Tuesday, March 10, 2009

 

پژواك ِ شور و نواي ِ مهر ِ ميهن در كرانه‌هاي ِ دور ِ جهان: شناختْ‌نامه‌ي ِ بانويي آزاده و فرهيخته



يادداشت ويراستار

سه‌شنبه بيستم اسفند ماه ١٣٨٧ خورشيدي
(دهم مارس ٢٠٠٩)


دكتر مُنيرطه (طاها) را از ديرزمان، مي‌شناسم؛ نه شخصي و حضوري؛ بلكه در گستره‌ي ِ ادب و فرهنگ. كهن‌ترين ‌يادي كه از او در ذهن دارم، به زماني بازمي‌گردد كه او سومين دفتر ِ سروده‌هايش مَزدا را نشرداده و يك جلد از آن را به استاد ِ مشترك‌مان، زنده‌ياد ابراهيم پورداود پيش‌كش‌كرده‌بود و


استاد – كه به باليدن و پويايي‌ي ِ بانوان ِ جوان ِ ايراني سخت دلْ‌بسته بود – با شور و هيجان، از كُنِش ِ ادبي‌ي ِ او سخن‌مي‌گفت و چشم به راه ِ شكوفايي‌ي ِ هر چه بيشتر ِ او در آينده بود.


بانو طه، كه در دهه‌هاي ِ اخير، ناگزير از دوري از ميهن ِ محبوبش شده و شهرْبند ِ غربت ِ وَنكووِر (در كانادا) ست، در آن آستانه‌ي ِ قطب ِ شمال نيز، زادگاهش آذربايجان و سرزمين ِ بزرگش ايران را از ياد نبرده و بيكار ننشسته و افزون بر نشر ِ گفتارها و شعرهايش به هر دو زبان ِ مادري و ملّي، بُنياد ِ فرهنگي‌ي ِ رودكي را پايه‌گذاري كرده‌است و سرپرستي‌ي ِ برنامه‌هاي ِ والاي ِ آن را بر عهده دارد و مي‌توان‌گفت كه ايران ِ كوچكي در آن سرزمين ِ دور، پديدآورده و افزون بر ايرانيان ِ شهرْبند در آن جا، كاناداييان را – كه آميزه اي از هفتاد و دو ملّت اند – نيز به شناخت ِ گوهر ِ شبْ‌چراغ ِ فرهنگ ِ ايراني، فراخوانده است.



دكتر پرویز داورپناه، دست به كاري سزاوار و ستودني زده و در گفت و شنودي با اين بانوي ِ هنرمند و فرهيخته، شناختْ‌نامه‌اي فرا گير ِ كارنامه‌ي ِ او تدوين‌كرده‌است كه متن ِ آن، امروز به اين دفتر رسيد و با سپاسْ‌گزاري از او و نيز فرستنده، براي آگاهي‌ي ِ خوانندگان ِ گرامي، در پي ِ اين يادداشت، مي‌آورم. ↓


مُنیر طه، شاعر، نویسنده و اوّلین زن ِ ترانه‌سرایِ ایران
و زنی مشخّص در تاریخ ِ نهضت ِ ملّی و پوینده‌ي ِ راه ِ مصدّق



بزرگ ِ احمد آباد، خیالت آسوده باد
به سال و ماه و روزت، نرفته هیچی از یاد

منیر طه: از قطعۀ مصدّق ِعزیزم، تولّدت مبارک!


