Thursday, December 04, 2008

 

٢٦:٤. شصت و چهارمين هفته‌نامه: فراگير‌‌ ِ ٢٣ زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شنيدني


يادداشت ويراستار

جمعه پانزدهم آذر ماه ١٣٨٧ خورشيدي
(٥ دسامبر ٢٠٠٨)

گفتاوَرد از داده‌هاي اين تارنما بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.




You can use any part of site's content as long as it is referenced to this site. No need for permission to use the site as a link.


Copyright © 2005- 2008


All Rights Reserved.



١. دهمین سالْ‌مرگ ِ جانْ‌‌باختگان ِ راه ِ آزادی‌ي ِ اندیشه و بیان


كانون ِ نویسندگان ِ ایران

، به پاس ِ جانْ‌‌فشانی‌ي ِ اعضای برجسته‌ي ِ خود، محمّد مختاری و محمّدجعفر پوینده، ۱۳ آذر را «روز ِ مبارزه
با سانسور» نام نهاده و بر آن است که هرسال این روز را به این مناسبت گرامی‌بدارد.


به یاد آر!

بیانیّه‌ي ِ‌ کانون ِ نویسندگان ِ‌ ایران به مناسبت ِدهمین سالْ‌مرگ ِ جانْ‌‌باختگان ِ راه ِ آزادی‌ي ِ اندیشه و بیان، مُحمّد مُختاری و مُحمّدجعفر پوینده



متن ِ بيانْ نامه ي ِ كانون را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news1/17065/


گزارش ِ بزرگْ‌داشت ِ اين دو جانْ‌باخته در سال ِ گذشته را نيز در اين جا بخوانيد ↓
http://www.radiofarda.com/Article/2007/11/30/f8_Pouyandeh_Mokhtari_Kanoon.html

و باز در همين زمينه در اين جا بخوانيد ↓
http://www.roozonline.com/



٢. پنجاه و پنجمين يادْروز ِ خيزش ِ خونين ِ ١٦آذر ِ سي و دو و يادي ديگر از سه آذر ِ اهورايي



فردا ١٦آذر، يادْروز ِ خيزش ِ خونين ِ دانشجويان ِ دانشگاه تهران در سال ١٣٣٢( اندكي بيش از سه ماه پس از تازش ِ سياه و تباهكارانه‌ي ِ بيگانه و "خودي" (؟!) در ٢٨ امرداد به دستْ‌آوردهاي ِ مبارزه‌ي ِ مردم ِ ميهن‌مان است. در آن روز، دانشجويان ايرانْ‌دوست و مبارز ِ دانشگاه تهران، در آستانه‌ي ِ ورود ِ ريچارد نيكسون، نماينده‌ي ِ سوداگران ِ آمريكايي به تهران – كه براي ِ بازديد از سرزمين ِ كودتازده ي ِ ما و تماشاي ِ گورستان ِ آزادي و استقلال به ايران مي‌آمد – به اعتراض برخاستند و در برابر ِ گلوله‌هاي ِ چكمه‌پوشان ِ حكومت ِ جنايتْ‌ كاران ِ گماشته‌ي ِ كودتا، دليرانه سينه سپركردند و سه تن از آنان (سه آذر ِ اهورايي: مصطفي بزرگْ‌ نيا، شريعت ِ رضوي و احمد قندچي بر خاك ِ ميهن افتادند و جان ِ خويش را فداي ِ آزادي و سربلندي‌ي ِ ايرانيان كردند.


از آن پس، در تمام ِ دوران ِ بيش از نيمْ‌سده‌ي ِ گذشته، نام ِ بلند و ياد ِ هميشه بيدار ِ آن دليرمردان ِ جانْ‌باز جاودانه، نماد و درفش ِ جُنبش‌ها و خيزش‌هاي ِ آزادي‌خواهانه و دادْجويانه‌ي ِ دانشجويي است و جوانان دانشجويان، نسل از پس ِ نسل، در چُنين روزي خاطره‌ي ارجمند ِ آن عزيزان را گرامي مي‌دارند و پيوند و پيمان نومي‌كنند كه همانند ِ آنان جان بر كف، آماده‌ي ِ دفاع از آزادي و همه‌ي ِ حق‌هاي ايراني و انساني باشند.



٣. نماهايی زیبا از طبيعت و فرهنگ و هنر ِ ایران


پاييز در همدان: http://www.farsnews.net/imgrep.php?nn=8708270387
پاييز در استان کرمان: http://www.farsnews.net/imgrep.php?nn=8708291211
پاييز در استان اردبيل: http://www.farsnews.net/imgrep.php?nn=8708280863
پاييز در استان گيلان: http://www.farsnews.net/imgrep.php?nn=8708260558
پاييز در استان كهگيلويه و بويراحمد: http://www.farsnews.net/imgrep.php?nn=8708260587
پاييز در اصفهان: http://www.farsnews.net/imgrep.php?nn=8708170737
طبيعت استان آذربايجان شرقی: http://www.farsnews.net/imgrep..php?nn=8708260607
برف در ارتفاعات اردبيل: http://www.farsnews.net/imgrep.php?nn=8708291811
دشت کوه های رنگی: http://www.farsnews.net/imgrep.php?nn=8709041145
پرندگان مهاجر در استان گيلان: http://www.farsnews.net/imgrep.php?nn=8709041115
جشن نور و صدا در تخت جمشيد: http://www.farsnews.net/imgrep.php?nn=8709040390
نمايشگاه ِ طرح و نقش ِ فرش ِ ايران-١: http://www.farsnews.net/imgrep.php?nn=8709021562
نمايشگاه ِ طرح و نقش ِ فرش ِ ايران-٢: http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=786852
نمايشگاه ِ طرح و نقش ِ فرش ِ ايران- ٣: http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=786853


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از پيام جهانگيري - شيراز


٤. كاميابي‌ي ِ‌ يك دانشمند ايراني: دريافت ِ مدال ِ علمي - فنّي‌ي ِ "بلوندل" ِ فرانسه



با خشنودي آگاهي‌يافتم كه فرهاد رشيدي حائري استاد ِ جوان ِ ايراني‌ي ِ دانشگاه پُلي تكنيك ِ لوزان ِ سويس، برنده‌ي ِ مدال ِ بلوندل ِ فرانسه شده‌است.
استاد رشيدي، اين مدال را براي ِ پژوهش‌هايش در شناخت ِ ويژگي‌هاي الكترومغناطيسي‌ي ِ تُندَر و آذرخش و دستْ‌يابي به راهْ‌كارهايي در راستاي ِ بارْزَدايي از ابرها دريافت‌كرده‌است. اين راهْ‌كارها با پذيره‌ي ِ جامعه‌ي ِ دانشي رو به رو گرديده و بهره‌گيري‌ي ِ بسيار از آن‌ها شده‌است.
از جمله برندگان ِ پيشين ِ مدال ِ بلوندل، مي توان به استاد ايوز روكارد
Yves Rocard

برنده‌ي ِ جايزه‌ي ِ نوبل ِ فيزيك در سال ١٩٧٠
اشاره كرد.


استاد رشيدي، پيش از اين نيز در سال ٢٠٠٥، جايزه‌ي ِ دستْ‌آوردهاي ِ تكنيكي
IEEE
را از آن ِ خود كرده‌بود.


شايد بسياري از ما ايرانيان، داوود و ليلي رشيدي – هنرمندان ِ نمايش – پدر و خواهر ِ اين استاد دانشمند را بيش از خود ِ او بشناسيم.


درباره‌ي ِ زندگي و كارنامه‌ي ِ داوود رشيدي، در اين جا بخوانيد ↓
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF_%D8%B1%D8%B4%D9%8A%D8%AF%D9%8A


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از اسد هفشجاني - سيدني


٥. روزْآمدْشدن ِ ايرانْ‌دُخت، نشريّه‌ي ِ الكتر ونيك ِ بانوان ِ ايراني


در اين جا بخوانيد ↓
http://www.irandokht.com/


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از پري اسفندياري - سردبير ِ ايرانْ‌دُخت


٦. فرارَوَندي جوان در موزيك ِ ايراني: جوانان "بار ِ امانت" را بر دوش مي‌گيرند



در اين جا بخوانيد و بشنويد ↓
http://www.rohamsobhani.com/sitefa/


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از امين فيض‌پور - شيراز


٧. سه جُستار ِ كليدي‌ي ِ شاهنامه‌شناختي


در پي ِ نشر ِ چند گفتار ِ شاهنامه شناختي از شاهنامه‌پژوه ِ ارجمند و ياورْويراستار ِ استاد دكتر جلال خالقي مطلق در ويرايش ِ دفتر ِ هفتم ِ شاهنامه آقاي ِ دكتر ابوالفضل خطيبي در اين تارنما، ايشان در رايانْ پيامي به اين دفتر،


با ابراز ِ مهر به اين نگارنده و گيتي بانو مهدوي و خوانندگان ِ هر دو تارنماي ِ ايران‌ْْشناخت و كتابخانه‌ي ِ گويا، نوشته‌اند:
"... به جز جُستارهایی که در تارنمای ایرانْ شناخت از من هست، سه جُستار دیگر نیز در اینترنت هست که دوستداران نوشته هایم منتشرکرده اند. نشانی ِ هر یک را در زیر می آورم که اگر شما یا گیتی بانو دوست داشتید آنها را ببینید و گیتی بانو می تواند آنها را نیز در کتابخانه‌ي ِ گويا بگذارد."
عنوان و پيوندْنشاني‌ي ِ هر سه جُستار ِ ارزنده و رهْ‌نمون ِ استاد را با سپاسْ‌گزاري از ايشان، در اين جا مي‌آورم ↓

١. بیت‌های زنْ‌ستیزانه در شاهنامه
http://www.azargoshnasp.net/famous/ferdowsi/shahnamehabyaatghairraastin.htm

٢. تصحیحات و متن‌های انتقادی‌ي ِ شاهنامه
http://www.persian-language.org/Group/Article.asp?ID=498&P=9



٣. جَدَل‌های ِ جدید درباره‌ي ِ شاهنامه از مَنْظر ِ ادبیّات ِ تطبیقی که نقد ِ مشروحی است بر یکی از کتابهای "دیویدسن"

http://shahnamehorg.1iran.org/Farhang/J/JadalShahnamehKhatibiP.pdf


٨. رَهْ‌نَمودي ديگر به زندگي‌ي ِ آرماني بر بُنياد ِ آموزه‌ي ِ جاودانه‌ي ِ انديشه و گفتار و كردار ِ نيك: پاسخ ِ "استاد جعفري" به پرسش ِ يك جوان ِ جويا و پويا



Dear Dino,
Ushta!


I wish I had added this to my posting:
As far as ETHICS are concerned, the human society, from home to the world, lacks in many points. At the same time, it displays its unethical shows from the parental bed time stories, TV cartoons, TV plays of violence, wars, battles, suppression, oppression and deceit to boxing, wrestling, rugby and football matches. Comparatively, the amount of ethical teaching and guiding is far, far less. As said, punishment and imprisonment do not help, but in many instances, they worsen the case.
We have to begin/continue our ethical charity from home, and from homes to zones, districts, countries and the world, and at the same time, provide every person his/her right to enjoy a FITTING good, progressive and satisfactory living. It will eliminate the instantaneous or continuous craving to have what one does not enjoy and that too through violence and deceit. Ethics, if taken seriously by every unit of the human society, can play the major, major role in evolving to perfection.
Until this takes place, we will have all those instances you have mentioned. Let us learn, practice and teach progressive ethics and slowly but surely make the ideal society we all want. Only Good Thoughts, Good Words and Good Deeds can bring this through ASHA, precise Right.


Ushta through Asha,


Ali A. Jafarey,
Buena Park, Southern California


In a message dated 11/14/2008 2:15:06 AM Pacific Standard Time, special_kain@ yahoo.de writes:
Dear Dr. Jafarey,
Thank you for your kind words!The ethical problem of our daily lives in contemporary society may be caused, amongst other things, by the fact that most people are focused on the results, not on the process that is leading to the results. We think about cars and sex and fame and all the nice things we saw on MTV, but we don't see how much effort was put into an activity to achieve those goals. That's why we don't care to reconsider our actions. In criminology we learned that some crimincals commit those crimes simply because they can afford it! They never got caught, so it's not necessary to learn a new conduct of life. They get away with undertaking destructive actions.
Ushta,
Dino




خاستگاه: رايان‌ْْپيامي از دكتر علي اكبر جعفري، دفتر ِ انجمن ِ دوست‌ْْداران ِ زرتشت- كاليفرنياي ِ جنوبيِ


در اين هفته، آ گاه‌شدم كه استاد جعفري درگير ِ بيماري بوده اند؛ امّا خوشْ‌بختانه بهبوديافته‌اند. استاد در پاسخ به بيمارْپُرسي‌ي‌ ِ ياران ِ خويش – كه رونوشتي از آن را نيز به اين دفتر فرستاده‌اند – يادآور ِ اين خبر ِ خوش، شده‌اند. ↓



Dear Companions-in- Asha,


Ushta!


I am overwhelmed, yes, over-overwhelmed by you, from A of Amir-Jahed to Z of Zartoshty, from Americas, Australasia and Eurasia, who joined in praying for my recovery. It is working and I am feeling better and better. I am back behind my computer, even attending some urgent meetings by diving my car, have resumed my weekly talks on "Good Religion and the Iranian Culture" on the Persian Radio in Gothenburg, Sweden, and will re-participate in our weekly "Iranian History, Step by Step (from Cave Dwelling to Ferdowsi and onwards), ParsTV, Los Angeles, viewed by two million Persian speakers in the world.
I cannot thank Mazda Ahura for all the goodness I am enjoying. How can I thank you, who are giving me the energy I want?


Ushta, and ever Ushta to each and all of you,
Gratefully yours in service of Daena Vanguhi,


Ali A. Jafarey,

Buena Park, Southern California





من نيز از سوي ِ خود و ياران و خوانندگان ِ ارجمند ِ ايرانْ‌شناخت، آرزومند ِ بهبود ِ كامل ِ استاد ِ سرآمد ِ ايرانْ‌ شناسي و گاهانْ‌پژوهي و ‌پويايي‌ي ِ هرچه بيشتر ِ ايشان در اين راه ِ زرّين و فرخنده‌ام. چُنين باد!


همچُنين، آگاهي‌نامه‌ي ِ تارنماي ِ شبكه‌ي ِ خبري‌ي ِ زرتشتيان ِ جهان
WZNN
درباره‌ي برنامه‌ي ِ گرامي‌داشت ِ استاد جعفري را – كه فراخوان ِ آن براي ٢٠ بهمن ١٣٨٧ (٨ فوريه ٢٠٠٩) داده‌شده‌است – در اين جا بخوانيد ↓
http://wznn.org/?p=1198






استاد جعفري در جامه ي ِ موبدي






























٩. رهْ‌نَمود به يازده گفتار ِ جامعه‌شناختي، فرهنگي و فلسفي


در اين پيوندْنشاني‌ها بخوانيد ↓



http://www.newsecularism.com/Nooriala/112808-Modernism.htm http://www.gozaar.org/template1.php?id=1154&language=persian http://www.nilgoon.org/articles/iran/nilgoon_iran_005.html http://www.aramesh-dustdar.com/index.php/article/55/ http://www.newsecularism.com/2008/1108-C/112508-Shokooh-Mirzadegi-Violence.htm http://www.jalalifakhr.ir/index.php?option=com_content&task=view&id=56&ac=0&Itemid=36http://news.gooya.com/politics/archives/2008/11/079010print.php http://zamaaneh.com/news/2008/11/post_7160.html http://siavashon.ir/nami/1388.htmlhttp://www.etemaad.ir/Released/87-09-07/166.htm#124424http://www.radiofarda.com/Article/2008/11/28/f14_Claude_levistrauss_France_Anthropology.html



خاستگاه: رايانْ‌پيامي از پيام جهانگيري - شيراز


١٠. توليد و نشر ِِ سكّه‌هاي ِ یادمان‌ْهای تاریخی‌ي ِ ایران


مؤسّسه‌ي ِ فرهنگي‌ي ِ تبوكان، توليد ِ سكّه‌هاي ِ یادمان‌های تاریخی‌ي ِ ایران را در مجموعه‌هاي جداگانه از روزگار ِ هخامنشيان تا كنون، در زير ِ عنوان ِ كلّي‌ي ِ يادمان‌ْهاي ِ ايران ِ سرافراز (ياس) ، در برنامه‌ي ِ خود دارد. هر دو روي ِ سكّه‌ي ِ يادمان ِ كورش ِ بزرگ از مجموعه‌ي ِ هخامنشيان را در اين جا مي‌بينيد ↓




درباره‌ي ِ همه‌ي ِ اين برنامه‌ي ِ فرهنگي در اين جا بخوانيد ↓
http://yasaziz2.blogfa.com/


خاستگاه: رايان‌ْْپيامي از راديو صداي ِ ايران


١١. شعر ِ نوسروده‌اي از "ميركسرا حاجْ‌سَيّدجوادي"


دوست ِ گرامي‌ي ِ فرهنگْ‌مَرد و شاعرْنهادم ميركسرا حاجْ‌سَيّدجوادي، در اين هفته شعر ِ نوسروده‌اش را از فراسوي ِ كوه‌ها، دشت‌ها و درياها به اين گوشه‌ي ِ پَرتْ‌اُفتاده‌ در كرانه‌ي ِ گو‌ي ِ زمين (مگر گو‌ي هم كرانه دارد؟) روانه‌كرده و "رقم ِ مهر" ِ دلْ‌افروز ِ خود به اين دورْافتاده از يار و ديار را پيشانه‌نوشت ِ آن گردانيده‌است تا – با همه اندوهْ‌سرشتي و اندوهْ‌مايگي‌اش – غُبار ِ اندوه ِ ديرْپاي را از آيينه‌ي ِ دلم بِزَدايد. آفرين و درود بر او و دوستْ‌كامي‌اش باد! من نيز اين ارمغان ِ ارزنده‌ي ِ دوست را در نهانْ‌گاه ِ دل و گوشه‌ي ِ دفتر، نگاه‌نمي‌دارم و ياران ِ ديده و ناديده‌ام در كران تا كران ِ جهان – خوانندگان ِ ارجمند ِ اين سايه‌ي ِ دست – را در شادمانگي‌ي ِ فراديدْآوردن ِ اين رهْ‌آورد ِ ازآبْ‌گذشته، انبازْمي‌گردانم. "به من اين دولت ِ بخت، ارزاني!"


