Sunday, March 14, 2010

 

هفت پیوست ِ بر "ایران شناخت"، شماره ی ۵: ۳۹


با همکاری ی:
جهانگیری، پیام - ایران
دوستخواه، جلیل - استرالیا
زرّین، علی - آمریکا
سپنتا، شاهین- ایران
صادق وزیری، نسرین - استرالیا
هفشجانی، اسد - استرالیا

یادداشت سردبیر و ویراستار

یکشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۸
(۱۴مارس ۲۰۱۰)

 ۱. هیلا صدیقی: شعری برای ایرانیان دور از میهن‏

در این جا ببینید و بشنوید. ↓
http://www.youtube.com

۲. پيامي مهرآميز از جوانان ايران

در این جا ببینید و بشنوید. ↓
http://www.youtube.com/user/johne55?feature=mhw4#p/a/u/0/t0MqRNdywkw


خاستگاه ۱و ۲: رایان پیام‌هایی از اسد هفشجانی - سیدنی


۳. نشریّه‌ی ِ انجمن ِ پژوهشی‌ی ِ ایرانشهر: یک تارنگاشت ِ ادبی - فرهنگی‌ی ی ِ دیگر


در این جا ↓
http://iranshahr.org/

خاستگاه: رایان پیامی از پیام جهانگیری - ایران

۴. مروری دیگر در کارنامه‌ی ِ «گردآفرید»، نخستین بانوی نقال داستان‌های حماسی‌ی ِ ایرانیان

در این جا بخوانید. ↓
http://www.jadidonline.com/story/16052007/akmf/gordafarid

خاستگاه: رایان پیامی از دکتر علی زرِّین

۵. مژده‌ای بزرگ به ایرانیان ِ شهربند ِ غربت ِ استرالیا :

برنامه‌ی ِ آوازخوانی‌ی ِ «استاد محمّدرضا شجریان» در بریزبن


MAESTRO SHAJARIAN & SHANAZ ENSEMBLE IN BRISBANE

Legendary Iranian vocalist Grand Maestro Mohammad-Reza Shajarian is undisputed Master of Persian music. He is one of the most well known Iranian artists and probably the greatest singer in the history of the recorded Persian traditional music. He is generally regarded as a living legend of Persian music. In this remarkable performance of classical Persian music, he will be accompanied by the 17 member Shahnaz Ensemble directed by Maestro Magid Derakhshani, one of Iran's most dynamic composers and instrumentalists.

www.shajarian.com.au

TICKETS:
https://www.qtix.com.au/show/Shajarian_Shahnaz_10.aspx

همچنین تعداد محدودی بلیت را می‌توانید در جشن نوروز شهر گلد کوست و یا در بریزبین در محلی که بزودی اعلام خواهدشد، تهیه فرمایید. لطفا برای آگاهی‌ی بیشتر در باره‌ی ِ این برنامه‌ی ِ هنری، با من تماس بگیریید.

Best Regards,
Nasrin Sadegh-Vaziri
Artistic Director
Gold Coast MAGIC
PO Box 10288
Southport BC Q 4215
Phone/fax: 07- 55347062
Mobile: 0434932537
email: goldcoastmagic@bigpond.com
http://www.gcmagic.org.au/


خاستگاه: رایان پیامی از نسرین صادق وزیری - گُلدکُست

۶. جبران ِ دو نارسایی در "ایران شناخت"، شماره ی ۵: ۳۹

یک) در بخش ِ بررسی‌ی ِ رسانه‌های ادبی و فرهنگی- بند ۱، پیوند نشانی‌ی ِ داده‌شده به گزارش ِ نشر ِ مجموعه‌ی ِ داستان‌های کوتاه ِ سگها و آدمها نوشته‌ی ِ فرشته مولوی، کارآمد نیست. به جای ِ آن، پیوندنشانی‌ ی ِ دیگری را در این جا می‌آورم. ↓
MehrNews.com - Iran, world, politicl, sport, economic news and ...