ازمنیر طه خواستم شرح حالش را برایم بنویسد، آب پاکی روی دستم ریخت و گفت: شرح حال نويسي را دوست ندارم. به شرح و احوال خود پرداختن آسان نيست هميشه در مي‌مانم كه چه بنويسم، تازه آنچه هم كه بنويسم باز من نيست. از شناسنامه يابي‌خوشم نمي‌آيد. گوهر بي‌تناسبِ من، در مشاغل و مواجب و مناصب، كجا و كي به دنيا آمدم و كجا و كي از دنيا خواهم رفت و اين همه در چه روز و چه سالي ‌اتفاق افتاد، نمي‌گنجد. به همين جهت است كه هنوز هم به درستي نمي‌دانم چه سالي ديپلم گرفتم، كي استخدام شدم و حقوقم چقدر بود. نه وقت گشتن و پيدا كردنش را دارم و نه دانستنش را ضروري مي‌دانم. هنوز هم حساب كتاب زندگيم در هم ريخته است و كاري هم به كارشان ندارم دقت و ممارست در احوالات دنيائيم كار دنياي من نيست. همگان را نمي‌توان دركشوي ميز اداره يا در دفتر حضور و غياب ‌مدرسه و مكتب جستجو كرد. لازم است خوانده ‌شوند، ديده شوند و شنيده شوند. بايد سردي و گرمي پوستشان را لمس كرد، مسير نگاهشان را دريافت و به خاموشي و خودجوشي ذهنشان توجه كرد و اين زمان مي‌طلبد كه در حوصله ي اين زمانه نيست. همچنان که در حوصلۀ برخی هم که در حق من نوشته اند نبوده است و آنچه هم که نوشته اند عاری از اشتباه نیست تا بدان جا که از سرِ همین بی حوصلگی به نامم هم در سر آغاز نوشته ها یا روی جلد کتاب هایم توجه نکرده چیزی بر آن افزوده یا چیزی از آن کاسته یا به سلیقۀ شخصی ساختمانش را در هم ریخته اند که این همه از فرهنگ خود مختاری و پرورش نیافتۀ ما سر می زند.
شنیده بودم، تولد منیر طه روز ۸ مارس است. با احتیاط پرسیدم: ۸ مارس را می شناسید؟ روز جهانی زن را می گویم. گرچه این روز در تقویم کشور ما وارد نشده است. اما این روز در شناسنامه ی زنِ آزاده ای ثبت است که شاعر و اولین ترانه سرای ایران است و حال می دانم، چرا ۸ مارس روز زن است و باید به زنان احترام گذاشت.
بالاخره پس ازگفتگوي مكرّر، به طول زمان، شرحي ارائه داد.
زادگاه و شناسائي
منير درتبريز دلاورخيز زاده شد و در تهران باليد و رشد كرد. ازخانواده اي مي‌آيد هنر دوست و پيشْ زمان. پدرش تار مي‌نواخت و موسيقي شناس بود. او را كه خردسال و كودك بود به همراه خود به كنسرت هاي روح الله خالقي درانجمن ‌موسيقي ملي مي‌بُرد. وي درآنجا خالقي، بنان و ديگر نوازندگان را شناخت. مادرش با نواختن تار و ارگ آشنا و ازشاگردان دوره ي اوّل ‌كلاس رقص مادام يِلنا بود، بعداً منیر را هم با خود به آن كلاس ها ‌برد. منير مي‌گويد چابك پائي مادرم در رقص هاي شالاخو و لزگينكا كمتر نظير داشت.
شعر و موسيقي درفاميل و درخانواده ي پدر و مادرش (مرتضوي) موروثي ‌است. پدر بزرگش (پدرمادرش) ني مي‌نواخت و به تركي شعر مي‌گفت. بزرگ خانواده ي مرتضوي سخندان و دكتر منوچهر مرتضوي استاد دانشگاه و رئيس پيشين دانشگاه آذرآبادگان، پژوهشگر و نويسنده ي ِ كتاب «مكتب حافظ» و اديب و شاعري توانا و آگاه ‌است.
زنان اين خانواده اوقاتشان به فراگيري زبان و كاردستي در مدرسه فرانسوي كاتوليك ها (در تبريز) مي‌گذشت و از چابك سوارانِ دشت ها و كوه پايه هاي آذربايجان بودند.
منیر از دو سالگي ‌تحت مراقبت و تربيت عمّه‌اش قرارگرفت (پدر و مادرش جدا شدند) امّا اين، چيزي را براي او عوض نكرد زيرا آنها خويشان نزديك بودند. اين جا هم همان بساط بر قرار بوده است. همسر عمّه‌اش كه به مانند پدر، دوستش مي‌داشت، ويلون را در مكتب‌ صبا آموخته بود و آواز رسا و خوشي هم داشت. عمّه‌اش هرآنچه مقدور بود در تعليم و تربيت منیر كوتاهي نكرد. دوازده ساله بود كه علي تجويدي را براي آموزش موسيقي به خانه دعوت كرد و منیر‌ كه صداي ساز و آواز از زندگيش جدا نبود، حرمت و حريم والاي ‌موسيقي را در كنار اين استاد يگانه آموخت و شناخت و طولي نكشيد كه ترانه سراي آهنگ هاي جاودانيش شد.
منیر نخستين ترانه را در چهارده سالگي بر روي نخستين آهنگ استادش علي‌تجويدي به نام «شب مهتاب» نوشت و اين ترانه را با نام شهرزاد با گروه موسيقي تجويدي، به همراهي آواز حسين قوامي/ (فاخته‌اي) در راديو خواند. سپس ترانه هاي ديگر بر ديگر آهنگ هاي استاد نوشت‌ كه بهرام سير، امين الله رشيدي و رومي خواندند. در دوره ي دانشكده ترانه هاي متفاوت تري نوشت كه در برنامه گلها اجرا شد. او در برنامه ي گلهاي رنگارنگ با آهنگ ساز ترانه ها علی تجویدی و خوانندگان تراز اولی‌ چون بنان و مرضیّه همکاری كرد. مي‌گويد پس از اخذ ديپلم از دانشگاه رم و باز گشت به ايران، با وجود وقت ِكم و مسؤليت سنگينِ زندگي كه بر دوش داشتم باز هم گاه گاه با تجويدي در بارة شعر و آهنگ تبادل نظر مي‌كرديم. سالِ پيش از انقلاب چند آهنگ بسيار زيبا ساخته بودكه‌ كلامش را نوشتم. او خواننده ي تازه نفسي را تربيت مي‌كرد تا به وقتش اين ترانه ها را بخواند ولي وقت تنگ آمد و انقلاب بهمن و پیامدهایش رسيد و ترانه ها ناخوانده ماند و اجرا نشد.
