در سال‌های اخیر، شهرداری‌ی ِ اصفهان، نگاره و تندیسی از این نگاره را در بوستان ِ کرانه‌ی ِ زاینده‌رود، بر پای داشته‌است. ↓



ابوریحان بیرونی، در کتاب ِ التّفهیم لاوائل ِ صِِناعةالتّنجیم، نام ِ دیگر ِ نماد ِ فلکی ی ماه نهم (آذر/ قوس) را نیم‌اسب نوشته‌است و ملک الشعراء بهار نیز در چکامه‌ای به گویش ِ توسی (/ مشهدی)، گفته‌است:
 "نیم‌اسب نصب ِ تن آدمه‌ی تیرکمون به دست / نیم ِ دیگش به اسب، مُعَینیایه پَندری".
پس، تعبیر ِ ترکیبی از مرد (/ آدمی‌زاد) و اژدها برای ِ چیستی‌ی ِ این نماد، در نوشتار ِ آقای ِ کاظمی، برداشت و تحلیل ِ شخصی‌ی ِ اوست برای ِ نتیجه‌ای که می‌خواهد از سخن ِ خود بگیرد و ربطی به نماد ِ صورت فلکی ی ماه نهم ندارد. در باره ی چیستی ی نگاره ی آمده در کاشیکاری ی سردر ِ بازار ِ قیصریّه در شمال میدان نقش جهان ِ اصفهان، پژوهشی دیگر، بایسته است.

سه) مهدی فتوحی

گفتاری خواندنی در باره‌ی ِ اژی دهاک با تآکیدی بر اژدهاکشی‌ی ِ گرشاسپ ِ سامان
http://mahdifotuhi.blogfa.com/post-460.aspx


چهار) ابوالفضل خطیبی


چرا فریدون، ضحّاک را نکشت؟
http://a-khatibi.blogspot.com/2009/11/blog-post.html

پنج) شهرنوش پارسی پور


رادیو زمانه ، برنامه ی "با خانم نویسنده"- شماره های ۶۳ و ۶۴↓

الف) شماره‌ی ۶۳

مهرگان در استرالیا

امسال (۱۳۸۸) نشست مهرگانی ایرانیان در شهر تانزویل در شمال خاوری استرالیا با حضور ... جلیل دوستخواه، برگزارشد که می توانید شرح کامل این نشست را در این نشانی پیدا کنید. ↓
www.iranshenakht.blogspot.com

در آغاز ِ این همایش، سرود ِ ستایش ِ خِرَد بر پایه‌ی ِ بیت‌های ِ آغازین ِ دیباچه‌ی ِ شاهنامه، با آواز ِ نسرین دُخت و سهراب اندیشه، پخش‌گردید.
آن گاه، جلیل دوستخواه به بررسی‌ی ِ پیشینه این جشن دیرینه و گزارش های وابسته به آن در خاستگاه های کهن همچون اوستا، بندهش، شاهنامه، و نوشته های بیرونی و دیگران درباره روایت های وابسته به اژی دهاک (ضحاکفریدون و کاوه ی آهنگر پرداخت و حاضران به گفت و شنود در باره ی آن، نشستند. "پرسش کلیدی در این گفتمان، چگونگی و چرایی‌ی ِ رفتار فریدون و کاوه ی آهنگر با اژی‌دهاک (/ ضحّاک) پس از چیرگی بر او بود. پیروزمندان در نبرد با آن پتیاره‌ی اهریمنی به جای فروکوفتن و کشتن وی، او را به بند می‌کشند و به کوه دماوند می‌برند و در آن‌جا میخ‌کوب می‌کنند. برپایه‌ی ِ داده‌های پیش گویی‌ی رستاخیزی (آپوکالیپس) در یزدان‌شناخت ایرانی، در روایت‌های کهن، از جمله بُندهش، اژی دهاک تا پایان دَور ِ زمان ِ کران‌مَند و هنگامه‌ی برپاخاستن جاودانگان و سوشیانت برای ورزیدن ِ خویشکاری‌ی ِ فرشکرد و آغاز رستاخیز و زمان بی کران، به همان حال، در دماوند خواهدماند و در آن هنگام به سودای ازسرگرفتن فرمانروایی ی بیدادگرانه اش، زنجیر خواهد گسست. اما فرشکرد کرداران امانش نخواهند داد و گرشاسب با گرز یک زخم نامدار خود او را فرو خواهد کوفت و نابود خواهد کرد."

