Friday, March 12, 2010

 

هفته‌نامه‌ی ِ ایران‌شناخت، سال پنجم- شماره‌ی ِ ۳۹، فراگیر ِ ۱۷ بخش ِ خواندنی، دیدنی و شنیدنی



بنیادگذار، سردبیر و ویراستار: جلیل دوستخواه
با هم کاری ی شماری از یاران و هم گامان و گفتاوَرد از برخی نهادها و رسانه های ِ خبری و فرهنگی

همکاران ِ این شماره:

ادیب زاده، ایرج- ؟
اسفندیاری، پری - آمریکا
اوحدی، سعید - سوئد
حیدری ملایری، محمّد - فرانسه
خطیبی، مهدی - ایران
رحیمیّه، نسرین - آمریکا
رزّاقی‌پور، سیروس- استرالیا
روشنگر، مجید - آمریکا
سپنتا، شاهین - ایران
سرکوهی، فرج - آلمان
شهزاده‌ی ِ سمرقندی- هلند
صف سری، بیژن - ؟
طبیب‌زاده، شیرین- آمریکا
کاشف، منوچهر- آمریکا
کریم، گیتی - ؟
مولوی، فرشته- کاناد
مهدوی، گیتی - استرالیا
میرزادگی، شکوه - آمریکا
میرزایی، علی - ایران
هفشجانی، اسد - استرالیا

سازمان‌ها و نهادهای ِ خاستگاه:

انجمن جهانی‌ی ِ پژوهش‌های ایران‌شناختی
(ISIS)
 آمریکا و اروپا
بنیاد ِ میراث ِ پاسارگاد - آمریکا
تارنگاشت ِ ایران‌دُخت - آمریکا
تارنگاشت ِ ایران‌نامه - ایران
تارنگاشت ِ ردیو زمانه- هلند
تارنگاشت ِ رادیو فردا- چک
تارنگاشت ِ روزآنلاین - ؟
تارنگاشت ِ مُشت ِ خاکستر- کانادا
فصل‌نامه‌ی ِ ایران روزنه- آمریکا
فصل‌نامه‌ی ِ بررسی ِ کتاب - آمریکا
کتابخانه‌ی ِ گویا - سیدنی
ماهنامه‌ی ِ نگاه ِ نو- تهران

يادداشت سردبیر و ويراستار

جمعه بیست و یکم اسفند ماه ۱۳۸۸
(دوازدهم مارس ۲۰۱۰)

گفتاوَرد از داده‌هاي اين تارنگاشت، بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.



You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it is referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.

Copyright-Iranshenakht©2005-2010

All Rights Reserved


۱. یادداشتی از یک دوست در باره‌ی ِ بررسی و نقد ویراستار از برنامه‌ای تلویزیونی در زمینه‌ی ِ شاهنامه

در پی ِ طرح ِ پرسمان ِ "شاهنامه پژوهی" (؟!) ی ِ تلویزیونی‌ی ِ لُس آنجلسی و نقدهایی بر آن که ازویراستار  و یکی از همکارانش در این تارنگاشت نشریافت، دوستی فرهیخته و هم‌دل از همان کالیفرنیا، یادداشت ِشیوا  و عبرت‌آموز ِ زیر را به این دفتر فرستاده و خواسته است که بی نام بردن از او، در این جا نشردهم. من نیز به خواست ِ این دوست، چُنین می‌کنم. ↓

... عزیز، دوست گرامی، سلام، احساسم این است که ای کاش زودتر این نامه را می نوشتم. حرف‌های شما در بارۀ شاهنامه -- که شاه نامۀ ادب ماست -- درست است و دفاع تان از کار ِ "جلال خالقی مطلق" به‌جا؛ امّا از دیدگاه ِ من، طرف ِ مورد ِ بحث، ارزش ِ پاسخ‌گویی ندارد. این گونه افراد در رسانه های امریکا زیادند و همیشه به دنبال ِ جنجال‌اند و نام خود را بر سر زبان ها انداختن! بهتر است به تله‌شان نیفتاد. شما هم‌سنگ ِ او نیستید که در یک ترازو با او قراربگیرید. شاد می شوم اگر درون‌مایه‌ی ِ این نامه را به کار بگیرید؛ اما نامی از من نبرید. من همان دوستی هستم که به دوستی‌ی ِ شما افتخارمی کند.
در انگلیسی سخنی هست که می گویند: "بهتر است ماری را که خفته‌است، بیدار نکنیم" یا "بگذار مار خفته، خفته بماند".

با دوستی و مهر،

۲.برداشت‌هایی نادرست از «شاهنامه» در یک مجلّه‌ی ِ رادیویی
رادیو فردا در برنامه‌ای با عنوان ِ مجلّه‌ی ِ نیمه‌شب در شامگاه روز ۲۵ دی ماه ۱۳۸۸ (/ ۱۵ ژانویه‌ی ِ ۲۰۱۰)
 به پیشینه‌ی ِ "تعزیه" و "سوگواری‌ی ِ ماه ِ محرّم " و پیوند ِ آن با "سووشون" در ایران باستان پرداخته‌است. گوینده و برگزارنده‌ی ِ این برنامه، نخست با پیتر چلکوفسکی، ایران‌شناس ِ آمریکایی، گفت و شنودی دارد و چلکوفسکی، آگاهی‌هایی در زمینه‌ی ِ موضوع بحت، می‌دهد.
سپس نوبت به آقای اسماعیل نوری‌علاء می‌رسد که با روی‌کردی به داستان ِ سیاوش در شاهنامه و نیز تلاش ِ صفویان برای ِ بهره‌گیری از سنّت کهن ِ ایرانی‌ی ِ سوگ ِ سیاوش در پایه‌گذاری‌ی ِ آیین ِ تعزیه در ماه محرّم،  سخن‌می‌گوید.
وی در گفتار خود، می‌گوید: "... پدر ِ سیاوش، کیخسرو، زنی داشته به نام فرنگیس"!
 امّا شاهنامه می‌گوید که سیاوش پسر ِ کاووس و پدر ِ کیخسروست و فری‌گیس (= نگاشت ِ درست ِ این نام)، دختر افراسیاب، شاه توران و همسر ِ سیاوش و مادر کیخسرو است (← شاهنامه به تصحیح ِ جلال خالقی مطلق، دفتر ِ دوم، ص‌ص ۲۰۲ به پس با روی کرد به فهرست ِ پایان ِ دفتر در زیر ِ این نام‌ها).
نوری‌علاء، همچنین می گوید که بر اثر ِ ریختن ِ خون ِ سیاوش بر زمین، گل ِ لاله می روید. امّا فردوسی (بر پایه‌ی ِ متن ِ ویراسته‌ی ِ شاهنامه) تنها می‌فرماید:
"... به جایی که فرموده‌بُد، تشت ِ خون
گروی ِ زِره بُرد و کردش نگون
یکی باد با تیره گردی سیاه
برآمد؛ بپوشید خورشید و ماه
کسی یکدگر را ندیدند روی
گرفتند نفرین همی بر گروی*"
شاهنامه، همان، ص ۳۵۸))
همین و دیگر هیچ.
پس، همه‌ی ِ بیت‌های ِ بیانگر ِ روییدن ِ گیاهی بر جای ِ فروریختن ِ خون سیاوش (آن هم نه "لاله" که نوری‌ علاء می‌گوید)، افسانه‌بافی و از افزوده‌های پسین بر شاهنامه است و در متن ِ ویراسته و بسیار نزدیک به سخن ِ گوینده، جایی ندارد.
سخن ِ نوری‌علاء را می‌توانید در پیوندنشانی‌ی زیر (از دقیقه‌ی ِ ۴۶ به پس)، بشنوید. ↓
http://www.radiofarda.com/schedule/20100115.html
____________
* گروی ِ زره، نام ِ کشنده‌ی ِ سیاوش است. (ویراستار)

خاستگاه: رایان پیامی از گیتی مهدوی

ایران، افغانستان و تاجیکستان: ساختار ِ یگانه ی ِ فرهنگی در سه نمودار

"سه نگردد بَریشَم ار او را
پَرنیان خوانی و حَریر و پَرَند"


هاتف اصفهانی

۱. کمی از گل و بلبل فراتر رفته باشیم.