دو) در بخش ِ گزارش ِ رویدادهای ِ ادبی و فرهنگی، پیوندنشانی‌ی ِ گفتار ِ «اصفهان در سالی که گذشت ...»، از قلم افتاده است که در این جا می‌آورم. ↓
بخش نخست
http://drshahinsepanta.blogsky.com/category/cat-17/page/2/

بخش دوم
http://drshahinsepanta.blogsky.com/category/cat-17/

۷. دیدگاه و برداشت ِ تحلیلی‌ی ِ شاعری امروزین از چیستی‌ی ِ شعر و چگونگی‌ی ِ دیگردیسی‌ی ِ آن از "کهن" به "نو"

مروری برچیستی‌ی ِ شعر و ویژگی‌های ِ شعر ِ نیمایی و فرارَوَند ِ نوگرایی

علیرضا زرّین


۱

"شعر چیست؟" این پرسشی است که هزاران هزار بار در بارۀ آن نوشته اند و سخن گفته اند . هر کسی که با شعر سرو کاری داشته به زعم خود تعریفی کرده است. از قدیم ترین گفته ها و نوشته ها در بارۀ آن که بر می گردد به فیلسوفان عهد باستان، به ویژه یونانیان، تا فیلسوفان نوین فرانسه و آمریکا و روس وغیره... خود شاعران هم در این زمینه سکوت نکرده‌اند و نظرهایشان را در این باره ابراز داشته‌اند. قصد من این جا جمع بندی یا ارائۀ این نگرش ها نیست، بلکه شکافتن این موضوع است همراه با گرته برداری یا بر خورد با نگرشهای دیگران است. در بست بگویم: من کمابیش تمامی این تعریف ها را قبول دارم. اما یک معنی تعریف، دست کم، حد ومرز قائل شدن است برای پدیده ای و من اگر با جنبه ای از تعریف شعر مخالفم، همین حد و مرز قائل شدن است برای شعر. هر چند آگاهم که حد و مرز هم در نظر نگرفتن برای شعر، خود نیز نوعی حد ومرز گذاردن است بر این مقولۀ بسیار پیچیده و کبریایی.

فکر می کنم شاملو بود که نوشت: " شعر خود زندگی است." اگر این تعریف را قبول کنیم، پس به زمینه ای بسیار گسترده برخورد می کنیم. شعر به یک یا چند موضوع خلاصه نمی شود. شعر را می شود طبق یک نسخۀ قراردادی یا یک الگوی مشخص نوشت، اما این گونه نسخه برداری فقط یکی از چشمه های شعر است. بدیهی است که شعر انواع و اقسام دارد و در همه چیز و همه جا هست: هر جا که زبان به صدا در آورده می شود و به سخن در می آید، شعر به گونه ای جولان و جریان دارد. اما چگونه است که هزاران هزار کتاب و شعر و مجله و روزنامه و نوشته می آیند و می روند و دوبیتی های بابا طاهر هنوز در حافظۀ ملت محفوظ است؟ چگونه است که "آی آدمها" ی نیما یا "صدای پای آب" سپهری یا "آیه‌های زمینی" از فروغ، به حافظۀ سیال ملت پیوسته اند؟ تجزیه و تحلیل این کار، عملی ساده و آسان نیست؛ مثل تجزبه و تحلیل حیات و روح آدمی است که هنگام مرگ از بدن سوا می شود یا دیگر وجود ندارد.

جایی هم در نوشته های نیما دیده ام که او پدیدۀ شعر را به نیرو و قدرتی ویژه تشبیه می کند که در اصل همسایگی دارد با همین حس حیات و زندگی. در حیات قدرتی ویژه هست که در مرگ نیست. (البته بر عکس هم درست است.) نظر دیگر او این است که در شعر قدرت نفوذ و تاثیرگذاری وجود دارد؛ قدرت انتقال احساسات، افکار، تعبیرها. او اگر به حالت دکلمه و اجرا در شعر خود می اندیشید، دقیقا به خاطرافزودن بر این قدرت تاثیر و انتقال است. البته من از حرف های نیما و شاملو و دیگران می خواهم به نتیجۀ خودم برسم و بگویم: شعر همان پدیده ای است که تعریفش نتوان کرد. همانطور که تامس کون در مورد فلسفه و دانش به طور کلی گفته است. می شود به شعر هم از دیدگاه های مختلف نگریست. درست مثل زندگی که برای یک فیزیکدان در انرژی خلاصه می شود و برای یک شیمی دان در د. ان. آ. برای آن کس که عاشق تصویر و تعبیر است، تصویر و تعبیر است، برای آن کس که به فورم می اندیشد فورم است، و برای آن کس دیگر کلامی موزون و مقفی. هر کس به زعم خود به گونه ای پنداردش. از نوع یا نوعی شعر پروردگار ساختن هم به پروردگار انسان و هم به شعر لطمه می زند.

