Thursday, September 04, 2008

 

٤: ١٤. پنجاه و دومين هفته‌نامه: فراگير‌‌ ِ ٣١ زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شنيدني


يادداشت ويراستار


جمعه پانزدهم شهريور ١٣٨٧ خورشيدي
(٥ سپتامبر ٢٠٠٨)


گفتاوَرد از داده‌هاي اين تارنما بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.




You can use any part of site's content as long as it is referenced to this site.No need for permission to use the site as a link.

Copyright © 2005 - 2008


All Rights Reserved.





١. يادواره‌اي براي ِ گرامي‌داشت ِ خاطره‌ي «مهدي اخوان ثالث (م. اميد)، به‌ مناسبت ِ چهارم شهریور، هیجدهمین سال ِ خاموشي‌ي ِ او



پيام ِ احمد شاملو به نشست ِ يادبود ِ مهدي اخوان ثالث

در نخستين سالْ‌گرد ِ خاموشي‌ي ِ شاعر

باورنمي‌كنم كه امروز، سالْ‌گردِ درگذشت ِ اخوان ِ شاعر باشد؛ چون مرگ ِ شاعر را باورنمي‌كنم؛ زيرا اگر شاعر بميرد، شعر مي‌ميرد؛ همْ‌چُنان كه مردن ِ چراغ، به‌سادگي مرگ ِ نور است.
پس اخوان ِ شاعر، درنگذشته‌است؛ چون او – در يك كلام – درنگذشتني‌ست. جانش را نفس به نفس، مايه‌ي دست ِ جاودانگي‌ي ِ خود كرده، صدا به صداي ِ ملّت ِ خود افكنده، مشعلش گذرگاهي چهل‌ساله از تاريخ ِ ما را تا قرن‌ها بعد، چراغان‌كرده‌است. به عبارتي، مادّه‌اي ناپايدار، به نيرويي پُرتَپش مُبَدّلْ‌شده‌است.
ما همه درمي‌گذريم. نه شِكوِه‌اي هست و نه اعتراضي؛ امّا او داربست ِ بلند ِ نام و مفهوم ِ ملّتي‌ست كه ماييم. پس به سوگش نمي‌نشنيم.
گِرد ِهم آمده‌ايم تا نام ِ بلندش را – كه همْ‌اكنون تداعي‌كننده‌ي ِ بخش ِ عميقي از فرهنگ ِ ما شده‌است – حُرمتْ‌بگذاريم.
به او سلام‌مي‌كنم. حضورش محسوس‌است. پيش ِ پايش برمي‌خيزم.


احمد شاملو
٣١ مرداد ١٣٧٠
















خاستگاه ِ دو خطْ نگاره‌ي ِ شعر ِ اخوان: رايانْ پيامي از دكتر ناصر پاكدامن، دفتر ِ چشمْ‌انداز- پاريس


خاستگاه ِ پيام ِ شاملو: باغ ِ بي برگي، يادنامه ي مهدي اخوان ثالث













٢. گفتمان ِ چرايي‌ي ِ جهاني‌نشدن ِ ادب ِ جديد ِ فارسي


"چرا به رغم گذشت حدود ۸۰ سال از عمر ادبيات معاصر ايران، همچنان در قلمرو محدود اقليمی زبان فارسی باقی مانده است؟ "
مهرداد سپهري از سوي ِ راديو فردا اين پرسش ِ كليدي و مهمّ و بحثْ‌انگيز را با دو کارشناس ادب معاصر ايران (دکتر احمد کريمی حکاک و دکتر سوزان باغستانی) در ميان گذاشته است.
متن ِ گفت و شنود ِ آنان را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.radiofarda.com/Article/2008/08/29/f4_Iran_literature_global.html

٣. شناساندن ِ سه كتاب ِ تازه در بازار ِ كتاب ِ تهران


فرج سركوهي (ناقد ِ كتاب و روزنامه‌نگار) در بخش ِ کتاب در هفته گذشته‌ي ِ راديو فردا از رساله‌ي ِ ضياء موحد در باره مقاله نويسی، با عنوان ِ البته معلوم و مبرهن است، ترجمه فارسی کتاب در باره‌ نمايش، مجموعه ای از نوشته ها و مصاحبه های ژان پل سارتر (چاپي جديد) و يادداشت های سندبادنامه، تاليف علی محمّد هنر، سخن‌گفته‌است. در اين جا بخوانيد ↓
http://www.radiofarda.com/Article/2008/08/29/o2_book_review.html

٤. مُژده‌اي بزرگ به دانشْ‌جويان و دانشْ‌پژوهان: نشر ِ دانشنامه‌ا‌ی‌هشت زباني در شبكه‌ي ِ جهاني


The Extrasolar Planets Encyclopædia
دانشنامه‌ی سیّاره‌های ا ُسترخورشیدی


استاد دكتر محمّد حيدري ملايري در رايانْ‌پيامي از نپاهشگاه (رصدخانه) پاريس، مُژده‌ي ِ نشر ِ دانشنامه‌ی سیّاره‌های ا ُسترخورشیدی را داده‌اند. متن ِ اين اثر ِ بزرگ ِ دانشي – كه در سال ِ ١٩٩٥، بنيادگذاشته‌شده – به هفت زبان ِ اروپايي (انگليسي، فرانسه، آلماني، ايتاليايي، اسپانيايي، پرتغالي و لهستاني) تدوين‌ گرديده و از هفته‌ي ِ گذشته، زبان ِ فارسي (با ترجمه‌ي ِ خود ِ استاد) نيز بدان زبان‌ها افزوده‌شده‌است.


متن ِ انگليسي‌ي ِ اين دانشنامه را در اين جا بخوانيد ↓
http://exoplanet.eu/index.php
و براي خواندن ِ ترجمه‌ي ِ آنِ به فارسي‌ و ديگرْ زبان‌ها، روي ِ پرچم هريك از كشورها در بالاي ِ
صفحه‌ي ِ آغازين، چپْ ‌كوبه
[Left click]
بزنيد.