گفت و شنود شهزاده ی سمرقندی، شاعر، پژوهنده و روزنامه‌نگار ِ تاجیک


با گل نظر کِلدی، شاعر تاجیک و سراینده ی سرود ِ ملّی ی ِ تاجیکستان


در این جا ↓
http://zamaaneh.com/shahzadeh/2010/03/post_161.html

خاستگاه: تارنگاشت ِ رادیو زمانه

۲. دو بيتی‌های «باباطاهر»،همراه با سرودهای ديگر، با صدای زنده ياد« ساربان» در افغانستان

خاستگاه: رایان پیامی از سعید اوحدی

ببینید و بشنوید ↓
http://www.youtube.com/watch?v=cOz0ydK1VjM&feature=related

اصفهان در سالي كه گذشت: از نگاه ِ ايران نامه

متن ِ این گزارش را در دو بخش در تارنگاشت ِ ایران نامه از دکتر شاهین سپنتا ببینید و بخوانید. ↓


خاستگاه: رایان پیامی از دکتر شاهین سپنتا

۱. حمله‌ی ِ گل‌سنگ‌ها به سپاهیان ِ هخامنشی در تخت ِ جمشید!


گل‌سنگ ها از سر و کول ِ سپاهی‌ی ِ هخامنشی بالا رفته و او را محو کرده اند!

گزارش تشریحی- تصویری‌ی ِ حبرگزاری‌ی ِ مهر در باره‌ی ِ این فاجعه را در این جا، بخوانید و ببینید. ↓
http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1042300

خاستگاه: رایان پیامی از احمد رناسی‌

نمایش ِ هم زمان ِ فیلم ِ ایرانی‌ی ِ «زنان بدون ِ مردان» در هشت شهر ِ سوئد

این فیلم که شیرین نشاط آن را بر بنیاد ِ رُمانی به همین نام از شهرنوش پارسی‌پور ساخته، جایزه ی شیر نقره‌ای‌ی ِ جشنواره‌ی ِ سینمایی‌ی ِ ونیز برای بهترین کارگردانی را از آن ِ خود، کرده‌است.
زمینه‌ی ِ اجتماعی و تاریخی‌ی ِ فیلم، رویدادهای ِ دوران ِ جنبش ِ ملّی کردن ِ صنعت ِ نفت و کودتای سیاه و ایران‌ستیزانه‌ی ِ ۲۸ امرداد ۱۳۳۲است که پس از بیش از نیم سده، بر پرده‌ی ِ سینما می‌آید.

در باره‌ی ِ این فیلم، در این جا بخوانید و نمونه‌ی ِ کوتاهی از آن را بنگرید. ↓
http://www.stockholmian.com/news/persiska/2010/03/003_encrypt.htm

خاستگاه: رایان پیامی از اسد هفشجانی‌

۱. تارنگاشت ِ «مُشت ِ خاکستر» با گزارش ِ نشر ِ مجموعه داستان کوتاه ِ "سگ‌ها و آدم‌ها" از "فرشته مولوی"، روزآمد شد.

در این جا ↓
www.fereshtehmolavi .net

خاستگاه: رایان پیامی از فرشته مولوی

۲. روزآمدشدن ِ «ایران‌دُخت»، خبرنامه‌ی ِ بانوان ِ ایران

پانزدهم اسفند ۱۳۸۸/ ششم مارس ۲۰۱۰

در این جا ↓
http://irandokh.tempdomainname.com/latest/

خاستگاه: رایان پیامی از پری اسفندیاری (سردبیر)

۳. «نگاه نو- ۸۴، زمستان ِ ۱۳۸۸»، نشریافت.


ماهنامه‌ی ِ ادبی- هنری - فرهنگی‌ی ِ نگاه ِ نو، ۸۴ اُمین شماره‌ی ِ خود را با بخشی ویژه‌ی ِ بزرگ‌داشت ِ هنرمند ِ نامدار ِ تازه درگذشته‌مان استاد فرامرز پایور (۱۳۱۱- ۱۳۸۸)، به دوست‌داران فرهنگ ِ ایرانی، عرضه‌داشت.
دیگر بخش‌های این دفتر ِ نگاه ِ نو نیز، مانند ِ ۸۳ دفتر ِ پیشین ِ آن، فراگیر ِ گزارش‌ها، گفتارها و پژوهش‌هایی در زمینه‌های گوناگون ِ فرهنگی و پاسخ‌گوی ِ راستین و روزآمد ِ نیاز ِ خواستاران ِ این درون‌مایه‌هاست.
از نگارنده‌ی ِ این سطرها نیز، پژوهشی کوتاه در راستای ِ شناخت ِ بنیاد و ساختار فرهنگی‌ی ِ نوروز در این دفتر، آمده‌است که هفته‌ی ِ آینده، در "جُنگ ِ نوروزی" ی ِ این تارنگاشت، خواهدآمد.

 ۴.ایران روزنه، فصل‌نامه‌ی ِ ادب و فرهنگ ایران، برای گرامی‌داشت ِ هشتم ِ ماه ِ مارس، روز ِ جهانی‌ی ِ زن و در آستانه‌ی ِ "نوروز"، روزآمد شد.

در این نشانی‌ها، بخوانید. ↓
http://www.rozanehmagazine.com/
http://www.rozanehmagazine.com/Rozanehweb/Mainpage.html
http://www.rozanehmagazine.com/Rozanehweb/Marchpage1.html
http://www.rozanehmagazine.com/Rozanehweb/MarchpageII.html
http://www.rozanehmagazine.com/Rozanehweb/MarchPage3.html

خاستگاه: رایان پیامی از شیرین طبیب‌زاده

در این شماره از فصل‌نامه، گفتار ِ "شاهنامه‌شناسی‌ی ّ بَدَلی"، جولان ِ ... در عرصه‌ی ِ سیمرع" از این نگارنده، بازنشرداده‌شده که مایه‌ی ِ سپاسگزاری است.

۵. روزآمدشدن ِ تارنگاشت ِ "شهربراز" با دو گفتار ِ بایسته و مهمّ در پاسخ به پریشان‌گویان و دُژکرداران ِ ایران‌ستیز

شهربراز در این گفتار -- که چند پرسش از ضیاء صدرالاشرافی نام دارد -- با دقّت و موی‌شکافی و بررسی و پژوهشی همه‌سویه، به خیال‌بافی‌ها، تاریخ‌سازی‌ها و فریب‌کاری‌های ِ جدایی‌خواهان از ایران که برآیند ِ تحقق ِ آن، چیزی جز پریشان‌ روزگاری‌ی ِ همه‌ی ِ ایرانیان و کام‌روایی‌ی ِ دشمنان ِ آشکار و نهان ِ این سرزمین و این مردم، نخواهدبود، پاسخ‌می‌گوید و این گفتمان ِ هم‌زمان، اندوه‌بار و خندستانی را به چرخش‌گاه‌ ِ تازه‌ای می‌رساند.

متن ِ این دو گفتار ِ ارزشمند را در این  دو پیوندنشانی، بخوانید. ↓
http://shahrbaraz.blogspot.com/2010/03/blog-post.html
http://shahrbaraz.blogspot.com/2010/03/blog-post_09.html

۶. شصتمین دفتر ِ فصل‌نامه‌ی ِ دوزبانی‌ی ِ «بررسی ِ کتاب»، ویژه‌ی ِ هنر و ادبیّات، دورۀ جدید، سال نوزدهم - زمستان ۱۳۸۸ در ۱۲۰ صفحه، نشریافت.


نگاهی به درون‌مایه‌ی ِ این دفتر و ۵۹ دفتر ِ پیشین ِ آن در نوزده سال گذشته، به روشنی نشان‌می‌دهد که این فصل‌نامه، در فرارَوند ِ کوچ ِ گسترده‌ی ِ ایرانیان به سرزمین‌های ِ باختری در چند دهه‌ی ِ اخیر، نماینده‌ی ِ سزاوار و زبان ِ گشاده و گویای ِ ادب ِ مهاجرت ِ ایرانیان بوده‌ و دست‌آوردهای ِ این ادب را دوش به دوش ِ ادب ِ درون‌مرزی، به نمایش گذاشته و دیوار ِ موهوم ِ میان ِ دو سوی ِ مرز را بی‌اعتبار کرده‌است.
کوشش ِ پی‌گیر و سخت‌کوشانه‌ی ِ مجید روشنگر در تدوین و نشر ِ این رسانه‌ی ِ ایرانی- جهانی، ارجمند و ستودنی است.