شعر یک نیروی والا در ذهن و زندگی بشری است—یک نیروی تسلی بخش و مرهم آور و التیام گر. جنبۀ شفا دهندۀ شعر، هماره از دورانهای دور کهن، از فایده ها و فراورده های بلاعوض شعر و به طور کلی هنر است. شعر عامل پیوند و عامل جدایی است و اذهان هم اندیش را پیوند می دهد به گونۀ ویژۀ هر یک از ذهن ها و آن ها را به استقلال می خواند باز هم با ویژگی هایشان. شعر یک فرایند پویای معنا ساز و زاینده است در درون و بستر زبان. به واژگان به طور کلی، بار معنایی نوین می آفریند و لایه ای بر لایه های معنایی آنان می افزاید. این یک ویژگی بسیار مهم شعر و ادبیات بطور اعم است. معنا ها را دستخوش تغییر و تحول می کند. شعر یک ساختمان ویژۀ زبانی است که گاهی از دور به یک ویرانه یا یک ویرانگی شباهت دارد. ساختمان تعبیر مرده ای است، اما پیکر جاندار شاید بیان بهتری باشد برای شعر. شعر زنده است و نفس می کشد. ماندگاری ِ شعر ماندگار در همین است. اگر شعر زنده یا جاندار نباشد، با زور هزاران بوق و بلند گو و کرنا هم زنده نمی شود. شعر عالی ترین شکل و والاترین ترکیب واژگانی در زبان و اندیشه است. پر بارترین و در عین حال موجزترین زبان، شعر است.

بیچاره شاعری که مرده است و شعرش زنده است. چه دلخوشی است اکنون برای او؟ او موقعی دلش خوش بود که می دید پس از 20 یا 30 سال هنوز برخی از شعرهای او زنده اند و جاندار. آری، "شعر" پدیده ای جاندار است و "ناشعر" لاشۀ مردۀ زبان است که با نفس مسیحا هم زنده نمی شود. شعر اصلا همانند نفس مسیحاست. نوشداروست. اما شعر می تواند همان چیز- پدیده ای باشد که دیگران نا شعر می خوانندش. این گونه است که شعر می شود زبان استقلال و فردیت و آزادی و نفس ِ نفس کشیدن انسانی در فضایی که همگرایی و همسانی ی آهنگ یکنواخت ِ عبور و حرکت و در اصل سکون و رکود در آن است. علی اسفندیاری وهوشنگ ایرانی و فروغ فرخزاد و ...به ما آموختند که دگراندیش بشویم و قالب های کهنۀ فکری و زبانی و تخیلی مان را بشکنیم. پس شعر ذات نوگرایی و دگرگرایی دارد، زیرا که ذات تغییر و تحول در آن است و از احساساتی بر می آید که زمینه های مشترک دردها و تجربه های مشترک بر آن است. این است که در عین حال که سرچشمه از یک بیماری بسیار مزمن و فریبندۀ اجتماعی یا همگانی یا خانوادگی دارد، در حرکتش به سوی بهبود و بازسازی و بهترزیستی، یگانه پروری خود را دارد. یعنی نقش فردی خود را تصویر و تعبیر می کند. یک توازن بسیار لطیف و ظریف بین فرد و اجتماع در درون شعر نهفته است و شعر را به مثابه پدیده ای بسیار پویا نگهداری می کند.