پرسش مطرح شده در این نشست این بوده است که: چرا کاوه و فریدون، اژی دهاک اهریمنی را نکشته اند؟ در این میان خانم سیمین کاشی نظریه ای ابراز کرده است که به نظر حاضران قابل بحث تلقی شده و آن نظریه این است:
"خواست پردازندگان این روایت هشداری ست به آدمیان که ستیز خود با یک خودکامه و سرنگونی او را پایان کار و به منزله ی پیروزی بر نهاد خودکامگی نپندارند و از پی گیری پیکار همیشگی با این نهاد که همواره در جهان حضور دارد، چشم نپوشند و غافل نمانند."

این خلاصه ی گفتمان جالبی ست که در روز مهرگان در تانزویل استرالیا میان ایرانیان و به سرکردگی استاد جلیل دوستخواه انجام گرفته است. در خواندن این گفتمان اما من نیز دچار وسوسه اظهار نظر شدم و چنین به نظرم رسید که بد نیست من هم از راه دور در این گفتمان نقشی به عهده بگیرم.

آیا می توانیم بگوئیم شکست ضحاک و گسیل داشت او به کوه دماوند و لاجرم مازندران به این معناست که ایرانیان ایران مرکزی بر یکی از قلمروهای اطراف خود، مثلا بگیریم قلمرو قوم ماد غلبه کرده اند و این سرزمین را به مجموعه ایران افزوده اند؟ حالا همان طور که در گفتمان تانزویل آمده ضحاک و اٍژی دهاک یکی هستند. می دانیم که اژی دهاک آخرین پادشاه ماد بوده است. اما براساس آنچه که شاهنامه به دست می دهد او را نکشته اند، بلکه به دماوند و یا –احتیاطا- به مازندران تبعید کرده اند. شاید علت آن که او را نکشته اند این مسئله ساده باشد که او پدر بزرگ کورش کبیر (فریدون؟) است و در نتیجه نمی توان او را کشت. روشن است که یک پادشاه را به تنهائی به جائی گسیل نمی دارند، بلکه جمعیتی همراه اوست. شاید بتوان گفت که فریدون بخش قابل ملاحظه ای از اعضای تمدن وابسته به ضحاک را به شمال ایران تبعید کرده تا آنها را از سرزمین مادری دور کرده و خطرشان را به حداقل برساند. اصولا این رسمی ست که از دیرباز در ایران برقرار بوده و اقوام را جابه جا می کرده اند. درست به همین علت ما امروز در خراسان و سیستان کرد داریم. اما این که می گویم آنها را به مازندران تبعید کرده اند به این علت است که می دانیم لقب مردم مازندران "دیو" بوده است. دستیابی به این مازندران نیز به علت کوهستانی بودن منطقه بسیار سخت است. حالا آیا دیو همان خدای باستانی نیست که مورد پرستش مادی ها بوده و با تبعید آنها به مازندران و حبس شدن آنها در شکم کوه به لقب مردم این منطقه تبدیل شده؟