منيرطه بعداز مهاجرت نامش را در شكوه گذشته‌اش حفظ ‌كرد و جز چند ترانه در همان مایه و پایۀ دیگر ترانه هایش ننوشت . ترانه هاي بهار بهارون و ميگن كه جنگه جنگه از كارهاي بعداز مهاجرتش است (آهنگ و شعر منير طه، تنظيم كننده فريد فرجاد، خواننده شهلا سرشار. ترانه ي جنگه جنگه را به وقت جنگ ايران و عراق نوشته است.) و ترانه ي ِ نازگلك را براي دخترش نازگل نوشت (شعر وآهنگ منير طه، تنظيم كننده كاظم عالمي، خواننده ستار). اين ترانه ها در كتاب پائيز در پرچينِ باغ آمده است. حماسه ي عاشقانه ي سرزمينِ من را هم در ۱۹۹۰ نوشت كه با دو اجرا در برنامه هاي بنياد رودكي در شهر ونكوور به روي صحنه آمده است:
۱ ـ گروه كُرِ Vivaldi Chamber Choir
۲ ـ اجراي تك صداييِ تالين اوهانيان سوپرانو به همراهي رامين جمال‌پور (پيانو).
پيش از پرداختن به ديگر مراحل اين شرح احوال، هم زبان با دانشنامه‌ي ايرانيكا و ديگر منابع و مأخذ فرهنگي و هنري، بايد گفت منيرطه نخستین زني است كه در ايران ترانه سرايي‌كرد. ترانه ها و شعر هاي او در برنامه ي موسيقي گلها با همكاري برترين‌ آهنگسازان و بهترين‌ خواننده ها در تاريخ كلام آهنگين در موسيقي ايراني به‌ جاودانگي پيوست.
منير و دنياي ترانه سرايي:
«...دكتر طه همچنين در موسيقي ايراني، فعال وتأثير گذار بوده است. او نخستين زن ترانه سرا است و ترانه هايش در برنامه ي گل هاي رنگارنگ و با خوانندگاني نظير بنان و مرضيّه اجرا و خوانده شده است ...:دانشنامه‌ي ايرانيكا».
«...منير اولين زني است كه در ايران به ترانه سرايي پرداخت. قبل از او شاعران ‌ناموري چون عارف و بهار و رهي و نوّاب صفا درترانه سرايي ايران صاحب نام و نشان بودند، اما نام هيچ زني در‌اين دفتر ديده نمي‌شد و اين منير بود كه در پرتو استعداد و قريحه ي سرشار و دانش برتر و ذوق به موسيقي، پيش‌آهنگ مشاركت زنان در ترانه ‌سرايي شد و آثار ارزشمندي به وجود آورد‌ كه درتاريخ موسيقي ايران همواره به ياد خواهند ماند. مرا عاشقي شيدا تو كردي... به تحقيق يكي از برترين آثار موسيقي ايران است كه به عقيده ي بسياري از صاحب نظران و منقدين هنري و موسيقي، حدّ است. حدّي‌ كه در گذشته نظير آن را نداشته‌ايم و بعيد است كه در آينده ي ِ نزديك هم اثري بدين والايي به وجود آيد. مرتضي حسيني دهكردي، فصلنامه ي ِ ره‌ آورد شماره ي ۶۲ ، صفحه ي ِ ۴۷»
درمصاحبه اي كه در سالروز تأسيس راديو با بنان شده است، بنان درجواب مصاحبه كننده كه مي‌پرسد كدام يك از ترانه هاي خود را بيشتر دوست دارد، از اين ترانه نام مي‌برد و مي‌گويد: همان كه مي‌گويد مرا عاشقي شيدا تو كردي (نوار اين تكه از سؤال و جواب موجود است).
«در ميان زناني‌كه ترانه سرايي‌كرده اند، برترين را به جرأت مي‌توان منير طه دانست گرچه ترانه هاي زيادي نساخت ولي با بهترين آهنگساز و بهترين خوانندگان زن و مرد همكاري نمود و ترانه هاي به ياد ماندني سرود: نادره بديعي، كتاب ادبيّات آهنگين ص ۵۹.»
منير در هنگام اين هنگامه ها و در بينابين سال هاي دانشكده به اروپا رفت و از كشورها و شهرهاي متفاوتي ديدن كرد ولي بيشترين وقت اقامتش در وين و پاريس گذشت بدين ترتيب دنيا را در نو جواني شناخت و اين فراگيري ها را از روشن نگري و آزادگي خانواده اش مي‌داند.
مجموعه اشعار به ترتيب انتشار و محل آن و برخی اظهار نظرها
سرگذشت: ۱۳۳۲ تهران ـ دوراهي: ۱۳۳۵ تهران ـ مزدا: ۱۳۳۶ تهران ـ دركوچه ها، بازار ها: چاپ اول ۱۳۵۸ تهران، چاپ دوم ۱۳۶۴ لس‌آنجلس، چاپ سوم ۱۳۷۴ ونكوور ـ سينه ريز ۱۳۶۴ لس‌آنجلس (در ايران نوشته شده و در امريكا به چاپ رسيده است.) ـ پائيز در پرچينِ باغ ۱۳۷۵ ونكوور.
چهار کتاب دیگر آمادۀ چاپ دارد که هنوز نام مشخصی ندارند: شامل نقد ها و مقاله های سیاسی، مجموعۀ شعر های سیاسی در رابطه با شخصیّت دکتر مصدّق و نهضت ملی و رویداد های پیش و پس از ۲۸ مرداد تا کنون. مجموعۀ عاشقانه ها و شعر ها در زمینه های متفاوت و سروده های دیگر به زبان ترکی چهارمین کتابش با نام مشخصِ «نامه های عاشقان، پاره های جان» است شامل نامه های نوشته و دریافت شده . انتشارِ سی دی
Ahangha va Avazha
Featuring Lyrics and Songs of
Monir Taha
Vancouver May 2006
و سی دیِ دیگری که شامل دیگر ترانه های او در برنامۀ گل ها و ترانه هایی که شعر و آهنگش را خودش ساخته، در دست تهیه و انتشار دارد.
فشرده‌ي ِ برخی از اظهار نظرها در باره منیر طه تا آنجا که در دسترس بود:
دکتر لطفعلی صورتگر در مقدمه کتاب مزدا می نویسد:
«...شعر منير نكهتي دارد شبيه به نكهت ملايم و طرب انگیز گل های اطلسی که هم نجيب و نوازنده و هم لطيف و مادرانه و بي‌گناه است...»