از دیدگاه من، شعر هر آن نوشته ای است که سرشاراست از معنی ناب وتازه و بازتاب های معانی شگفت گوناگون. یعنی شعر نوشته ای است که سخت آبستن است از معنی و به معناهای بیشتر ونوین زایش می دهد. پر بارترین نوشته همان شعر است، پر بار از معنی و ارتباطات معانی با همدیگر. یک تفاوت اصلی شعر با ناشعر در همین است: شعر پُر است از رنگ و تصویر و تعبیرو معنی وبازی و نظربازی و آهنگ و وزن و هارمونی درونی و هزار تمهیدات درونی و برونی، آگاهانانه و ناخودآگاهانه و نا شعر همان است که هست—یعنی در یک سطح ولایه بیشتر حرکت نمی کند.

شعر بلاغت نیست. شعر نمی تواند در الگوهای موجود هماره نفس بکشد و خود را سرزنده و پر هیاهو و سرشار از حیات نگهدارد. این است که شعر بین کتاب و کوچه همیشه پل می بندد: از کوچه به کتاب می رود و از کتاب به کوچه. نیما و فروغ این کار را بخوبی انجام دادند به اضافۀ آن که آنها نسبت به جهان اطراف خود حساسیت و مسئولیت نشان دادند. نیما به محیط اطراف خود، طبیعت یوش و محلات نورو کجور و به طور کلی طبیعت مازندران و زبان مادری و محلی خود--که در نامیدن درختان و پرندگان ومکان ها متجلی است، متعهد بود و شعرش نمایانگر آن شد. شعر فروغ، شعر زنی شاعر است که در یک شهر بزرگ ، در اصل بزرگترین شهر ایران، زندگی می کند و درونمایه های درونی و برونی زندگانی شهری را عرضه می کند. آهنگ شعر او نیز، آهنگ شعر یک شهری است. او هم چنین نسبت به زنیّت وجنسیّت خود نیز حساسیت و صداقت و مسئولیت نشان می دهد—یعنی نه تنها آنها را انکار نمی کند، بلکه آنها را نشان می دهد و از آنها دفاع می کند و از آنها پشتوانه ای بسیار غنی برای شعر خود به وجود می آورد.