می دانیم که دیو دو معنا دارد از یک سو او یک خدای شاخدار است و شاید که همان گاو نر وابسته به دین دوران مادر تبار بوده. اما دیو در عین حال با واژه های دیوانی و دیوان سالار ارتباط پیدا می کند. به مفهوم دیگر اژی دهاک و همراهانش با سواد و وابسته به عالی ترین قشر جامعه شکست خورده بودند. در همین شاهنامه می خوانیم که تهمورث دیوبند، دیوان را به بند کشید و آنان را واداشت تا به مردم سواد بیاموزند.   پس ارتباط دیو و با سواد بودن به خوبی روشن است. در عین حال ارتباط دیو با اهریمن نیز قابل بحث و بررسی ست. آیا طبیعی به نظر نمی رسد که ایرانیان هرقوم شکست خورده ای را جزو ابواب جمعی اهریمن بدانند؟
در دیالکتیک اهوره‌مزدا و اهریمن متوجه می شویم که اهریمن وجه مادینه حضور است که شب و تاریکی و سرما و... با آن همراه می شود. از لقب زنانه پتیاره نیز متوجه مادینگی آن می شویم. اینک اگر لقب دیو و اهریمن مادینه را درکنار هم بگذاریم رودررو می شویم با یک نظم باستانی مادر تبار که از یک نظم پدرسالار شکست خورده است. فریدون جنیدی در مقاله ای اعلام می کند که مارهای دوش ضحاک به معنای کوه های دماوند و دناست که به عنوان کوه های آتش فشانی از دهانه آنها دود بیرون می آمده است. پس آیا می توانیم بگوئیم قلمرو ضحاکیان این حوزه فرهنگی را در بر می گرفته؟

از آن گذشته می دانیم که از قدیم الایام میان زن و مار در منطقه ما رابطه ای بوده است. یا بهتر بگوئیم میان نظام مادر تبار و حرمت گذاشتن به مار رابطه ای وجود داشته است. این مسئله در داستان آدم و حوا به خوبی قابل مشاهده است. میان حوا و مار که همان شیطان (بگیر اهریمن و دیو) بوده رابطه دوستانه ای برقرار است. پس آیا ما می توانیم بگوئیم که این داستان ضحاک و شکست او از فریدون نشانه ای ست از یک زد و خورد بسیار جدی میان یک نظام مادر تبار کهنه و باستانی با نظم پدرسالار نوین که به حق فریدون و کاوه آغازگران آن هستند؟

حالا آیا می توانیم بگوئیم که آن نظام مادر تبار به دلایلی دست به قربانی انسانی می زده است؟ مثلا آن نظام مادرتبار کشاورزی بوده و دائم در معرض هجوم مردان و زنان گرسنه شکارچی و گله دار که برای به دست آوردن گندم و ذخیره های خوراکی دیگر به آن شبیخون می زده اند؟ پس این نظم مادر تبار هرگاه این افراد را دستگیر می کرده طی تشریفاتی آنها را می کشته است. شاید این کشتارها به نحوی وحشیانه انجام می شده تا حمله کنندگان بترسند و دیگر حمله نکنند.

روشن است که همه اینها فرض هائی ست غیر قابل اثبات، چرا که مدارک زیادی وجود ندارد و باقی نمانده است تابتوانیم این حرف ها را ثابت کنیم. اما تا همین جا نیز به نظر می رسد که آژی دهاک بیشتر به این علت بد است که مغلوب شده.

باز دراین باره صحبت خواهم کرد.

ب) شماره‌ی ِ ۶۴

اژی دهاک و نظام مادر تبار

گفتم چنین به نظر می رسد که – احتیاطا – میان اژی دهاک و نظام مادر تباری ارتباطی وجود دارد. اکنون باید ببینیم که این ارتباط چگونه است. از منابع مختصری که در تاریخ باقی مانده این را می فهمیم که آشوریان تمدن مادر تبار سومر را با خاک یکسان کردند. سارگون در کتیبه اش می نویسد که شهر اور (قدیمی ترین شهر دنیا) را با خاک یکسان کرده و روی آن گندم کاشته. شهر اور می دانیم که بوجود آورنده خط و نگارش است. آیا بازماندگان و اسیران سومری این جنگ مامور آموزش خط به آشوریان شده اند؟ روشن نیست. اما از افسانه آفرینش بابلیان درمی یابیم که وجه مادینه حضور (تیامات) ناگهان و بدون توضیح روشنی به یک ضد ارزش تبدیل می شود. در جنگ مردوک (خدای خدایان آشوری) با تیامات (مادر هستی و هیولای ازلی)، بانو گاهی در شکل دریا تجلی پیدا می کند و گاهی به صورت اژدها در می آید. اما نکته مهم این است که پیش از آغاز جنگ، تیامات "الواح تقدیر" را به پسرش "کینگو" می سپارد. آیا می توانیم بگوئیم که تا این مقطع از زمان خط ارزشی بوده که زنان از آن نگهداری می کردند؟ و مردان یا خط نمی دانستند، و یا از دانستن آن نهی شده بودند؟