٥. پيوند به هشت گفتار ِ تاريخي، ادبي و جامعه‌شناختي


در اين جا بخوانيد ↓


The Weak Point of Intellectuals, by Dr. Naser Fakouhi http://www.fakouhi.com/node/3
About Nowrouz and it's Registration in Unesco, by Shabnam Rahmati http://www.etemaad.com/Released/87-06-13/205.htm
About the Importance of Comparative Literature, by A. Anoushirvani http://www.etemaad.com/Released/87-06-13/214.htm
A Conversation with Dr. Abbas Milani about Democracy in Iran and Relation with USA, by Gozaar Internet Website http://www.gozaar.org/template1.php?id=1116&language=persian
What Can Do with our Cultural Possessions?, by Dr. Aramesh Doustdar http://www.aramesh-dustdar.com/index.php/article/42/
*
http://www.mehrnews.ir/NewsPrint.aspx?NewsID=743143
http://www.dw-world.de/dw/article/0,2144,3599128,00.html
http://mitpress.mit.edu/catalog/item/default.asp?ttype=2&tid=11423




خاستگاه: رايانْ‌پيام‌هايي از پيام جهانگيري - شيراز


٦. دو اثر ِ نمايشي‌ي ِ ايراني در بخش اصلی‌ي ِ جشنواره‌ي ِ امسال ِ ادینبورگ


جشنواره‌ي ِ بین المللی ادینبورگ در اسکاتلند -- که به قولی مهم‌ترین جشنواره ي ِ هنری ي ِ جهان محسوب می شود – نمایشی به نام ِ كشتي‌ي ِ شيطان از آتیلا پسیانی و ویدئو- چیدمانی به نام ِ نگاهی به تعزیه از عباس کیارستمی را برای بخش اصلی‌ي ِ خود برگزیده است.


در اين جا بخوانيد ↓
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/07/080721_an-ma-edinburgh.shtml


خاستگاه: بخش ِ فارسي‌ي ِ راديو بي بي سي


٧. ابوعلی سینا ممنوع الورود شد!: چهره‌ي ِ زمانه در آيينه‌ي ِ تمامْ‌نماي ِ طنز


طنزْنوشته‌ي ِ شيواي ِ ابراهيم نبوي را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.roozonline.com/archives/2008/08/post_8939.php



خاستگاه: رايانْ‌پيامي از دكتر نورالدّين زرّين‌ْكلك- تهران

٨. بازْخواني ي ِ انتقادي ي تاريخ ِ معاصر ِ ايران: گفت و شنود ِ مسعود لقمان با دكتر ماشاءالله آجوداني (بخش ِ نخست: چيستي ي ِ مفهوم ها)


در اين جا بخوانيد ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-345.aspx


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از مسعود لقمان، دفتر ِ روزنامك - تهران


٩. زمينه‌چيني براي ثبت ِ «نوروز» در فهرست ِ «ميراث معنوي‌ي ِ بشري»‌ي ِ "يونسكو"


سرانجام، پس از پنج سال چشمْ‌به‌راهي، پرونده‌ي ِ چند مليّتي‌ي ِ ثبت نوروز در «فهرست ميراث معنوي بشري ِ»‌ي ِ "يونسكو"تا ١١ مهرماه به يونسکو ارسال مي شود و اگر بازهم نقصي در پرونده نباشد، اين آيين کهن در آن فهرست ثبت مي شود. هدف از ثبت نوروز کمک به بقا و تداوم آن است تا در روند جهاني شدن، حذف نشود.


دنباله‌ي ِ اين گزارش را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.etemaad.com/Released/87-06-09/213.htm


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از پيام جهانگيري - شيراز


١٠. اکوان‏دیو: اکومن یا اکوای دیو؟- رَديابي‌ي ِ اسطوره‌ها و آيين‌هاي ِ كهن در بُنيادْ شناسي‌ي ِ داستاني از شاهنامه


بهار مُختاريان، ايرانْ‌شناس ِ جوان و پويا و ژرفاكاو، در يك پژوهش ِ سنجشي‌ي ِ مستند، دقيق و روشنْ‌گر، با عنوان ِ اکوان‏دیو: اکومن یا اکوای دیو؟، به رازْگشايي‌ي ِ ميانْ‌وَرد ِ رازْآميز ِ اكوان ديو در شاهنامه كوشيده‌است. آنچه اين پژوهش ِ بهار را در جايگاه يك تحليل ِ والاي ِ دانشگاهي جاي مي دهد و ارزش ِ بازْبُردي قرارمي‌دهد، افزون بر دقت، باريكْ‌بيني و نكته‌سنجي‌ي ِ درخشان ِ وي، خاستْ‌گاه‌هاي با اعتبار و ارزشْ‌مند ِ پشتوانه‌ي ِ كار ِ اوست كه آن را از پژوهشْ‌نماهاي سطحي و تكيه‌دار بر انگاشت و گمان ِ نگارندگان ِ خودْ همه‌چيزدان" و از خويشتن سپاسْ‌گزار، متمايز مي‌گرداند.
با درود و آفرين بر بهار مُختاريان، پويايي و كامْ‌يابي‌ي ِ بيشترش را در پيمودن ِ راه ِ زرّين ِ ايرانْ‌شناسي راه ِ استاد ِ فرزانه اش دكتر جلال خالقي مطلق، آرزومي‌كنم و چشم به راه ِ دستْ‌آوردهاي ِ تازه‌اش، مي‌مانم.


متن ِ كامل ِ پژوهش ِ نامْ‌بُرده را در اين جا بخوانيد ↓
http://64.233.169.104/search?q=cache:_kSoybG4-kAJ:www.fakouhi.com/files/File/Maghaleh-%20mokhtarian-2-%2520Akwad%255B1%255D.doc+%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1+%D9%85%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%8A%D8%A7%D9%86&hl=en&ct=clnk&cd=7&gl=us


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از اردلان عُنصري (ايران‌ْْمهرانجمن دوستداران ِ شاهنامه‌ي ِ فردوسي، كارگاه ِ شاهنامه‌پژوهي- سنْ‌هوزه، كاليفرنياي ِ شمالي


١١. «حافظ» و "پادشَه ِ خوبان": بازْخواني و تحليل ِ غزلي از خواجه‌ي ِ رندان ِ جهان (غزل ٤٨٤ در ويرايش ِ "خانلري")


برداشت ِ منوچهر تقوي بيات را در اين جا بخوانيد ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-321.aspx


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از منوچهر تقوي بيات - سوئد


١٢ . پژوهش در تاريخ ِ اجتماعي‌ي ِ يكْ‌صد ساله‌ي ِ كارگران ِ صنعت ِنفت ِ ايران (١٢٨٧- ١٣٨٧ خورشيدي/ ١٩٠٨- ٢٠٠٨ ميلادي): فراخوان براي فرستادن ِ پژوهشْ‌نوشته


Call For Papers


Workshop: "A Social History of Labour in the Iranian Oil Industry, 1908-2008"


International Institute of Social History (IISH), Amsterdam


December 12-13, 2008


(Deadline for abstract submissions: October 15, 2008)
All queries should be addressed to:
Touraj Atabaki http://au.mc511.mail.yahoo.com/mc/compose?to=tat@iisg.nl
or
Reza Jafari
http://au.mc511.mail.yahoo.com/mc/compose?to=rja@iisg.nl