۲

شاید حدود نوشتن اشعار "چمدانم" و "کرمانشاهنامه" – که بر می گردد به سال های 1368 تا 1370 – من به جایی در شعرم رسیدم که می خواستم شعرم دیگر "شاعرانه" نباشد و از شگردها وصور شناخته شدۀ "شعری دیگر استفاده نکند. البته شعر باشد و ماهیت شعری و شعریت داشته باشد، ولی در وهلۀ نخست نتوان تشخیص داد که "شعر" است. حتی بارها گفتم و اندیشیدم که شعری باشدکه شعریت آنرا به مثل باید اثبات کرد. الان اما به جای واژۀ اثبات می خواهم واژۀ کشف را بگذارم. یعنی نوشته ای باشد که شعریت آنرا در حین خواندن یا پس از خوانش آن کشف می کنیم، به آن سان که می شود شعریت بوف کور را کشف کرد و البته این شعریت برای همه کس و همۀ نسل ها به یک سان یا یکی نیست. یعنی رابطه ای بسیار درونی و ژرف موجود است مابین اجزای گوناگون نوشته ای که بوف کور است. در یک شعر هم این گونه است: واژگان رابطه ای بسیار ویژه و پر معنی و پر رمز و راز با همدیگر بر قرار می کنند و این از ویژگی های بسیار ارزنده و جایگزین ناپذیر شعر است.
این است که من بیشترین ارزش شعری را به همین بازی و عملکرد معناها و بازده آنها می دهم که اتفاقا با شرکت و عملکرد ذهنی و روانی و تجربی خود خواننده نیز همراه است. اما تا زمینۀ مساعد آن در شعر نباشد، در خوانندگان نیز بازدهی چندان نخواهد داشت. البته با تمام این گونه زمینه ها و سطوح معانی و عملکرد های ذهنی می شود ومی توان بازی وشوخی کرد و دلقک بازی در آورد و خود ذات شعر را بازیچه ای کرد. آن چه که از درون شاعر بر صفحۀ کاغذ نقش می بندد، یک رابطۀ بسیار پیچیده و ژرف احساسات و افکار و تخیل و ذهنیات و تاریخ وشعرو هنر و غیره است که در گسترۀ زبان شکل می گیرد و بر صفحۀ کاغذ می نشیند. اما همین که شاعر خود به این مرحله رسید—یعنی شعر را نوشت، از آن پس، دیگرتبدیل می شود به یک خوانندۀ آن شعر و از مقام شاعری آن شعر بازنشسته می شود. یعنی خود او هم می تواند همت کند که این شعر و به ویژه شعریت آن را کشف کند.
به طور کلی شاید بشود گفت که بعد از نوگرایی نیمایوشج، شعر نوین پارسی تجربه ها و نوگرایی های گوناگونی را از سر گذراند و یک شاخۀ تنومند تحول و رویش، که همان نیما بود—باعث تحول و رشد شاخگان دیگر بسیاری شد که شاید برخی از آنها به همان تنومندی شاخۀ نیما باشند. اما وجود نیما بسیار ضروری بود: ایرانی ، شاملو، اخوان، فروغ، رویایی، سپهری، رحمانی، آزاد، نادرپور، آتشی و دیگران هر کدام شاخه ای از این شاخگان هستند و از این شاخگان نیز شاخگانی نوین سربرزدند. حالت درخت تکامل نمادین ساده تر است از درخت تکاملی انسان ها در شعر. درخت شعر نیما با این گونه تکامل و ریشه گیری و شاخه پراکنی و تغذیه و رشد خیلی همه جانبه گیر تر و پیچیده تر است تا یک درخت و چند شاخه و چندین برگ. تازه اصل تکامل معنایش به لزوم آن نیست که انسان امروز انسان تر و والا تر است از بشر ده هزار سال پیش. ما این توقع را البته داربم که بهتر باشیم ولی بشر قرن بیستم ثابت کرد که در عرض چند دقیقه می تواند چند میلیون انسان را بکشد و بعد هم برود و توجیه اش کند و خود را قهرمان ببیند و بخواند و بخوانندش والخ...در تجزیه و تحلیل همه جانبۀ شعر نیما خواهیم دید که او به همان سان پیچیده است که به مثل رویایی هست یا...و در این مابین چند دهه تفاوت درنقطۀ تاریخ آغاز کار بین این شاعران یا سالهای مطرح شدن آن هاست.
۳


البته در سالهای اخیر نوگرایی مترادف است با مفهوم آشنایی زدایی که اغلب در مد نظر شاعران جوان و پویا و با استعداد ماست. اما از حق نگذریم تغییر نوع و نحوۀ زبان و بیان و ابزار شعری از تحولاتی است که شعر ما در عرض حدود صد سال گذشته بار ها طی کرده است و باز هم طی خواهد کرد . باز هم یکی از نتایج زیبایش تنوع و تحول است. بی شک سهم اصلی تغییر و تحول در شعر معاصر ما از آن نیمایوشیج است. اما حتی او به تنهایی این کار را به انجام نرساند. دراصل تغییر و تحول اساسی و مهم ادبی و اجتماعی هماره نتیجۀ یک روند یا فرایند گروهی می باشد که در این مابین فرد یا فردی به تشخص و رهبری و تمایز می رسد. فردی از خواسته ها و نیازهای جمعی که تغییر و تحول است، مخرج مشترک می گیرد و آنرا به نتایج نهایی و همه جانبه و عالی می رساند. نیما این کار را کرد و این تغییر و تحول آن قدر در شعر ما مهم بود که انقلاب مشروطه در جامعۀ ما اهمیت داشت. نیما در اصل زادۀ این انقلاب بود و این حرف تازه ای نیست. انقلاب مشروطیت، تاریخ چند هزار سالۀ ایران را به آستانۀ عصر نو رساند و قوانین اجتاعی و سیاسی ایران را در مقایسه و همسانی با قوانین اجتماعی-سیاسی کشورهای اروپایی قرار داد. انقلاب مشروطیت گامی بسیار مهم در حیات اجتماعی ایران بود که متاسفانه به دیکتاتوری رضاخانی و محمدرضاشاهی پیوست و نتیجۀ آن به دیکتاتوری مذهبی انجامید. شعر ما اما از تغییر و تحول باز نماند، اما هر چقدر که بر آن سانسور بیشتری اعمال شد بیشتر به حاشیه رفت و صدای غرای خود را از دست داد تا آنجا که از هر در و دیواری فریاد "بحران در شعر" برآمد و هیچ چاره ای هم برآن متصور نشد. بی انصافی است اما اگر از بحران سخن بگوییم و از سانسور سفت و سخت و هفت خوان انتشار کتاب شعر پیشرو در ایران حرفی به میان نیاید.