نقد ِ زیر، سهم ِ کوچک ِ این نگارنده، در این دفترست. ↓



روشنگر، یادداشت ِ زیر را – که بیان ِ حال ِ دشوار ِ او و یاری‌خواهی‌اش از خواستاران ِ پی‌گیری‌ی ِ نشر ِ "بررسی ِ کتاب" است – همراه با این دفتر، برای ِ خوانندگان، فرستاده‌است. ↓


۱. زنان و خانواده در ادب ِ نو ِ فارسی»: پژوهش ِ «نسرین رحیمیّه»

Women and Domesticity in Modern Persian Literature
By Nasrin Rahimieh

متن ِ این پژوهش را در این جا، بخوانید. ↓
http://www.sas.upenn.edu/mec/workingpapers/domesticity

خاستگاه: رایان پیامی از دفتر انجمن جهانی‌ی ِ پژوهش‌های ایران‌شناختی
ISIS

۲.پروين و فروغ، دو تصوير از رنج و طغيان ِ زن ِ ايرانى


فرج سرکوهی
روزنامه نگار و ناقد ِ ادبی
رادیو فردا
http://www.radiofarda.com/content/f4_Parvin_forogh_poem_Iran_women_pain/1974175.html

یک ترانه - سرود و این همه سخن: گِرِه‌خوردگی‌ی ِ نیم‌سده خاطره‌های ِ پُرسوز و گداز ِ چند نسل

"مرا ببوس" شعری از حیدر رقابی (هاله) با آواز ِ حسن گل‌نراقی
http://www.persianpersia.com/music/album.php?albumid=530

حیدر رقابی (هاله)