خاستگاه: رايانْ‌پيامي از منصور بُنكدارپور از دفتر ِ انجمن ِ جهاني‌ي ِ پژوهش‌هاي ِ ايرانْ‌شناختي
Internatiinal Sosiety for Iranian Studies (ISIS)


١٣. نگرشي ديگر به "داستان ِ رستم و شَغاد" در شاهنامه


در درآمد ِ ٤: ١٢، پنجاهمين هفته‌نامه (جمعه يكم شهريور ١٣٨٧)، زيرْ بخش‌‌ ِ ١٧، به سخن‌ْْراني‌ي ِ دكتر محمّدتقي راشد محصّل درباره‌ي ِ داستان ِ رستم و شَغاد در شاهنامه، اشاره‌كردم.
آقاي جواد مفرد کهلان در رايانْ‌پيامي به اين دفتر، برداشت ِ ديگري را كه از همان داستان دارد، فرستاده‌است كه در پي مي آورم:


بررسی ِ اساس ِ اسطورۀ مرگ ِ رستم توسّط ِ شَغاد


در تاریخ ساسانیان در مورد فیروز(پیروز، پادشاه ساسانی، ٤٥٩- ٤٨٤ میلادی) می خوانیم که وی با هپتالان (هیاطله، معروف به هونهای سفید) جنگیده و اسیر شد و ناچار شهر طالقان را که از شهرهای استوار مرزی بود به هپتالان واگذار کند و هم مجبور شد غرامت جنگ را بپردازد، لذا پسرش قباد را دو سال به عنوان گروگان به دربار خشنواز(اخشنوار= به معنی بسیار سفید و درخشان) پادشاه هپتالان در افغانستان فرستاد. ولی فیروز از این شکست سخت دل آزرده بود، لذا با وجود ممانعت سپاهبد وهرام بعداً دوباره به کشور هیاطله لشکر کشید. باری سپاه ایران که در بیابانی پیش میرفت کاملاً مغلوب دشمن و حتی معدوم گردید و پیروز با گروهی از سران لشکر در خندقی پوشیده ای افتاد که هپتالان بر سراه وی کنده بودند و جسد او هر گز به دست نیامد. اخبار این واقعه به همراه داستان تیر خوردن گرشاسپ از نیهاک (به پایین فرو بلعنده [آبها]) در دشت پیشانسی (سرزمین پشتوها) بعداً منشأ اسطورهً به چاه افتادن رستم (= پهلوان در این جا منظور پیروز) و برادرش زواره (پهلوان= پرتوه سوره= بلوچ) توسط برادر ناتنی شان شغاد (شغ خوات= خداوند چاه، منظور اخشنوار) گردیده است. در مورد نیهاک گفتنی است که نام وی یادآور خنه ثئیتی پری(الههً پوشانندهً آبهای بومیان کهن بلوچستان یعنی پریکانیان/ براهوئیها/کوفجها) و همچنین نام قدیمی زاهدان کهنه یعنی دزد آب است . بنا به فرگرد اول وندیداد این الهه/پری یعنی خنه ثئیتی به گرشاسپ/ رستم( یعنی پهلوان دشمن شکن) پیوسته بود. این مطلب گویای این است که بومیان کهن بلوچستان یعنی پریکانیان (مردمان کناری، براهوئیها) به عنوان رعایای گندوفارس (گندآور) پرستنده الهه آبهای زیر زمینی یعنی پریتهوی به شمار می آمده اند. در باورهای اساطیری براهویی هنوز از پریان بادها و چشمه زارها سخن در میان است.
جالب است كه اسطوره مرگ رستم (به طور عام یعنی پهلوان دشمن شکن) نیز در همان سمت اراضی افغانستان که متصرفات خشنواز بودند اتفاق می افتد.


داستان مرگ رستم در شاهنامه (از وبلاگ تبادل نظر)