دکتر ذبیح الله صفا، در باره ي کتاب سرگذشت (۱۳۳۲) می نویسد:
«چند ماه پيش هنگامي كه قطعه‌‌اي از اشعار دوشيزه منير طه را ديدم دچار اعجاب شدم زيرا قوت فكر و رقت احساسات و بلندي مضامين آن را متناسب با سن گوينده و درجه تجارب او از حيات و ممارست در دواوين استادان نيافتم ...»
استاد پور داود، در کتاب مزدا می نویسد:
«سراينده اين ديوان كه بنام فرخنده «مزدا» خوانده شده، دختر جواني‌است از تبريز... آري آذربايجان هم، مانند بخش هاي ديگر ايران زمينِ بزرگ، هماره از گويندگان توانا و زبردست برخوردار بوده و هنوز هم هست و اين دختر جوانسال بهترين نمونه آن است ...»
و دکتر احسان یارشاطر در ره آورد شماره ۶۲ . ص ۴۸ می نویسد:
«... ايشان نه تنها با تأسيس و مديريت بنياد رودكي، گام هاي شايسته در نگاهداري و پيشبرد فرهنگ ايران و تقدير از ادبا و هنرمندان سرزمين ما برداشته اند، بلكه با آثار نغز خود به شعر و به نثر و همچنين ساختن آهنگ هاي موسيقي، فرهنگ ما را بارور تر ساخته‌اند. اخيراً برخي از خاطرات آميخته با نقد ايشان در مجله ره آورد به طبع مي‌رسد، پيداست كه ايشان در نثر فارسي و ساختار كلام و در حديث نفس و نقد هاي تيزبينانه، صاحب سبك ويژه‌اي هستند كه سخن ايشان را از خاطره نويسي هاي متداول ممتاز مي‌كند.»
پیرایه یغمایی، که نظم و نثرش در طراوت و لطافت کم نظیر است، می نویسد:
«شاعر محبوب من، بانوی با شکوه شعر و احساس منير طه ي ِ عزيز، باز هم با بوسه های پر شور برای شما از اين پايانه ی جهان. نوشته تان را بارها خواندم. با آن خنديدم، با آن گريه کردم و با آن درد دل گفتم. غرور و گردن افراختگی را از شما آموخته ام که بر تصويرتان هم يک غرور اصيل حاکم است، از آن غرورها که می گويد پشت صحنه زنی نشسته است که حتا در بن بست ها هم سر به ديوار نمی کوبد ، بلکه از آن بالا می رود.. و اين بالا رفتن ها از نوع ِ آن بالا رفتن های نمايشی نيست. شاعری که در خلوت خود شعر را می پايد و به شعر عشق می ورزد... مردم اين جا شما را به زيبايی شعر می شناسند و دوست تان دارند و اگر بياييد با شاعرشان از نزديک ديدار خواهند کرد و من صدای شما را از بُن جانم گوش خواهم کرد. منتظرتان می مانم ... ما در وارونگی کامل به سر می بريم هم از نظر شب و روز و هم فصل ها و هم آسمان با هلال ماه وارونه و هفت خواهران وارونه تر.»
مرتضی حسینی دهکردی در شمارۀ ۶۲ فصلنامۀ ره آورد صفحۀ ۴۴ می نویسد:
«... منیر طه، یکی از جان های شیفته و ارزنده ای است که در نیم قرن گذشته در آفرینش های ادبی و هنری و پویایی شعر و ترانۀ ایران، مقام و منزلتی بس والا دارد...»
دكتر مينو ورزگر همسر دكتر سعيد فاطمي استادان سابق دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران. هم زمان با اشتغال منیر در همان دانشکده، می نویسد:


“My Dear Dr. Taha;
I always read your poems in our Poetry Nights and in my classes at Rutgers University. I want to write your biography for my students as wel.... You are a great woman .
Love,
Minoo Varzegar




بالاخره دکتر علی اصغر حاج سید جوادی بر آنچه که رفت، این گونه مُهرِ تأیید می زند
"سخن سرای آزادی و زیبایی، به یاد سال های دوری می افتم که شما را گهگاه در جمع پویندگان نوشکفتۀ راه آزادی و آ زادگی میهن گرامی خود می دیدم . و اکنون صدای شما و شعر و چهرۀ زیبای شما را می بینم و می شنوم که چگونه آن فاصلۀ دور و دراز و پر از فاجعه از پیش چشمانم محو می شود. ما هر دو از آن سرزمین دردانۀ عزیز بحکم سرنوشت دور افتاده ایم اما همچنان چشم بدان‌ جا داریم. از هدیۀ گران قدری که به ما ارزانی داشتید سپاسگزاریم و از این که با صدا و شعر و طنین پر آواز کلام خود به فضای خالی آوارگی ما زندگی می بخشید ، صد چندان..."
هم زمان با دورانِ دانشجوييِ منیر در دانشگاه تهران شرح احوال و بخشي از شعرها ی او در برخي از مطبوعات و كلاس هاي مربوط به ادبيات فارسيِ، در كشور هاي همسايه منعكس و خوانده شده است.
بسیاری از غزل ها و شعر های او از سوی شعرای معاصر استقبال و بسیاری شعرهای زیبا برایش سروده شده است.
سخنراني ها و مقالات:
سخنراني و شعرخواني ‌دردانشكده ادبيات و علوم انساني ‌دانشگاه تهران ـ دانشگاه آذرآبادگان ـ كنگره ي تحقيقات ايراني ـ انجمن ها و مراكز ايران شناسي و دانشگاهي ‌در اكثر ايالت هاي امريكا و كنگره ي سعدي: تورنتو ـ ونکوور ـ مونتريال و سخنرانی به مناسبت روز زن هشتم مارس برای جامعۀ کانادایی، ایتالیایی: تورنتو
مقالات ادبی و سیاسی منیر طه در مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران، فصلنامه‌هاي ِ ره آورد، ايران شناسي و ماهنامه ها و روز نامه هاي رايج و سايت ها... و يكي دو نشريّه‌ي ِ ايتاليايي انتشار یافته است.
مقالۀ



“ I never wished to be a man, I never built a wall between man and Woman”