در اسطوره‌ی ِ دیگری که مربوط به بانو خدا ایناناست، این بانو نیز الواح نگاریده شده سرنوشت را به پای خود بسته و به زمین می آید و بعد باغبان باغی که او بدان وارد شده پس از تجاوز به بانو خدا الواح را از او می دزدد... هرچه هست چنین به نظر می رسد که میان زن و خط در جهان باستان یک ارتباطی وجود دارد، که احتیاطا همین مسئله منجر به طغیان مردانه شده است. به هرتقدیر یورش سارگون به شهر اور با سبعیت و درندگی فراوانی همراه بوده.

اینک اما ما می دانیم که قوم آشور مغلوب قوم ماد می شود. اکنون آیا ما می توانیم فرض کنیم که مردم باقی مانده از تمدن سومر باستان به قو م ماد یاری رسانده باشند تا آشوریان را مغلوب کنند؟ بسیار ممکن است چنین اتفاقی افتاده باشد. چون فردوسی تاکید دارد که ضحاک عرب است، اما ما می دانیم که قوم عرب در آن مقطع باستانی که داستان ضحاک و فریدون در جریان است هنوز در شبه جزیره عربستان به سر می برد، و در نتیجه ضحاک باید نماینده قوم دیگری باشد. دانشمندانی همانند استاد جلیل دوستخواه این را پذیرفته اند که ضحاک همان آژی دهاک است، و ما می دانیم که او پدر بزرگ مادری کورش است. اکنون اگر این فرض درست باشد که مادها با قوم سومر اتحادی علیه آشوریان ایجاد کرده باشند پس طبیعی به نظر می رسد که این نظام مادی تحت تاثیر فرهنگ مادرتبار سومر باشد. در چنین حالتی اگر این فرهنگ به دلیل آمیزش با فرهنگ سومری برای نیای مادری احترام قائل باشد، از نظرگاه فرهنگ پدرسالارانه فریدونی ما رودررو با یک نظام "اهریمنی" هستیم.