"كنون كشتن ِ رستم آريم پيش ..."
فردوسي مي‌گويد در شهر مرو پيري دانا بود به نام آزاد سرو كه نزد احمد سهل زندگي مي كرد. او از كارنامه هاي خسروان فراوان داشت. با تن و پيكري پهلواني، دلي پر ز دانش و سري پر سخن. هر زمان كه سخن مي گفت پر بود از داستان هاي كهن.
نژادش به سام نريمان كشيده مي شد و از رزم هاي رستم داستان‌ها به ياد داشت و آنچه كه مي گويم شنيده از آزاد سرو است. اگر عمري باشد و اين نامه را به پايان آورم شاهكاري ماندني به نام من در جهان باقي خواهد بود. اما چه توان كرد.
دو گوش و دو پاي من آهو گرفت بيمار شده ام دو گوشم سنگين شده و دو پاي من از درد طاقت رفتنش كم گرديده و تهي دستي و پيري هم زمان بيشتر نيرو مي گيرد، و من ضعيف مي شوم. نمي دانم از كه شكايت كنم، بنالم ز بخت بد و سال سخت. باشد كه سلطان محمود مرا در اين كار بزرگ ياري كند.
اي فرزند! باز مي گرديم بدنبال سخن و آنچه را كه داناي طوس از زبان آزاد سرو در شاهنامه آورده است.
آزاد سرو گفت: در مشكوي زال بنده اي بود هنرمند، نوازنده رود و سراينده سرود. آن كنيزك روزي پسري آورد چون ماه درخشان، به بالاي سام سوار. خبر به زال دادند شاد شد. ستاره شناسان و دانشمندان را از كشمير و كابل خواست.
بزرگان آتش پرست و آگاهان يزدان پرست، دانايان زيج رومي كه نزد زال جمع شدند و تمامشان ستاره كودك را و آنچه را كه بر او مي گذرد مورد توجه قرار دادند. اما اختران چنين گفتند كه آينده آن پسر تباه است. رويدادي بس شگفت در زندگي آن پسر رخ مي دهد.
ستاره شناسان همه به يكديگر نگريستند و بدستان گفتند:«ستاره كودك را نظاره كرديم راستي آنكه آسمان به اين كودك مرحمتي ندارد. زماني كه او به مردي برسد و پهلواني آغاز كند خاندان سام نيرم را تباه خواهد كرد و خاندان تو را به رنج خواهد آورد، همه سيستان از او پر خروش مي شود. شهر ايران از آنچه كه اين كودك مي كند بر هم خواهد ريخت و روز مردم از او تلخ خواهد شد و پس از آن اندكي ديگر در جهان خواهد بود.» دستان غمگين شد، خدا را نيايش كرد و گفت:
«پروردگارا به هر كار پشت و پناهم توئي، براي اين كودك بجز كام و آرام و خوبي مباد!» ورا نام كردش سپهبد شغاد. چون دوران كودكي اش بسر رسيد و جوان شد، شغاد را، بر شاه كابل فرستاد. ديري نگذشت كه او سواري دلاور شد، به گرز و كمان و كمند.
شاه كابل، به گيتي بديدار او شاد بود. پس دختر خود را به او داد تا فرزندي اصيل بوجود آيد. بودن شغاد نزد شاه كابل اين وسوسه را دامن زد كه چرا هر سال يك چرم گاو، زر به رستم باژ دهند. بخصوص حالا كه شغاد داماد شاه كابل است، بايد فكري كرد روزي شغاد در نهان با شاه كابل گفت:
«رستم از اينكه من داماد تو هستم شرم ندارد، و از تو باژ طلب مي كند؟ اكنون بيا با هم بسازيم و او را بدام آوريم و تمام جهان را از خونريزي بر او آسوده كنيم!»
هر دو با هم توافق كردند و به آنجا رسيدند كه نام رستم را از جهان گم كرده و اشك بر ديده دستان آورند.
شبي تا صبح نخفتند و انديشه كردند كه با رستم چه بايد كرد. شغاد به شاه كابل گفت:«راه آن است كه مهماني بزرگي برپا كنيم، به هنگام مي خوردن تو من را از خود بران، سخن سرد و دشنام بد بگوي، من از تو قهر كرده سوي زابل مي روم و در آنجا از تو شكايت مي كنم. هم نزد رستم و هم نزد دستان. آن چنان كه رستم براي تلافي و حفظ من بسوي تو بيايد. در اين مدت شكار گاهي را انتخاب كن و در راه آن چندين چاه به بزرگي كه رستم و رخش در آن بيفتند بكن، در ته چاه نيزه هاي بلندي را بنشان و بر آن خنجر و دشنه ببند، تعداد چاه ها را هر چه بيشتر كني بهتر است.
اگر ده كني چاه بهتر ز پنج
چو خواهي كه آسوده گردي ز رنج
چنانكه گفتم در بن هر چاه نيزه و خنجر فراوان بنشان و سر چاه را سخت بپوشان و اين داستان را حتي به باد هم نگو كه حتي باد هم راز ما را بجايي ديگر خواهد برد.»
شاه كابل به گفتار آن بي خرد گوش كرد، جشني بر پا كرد و چون نان خوردند، مي و رود و رامشگران خواستند و شغاد خود را به مستي زد و به شاه كابل گفت:«من از همه شماها بالاترم، زيرا برادري چون رستم دارم، كدامتان چنين نژادي داريد؟»
شاه كابل خود را به آشفتگي زد و گفت:«اي شغاد تو از نژاد سام نيرم نيستي، تو نزد رستم و سام از نوكري پست تر و كوچكتر هستي.» چنانكه قرار بود سخنشان در اين زمينه بالا گرفت. عاقبت شغاد پاي بر اسب كرد و روانه زابل شد.
شغاد چون به زابل رسيد بديدار زال رفت، پدر شادمان شد، نوازش كرد و در پي آن شغاد نزد رستم رفت. رستم از ديدار او شاد شد، او را در بر گرفت و پرسيد:«چگونه است كار تو با كابلي- چه گويد وي از رستم زابلي؟»
شغاد گفت:«از او سخن مگو! قبل از اين به من نيكويي مي كرد. اما اكنون چون مي مي خورد مرا كوچك مي كند و مي گويد، تا كي بايد به رستم باژ داد؟ و به من گفت تو فرزند زال نيستي، اگر هم باشي خود زال چه ارزشي دارد كه تو داشته باشي؟ دل من از آن سخنان گرفت و از كابل شبانه بيرون آمده و خود را به زال رساندم.»
رستم در خشم شد و گفت:«از او و كشورش انديشه مكن! براي همين سخن كه گفته است جانش را خواهم گرفت و تو را شادمان بر تخت شاهي كابل مي نشانم، اينك چند روز بمان تا با هم رفته و شاه كابل را بر سر جاي خودش بنشانيم!»
رستم فرمان داد سپاهي شايسته آماده كنند تا به جنگ شاه كابل برود و شغاد را پادشاه آن سرزمين نمايد. چون كار لشكر آماده شد، شغاد نزد رستم رفت و گفت:«اي برادر! شاه كابل ارزش جنگيدن ندارد، اگر نام تو بر نويسم بر آب- به كابل نيابد كس آرام و خواب. گمان مي كنم از آنچه با من كرده پشيمان شده است و اينك مي كوشد تا به نوعي با من آشتي كند و كساني را نيز براي اين كار فرستاده است.» رستم گفت: «اينك كه چنين است به كابل نمي روم. زواره با صد سوار و صد پياده كافي خواهد بود.»
اما بشنو از شاه كابل! فرداي آن شب كه شغاد روانه زابل شد، گروهي چاه كن گزيده كرد، به شكار گاه رفت و فرمان داد تا در راه آن، چاه هاي فراوان كندند. چون آماده شد، فرمان داد نيزه و شمشير و دشنه و خنجر در آنها نصب كردند و سر چاه ها را چنان بستند كه انسان و حيوان آن را تشخيص نمي داد.
از آن سو رستم بر رخش نشست و روانه راه شد. شغاد فرستاده اي را برگزيد و براي شاه كابل پيغام داد:«اينك جهان پهلوان بدون سپاه به همراه من روانه كابل است. تو استقبال كن و از گفتار خودت عذر خواهي بنما!» شاه كابل از شهر بيرون آمد و چون رستم را ديد از اسب پياده شد، تاج از سر برداشت، كفش از پاي در آورد، دو دست بر سر نهاد، در برابر رستم به خاك افتاد و گفت:«هر چه گفته ام از مستي بوده، سزد گر ببخشي گناه مرا- كني تازه آيين و راه مرا. اي جهان پهلوان تا مرا نبخشي بر اسب نخواهم نشست.»
شاه كابل همچنان با پاي برهنه جلوي رستم حركت مي كرد تا دل رستم آرام شد و گناه او را بخشيد. فرمان داد تا كلاه بر سر نهاده، كفش پوشيده، بر اسب نشسته و همراه او روانه راه شود. نزديك شهر كابل باغي بود بسيار زيبا، زميني سر سبز با چشمه و جويبار، چون به آنجا رسيدند، شاه كابل جشني آراسته بود. به هنگام جشن، شاه كابل به رستم گفت:«در نزديكي اينجا ميان كوه و دشت شكار گاهي هست بي نظير. همه دشت پرست از آهو و گور و حيف ست حال كه تا آنجا آمده اي شكار نكرده بروي.»
اي فرزند! چون زمان كاري باشد آن كار خواهد شد.
چنين راز دارد جهان جهان
نخواهد گشادن بما بر نهان
بفرمود تا رخش را زين كنند
همه دشت پر باز و شاهين كنند