غوطه‌ی ِ دمشق


آیا
راه
به شام
راه
به آشام
راه به آرامی هست
اگر
ماه ِ نو
بر سفینه
به صحرا درآید
غوطه ها زند
در
رِمال
آه نگوید تا...
غوطه‌ی ِ دمشق
آه
ماه ِ فراز
ماه ِ فرو
ماه ِ کژ و مَژ
بر کوهه‌ی ِ شتر
بی‌گاه نیست
غبطه‌های ِ من
بر غوطه‌ی ِ دمشق
غوطه‌ای
در
شام
در
آشام
در آرام
غوطه‌های ِ من نیست
غوطه‌ی ِ دمشق



شراب کفن

و قرّابه
خاک شد
عَشَقِِِه
به دیوا‌ر ِ باغ پوسید
و تابعه
از من گریخت


نهم ِ آذر ِ هزار و سیصد و هشتاد و هفت
میرکسرا


١٢. گزارش ِ ديررسيده‌اي از "جشن ِ مهرگان" در استكهلم


در اين جا بخوانيد و تصويرهاي ِ آن را ببينيد ↓
http://wznn.org/?p=918


خاستگاه: رايان‌ْْپيامي از شبكه‌ي ِ خبري‌ي ِ زرتشتيان ِ جهان
WZNN


١٣. نشر ِ برگردان تازه‌ي ِ فارسی‌ي ِ هزار و یک شب پس از ۱۶۰ سال و انتشار ِ ترجمه‌ي ِ جدید ِ اين اثر ِ كهن به انگلیسی پس از ۱٢٨ سال




در اين پيوندْنشاني‌ها بخوانيد ↓
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/02/080216_an-am-mokhtabad.shtml
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2008/11/081130_an_1001nights.shtml
http://www.penguin.co.uk/nf/Book/BookDisplay/0,,9780140911664,00.html


نكته‌ي ِ چشمْ‌گير در عنوان ِ ترجمه‌ي ِ تازه‌ي ِ انگليسي‌ي ِ كتاب – كه پنگوين آن را در ٣ جلد و ٣٠٠٠ صفحه نشرداده‌است – افزودن ِ

1001 Nights
در پي ِ نام ِ – به‌ناروا – مشهور و جاافتاده‌ي ِ كتاب در زبان انگليسي
Arabian Nights
است.



خاستگاه: تارنماي ِ بخش ِ فارسي‌ي ِ

BBC


١٤. "کارگاه ِ نمايش" در لندن روي ِ صحنه رفت‏


نمايش ِ نوين ِ ايران: سي سال ِ بعد‏


گزارش ِ اين رويْداد ِ هنري را در اين جا بخوانيد و تصويرهاي ِ آن را ببينيد ↓
http://www.roozonline.com/archives/2008/12/post_10338.php


خاستگاه: نشريّه‌ي ِ خبري‌ي ِ روزآنلاين


١٥. ميراث ِ روستايي‌ي ِ گيلان: فيلمي از زندگي، فرهنگ ِ توده و خانه‌سازي در بخش‌ هايي از گيلان


در اين جا ببينيد و بشنويد ↓
http://jadidonline.com/images/stories/flash_multimedia/Gilan_rural_museum_test/gilan_high.html

خاستگاه: رايان‌ْْپيامي از داريوش كارگر- سوئد


١٦. زندگي‌نامه و كارنامه‌ي ِ دانشي و فرهنگي‌ي ِ "دكتر پرويز شهرياري"، استاد رياضيّات، فرهنگْ‌مَرد، نويسنده و مترجم در يك فيلم


در اين جا ببينيد و بشنويد ↓
http://video.google.com/videoplay?docid=-362413535671820641




خاستگاه: رايان‌ْْپيامي از فريبرز رهنمون، دفتر ِ نشريّه‌ي ِ ايرانْ زمين - كانادا


























در اين جشن نامه، گفتاري در ١٤ صفحه از نگارنده ي اين سطرها براي ارج گزاري به استاد شهرياري درج گرديده است:



١٧. شعر ِ تازه‌اي از "مهدی اخوان ِ لنگرودی"، شاعر و نويسنده‌ي ايراني‌ي ِ شهرْبِند ِ غُربت


١
آزادی در برابرت ایستاده است /
اما چند گام دورتر پرنده ای برای زنده ماندن در گردابی دست و پا می زند
٢
هیچ چیز تغییرنکرده است
فقط یک صندلی را برداشته‌اند
هیچ چیز تغییرنکرده است
فقط یک عکس افتاده است
هیچ چیز تغییرنکرده است
فقط شب بزرگ‌تر شده است
هیچ چیز، هیچ چیز، هیچ چیز تغییرنکرده است
فقط سپور ِ محلّه‌ی ما تغییرکرده است که با لباس رسمی، امّا بی جارو آمده است
تا زمان را در دست‌هایش وزن کند
و جای همه‌ی آن چیزهایی را که تا حال تغییرنکرده اند
عوض کند
٣
شعر، معشوقه‌ی ِ من است
هنگامی که می‌گریزد
به دنبالش می روم
در وقت آرامش
کنارم می ایستد. در آغوشش می‌گیرم.
به درونم می‌آید.
مثل ِ درختی در من رشد می‌کند.
با او، از شب نمی ترسم
از تنهایی نمی ترسم
از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسم
آه
با شعر
چه اندازه زندگی می‌کنم
و تا کجاها می روم !


وین- آذر ١٣٨٧/ دسامبر ٢٠٠٨


خاستگاه: رايان‌ْْپيامي از مهدی اخوان لنگرودی، وين - اتريش


١٨. دسته‌كليدي براي ِ گشودن ِ درهاي ِ گنجي شايگان: فهرست ِ كارنامه‌ي ِ زرّين ِ چندين دهه كوشش و كُنِش ِ ايرانْ‌شناختي و شاهنامه‌پژوهي‌ي ِ يك استاد ِ ممتاز ِ روزگارمان


به هيچ روي گزافه‌گويي نيست اگر گفته‌شود كه كوشش و كُنِش ِ چندين ده‌ساله‌ي ِ شاهنامه‌پژوهي‌ي‌ استاد دكتر جلال خالقي مطلق،


نقطه‌ي ِ چرخشي‌ست در تاريخ ِ پژوهش‌هاي دانشگاهي‌ي ِ جُزْايرانيان و ايرانيان در اين راستا از سده‌ي ِ نوزدهم ميلادي تا امروز و اين دوره را در دو بخش ِ پيش و پس از خالقي مطلق، از يكديگر بازشناختني مي‌گرداند.
استاد، در فرارَوَند ِ ويرايش و نشر ِ متن ِ شاهنامه در هشت دفتر و يادداشت‌هاي آن در سه دفتر از سال ١٣٦٦ تا كنون (نخست در آمريكا و به‌تازگي در ايران)، ده‌ها گفتار ِ روشنْ‌گر ِ گره‌گشا‌ در اين زمينه نشرداده‌است كه هريك از آن‌ها چراغ ِ راهْ‌نمايي‌ست فراراه ِ راهْ‌جويان و راهْ‌پويان به سوي ِ هزارتوهاي ِ مه‌آلود و رازْآميز ِ حماسه‌ي ِ بزرگ و سِتُرگ ِ ايرانيان.



در همين سال‌ها، بررسي‌ها، نقدها و تحليل‌هاي بسياري نيز، از سوي ِ دستْ‌اندركاران ِ اين رشته، در باره‌ي ِ چه‌گونگي‌ي ِ شيوه‌ي ِ ويرايش ِ استاد و برآيند ِ آن در متن ِ نشريافته‌ي ِ شاهنامه، در نشريّه‌هاي ِ برون‌ْمرزي و درونْ‌مرزي انتشاريافت كه استاد، در موردهايي بايسته، به برخي از آن‌ها پاسخْ‌نوشت و ابهامْ‌زدايي‌كرد.
همه‌ي ِ اين كُنِش و وا كُنِش‌ها، بر روي ِ هم، حال و هوا و فضايي ديگرگونه و يكْ‌سره متفاوت با آنچه در تمام ِ هزاره‌ي ِ گذشته (از روز‌گار ِ شاعر تا زمان ِ ما) در رويْ‌كرد به شاهنامه بوده، پديدآورده و بايستگي‌ها‌ي نوي را برعهده‌ي ِ شاهنامه‌پژوهان ِ جدّي‌ي ِ عصر ِ ما نهاده كه يكي از كليدي‌ترين ِ اين آن‌ها‌، آشنايي‌ي ِ فراگير و همه‌سويه‌ي ِ هر رهْ‌رو ِ اين راه ِ دشوار، با متن ِ شاهنامه‌ي ِ ويراسته‌ي ِ استاد خالقي مطلق و يادداشت‌هاي ِ او و نيز مطالعه و كند و كاو ِ ژرف ِ گفتارهاي جداگانه‌ي ِ اوست و پيداست كه براي ِ اين كار، هر رويْ‌آور به اين گستره، در همان گام ِ نخست، نيازمند ِ فهرست ِ راهنمايي به كارهاي ِ استادست تا بتواند آن‌ها را در نشرْگاه‌هاشان بيابد و بخواند.
اين كار ِ سزاوار و به‌هنگام را بانو نوشين شاهرخي برعهده‌گرفته‌است تا هم وامْ‌گزاري‌ي كرده‌باشد به استاد ِ فرزانه‌ي ِ خود – كه دانشْ‌آموختگي‌اش را بده‌كار ِ بهره‌گيري از محضر ِ او در دانشگاه ِ هامبورگ است – و هم، دوستْ‌داران ِ شاهنامه را در كار ِ دستْ‌يابي به گفتارهاي ِ تعيينْ‌كننده‌ي ِ استاد، ياري‌رسانده‌باشد. ‌پس، با درود و آفرين به نوشين ِ گرامي، ايرانْ‌شناس ِ كوشا و پويا، پيوندْنشاني‌ي ِ گفتارها را كه فراهمْ‌آورده‌ و نشرداده‌است، در اين جا مي‌آورم ↓
http://www.noufe.net/persish/Khaleghi/text/asar.htm


خاستگاه: رايان‌ْْپيامي از نوشين شاهرخي، هانوور- آلمان


١٩. داستان‌های ِ نفسْ‌‌گیر ِ "مرضیّه ستوده": بررسي‌ي ِ داستان‌هاي ِ يك نويسنده‌ي ِ ايراني درِ كانادا


نوشين شاهرخي به راستي، عروس ِ چندهنره است. او افزون بر ايرانْ‌شناسي و پژوهش در گستره‌ی ِ ادب و فرهنگ ِ كهن ِ ايرانی، داستانْ‌ نويس نيز هست و رُمان ِ تاكهاي ِ عاشق (به فارسي و آلماني) از جمله كارهاي ِ اوست. شاهرخي، در بررسي و نقد ِ ادبي هم دستي دارد و برخي از كارهاي او در اين زمينه را پيش‌تر در همين تارنما بازْنشرداده‌ام. اودر اين هفته نيز، بررسي‌ي ِ داستان‌هاي ِ مرضیّه ستوده، نويسنده‌ي ِ شهربند ِ غُربت ِ كانادا را به اين دفتر فرستاده‌است كه پيوندْنشاني‌ي ِ آن را در اين جا مي‌آورم ↓
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1319


٢٠. دو برنامه در شهر ِ کتاب: درسْ‌گفتارهای ِ شاهنامه‌شناختي و بحثی درباره‌ي ِ فلسفه‌ي ِ مُعاصرِ غرب


يك) بهرام ِ چوبینه، سردار ِ پارتی

دو) رهْ‌یافت‌های فکری ـ فلسفی‌ي ِ معاصر در غرب


در اين جا بخوانيد ↓
http://www.fakouhi.com/node/3024


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از پيام جهانگيري - شيراز


٢١. شركت ِ خاورشناسان ِ جهان در گرد ِهمْ‌آیی‌ي ِ بزرگ ِ مکتب ِ شیراز


در اين جا بخوانيد ↓
http://www.mehrnews.ir/NewsPrint.aspx?NewsID=791283


خاستگاه: خبرگزاري‌ي ِ مهر با يادآوري‌ي ِ پيام جهانگيري در رايانْ‌پيامي از شيراز


٢٢. خاطرات ِ انهدام: گفت و شنود ِ "مصطفی جلالي‌فر" با "آیدین آغداشلو"



در اين جا بخوانيد ↓
http://www.jalalifakhr.ir/index.php?option=com_content&task=view&id=56&ac=0&Itemid=36


خاستگاه: رايان‌ْْپيامي از مهدي خان‌بابا تهراني - آلمان


٢٣. "دنيا خانه ی من است": درآمدی بر نوآوری‌های ِ نيما يوشيج

طرحي از جهره ي نيمايوشيج
كه براي ِ جايزه اي به نام ِ او تهيّه شده است.




‌گفتار ِ تحليلي‌ و مستند ِ احمد افرادي را در سه بخش، در پي مي‌آورم ↓

















I


همان گونه که انقلاب مشروطيت – در نگاه و نظر پيشگامانش – به انقلاب فرانسه و روشنفکران و متفکران عصر روشنگري اروپا نظر داشت، شعرنو فارسي – اعم از تجربه ی موفق نيما، که بر يک نظام معرفتي و نظري بنا شده بود و يا آن چه که به صورت پراکنده و گذرا در "محمّد مقدّم"، "تُندَرکيا"، "ش. پرتو" و"هوشنگ ايراني" مي‌بينيم – از تحولات شعري در اروپا متأثر بود. نيما، به جد معتقد بود که نه تنها "انقلاب ادبي"، حتي هنر شاعري – از یک منظر– در گرو ِ اِشراف به تحولات ادبي در سطح ِ جهان است.
جنبش اصلاحاتي که از سوي عباس ميرزا شروع شد و در قائم‌مقام فراهاني، اميرکبير، سپهسالار، ملکم خان، مستشارالدوله و ديگران ادامه يافت، به رغم آن که نتوانست بنيادهاي نظم کهن را به تمامي براندازد، اما، درطول چند دهه، و نهايتاً در بستر جنبش مشروطه خواهی و پی آمدهای آن ، نظم جديدي را درعرصه‌هاي حيات انسان ايراني ايجاد کرد.
از ميان همه‌ي ِ عوامل مؤثر در جنبش نوانديشي ایران، ادبيات با طرح مسائل اجتماعي، انتقاد از استبداد و افشاء خرافات، نه تنها نقشي استثنايي در تحول و نوکردن جامعه به عهده داشت، بلکه خود نيز، از اين رهگذر در معرض دگرگوني قرار گرفت.
جنبش مشروطه خواهی، که – صرف ِ نظر از اهداف ضداستبدادي و قانون‌خواهانه – در آرمان‌هاي ِ بعضاً دور از دسترس روشنفکران و پيشگامانش معني پيدا مي‌کرد، نگاهش به افق‌هاي روشن و گسترده در آن سوي مرزها بود و متأثر از ادبيات اروپا، نه تنها نقد جامعه بلکه نقد و بازنگري ادب ِ گذشته را نيز در دستور کارش قرار داد.
میرزا فتحعلی آخوندزاده ، آغاز گر نقد ادبی جدید در ایران است. او اولين کسي بود که در حدود 130 سال قبل در ايران از ژانر ادبي ِ جديدي به نام «نقد ادبي» نام برد:
"این قاعده در یوروپا متداول است و فواید عظیمه در آن مندرج . مثلأ وقتی شخصی کتابی تصنیف می کند ، شخص دیگری در مطالب تصنیفش ایرادات می نویسد به شرطی که حرف دل آزار و خلاف ادب نسبت به مصنف در میان نباشد . و هرچه گفته آید، به طریق ظرافت گفته شود . این عمل را قریتقا ، به اصطلاح فرانسه کریتیک می نامند ... نتیجه ی این عمل این است که رفته رفته نظم و نثر و انشاء و تصنیف، در زبان هر طایفه ی یوروپا سلاست به هم می رساند و از جمیع قصورات به قدر امکان مبرا می گردد [و] مصنفان و شاعران از تکلیفات و لوازم خود استحضار می یابند . اگر این قاعده به واسطه ی روزنامه ی طهران در ایران [ روزنامه ی ایران ، در تهران ] نیز متداول شود هر آینه موجب ترقی طبقه ی آینده ی اهل ایران ... خواهد شد." 2
ميرزا آقاخان کرماني شاعر و نويسنده و متفکر عصر ناصري، با لحني تند و عصبي از خرافات عوام، تملق مديحه‌سرايان و اوضاع نابسامان عصر خود انتقاد مي‌کند. از جمله در باره‌ي ِ ارزش و تأثير شعر و شاعري، به مناسبت، از حکما و ادباي فرنگستان سخن مي‌گويد و افسوس مي‌خورد که "مردم ايران معني واقعي شعر را نمي‌دانند و هر شاعر گداي گرسنه‌ی متملق اغراق‌گويي را که الفاظ قلنبه را بهتر به کار برد و عبارات را مغلق‌تر بيان نمايد او را شاعرتر و فصيح‌تر دانند و ملک‌الشعرايش لقب دهند..." 3
پيشگامان عصر روشنگري ايران، که از طريق ادبيات اروپا، با انواع ادبي جديدي آشنا شده بودند، با درک نوين از ادبيات و کارکردهاي اجتماعي آن، دگرگوني و نوآوري در ادبيات فارسي را وجهه ی همت خود قرار دادند.
اين ضرورت را در اولين قدم‌هاي نوجويانه، قائم‌مقام فراهاني درک کرد و منشاء دگرگوني‌هايي در نثر فارسي شد؛ که در نثر ِ رضاقلي‌خان هدايت (صاحب مجمع‌الفصحاء)، ميرزاتقي سپهر(مؤلف ناسخ‌التواريخ) اديب‌الممالک فراهاني و محمدحسين فروغي ذکاء‌الملک و برخي ديگر ادامه يافت. به رغم آن که میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام ، به مقدار زيادي از عبارات متکلف و متصنع و مضامين پيچيده و تشبيهات بارد و نا به‌جا کاست و تا اندازه‌اي انشاء خود را – مخصوصاً در مراسلات ِ خصوصي – به سادگي ِ گفتار طبيعي نزديک ساخت،4 اما شيوه ی نگارش او و ديگراني که نام برده شد، از سرچشمه همان نثر پيچيده ی پر تکلفِ سجع‌پردازانه ی ِ وصّاف‌الحضره، نويسنده‌ي ِ تاريخ ِ وصّاف آب مي‌خورد.
از عهد ناصري به اين سوست که با رواج کار ترجمه، مترجمان، خواه نا خواه از سادگي متون اصلي تبعيت کردند و با اين ترجمه‌ها... کوشش‌هايي که براي پيراستن زبان از الفاظ غليظ و ترکيبات ناهموار آغاز شده بود به ثمر رسيد و نويسندگي منشيانه و پر قيد و تکلف قديم، با آن سجع‌ها و مراعات النظيرها و استشهاد به احاديث و اقوال بزرگان عرب و عجم، در برابر سيل تجدد عقب نشست و جاي خود را به نويسندگي ساده و روان و موجز و مفهوم داد.5
شعر فارسي که در دوره صفوي به وضع رقت‌باري درآمده بود، راه برون رفت از بحران را در «بازگشت» به سبک و سياق عراقي و خراساني و مفاخر شعرفارسي، يعني سعدي، سنايي، فردوسي، منوچهري و... مي‌ديد. اما از آنجايي که«بازگشت ادبي»، بناي کارش بر تقليد از پيشينيان بود و نه جستجوي آفاقي نو و رهاساختن احساس و انديشه در مواجهه با زندگي و هستي، پيشاپيش محکوم به شکست بود. به قول اخوان ثالث، «نهضت بازگشت به سان کودتايي بود براي ساقط کردن سلطنت انحصاري دودمان سبک هندي... [که نه تنها] هيچ چهره درخشان‌تر از پيش پيدا نکرد ، سهل است که حتي مشتي آدم‌هاي دروغين به وجود آورد: سعدي دروغين، منوچهري دروغين و ديگر و ديگران»6
انقلاب مشروطيت ايران، حرکتي بود ضد استبدادي و تجددخواهانه. يعني، نه تنها بر آن بود تا حکومت قانوني و نظام پارلماني را جايگزين حکومت فردي کند، بلکه سر آن داشت که هستي انسان ايراني را دگرگون کرده و نگاهش را نسبت به زندگي نو سازد. اما، اين نگاه نو نسبت به زندگي و هستي، محصول و ماحصل زندگي ما نبود. به عبارت ديگر، تحولي که قرار بود در ايران آن روزگار ايجاد شود، ادامه دگرگوني‌هايي نبود که مي‌بايست در گذشته ما رخ داده باشد.
گرچه « با برآمدن پادشاهان بویه ای و استوارشدن خرد گرایی – که از ویژگی های سده های چهارم و آغاز سده ی پنجم [ هجری] بود – مقدمات تجدید وحدت سیاسی و فرهنگی ایران زمین در دوره ی اسلامی و با تکیه بر اندیشه‌ی ایرانشهری ( آبداده شده در چالش با فلسفه ی یونانی و دیانت اسلامی ) فراهم شد، اما با چیرگی ترکان [ و چندی بعد، مغول ها ]، وضعیتی تثبیت شد که تقدیر تاریخی ایران را به مدت هزار سال، یعنی تا برآمدن مقدمات جنبش مشروطه‌خواهی رقم زد » ( 7)
در واقع، از این زمان تا صدر مشروطيت، ایران زمین در چنبره ی ساختار سنتي ريشه‌دار وجان‌سختي گرفتار آمده بود که فرصت و قابليت دگرگوني بنیادی را از آن سلب ‌کرد. اين که ما، امروز زبان رودکي و سعدي و حافظ را به راحتي مي‌فهميم، به همين معني اشاره دارد که در جامعه‌ي ِ ايراني، در بستر زمان تحول چشم‌گيري رخ نداده بود، وَاِلا، اين دگرگوني در بستر زبان، به راحتي قابل مشاهده بود.8
در شرایطی این گونه، ايستايي‌ي ِ جامعه‌ي ِ ايراني، در حوزه معرفت نيز، نه عجیب بود و نه غیر محتمل.
اتفاقي نيست که، ما در اين اواخر در فلسفه، فقط ملاصدرا و «حرکت جوهري» او را داريم. بگذريم از اين که خود ملاصدرا نيز، به نوعي ادامه‌ي ِ شيوه تفکر پيشينيانش بود، نه باني سنتی نو در فلسفه و نگاهي از منظري ديگر به هستي.
در واقع، « واپسین فیلسوف ایرانی ، صدرالدین شیرازی، در همان زمان که دکارت، تأسیس فلسفه‌ی جدید را وجهه‌ی همت خویش قرارداده بود، آمیزه‌ای از فلسفه، کلام و تصوف را در منطومه ای بسته فراهم آورد... [ و] همه ی نتایجی را که در درون چنین ترکیبی وجود داشت استنتاج کرد و اندیشه را در مسیر اجتناب ناپذیر تعلیقه و حاشیه راند ». 9
این گونه بود که «حکمت متعاليه ملاصدرا»، «به عنوان بيان نهايي فلسفه و حکمت اسلامي ... نقطه ی پاياني برانديشيدن فلسفي در ايران نهاد» و «رئيس‌الحکما»ها، «سيدالحکما»ها و «خاتم‌الحکما»هاي بعد از او، کارشان «نه انديشيدن و نوانديشي و تازه‌انديشي بود و نه به مسائل سياسي توجه عميق داشتند... اينان در فن خود، استادان کم‌نظير، برجسته و نمونه‌اي بودند که ناقلان و‌ حاملان ِ حکمت پيشين به شمار مي‌آمدند و کورسوي اجاق حکمت‌اسلامي را در دوره قاجار روشن نگه مي‌داشتند».10
به گمان من، به دليل همين حضور ريشه‌دار ساختارهاي سنت، در همه عرصه‌هاي حيات انسان ايراني و اين‌جايي نبودن انديشه‌ي ِ تحول است که انقلاب مشروطيت، در حوزه‌هاي حقوقی و آزادي‌هاي سياسي، در نيمه راه متوقف مي‌شود.
به قول دکترآجوداني، «شايد [ بتوان ] يکي از جهات اصلي... ناکامي و شکست [ملت ايران را ، در ايجاد يک دولت ملي دموکراتيک و قانوني] در همان ناکامي‌هاي نظري و عملي انقلاب مشروطه دانست.» 11
در جريان نهضت مشروطه‌خواهي، رويارويي با استبداد قجر به رويارويي با استبداد زبان هم کشيده مي‌شود. زبان -- اعم از نثر و شعر-- که پيشتر، مخاطبانش شاه و درباريان بودند، به ميان مردم مي‌آيد و وسيله‌اي براي تهييج و روشنگري مي‌شود؛ اما، ادبيات – و به طور مشخص شعر – براي آن که مخاطبانش را در ميان مردم پيدا کند، مي‌بايست بر خلاف سنت ادبي‌ي ِ پيش از مشروطيت 1 ـ از پيچيدگي و مغلق‌گويي رها شود، تا به قول اشرف‌الدين نسيم‌شمال، بتواند «به دل مردم بنشيتد و قلب‌ها را تسخير کند» 2ـ به واقعيت‌هاي عمومي و زندگي اجتماعي ـ سياسي مردم بپردازد. 3ـ از آفرينش‌هاي هنري و صناعات شعري و استفاده از واژگان اديبانه، در حد امکان چشم بپوشد تا زبان، شفاف شود و انتقال مفهوم به سادگي صورت پذيرد.
اين گونه است که شعر، بار ِ شعارهاي مشروطيت را بر دوش مي‌کشد و پرچمي مي‌شود بر بام نظم تازه‌اي که مي‌خواهد در جامعه حاکم شود.
جريان تحول در شعر فارسي – که چند دهه قبل از انقلاب مشروطه آغاز شده بود – غالباً توسط شاعراني که خود در عداد پيشگامان نهضت بودند، پي گرفته مي‌شود. براي اين شعرا، عالم و آدم مي‌بايست در خدمت انقلاب، مسائل انقلاب و برانگيختن مردم باشد. از اين‌رو، ادبيات مشروطه را شايد بتوان مقدمه‌اي بر رئاليسم اجتماعي ـ سياسي درتاريخ ادبيات ايران دانست.
ادبيات مشروطه، در کلام ايرج‌ميرزا، اديب‌المالک فراهاني، عارف، دهخدا، عشقي و ديگران شکل مي‌گيرد و از شعر و نثر پيش از مشروطيت متمايز مي‌شود. اما اين تمايز، عمدتاً 1ـ در موضوعاتي است که شعر به آن مي‌پردازد 2ـ در واژگاني است که شاعر به کار مي‌گيرد.
زبان شعر مشروطيت، چه به لحاظ ساختار و چه از نظر واژگان، گرايش به زبان کوچه و بازار دارد. واژگان اروپايي – گاه بر حسب نياز و گاه به بهانه‌ي ِ نوگرايي – تدريجاً در شعر راه مي‌يابند. گرچه اندیشه ی برآمده از تحولات عصر روشنگری اروپا، در نگاه شاعرنسبت به زندگي دگرگوني ايجاد کرد، اما اين دگرگوني با آن چه که بعدها در نگاه و نظر نيما نسبت به هستي ديده مي‌شود، تفاوت ماهوي دارد. در واقع، نوآوري‌هايي که در اين دوره در صُوَر ِ خيال مي‌بينيم، متأثر از فضاي ِ ضدّ ِ استبدادي و آزادي‌خواهانه اند و بيشتر رنگ و بوی سياسي دارند تا بار شاعرانه به معناي عام آن.
نوآوري در قالب شعر، عمدتاً در استفاده از قالب‌هاي مهجور مثل مُسمّط و مُستزاد و... و «پس و پيش کردن» قافيه‌ها جلوه مي‌کند. نگاه انتقادي به جامعه و سنّت‌هاي آن، همين‌طور برجسته کردن احساسات ميهني نيز، از ويژگي‌هاي شعر مشروطيت است.