درکتاب
woman
فراهم آمده از شعر ها و مقاله های زنان شاعر و نویسندۀ کانادایی ایتالیایی به مناسبت هشتم مارس روز زن چاپ شده است .
از میان مقالات سیاسی منیر طه می‌توان از مقاله ي «مصدق به ملت و تاریخ ایران اعتبار داد» ،«انگشتي كه از بند بندش خون مي‌ريزد و از سرانگشتش جنون»، «مردم آمریکا باید ازکسی و از چیزی بترسند»، «فاطمی چرا فاطمی است؟»، «اندام درشت فروغي، قلمدوش محمد رضا جان، کمر لهیده ي ملت ایران» و «آمریکا، یعنی آقای بوش کدام جنگ را باخته است» نام برد.
تحصيلات و مشاغل
منیر طه پس از اخذ ليسانس در ادبيات فارسي از دانشكده ادبيات و علوم انساني‌دانشگاه تهران و ادامه ي آن در دوره ي دكتري و تدريس كوتاه مدت در دبيرستان، به قصد مراجعه به جراحش در شهر وين
Prof. Lorenz Bohler
و معالجۀ شكستگي مجدد استخوان پا، نخست عازم ايتاليا مي‌شود و درآنجا با ديدار و راهنمايي دو استاد، استاد ابراهيم پورداوود كه فراگيري زبان لاتين را به ايشان ‌پيشنهاد مي‌كند و دكتر احسان يارشاطر كه آموختن ‌لاتين را در حوصله و توانِ وقت او نمي‌يابد و او را به فراگيري زبان و ادبيات ايتاليائي تشويق مي‌كند، رشتة زبان و ادبيات ايتاليائي را انتخاب كرده و دانشجوي دانشگاه رم مي‌شود (منير در دانشگاه تهران شاگرد اين‌استادان بوده است). پس از اتمام دورة دانشگاه و اخذ دیپلم دکتری در این رشته به ايران باز مي‌گردد و در دانشگاه تهران‌دانشکدة ادبیات، پس ‌از رويارويي و تحمل طولاني مدت ناهنجاري ها استخدام و در ‌دپارتمان زبان هاي ‌خارجي مشغول تدريس مي‌شود. مي‌گويد رئيس دانشكده مي‌گفت‌ استخدامت مي‌كنم، مدير گروه مي‌گفت سرگردانت. قرعه ي كشمكش و باند بازي حضرات به نام من اصابت كرده بودكه قريب دو سال مرا روي پاشنه ي پا چرخاندند و من خاطرات تلخ ونكبت باري از اين دوران دارم.
مشاغل دانشگاهي ايشان به اين ترتيب است:
۱ـ تأسيس و تدريس و مديرِ بخش زبان و ادبيات ايتاليائي،
۲ ـ سرپرست دپارتمان زبان هاي خارجي .
۳ ـ مدير دپارتمان زبان هاي خارجي ‌،
۴ ـ تدريس زبان و برگزيده ي ادبيات فارسي در دانشگاه بريتيش كلمبيا، ونكوور
زبان ايتاليائي را از زبان دوم تا ليسانس پيش مي‌برد و با استخدام استادان ايتاليائي و ايراني اساس و پاية اين بخش را مستحكم مي‌كند. تكاپوي برنامة فوق ليسانس با انقلاب مصادف مي‌گردد و او در ۱۹۸۰ به مقصدِ ايتاليا از ایران خارج مي‌شود.
منیر طه پس از دو سال ماندن در ايتاليا، در سال ۱۹۸۲ به کانادا مهاجرت مي‌کند و اکنون در شهر ونكوور اقامت دارد. او مؤسس و گرداننده بنياد فرهنگي رودكي از ۱۹۸۸ در شهر ونكوور است و براي‌گسترش و بقاء فرهنگ، زبان و ادبيات فارسي و شناساندن ديگر زمينه هاي هنري به جامعه چندين مليتي كانادايي و جامعه ي ِ ايراني فعالیت‌ می کند.
خانم طه، لطفا کمی در باره جان ِ جانان برایمان بگوئید.
و امّا من و مصدّق:
اين مختصر برگرفته از يادداشت هايي‌است كه براي پيش نويسِ مجموعه شعرهاي مربوط به مصدّق نوشته‌ام و اميدوارم اين كتاب را هرچه زود تر بتوانم چاپ كنم.
از سال هاي پاياني دبيرستان تا به وقت حماسه نهضت ملي و ملي كردن صنعت نفت با شخصيّت والاي مصدّق در تاريخ ايران، بيشتر آشنا شدم. گرايش و راي خانواده ام هم، ياورم بود.




در نخستين گردِهم‌آيي‌ي ِ بهارستان شيفته‌ي ِ استقامت و عظمتش شدم. گويي خون راكد و ايستاده در رگ هايم، حركت كرد. گويي نفس فرو مانده‌ام برآمد. گويي قد كشيدم و سرم از سرِ آسمان هم گذشت. نخستين شعر حماسيم را سرودم و برايش فرستادم. جواب نوشت و عكس امضا شده‌اش هم كه درخواست كرده بودم ضميمه نامه بود (اين نامه را به وقت خروج از ايران به مادرم سپردم. او در قيد حيات نيست و از آن نوشته گرانبها هم خبري ندارم چه شد و چه بر سرش آمد).
در آن شعر حماسی گفته‌اید:



سینه برافراخته به میدان آمد / دیو درانداخته به دیوان آمد/

شیر ِ دَمان، بند درگسسته خروشید / با نفس ِ داغ ِ بهارستان جوشید/ دست برافراشت گفت:

مجلس این‌جاست / ملت هرجا که هست، دولت آن‌جاست.