رستم تير و كمان بر گرفت و با شغاد و زواره روانه شكارگاه شد. چون به شكارگاه رسيدند، سپاهياني كه همراه رستم بودند هر يك بسوئي پراكنده شدند. شغاد نيز از ايشان جدا شد، اما زواره و تهمتن بر همان راه رفتند كه در آن چاه بود. رخش به كنار يكي از چاه ها رسيد، حيوان بوي خاك تازه را حس كرد. تن خود را جمع كرد. رستم هي بر آن زد، رخش از جا جست اما از بوي خاك تازه ترسيد و ميان دو چاه رسيد اما نمي خواست پيش برود. رستم به خشم آمد و تازيانه به رخش زد كه هرگز چنان نكرده بود. رخش ميان دو چاه مانده بود و خود عقب راه گريز مي گشت. چون رستم بر او تازيانه زد، براي جستن بر دو پاي فشار آورد، دو پايش فرو شد به يك چاهسار.
رخش و رستم در چاهي كه پر از شمشير و تيغ تيز بود در غلتيدند. و رخش كه خود پهلوان بود، پهلويش دريده شد و تهمتن نيز بر تيغ و خنجرها فرو افتاد و در دم بدانست كه شغاد چگونه در راهش چاه كنده است. رستم به نيروي مردي و غيرت پهلواني تن خويش را به كنار چاه رسانيد و با خستگي چشمهايش را گشود كه چشمش بر صورت شغاد افتاد.
بدانست كان چاره و راه اوست
شغاد فريبنده بدخواه اوست
بدو گفت، اي مرد بدبخت شوم
ز كار تو ويران شد آباد بوم
از آنچه كردي پشيمان خواهي شد و دنيا بزودي تو را پاسخ خواهد داد.» شغاد فرياد كرد:«همان جهان كه گفتي امروز پاسخ تو را داد. تا به كي مي خواستي خون بريزي و سرزمين مردم را از هر سو تاراج كني و به هر ملت هجوم بري؟ اكنون دوران تو بسر آمد و در دام افتادي!» در سخن بودند كه شاه كابل از راه رسيد. رستم را زخمي ديد و تمام زخم ها نابسته و خون فشان. رو به رستم كرد و گفت:«در اين دشت چه اتفاقي افتاده است؟ صبر كن بزودي مي روم تا پزشكي براي مداواي تو بياورم. او زخم هاي تو را مرهم خواهد نهاد» و شروع كرد به اشك ريختن. رستم گفت:«اي مرد بد گوهر! روزگار پزشك براي من ديگر سر آمده و براي تو هم بسر خواهد آمد و هيچ كسي زنده بر آسمان گذر نخواهد كرد، مردان و بزرگان برفتند و ما چو شير ژيان بر گذرمانده ايم.
چون من در گذشتم به اندكْ‌زمان، جان تو هم گرفته‌خواهدشد. فرامرز فرزند من كين مرا خواهد خواست.» سپس به شغاد گفت:«اكنون كه در آستان مرگ هستم كمان مرا برگير، تيري بزه كن و با دو تير ديگر به من بده تا اگر مدتي زنده بمانم و شيري از اينجا گذر كند مرا ندرد و بتوانم از خود دفاع كنم.» شغاد كمان را برگرفت و تير را بر آن نهاد و با خنده آن را پيش تهمتن نهاد و ز مرگ برادر همي بود شاد. تهمتن با سختي كمان را به دست گرفت. شغاد چون حالت رستم را ديد، ز تيرش بترسيد سخت. و در هر سو عقب سنگري مي گشت تا خود را حفظ كند. فقط درخت چنار بزرگي نزديك او بود كه به علت عمر دراز، ميانش تهي شده، اما شاخ و برگش بر جاي بود. شغاد خود را پشت آن رسانيده و پنهان شد. رستم چون چنان ديد، كمان را گوش تا گوش كشيده، خدا را ياد كرد و درخت و برادر بهم بر بدوخت- شغاد از پس زخم او آه كرد- تهمتن بر او درد كوتاه كرد.
رستم سر بر آسمان كرد و گفت:«يزدان را سپاس كه از كودكي تا كنون همواره يزدان شناس بوده ام و اكنون كه جانم بلب رسيده نيز، پروردگار امكان داد تا كين خود را بستانم.
پروردگارا:
مرا زور دادي كه از مرگ پيش
از اين بي وفا بستدم كين خويش
گناهم بيامرز و پوزش پذير
كه هستي تو بخشنده دستگير

راه تو و راه پيامبران تو را پذيرفتم. چون تا دم مرگ آئين پاك خدائي را با خود دارم، روانم كنون گر بر آيد چه باك. بهشت را نصيب من كن و آشكار و نهان مرا ببخش كه بسوي تو مي آيم!»
بگفت اين و جانش بر آمد ز تن.
و چنين بود مرگ جهان پهلوان، تهمتن رستم دستان، پهلوان بزرگ آريايي كه افسانه هاي او و مردي و پهلوانيش در هر جا كه آريايي ها رفته اند، اثري از آن برجاست. به روايت يك نوشته فردوسي رستم صد و هفت سال در جهان زيست.
يك آب (يكاب) از پس دشمن بدسگال
به از عمر بگذشته صد هفت سال
كه در نوشته ديگر چنين آمده است.
دمي آب خوردن پس از بدسگال
به از عمر هفتاد و هشتاد سال
>
١٤. اجراي ِ ترانه‌ي ِ ايراني‌ي ِ «مجنون نبودم ...» از سوي يك گروه ِ نوازنده‌ي ِ خياباني‌ي ِ استراليايي در تركيّه



گزارش ِ اين رويداد ِ هنري را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.jadidonline.com/story/06082008/street_with_melodies
و فيلم ِ آن را در اين جا ببينيد و بشنويد ↓
http://www.jadidonline.com/images/stories/flash_multimedia/Street_with_melodies_test/melodies_high.html


خاستگاه: تارنماي ِ فرهنگي‌ي ِ جديد آنلاين


١٥. توليد ِ نخستین بازی رایانه ای با عنوان ِ «عصر ِ پهلوانان» بر بنياد ِ داستان‌های شاهنامه‌ي ِ فردوسي


گزارش ِ خبرگزاري‌ي ِ مهر در اين زمينه را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.mehrnews.ir/NewsPrint.aspx?NewsID=740673


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از پيام جهانگيري - شيراز


١٦. ‌روزْآمدشدن ِ ايرانْ دُخت، ماهنامه‌ي ِ الكترونيك ِ بانوان ِ ايرانيِ


در اين جاها ببينيد و بخوانيد ↓
http://www.irandokht.com/latest/index3.php
http://www.irandokht.com/editorial/index4.php?area=org&areaID=5&areaname=Practical%20Woman&section
http://www.irandokht.com/newsletter/weekly/IranDokht-Pledge2.php


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از پري اسفندياري، سردبير ِ ماهنامه.