نگاهي اجمالي به برخي از شعراي عصر روشنگری ايران


ايرج ميرزا شاعري است پايبند به عنعنات شعر کلاسيک ايران که نوآوري‌اش به انتخاب مضامين تازه و ديد انتقادي نسبت به سنت، مسائل اجتماعي و سياسي و... محدود مي‌شود. او، به رغم آن که زباني نزديک به زبان گفتار را همراه با ضرب‌المثل‌ها و پاره‌اي از کلمات فرنگي وارد شعر مي‌کند، همچنان به قالب‌ها و قواعد شعر سنتي پاي‌بند است و دگرگوني در صورت شعر را برنمي‌تابد و در همين پیوند است که در شعري طنزآميز، «انقلاب ادبي» را ريشخند می‌کند:
"... درِ ِ تجديد و تجدّد واشد
ادبيّات، شلم شوربا شد
تا شد از شعر برون وزن و رَوي
يـافت کاخ ِ ادبيّات نَوي
مي‌کنم قافيه‌ها را پس و پيش
تا شوم نابغه‌‌ي ِ دوره‌ي ِ خويش ...
همه گويند که من استادم
در سخن، داد ِ تجدّد دادم ...
اين جوانان که تجدّدطلبند
راستي دشمن ِ علم و ادبند ...
بس‌ که در ليوِر و هنگام ِ لِتِه
دوسيه کردم و کارتن تِرِته
بس‌ که نُت دادم و ايگت کردم
اشتباه ِ بر وت و در نت کردم.
( 12)


اديب‌الممالک فراهاني، شاعري‌ست مسلط به ظرافت‌ها و ظرفيت‌هاي شعر فارسي با اشعاري دشوار و متکلف که نوآوري‌اش در انتقاد از نابساماني‌هاي اجتماعي، نکوهش مضامين تکراري در اشعار سنتي، عِرق وطن و پند و اندرز در کسب دانش مدرن... خلاصه مي‌شود.
اديب‌الممالک، شعري دارد که در آن برخي اصطلاحات سياسي و کلمات فرنگي را، يک‌جا جمع آورده‌است:
" ترقي، اعتدالي، انقلابي، ارتجاعيون
دموکراسي و راديکال و عشقي اسکناسي را
انيورسيته و فاکولته در ايران نَبُد يارب
کجا تعليم دادند اين گروه ديپلماسي را؟"
13


نوآوري دهخدا بيشتر در نثر است که در مقالاتي طنزآميز مثل «چرند پرند» نمود مي‌کند. نثر دهخدا نثري است ساده، همراه با اصطلاحات و ضرب‌المثل‌هاي عاميانه که به شکلي طنزآميز و با ریشخند، نابساماني‌هاي اجتماعيِ آن سال‌هاي ايران را به تصوير مي‌کشد. دهخدا – آن گونه که خود مي‌گويد – روي‌کردش به شعر از سر تفنن است و «خود نمي‌دا[ند] که اين گفته‌ها شعر است يا نظم». اما، به رغم اين، در شرحي برمسمط معروف و زيباي «ياد آر زشمع مرده ياد آر»، به جِدّ يا به طنز مي‌نويسد: «... به نظر خودم [اين شعر] تقريباً در رديف اول شعرهاي اروپا است. اگرچه دختري را که ننه‌اش تعريف کند، براي داييش خوب است».14
بيان ِ فوق، مي‌تواند ناظر بر اين واقعيت باشد که دهخدا تحولات شعري اروپا را پي مي‌گرفت.
يحيي آرين‌پور، در کتاب از صبا تا نيما در مورد شعر «ياد آر زشمع مرده ياد آر»، بر اين باور است که «بعيد نيست، دهخدا، که زبان ترکي را به خوبي مي‌دانسته و روزنامة ملانصرالدين را مي‌خوانده و در اين زبان به سبک صابر[بيک] شعر مي‌ساخته، شعر... رجايي‌زاده اکرم[بيک] را در روزنامة ملانصرالدين ديده و وزن و ترکيب و مضمون آن را در ذهن داشته و بعد از آن الهامي گرفته... و قطعه خود را به تقليد يا به استقبال آن ساخته باشد... شعر دهخدا در فرم و سبک و وزن و ساختمان و حتي شماره مصراع‌ها نظيره و تقليدي است از [رجايي‌زاده اکرم بيک] شاعر ترک».15
قول آرين‌پور، در مورد تأثير پذيري دهخدا از شاعر ترک را، محض يادآوري اين نکته آورده‌ام که برخي تأثير پذيري‌هاي ما از غرب، به طور غيرمستقيم از طريق روسيه، ترکيه و مصر بود و از این نظر ، شهرهاي رشت و تبريز – به مثابه کانون‌هاي نشر تجدّد – نقش مهمي درهمه‌گير شدن انديشه‌هاي نو و تحولات آن سال‌ها داشتند.

سهم عارف، در نوآوري، عمدتاً در رواج تصنيف‌سازي است. شعر عارف، غالباً در قالب غزل سروده شده و از اين نظر فاقد نوآوري است. اما زبان اشعارش ساده و معطوف به اصطلاحات عاميانه و سياسي است. دلْ‌مشغولي‌ي ِ عارف، آزادي بود وعشق وطن. آن گونه که «بعد ازعشق وطن هم اگر سرگرمي به جايي يا دلْ‌باختگي به هوايي داشته، بهانه [اش] اين بوده است:
مرا ز عشق وطن دل به اين خوش است که گر
زعشق هرکه شوم کشته زاده‌ي ِ وطن است
16
استفاده‌ي ِ خاص از نوع ادبي‌ي ِ تصنيف، يکي از نوآوري‌هايي است که در روند ِ نهصت مشروطيّت، براي تحريک احساسات ميهني مؤثر مي‌افتاد. تصنيف – که حامل پيام انقلاب بود – بر سر ِ زبان‌ها مي‌افتاد و همه‌گير مي‌شد. عارف قزويني (که خود خواننده و آهنگْ‌سازي چيره‌دست بود) و ملک‌الشعرا بهار، از نمونه‌هاي موفق تصنيف‌سازان آن دوره هستند. بديهي است که براي القاء صريح پيام، تصنيف مي‌بايست به زبان مردم نزديک مي‌شد تا شمار بيشتري از آن‌ها را زير ِ پوشش مي‌گرفت. امّا، عمومي شدن زبان شعر – براي انتقال روشن و صریح پيام سياسي – دو مشکل اساسي به بار آورد:
اولاً مانع خلاقيّت شاعر در حوزه‌ي ِ زبان شد و ثانياً شعر را اسير روزْمَرِّگي ساخت و آن را تا حدّّ ِ پيامي منظوم (شعار) تقليل داد.
ادوارد براون، در کتاب « تاریخ ادبیات و مطبوعات ایران ، در دوره ی مشروطیت » ، می نویسد:
«... و ما می بینیم که ادبا و شعرای عصر، پی بدین نکته برده اند. یعنی اَبکار [ جمع بِکر] معانی را از آن دایره‌ی محدود بیرون‌آورده و خوان الوان نظم را پیش خاص وعام گسترده، طبقه‌ی عامّه را از ان برخوردار کرده‌اند و اغلب موضوعات این ادبیّات را از وقایع ِ یومیّه و راجع به مسائل معاشی و اجتماعی گرفته اند که هر یک از افراد می تواند بدون صعوبت درک نماید و اگر همین اشعار را – که از ابتدای انقلاب [مشروطه‌ی] ایران تا امروز انشاء شده – جمع آوری کنند ، تقریبأ تاریخ منظوم انقلاب را تشکیل خواهد داد.» 17
امّا در اين ميان، شعرايي مثل اديب‌الممالک فراهاني و ملک‌الشعرا بهار، همچنان به ويژگي‌هاي شعر کهن فارسي و زبان آوری وفادار ماندند و به رغم آن که در اشعارشان به موضوعات جاري سياسي ـ اجتماعي مي‌پرداختند، کلام‌شان حدّ ِ بالايي از فخامت را به نمایش می گذاشت.
از عجايب است که بهار، به رغم آن که در قصيده‌ي ِ «يا مرگ يا تجدّد»، در ضرورت تجدّد سخت پاي مي‌فشارد، امّا اعتقاد عملي‌اش به «تجدّد ِ ادبي» ، از طرح ِ مسائل ِ نو در قالب‌هاي کهنه فراتر نمی رود.
"يا مرگ يا تجدّد و اصلاح
راهي جز اين دو پيش ِ وطن نيست
ايران کهن شده‌است سراپا
درمانْش جز به تازه شدن نيست."
( 18 )
در واقع ، می توان گفت که « تازه شدن » و « تجدّد »، از نگاه ِ بهار، در « اصلاح » معنا می یافت.
در دي ماه، 1294شمسي (تقريباً، 9 سال پس از امضاء فرمان مشروطيّت توسّط ِ مظفرالدّين شاه) انجمن ِ ادبي‌ي ِ کوچکي به نام «جرگه‌ي ِ ادبي يا جرگه‌ي ِ دانشوري»، به همّت ملک‌الشّعرا بهار در تهران تشکيل مي‌شود. هدف اين انجمن «ترويج معاني جديد در لباس شعر و نثر قديم و شناساندن موازين فصاحت و حدود انقلاب ادبي و لزوم احترام آثار فصحاي متقدّم و ضرورت اقتباس محاسن نثر اروپايي» بود. اين انجمن، حدود دو سال بعد، تحت نام «دانشکده» و با هدف ِ "تجديد ِ نظر در طرز و رويّه‌ی ادبيّات ايران، با احترام به اسلوب لغوي و تعبيرات اساتيد متقدّم و مراعات سبک جديد و احتياج عمومي حال حاضر..." به کارش ادامه داد .19
طرفداران «انجمن دانشکده»، به قصد ايجاد تحوّل در ادبيّات فارسي، نشريّه‌اي به همين نام ـ «دانشکده» به سردبيري‌ي ِ ملک ‌الشعرا بهار انتشار مي‌دادند که جمعي از نويسندگان جوان آن روزها، از جمله عباس اقبال‌آشتياني، رشيد ياسمي، سعيد نفيسي، يحيي ريحان و... با آن همکاري مي‌کردند. بهار، در سر مقاله‌ي ِ شماره‌ي ِ اوّل ِ اين نشريّه نوشت: «... ما نمي‌خواهيم پيش از آن که سير تکامل به ما امري دهد، خود مرتکب امري شويم... اين است که... يک تجدّد آرام آرام و نرم نرمي را اصل مرام خود ساخته و هنوز جسارت نمي‌کنيم که اين تجدّد را تيشه‌ي ِ عمارت ِ تاريخي‌ي ِ پدران شاعر و نياکان اديب خود قرار دهيم. اين است که ما فعلاً آن‌ها را مرمت نموده و در پهلوي آن عمارت، به ريختن بنيان‌هاي نوتری که با سير ِ تکامل، ديوارها و جرزهايش بالا روند مشغول خواهيم شد.» 20
از سوي ديگر، هواداران پرشور و متعصّب «تجدّد ادبي و اجتماعي» ايران – که به کمتر از يک انقلاب تمام‌عيار در ادب فارسي رضايت نمي‌دادند – نشريّاتی به نام «آزادي‌ستان» و«تجدّد»، به سردبيري‌ي ِ تقي رفعت در تبريز انتشاردادند. اينان، به رَغْم ِ « قال و مقال»ی که در مشاجرات قلمي بر سر ِ ضرورت ِ دگرگوني‌ي ِ بنيادي در ادبيّات ِ فارسي با مجلّه‌ي ِ دانشکده و ملک‌الشعرا بهار به راه انداخته بودند، نتوانستند از شعر سنتي چندان فاصله بگيرند و تجربيّات شعري‌شان، چه از نظر فرم و چه از لحاظ مضمون، تفاوت زيادي با نمونه‌هاي شعر مشروطيّت نداشت. در واقع، نوآوری‌های آن‌ها، عمدتأ در تغيير مکان قافيه‌ها خلاصه می شد.
"اي بيستمين عصر ِ جفا پيشه‌ي ِ منحوس
اي عابده‌ي ِ وحشت و تمثال ِ فجايع
برتاب ز ما آن رخ ِ آلوده به کابوس
ساعات سياهت همه لبريز فضايع."

جعفر خامنه ای (20 )
*
"برخيز، بامداد جواني ز نو دميد
آفاق خُهر را لب خورشيد بوسه داد...
برخيز! صبح خنده نثارت خجسته باد!
برخيز روز ورزش و کوشش فرا رسيد."
تقي رفعت (21)


در اين ميان، خانم کسمايي، با بلند و کوتاه کردن مصراع‌ها، به تجربه‌ي ِ جديدي دست مي‌زند، که مشابه ِ آن در دو شعر ِ «شکسته»ی ِ به جا مانده از ابوالقاسم لاهوتي (سنگر خونين و وحدت و تشکيلات) نيز ديده مي‌شود. اين تجربه‌ها‌ي ِ کسمايي و لاهوتي را، شايد بتوان شکل ِ خام و ابتدايي‌ي ِ آن تحوّلي دانست که بعدها به دست نيماي بزرگ، در هيئتي نظام‌مند و سنجيده صورت پذيرفت. مقايسه ی تجربه ی ِ شمس کسمايي و ابوالقاسم لاهوتي با تجربه‌اي موفق از نيما يوشيج، مي‌تواند شاهدي بر اين مدعا باشد:

پرورش ِ طبيعت



"زبسياري‌ي ِ آتش ِ مهر و ناز و نوازش
از اين شدّت ِ گرمي و روشنايي و تابش
گلستان ِ فکرم
خراب و پريشان شد افسوس
چو گل‌هاي افسرده افکار ِ بکرم
صفا و طراوت زکف داده، گشتند مأيوس... "

شمس کسمايي ( 22)


سنگر خونين (ترجمه‌ي ِ شعري از ويکتورهوگو)


"رزم آوران ِ سنگر ِ خونين شدند اسير
با کودکي دِلير
به سنّ ِ دوازده.
ـ آن جا بدي تو هم؟
ـ بله!
با آن دلاوران..."
ابوالقاسم لاهوتي ( 23)


خانه‌ام ابري است


"خانه‌ام ابري است
يکسره روي ِ زمين ابري ست با آن.
از فراز ِ گردنه خُرد و خراب و مست
باد مي‌پيچد.
يکسره دنيا خراب از اوست
و حواس من!
آي ني‌زن که ترا آواي ِ ني بُرده‌ست دور از ره، کجايي! ..."