۴

بی شک انقلاب شعری ما تا آخرین سالهای زندگی نیما ادامه یافت و او برخی از بهترین شعرهای خود را در سالهای آخرین زندگی اش نوشت: به عنوان مثال شعر "هست شب" را. دهه ای که پس از درگذشت (1338) او فرا رسید شاهد شکوفایی ویژه ای در شعر ما بود. دهۀ چهل را برخی دوره یا دهۀ زرّین شعر ما برشمرده اند اما کمتر به دلایل آن پرداخته اند. یکی از دلایل اساسی و نخستین آن بی شک همین به نتیجه رسیدن انقلاب نیمایی بود. یعنی نیما و شعراو در دهۀ چهل به تثبیت می رسد، به رغم مخالفت ها و ضدیت ها، شعر او دیگر داغترین موضوع بحث های ادبی است. در اصل هر چقدر که با او و شعر او بیشتر ضدیت می شود، او بیشتر مطرح می شود. از سوی دیگر، پیروان شعر او با ارائۀ جنبه هایی از شعر او، به شعر معاصر که به "شعرنو" معروف می شود، مقبولیت و پذیرش بیشتری می دهند. کاری را که در زمان او فقط او، فقط یک نفر، بر دوش می کشید و چوبش را می خورد، در دهۀ چهل تقسیم می شودو بر دوش دست کم یک دوجین شاعر تازه نفس و جوان قرار می گیرد و در این مابین برای نخستین بار یک شاعرزن بسیار با استعداد و پر نبوغ به نام نامی فروغ فرخزاد نیز قرار دارد.
بخش دیگر موفقیت شعر دهۀ چهل در رابطه است با عاملی که م. آزاد در در نقد نامه ای به دفترچۀ نخستین شعرم، در جای هر گلوله، برایم نوشت و شرح مختصر آن این است که در آن سالها، گروهی از اهل شعربا هم رفاقت و دوستی صمیمانه و آفریننده ای داشتند و یک روند عالی ادبی-هنری را تشکیل دادند و به پیش بردند. می خواهم اضافه کنم که شاید مرکز اصلی این گروه و کانون آن فروغ بود . با مرگ او انگار این روند و تجمع این گروه، کم کم به سوی افول و پراکندگی رفت.
علت دیگر این درخشش و موفقیت را می توان در شرائط جهانی یا به قول آلمانی ها زایت گایست دید. روحیۀ عصر در این دهه سرشار بود از تحول و تغییر. به طور مثال در نظر بگیرید جنبش حقوق مدنی به ویژه سیاهان و زنان در همین دهه در آمریکا، جنبش دانشجویی 1968 در فرانسه و چکسلواکی، جنبش ضد جنگ ویتنام، جنبش موسیقی نوین بیتلها و راک اندرول و غیرو.... در تمام این مورد ها، زمینۀ اصلی تغییر و تحول و نوگرایی و آفرینندگی است و تفاوت ایجاد کردن با شیوه ها و ساختتارهای گذشته و کهنه و مستهلک. پایان دهۀ 1960، پایان این گونه تغییر و جنبش و روند است و پایان دهۀ چهل، پایان دورۀ زرّین شعر نوی پارسی. دوره ای که شاهد اوج گیری شعر فروغ و شاملوو اخوان و آتشی و رویایی و آزاد و نادرپور و رحمانی و حتی دیگران بود از جمله حقوقی ، براهنی،خویی،شفیعی کدکنی، واقدی، مطهری، احمدی، و دیگران... در این دهه شعر مدرن نیمایی، مدرن به هر حدی که بود، دچار تحول و تغییر ویژه شد: زبان شعر نیمایی، شسته رفته و سخته و تر و تمیز و روان و سلیس شد. این کار به ویژه در شعرهای اخوان و نادرپور به چشم می خورد. شعر نیمایی شهری و ماشینی و صنعتی و جهانی شد از طریق شعر فروغ و محملی شد برای بیان احساسات و امید ها و تجربه های روحی و جنسی یک زن بسیار شاعرو حساس و هوشیار و هنرمند ایرانی. شعر نیمایی به شعر سپید شاملو رسید و از نرمش و انعطاف و لطافت خاصی بهره گرفت، حتی به عاشقانگی و عشق فردی و رمانتیک به جنس مخالف دست یافت. شعر نیمایی به تجربۀ عرفانی پانتئیستی در شعر سپهری تبلور یافت که تجربه ای بسیار ساده اما ناب بود. شعر نیمایی با در بر گیری از حالت های محلی و بومی به نواحی دیگر ایران اشاعه یافت و به ابن سان شعر آتشی بال و پرگرفت. شعر نیمایی یه صلابت کلام و وزن و آهنگ زبان رسید در اشعار زیبای م. آزاد وشفیعی کدکنی و واقدی و مطهری و خویی.