حسن گل‌نراقی

مجموعه‌اي از شايعه‌ها، روايت‌ها و افسانه‌ها در پيرامون ِ ترانۀ مرا ببوس

آنچنان که در کتاب «پان ايرانيست‌ها و پنجاه سال تاريخ» نوشتۀ ناصر انقطاع
آمده، سرايندۀ ترانۀ «مرا ببوس»، دل در گرو مهر دختري هنرمند شعرشناس داشته
که باهم در مبارزات ملي شدن نفت و نهضت مقاومت فعاليت مي‌کردند. دختري که الهام‌بخش
شاعر در آفرينش آن ترانه بوده. در بخش مربوط به «داستان ترانۀ مرا ببوس» که
در آن کتاب آمده، مي‌خوانيم:
« . . . «رقابي» روزي به نويسنده گفت:
«من بيش از ۲۸ امرداد با اين دختر پيمان بسته بودم که پس از پايان دوران دانشگاه با او پيوند زناشوئي ببندم. ولي اکنون بر سر دو راهي ايستاده‌ام. زيرا از يک‌سو به پيمان خود پاي‌بندم، و از وسوي ديگر، مسئوليت بزرگ و خطرناکي را نيز پذيرفته و هماهنگ کنندۀ نهضت مقاومت ملي
در دانشگاه شده‌ام.»
به او گفتم: عشق تو، از دست نخواهد رفت. هم‌اکنون به ايران بينديش.
دمي خاموش ماند و سپس مرا نگريست و لبخند تلخي زد و گفت: من هم همين‌گونه
مي‌انديشم.
چند روز پس از اين گفتگو، در آبان ۱۳۳۲، نخستين تظاهرات ضد رژيم پس از ۲۸ امرداد
در چهارراه پهلوي ـ شاهرضا، از سوي دانشجويان دانشگاه انجام شد، که بي‌درنگ
زد و خورد با پليس و سربازان فرماندار نظامي را به‌دنبال داشت و گروهي دستگير
شدند و «حيدر رقابي» از معرکه جست و از آن‌هنگام زندگي پنهاني خود را آغاز
کرد. . . »
در همان کتاب و در ادامۀ اين روايت مي‌خوانيم:
«. . . سرانجام تظاهرات بزرگي در روز شانزدهم آذر ماه ۱۳۳۲ در دانشگاه تهران
رخ داد و سربازان فرماندار نظامي به‌خلاف مقررات، به درون دانشگاه و دانشکده
فني ريختند، و به انگيزۀ تيراندازي آنان در راهروهاي اين دانشکده، سه تن دانشجو
به‌نام‌هاي «قندچي، بزرگ‌نيا، و شريعت رضوي» کشته و شماري در خور نگرش زخمي
شدند.
در شب پيش از روزي که حادثه دانشگاه رخ دهد. «رقابي» به چاپخانۀ مطمئني مي‌رود
و اعلاميه «نهضت مقاومت» را چاپ مي‌کند و به دوستان خود مي‌رساند، تا آن را
پنهاني در سراسر تهران پخش کنند. و چون حدس ميزده که فرداي آن‌شب، روزي توفاني
خواهد بود، در ساعت دوازده شب، همراه يکي از دوستان يک‌دل خود که از «پان‌ايرانيست‌ها»
بود، به ديدار دختر دلخواهش براي بدرود مي‌رود. زيرا مي‌دانست که چه بسا ديگر
نتواند او را ببيند.
شبي تاريک و سرد بود، و دو تن ياد شده، در حالي که بيم دستگير شدن‌شان مي‌رفت
کوچه‌ها و کوي‌هاي يخ‌زده تهران را پشت سر نهاده به سوي خانۀ مورد نظر پيش
مي‌رفتند. پيش از رسيدن به خانۀ دلدار، رقابي دو بيت
نخست ترانه «مرا ببوس» را که مي‌گويد: «مرا ببوس. مرا ببوس. براي آخرين‌ بار،
تو را خدانگهدار، که مي‌روم به‌سوي سرنوشت. . .» را مي‌سرايد و براي دوست همراهش
مي‌خواند.
رقابي» براي نخستين بار، در حالي که هيچگاه اين‌گونه به ديدار دلبر خود نرفته
بود، به‌ياري دوستش از ديوار خانه بالا مي‌رود و به آن‌سوي مي‌پرد. و اين کار
را به‌گونه‌اي انجام مي‌دهد که هيچ آويي برنمي‌خيزد. مبادا پدر و مادر دختر
بيدار شوند. زيرا پدر و مادر دلدارش، از بيم پليس و فرماندار نظامي، غدغن کرده
بود که دخترشان ديگر با «حيدر» روبرو نشود. ولي نيروي عشق بسيار نيرومند و کوبنده‌تر
از اين غدغن‌ها بود.
دختر که چشم به‌راه او بود. سايۀ وي را در تاريکي مي‌شناسد و آهسته نزد او
مي‌رود، تا واپسين لحظه‌هاي ديدار را با ريختن اشک‌هايي که يک جهان سخن در خود
داشتند، در سکوت سنگين نيم‌شب در نهايت پاکي و صداقت سپري کنند.
حيدر رقابي، بعدها به نزديکانش گفت: «پس از دهها بار بوسيدن او، از همان راه
که آمده بودم بازگشتم و به‌ياري دوست پان‌ايرانيستم که در آن سرماي جانکاه نيم‌شب
چشم به‌راه من در تاريکي ايستاده بود از ديوار پايين آمده، همراه با وي به پناهگاه
خود رفتم.»
رقابي در راه بازگشت اين چامۀ پر احساس را مي‌سرايد:
چو يک فرشته ماهم.
نهاده ديده برهم،
ميان پرنيان غنوده بود.
به آخرين نگاهش،
نگاه بي‌گناهش،
سرود واپسين سروده بود
او، پس از رسيدن به پناهگاه، ترانۀ «مرا ببوس» را تکميل مي‌کند و براي «مجيد
وفادار» مي‌فرستد، و مجيد نيز تنها ظرف ده ـ پانزده دقيقه، آهنگ آن را
مي‌سازد. ولي ديري نمي‌گذرد که «حيدر رقابي» گرفتار پنجۀ
ماموران «تيمور بختيار» مي‌شود.
نخستين خوانندگان اين ترانه، دانشجويان ملت‌گراي دانشگاه تهران بودند، ه بر
سر خوان هفت‌سين نوروز، آنرا خواندند. در حالی که سرایندۀ آن، در زندان «زاهدی»
و «تیمور بختیار» بود. [صفحۀ 91 و 92].
«ناصر انقطاع» در دنبالۀ اين روايت، بعد از اشاره به چگونگي خارج شدن «حيدر
رقابي» از ايران، و گذران دوران مختلف تحصيل او در آمريکا و آلمان، از ديداري
که در ايران با اين دوست قديمي داشته داشته مي‌نويسد:
«. . . «حيدر رقابي» پس از انقلاب به ايران آمد. در نخستين روزهاي بازگشتش
به ديدار او رفتم. ديدار ما، بسيار پر احساس و جالب بود. هر دو مي‌گريستيم،
بي‌آنکه سخني بگوييم.
سرانجام از او پرسيدم: پس از آن نيم‌شب که واپسين ديدار را با دلدار خود داشتي
چه روي داد؟
گفت: ده روز پس از آن شب، گرفتار شدم و مدتي دراز را در زندان گذرانيدم و با
کوشش خانواده‌ام آزاد شدم. و دوباره دست به فعاليت زدم و باز به‌دام
افتادم. تيمور بختيار، حاج حسن شمشيري و پدر مرا که براي
آزادي‌ام مي‌کوشيدند، فرا خواند و گفت: حيدر يا بايد از ايران برود، يا او را
مي‌کشيم!
دکتر رقابي افزود: در شب بدرود به معشوقم گفته بودم که اگر مرا گرفتند، هرگز
به ديدنم ميا.
او سپس آهي کشيد و گفت: هنوز نمي‌دانم در درازاي بيست و چهار سالي که در برون
مرز بودم، چه بر سر او آمده، و چه بر او گذشت. آيا او را گرفتند؟ آيا در صورت
گرفتاري شکنجه‌اش کردند؟ و آيا کشتندش؟ زيرا ديگر او را نديدم و از او خبري
نيافتم تا بدانم که آيا او مي‌دانست که ترانۀ «مرا ببوس» را براي او ساخته‌ام
يا نه؟ [صفحۀ 93].
«ناصر انقطاع» اين روايت از «حيدر رقابي» را با آخرين ديداري که با او داشته
به پايان مي‌برد:
«. . .در سال 1367، يعني درست ده سال پس از انقلاب، در لوس‌آنجلس بودم که
شنيدم «حيدر رقابي» در بيمارستان (UCLA) بستري است. . . از آن جوان برومند و
خوش بر و بالا، جز پوستي که بر روي استخواني کشيده باشند، نديدم. او دچار بيماري
سرطان طحال شده بود. . . پس از ديدن هم‌رزم ديرينم حيدر رقابي، با آن حالت ناراحت‌کننده
و درد آور، باز هم در ميان اشک و اندوه او را بوسيدم و زماني دراز در حالي‌که
برادر کوچکترش «جهانگير» نيز حضور داشت با او سخن گفتم.
از زندگي و زناشوئي و فرزندان من پرسيد. گفتم: دو پسر دارم که در دانشگاهي
که اين بيمارستان از سازمان‌هاي وابسته به آن است سرگرم آموختن دانش
هستند.
آهي کشيد و چيزي نگفت. دانستم که هرگز زناشوئي کرده، و مهر آن دختر را از دل
بيرون نرانده است و . . . چندي پس از آن واپسين ديدار، در روز نوزدهم آذر ماه
1367، درگذشت.
او، پيش از مرگ، از برادرش «جهانگير رقابي» خواست که هر چه زودتر وي را به
ايران برساند تا در خاک ميهن چشم از جهان بپوشد و . . . اين کار انجام شد.
[صفحۀ 94].
***
«ناصر انقطاع» در بخشي از کتاب خود، جدا از شرح دوستي و مراوادت خود با «حيدر
رقابي» و آنچه که به سرودن شعر «مرا ببوس» مربوط مي‌شود، در ضمن اشاره‌اي هم
دارد به ماجرايي که به‌نوعي با يک بيت از اين ترانه پيوند مي‌يابد. ماجراي آتش‌افروزي
طرفداران «دکتر مصدق» در بلندي‌هاي «قله توچال» و «پس‌قلعه» در شمال تهران.
در روز 29 خرداد ماه سال 1333، يعني نخستين خرداد پس از کودتاي 28 مرداد [که
سومين سالگرد خلع يد از شرکت نفت انگليس و ايران بود] گروهي از جوانان ملي،
و پان‌ايرانيست‌ها بر آن مي‌شوند که در بلندي‌هاي شمال تهران (پس قلعه، آبشار