نيما يوشيج 24


متأسفانه، اين تجربه‌هاي اوليّه و مناظره‌هاي ادبي – به دلايلي که پرداختن ِ به آن‌ها فرصت ديگري را مي‌طلبد – ادامه نيافت و نيما – به سبب ِ سنگ‌اندازي‌هاي متوليان شعر ِ سنتي – مي‌بايست همه‌ي ِ زندگي‌اش را بر سر ِ برون‌ْرفت از بحران ِ شعر فارسي بگذارد.
امّا، همين قدر بگويم که تقي رفعت (معاون اول شيخ‌محمّد خياباني) پس از شکست حزب دموکرات آذربايجان (در سال 1299) خود کشي ‌کرد و متعاقب ِ آن مناظره‌هاي ادبي، بين طرفداران «انجمن ِ دانشکده» و «تجدّد ِ ادبي» به پايان ‌رسيد. خانم شمس کسمايي، به دليل مرگ فرزندش، گوشه‌گرفت و فعاليّت‌هاي ادبي‌اش ادامه نيافت. ابولقاسم لاهوتي – که با ترجمه‌ی موزون ِ يکي از اشعار ويکتور هوگو، نخستين شعر ِ شکسته را ‌سرود – به دليل فعاليّت‌هاي سياسي، درگيري‌هاي نظامي و و وقف ِ احساس و انديشه‌اش در خدمت ِ کار ِ حزبی، تلف ‌شد. در اين ميان، نيما بايست يک‌ْ‌‌‌ تنه بار ِ انقلاب ِ ادبي‌ي ِ ایران را به دوش بکشد.
______________________
پانويس‌هاي بخش ِ يكم



1 ـ انديشه‌هاي ميرزافتحعلي آخوندزاده، فريدون آدميت، انتشارات خوارزمی، چاپ اول ، صص243ـ 244
2 ـ از صبا تا نيما، ج 1، ص 283
3 ـ نقد ادبي، عبدالحسين زرين کوب، امير کبير، 1354 جلد دوم ص 843
4ـ از صبا تا نيما، يحيي آرين‌پور، جلد اول، چاپ ششم، ص 65
5ـ همان منبع،227ـ 228
6ـ بدايع و بدعت‌ها و عطا و لقاي نيما يوشيج، مهدي اخوان‌ثالث، انتشارات بزرگمهر، چاپ دوم، ص 53
7 ـ « زوال اندیشه ی سیاسی در ایران ، سید جواد طباطبایی ، چاپ سوم، انتشارات کویر، صص 282ـ 281»
8ـ. ناگفته نماند که اين داوري درمورد زبان ادبي و کتابت است، نه زبان گفتگو، که از آن اطلاعي در دست نيست ؛ یا من ، از آن اطلاعی ندارم .
9ـ زوال اندیشه ی سیاسی ، ص 286
10ـ مشروطه ايراني و پيش زمينه‌های نظرية ولايت فقيه، ماشاء‌الله آجوداني، ص 202
11ـ يا مرگ يا تجدد، ماشاء‌الله آجوداني، لندن، 1381، ص 9
12 ـ ايرج ميرزا و خاندان و نياکان او، دکترجعفر محجوب 122ـ 124 (ليوِر = زمستان، لِتِه = تابستان، تِرِته = توضيح داده شده . آنکت = بازرسي، بروت = دفتر). بر گرفته از زير نويس ص 124 همين کتاب
13ـ ديوان اديب‌الممالک فراهاني، وحيد دستگردي ، ص 16
14ـ ديوان دهخدا، به کوشش محمددبير سياقي، ص 30
15 ـ از صبا تا نيما،ج 2، ص 95
براي مقايسه، ابياتي از شعر اکرم بيک و دهخدا را، در زير مي‌آورم:
وقنا که گلوب بهار يکسر
اشياده عيار اولور تغير
...
ياديت بني بر دقيقه يادايت !
(اکرم بيک)

اي مرغ سحر چو اين شب تار
بگذاشت زسر سياه کاري
...
ياد آر زشمع مرده ياد آر
( دهخدا )
16ـ ديوان عارف قزويني، تدوين محمد علی سپانلو ـ اخوت، تهران، 1381، ص 384
17ـ مطبوعات ايران در دورة مشروطه، ادوارد براون،ترجمه محمد عباسی ، جلد اول ص 62
18ـ ديوان اشعار ملک‌الشعرا بهار، چاپ چهارم ، انتشارات امیرکبیر، جلد اول ص 284
19ـ از صبا تا نيما، جلد سوم، ص 437
20ـ مجله دانشکده 1336 ه .ق.، شماره اول . به نقل از «از صبا تا نيما، جلد دوم ص 446»
21ـ همان منبع، ص 454 .اين شعر اولين بار در سال 1334 ه. ق. (تقريباً 1295 ه.ش.) در يکي از نشريات تهران چاپ شد.
22ـ همان منبع، ص 455 اين شعر در فاصله‌ي ِ سال‌هاي 1335 تا 1338 (تقريباً سال‌هاي 1296ـ 1299) سروده شد.
23ـ شمس کسمايي، آزادي ستان، شماره 4 بيست و يکم شهريور 1296، به نقل از «از صبا تا نيما» جلد 2، ص 458.
24 ـ « تاريخ تحليلي شعرنو، شمس لنگرودي، ص70» .



II



نيما، با شناخت ِ نهضت ِ شعر ِنو ِ فرانسه – که با سمبولسيم آغاز شد – و ضرورت‌هايي که تحوّل در شعر فرانسه را اجتناب‌ناپذير مي‌کرد، از پس ِ ساليان ِ دراز کلنجاررفتن با شعر ِ کهن ِ فارسي و اِشراف به محدوديّت‌ها، موانع، امکانات و ظرفيّت‌هاي ِ آن، جنبه‌هايي از پيشنهادهاي ِ سمبوليست‌ها را براي ايجاد تحوّل در شعر ِ فارسي به کار‌گرفت.
در ميان همه‌ي ِ کساني که مقدّمات دگرگوني در شعر فارسي را فراهم آورده‌اند، ميرزاده عشقي جا‌ي ِ مستقل و مبسوطي را مي‌طلبد. در واقع، بسنده‌کردن به چند سطر در معرّفي‌ي‌ ِ شاعر، حاصلي جز نمايش چهره‌اي مخدوش و ناتمام از او نخواهد داشت. نيما، در نامه‌ی بلندی که در تاریخ 8 اردیبهشت 1308 به ذبیح الله صفا نوشت، در پی ِ نگاهی آسیب‌شناسانه به شعر مشروطیّت، بر موقعيّت ِ ويژه ی ِ عشقي، درميان ديگر پيشگامان تجدّد ادبي تأکيدکرد:
«... هم از آستین‌مان دست عنصري را با ظميران و خميران بيرون مي‌کشيم و هم همراه مي‌شويم با سعدي، با قافله‌اي که به شام مي‌رود. آنگاه در زير بيرق امروزي با کمال افتخار ايستاده‌ايم و از خاطر نمي‌گذرانيم که لباس ما، لباس دربار غزنوي و اتابکان نيست. اين است يک ‌قِسم کاريکاتور مخصوص ادبيّات کنوني ايران. از اختلاط قديم و جديد، به آن شکل عقابي را می توان داد که مي‌خواهد پرواز کند، امّا دست و پاي ِ فيل را دارد و نمی تواند... همين تجدّد بود که در اوایل مشروطه آن را شعر وطني مي‌گفتند، کمي بعد به صورت شعرهاي عمومي یا بازاری در آمد که تقليدي بود از صابر بک، شاعر معروف ترک و نزديک به کودتاي حوت 99 خود را مطايبه ساخت (عارف‌نامه) و در حقيقت همه اشتباه‌کرده‌بودند. به آن‌ها نشان دادم چه‌ طور...عشقي فقط شاعر اين دوره بود. اگر باقي مي‌ماند و معايبش را بر طرف مي‌کرد». 26
خلاصه کنم : نوآوري‌هاي پيش از نيما، در چهارچوب دگرگوني‌هاي بنيادي در شعر فارسي نبود. التقاطی بود از کهنه و نو، که به کهنه نظر داشت.
در چنين شرايطي است که نيما وارد کارزار تجدّد ِ ادبي مي‌شود و در خلوت ِ خودْ گزيده‌اش، از پس ِ ساليان ِ دراز تجربه و تفحص ، نقطه‌ی ِ پایانی بر حاکميّت ِ هزارساله‌ی ِ شعر ِ تقلید و تکرار می‌گذارد:
«در آثار من مي‌بينيد سال‌هاي متمادي من دست به هر شکلي انداخته‌ام ... در شب تاريک، دست به زمين ماليده‌ام و راهي را می‌جسته‌ام...».27
گرچه ، تحولی که نیما با شکستن اوزان عروضی در صورت ِ شعر به وجود آورد، به جای خود کاری بود کارستان، امّا به نظر من، اهميّت ِ کار ِ نيما، بیشتر در نگاه‌ ِ نو و دگرگونه‌اش به هستي است.
در واقع، از آن جا که این نگاه ِ نو به هستی، به ظرف‌هاي ِ بياني‌ي ِ متفاوت با آن چه که پيشتر متداول بود، نياز داشت، رفتار متفاوتِ نیما با زبان – از جمله ، دگرگونی در اوزان ِ عروضی – را موجب شد.
این رفتار متفاوت با زبان را (به عنوان نمونه) در شعر ِ ترا من چشم در راهم ، به وضوح می توان دید:
"ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ « تلاجن » سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلْ‌خستگانت راست اندوهی فراهم،
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام
در آن‌دم
که بر جا درّه‌ها چون مرده ماران حفتگانند
در آن نوبت که بندد دستِ نیلوفر به پای ِ سرو ِ کوهی دام
گرََََم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم ؛
ترا من چشم در راهم. "


نيما، در همان حال که چشم‌اندازهاي نوي را در شعر فارسي جستجومي‌کرد، به مثابه‌ي ِ نظريّه‌پرداز ِ شعر، در کار ِ آن بود که تئوري شعر خود را تدوين کند و ويژگي‌ها و رمز و راز آن را براي ديگران توضيح دهد. اين جنبه از فعاليّت‌هاي ادبي‌ي ِ نيما را مي‌توان ازهمان سال‌هاي آغازين کار شاعري‌اش، در نامه‌ها و يادداشت‌هايش پي ‌گرفت.
نيما در سال 1276 خورشيدي ( يک سال پس از قتل ناصرالدّين شاه و مقارن تاجْ‌گذاري مظفرالدّين شاه ) در دهکده يوش ( منطقه‌ی دورافتاده‌اي از دهات مازندران) به دنيا آمد. هنگامي که مظفرالدّين شاه در سال 1285 فرمان مشروطيّت را امضاء کرد، 9 سال از سنش مي‌گذشت. نيما تا 12 سالگي در يوش به سر برد و نوشتن را نزد آخوند همان ده ياد گرفت. آخوند ده او را «مجبور مي‌کرد به از بر کردن نامه‌هايي که معمولاًً اهل ِ خانواده‌ي ِ دهاتي به هم مي‌نويسند و خودش آن‌ها را به هم چسبانيده و براي [او] طومار درست مي‌کرد».28
نیما، درسال 1288 به تهران آمد. دوره دبستان را در مدرسه‌ي ِ حيات جاويد (مدرسه‌ي ِ رشديّه) گذراند. سپس به همّت اقوام ِ نزديکش، با لادْبُن، برادر کوچک‌ترش، به مدرسه‌ي ِ کاتوليک ِ سن‌لويي، که به مدرسه‌ي ِعالي‌ي ِ سن‌لويي شهرت داشت، فرستاده شد. در اين مدرسه، «مراقبت و تشويق يک معلم خوشْ‌رفتار به نام ِ نظام‌ وفا [شاعر معروف]… [او] را به خط ّ ِ شعرگفتن انداخت. اين تاريخ مقارن بود با سال‌هايي که جنگهاي بين‌المللي [اول] ادامه داشت. در آن وقت اخبار جنگ را به زبان فرانسه [مي‌توانست بخواند]. نيما، در سن 20 سالگي (1296 ه. ش.) از مدرسه‌ي ِ سن‌لويي فارغ التحصيل شد...» مدّتي نيز به آموختن ِ زبان ِ عربي و تحصيلات طلبگي در مدرسه‌ي ِ خان‌مروي تهران، نزد مرحوم آقاشيخ‌هادي يوشي پرداخت.29
نیما، در سال 1299( ه.ش.) مقارن کودتاي رضاخان ـ سيدضياء، مثنوي‌ي ِ بلند ِ قصه‌ي ٍ رنگ پريده، خون ِ سرد را نوشت که در سال ِ بعد (1300ه. ش.) با سرمايه‌ي ِ خودش به چاپ رساند. نيما، آن‌گونه که در زندگي‌نامه‌اش آمده، «پيش از آن شعري در دست…» ندارد.
این مثنوی‌ي ِ بلند، که بیان ِ تجربه‌های ِ تلخ ِ نیما، از زندگی در شهر و شیفتگی‌ي ِ او نسبت به طبیعت است، از تجربه‌های فردی فراتر می رود و نگاه « روسو» یی نسبت به هستی (انسان با طبیعت خوب و با تمدّن بد است) را، در ذهن تداعی می کند:
"...................................
من از این دونان ِ شهرستان نِیَم
خاطر ِ پُردرد ِ کوهستانیم
... شهر باشد منبع ِ بس مَفسَدِه
بس بدی، بس فتنه ها، بس بیهده
... زین تمدّن خلق در هم اوفتاد
آفرین بر وحشت اعصار باد
جان فدای ِ مردم ِ جنگلْ‌نشین!
آفرین بر ساده لوحان، آفرین!"


مثنوي‌ي ِ قصّه‌ي ِ رنگ پريده... – به قول ِ شاعر – از«آثار ِ بچگي‌ي ِ [او] به شمار مي‌آيد» و اهميّتش نه در َلابت ِ شعر و احاطه‌ي ِ شاعر به شگردهاي بیانی و تصویریِ‌ي ِ شعر ِ کهن ِ فارسي، بلکه در نگاه تازه‌اي است که نيما به عشق و انسان و مسائل اجتماعي دارد.
نيما، در سال بعد (1301ه. ش.)، شعر «اي شب» را مي‌سرايد، که در شماره‌ي ِ 10، سال سيزدهم روزنامه‌ي ِ نوبهار به مدیریّت ِ ملک‌الشعرا بهار چاپ مي‌شود و نام سراينده‌اش را سر زبان‌ها مي‌اندازد.
شعر ِ ای شب، برخلاف ِ قصّه‌ی ِ رنگ ِ پریده – که از لحاظ ِ کلامی، ضعف ِ تألیف دارد – شعری است نسبتأ قوی و توان ِ نیمای جوان را در استفاده از شیوه‌های بیانی‌ي ِ شعر ِ کهن ( وزن و قافیه و...) به نمایش می‌گذارد:
"هان ای شب ِ شوم ِ وحشت‌انگیز!
تا چند زنی به جانم آتش؟
یا چشم مرا زجای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا بازگذار تا بمیرم
کز دیدن ِ روزگار سیرم !"


نیما در دی ماه همين سال (1301 ه. ش.) شعر ِ معروف ِ افسانه را – که مدخلي است بر انقلاب ِ ادبي‌ي ِ او – ‌آفريد و آن را به استادش نطام‌ وفا تقديم ‌کرد. افسانه، شعري است غنايي که هم از لحاظ ِ وزن و قافيه و هم از نظر ِ نگاه به طبيعت و تصاوير، تازگي دارد. در همان زمان، بخشي از اين غزل ‌ِ نو، در چند شماره‌ی ِ پي در پي ِ نشريّه‌ي ِ قرن ِ بيستم، به مديريّت ِ ميرزاده عشقي چاپ ‌شد. نيما، در مقدّمه‌ي ِ شعر ِ خانواده‌ي ِ سرباز، در اين باره نوشت:
«نوبت آن رسيد که يک نغمه‌ي ِ ناشناس ِ نوتر از اين چنگ باز شود... چند صفحه از افسانه را با مقدّمه‌ي ِ کوچکش تقريباً در همان زمان تصنيفش، در روزنامه‌اي که صاحب ِ جوانش [ميرزاده عشقي] را به واسطه‌ي ِ استعدادی که داشت با خود هم‌ْعقيده کرده بودم، انتشار دادم. در آن زمان از تغيير ِ ادای ِ احساسات ِ عاشقانه، به هيچ وَجه صحبتي در بين نبود. ذهن‌هايي که با موسيقي‌ي ِ محدود ِ شرقي عادت داشتند، با ظرافت‌کاری‌های غيرطبيعی‌ي ِ غزل مأنوس بودند. يک سر براي استماع ِ آن نغمه از اين دخمه بيرون نيامد! افسانه با موسيقي‌ي ِ آن‌ها جورنشده‌بود... براي مصنّف ابداً تفاوتي‌نکرد، زيرا مي‌دانست اساس ِ صنعتي [هنري] به جايي گذارده نشده که در دستْ‌رس ِ عموم واقع شده باشد...».