 ۵

آری بی شک نیما بود که شعریت نوین و مدرن به شعر پارسی بخشید و نمونه هایی عالی از این گونه شعر را ارائه داد. او ساختمانی از زبان، استعاره و بازی با زبان و خیال و سمبول و وزن و قافیه به وجود آورد که در عین حالی که انگارۀ ایرانیان را از شعر ویران یا دگرگون می کرد، پایه های یک معناسازی دل فریب و سحر انگیز را می گذاشت. سوای آن که اسامی درختان و پرندگان و کوه ها و امثال آن ها را که بومی دیار او بودند به شعر فارسی وارد کرد، او به واژگان فارسی لایه های نوینی از از معنی و شگرد معناسازی افزود. این گونه غناکاری و غنی سازی را می توان در زمینۀ کار و بررسی و تجزیۀ اشعار او نشان داد و مقدمۀ این کار را از چند سال پیش آغازیده ام و امید وارم در آیندۀ نزدیک یه انجام برسانم.
البته به معنایی عام و همگانی هر شعر خوبی از شعریت برخوردار است و هر کلام پر معنایی دارای شعریت است، یعنی دارای لایه های گوناگون و بازی های معنا سازانه و تخیل پرورانه در ذهن خواننده است، اما شعر نیما، در نوع خودش و با تمام کمی و کاستی وکژی هایش، این گونه معنا سازی را به حد عالی و زیبا و سرشار رساند. از سوی دیگر زبان نیما خالی از اشکال نیست. برخی این اشکال را در سبک و ذهن و انگارۀ او یافته اند، در این که زبان فارسی، زبان مادری او نبود. شنیدم از زبان کیومرث منشی زاده که او زبان نیما را در تخالف قرار داد با زبان پارسی، زیرا که نیما از خارج از این زبان، یعنی از درون یک زبان بیگانه به فارسی نگریست وخود این ایجاد "تخالف" کرد. اما حقیقت عمده این است که نیما نمی خواست تخالف را به نفع به اصطلاح سلامت زبان فارسی حل کند، آن سان که به مثل حسین شهریار انجام داد. او می خواست در وهلۀ نخست، این تخالف را به نفع شعریت و بیان شعری و هسته و گوهر شعری در شعر خود به انجام برساند و بدین خاطر از هیچ چیز ابا نداشت و آنجا که فلز زبان فارسی را باید خم یا کج می کرد و می شکست،خم یا کج کرد و حتی شکست، اما در عوض زمینه ها و اشکال صوری و خیالی و شعری نوینی برای زبان فارسی به ارمغان آورد. به مثل این مصراع معروف او که می گوید: "هنگام که گریه می دهد ساز" که گفته اند طبق دستور زبان فارسی بایست می بود: هنگامی که.. در عرض این چند دهۀ اخیر دیده ایم که این گونه استفاده از زبان در شعر، که پیش از نیما مصطلح نبود، کم کم، جا افتاده است و اکنون استفاده می شود وبرخی هنوز اشکال می گیرند و برخی در آن زیبایی و آفرینندگی می بینند.