روشن است که برای اثبات این فرصیه ها باید در زمینه فرهنگ های سومر، ماد، آشور و پارس اطلاعات قابل تاملی داشت. به تمام افرادی که از حالا ممکن است قصد حمله به من را داشته باشند توجه می دهم که در این زمینه ها ادعائی ندارم و آنچه که گفتم به صورت پرسش و یا حداکثر یک فرض ارزش دارد و نه بیشتر. اما از ساختار داستان ضحاک و این که کاوه و فریدون او را نمی کشند سه فرض را می توان بیرون کشید. یکی آن که ضحاک آنقدر مهم است که نمی توان او را کشت، و در غیر این صورت شورش هائی رخ خواهد داد. دوم فرض این است که ضحاک نه یک فرد بلکه قومی ست که به تبعید می رود و این قوم اگر به مازندران تبعید شده بسیار با سواد است و به همین دلیل لقب "دیو" را به خود اختصاص می دهد. روشن است که یک قوم همیشه زنده است و نسل به نسل خود را تجدید می کند.
سومین فرض اما صرفا در جهان اسطوره ای معنا پیدا می کند و آن این که اهریمن را نمی توان کشت، چون نیمی از میدان حضور است. از نظرگاه فرهنگ ایرانی آن عهد و زمان او مظهر شر و بدی و پلیدی ست. اکنون در این‌ جا به بررسی نظر خانم سیمین کاشی می رسیم، که ما از دو بخش خیر و شر بافته شده ایم و شر را نمی تـوان کشت، چون در خود ماست و با کشتن یک خودکامه او به پایان نمی رسد.
من عرض می کنم که ما نه از دو وجه خیر و شر، بلکه از دو وجه "نرینه" (پدر) و مادینه (مادر) بوجود می‌آئیم. بر این پندارم که ما ایرانی ها باید در نحوه نگرش خود به جهان تجدید نظر کنیم. روشن است که ما باید با دشمن بجنگیم، اما اشتباه محض است که فکر کنیم دشمن یک سره شرّ و بدی ست. چنین نحوه تصوری بدانجا منجر می شود که چهارهزار زندانی بی گناه در زندان اعدام می شوند، چون برمبنای فرض قبلی آنها "شرور" هستند. مسئله این است: ما می توانیم آنها را بکشیم، چون آنها در چنگ ما هستند و کاری نمی توانند بکنند. ما می توانیم به نظامی که بدان باور داریم ادامه بدهیم، چون پول و قدرت داریم، امّا هرگز نمی توانیم تعیین کنیم چه کسی به معنای واقعی واژه شرور است و چه کسی نیکوکار. به طور مثال در ماجرای قوم‌های سومر و آشور و ماد، ما ابدا نمی تـوانیم تعیین‌کنیم کدامین یک از آنها به اصطلاح اهریمنی ست و کدامین دیگری اهوره‌مزدایی. آنان سه قوم هستند که برحسب قانون همجواری دست به ستیز با یکدیگر زده اند. قوم سومر خط را اختراع کرده است، پس اهورایی ست. قوم سومر اما به دلایلی قربانی انسانی می کند، پس اهورایی نیست. قوم آشور گرسنه است و به انبارهای آذوقه‌ی ِ سومر شبیخون می زند. در این حالت نه اهورایی ست و نه اهریمنی. فقط آدم گرسنه ای ست که از سر اجبار به جستجوی غذا می رود. اکنون نیروهای او به دست قوم سومر کشته می شوند. پس با تلاش و کوشش راه مبارزه با سومر را می یابد و با کمال تأسف این فرهنگ را منهدم می کند. قوم ماد نه خوب است و نه بد، تنها این هست که در اثر گذشت زمان در موقعیتی قرار گرفته تا بر فرهنگ آشور غلبه‌کند. فریدون و کاوه نه خوب هستند و نه بد؛ بلکه دست بر قضا در مقطعی از زمان قرارگرفته اند که فرهنگ‌های‌ مادرتبار به نفع فرهنگ‌های پدرسالار دارند منهدم می شوند.
ما نه خوب هستیم و نه بد. هنگامی که سیر و شاد وراضی هستیم آزارمان به کسی نمی رسد. حالا اگر گرسنه باشیم مقطعی می رسد که ممکن است نزدیک ترین عزیز خود را بکشیم. امروز آمریکا با طالبان می جنگد. به راستی کدامین یک از آنها مظهر ِ شرّ هستند و کدامین یک خیر را تبلیغ می‌کند؟
ما ایرانی ها باید یاد بگیریم طور دیگری به جهان نگاه کنیم. جهان به دو وجه شرّ و خیر بخش نشده است. شرّ برای من، خیر برای دیگری ست و برعکس. اگر من کم‌بودهای اقتصادی، جنسی یا اقتصادی داشته باشم می توانم دست به اعمال غریبی بزنم.

حوزه‌ی ِ معنایی‌ی اصل نرینه و مادینه بسیار گسترده است. فضائی که ما را احاطه کرده است همانند زهدانی ست که ما در آن می چرخیم. منظومه‌ی شمسی کوچک ما جنینی در این عظمت شگفت به شمار می آید. اگر بخواهیم به نحوه‌ی اندیشه اهورائی- اهریمنی بها بدهیم با کمال تأسّف باید بپذیریم که در زهدان اهریمن رندگی می کنیم.
این دیالکتیک باستانی‌ی ِ ایران بسیار زیباست؛ امّا نیاز به یک دست‌کاری دقیق و حساب شده دارد. در این دست‌کاری، باید از اهریمن اعاده حیثیت بشود. ما جهار هزار سال پیش اصل مادینه را شرور دیدیم و آن را به هوای خودمان کشتیم یا او را به بند کشیدیم تا بعد بتوانیم با اختراعات و اکتشافاتمان دامنه آلودگی را به جائی برسانیم که امروز لایه های اوزون پاره شود...