پیشتر گفتم ، که در جريان ِ‌ نهضت ِ مشروطه‌خواهي، رويارويي با استبداد ِ قجر به رويارويي با استبداد ِ زبان هم کشيده مي‌شود.
این معنی را در مقدّمه‌ای که نیما ، بر افسانه می نویسد ، آشکارا می توان دید:
«ای شاعر جوان! این ساختمان که "افسانه"ي ِ من در آن جا گرفته‌است و یک طرز ِ مکالمه‌ی ِ طبیعی و آزاد را نشان می دهد ... [و] از این حیث که می تواند به نمایش ها اختصاص داشته باشد، بهترین ساختمان‌هاست برای رسا ساختن نمایش ها ...
همان طور که سایر اقسام شعر هر کدام اسمی دارند، من هم می توانم ساختمان "افسانه"ی خود را نمایش اسم [ بگذارم ] ... اگر بعضی ساختمان ها ، مثل مثنوی به واسطه‌ی وسعت خود در شرح یک سرگذشت یا وصف یک موضوع، به تو کمی آزادی و رهایی می دهند...این ساختمان چند ین برابر آن، واجد ِ این نوع مزیّت است ...
چیزی که بیشتر مرا به این ساختمان تازه معتقد کرده است، همانا رعایت ِ معنی و طبیعت ِ خاصّ ِ هرچیز است و هیچ حسّی برای شعر وشاعر بالا تر از این نیست که بتواند طبیعت را تشریح کند و معنی را به طور ساده برساند ...»
30
نیما، در نامه‌ای به میرزاده عشقی، با اشاره به بخشی از افسانه و مقایسه‌ي ِ آن با شعر ِ کهن ِ فارسی (به طور ِ مشخّص اشعار ِ عنصری)، او را در جریان رمز و راز ِ انقلاب ِ ادبی اش قرارمی دهد:
"در افسانه، آن قسمت را بخوان. همان طور که در خيابان صحبت کردم، ببين از زبان افسانه من چه‌طور بهار را وصف کرده‌ام، عنصري چطور. خواهي دانست کدام جهات را در طبيعت بايد اتخاذ کرد."
31
در واقع، جوهر ِ انقلاب ِ ادبي‌ي ِ نيما، همين تفاوت بين نگاه او و «عنصري»ها، به هستي است.
افسانه مورد توجه بسياري از جوانان آن روزها – از جمله زنده ياد استادمحمّد محيط‌ ِ طباطبايي – قرار گرفت که تحت تأثير آن، قطعاتي به همان سبک و سياق ساخت. 32 شهريار نيز در «افسانه‌ي ِ شب» و «دو مرغ ِ بهشتي»، از نيما متأثر بود.
به گفته‌ی ِ محمّدضياء هشترودي: «عشقي اول کسي است که از طرز ِ نوين ِ نيما تقليد کرده است [و] اسلوب ِ افسانه را در "تابلوهاي ايده‌آل" تطبيق نموده است.»
هرچند نيما در «افسانه» – از لحاظ ِ نوع ِ نگاه به هستی، شکل و محتوا – از شعر کهن فارسي فاصله ‌گرفته بود، امّا تا انقلاب ادبي‌اش، که در سال 1316 ه. ش. با شعر ِ «ققنوس» روي ‌داد، هنوز، راه درازي در پيش داشت.
در سال 1303 ه. ش.، محمّدضياء هشترودي – که متأسّفانه سهم بزرگش در معرّفي‌ي ِ نيما و جاانداختن ِ شعر و ادب ِ ‌نو ِ فارسي، به درستي به‌جاآورده‌نشد – براي اوّلين بار منتخباتي از آثار نويسندگان و شعراي معاصر را به چاپ ‌رساند. دراين مجموعه، که آثاري از اديب‌الممالک فراهاني، اعتصام‌الملک، عباس اقبال، پژمان بختياري، جعفرخامنه‌اي، علي دشتي، صبا، حيدرعلي کمالي، سعيد نفيسي، نظام وفا، رشيد ياسمي، ملک‌الشعرا بهار، نيما و... در آن گرد آمده است، نه تنها بيش از همه ی ِ شعرا از نيما نام برده شد، بلکه سهم ِ نيما از آثار چاپ شده هم، از ديگران بيشتر است.
این معنی را ، در مقاله ای که زنده یاد محیط طباطبایی ، پس از مرگ نیما قلمی کرده‌است، آشکارا می توان دید:
« محمد ضیاء هشترودی در [منتخبات آثار و] نوشته های خود نسبت به شعر نیما و پروین [ اعتصامی]، مزیّتی قائل شده و او را تا درجه ای بالا برده بود که تحمّل آن برای مرحوم بهار ورشید یاسمی – که [نام شان] در همان کتاب ذکر کرده شده بود – قدری ناگوار اتفاق‌افتاد و مرحوم ملک [الشعرا بهار] در قطعه ای محمّد ضیاء و نیما را مورد انتقاد قرارداد و از همان ابتدا در میان این دو دسته از اهل ادب فاصله ای به وجود آمد.» 33
در این سال‌ها ، گرچه نیما ( در تدارک ِ « انقلاب ِادبی ») همه‌ی ذهن و زبانش را معطوف به هنر ِ شاعری می کند ؛ امّا – همْ‌زمان – متأثراز فضای پرتب و تاب سیاسی، نوعی رمانتیسم انقلابی و عدالت خواهانه (در حمایت از« ضعفا ») بر ذهن اش سایه می افکند؛ آن گونه که به قصد جنگ چریکی با دولت (؟!)، برخی از جوانان مستعد را با حود همراه می سازد و حتی مقدّمات آن – یا به قول نیما – « زندگی در جنگل‌ها و جنگ‌ها» را هم فراهم می آورد.
این معنی را ، در نامه ای که نیما ( در تاریخ میزان 1300 شمسی ) برای برادرش « لادْبُن » نوشت، آشکارا می توان دید:
« تا چند روز دیگر از ولایت می روم ... اگر موفق شدم همهمه ی تازه ای در این قسمت البرزبه توسط من در خواهد افتاد و اصالت دلاوران این کوهستان را به نمایش در خواهم آورد ... وقتی در میدان جنگ آخرین نگاه خود را به عالم و تمام محسّناتش انداختم ، آرزوی من این خواهد بود که مدفن من در وسط جنگل تاریکی که ابدأ محل ِ عبور و مرور ِ انسان نباشد، واقع شود. آفتاب اشعه‌ی ِ طلایی رنگ خود را از شکاف شاخه‌ها روی مدفن ساده و بی آلایش یک جوان حق پرست ِ ناکام بیندازد و وزش ِ نسیم، همیشه از روی آن عبور کند... » 34
امّا چندی بعد، با درک ِ درست از تحوّلات ِ سیاسی‌ي ِ آن سال ها، نه تنها از دست زدن به چنین ماجراجویی‌هایی طفره می رود، بلکه هشیارانه، حتی از ورود غیر مستقیم در مسائل سیاسی هم می پرهیزد.
در نامه ای از نیما ( که در تاریخ 15حوت 1300، به یکی از همْ‌رزمان معهودش به نام سیّد ابراهیم نوشته‌است) می خوانیم :
« دل‌تنگ مباش كه چرا نیامدم [ و ] اقدام نکردم. پیش‌آمدها قوی‌تر از همّت ما بود. صلاح ندانستم مردم را بی‌جهت در زحمت مجادله و یاغی‌گری بیندازم. اگر خیلی استقامت‌داری برای موقع دیگر – كه شاید روزگار، عَن قریب آن موقع را نزدیک کند – مهیّاباش. هرگز مأیوس مشو... تو هنوز جوانی و با حسّی که داری قابلیّت خدمتگزاری‌ي ِ تو برای عموم، روز دیگری معلوم خواهدشد. آن‌وقت پسر ِ جنگل‌ها با سردسته‌ی ِ یاغی‌گران به مردم نشان خواهد داد كه دشمن ِ ضعفا چه عاقبتی دارد!» 35
نیما – به رَغْم ِ جوانی – از نادر اندیشه ورزانی بود که از همان آغازِ قدرت گیری‌ي ِ رضاشاه، صدای پای استبداد را شنیده بود. در همین معنی، در یکی از یادداشت‌هایش ( با اشاره به « مجلس مؤسّسان»ی که پس از« خلع ِ قاجار»، در کار ِ« نصب ِ پهلوی » بود ) می نویسد:
« مجلس مؤسّسان ِ به اصطلاح شیطان می خواهد آتیه ی مملکت ... را معین کند. جوان ها، اغلب آن‌هایی که چند جلد از کتب ادبیّات غربی را ترجمه کرده‌اند و به این جهت مشهور به نویسندگان هستند، در این مجلس شرکت دارند. می خواهند آن ها را برای این مجلس انتخاب‌کنند. به من هم تکلیف‌كرده اند، ولی من تا کنون نه پای به مجلس آن‌ها گذاشته‌ام ، نه بازی‌ي ِ قرعه و انتخاب وکلا را [ به رسمیّت ] شناخته ام . من از این بازی ها چیزی نمی فهمم. یک نفر را روی کار کشیده اند. یک استبداد خطرناک مملکت را تغییر خواهد داد.» 36
و در ادامه‌ی ِ همین یادداشت ( با اشاره‌ای مبهم به ترور ِ میرزاده عشقی به دست کارگزاران رضاشاه) تکلیف خود را در گزینش ِ بین ِ «یاغیگری» و « انقلاب ادبی » روشن می کند:
«جوان ِ با هنر ِ گمْ‌نام! یا بمیر یا ساکت باش تا ترا معدوم نکنند و تو بتوانی روزی که نطفه های پاک پیدا شدند، به آن ها اتحاد را تبلیغ کنی.» 37
در « نامه ها» و دیگرْ یادداشت‌های منتشرشده از نیما، به ندرت نشانه هایی – هرچند کم رنگ – از رویدادهای سیاسی و اجتماعی‌ي ِ عصر رضاشاه دیده می شود. آن جایی هم که نیما – به ضرورتِ طرح ِ مباحثِ تئوریکِ شعر و توضیح و تفهیم رمز و راز راه تازه اش، در شعر و شاعری – اشاراتی به برخی از رویدادهای تاریخی را ضروري‌می بیند، کمتر رد پای روشنی از خود باقی می گذارد:
«اولین بار که " افسانه "ی خود را به روزنامه‌ی جوان معروفی دادم. او آن را به دست گرفته بود و فکر می کرد، ولی می فهمید. به من گفت خوب راهی انتخاب کرده ای. بعدها، ایده آل خود را ساخت و برای من خواند. این به طرز ِآثار ِ من نزدیک بود. به نظر می‌آمد خیلی زود موفق به ترویج ِ شعر جدید خواهم شد. تا این که حوادث ما را از هم دور کرد. رفیق من خاموش شد و در دخمه‌های سرد و تاریکی منزل‌گرفت. با وجود این که بارها او را براي ِ افکارش نصیحت می کردم، باعث شد من سال ها تنها بمانم تا یک نفر مثل او را پیدا کنم ... » 38
درواقع، مراد نیما از « جوان ِ معروف» که « خاموش‌شد و در دخمه‌های سرد و تاریک منزل‌گرفت »، کسی جز «میرزاده عشقی» نیست که به دست مأموران شهربانی رضاشاه، ترورشد.
نيما، در اسفند سال 1305 ه.ش. کتاب ِ «خانواده‌ي ِ سرباز» را، که دربردارنده‌ي ٍ اشعاري چند، از جمله «خانواده‌ي ِ سرباز»، «اميد مادر» و... است، با سرمايه‌ي ِ شخصي به چاپ ‌رساند. او در مقدّمه‌ي ِ اين کتاب – ضمن توضيح تئوريک راه نوي که در پيش گرفته بود – ‌نوشته‌است:
«...هرکس کار تازه مي‌کند، سرنوشت تازه‌اي هم دارد. من به کاري که ملت به آن محتاج است اقدام مي‌کنم ...».
در اين ميان، سنّت‌ْگرايان از هر سو – با قدم و قلم – به مخالفت با نيما و آزار او مي‌پردازند. نيما، درنوشته‌هاي بسيار، از جمله در نامه‌اي به میرزاده عشقي، به فضای فرهنگی مسمومی اشاره می کند که ارباب فرهنگ و فضیلت! و میراث داران شعر کهن فارسی در آن سال‌ها، علیه او ایجاد کرده بودند:
« يک شعر از افسانه را مي‌خوانند. بالبديهه به همان وزن يک شعر بدون معني از خودشان مي‌سازند به آن مي‌افزايند، دوباره و سه باره از سر گرفته، مي‌خوانند و مي‌خندند. مخصوصاً رشيد [ياسمي]. من اقلاً توانسته‌ام وسيله تفريح و خنده ی آن‌ها [را] فراهم کنم. اين هم يک نوع هنر است. بالعکس همين وسيله چند سال بعد آن‌ها را هدايت‌خواهدکرد. شعرهاي من دوکاره‌اند. حکم چپق‌هاي بلند را دارند: هم چپق هستند و هم در وقت راه رفتن عصا. من هيچ متألم نمي‌شوم. به‌ جاي فکر طولاني در ايرادات آن‌ها، با کمال اطمينان به عقيده‌ي ِ خود، شعر مي‌گويم. »
39
مخالفت با «شعر نو» تا آن جا پيش مي‌رود که بعدها، چيزي نمانده بود که برای نوپردازان، به بهانه ی «خراب کردن شعر!»، مجازات قانوني تعيين کنند!
زنده یاد نادرپور، در گفتگويي با صدرالدين الهي نقل مي‌کند که «در سالهاي بعد نيز، شيوع روزافزون اين شيوه‌ي ِ تقليدي [شعر سپيد]، دکترفخرالدين شادمان را چنان به خشم آورد که حتي براي زير هم نوشتن مصراع‌هاي موزون در زبان فارسي، پيشنهاد تعيين مجازات قانوني کرد».40
امّا، ا زسوي ديگر شعر نيما – گرچه آرام و کُند – درمیان جوانان رخنه می کند.
نيما در يکي ـ دو نامه، به «کلنل» نامي (که کسی جز کلنل وزيري، موسيقي دان معروف نمی توانست باشد) اشاره مي‌کند که نه تنها دو قطعه از شعرهاي او را در کنسرتش به کار گرفت، بلکه قصدداشت با وي در زمينه‌ي ِ موسيقي، کار ِ مشترک داشته باشد:
«من به اندازه‌ي ِ خود... در شمال و جنوب معتقدين خوب دارم... کلنل مي‌خواست با من طرح تازه‌اي بريزد. اخلاق مخصوصي که سابقاً مرا به انزوا ترغيب مي‌کرد از اين اتحاد باز داشت. با وجود اين، دو قطعه از شعرهاي معروف مرا، که در تاريخ شعرهاي عصر حاضر چاپ شده بود، کنسرت داد. »
41
نيما، تا سال 1316– که اولين "شعر آزاد نيمايي" را منتشر می کند – همچنان در کار سبک و سنگين کردن اوزان عروضي است تا آن که اين بند را، ابتدا در «ققنوس» و چندي بعد در «غُراب» و شعرهاي ديگري از اين دست پاره مي‌کند.
در شعر ققتوس – به رَغْم ِ آن که ويژگي‌هاي وزني و موسيقايي‌ي ِ شعر ِ کهن حفظ مي‌شود – تساوي‌ي ِ طولي‌ي ِ مصراع‌ها و نظم ِ قافيه‌اي‌ي ِ شعر ِ کهن، موضوعيّت و ضرورت خود را از دست مي‌دهند:
"ققنوس، مرغ ِ خوشْ‌خوان، آوازه‌ي ِ جهان (مفعولُ فاعلاتُ مفاعيلُ فاعلن)
آواره مانده از وزش ِ بادهاي ِ سرد،
بر شاخ ِ خيزران،
(مفعولُ فاعلات / فاعلن)
بنشسته‌است فرد.
بر گرد او به هر سر ِ شاخي پرندگان."
در اين شعر، همان طور که مي‌بينيم، مصراع‌هاي 1 و 2 و 5، به لحاظ وزني، طول‌شان با هم برابر و مصراع‌هاي 3 و 4 از آن‌ها کوتاه‌ترند و واژگان ِ «جهان»، «خيزران» و «پرندگان» قافيه‌ها را ايجاد مي‌کنند. به اين ترتيب، نيما، به دنبال ساليان دراز جستجو و کار مداوم، شعر ِ فارسي را از محدوديّت‌هاي صوري بيرون مي‌آورد و شاعر را از قيد ِ اصل ِ تساوي‌ي ِ مصراع‌ها و نظم ِ مبتني بر تکرار قافيه‌ها رهامي‌کند و اين البته همه‌ي ِ ماجرا نيست.
نيما، که گذشته از هنر ِ شاعري، نظريّه‌پرداز ِ شعري‌ي ِ چيره‌دستي هم بود، در «حرف‌هاي همسايه» و برخی مقالات بلند ديگر، با طرح مباحث تئوریکِ شعر، به توضيح نظري‌ي ِ ساختمان و نظام حاکم بر شعرش نیز مي‌پردازد.
در این جا می کوشم ، گزیده‌ای از پیشنهادهاي ِ نیما را، در پیوند با « انقلاب ِ ادبی » اش پیش رو قرار دهم :
** «شعر، در درجه‌ی ِ اعلاي خود مشاهده‌اي است که افراد معيّن و انگشت‌شمار دارند براي افراد معيّن و انگشت‌شمار ديگر…»
** «در تمام اشعار قديم ما يک حالت تصنعي هست که به واسطه‌ي ِ انقياد و پيوستگي‌ي ِ خود با موسيقي، اين حالت را يافته است، اين است که هر وقت شعري را از قالب‌بندي‌ي ِ نظم خود جدا مي‌کنيم، مي‌بينيم تأثير ديگري دارد. من اين کار را کرده‌ام که شعر فارسي را از حبس و قيد وحشتناک بيرون آورده‌ام و آن را در مجراي طبيعي انداخته‌ام و حالت طبيعي و توصيفي به آن داده‌ام.»
** «من عقيده‌ام بر اين است که مخصوصاً شعر را از حيث ِ طبيعت ِ بيان ِ آن به طبيعت ِ نثر نزديک کرده، به آن، اثر ِ دلْ‌پذير ِ نثر را بدهم.»
** «شعر بايد از حيث فرم، يک نثر ِ وزن دار باشد. اگر وزن به‌هم بخورد، زيادي و چيز غيرطبيعي در آن نباشد. اين کار متضمّن اين است که ديد ِ ما متوجّه به خارج باشد و يک شعر ِ وصفي، جانشين ِ شعر ِ قديم بشود.»
** «در طبيعت هيچ چيز بي‌ريتم نيست. حتي به هم‌خوردگي هم ريتمي دارد و مي‌رود که ريتم ِ ديگر بگيرد... در شعر، اين را به وزن تعبيرمي‌کنيم. يکي از هنرهاي سراينده‌ي ِ شعر، نمودن ِ وزن است. شعر بي وزن و قافيه به مثابه‌ي ِ انساني است که پوشش و آرايش ندارد...».
** «وزن نتيجه‌ي ِ يک مصراع و يک بيت نيست بلکه چند مصراع و چند بيت بايد مشترکاً وزن را به‌وجود بياورند... در صورتي‌ که براي قدما يک مصراع يا يک بيت، داراي وزني هستند، يعني بر حسب قواعد عروضي يا موزيکي يا هجايي. امّا من وزن را بر طبق معني و مطلب به همين اساس به شعر مي‌دهم...»
**«… وزن، که طنين و آهنگ مطلب است، در بين مطالب يک موضوع فقط به توسط "آرموني" به دست مي‌آيد. اين است که بايد مصراع‌ها و ابيات دسته جمعي و به طور مشترک، وزن را توليد کنند.»
** «استقلال مصراع‌ها به توسط پايان بندي آن‌ها است که عمليات ارکان را ضمانت مي‌کنند و اگر اين نباشد، شعر از حيث وزن يک بحرالطويل است.»
** «قافيه… بعد از وزن در شعر پيدا شده. قافيه قديم مثل وزن قديم است. قافيه بايد زنگ آخر مطلب باشد… مطلب که جدا شد، قافيه جداست».
** «شعر وزن و قافيه نيست. بلکه وزن و قافيه هم از ابزارهاي ِ کار ِ شاعر است».
** «شعر قديم ما سوبژکتيو است، يعني با باطن و حالات باطني ما سر و کار دارد و در آن مناظر ظاهري نمونه فعل و انفعالي است که در باطن ِ گوينده صورت گرفته[است و] نمي‌خواهد چندان متوجّه آن چيزهايي باشد که در خارج وجود دارد».
**«... معني شرط است... زبان عوام آنقدر غني نيست و اگر شاعر فقط در آن‌ها تفحص کند، سبک را به درجه نازل پايين برده، بالطبع معاني را از جنس نازل گرفته است... زبان عوام در حد فهم و احساسات خود عوام است... اما زماني هم هست که خود شاعر بايد سررشته‌ي ِ کلمات را به دست بگيرد، آن را کش بدهد، تحليل و ترکيب تازه داشته باشد... زبان براي شاعر هميشه ناقص است و کوتاهي دارد و فقير است. غناي زبان، رسايي و کمال آن به دست شاعر است و بايد آن را بسازد...».
**«من شعر زياد گفته‌ام، اما همه يک‌ْدست نيستند. باور کنيد هنوز يک اقدام لازم در پيش هست که فکر ترديدآميز آن را به عقب انداخته…»



آن چه که در بالا آمد، فشرده‌اي از نظريه‌ي ِ ادبي‌ي ٍ نيما، در مورد نظام حاکم بر شعري است، که بايد جانشين نظم شعر کهن فارسي می شد. امّا نيما، حتي در شعرهايي که بعد از تدوين تئوري شعري اش سرود، به همه ی پيشْ‌نهادهاي ِ خود پاي‌بند نيست. به عبارت ديگر، شعرهايش به تمامي، بر «نظام شعريش» انطباق ندارند. علت آن است که نيما مدام در کار تجربه و جستجوي توأم با تحقيق بود. او خود در حرف‌هاي همسايه به اين معني اشاره دارد:
«در آثار من مي‌بينيد سال‌هاي متمادي من دست به هر شکلي انداخته‌ام مثل اين که تمرين مي‌کرده‌ام و در شب تاريک، دست به زمين ماليده راهي را می‌جسته‌ام ...»
** «...امروز، کار نتيجه‌ي ِ تحقيق است نه نفس کشيدن و بازو تکان دادن و زورزدن. هرچيز با نظم و قاعده پيوستگي دارد. اگر اين نباشد، کاري که مي‌کنيد، هر قدر انقلاب در آن نشان مي‌دهيد، تکامل نيست، تنزل است. همين دو اصل مسلّم است که انقلاب و اغتشاش را از هم تفکيک مي‌کند.»



با توجّه به آخرين شعرهاي نيما، مثل «داروگ»، «ري را»، «همه شب»، «در کنار رودخانه»، «هست شب» ، «برف»، «ترا من در چشم در راهم» و... که در سال‌هاي 31 به بعد سروده شده‌اند و حتي در معيار جهاني هم از ماندگارترين شعرهاي معاصر هستند، به نطر مي‌رسد که نيما، به آن چه سال‌ها در جستجويش بود رسيد. امّا، به رَغْم ِ اين، با توجه به شعر «شب همه شب» (آخرين شعر ِ نیما، در مجموعه‌ی شعر منتشرشده اش) که تجربه‌ اي است در شعر دو وزني، مي‌بينيم که شاعر همچنان در کار جستجوست. ديگر اين که، در ميان شعرهايي که نيما در اين سال‌ها سروده است، از شعرهاي بلند و روايي مثل «مانلي» و «خانه‌ي ِ سريويلي» نشاني نيست و هرچه، از نظر زماني جلوتر مي‌آييم، شعرها کوتاه‌تر شده، به جوهر شعري و – آن‌گونه که نيما مي‌خواست – «به طبيعت کلام » نزديک‌تر مي‌شوند.
برخي از منتقدان و صاحب‌نظران شعرنو، بر اين باور هستند که شعرهاي خوب ِ نيما چندان زياد نيست و از اين بابت برخي از رهروان ِ راه ِ نيما مثل اخوان ثالث، آشکارا بر او پيشي گرفته‌اند. نيما، که خود بر نارسايي‌هاي موجود در تعداد قابل توجّهی از شعرهايش معترف است، پيشتر، جوابي هوشمندانه به ايراداتي از اين دست مي‌دهد:
«...من خودم به عيبي که در فورم اشعار من ممکن است وجود داشته باشد اعتراف دارم. از دوره‌ي ِ انتشار ِ مجله‌ي‌ي ِ "موسيقي" گذشته، خيلي ورزش در اين کار کرده‌ام. من هر روز مشغولم براي اصلاح خود. امّا يک جواب به مدّعي مي‌دهم: انقلاب را به نظم و متانت نگاه نمي‌کنند، هرچند اساس آن نظم و متانت است. من ويران کننده و سازنده‌ا‌م. من نديده‌ام که بنايي را آرايش کنند، پس از آن پي بريزند».42
امّا، نوآوري‌ي ِ نيما، تنها در شکستن قالب‌هاي شعر ِ سنتي و تغيير طولی مصراع‌ها خلاصه نمي‌شود. شعر نيما محصول ِ نگاه ِ بي‌واسطه‌ي ِ او به هستي است. پيشتر از نيما خوانديم :
«شعر قديم ما سوبژکتيو است، يعني با باطن و حالات باطني ما سر و کار دارد و در آن مناظر ظاهري نمونه فعل و انفعالي است که در باطن گوينده صورت گرفته [است و] نمي‌خواهد چندان متوجّه آن چيزهايي باشد که در خارج وجود دارد. »
در غالب شعرهاي نيما، تجربه‌هاي عيني او را از طبيعت، به صورت تجربه‌هاي ذهني و دروني شده، به وضوح مي‌توان ديد. نيما، برخلاف اکثریت قریب به اتفاق سرایندگان شعر کهن فارسي، دنيا را در مسير واژگان و ترکيبات کليدي‌ي ِ شعر کهن، مثل «کفر ِ زلف »، «خطّ وخال »، «ساقي‌ي ِ سيمينْ‌ساق » و... نمي‌ديد.
نيما، خود در اين باره اشاره‌اي گويا دارد:
«سعي‌کنيد همان‌طور که مي‌بينيد، بنويسيد و سعي‌کنيد شعر شما نشاني واضح‌تر از شما بدهد. وقتي شما مثل قدما مي‌بينيد و برخلاف آن چه در خارج قراردارد مي‌آفرينيد... آفرينش شما بکلي زندگي و طبيعت را فراموش کرده است...»
از اين رو، «شب» نيما، گرته برداری از «شبي گيسو فرو هشته به دامنِ» منوچهري دامغاني نيست. شبي است که خود شاعر در تب و تاب لحظه‌هاي شاعرانه‌اش تجربه کرده است.
شب ِ نيما، «سياه ِ سالْ‌خوردي» است که «دندان‌هاي ريخته‌اش»، تعبيري است از « ریزش ستارگان » در گذر ِ شب و برآمدن «صبح »:
"در تمام ِ طول ِ شب
کاين سياه ِ سالْ‌خورد انبوه ِ دندان‌هاش مي‌ريزد..."