دوقلو، توچال و فرح‌زاد) آتش بيفروزند، تا نمادي باشد از پي‌گيري کوشش‌هاي مليون
و زنده نگهداشتن ياد روز بيست و نهم خرداد سال هزار و سيصد و سي.
«ناصر انقطاع» در ادامه، و بعد از توضيح اينکه قبلا گروه‌هاي چپ و عمدتا حزب
توده، باشگاهي براي کوهنوردي به‌نام «الوند» در خيابان شاه‌آباد، و «باشگاه
نيرو و راستي» با مديريت خانم «منير مهران» را راه انداخته بودند و از اين‌طريق
نيز اعضاي جواني را به حزب و گروه خود جذب مي‌کردند، مي‌نويسد:
«ملت‌گرايان که مي‌دانستند داشتن چنين باشگاهي براي گردآوري جوانان ملي کوهنورد
نيز بايسته است، و چه بسا که در روزهاي ويژه‌اي براي ايشان کارساز باشد؛ به
ابتکار جواني به‌نام «اردوخاني» که يکي از کوهنوردان برجسته بود، «باشگاه کوهنوردي
البرز» را بنياد نهادند.
جايگاه موقت اين باشگاه، مبل فروشي او بود که به‌نام «مبل‌فروشي جوان» در قاطع
خيابان سعدي و شاهرضا، روبروي پمپ بنزين قرار داشت. به‌گفته ديگر، مبل‌فروشي
«اردوخاني» پاتوق و ديدارگاه کوهنوردان ملت‌گراي (چه پان‌ايرانيست، و چه ديگر
مليون بود).
اين گروه در برابر کوهنوردان چپ‌گراي فعاليت خود را آغازيدند، و همۀ بلندي‌ها
و غارهاي شمالي تهران و «ميگون» و «فرح‌زاد» و «امام‌زاده داوود» را زير پا
گذاردند، و گام به گام آن را شناسائي کردند. . . آنان از ميان خود دوازده تن
کوهنورد ورزيده را که وجب به وجب کوهستان‌هاي پيرامون تهران را مي‌شناختند
برگزيدند. [ناصر انفطاع نام اين دوازده تن را در کتاب
خود آورده است] گروه ياد شده برنامه کار را به‌گونه‌اي ريختند که درست ساعت
نه شب در روز بيست و نهم خرداد، از چند نقطه کوهستان پيرامون قله توچال، توده‌هاي
آتش زبانه بکشد، و مردم شهر تهران آن
را ببينند.
شايسته گفتن است که برافروختن آتش به اين سادگي‌ها هم نبود. . . افراد گروه
ناگزيز بودند دو سه روز زودتر حرکت خود را آغاز کنند و پيش از رسيدن به بلندي
دو سه هزار پايي، بوته‌هاي خشک و گون‌ها را بکنند و در پتو بريزند، و به قله
ببرند. و اين کار را هر يک از کوهنوردان ياد شده، چندين بار تکرار مي‌کرد تا
بتوانند انبوهي چشمگير از بوته و خاشاک را گرد بياورند، و آتشي فروزان و گسترده
برافروزند، تا از همۀ نقاط تهران بتوان آن را ديد.
در بيست و نهم خداد 1333، يعني سال نخست آتش‌افروزي، بي‌هيچ اشکالي آتش در
جايگاه‌هايي که از پيش برگزيده شدهبود، برافروخته شد. و پس از انجام کار، کوهنوردان
از راه شمالي، به سوي «شکراب» و «شهرستانک» رفتند، و چند روز بعد به تهران
آمدند.
ضمنا يک گروه کوچک از پان‌ايرانيست‌ها و ملت‌گرايان، مانند «حيدر رقابي»، «يزدي‌زاده»،
«ميرعبدالباقي» و «علي مسعودي» نيز، در بلندي‌هاي پايين‌تر، در همان سال
[1333جدا، جدا، دست به آتش‌افروزي زدند. ولي کار مهم و بزرگ را همان گروه
«البرز» انجام داد.
«حيدر رقابي» در ترانه «مرا ببوس» به همين نکته اشاره مي‌کند و مي‌گويد: به
نيمه‌شب‌ها دارم با ياران پيمان‌ها ـ که برفروزم آتش‌ها در کوهستان‌ها. [صفحه
101 تا 103]
از شايعات همه‌گير مربوط به ترانۀ «مرا ببوس» يکي هم آنکه در همان ايام، مردمان
گفتند و باور کردند که شعر اين ترانۀ غمگين و درعين حال شورانگيز را سرهنگ ژاندارمرى
«عزت الله سيامک»، از رهبران سازمان نظامي حزب توده ايران، پيش از اعدام
در27 مهر ماه 1333 در زندان و در وصف سرنوشت غم‌انگيز افسراني که اعدام
مي‌شدند، سروده است.
عده‌اي نيز بر اين تصور بودند که اين ترانه را سرهنگ دوم توپخانه «محمدعلى
مبشري» عضو ديگري از رهبري اين سازمان، در وصف «سرهنگ سيامک» در آخرين ديدار
خود با دخترش در شب قبل از اعدام سروده است.
«ناصر انقطاع» در کتاب خود ضمن اشاره به اين موضوع مي‌نويسد: کدام پدري است
که در زندان باشد و سپس به دخترش بگويد: «اي دختر زيبا، امشب بر تو مهمانم.
در پيش تو مي‌مانم. تا لب بگذاري بر لب من؟!!!» [صفحۀ 93].
***
«گفتم: اين جريان «مرا ببوس» چيه؟»
«عطاالله خرم» يکي از اولين آهنگسازان موسيقي پاپ در ايران، که با «حسن گلنراقي»
آشنايي داشته، در گفت‌وگويي از «ترانه مرا ببوس» و شايعات در بارۀ آن مي‌گويد،
و پيش از آن شرح مي‌دهد که همين‌گونه شايعات را براي يکي از ساخته‌هاي او [ترانه
پرستو با صداي منوچهر سخائي] پراکنده بودند. اين بخش از گفتگو با «عطاالله خر
را از اينجا بشنويد!
«. . . من با گلنراقي صحبت کردم (خدا بيامرزه) يه روزي جايي مهمون بوديم. صحبت
شد و من گفتم: اين جريان «مرا ببوس» چيه؟ گفت: بابا، مجيد وفادار يه آهنگي ساخته
بود براي يه فيلمي. پروانه هم خونده بود. من از اين خيلي خوشم اومد. گفتم منم
ميخوام اينو بخونم. بدا يه روز منو بردند راديو، منم خوندم. . .»
***
« مجيد وفادرا» «حيدر رقابي»
«حسن گلنراقي»
گرچه خلق «ترانه» در تلفيقي از شعر و موسيقي و صدا شکل مي‌گيرد، و غالبا در
يک مثلث هنري مرکب از «ترانه‌سرا»، «آهنگساز» و «خواننده» تکميل و عرضه مي‌شود،
ولي گويا نزد ما ايرانيان، اين بيشتر «خوانندۀ» ترانه است که شناخته شده‌تر است،
و ما غالبا ترانه مورد نظرمان را با نام خوانندۀ آن به‌ياد و زبانمي‌آوريم. مثل: «الهۀ ناز بنان»، «جمعۀ فرهاد» و «مرا ببوس گلنراقي».
پس شايد بنا به همين عرف و عادت است که بعد از مرگ «حسن گلنراقي» خوانندۀ اين
ترانه، مي‌بينم در سروده‌هاي شاعران معاصري که از «ترانۀ مرا ببوس» متاثر بوده
و يادي از آن به‌خاطر داشته‌اند، روي خطاب، بيشتر به خوانندۀ آن، يعني «گلنراقي»
است.
اشعاری در رثای مرگ شاعر
در رثاي مرگ «حسن گلنراقي»، شاعران و سخنوراني بسياري، از جمله «تورج نگهبان»،
«ابراهيم صهبا»، «سعيد نياز کرماني»، «ابوتراب جلي»، «محمد باصري»، «ايرج سرشار»،
«عبدالصمد حقيقت»، و «امير بهرامي» مرثيه و سوگ‌نامه‌هاي اندوهگين سروده و به‌ياد
صداي او که «مرا ببوس» را خواند، به روان او تقديم کرده‌اند. در اينجا چند نمونه
از آن مجموعه را مي‌خواهيد. «ابوالحسن ورزي» در چامه‌اي درد انگيز سروده:
اگر او زين جهان فاني رفت
نام او تا ابد به‌جا ماند
آنچه او با زبان شيوا خواند
بهترين تحفه بهر ما ماند
محفل انس هر کجا برپاست
سخني جز «مرا ببوس» تو نيست
بين خوانندگان دورۀ ما
آنکه اين نغمه را نخواند کيست
«گلنراقي» اگر ز دنيا رفت
جاي او جاودانه در دل ماست
مرگ، او را ز يادها نبرد
تا جهان هست نام او برجاست
«بيژن ترقي»، ترانه‌سراي معاصر که نسبت خانوادگي نيز با «حدر رقابي»، سرايندۀ
شعر ترانۀ «مرا ببوس» هم داشته در غزلي اندوهبار مي‌سرايد:
از غم داغ تو خونين دل ما تنها نيست
ساقي و جام و مي و گل همه خونين جگرند
قدر مردان هنر کم نشود از کم و بيش
گرچه افتاده ز پايند، ولي تاج سرند
جاودان باد هنرمند که با شمع هنر
خلق را تا به سراپردۀ حق راهبرند
*
«حسن گلنراقي» در نوزدهم مهر ماه سال 1372، در «بيمارستان آراد» در تهران
درگذشت. هفته‌اي بعد در مراسم شب هفت او، «فريدون مشيري»
سروده‌اي با نام «بوسه و آتش» را با عنوان «به‌ياد حسن گلنراقي، خوانندۀ مرا
ببوس» را سرود که همان‌زمان در ماهنامۀ «دنياي سخن» در ايران به‌چاپ رسيد.
در همه عالم کسي به ياد ندارد
نغمه‌سرائي که يک ترانه بخواند
تنها با يک ترانه، در همۀ عمر
نامش اين‌گونه جاودانه بماند
صبح، که در شهر آن ترانه درخشيد
نرمي مهتاب داشت، گرمي خورشيد
بانگ هزار آفرين ز جا هر جا بر ش
شور و سروري به جان مردم بخشيد
نغمه پيامي ز عشق بود و ز پيکار
مشعل شب‌هاي رهروان فداکار
شعله برافروختن به قلۀ کهسار
بوسه به ياران، اميد و وعده به ديدار
خلق به بانگ «مرا ببوس» تو برخاست
شهر به ساز «مرا ببوس» تو رقصيد
هر که به هر کس رسيد نام تو پرسيد
هر که دلي داشت بوسه داد و ببوسيد
ياد تو در خاطرم هميشه شکفته‌ست
کودک من با «مرا ببوس» تو خفته‌ست
ملت من با «مرا ببوس» تو بيدار
خاطره‌ها در ترانۀ تو نهفته است