١٧. فراخوان به يك سخنراني با عنوان ِ «جهان ِ زرتشت» در دانشگاه ِ كاليفرنيا (بركلي)



The Reza Ali Khazeni Memorial Foundation
The College of Humanities
The Middle East Center
Utah Museum of Fine Arts
Invite You to Attend
The Sixteenth Reza Ali Khazeni
Memorial Lecture in Iranian Studies
The World of Zarathushtra
Martin Schwartz
University of California,
Berkeley
September 12, 2008, 6:30 p.m.
Fine Arts Museum Auditorium


A Reception Will Follow




خاستگاه: رايانْ پيامي از رضا علي خازني، دفتر انجمن جهاني‌ي ِ پژوهش‌هاي ايرانْ‌شناختي - كاليفرنيا
ISIS - International Society for Iranian Studies


١٨. ترجمه‌ي ِ كامل ِ دو متن ِ «فرمان ِ كورش ِ بزرگ» و «واپسين گفتار ِ داريوش ِ بزرگ»


در اين پيوندْنشاني‌ بخوانيد ↓
http://ariapars.persianblog.ir/post/186


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از آريا كياني - تارنماي ِ تاريخ ِ ايران: تاريخ، جشنْ‌ها و زبان ِ پارسي


١٩. مجموعه‌اي از تصويرهاي ديدني و يادماني با عنوان ِ «عكس‌هايي كه دنيا را ديگرگون كرد»


در اين جا ببينيد ↓
http://photosthatchangedtheworld.com/


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از اسد هفشجاني - سيدني، استراليا


٢٠. دردْنامه‌ي ِ يك هنرمند ِ جوان ِ سينماي ِ ايران


دوست ارجمند استاد دكتر پرويز رجبي، نوشته‌ي ِ زير را -- كه بيانْ‌گر ِ درد و رنج ِ جوانان امروز ِ ميهن ِ ماست -- با لطف به ويراستار و خوانندگان ِ ايران‌ْشناخت، به اين دفتر فرستاده‌اند. از آن جا كه اين نو‌شته در تارنماي استاد نيامده‌است تا بتوانم بدان پيونددهم، ناگزير، عين ِ آن را در اين جا بازْنشرمي‌دهم.


یادداشتی از گلشیفته فراهانی


درد علی سنتوری، درد جوانان كشور است!


سنتوري تا ابد در ذهن تماشاگرانش خواهد بود... درد علي سنتوري درد جوانان كشور است... درد ستاره فيلم ديوار... درد سپيده در ميم مثل مادر... نمي‌دانم دنياي امروز به سياست‌مداران همانقدر نيازمند است كه به هنرمند.