«پادشاه فتح»
شب ِ نیما ، در شعر زیر، در هیأت ِ بام ِ قیرْاندود = « بام ِ تنْ بِشُسته ز قیر» تصویر می شود:
"صبحْ‌گاهان که بسته می ماند / ماهی‌ي ِ آبنوس در زنجیر / دُم ِ طاووس پرمی‌افشاند / روی ِ این بام ِ تنْ بِشُسته ز قیر ..."
نيما، آن‌گاه که آسمان باراني و درياي طوفاني را تصوير مي‌کند، از صُوَر ِ خيالي بهره مي‌برد که در ادب ِ فارسي پيشينه‌اي ندارند. آسمان گرفته‌اش «دودْسرشت ِ ابرْ بَِر پُشت» است و درياي توفاني‌اش، در هیأت ِ انسانی تصویر می شود که از خشم، مُشت بر روي مي‌کوبد:
"هنگامْ که گريه مي‌دهد ساز
اين دودْ سرشت ِ ابر بر پشت...
هنگام که نيلْ چشم دريا
از خشم به روي مي‌زند مشت..."

اشعار نيما، حاصل تجربه‌هاي شخصي و عيني‌ي ٍ او از محيط زندگي‌ي ِ خويش است، که با نازکْ‌انديشي، بيان شاعرانه مي‌يابند:
"مانده از شب‌هاي دورادور
بر مسير خامش جنگل
سنگْ‌چيني از اجاقي خُرد
اندرو خاکستر سردي
............................."



در شعر کهن فارسی، براي همه ی واژگان و مضامين، رخصت و فرصت ِ ورود به « ساحت ِ مقدّس ِ شعر» فراهم نبود. امّا، در شعر نيما، نه تنها واژگان ِ به ظاهر غيرشاعرانه‌اي مثل «پلکيدن» جلوه مي‌کنند، بلکه «سنگ‌ْ پشت پیر» نيز مضمون شعر شده و عاطفه شاعرانه‌ي ِ او را بر مي‌انگيزد:
" در کنار رودخانه مي‌پلکد سنگ‌پشت پير
روز، روز ِ آفتابي
صحنه ی آييش گرم است.
................................."

«در کنار رودخانه»
و در شعر دیگری ، گاو نر = « کک کی » ، مضمون شعر نیما می شود تا تنهایی و گمْ‌گشتگی او را تصویر کند:

"دیری ست نعره می کشد از بیشه ی خموش
« کک کی » که مانده گم .
از چشم‌ها نهفته پری وار
زندان بر او شده ست علف زار
بر او، که او قرارندارد
هیچ آشنا گذارندارد ... "

_______________________
پانوشت هاي ِِ بخش ِ دوم:


26ـ نامه ها ، نامه به ذبیح الله صفا ، صص 329 ـ 330 . نامه های نیما به ذبیح الله صفا ، عمدتأ
در توضیح تئوریک راه و رسم نویی است ، که نیما ، در شعر و شاعری پیش گرفته است .
27ـ مجموعه آثار نيما يوشيج، در باره شعر و شاعري، تدوين سيروس طاهباز، ص 63
28ـ برگزيده آثار نيما يوشيج، نثر بانضمام يادداشتهاي روزانه، تدوين سيروس طاهباز، زندگي‌نامه ی خود نوشته ی نيما يوشيج، ص 10
29ـ نيما يوشيج، نامه‌ها، 501
30ـ مجموعه ی کامل اشعار نیما یوشیج ، صص 37ـ 38
31ـ نيما يوشيج، نامه‌ها، ص 97ـ 96، نامه به عشقي
32ـ يادمان نيما، محمد رضالاهوتي، چاپ اول، ص 214
به عنوان شاهد ، یک بند از قطعه ای را که زنده یاد محمد محیط طباطبایی ، به تقلید از نیما سروده بود ، از منبع و
صفحه نقل می کنم :
ای دریغا که عمر گذشته / از خود آثار نیکی نهشته
خون دل با حوادث سرشته/ بر سر لوح خاطر نوشته
یادگاری که نسیان ندارد
ذکر آن غصه ی تازه آرد.
33ـ یادمان نیما ، صص 214ـ 215
34ـ نامه های نیما ، صص 24ـ 25
35ـ نامه های نیما ، ص 32
36 ـ یادمان نیما ، ص 36
37 ـ همان جا
38 ـ نامه ها ، ص 263 نامه به مفتاح
39ـ نيما يوشيج، نامه‌ها، ص 97ـ 96، نامه به عشقي
40ـ روزگارنو، "طفل صد ساله‌اي به نام شعرنو" دفتر ششم، سال دوازدهم، ش 138، ص 44
41ـ نامه‌هاي نيما، ص 229
42ـ نيما يوشيج، در باره ي ِ شعر و شاعري، صص 81ـ 82



III



در واقع، به گمان من ـ درميان انديشه‌ورزان ما ـ نيما تنها کسي بود که (در تقابل سنّت و مدرنيت) تنها به بيان واماندگي‌هاي فرهنگي و اجتماعي ما و عوارض ناشي از سنّت بسنده نکرد، بلکه راه برون رفت از پوسته‌ي ِ چِغِر ِ سنت هزار ساله‌ي ِ شعر را هم پيش روي ما قرار داد.
فکر نيما در جستجوي راهي بود، براي تحول در زبان و يافتن قالبي مناسب براي بيان دريافت‌ها و تجربه‌هاي نو. دست‌يابي به اين زبان در گرو سال‌ها تأمل در زبان و شناخت ضرورت‌هاي زمان بود.
نوآوري‌هاي نيما در کلام، بحث مبسوطي را – در حد يک مقاله‌ي ِ مستقل و حتي کتاب – مي‌طلبد. اين مختصر، که در زير مي‌آيد، نمونه‌اي است از تحوّلي که نيما در زبان ايجاد کرده است. اين را هم، پيشترگفته باشم که دخل و تصرف‌های نيما در زبان، در موارد بسیاری، با موفقيّت همراه نبوده‌است .
1 ـ تصرف در نحو زبان، جهت فاصله‌گيري از هنجارهاي زبان معيار (آشنايي‌زدايي در زبان):
... با تنش گرم، بیابان دراز / مرده را مانَد در گورش تنگ / با دل ِ سوخته ی من مانَد / به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب! / هست شب . آری ، شب.
« هست شب »
الف ـ با تنش گرم، بيابان ِ دراز
(بيابان ِ دراز، با تن گرمش)
ب ـ مرده را ماند در گورش تنگ.
(مرده را در گورتنگش ماند = شبيه مرده‌اي است، درگوري که برايش تنگ است)
پ ـ به تنم، خسته، که مي‌سوزد از هيبت تب
[به تن ِ خسته‌ي ِ من (مي‌مانَد) که از هيبت ِ تب مي‌سوزد]
تمهیداتی از این دست ، در نظم و نثر فارسی مسبوق به سابقه است :
نمونه :
پسران وزیر، ناقص عقل/ به گدایی به روستا رفتند
پسران وزیر، ناقص عقل = پسران ِ ناقصْ‌عقل ِ وزیر
ت ـ « وازنا » پیدا نیست / من دلم سخت گرفته ست از این / میهمانخانه ی مهمانْ‌کش ِ روزش تاریک / که به جان هم نشناخته انداخته است : / چند تن خواب آلود / چند تن ناهموار / چند تن ناهموار / چند تن ناهشیار ...
« برف »
ث ـ صبح وقتی که هوا روشن شد / هر کسی خواهد دانست و به جا خواهد آورد مرا / که در این پهنه ور آب ، / به چه ره رفتم و از بَهر ِ چه‌ام بود عذاب
« مانلی »
از بَهر ِچه‌ام بود عذاب = عذاب ِ من از بهر ِ چه بود
ج ـ مانده ازشب های دورادور / بر مسیر خامش جنگل/ سنگْ‌چینی از اجاقی خُرد، / اندرو خاکستر سردی./ همچنان کاندر غبار آلوده‌ی ِ اندیشه‌های ِ من ملالْ‌انگیز، / طرح ِ تصویری در آن هرچیز/ داستانی حاصلش دردی.
«اجاق سرد »
مثل اندیشه‌های من ملالْ‌انگیز
اندیشه‌های من ملالْ‌انگیز = اندیشه‌های ملالْ‌انگیز ِ من
چ ـ در پر از کشمکش این زندگی‌ي ِ حادثه بار، / – گرچه گویند نه – هر کس تنهاست / آن که می دارد تیمار ِ مرا کار من است ...
« مانلی »
در پر از کشمکش این زندگی حادثه بار = در این زندگی‌ي ِ حادثه بار ِ پر از کشمکش
ح ـ اندوهناک ِ شب / با موی دلْ‌ربایش بر جای ِ او / مِیلش نه تا که ره سپرد / هیچش نه یک هوس که بخندد / تنها نشسته در کشش ِ این شب ِ دراز
« اندوهناک شب »
هیچش نه یک هوس که بخندد = هیچ هوسی ، برای خندیدن در او نیست.
خ ـ ... در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم ، / من به روی آفتابم / می برم در ساحل دریا نظاره . / و همه دنیا خراب و خُرد از باد ست ...
كز دست رفتندم = که از دست من رفتند
د ـ دمْ نمی‌خفتش چشمان ِ حریص، / بود ما را سخن از قول و قرار، / لیک از خنده‌ی ِ بی‌رونق ِ صبح، / مانده بالینی و در آن بیمار.
« شب ِ دوش »
دم نمی خفتش چشمان ِ حریص = چشمان ِ حریصش، دمی نمی‌خفت.
ذ ـ افروخته‌ام چراغ از اين رو / تا صبحْ‌دمان در اين شب ِ گرم / می‌خواهم برکشم به جا تر / ديواری در سرای کوران
افروخته‌ام چراغ از اين رو / تا صبحْ‌دمان در اين شب ِ گرم = از اين رو در اين شب ِگرم چراغ افروخته‌ام ...
رـ تا زمان کاوای ِ طناز ِ خروس ِ خانه‌ی همسایه ام مسکین ، / می شکافد خانه های رخنه‌های ره نهفت ِ قیل و قالی را...
« پادشاه فتح »
1ـ خانه ی همسایه ام مسکین = خانه ی همسایه ی مسکین ِ من
زـ لب به دندان گزد دمی زفسوس / که شکستش به چشم خواب ، خروس
« قلعه‌ي ِ سقریم »
كه شکستش به چشم خواب، خروس = خروس، خواب به چشمش شکست
ژ ـ در شبی این‌گونه طوفان‌زا/ که جهان را شد زهم بگسسته گویی یکسره رگها.
« خانه ی سرویلی »
که جهان را شد زهم بگسسته گویی یکسره رگها = گویی ، رگ های جهان ، یکسره از هم گسسته شد.
س ـ از هر درِ ِ آن گماشتم باز / بیدار و بهوش پاسبانان / جز نقش تو هر چه شان ز دل دور / جز نام تو هر چه شان فراموش
« گنج است خراب را »
جز نقش تو هر چه شان زدل دور = هرچه ، جز نقش تو ( بود)، از دل شان دور( کردم )
جز نام تو هر چه شان فراموش = هرچه ، جز نام تو( بود ) ، از یادشان بردم
2 ـ برجسته‌سازي در کلام :
من چهره‌ام گرفته
من قايقم نشسته به خشکي
با قايقم نشسته به خشکي
فرياد مي‌زنم
... « قایق »
عبارت«من چهره‌ام گرفته»، بدون ضمير «من» هم، چه به لحاظ ابلاغ پيام وچه از نظر قواعد دستوري مشکلي ندارد. امّا حضورضمير «من»، نه تنها در کار برجسته‌سازي کلامي است، بلکه بر نقش «فرديّت» در شعر نيز تأکيد دارد.
در سطرسوم و چهارم (با قايقم نشسته به خشکي / فرياد مي‌زنم ) که قايق نمودي انساني مي‌يابد و در درد شاعر شريک مي‌شود و با او فرياد امداد سر مي‌دهد، اين «فرديّت» برجسته‌تر مي‌شود.
همین معنی را در شعر « مهتاب » هم می توان دید :
نگران با من استاده ، سحر/ صبح می خواهد از من / کز مبارک دم او آورم ای قوم به جان باخته را بلکه خبر ...
آن جا که می گوید : « نگران با من استاده سحر » ، می بینیم که « سحر » نمودی انسانی می یابد و درنگرانی‌ي ِ شاعر سهیم می شود .
برجستگي و حضورضمير «من»، در برخي از ديگراشعار نيما نشان مي‌دهد که استفاده از اين شکل بياني آگاهانه است:
من دلم سخت گرفته است از اين
ميهمانْ‌خانه ی مهمان‌ْکش ِ روزش تاريک
............................
3 ـ ايجاز در کلام ( حذف و تخفیف ) ( 46 )
الف ـ هرکس
در پر از کشمکش این زندگی‌ي ِ حادثه بار، / – گرچه گویند نه – هر کس تنهاست / آن که می دارد تیمار ِ مرا کار ِ من است
« مانلی »
هر کس تنهاست = هر کسی را که تصورش را بکنی ، تنها است = همه تنها هستند
پیشینه در ادب فارسی :
همی گفت هرکس که لهراسب شاه / به مردی ز ترکان تهی کرد گاه « فردوسی »
ب ـ هر کسی = تک تک آدم ها
صبح وقتی که هوا روشن شد / هر کسی خواهد دانست و به جا خواهد آورد مرا / که در این پهنه ور آب ، / به چه ره رفتم و از بهر چه ام بود عذاب
« مانلی »
پیشینه در ادب فارسی :
بگفتند هرگونه‌ای هرکسی / همانا پسندش نیامد بسی « فردوسی »
ج ـ «هنگام» به جاي «هنگامي»، «آن هنگام»:
هنگام که گريه مي‌دهد ساز/ این دود سرشت ابر بر پشت ... / هنگام که نیل چشم دریا / از خشم به روی می زند مشت ...
« هنگام که گریه می دهد ساز »
چ ـ «هرچه»، به جاي « همه چیز »، یا « هر آن چه در عالم هست » :
لیکن چه گریستن چه طوفان ؟ / خاموش شبي است، هرچه تنهاست. / مردی در راه می زند نی / و آواش فسرده بر می آید . / تنهای دگر منم که چشمم / طوفان سرشک می گشاید .
« هنگام که گریه می دهد ساز »
هرچه تنهاست = هر آن چه در عالم هست ، تنهاست
2ــ جاده خالی ست ، فسرده ست اَمرود / هرچه می پژمرد از رنج دراز / ...
« در فرو بند »
« هرچه » ، به جای « همه چیز »
3ـ ... کرده در راه ِ گلو بغضْ گره / هر چه می گردد با او از جا / هر چه ... هر چیز که هست از بر ِ او ... / جا که می سوزد دلْ‌مرده چراغ / کار هر چیز بریده است دوام ...
« کار شب پا »
4 ـ هر چه خوابیده، همه چیز آرام / می چمد از « پلم » ی خوک به « لم » / بر نمی خیزد یک تن به جز او / که به کار است و نه کار است تمام .
« کار ِ شبْ‌پا »
هرچه خوابیده = هرچه که هست، در خواب است = همه ی دنیا در خواب است.
رـ «دم»، به جاي «آن دم»
1 ـ دم، که لبخندهاي بهاران / بود با سبزه ی جویباران ...
« افسانه »
2 ـ دم که می سازد بی گوشت تن فقر ردیف / و به لبخند ظفرمندش مرگ / مانده در کار حریف
« سوی شهر خاموش »
س- همچنین در گشاد و شمع افروخت / آن نگارین ِ چربْ‌دست استاد / گوشْ‌مالی به چنگ داد ونشست / پس چراغی نهاد بر دم ِ باد / هرچه از ما به یک عِتاب بِبُرد
« داستانی نه تازه »
هرچه از ما به یک عتاب ببرد = هر چه از ما بود ( هرچه داشتیم ) به یک ناز و کرشمه ببرد = دار و ندار ما را به یک ناز و کرشمه ببرد
ش ـ « جا » ، به جای « آن جا »
... کرده در راه گلو بغض گره / هر چه می گردد با او از جا / هر چه ... هر چیز که هست از بر او ... / جا که می سوزد دلمرده چراغ / کار هر چیز بریده است دوام ...
« کار شب پا »
ش ـ تا زمان = تا آن زمان
از زمانی کز ره ِ دیوارها فرتوت / ... / تا زمان کاوای طناز ِ خروس ِ خانه ی همسایه ام مسکین ، / می شکافد خانه های رخنه های ره نهفت ِ قیل و قالی را.
« پادشاه فتح »
4 ـ واژه و ترکیب سازی :
نيما در حرف‌هاي همسايه مي‌گويد: «خيال نکنيد قواعد مسلم زبان در زبان رسمي پايتخت است. زور استعمال، اين قواعد را به وجود آورده است. مثلاً به جاي «سرخورد، سرگرفت» و به جاي «چيزي را از جا برداشت» ، «چيزي را از جا گرفت» ( 47 )