علت اصلی دیگر این است که کار تازه و سبک تازه و حرف تازه، زبان تازه و اغلب" خام" می طلبد، یعنی باید از صفر آغازید، باید از زیر بنا شروع کرد. باید حتی آجر ها را خود ساخت و به رنگی که به دلخواه معمار و سازندۀ تازه است، حتی اگر این رنگ "جیغ بنفش" باشد و گوشخراش باشد برای اذهانی که تاب و تحمل صدا و تصویر تازه را ندارند. نیما اگر این گونه نمی اندیشید و عمل نمی کرد، نمی توانست انقلاب شعری خود را به پیش ببرد. او طراح و اجرا کننده و پیاده کننده و برپا کنندۀ یک بنیان نوین است در شعر فارسی و به این خاطر حتی ترکیب کلمات و افعال و صفات و اسامی را هم دستکاری کرد و می بایست می کرد. زیبایی و زشتی کار او در همین است. بزرگترین زیبایی کار او در آفرینندگی و نوگرایی و ماهیت شعری و تخیل و شعریت بهترین سروده های اوست، ولی عیب وایرادگیری از او آسان است و دیده ام که بارها "استادان" زبان پارسی این کار را در حضور من انجام داده اند، انگار که خود را داناتر و قابل تر از نیما می دانند، اما نکته این است که اهداف اصلی نیما را متوجه نیستند و البته نمی بینند که با تمام "استادی" هیچگاه کار آنها در زمینۀ ادب پارسی، ژرفا و کارآیی و تاثیرگذاری نیما را نخواهد داشت و درست مثل کشتی گیرسبک وزنی است که هر چند فرز و چابک است اما به مصاف سنگین وزنی قهرمان و جهان پهلوان در میدان کشتی رفته است که مضحک و خنده دار و حتی رقت انگیز است و البته کمی هم در نوع خود، تماشایی.۴
___________________________
۱. من شخصا کار هوشنگ ایرانی را در تقابل با کار نیما یوشیج قرار نمی دهم، هرچند و حتی اگر نیما یا پیروانش این گونه برخوردی با ایرانی داشته اند. همین قدر می گویم در زمانی که بنفش تند بر خاکستری در سال 1330 به انتشار رسید، نزدیک به 30 سال از تولد و نشر "افسانه" گذشته بود. یعنی بیش از 30 سال نیما برای تجدد و نوگرایی در شعر ما مبارزه و تلاش کرده بود وچوب تحقیر و تمسخر را به جان خود خریده بود—یعنی یک عمر. در این باره حرفهای بیشتری هست که به فرصتی دیگر وا می گذارم.
۲. در همین دهه بود که "موج نو" در شعر ما پا گرفت و در اواخر همین دهه نیز بیانیۀ شعر حجم پدیدار گشت. سینماو تئاتر نوین ما نیز جان گرفت.
۳. جالب توجه است که به محض آن که گفتمان شعر نیمایی از حالت گفتمان جنبی، کناری یا حاشیه ای تبدیل می شود به گفتمان غالب و پیروز و اصلی، بلافاصله خود را در تقابل قرار می دهد با گفتمان های دیگر نوگرایی از جمله نوگرایی ویژه ای که در کار هوشنگ ایرانی دیده می شود. اما نوگرایی هوشنگ ایرانی در اصل تداوم نوگرایی نیمایی است یا این که رویش طبیعی و زادۀ نوگرایی هایی که پیشاپیش به وسیلۀ نیما و پیروانش صورت گرفته است.
۴. البته تصویر جثۀ نحیف نیما، نحیف به ویژه در اواخر عمرش، به مثابه سنگین وزنی جهان پهلوان، خود نیز خالی از طنز و شگفتی نیست.

خاستگاه: رایان پیامی از دکتر علی زرِّین



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?