گلشیفته فراهانی در یادداشتی تحت عنوان «برای آنها که دوستم ندارند» نوشت: من دست كساني كه مرا دوست ندارند را هم محكم‌تر مي‌بوسم و سعي مي‌كنم براي آنها بهتر و بهتر بازي كنم. بيشتر و بيشتر تلاش كنم...به گزارش «فردا»، گلشیفته فراهانی که این روزها به دلیل بازی در یک فیلم خارجی و انتشار برخی اخبار مبنی بر ممنوع الخروج بودنش از کشور سوژه خبری محافل سینمایی کشور است در یادداشتی که در نشریه مشق آفتاب منتشر کرده نوشته است: زماني از خودم سوال مي‌كردم اگر من وارد سينما نمي‌شدم امروز چه مي‌كردم. زماني كه ١٤ ساله بودم و در حياط مدرسه با دوستانم بازي مي‌كرديم و ساز مي‌زديم... همزمان تعطيل شدن با مدارس ديگر در يك ساعت دل‌هايمان را می‌لرزاند. هنوز بعد از مدرسه قبل از رسيدن به خانه گريزي به كافي‌شاپي و خوردن سيب‌زميني و نوشابه هيجان‌انگيز بود...هسته‌هاي آلبالو را از بالاي پل‌هاي عابر به پايين پرت كردن، دوم خرداد، پخش كردن پلاكارت‌هاي تبليغاتي براي كساني كه از صميم قلب دوست داشتيم... وقتي با سازهاي كوچك و بزرگ چون ديوانگان از قفس پريده به خيابان مي‌زديم و خيابان انقلاب پر مي‌شد از صداي سازهاي ما، سازهايي كه حتي از درون جعبه بيرون نمي‌آمدند تنها شمايل جعبه سازها كافي بود تا فضاي خيابان پر از موسيقي و شور شود...آن زمان كه قرار بود در يكي از بهترين كنسرواتورهاي جهان سوليست شوم و بعد از بازگشت به وطنم يك مدرسه شبانه‌روزي موسيقي در شمال برپا كنم...آن زمان كه مرتب كنسرت مي‌داديم و پدر مادرهايمان به ما افتخار مي‌كردند. در جشنواره‌هاي موسيقي مقام مي‌آورديم. همشاگردي‌هايم همه و همه از خانواده‌اي چون خانواده خودم فرهنگي و تحصيل كرده بودند. شب‌هاي تولدهايمان بعد از رقص و پايكوبي مادر پدرها با هم مي‌نشستند و از قديم حرف مي‌زدند. از زماني كه دانشجو بودند. از دانشكده هنر ملي، از ادبيات، از شعر...چه مي‌شد اگر آن روز گرم تابستان عكس‌هاي من به دست داريوش مهرجويي نمي‌رسيد. من از بزرگترين هديه عمرم محروم مي‌شدم. آري زندگي چون سوزن‌بان، ایستگاه‌های مسير قطار مرا عوض كرد...من در باغ‌هاي گلابي و سيب غرق شدم و چون دختري سحر شده، توسط سينما جادو شدم. من سوار بر درختان ميوه و بال‌زنان بر رودهاي دماوند تاختم و ديگر به زندگي گذشته‌ام بازنگشتم. در خزان محله مبارك آباد دماوند. در ساختن بادبادك‌ها و دزديدن سيب‌هاي قرمز باغ همسايه، در گردو شكستن‌ها، در هم‌صحبتي با محمود كلاري، علی كني... زمانی که نمی‌دانستم رسالتی انجام می‌دهم که بزرگ‌تر از آن چیزی است که فکرش را می‌کردم و اين به تمام صدماتي كه به من خورد مي‌ارزيد ... هنگامي كه نمي‌فهميدم دوستاني كه دو ماه كامل سر فيلمبرداري با آنها زيسته بودم و از آنها آموخته بودم چرا بايد براي هميشه در غبار زمان محو شوند... زير سرم‌ها و در بيمارستان‌ها تنها گريه مي‌كردم و نام دوستانم را در گروه زير لب زمزمه مي‌كردم و زماني كه دوباره به زندگي قديم خود بازگشتم ديگر بازي‌هاي هنرستان برايم جذاب نبود.دوستانم همه كودك شده بودند و من در ميان ٢٥ همشاگرديم تنها ...ذهنم در حرف‌هايي بود كه شنيده بودم. چيزهايي كه ديده بودم. صحبت راجع به فلسفه زندگي، عشق، درد، شعر، ديگر كسي مرا نمی‌فهميد ...و سه سال بعد كه بليت سفرم در دستم بود و خانه‌ام در وين اجاره شده بود مادرم را كنار كشيدم و گفتم: من نمي‌خواهم بروم... اين راه، راه من نيست!مادرم هاج و واج مرا نگاه كرد و هيچ نگفت. انگار بارها اين صحنه را در خواب‌هاي خود ديده بود كه آنقدر پافشاري مي‌كرد من نروم سر فيلم درخت گلابي. ادامه دادم: من نمي‌خواهم مخاطبينم قشر مرفه روشنفكري باشد كه معمولاً به ريستال‌هاي پيانو مي‌روند... من عاشق موسيقي راك هستم... وقتي خوانندگان متال مورد علاقه‌ام دردهايشان را فرياد مي‌كشيدند من چنان خالي مي‌شدم كه هيچ ربطي به شوپن و موتسارت نداشت... مادرم من مي‌خوام براي مردم عام كار كنم... مادرم اشك در چشمانش درخشيد و هيچ نگفت و من از آن سال به رودخانه سينما افتادم. رسالت بزرگ سينما...لذت هديه كردن لحظه‌اي از خودت به تماشاچي. هديه‌اي كه هرگز پس نخواهي گرفت. نمي‌داني اين هديه، اين رود به كجاها خواهد رفت. نمي‌داني چه كساني را سيراب و چه كساني را غرق مي‌كند... حتي شايد سال‌هاي سال بعد، زماني كه ديگر خودم از اين آب خارج شدم جوي باريكي هنوز در سر پاييني تپه‌اي به سوي گلي مي‌رود و آن گل را سيراب مي‌كند. رسالت هنر همين است...مگر فروغ زماني كه شعر مي‌گفت مي‌دانست ٥٠ سال بعد از او هنوز زن‌ها با شعرهايش زنده مي‌شوند و قدرتمند. مگر شاملو مي‌دانست، زماني كه خود را در اتاقش حبس كرده بود و تنها اشعارش را با ضبط صوتي ضبط مي‌كرد و امروز جوانان در كوه‌هاي شمال تهران به اشعارش گوش مي‌دهند و جان مي‌گيرند... مگر اساتيد موسيقي ما مي‌دانستند كه با نواي صوت چنان حركتي ايجاد مي‌كنند. و من، من كوچك، من نوپا،كه كوچك‌تر از آنم كه اسمم كنار اين عزيزان بيايد، با خودم عهد كردم كه بازيگر نباشم... سلحشور باشم كه به ميدان جنگ مي‌رود. مهم پيروز شدن نيست، مهم جنگيدن است. براي مردمي كه حتي شايد دوستم نداشته باشند...هنر مانند آفتاب است مانند درخت. حتي به كساني كه دوستت ندارند هم بايد به همان اندازه درخشان بتابي... حتي به كساني كه با تبر قرار است قطعت كنند هم همان‌قدر سايه دهي، ذات هنر اين‌ است ...و من بازي كردم و كردم. از خيلي مسائل گذشتم براي اهداف بزرگتر. رسالت سينما برايم آنقدر ارزشمند است كه هرگز براي پول كار نكردم. هرگز. بزرگترين چيزي كه به آن فكر كردم اين بود كه این فيلم چه تاثيري خواهد داشت... نه براي امروز كه براي فرداهايي دورتر... و نتيجه هم حاصل شد. هنوز كه هنوز مردم از بوتيك ياد مي‌كنند. از اشك سرما. و با وجود اشتباه‌هايي هم كه داشته‌ام اميدوارم تعداد اين فيلم‌ها براي من بيشتر و بيشتر شود...سنتوري تا ابد در ذهن تماشاگرانش خواهد بود... درد علي سنتوري درد جوانان كشور است... درد ستاره فيلم ديوار... درد سپيده در ميم مثل مادر... نمي‌دانم دنياي امروز به سياست‌مداران همانقدر نيازمند است كه به هنرمند. اگر حافظ يا سعدي قانون‌گذار كشور بودند، اگر نيماها، سهراب‌ها، حسين عليزاده‌ها،‌ داريوش مهرجويي‌ها، كمال الملك‌ها، اگر بهرام‌ بيضايي‌ها مردم را هدايت مي‌كردند،زندگي چگونه مي‌شد؟دنياي امروز ما بيش از هر چيز به هنر نياز دارد. هنري كه روح تمامي انسان‌ها را جلا مي‌دهد و شاد مي‌كند. هنري كه ما ملت ايران بيش از هر ملتي به آن نيازمنديم چون با هنر زاده شديم و با هنر خواهيم مرد... شعر در خون ما است... همانطور كه عشق... همانطور كه موسيقي...من هم به اندازه مورچه كوچكي گوشه‌اي از اين ريسمان هستم. ريسماني كه مي‌تواند آنقدر قوي باشد كه ميليون‌ها انسان‌ها را از منجلاب ترس، غم، ناراحتي بيرون كشد. و اميد دهد به روزهاي سبزتر. روزهايي كه پر از شعر است و رنگين كمان. پر از مهر و عشق. عشق بي‌انتظار... چرا كه هنرمندان كساني هستند كه بي‌انتظار عشق مي‌ورزند. من در مقابل تمام زجرهايي كه در هر فيلمي كشيدم هيچ انتظاري از مخاطبينم ندارم هيچ... حتي شايد با گوجه فرنگي و تخم‌مرغ از من استقبال كنند ولي من تمام خودم را گذاشتم... هديه‌اي كه هرگز پس گرفته نمي‌شود. عاشقانه به خاكم، به مردمم، عشق مي‌ورزم و هرچه كردم براي آنها بوده و خواهد بود... بي‌انتظار بي‌انتظار بي‌انتظار من دست كساني كه مرا دوست ندارند را هم محكم‌تر مي‌بوسم و سعي مي‌كنم براي آنها بهتر و بهتر بازي كنم. بيشتر و بيشتر تلاش كنم...