کلمات را با کمال اطمينان استعمال کنيد، يک توانگري بيشتر براي شما پيدا مي‌شود، که خودتان تسلط پيدا کرده، کلمات را براي دفعة اول براي مفهوم خود استعمال مي‌کنيد».
در بسياري از اشعار نيما، با واژگان و ترکيباتی رو به رو هستيم که يا در زبان فارسي پيشينه نداشته و يا، به نوعي مهجور بوده‌اند :
الف ـ روشن آرای
کرد افشای رازهای مگو / سردی آور شب زمستانی / کرد افشای رازهای مگو / روشن آرای صبح نورانی
« خروس می خواند »
ب ـ نازک آرای :
الف ـ نازک آرای تن ساق ِ گلی / که به جانش کشتم / و به جان دادمش آب / ای دریغا ببرم
می شکند
.
« مهتاب »
پیشینه‌ی « آرای» ( اسم فاعل ـ مخفف آراینده ، از مصدر « آراستن » ) در ادب فارسی :
چمن آرا ، عالم آرا ، مُلک آرا ، مجلس آرا ، رزم آرا ، سخن آرا ، صف آرا و...
پیشینه در ادب فارسی :
من اگر خارم اگر گل چمنْ‌آرایی هست / که از آن دست که می پروردم می رویم « حافظ »
زنده یاد مهدی اخوان ثالث، در کتاب عطا و لقای نیما یوشیج ، نقل می کند که نیما ، دو ترکیب « روشنْ‌آرای » و «نازکْ آرای» را ، با « ی ِ» مکسور می خواند. یعنی « ی ِ» را به کلمه‌ی ِ بعدی اضافه می‌کرد.
امّا، خود بر این نظرست که این دو ترکیب را به هر دو شکل ( با « یْ » ساکن و « ی ِ» مکسور) می شود خواند. به علاوه، هر دو ترکیب را، در وجه ِ فاعلی می بیند:
« نازکْ‌آرای » = به « نازکی آراینده »، یا « به نازکی و نازکانه آرایش کننده ».
« روشنْ‌آرای »، یعنی جهان را به روشنی آراینده. ( 48 )
ج ـ نازکْ‌آرای :
نازکْ‌آرایِ تن ِ ساق ِ گلی / که به جانش کشتم / و به جان دادمش آب / ای دریغا ببرم می شکند.
« مهتاب »
تعبیر رایج ( 49 ) از « نازکْ‌آرای »، « نازکْ‌آراینده » و در وجه ِ فاعلی است. امّا، شاید بتوان « نازکْ‌آرایْ تن » را ، « به نازکی و نازکانه آراسته شده» تعبیر کرد . و چرایش:
شاید منظور نیما، از « نازکْ‌آرای تن ِ ساق ِ گل »، همان « شعر ِ نو ِ نیمایی باشد » که آن را « با جانش کشت و آبیاری کرد. » : « که به جانش کشتم و به جان دادمش آب » .
بنا بر این، فاعل، نیما است و « نازک آرای تن ِ ساق گل » ، مفعول .
این را هم گفته باشم که ، زنده یاد اخوان ثالث، در کتاب ِ عطا و لقای ِ نیما یوشیج، سطر شعری‌ي ِ مذکور را به صورت: « نازکْ‌آرای تن و ساق ِ گلی ... » می نویسد، یعنی حرف ِ ربط ِ « و » را بین « نازکْ‌آرای » و « ساق ِ گلي » قرار می دهد.
ج ـ دانشْ‌آرای:
گرد بر گرد من نکورایان / تیزْهوشان و دانشْ‌آرایان
« قلعه ی سقریم »
چ ـ نواگر :
گرم شد از دم ِ نواگر ِ او / سردی‌آور شب ِ زمستانی / کرد افشای ِ رازهای ِ مگو ...
« قوقولی قو خروس می خواند »
پیشینه ، درادب فارسی :
در ادب فارسی، « نواگر » به معنی مطرب وخواننده است.
به باغ اندر ندیده ایچ جانور / مگر بر شاخ، مرغان نواگر « فخر الدین اسعد »
خ ـ « خراب ِ عذابِ» و « عذاب ِ خراب »
من که ماندم در آن عذاب خراب / بشکوهیدم از خراب ِ عذاب
« قلعه ی سقریم »
شکوهیدن = ترسیدن ، بیم بردن ، واهمه کردن
پیشینه در ادب فارسی:
نباید شکوهید از ایشان به جنگ
نشاید کشیدن ز پیکار چنگ
« فردوسی »
چو خاقان خبر یافت زان بخردی
شکوهید از آن فرّه‌ي ِ ایزدی
« نظامی »
د ـ بشسته (شسته ـ بشسته تن = تن ِ شسته (شده )، ( احتمالأ ، متأثر از گويش مازندرانی) ( 50 )
1ـ ابر چو لباده‌ای است / بر زبر کوه ها / بيشه بشسته تنی است / کرده به لباده جا / همچو رخ ِ دلْ‌بران / هوشْ‌بر و دلْ‌ربا...
« صبح »
2ـ روی این بام ِ تن بشسته ز قیر = روی این بام قیر اندود = شب
صبحگاهان که بسته می ماند / ماهی آبنوس در زنجیر، / دُم ِ طاووس پرمی افشاند ، / روی این بام ِ تن بشسته ز قیر ...
« خنده ی سرد »
پیشینه در ادب فارسی :
روی به قیر شستن = کنایه از تیره و سیاه شدن
شبی چون شَبَه [ شبق = سنگی سیاه و برّاق ] روی شسته به قیر / نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
« فردوسی »
ر ـ بیفسردن = افسردن = فسردن ( سرد شدن، یخ بستن، اندوهگین شدن، پژمردن)
از بر ِ این بی‌هنر گردنده‌ی ِ بی نور / هست نیما اسم یک پروانه‌ی مهجور / مانده از فصل ِ بهاران دور / در خزان ِ زرد ِ غم جا می گزیند / بر فراز گْلْ‌بُنان ِ دلْ‌بیفسرده نشیند...
« نیما »
س ـ جهانخواره
خلق می‌گويد: اما آن جهانخواره / (آدمی را دشمن ديرين) جهان را خورد يکسر
ش ـ بهار کردن (شکوفه کردن، گل کردن- متأثر از گويش ِ مازندرانی)
گر گشادش زبان و کرد بهار / چو خزانش بيفکنيد زکار
« قلعه ی سقریم »
ش ـ گريه ساز دادن (گريه سردادن ...)
«هنگام که گريه می‌دهد ساز / اين دودْسرشت ِ ابرْ برپشت»

« هنگام که گریه می دهد ساز»
ز ـ گریه سازکردن ( به گریه آغازیدن )
ای گل ! به خنده لب مگشا کافتی است باد / وای شمع ! گریه ساز کن آمد شب وظَلَم
« الرّثا ء »
ژ ـ عشوه ساز دادن = کرشمه و دل‌ْفریبی
زان دیر سفر که رفته از من / غمزه زن و عشوه ساز داده / دارم به بهانه های مأنوس / تصویری از او به بر گشاده
« هنگام که گریه می دهد ساز »
غمزه زن = کرشمه نما و شوخ چشم
پیش که غمزه‌زن شود چشم ستاره‌یِ ِسحر / بر صدف فلک رسان خنده ی جام گوهری
« خاقانی »
پیشینه در ادب فارسی :
عشوه ساز دادن = کرشمه و دلْ‌فریبی و ناز و غمزه کردن
هفت و نُه ِ این صنم ِ عشوه ساز / عقلْ‌فریب آمد و بُرنا نواز
« امیر خسرو »
س ـ شناسيدن (شناختن )
همچو مستی که شور بيش کند / نشناسيده راه پيش کند
ش ـ شنیدستم = شنیده ام
من سخن های بد و نیک همه خامان این ره را شنیدستم / آن کسان را کز رسن بالا شده بر سوی بامی / پس چنان دانند کز آن بر فلک بالا برفتستند، دیدستم ...
« خانه ی سریویلی »
پیشینه در ادب فارسی :
شنیدستم = شنیده استم = شنیده ام
پیشینه در ادب فارسی :
شنیدستم از نامورْ مهتران / همه داستان‌های نامْ‌آوران ...
« فردوسی »
ص ـ در چشم کشاندن (به ديده آوردن، به نظر آوردن)
«برق سياه ْتابَش، تصويری از خراب / در چشم می‌کشاند»
« ری را »
ط ـ رنگ بستن (رنگ گرفتن)
رنگ می‌بندد / شکل می گيرد / گرم می‌خندد...
پیشینه در ادب فارسی :
« رنگ بستن » ، مثل « حنا بستن » ، به معنی « بستن رنگ به موی سر و صورت یا رنگ کردن
( گذاشتن ) موی سر وصورت » به کار رفته است .
ظ ـ تراويدن مهتاب
می‌تراود مهتاب / می‌درخشد شب‌ْتاب / نیست یکْ‌دم شکند خواب به چشم کس و لیک / غم ِ این خفته‌ی ِ چند / خواب در چشم ترم می شکند.
« مهتاب »
ع ـ آمدن = شدن
خشک آمد = خشک شد
خشک آمد کشتگاه من / در جوار کشت همسایه ...
« داروگ »
خراب آمد = خراب شد
2 ـ و خراب آید در آوار غریو لعنت بیدار محرومان / هر خیال کج که خلق خسته را با ان نخواهای ست ...
« مرغ آمین »
غ ـ عطسه ی صبح
می شتابد به راه، مرد ِ سوار / گرچه اش در سیاهی اسب رمید / عطسه ی صبح در دماغش بست / نقشه‌ی ِ دلْ‌گشای ِ‌ صبح ِ سفید
« خروس می خواند »
در این جا ، نیما ، به ضرورت وزن، فعل مرکب « نقشه بستن » را ، به جای « نقش بستن » به کار می گیرد.
شاهد:
من نقش همی بندم و تو جامه همی باف / این است مرا با تو همه شغل و همه کار
« ناصر خسرو »
ف ـ خواب در چشم شکستن = خواب از چشم ربودن = بی خواب کردن
غم این خفته ی چند / خواب در چشم ترم می شکند
« می تراود مهتاب »
ق:
1 ـ خواب به چشم کسی شکستن = کسی را از خواب پراندن
لب به دندان گزد دمی ز فسوس / که شکستش به چشم خواب، خروس
« قلعه‌ي ِ سقریم »
2 ـ خواب به چشم شکستن ( شکسته شدن ) = بیدارماندن = خواب به چشم نیامدن
شب همه شب شکسته خواب به چشم / گوش بر زنگ کاروانستم / با صداهای نیمه زنده ز دور همْ‌عنان گشته، همْ‌صداگشتم
« شب همه شب »
ک ـ « خیال صحرایی » ، « نهاد دریایی ، « سرشت دنیایی »:
شعر، آیتی از خیال صحرایی ماست / عشق ، آفتی از نهاد دریایی ماست / گفتم به اجل : در این میان حکم تو چیست ؟ / گفت آن چه که با سرشت دنیایی ماست
« رباعيات نیما »
گ ـ خیال ناشاد :
گفتا چه به غم در شدم از یاد سحر / گفتم که چه می دمد به ما باد سحر / گفتا که به جام بین ، بدیدم خورشید / می خندد بر خیال ناشاد سحر
« رباعیات نیما »
ل ـ خنده زدن : (51)
ای بسا خنده ها که زدی تو / بر خوشی و بدی‌ي ِ گل ِ من
« افسانه »
چون ماه خنده می زند از دور روی موج / در خُرده‌های خنده‌ی او یافته‌ست اوج
«اندوهناک ِ شب»
نمونه در ادب فارسی:
« خنده زدن » ، به معنای خندیدن :
هر زمان چون پیاله چند زنی / خنده در روی لعبت ساده
«سعدی »
« خنده زدن » ، به معنای « مسخره کردن » :
هر که سخن نشنود از عیب پوش / خود شود اندر حق خود عیب کوش / گر چه زند خنده بر او مرد و زن / او هم از آن خنده شود خنده زن »
«امیر خسرو دهلوی »
م ـ از یاد کسی کاستن = کسی را از یاد و خاطر بردن = کسی را فراموش کردن
شباهنگام در آن دم که بر جا دره ها چون خفته ماران خفتگانند / در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام / گَرَََم یاد آوری یا نه / من از یادت نمی کاهم / ترا من چشم در راهم .
« ترا من چشم در راهم »
ن ـ از یاد کسی گم شدن = از خاطر رفتن ، فراموش شدن
گم‌شد از من، گم‌شدم از یاد او / ماند برجا قصّه‌ی بیداد ِ او
« قصه ی رنگ پریده »
وـ بامداد ِ شعر
در صفای بامداد ِ شعر ِ آنان / که جهان را راست می شد کارها از آن ...
« خانه سریویلی »
5 ـ تقدم صفت بر موصوف ( احتمالأ متأثر از گويش مازندراني)
الف ـ دراز بيابان (بيابان ِ دراز)
صبحی ست خنده بسته به لب ؟ ـ یا شبی ست کاو / رو در گریز از در صبحی ست / در راه این دراز بیابان ؟
« ناقوس »
ب ـ دلْ‌اشوبْ چراغ (چراغ ِ دلْ‌آشوب)
پا گرفته ست زمانی ست مدید / ناخوش احوالی در پیکر من / دوستانم ، رفقای محرم / به هوایی که حکیمی بر سر ، مگذارید / اين دل آشوب چراغ / روشنايی بدهد در برمن !

« خونریزی »
ج ـ نهفتْ صدا « صدای نهفته »
طوفان‌زده ست هیبت دریا / وانگیخته نهفتْ صدایی / در گوشه ها نهان / دریای بیکران
« هاد »
چ ـ اندوهناکْ شب = شب اندوهناک = شب ِ اندوهگین و محزون
عنوان شعر ، « اندوهناکْ شب » = شب ِ اندوهناک است. اما در سطری از شعر، « اندوهناک ، با « ک » مکسور، یعنی به صورت « اندوهناک ِ شب » هیئتی انسانی یا پری‌وار می یابد.
آن سایه ی دویده به ساحل / گم گشته است و رفته به راهی / تنها به جاست بر سر ِ سنگی ، / به جای او ، / اندوهناک ِ شب.
در سطور بعدی می خوانیم :
موجی رسیده فکر ِ جهان را به هم زده / برهرچه داشت هستی ، رنگ عدم زده / اندوهناک ِ شب / با موی دلْ‌ربایش برجای او / میلش نه تا که ره بسپارد / هیچش نه یک هوس که بخندد ...
ح ـ نیلْ‌چشمْ دریا ( دریای ِ نیلْ‌چشم ـ دریا، در هیئت انسانی با چشمان نیلی تصویر شده است )
هنگام که نیلْ‌چشمْ دریا / از خشم به روی می زند مشت
« هنگام که گریه می دهد ساز»
خ ـ جهانْ‌افسا (افسونگر ِ جهان)
در تمام طول شب / کاین سیاه ِ سالخورد انبوه دندان‌هاش می ریزد / وز درون ِ تیرگی‌های ِ مزوّر / سایه های ِ قبرهای مردگان و خانه‌های زندگان درهم می‌آمیزد / وآن جهانْ‌افسا، نهفته در فسون ِ خود/ از پی خواب ِ درون ِ تو / می دهد تحویل ازگوش تو خواب ِ تو به چشم تو ...
« پاد شاه فتح »
د ـ بیدارْمحرومان
... و خراب آید در آوار ِ غریو لعنت ِ بیدارْمحرومان
« مرغ آمین »
غریو ِ لعنت ِ بیدارْمحرومان = و غریو لعنت ِ محرومان ِ بیدار
زنده یاد اخوان ثالث، در حالی که تعبیر فوق را رد نمی کند، بر این باورست که منظور از « بیدارْمحرومان »، در واقع « بیداری‌ي ِ محرومان » است . یعنی صفت « بیدار » جانشین اسم مصدر ِ « بیداری » شده است. ( 52)
ذ ـ آرامْ‌سرای = سرای ِ آرام
واندر آرامْ سرای شهر نو تعمیر خود پویا / از نگاه زیر چشم خود / با تو این حرفی دگر هر لحظه گوید ...
« پادشاه فتح»
تعبیر زنده یاد اخوان ثالث : « آرام ْسرای » به جای « آرامی‌ي ِ سرای » یا « آرامش ِ سرای » آمده است، یعنی صفت جای اسم مصدر نشسته است.
« منبع بالا»
ر ـ سرد ِ دود اندوده‌ی ِ خاموش
در بسیط ِ خطه‌ی ِ آرام، می خواند خروس از دور./ می شکافد جرم دیوار سحر گاهان. / وز بر ِ آن سرد ِ دود اندوده ی خاموش ، / هرچه ، با رنگ تجلی ، رنگ در پیکر می افزاید . / می گریزد شب ،/ صبح می آید.
تعبیر زنده یاد اخوان ثالث : «سرد» ، به جای « سردی » نشسته است. ( 53 )
زـ من برآن خنده که او دارد می گریم . / و بر آن گریه که او راست به لب می خندم / و طراز شب را، سرد و خموش / بر خراب تن شب می بندم ...
« آن‌ که می گرید »
بر خراب تن شب می بندم = بر تن خراب شب می بندم
تعبیر اخوان : « خراب ِ شب » = خرابی شب
ژ ـ پایان این شب / چیزی به غیر روشن ِ روز سفید نیست
« اندوهناک ِ شب»
روشن ِ روز ِ سفید = روز ِ سفید ِ روشن
6 ـ کاربرد صفت ، به جای اسم
الف ـ برق ِ سياهْ‌تابش تصويري از خراب / در چشم مي‌کشاند
« ری را »
(«خراب» به جاي «خرابي» آمده است)
شعر « ری را » ، از بحث انگیز ترین و تأویل گریز ترین شعرهای نیما است .
نک : « هوشنگ گلشیری ، دنیای سخن ، شماره 8 ، بهمن 65 ، ص 34»
ب ـ زردها بی خود قرمز نشده اند / قرمزی رنگ نینداخته است / بی خودی بر دیوار.
« برف »
ج ـ در بسیط خطه‌ی آرام ، می خواند خروس از دور ./ می شکافد جرم دیوار سحر گاهان . / وز بر ِ آن سرد ِ دود اندوده ی خاموش ، / هرچه ، با رنگ تجلی ، رنگ در پیکر می افزاید . / می گریزد شب ،/ صبح می آید .
وز بر ِ آن سرد ِ دود اندوده ی خاموش = و از بر آن ( صبح ) دودی خاموش
پ ـ این‌ جایم در خراب تو، من / ای خسته کنون گرفته ام جا / آبادی این سرای بگذار / گنج است خراب را در آغوش
« گنج است خراب را »
این‌ جایم در خراب تو، من = من این جا در (خانه ی) خراب ِ توهستم
گنج است خراب را در آغوش
خراب = خرابه
7 ـ برخی دیگر از اختصاصات زبانی :
الف - به چشمان خسته
...هول غالب ، همه چیزی مغلوب . / می رود دوکی ، این هیکل اوست . / می رمد سایه ای ، این است گراز . / خواب آلوده ، به چشمان خسته ، هر دمی با حود می گوید باز : / چه شب موذی و گرمی و دراز ...
« کار شب پا »
ب ـ من به تن دردم نيست / یک تب سرکش تنها پکرم ساخته و دانم این را که چرا
« خونریزی »
(درد من به تن نيست، تنم درد نمی‌کند)
پ - به جان شوریده = شوریده جان
او ز رفت آمدن ِ موج ِ به جان شوریده ،/ آمد اندیشه به کارش باریک . / گفت با خود : " چه شبی ! / با همه خنده ی مهتابش بر من تاریک ...
« مانلی »
هر که را کنج اختیار آمد تو دست از وی بدار / کانچنان شوریده دل پایش به گنجی در فروست
« سعدی »
چه خوش گفت شیدای شوریده سر / جوابی که باید نوشتن به زر
« سعدی »
ت ـ زن، به دل خسته، صدا بگرفته / می رود هر نگهش، می آید / گوییا داده به خود نیز فریب / چشم او می پاید ...
« مادری و پسری »
زن ، به دل خسته ... = زن ، با دل خسته = زن، دلْ‌خسته
ث ـ به تن درست و برومند
... اما به تن درست و برومند / « کک کی » که مانده گم / دیری ست نعره می کشد از بیشه ی خموش ...
« کک کی »
7 ـ استفاده از واژگان محلي (مازندراني)
الف ـ «پک و پک سوزد آن جا «کله سي»
(کله سي = نوعي اجاق)
ب ـ ديري ست نعره مي‌کشد از بيشه‌ي خموش / «کک کي» که گشته گم
(کک کي: نام گاو نر)
وازنا = نام کوهی است در یوش، رو در روی خانه‌ی نیما. گویند هر گاه ابر آن را بپوشاند، در قشلاق بارندگی است.
پ ـ ماه می تابد، رود است آرام، / بر سر شاخه ی اوجا، تيرنگ / دم بیاویخته ، در خواب فرو رفته ، ولی در « آئیش » / کار « شب پا » نه هنوز است تمام .
(اوجا = نوعي نارون، تيرنگ = قرقاول جنگلي، آییش = مزرعه‌ی ِ برنج، شب پا = نگهبان ِ (شبْ‌گرد ِ) مزرعه ی ِ برنج.
ت ـ بیخود دویده است / بیحود تنیده است / « لم » در حواشی « آییش » / باد از برابر جاده / کانجا چراغ روشن تاصبح / می سوزد از پی چه نشانه.
« در پیش کومه ام »
لَم = نام گیاهی در هم پیچیده و تیغ‌ْدار، از گونه‌ی ِ تمشک ِ وحشی.
8 ـ استفاده از صوت
الف ـ تيک تيک، چه به شيشه شب‌ْپره می‌کوبد / آشوب‌زده است باد و می‌آشوبد / دستی ز گريبان سياه دريا / بيرون شده تا هر بد و نيکی روبد.
ب ـ قوقولی قو! خروس می‌خواند / از درون نهفت ِ خلوت ده / از نشيب رهی که چون رگ خشک / در تن مردگان دواند خون...
« قوقولی قو خروس می خواند »
ج ـ پک و پک سوزد آن جا «کله سی» / بوی از پیه می آید به دماغ ...
« کار ِ شبْ‌پا » ( 54)