باز در این باره گفتار خواهم داشت.

شش) محمود امیدسالار


دوست عزیز…

با تقدیم سلام و پوزش از تأخیر در پاسخ، امیدوارم که خوب و خوش باشید.
در مورد سؤال مشخص سرکار، بنده معتقدم که آثار بزرگ ادبی از جهات مختلف قابل تحلیلند و در واقع یک نوع تعدد معنائی دارند که محبوبیت آنها را علیرغم بروز تغییرات بسیار در شرایط زمانی و مکانی و سیاسی و اجتماعی آنها، همین تعدد معنائیشان نگهداری میکند. به عبارت دیگر با این که داستانهای شاهنامه در هزار سال پیش ازین به نظم در آمده اند و با این که برخی تراژدی های یونانی بیش از دو هزار سال قدمت دارند، اما محتوای آنها برای ما هنوز قابل لمس و حسّ است. بار معنائی آثار ادبی بزرگی که جنبهء جهانی یافته اند اسیر شرایط خاصّ زمان ِ ابداع آنها نیست و از محدودهء زمان و مکان فراتر رفته یک خصوصیت جهانی و بطور کلّی انسانی پیدا می کند.
یکی از جنبه های متعدد معنائی داستانهای شاهنامه، من جمله داستان فریدون و ضحاک، جنبهء روانی آنهاست. بنده در بیش از بیست و دو سال پیش مقاله یی به زبان انگلیسی در ژرنال بین المللی روانکاوی (Journal of Psycho-Analysis Int.)
منتشر کردم که اصل مقاله فصلی از تز دکتری بنده بود که در سال ۱۹۸۴ در دانشگاه برکلی به پایان رسید. بخشی ازین مقاله که از صفحهء ۳۴۹ شروع میشود به قضیهء علّت نکشتن ضحاک مربوط میشود، و عقیدهء خودم را درین باب در پاراگراف آخر صفحهء ۳۵۰ مقاله عنوان کرده ام. البته همان طور که عرض کردم این عقیده صرفا ً داستان را از یک جنبه مورد بررسی قرار میدهد و صحیح یا غلط بودن آن به صحیح یا غلط بودن عقاید دیگر ارتباطی ندارد.
صورت پی دی اف مقاله را خدمتتان تقدیم می‌کنم چون بحث قدری پیچیده است و بیانش در ایمیل مقدور نیست.

زیاده تصدیع است.

با عرض ارادت
امیدسالار

_________________

یادآوری و پوزش خواهی‌ی ویراستار

متأسّفانه به سبب ِ برخی دلیل‌های فنّی، متن ِ گفتار ِ دوست ِ ارجمندم استاد دکتر محمود امیدسالار، با ساختار ِ پی‌ دی اف، که فرستاده اند، انتقال یافتنی به این صفحه نیست. ویراستار از ایشان و نیز از خوانندگان گرامی‌ی ِ این تارنگاشت، پوزش می‌خواهد و خواهد کوشید که در آینده، این متن ِ خواندنی و آگاهاننده را به شیوه و شگردی دیگر، در پیوستی بر این درآمد، نشردهد. به تارنگاشت ِ مجلّه ی جهانی ی روانکاوی هم، روی آوردم؛ امّا جز گزینه ای نارسا از این گفتار را در آن نیافتم و راه یافت به متن ِ کامل ِ آن را مشروط به مشترک بودن ِ مجلّه کرده اند.

۱۳. گامی دیگر در راستای ِ شاهنامه‌شناسی

در این جا، بخوانید. ↓
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/649-tarbiate-dini-shahnameh.html

خاستگاه: رایان پیامی از محسن قاسمی شاد



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?