اين را گفتم و شعر ديگري هم گفتم و برايش فرستادم و آن را در غلغله ي ِ بهارستان از راديو خواندم. بدين ترتيب كه بشير فرهمند مديركل راديو ايران استوديوي ‌سياري در يكي از ساختمان هاي خيابان شاه آباد داير كرده بود حرف هاي مصدّق و نمايندگان موافق و مخالف از آنجا پخش مي‌شد. آنجا رفتم با شعرم و شعورم دست هايش را به رويم گشود، به دست اندركاران گفت كنار بروند دستم را گرفت و پشت بلند گو برد (كتاب شعرم را چاپ كرده بودم و تصويرم روي جلد اطلاعات هفتگي رفته بود و ترانه هايم در كوي و برزن زمزمه مي‌شد و اينچنين شناخته شده و محبوب بودم) شعرم را خواندم و صدايم در بهارستان پيچيد و البته در گوش آن جانِ جانان هم. از آنجا به ميدان بهارستان آمدم و در ميان آن اقيانوس مواج گم شدم زيرا كه موج كوچكي بودم. ولي در اقيانوس بودم. بدين ترتيب وارد جريان شدم و در همه گرد هم آيي ها شركت كردم و حضور داشتم.
خرمشهر رفته بوديم. با يكي از پسرهاي خويشم كه از من هم كوچكتر بود به زحمت از بزرگتر ها اجازه گرفتيم و با بلم به آبادان رفتيم. آنجا جلوي يك تانكر هيولاي نفت كش را گرفتيم و از اوخواستيم ما را به كجايك ببرد (جاي مشخصي نمي‌خواستيم ‌برويم فقط مي‌خواستيم سوار تانكر نفتِ خودمان بشويم) آن پسر دست هايش را قلاب كرد و من به هر زحمتي بود بالا رفتم كنار راننده كه هيكلش هم دست كمي از تانكرش‌نداشت نشستيم شعار داديم و شعر خوانديم او بهتر تر از ما شعار مي‌داد و شعر مي‌خواند. (جاي شما خالي كلي كيف كرديم).
شعرهايم در نيروي سوم چاپ مي‌شد و در آنجا با خليل ملكي و همسرش خانم صبيحه گنجه‌اي كه زنان پيشرو را هدايت مي‌كرد آشنا شدم خانم ملكي گروه كوچكي از ما دختران را به راه پيمايي مي‌برد.
۲۸ مرداد آمد و نكبت و بدبختي به همراه آورد. بعداز آن در دانشكده فعاليت مي‌كردم و شاهد خون و شكنجه و فحاشي و كلاشي بودم. روزي نبود كه كماندو ها به دانشكده هجوم نياورند و عده‌اي را گرفتار و اسير نكنند.
خانة مادرم نبش ميدان كاخ بود در خيابان كاخ که يكي دو كوچه با خانه مصدق فاصله داشت. هر وقت كه پيش مادرم مي‌رفتم از خيابان شاهرضا وارد خيابان كاخ مي‌شدم فقط براي اينكه از جلوي خانه مصدّق رد شوم هرچند كه راهم دور مي‌شد. بعد از كودتا هم همين كار را مي‌كردم و براي ديدن آن خانة امید و آرزو که در ها و دیوارهایش را به آتش كشيده، درخت هایش را سوزانده ، کبوتر هایش را حلق آویز کرده و ماهی هایش را به توپ و تانک بسته بودند، روزی چند بار خيابان كاخ را بالا و پايين مي‌رفتم و بر آمرین و عاملینش لعن و نفرین می فرستادم و هنوز هم می فرستم .
من هر از گاهی که پیش مادرم می رفتم، یکی دو روز هم می ماندم. دوستارانم این محل را از سرِ مهر عزیز داشته اند:
صبا بگو به اَوِستایِ اوستادِ سخن که ای به مدح تو الکن زبانِ گویایم
بیا ببین که به میدانِ کاخ رقص کنان به زیرِ تیغ غم آن میانه بالایم

پیغامِ گوینده به مهرداد اوستا، قصیده سرا و غزل سرای چیره دست است .
در خانۀ پامنار هم (خانۀ عمه‌ام) که نارنجستان صدیق الدوله بود، با دكتر صديقي وزير كشور مصدق، همسايه ديوار به ديوار بوديم و من بساط درس و مشقم را پشت آن ديوار مي‌گستردم ممكن نبود كسي وارد خانۀ ما شود و من حرف و سخن را به اين ديوار نكشانم و كلي حسرت در دلش ننشانم. در كلاس هاي درسش هم نام‌ نويسي ‌كرده بودم نه براي اينكه اين رشته را هم در كنار ادبيات فارسي به پايان برم براي ‌اينكه در هفته چند بار روبرويش بنشينم و آن رشته را به پايان نبردم.
بعداز اين كه از زندانِ كودتاچي ها آزاد شد و به دانشكده آمد، بچه هاي دانشكده گل در مسير قدم‌ هایش ريختند.
شب اول انقلاب تلفن كردم. گفت: «اين طور نمي‌خواستيم». پنج و نيم صبحِ بعد به خانه‌اش رفتم. پريشان و نگران بود. (در اين وقت در دانشگاه تدريس مي‌كردم).