از جمله عواملی که موجب شد تا شعر نيما ، بيشتر«مصرف خصوصي» پیداکند و جز تعدادي از آن‌ها، با اقبال عمومي رو به رو نشود، گذشته از نگاه نا متعارف نيما به هستي و ذهنيّت پيچيده‌ي ِ شاعرانه‌ي‌ ِ او، همين «آشنايي‌زدايي» از زبان و انحراف از زبان معيار است.
درباره‌ي ِ این که نیما، در بدعتش، از نظر زبان، به چه تجربه‌هایی نظرداشت و از چه منابعی سود برد، شاید نتوان از حدس و گمان فراتررفت. امّا، با توجّه به آن چه که تا کنون از سوی محققان و تحلیلْ‌گران شعر نیمایی گفته‌شده‌است، می توان به چند احتمال قوی و ضعیف اشاره داشت:
1ـ اشعار هجایی اوستا و مشخصأ « گات ها » ( 55)
2ـ اشعار نسبتأ متحول و دیگرگونه ی مربوط به دوره ی مشروطه .
3 ـ اوزان حاکم بر ترانه های عامیانه ( 56)
4ـ نمونه های انگشت شماری از اشعار غیر متعارف برخی از شعرای کلاسیک ایران، که کم و بیش از هنجارهای شعر کهن فارسی فاصله گرفته بودند. ( 57 )
5 ـ ادبیّات فرانسه: سمبولیسم و تحولات بنیادی که در این رهگذر در اشعار فرانسه اعم از فرم و محتوا ایجاد شده بود.
1 ـ نیما، در جایی می گوید « در هنر، هرکاری از ریشه‌ی ِ قبلی آب‌می‌خورد.» . همین طور ، در نامه ی معروفش به شین. پرتو، « رد » شعرش را ، به « گات ها » می رساند :
« ... من روابط مادی و عینی را در نظر گرفته ام و از " گات ها " که فرمان اصلی ست و اصلیّت وزنی را در شعر ما دارد، شروع کرده ام » .
2 ـ لئون سرکیسیان نخستین کسی است که در مقاله ی « معاصرین »، مندرج در نشریه ی فرانسوی زبان ِ تهران دوژورنال ، بهمن 1319 » کوشید تا جای پای شعرای فرانسوی را در اشعار نیما بیابد.
در ترجمه‌ی ِ بخش ِ کوتاهی از نوشته‌ي ِ مذکور می خوانیم :
« آیا می توان گفت که نیما یوشیج مرید مالارمه است ؟ آیا این مقایسه از ان رو است که نیما قالب بندی های اشعار فرانسه را در اشعار ایران تطبیق کرده است ... باری ، جزئیات فنی اشعار را کنار بگذاریم و فقط فکر و اندیشه را که رهبر آن هاست در نظر بیاوریم . نیما یوشیج مانند مالارمه منطق را کنار گذارده ، در عالم فکر بسر می برد. در این جا شاعر به پل والری شباهت دارد . نیما مانند والری به آداب و رسوم پشت پا زده و تنها قریحه ی صاف خود را می آراید ... » ( 58 )
3 ـ جلال آل احمد هم ـ در مقاله‌ی ِ مشکل نیما یوشیج، به تأثیر پذیری‌ي ِ نیما از ادبیّات فرانسه و «سمبولیست» ها اشاره می کند و با استناد به این جمله‌ی ِ نیما که « آشنایی با زبان خارجی را تازه ای پیش پای من گذاشت »، می گوید:
« به این طریق قبل ازهر چیز دیگر اگر تحولی را که او به وزن اشعار خود داده است اثری از ادبیّات فرانسه بدانیم ، راه ناصوابی نرفته ایم » .
آل احمد در مورد این که نیما از کدام یک از شعرای فرانسه تأثیر پذیرفته‌است، می گوید:
« شاید بتوان گفت چون در بیان سمبولیک مفاهیم شعری، پیش از دیگر شعرا بیش از همه کوشیده است نخستین آثار شعری فرانسه که خوانده آثار مالارمه باشد. اما آن چه مسلم است این که او پس از آشنایی با « شعر آزاد » Vers libre و « شعر سفید » Vers blanc از اروپاییان که مقصود از اولی شعر بی قافیه است و از دومی شعر بی وزن و قافیه ( و بهتر است در فارسی از این هر دو اصطلاح به تعبیر « غیر عروضی اکتفا کنیم ) در راه سرودن اشعار ِ بی وزن و قافیه افتاد. » ( 59 )
4 ـ زنده یاد مهدی اخوان ثالث، با اشاره به عبارت منقول از نیما، در مورد « گات ها » ( که در بالا آمده است ) می گوید:
« این مطلب را من نمی توانم به جایی که جای باشد برسانم. جز آن که به طور کلی و دربست قبول کنیم و اتکاء به گفته‌ی کلی و مبهم او [نیما] را همچنان ، کلأ کافی بشماریم و بگوییم مسلمأ نیما ، لااقل با ترجمه ی اوستا و شعر قبل از اسلام ایران آشنایی داشته است. »
آن گاه، نوشته اش را این گونه ادامه می دهد:
« پس یکی از مؤثرات و سرچشمه‌هایی که ممکن است احتمالأ در این اختیار و انتخاب در مدّ ِ نظر ِ اهل تحقیق باشد، توجّه نیما و اشاره اش به شعر قبل از اسلام ایران تواند بود. هیچ بعید نیست که شکل و شیوه‌ی اشعار هجایی‌ي ِ نیاکان ما، خاصّه اوستا و بالاخص گات ها، چه در امر وزن و قافیه و چه در طبیعت بیان شعری، نظر او را جلب کرده باشد ... » ( 60)
آقای محمود کیانوش، در کتاب در دست نگارشش ( با ارائه‌ی ِ نمونه‌هایی) به تأثیرپذیری‌ي ِ نیما از ادبیّات ِ نو ِ فرانسه ( به طور مشخّص امیل ورهارن، سمبولیست ِ بلژیکی) به لحاط مضمون و در حوزه ی زبان، اشاره دارد.
در زیر، نمونه‌هایی ناظر بر این داوری، پیش ِ رو قرارمی‌گیرد ( 61 ):
خانه‌ي ِ همسایه‌ام مسکین...
La maison de mon voisin pauvre
(خانه‌ي ِ همسایه‌ي ِ منْ فقیر= خانه‌ي ِ همسایه‌ي ٍ فقیر ِ من)
من قایقم نشسته به خشکی...
Moi mon bateau naufrage
(من قایقم شکسته = من که قایقم شکسته‌است...)
با قایقم نشسته به خشکی...
Avec mon bateau naufrage
(با قایقم شکسته = با قایق شکسته‌ام)
به تنم خسته (با تنم خسته)...
Moi avec mon corps fatigue
(من با تنم خسته = من با تن ِ خسته‌ام)...
مرده را ماند در گورش تنگ...
Il est comme un cadavre dans sa tombe etroite
(شبیه مرده ای است در گورش تنگ = در گور تنگش)
اندیشه های من ملال انگیز...
Mes pensees sombres ( 61 )


تأثيرپذيري‌ي ِ نيما از غرب:


همان گونه که انقلاب مشروطيت ـ در نگاه و نظر پيشگامانش ـ به انقلاب فرانسه و روشنفکران و متفکران عصر روشنگري اروپا نظر داشت، شعرنو فارسي ـ اعم از تجربة موفق نيما، که بر يک نظام معرفتي و نظري بنا شده بود و يا آن چه که به صورت پراکنده و گذرا در «محمّد مقدّم»، «تندرکيا»، «ش. پرتو» و«هوشتگ ايراني» مي‌بينيم ـ از تحولات شعري در اروپا متأثر بود. نيما، به جد معتقد بود که نه تنها «انقلاب ادبي»، حتي هنر شاعري، در گرو اشراف به تحولات ادبي در سطح جهان است. در همين معني، در سال 1308 ه.ش. در نامه‌اي به ذبيح‌الله صفا مي‌نويسد:
«از انقلاب ادبي نوشته بودي. کسي که امروز در اين فن و صنعت [هنر] زحمت مي‌کشد ـ بارها به رفقايم گفته‌ام ـ لازم است بين‌المللي باشد. يعني مطابق ترقي و تکامل کنوني. جز با آن چه انوري و متنبي با آن آشنا بوده‌اند، با چيزهاي ديگر نيز آشنايي داشته باشد. تاريخ صحيح ادبيات ملل، طرز انتقاد، مخصوصاً صنعت [هنر] و فلسفة آن يا علم‌الجمال [را بشناسد]... و به طريق امروزي عمل کند تا اين که بتوانند به او بگويند شاعر امروز. پس از آن، تجدد ادبي يک پرتو ديگري است. پرتوي است فوق‌الافهام و فوق تمام اين‌ها. سليقه‌اي است که به طريقه اين شاعر ملحق مي‌شود. نه فقط در لفظ و معني، بلکه در شکل و صنعت». ( 62 )
نيما، در زندگي نامه ی خود ـ نوشته‌اش مي‌گويد «آشنايي با زبان فرانسه را تازه راه در پيش چشم من گذاشت». و در جاي ديگر از تأثير ادبيّات اروپا بر ادبيّات و هنر در ايران مي‌گويد:
«در ادبيات و آثار ديگر هنري ما، نفوذ ذوق و سليقه‌ي ِ خارجي از نيمه‌ي ِ دوم سده‌ي ِ نوزدهم شروع شد... در آغاز سدة حاضر تحول بيشتري به واسطه‌ي ِ آشنايي زيادتر با آثار اروپايي در ذوق و احساس ما به وجود آمد».
( 63)
در نوشته‌هاي نيما، به خصوص مقالات تئوريک «حرف‌هاي همسايه»، نه تنها به شعرايي مثل «اميل ورهارن» سمبوليست بلژيکي، «پوشکين»، شاعر روس، «مالارمه»، پدرسمبوليسم فرانسه، «ادگارآلن‌پو» نويسنده امريکايي که مالارمه به نوعي متأثر از او بود و... اشاره مي‌شود، بلکه از تحولات شعري در غرب، به خصوص اروپا، به مناسبت صحبت به ميان مي‌آيد.
در يکي از يادداشت‌هاي «حرف‌هاي همسايه» مي‌خوانيم:
«مي‌خواستيد بدانيد قرن 19 چه مزيتي داشت. از خلق سمبوليسم گذشته، قرن 19 پر بود از سرشاري طبع. هرچند که در دورة ما سمبوليسم هم کامل‌تر مي‌شود، آن سرشاري و شور حرف ديگري است... هوگو از آن‌هايي است که کاملاً سرشار است و در روسيه پوشکين...» ( 64 )
نيما، اگرچه درآغاز و به خصوص در شعر تغزلي «افسانه» شاعري است رمانتيک و در بيان تب و تاب‌هاي عاشقانه، شکست در عشق، خلوت با طبيعت... به مکتب رمانتيسم فرانسه نظر دارد. اما، تأثيرپذيري نيما از ادبيّات فرانسه و نقشي که اين تأثيرپذيري در انقلاب ادبي نيما بازي مي‌کند، عمدتاً به مکتب سمبوليسم مربوط مي‌شود.
پرداختن به سمبوليسم فرانسه و تأثير آن بر نيما، مجال مستقلي را مي‌طلبد. از اين رو، براي اجتناب از طولاني‌تر شدن نوشته، تنها اشاره‌اي گذرا به آن خواهم داشت.
به گمان من ، نيما، با شناخت نهضت شعرنو فرانسه ـ که با سمبولسيم آغاز شد ـ و ضرورت‌هايي که تحول در شعر فرانسه را اجتناب‌ناپذير مي‌کرد، از پس ساليان دراز کلنجار رفتن با شعرکهن فارسي و اشراف به محدوديت‌ها، موانع، امکانات و ظرفيت‌هاي آن، جنبه‌هايي از پيشنهادات سمبوليست‌ها را براي ايجاد تحول در شعر فارسي به کار مي‌گيرد.
پيشترگفته باشم که در مکتب سمبوليسم فرانسه، دو نگاه و گرايش متفاوت وجود داشت:
يک گرايش، که در شاعراني مثل ورلن و لافورگ و بعضاً رمبو ديده مي‌شد، معتقد به شکستن قالب‌هاي شعري مرسوم فرانسه بود. اين شاعران، که حاکميت «نظم مسلط الکساندر» ـ مصراع 12 هجايي ـ در شعر فرانسه را مانعي در راه خلاقيت شاعرانه مي‌ديدند، مصراع‌هاي شعري را، به ضرورت کوتاه و بلند مي‌کردند.
گرايش ديگر -- که شاعراني مثل مالارمه و رنه گيل آن را نمايندگي مي‌کردند -- زباني متفاوت با زبان معيار و مردم را براي بيان دريافت‌هاي شاعرانه ضروري مي‌ديد و -- به مَثَل -- به هم ريختن نحو زبان را به عنوان يکي از راه‌هاي دستيابي به اين هدف پيشنهاد مي‌کرد. ( 65 )
ديديم که نيما، همين تمهيدات را -- متناسب با ويژگي‌ها و ظرفيت‌هاي زبان فارسي -- به کار مي‌بندد و به سمبوليسم فرانسه رنگ و نشاني از زمان و مکان زندگي‌ي ِ خود مي‌دهد.
پرداختن به « سمبوليسم نيمايي » ( 66 ) ، بدون داشتن شناختي هرچند اجمالي، از جهان‌بيني اجتماعي ـ سياسي‌ي ِ نيما و به خصوص نگاه مبتني بر نفي و انکار او نسبت به دگرگوني‌هاي روزگارش، کار عبثي است. امّا، از سوي ديگر بازکردن زاويه‌اي جديد در مورد نيما موجب خلط مبحث و طولاني‌تر شدن اين نوشته خواهد شد. از اين رو، بررسي داوري‌ي ِ نيما نسبت به دورانش را به نوشته‌اي ديگر محوّل مي‌کنم و با اشاره‌اي گذرا به برخي سمبول‌ها‌ [/نمادها / ما به ازاءها]ي ِ مختصّ نيما اين مقال را به پايان مي‌برم.
در شعر نيما، واژگاني مثل شب، صبح، دريا، کوه، جنگل و پرندگان و... به صورت سمبول‌ [/ نماد/ ما به ازاء] هاي ِ طبيعي به شرايط سياسي ـ اجتماعي حاکم بر دوران او نظر دارند.
برخي از سمبول‌ هاي نيما، مثل «کک کي» يا «ققنوس»، در همان حال که مي‌توانند عموميّت‌يافته و در حديث ِ ديگران معني يابند، ما به ازاءهایی از خود ِ نيما هستند.
يکي از معروف‌ترين سمبل‌هايي که نيما -- بيش از هر واژه‌اي -- در شعرهايش به کار مي‌گيرد، سمبل «شب» است که معطوف به فضاي سياسي ـ اجتماعي‌ي ِ روزگار اوست. اين «سمبل»، در شعرهاي نيما چنان حضور برجسته و معناداري پيدا مي‌کنند که نيما بسياري از عناوين شعرش را با اين واژه پيوند مي‌دهد:
«اي شب»، «اندوهناک شب»، «شب پره‌ي ِ ساحل ِ نزديک»، «در نخستين شب»، «هست شب»، «پاس‌ها از شب گذست»، «شب همه شب»...
«سمبل‌ » هاي فراوان ديگري نيز در ميان شعرهاي نيما ديده مي‌شود، که عموماً برگرفته از زندگي و طبيعت پيرامون شاعراند:
«خروس»، که مژده برآمدن صبح مي‌دهد و در «تن مردگان دواند خون».
«ناقوس»، که "اميد مي‌افزايد" و"تغيير اين کهنه دستگاه" را مژده مي‌دهد.
نيما به رغم تأثيرپذيري از ادبيّات غرب، با درک بنياد تفکر غرب و شناخت همه‌ی ضرورت‌هايي که دگرگوني در شعر و ادب فارسي را اجتناب‌ ناپذير مي‌ساختند، اين تأثيرپذيري را اينْ‌جايي مي‌کند تا به الزامات و نيازهاي زمان پاسخ‌گويد؛ بي آن که مرعوب تمدن و فرهنگ غرب شده و نسخه‌برداري از شعر اروپا را جايْ‌گزين خلاقيت شاعرانه سازد.
در واقع، به گمان من، درميان انديشه‌ورزان ما، نيما تنها کسي بود که در تقابل سنت و مدرنيّت، تنها به بيان واماندگي‌هاي فرهنگي و اجتماعي ما و عوارض ناشي از سنت بسنده نکرد، بلکه راه برونْ‌رفت از پوسته‌ي چغر ِ سنت هزارساله‌ي ِ شعر را هم پيش روي ما قرار داد.
__________________
پانویس هاي ِ بخش ِ سوم :



46ـ دکتر شفیعی کد کنی، به حضور و نقش حذفی « هر » در بخشی از اشعار سعدی اشاره می کند و شباهت آن را با یکی از شعرهای نیما نشان می دهد :
چون مرا عشق تو از هرچه جهان باز استد / چه غم از سرزنش هر که جهانم باشد « سعدی »
جاده خالی ست ، فسرده ست امرود / هر چه ، می پژمرد از رنج دراز « نیما »
و در جای دیگر ، به نقش حذفی « و » در برخی از اشعار سعدی می پردازد که از لحاظ ِ ایجاز در کلام، بی شباهت به نمونه‌های ذکرشده از اشعار نیما ، در این بخش از مقاله نیست. می گوید :
« یکی از راه های بسیار پیچیده و غیر قابل تحلیل و تعلیل در زبان شعر که موجب تشخّص کلمات و رستاخیز واژه ها می شود، نوعی از فشرده کردن و ایجازست که از قوانین خاصی تبعیّت نمی‌کند . فرض کنید وقتی حافظ می گوید :
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری / جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
« واو » به معنی‌ي ِ چندین فعل محذوف عمل‌می‌کند . دیدم و دانستم و فهمیدم و احساس کردم و بر من مسلم شد و... که ... و این واو، حدّ ِ اقل به جای یک فعل و موصول، زمینه‌ی د ِلالی دارد. دیدم و دانستم که ... چنین و چنان است ... « موسیقی شعر ، شفیعی کدکنی، رستاخیز کلمات، ص 23 »
47 ـ در گویش مازندرانی، معادلی برای فعل ِ « برداشتن » وجود ندارد. در واقع، فعل گرفتن ( بَی تِن ) هم به جای « برداشتن » به کار می رود و هم به جای « گرفتن ».
48 و 49 ـ « بدایع و بدعت ها و عطا و لقای نیما یوشیج ، انتشارات بزرگمهر، زمستان 1369، صص 494ـ 495 »
50 = گرچه فعل « بشستن » ، به معنی « شستن » در ادبیّات فارسی پیشینه دارد؛ امّا به گمان من، در این مورد، نیما بیشتر متأثر از گویش مازندرانی است. این تأثیر پذیری از گویش مازندرانی را در تقدّم ِ صفت بر موصوف نیز، به فراوانی در شعرهای نیما می توان دید.
در گویش ِ ( یا به تعبیر ِ کسروی نیمه زبان ِ) مازندرانی، برخی از افعال (از جمله فعل ِ شستن) با پیشوند «ب» همراه اند. به عنوان ِ نمونه:
شستن = بَشُستِن
خوردن = بَخورد ِ ن
زدن = بَزوا ِن (« بَزو» ، مثل « لَبو » تلفظ می شود. )
رفتن = برفتن = بورد ِن (« بور» مثل « نور » تلفظ می شود. )
خوابیدن = خفتن = بخفتن = بَخواتِن ( « بَخاتِن » تلفظ می شود.)
مردن = بمردن = ( بَِمِردِ ن ) با فتحه ی « ب » و کسره ی « م » و « د » تلفظ می شود.
51 ـ « خنده زدن »، هم به معنای « خندیدن » و هم « تمسخر و استهزا کردن» ، در ادب فارسی سابقه دارد . در گویش مازندرانی ، خنده کردن به جای « خندیدن » و « خنده زدن » به معنای « تمسخر و استهزاکردن » به کار می رود.
خندیدن = « خنده هاکارد ِن »
خنده زدن = مسخره کردن = « خنده بَزوا ِن » ( « بزو » مثل « لبو » تلفظ می شود.
52 و53 ـ « بدایع و بدعت ها .... صص 504 تا 507 ».
54ـ برگرفته از واژه نامه‌ی طبری، مندرج درکتاب ِ مجموعه‌ی کامل ِ اشعار نیما یوشیج ، 605 ـ 609.
55 ـ بدایع و بدعت ها و ... صص 186 ـ 188.
56 ـ بدایع و بدعت ها و... ص 201 تا 205.
57 ـ ر.ک. موسیقی شعر، شفیعی کدکنی ، چاپ پنجم ، ص 551 تجربه ی عروض آزاد در قرن د.وازدهم .
همان مرجع : فصل دوم : نکته‌ای در استمرار اوزان غیر عروضی و فصل چهارم: منظومه‌ای حماسی در وزن هجایی. در کتاب ِ عطا و لقای نیما یوشیج نیز، نويسنده مفصلأ به « خلافْ‌آمد ِ عادت » ، در شعر کهن فارسی می پردازد.
59 ـ بدایع و بدعت ها و ... ، ص 185.
58 ـ یادمان نیما، ص 76


خاستگاه: رايان‌ْْپيامي از رضا مقصدي - آلمان


درباره‌ي ِ زندگي و شعر ِ نيما يوشيج، گفت و شنود ِ مهرداد سپهری (از راديو فردا) با عبدالعلي دست غيب را در زير ِ عنوان ِ «نیما رفت... حالا نوبت دیگران است» را هم، در اين جا بخوانيد و بشنويد ↓ http://www.radiofarda.com/Article/2008/11/29/f1_Nima_Youshij_Cultural_mag.html




<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?