روي تو را بوسه داده‌ايم چه بسيار
خاک تو را بوسه مي‌دهيم دگر بار
ما همگي «سوي سرنوشت» روانيم
زود رسيدي، برو، «خدات نگهدار»
«هالۀ» مهر است اين ترانه، بدانيد
بانگ اراده است اين ترانه، بخوانيد
بوسۀ او را به چهره‌ها بنشانيد
آتش او را به قله‌ها برسانيد
فريدون مشيري
«به‌ياد حسن گلنراقي، خوانندۀ مرا ببوس»
 بیست و پنجم مهر ماه 1372
***
از «جواد مُجابی»، شاعر و نویسندۀ معاصر، سالی پیش در «رادیو زمانه» مجموعه
نوشتار ـ گفتارهایی منتشر شد با عنوان «پاتوق‌ها و ایستگاه‌های عمر».
در این سلسله نوشتار ـ گفتارها، شاعر کوی و برزن و خیابان‌های مختلف شهر تهران
را در دهه‌های سی و چهل به یاد می‌آورد و با دیدی نوستالژیک و به سبک و سیاق
خود، از رسم کافه‌نشینی و محیط‌های روشنفکری آن دوران تعریف می‌کند.
بخش نخست این خاطرات از حال و هوای خیابان «شاهرضا» در یک صبح پاییزی در نیمۀ دوم از سالهای دهۀ سی شروع می‌ود. آنجا که شاعر جوان در عبور خود از این خیابان برای اولین بار ترانۀ «مرا ببوس» را با صدای «حسن گلنراقی» از بلندگوی «سینما دیانا» می‌شنود. . . [ + ]
« و حسرت آن بوسه . . . »
«. . . پاییز خوشگل تهران، اسفالت خیس از نم‌نم باران صبح،‌ حالا ساعت ده،
آفتاب مثل عروس، گرم و نرم و پذیرا. از جلوی سینما دیانا رد می‌شوم.
صدای گلنراقی از بلندگوی سینما، از بالای بام به فضای آبی سرریز کرده است بر
سر شاخه‌های لزان برگهای خیس و رنگارنگی بهشتی چنارها و سپیدارها، تا سایه‌بان
کرباس و چادر رنگی مغازه‌ها. پایین می‌آید و در ارتفاع سر آدمها می‌گذرد.
رهگذرها در امواج موسیقی و آواز و پاییز و خاطرات جمعی شناورند. تر و تازه
و خیس، سپس آفتابی و گرم، تا از مرز صدا عبور کنند. هم‌پیمان با قایقرانها ـ
گذشته از جان.
عابر می‌پرسد از خود از خاطره و خیالش، آنها که بودند که در آن شب کوهستان آتش
افروخته بودند، ن قایقها و آن بوسه‌های بدرود.
صدا صاف، جوان و حسرت‌بار می‌آید. در مرز صدا می‌ایستم. برای نخستین‌بار است
که آن ترانه را می‌شنوم. کسی از دیدار آخرین می‌گوید، از بوسه‌ی جدایی، در خیابان،
این همه شفاف و فراگیر، که گویی من در خود می‌خوانم. بایستی کسی را بوسیده باشی
که اکنون نبوسیده‌ای و حسرت آن بوسه با لبهایت بازی کند.
خون جوانت از زیر پوست به سرخوشی شعله می‌کشد. تپش خونت طنین ترانه در نبض
خیابان ترا به تلاطم انداخته است. او را بوسیده‌ای، آنها را بوسیده‌ای به مهربانی،
با اندوه، شرمگینانه. آنها که اکنون چهره‌ای ندارند. وهمی از یک اندام شفاف
گذرا بر بالای عمارات سفید فصل پاییز گذر دارد.
خوشی با بوسه‌ای آن را در آبی روز یکشنبه آب می‌کند. اینک آسمان آبی‌تر
است. در عطر قهوه، بوی شکلات،‌ خنکای میوه‌های نوبرانه، از سایه‌های
مشبک برگهای چنار و پنجره‌های نور رقصا بر پیاده‌رو، از قلب آواز خاطره و استواری
پیمانها، از مرز حسرت جوانی و عشرتهای کوچک رایگانی می‌گذرم.
تهران واقعی من با این آهنگ و ترانه در حوالی سینما دیانا، بنام دختر یونانی
ناکام صاحب سینما، آغوش به‌روی من گشود. . .»
برگرفته از بخش نخست «پاتوق‌ها و ایستگاه‌های عمر»، نوشتۀ جواد مجابی در رادیو زمانه
***
در کنار اين همه مقاله‌‌هاي مربوط به «ترانۀ مرا ببوس»، و خاطراتي که از سراينده
و خواننده و آهنگساز اين اثر نوشته‌اند، و اشعار و سروده‌هاي که در ياد و يادمان
اين ترانه سروده‌اند و خوانده‌ايم، يادداشت کوتاهي هم به قلم «محسن مخملباف»
فيلم‌ساز معروف وجود دارد با عنوان «به‌نام معشوق» که بنا به جملۀ پيشکشي که
در سرلوحۀ آن نوشته شده، به‌نوعي در پيوند با اين ترانه هم قرار مي‌گيرد.
« به‌نام معشوق »
پيشكش به همه آنهايي كه نه مي‌خرند، نه مي‌فروشند.
بلند باد نام زنده‌يادان: حسن گلنراقي، حيدر رقابي، مجيد وفادار و فريدون مشيري
وقتي بچه بودم، مي‌گفتن: بچه‌اي!. در جواني مي‌گفتن: خامي!. حالا مي‌گن:
ناپخته‌اي! گير كردم تو هياهوي سياست‌مآبانه اين
مردم فيلسوف منش كه ماست خوردنشونم ايدئولوژيك و عميق نشون مي‌دن. ويترين‌شون پر از متاع پرفروش آرمان و آزادي و مبارزه است، اما توي دكان‌شون چارچوب مي‌فروشن. . .
خب من چه‌كار كنم كه دلم نمي‌خواد چارچوب‌مند باشم. . .؟ به‌خدا من اگر بخوام
يه موقع عكسم رو قاب كنم، دلم مي‌خواد يه گوشه‌اش از قاب بيرون بزنه، ولي خب
چه فايده كه اگه تو چارچوب قرار نگيري، چنان مي‌شكنندت كه ديگه هيچ چيني بندزني
نتونه سرهم‌ات كنه. . . پس هيس! سكوت.
سكوت، سكوت، سكوت، يك مرتبه يكي فرياد زد: عاشقم. سنگ صراحت شيشۀ سكوت رو شكست، اما در جواب هياهوكنان و هوچي مردمي كه در جواب هوهاي ناشنوده، هويي دارند، به‌خاموشي‌اش برآمدند، چرا؟
. . . كه هر آوا را چون نمي‌فهمند، پس خاموش بايد.
اما او سرمست عشق، تنها و يكه ايستاد. آوا سر داد و رفت.
بي‌تكيه بر خيل پرخروش طرفداراني نابه‌كار كه، هم‌آوا بودند براي روز مباداي
خود كه اگر ترانه جاري مي‌شد، آنها هم خوانده بودند و اگر هم نمي‌شد، كه از
قبل مي‌دانستند. در اين ميان اسيري در خود، سرگشته و پر سؤال و به دنبال كشفي
تازه، شنيد. . .
و اين تك آوا را به اجباري ناشناس پذيرفت. سرگشته‌تر از قبل به زايشي تازه رسيد كه ره توشه‌اش آواي عاشق تنهاي تك ايستاده بود.
***
در وبلاگ «عاشقانه‌ها» که وب‌نوشته‌های «سیامک بهرام پرور» است، سروده‌ای از او منتشر شده که شرط خواندن آن یکی هم این است که قبلا ترانۀ «مرا ببوس» را با صدای «حسن گلنراقی» شنیده باشید
یک ضبط صوت كهنه، نوار (مرا ببوس)!
من جای خالی تو كنار (مرا ببوس)!
فریاد آرشه بر ویولن، سحر سادگی
گل‌های عشق و غم. . . و بهار (مرا ببوس)!
من، میز، جای خالی تو، چای، پنجره
شب، زنجره، سقوط ستاره، (مرا ببوس)!
سیگار و بوسه‌های پیاپی! هجوم اشک
هی قطره قطره روی مزار (مرا ببوس)!
آوای گُلنراقی و امواج مستِ نُت
می‌كوچم از اتاق، سوار (مرا ببوس)!
مانند قاصدک. . . و نسیم و. . . بنفشه‌زار
من. . . یاد تو. . . و خاطره‌زار (مرا ببوس)!
یا مثل یک مسافر تنهای بی‌بلیط
در واژه كوپه‌های قطار (مرا ببوس)!
می آیم و به دختر زیبا نمی‌رسم
آری به تو ،‌ به آینه‌دار ‌(مرا ببوس)!
«آتش زدم به كوه»! ندیدی مگر؟! كجاست
«پیمان نیمه‌شب»، شب تار (مرا ببوس)!
من روی خُرده آینه‌ها راه می‌روم
بر روی پای آبله‌دار (مرا ببوس)!
سر در میان دست، شكستن. . . و رعد و برق
پایان خیس و فاجعه‌بار (مرا ببوس)!
گیرم «گذشته است گذشته!»، بهار من!
«لب بر لبم گذار» دوباره مرا ببوس! . . .
__________________
برگرفته از وب‌سایت «عاشقانه‌ها» [ + ]
***
گفته‌اند: «ترانۀ «مرا ببوس»، نه تنها «مجيد وفادار» و «حيدر رقابي» را به
اوج شهرت رسانيد، که همين نقش را در مورد خواننده گمنام خود «حسن گلنراقي» ايفا
کرد. خواننده‌اي که يک‌شبه به اوج رسيد و بي‌آن که ترانه‌اي ديگر بخواند، نام
خود را در فهرست خوانندگان «نام‌آور» نگاه داشت. . .»
اما واقعيت اين است که «گلنراقي» فقط همين يک ترانه را نخوانده. مي‌گويند و
در جايي هم نوشته‌اند: در يکي از فيلم‌هاي سينمايي آن روزگار، آوازي که جوان
نقش اول در صحنه‌اي از فيلم، هنگام کباب کردن دل و قلوه مي‌خواند، صداي «حسن
گلنراقي» است.
جدا از اين، ترانۀ ديگري وجود دارد به نام «ستاره مرد». آهنگ اين ترانه تنظيم
ديگري است از ريتم و مولودي ترانۀ «مرا ببوس». در بارۀ اين ترانه نيز گفته‌اند
که: بند دوم «مرا ببوس» است.
ترانۀ «ستاره مرد»، همزمان با ترانۀ «مرا ببوس» به‌صورت صفحه چهل و پنج دور
گرامافون، و هر کدام در يک سوي صفحه به بازار آد. شايد هنوز باشند کساني که
نمونه‌اي از اين صفحه را داشته باشند.
ستاره مرد، سپيده‌دم / چو يک فرشته ماهم / نهاده ديده برهم / ميان پرنيان غنوده
بود / به آخرين نگاهش/ نگاه بى‌گناهش / سرود واپسين سروده بود .