خانم طه از فرزندانتان بگوئید:


فرزندان
بچه ها هم با موسيقي آشنا هستند. پسرم ‌اجراي‌ جديدي از سرود «اي ايران» و آهنگ هايي را كه در مهاجرت با هم ساختيم تنظيم كرده است. متأسفانه نتوانسته‌ايم به همۀ آنها سر و صورتي بدهيم زیرا که رامين، چند سال است مقيم تورنتو است و تنظیم موسیقی به تنهایی کار آسانی نیست . او مهندس برق از دانشگاه بريتيش‌ كلمبياست . دخترم نازگل هم فارغ ‌التحصيل رشتة تأتر از دانشگاه بريتيش كلمبيا و صحنه گردانِ برنامه‌ هاي بنياد رودكي (هرگاه لازم باشد) و بازيگر جوان تأتر و سينما است و در لس‌آنجلس زندگي مي‌كند. جردن یازده ساله پسر پسرم و لونا منیر دو ساله دختر دخترم . لونا به ایتالیایی یعنی ماه که می شود ماه منیر . منیر اسم دوم لونا است و زیباترین هدیۀ راه درازی ست که آمده ام و بهای گزافی که در هر قدمش پرداخته ام .
ازدواج موفقی نداشتم پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی بچه ها، در شهر ونکوور از همسرم در صلح و صفا جدا شدم.
در طول سال هاي مهاجرت كه هرگز به ايران نرفتم همة خانواده و كسانم را از دست دادم. امروز در آن سرزمينِ سيه پوش و عزا دار نه كسي را دارم و نه چيزي جز انگشت شماري از ياران دوره تحصيل و دانشگاه. ولي همچنان چشم به راه آزادي و استقلالش هستم و هرگز جسارت و اهانت به نام و نامِ آزادي خواهانش را بر نمي‌تابم.

سخن آخر را بفرمائید.



آخرین سخـن:
سخن اوّل و آخر اين كه: صداي عشق هرگز خاموش نشد و «نامه هاي عاشقان» كه بسي فراتر از پانصد نامه است و شعر ها هم در همان فراز، تنها دارايي و نام و نشانِ من است. عشقِ به وطنم و نظم و نثرش را هم در همين جا بايد جستجو كرد. بنا براین عنوان شاعر ملی که از سوی برخی از هواداران دکتر مصدّق از سرِ مهر در حق من بکار می رود به من نمی آید . زیرا که کم گرفتن و به هیچ شمردن هفت مجلد شعر است که از سینۀ من برخاسته است.
من بیشتر مقاله ها و شعر های سیاسی خودم را در رابطه با زمان ملی شدن صنعت نفت و شخصیت های معتبرش که مظهر آزادی و آزادگی هستند، در مهاجرت که آزادی قلم دارم نوشته ام در مکتب آزادی و آزادگی و در همان مایه و پایۀ عاشقانه هایم .
و دیگر سخنم برای آنهایی است که مرا دیدند ، مرا شنیدند و دوستم داشتند. آنهایی که عشق را نشاط و چراغِ زندگیم کردند. آنهایی که جانِ شیفته ام را هنوز به کلامی و سلامی می نوازند. آن یاران، آن مهربانان را دوست و در یاد دارم.
این شرح ماجرا را هم که صرف وقت کرده و تنظیمش را عهده دار شده اید به عنوان تهنیت تولدم به روی چشم می گذارم.

خانم منیر طه عزیز، با سروده ي زیبائی از شما، به عنوان "دکتر محمّد مصّدق، نام نیک‌ و جاودانی در تاریخ ایران". به این شرح حال نویسی که دوست ندارید، پایان می‌دهیم.
چه کسی راه تو را خواهد رفت / چه کسی حرف تو را خواهد گفت
چه کسی خون تو در رگهایش / موج خواهد زد و خواهد آشفت
هیچ مانند تو یکبار دگر / مردی از خویش برون خواهد شد؟
دامن خاک عزیز وطنم / پاک از سرخی خون خواهد شد؟
چه کسی راه تو را خواهد رفت / چه کسی حرف تو را خواهد گفت
چه کسی؟ چه کسی؟


دکتر پرویز داورپناه ـ ۸ مارس ۲۰۰۹


خاستگاه: رايانْ پيامي از احمد رُناسي - پاريس
* * *


احمد رُناسي در رايانْ پيامي جداگانه، پيوندْنشاني ي ِ ترانه اي زيبا به نام ِ خواب ِ شيرين با آواز ِ گوش نواز و دلْ پذير ِ خواننده اي به نام ِ سالار را – كه در فيلمي با تصويرهايي از ايران ِ باستان عرضه شده است – برايم فرستاده است كه با زمينه ي ِ گرايش ِ فرهنگي ي ِ بانو مُنير طه و سخن در ميان بودن از سالْ گرد ِ زادْروز ِ او هم بي تناسب نيست.
در اين جا، ببينيد و بشنويد ↓
http://www.youtube.com/watch?v=juTAzo3srO4



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?