خاستگاه: رایان پیامی از گیتی کریم

افزوده‌ی ِ ویراستار:

۱. مرا ببوس با آواز ِ ویگن ↓
http://www.youtube.com/watch?v=TK3O6y8gD-A

۲. در باره‌ی ِ زندگی‌ی ِ «حیدر رقابی (هاله)» و روایت‌های وابسته به مرا ببوس
http://www.bing.com/search?q=%D8%AD%DB%8C%D8%AF%D8%B1+%D8%B1%D9%82%D8%A7%D8%A8%DB%8C+%28%D9%87%D8%A7%D9%84%D9%87%29&form=MS8TDF&pc=MS8TDF&src=IE-SearchBox


گزارشی از جشن ِ نودسالگی ی ِ استاد «زیلبر لازار»، ایران شناس نامدار فرانسوی


در این جا بخوانید و بشنوید. ↓
http://zamaaneh.com/morenews/2010/03/post_1196.html

خاستگاه: ایرج ادیب زاده، رادیو زمانه



۱. کتاب ِ «دموکراسی و اقتصاد»، به کوشش ِ "علی میرزایی"، فراهم‌آورده‌ای از گفتارهای ِ نشریافته در ماهنامه‌ی ِ نگاه ِ نو، در پانزدهم اسفندماه ۱۳۸۸، در تهران نشریافت.


خاستگاه: رایان پیامی از علی میرزایی

۲. «شناخت‌نامه‌ی ِ رابیند رانات تاگور»، شاعر ِ نامدار ِ بنگالی و برنده‌ ِ جایزه‌ ی ِ نوبل در ادبیّات و دوستدار ِ پرشور ِ فرهنگ ایرانی به کوشش "علی دهباشی" در تهران نشریافت.


خاستگاه: رایان پیامی از علی دهباشی

افزوده‌ی ِ ویراستار:

از این شاعر بزرگ، تا کنون چند مجموعه شعر، به فارسی برگردانده شده و در ایران نشریافته است.

نمونه ای از سروده های او را بخوانید. ↓

دانشوران در رسانه ها


   گفت و شنودی رادیویی با یک پژوهشگر ِ ایرانی - جهانی

دکتر محمّد حیدری ملایری

گفت و شنود رادیو فرانسه با دکتر محمّد حیدری ملایری، استاد ِ نپاهشگاه ِ (/ رصدخانه‌ی ِ) پاریس و مؤلّف فرهنگ سه زبانی (انگلیسی - فرانسه - فارسی) ی ِ ریشه‌شناختی‌ی ِ اخترشناسی و اخترفیزیک را در این جا بشنوید. ↓
http://www.persian.rfi.fr/node/17490

خاستگاه: رایان پیامی از دکتر محمّد حیدری ملایری

روزگار ِ «کتاب» در ایران


تلخ‌نگاری‌ی ِ "کامبیز درم‌بخش"

سخن ِ تلخ‌کامانه‌ی ِ محمود کیانوش در باره‌ی ِ "کتاب" در ایران را در این جا بخوانید. ↓
http://www.mahmudkianush.blogfa.com

خاستگاه: رایان پیامی از مهدی خطیبی

تاریخ ِ روزگار ِ ما 

مصدّق، مژده رسان ِ رهایی و گسلنده‌ی ِ زنجیر ِ استعمار

با یادکرد از سال روز ِ ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ (هنگام ِ خاموشی‌ی ِ دکتر محمّد مصدّق) و برای ِ گرامی‌داشت ِ سال‌گرد ِ ۲۹ اسفند ۱۳۲۹( روز ِ تصویب ِ قانون ِ ملّی‌کردن ِ صنعت ِ نفت در "مجلس ِ شورای ِ ملّی")




دو طرح از مصدّق، کار ِ زنده‌یاد اردشیر محصّص

گفتار ِ بيژن صف سري به مناسبت ۱۴ اسفند، سال روز ِ خاموشی‌ی ِ اندوه‌بار ِ آن "شیر ِ پیر ِ بسته به زنجیر" و "در وطن ِ خویش غریب" را، در این جا بخوانید. ↓
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/article/2010/march/03//-ce3dfee54a.html

خاستگاه: روزآنلاین

 فراخوان ها

سال ۱۳۸۹ خورشيدی «سال ِمحیط ِ زیست و میراث ِ طبیعی‌ی ِ ایران»: نگاهبانی از محیط ِ زیست، بایستگی و خویش‌کاریی ِ ملّی - فرهنگی

پيشنهاد ِ بنياد ِ ميراث ِ پاسارگاد: نام گذاری‌ی ِ سال ۱۳۸۹ خورشيدی به سال ِ محیط ِ زیست و میراث ِ طبیعی‌ی ِ ایران برای پیش‌گيری از تباه‌گردانی‌ی ِ مرده‌ریگ ِ طبیعی ‌ی ِ ايران

در این جا بخوانید. ↓
http://www.savepasargad.com/

خاستگاه: رایان پیامی از شکوه میرزادگی


جایزه‌ی ِ صلح ِ سازمان ِ ملل ِ متّحد برای «رامین جهانبگلو»، استاد و پژوهشگر ِ ایرانی


در این جا بخوانید ↓
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2010/03/100303_l41_peace_prize_jahanbegloo.shtml

خاستگاه: فصل‌نامه‌ی ِ ایران روزنه به سردبیری‌ی ِ شیرین طبیب‌زاده

دانستنی های همگانی

معنای نام کشورهای جهان

آرژانتین: سرزمین نقره (اسپانیایی)

آفریقای جنوبی: سرزمین بدون سرما / آفتابی جنوبی (لاتین، یونانی)

آلبانی: سرزمین کوه نشینان

آلمان: سرزمین همه مردان یا قوم ژرمن (فرانسوی، ژرمنی)

آنگولا: از واژه نگولا که لقب فرمانروایان محلی بود

اتریش: شاهنشاهی شرق (ژرمنی)

اتیوپی: سرزمین چهره سوختگان (یونانی)

ازبکستان: سرزمین خودسالارها (سغدی، ترکی، فارسی دری)

اسپانیا: سرزمین خرگوش کوهی (فنیقی)

استرالیا: سرزمین جنوبی (لاتین)

استونی: راه شرقی (ژرمنی)

اسرائیل: جنگیده با خدا (عبری)

اسکاتلند: سرزمین اسکات ها (لاتین)

افغانستان: سرزمین قوم افغان (فارسی)

اکوادور: خط استوا (اسپانیایی)

الجزایر: جزیره ها (عربی)

السالوادور: رهایی بخش مقدس (اسپانیایی)

امارات متحده عربی: شاهزاده نشین های یک‌پارچه‌ی ِ عربی (عربی)

اندونزی: مجمع الجزایر هند (فرانسوی)

انگلیس: سرزمین پیر استعمار (ژرمنی)

اوروگوئه: شرقی

اوکراین: منطقه مرزی (اسلاوی)

آمریکا : از نام آمریگو وسپوچی دریانورد (ایتالیایی)

ایتالیا: شاید به معنی ایزد (یونانی)

ایران: سرزمین آریایی ها٬ برگرفته از واژهٔ «آریا» به معنی نجیب و شریف (فارسی‌ی ِ دری)

ایرلند: سرزمین قوم ایر (انگلیسی)

ایسلند: سرزمین یخ (ایسلندی)

باهاما: دریای کم عمق یا ریشدارها (اسپانیایی)

بحرین: دو دریا (عربی)

برزیل: چوب قرمز

بریتانیا: سرزمین نقاشی شدگان (لاتین)

بلژیک: سرزمین قوم بلژ از اقوام سلتی، واژه بلژ احتمالاً معنی کیسه می داده

بلیز: یا از نام دزدی دریایی به نام والاس یا از واژه ای بومی به معنای آب گل آلود

بنگلادش: ملت بنگال (بنگلادشی)

بوتان: تبتی تبار

وتسوانا: سرزمین قوم تسوانا

بورکینافاسو: سرزمین مردم درستکار

بولیوی: از نام سیمون بولیوار مبارز رهایی بخش آمریکای لاتین

پاراگوئه: این سوی رودخانه

پاکستان: سرزمین پاکان (فارسی‌ی ِ دری)

پاناما: جای پر از ماهی (زبان کوئِوا)

پرتغال: بندر قوم گال از اقوام سلتی (لاتین)

پورتوریکو: بندر ثروتمند (اسپانیایی)

تاجیکستان: سرزمین تاجیک ها (فارسی‌ی ِ دری)

تانزانیا: این نام از همامیزی تانگانیگا سرزمین دریاچه تانگا + زنگبار گرفته شده

تایلند: سرزمین قوم تای

ترکمنستان: سرزمین ترک + ایمان = ترکیمان = ترکمان = ترکمن سرزمین ترک هایی که مسلمان شده اند (مربوط به سده های آغازین اسلام)

ترکیه: سرزمین قوی‌ها (ترکی با پسوند عربی)

جامائیکا: سرزمین بهاران

جیبوتی: شاید به پادری بافته از الیاف نخل می گفتند (زبان آفار)

چاد: دریاچه (زبان بورنو)

دانمارک: مرز قوم “دان”

دومینیکن: کشور دومینیک مقدس (اسپانیایی)

روسیه: کشور روشن ها، سپیدان

روسیه سفید / بلاروس: درخشنده روس / سفید روسی

رومانی: سرزمین رومی ها

زلاند نو: زلاند جدید (زلاند نام یکی از استان های هلند به معنای دریاست)

ژاپن: سرزمین خورشید تابان (ژاپنی)

سریلانکا: جزیره باشکوه (سنسکریت)

جزایر سلیمان: از نام حضرت سلیمان

سوئد: سرزمین قوم “سوی”

سوئیس: سرزمین مرداب

سودان: سیاهان (عربی)

سوریه: سرزمین آشور (سامی)

سیرالئون: کوه شیر

شیلی: پایان خشکی / برف

عراق: شاید از ایراک به معنای ایران کوچک (فارسی)

عربستان سعودی: سرزمین بیابانگردان در تملک خاندان خوشبخت. (واژه ی ِ عرب به معنی گذرنده و بیابان‌گرد است و سعود یعنی خوشبخت.

فرانسه: سرزمین قوم فرانک از اقوام سلتی

فلسطین: یکی از اسامی قدیم رود اردن

فنلاند: سرزمین قوم “فن”

فیلیپین: از نام پادشاهی اسپانیایی به نام فیلیپ

قرقیزستان: سرزمین چهل قبیله‌ی ِ قرقیزی

قزاقستان: سرزمین ِ کوچ‌گران قزاق

قطر: شاید به معنای بارانی (عربی)

کاستاریکا: ساحل غنی (اسپانیایی)

کانادا: دهکده (زبان سرخ‌پوستی “ایروکوئی”)

کلمبیا: سرزمین کلمب (کریستف کلمب) (اسپانیایی)

کنیا: کوه سپیدی (زبان کیکویو)

کویت: دژ کوچک هندی (عربی)

گرجستان: سرزمین کشاورزان (یونانی)

لبنان: سفید (عبری)

لهستان: سرزمین قوم “له”

لیبریا: سرزمین آزادی

مجارستان: سرزمین قوم مجار (مجاری با پسوند فارسی)

مراکش: مغرب

مصر: شهر، آبادی (عربی)

مقدونیه: سرزمین کوه نشین ها، بلندنشین ها (یونانی)

مکزیک: اسپانیای جدید (اسپانیایی)

موریتانی: سرزمین قوم مور (لاتین)

میکرونزی: مجمع الجزایر کوچک فراسوی

نروژ: راه شمال

نیجر: سیاه (لاتین)

نیجریه: سرزمین سیاه (لاتین)

نیکاراگوئه: دریای نیکارائو (نام مردم آن منطقه) آگوئه (اسپانیایی)

واتیکان: گرفته شده از نام تپه ای به نام واتیکان (اتروسکی)

ونزوئلا: ونیز کوچک

ویتنام: اقوام “ویت” جنوبی (ویتنامی)

ویلز: بیگانگان (ژرمنی)

هلند: سرزمین چوب (آلمانی)

هندوستان: پر آب (فارسی باستان)

هندوراس: ژرفناها (اسپانیایی)


یمن: خوشبخت

یونان: سرزمین قوم "یون"

خاستگاه: رایان‌پیامی از اسد هفشجانی
روی کرد به ایران شناخت

دوست ِ فرهیخته‌ی ِ ارجمندم آقای منوچهر کاشف، از ویراستاران ِ دانشنامه‌ی ِ ایرانیکا و استاد زبان فارسی در دانشگاه کلمبیا (نیویورک)، در پی ِ دریافت ِ متن گفتار ِ یک ترانه - سرود و این همه سخن: گِرِه‌خوردگی‌ی ِ نیم‌سده خاطره‌های ِ پُرسوز و گداز ِ چند نسل (نگا. پیشتر در همین شماره)، در پیوستی بر رایان‌پیامی از این نگارنده، با مهر ِ بی‌دریغ ِ همیشگی‌شان نسبت به او، کوشش ِ وی در نشر ِ ایران‌شناخت را مورد عنایت و پشتیبانی قرارداده‌اند که هم مایه‌ی ِ سرافرازی و سپاس‌گزاری‌ی ِ او و هم انگیزه و دل‌گرمی‌ی ِ بیشترش برای ِ ورزیدن ِ این خویش‌کاری‌ی ِ فرهنگی است.

متن ِ مهرپیام ِ استاد کاشف را، آذین ِ این صفحه می‌کنم. ↓

دوست ِ ارجمند،

آرزومندم که در انجام ِ این خدمت ِ بزرگ ِ فرهنگی، کامیاب باشید.
یادداشت شما در باره‌ی ِ گل‌نراقی و ترانه‌ی ِِ مرا ببوس، مرا به روزهایی بازگرداند که دانشجوی دانشگاه تهران بودم و توفیق ِ آشنایی‌ی ِ شخصی با گل‌نراقی را یافتم.
همان گونه که در یادداشت ِ خود آورده‌اید، آوای ِ او، نخستین بار با ترانه‌ی ِ "دل دارم، قلوه دارم، تو روغن، غِل می‌خوره، غِل و واغِل می‌خوره ..." در یک فیلم ِ سینمایی، به گونه‌ای همگانی، شنیده‌شد. او به‌راستی فرد ِ یگانه و ممتازی بود که از آوایی افسون‌کننده بهره‌مندی داشت.
من همچنین به یاد می‌آورم که او یکی دو غزل از حافظ را با موزیک ِ ساخته‌ی ِ مهدی فروغ، خوانده‌بود.

با بهترین آرزوها برای نوروزی فرخنده،

قربانت

منوچهر کاشف



ایران شناخت - ۵: ۴۰ 

جُنگ ِِ نوروزی

در روز ِ جمعه ۲۸ اسفندماه ۱۳۸۸

نشرخواهدیافت.



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?