با عشق
گلي


:افزوده‌ي ِ ويراستار




زندگي‌نامه و كارنامه‌ي ِ هنري‌ي ِ گلشيفته را در اين دو جا بخوانيد ↓
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D9%84%D8%B4%D9%8A%D9%81%D8%AA%D9%87_%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%87%D8%A7%D9%86%D9%8A
*
http://www.google.com/search?q=Golshifte+Farahani&rls=com.microsoft:en-us:IE-SearchBox&ie=UTF-8&oe=



٢١. «قصّه‌ي ِ شهرزاد»: گزارشي هولناك از پريشانْ‌روزگاري‌ي ِ يك بانوي ِ شاعر و هنرمند در ايران
در اين جا بخوانيد ↓
http://jadidonline.com/story/29082008/frnk/shahrzad_tale


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از دكتر سيروس رزّاقي‌پور- سيدني


٢٢. جُنگي سرشار از موزيك ِ ايراني در فيلم‌هاي كوتاه ويديويي


اثرهايي از ليلي افشار، پري زنگنه، سيمين غانم، دريا دادوَر، ايرج بسطامي، جواد بديع‌زاده، قوامي و سيما بينا را در اين جا بشنويد ↓
http://www.youtube.com/watch?v=7ZB1oNCf1vc&feature=related


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از دكتر سيروس رزّاقي‌پور- سيدني


٢٣. گسترش ِ پزشکی ِ ابوعلی سینا در دانش ِ اروپا



گفتار ِ فرشید ابراهیمی در اين زمينه را در اين جا بخوانيد ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-346.aspx


خاستگاه: رايانْپيامي از مسعود لقمان، دفتر روزنامك- تهران


٢٤. ايراني‌ي ِ هوشْ‌مند: نواري ويديويي از تصويرهاي ِ تاريخي‌ي ِ«دكتر محمّد مصدّق» با سخن و ترانه‌ي ِ بزرگْ‌داشت در زمينه


در اين جا ↓
http://www.youtube.com/user/intelligentpersian


خاستگاه: راياپيامي از اسد هفشجاني- سيدني


٢٥. راز ِ دوستْ‌داشتني‌بودن ِ ترانه‌هاي ِ خيّام


پژوهش دكتر بيژن باران در اين زمينه را در اين جا بخوانيد ↓
http://bejanbaran.blogfa.com/post-46.aspx


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از سام باران - ميامي، آمريكا


٢٦. "تا زبان فارسي هست موسيقي هم هست!": اعتراض ِ تند ِ «استاد محمّدرضا شجريان» به قطع ِ برق در سومين و چهارمين شب ِ آوازخواني‌ي ِ "همايون شجريان"

شجريان: "از دشمنان برند شکايت به دوستان/
چون دوست، دشمن است، شکايت کجا بريم؟!"
(سعدي)


در اين جا بخوانيد ↓
http://www.etemaad.com/Released/87-06-06/150.htm#111236


و در اين جا بشنويد ↓
دریافت صحبتهای استاد شجریان


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از امين فيضْ‌پور- شيراز


٢٧. سه تفنگْ‌دار ِ طنز ِ معاصر ِ ايران از ديدگاه ِ يك طرحْ‌طنزْنگار ِ آمريكايي


طرحْ‌طنزْنگار ِ نامْ‌دار ِ آمريكايي، فرانك تورن

[Frank Thorne]

چهره‌هاي سه همْ‌كار ايراني‌ي ِ خود (بيژن اسدي‌پور و زنده‌يادان پرويز شاپور و عمران صلاحي) را اين گونه ديده و به طرح كشيده‌است ↓



٢٨. گزارشي از نشر ِ شصت و ششمين دفتر ِ ماهنامه‌ي ِ ادبي- فرهنگي‌ي ِ بُخارا در تهران



شصت و ششمين شماره مجله« بخارا» منتشر شد و از روز يكشنبه ١٧ شهريور در دسترس علاقمندان قرار مي‌گيرد.
آنچه در اين‌ شماره‌ مي‌خوانيد:


سرمقاله‌
علم‌ و جهل‌ / دكتر هوشنگ‌ دولت‌آبادي‌ 10


نقد ادبي‌
خويشكاري‌ فردوسي‌ / دكتر ژاله‌ آموزگار 19
خيام‌ : شاعر لحظه‌هاي‌ برق‌ آساي‌ حضور / دكتر داريوش‌ شايگان‌ / نازي‌ عظيما 30
ديدرو و ژاك‌ قضا و قدري‌ / مينو مشيري‌ 46
مويه‌هايي‌ به‌ ياد كشور جم‌ (در شناخت‌ اديب‌الممالك‌ فراهاني‌) / كاميار عابدي‌ 52


زبان‌شناسي‌
رابطۀ زبان‌ و تفكر/ دكتر محمدرضا باطني‌ 62


سياست



تروتسكي‌ و تراژدي‌/ جورج‌ استاينر/ دكتر عزت‌الله‌ فولادوند 77


پژوهش‌
هويّت‌ ايراني‌ به‌ سه‌ روايت‌/ دكتر احمد اشرف‌ 110


تاريخ‌
بهرام‌ چوبين‌ در كجا كشته‌ شد؟ / همايون‌ صنعتي‌ 129


ايران‌شناسي‌
تازه‌ها‌ و پاره‌هاي‌ ايران‌شناسي‌ (59) / ايرج‌ افشار 146
گزارش‌ همايش‌ خليج‌ فارس‌ در نشر فرزان‌ روز 248
خليج‌ فارس‌، گذشته‌، اكنون‌ و آينده‌ / احمد اقتداري‌ 250
گفتگو با شهريار عدل‌ دربارۀ ماجراي‌ حراج‌ كريستي‌ و بازار... / غزال‌ صادقي‌ 268
مجلۀ‌ مطالعات‌ ايران‌شناسي‌ / زهرا استادزاده‌ 279


تاجيكستان‌
كتابها و نشرياتي‌ از تاجيكستان‌ (8) / مسعود عرفانيان‌ 287


يادداشتهايي‌ از ژاپن‌
از چشمۀ خورشيد (19) (يادداشتهايي‌ از ژاپن‌) / دكتر هاشم‌ رجب‌زاده‌ 309


از نگاهي‌ ديگر
اين‌ مردم‌ نازنين‌ / رضا كيانيان‌ 325


شعر جهان‌
زيبايي‌ مرگ‌ / جبران‌ خليل‌ جبران‌ / علي‌ اسديان‌ 332


شعر فارسي‌
بيزارم‌ از جدال‌ / سيمين‌ بهبهاني‌ 337
تو رودكي‌ را اي‌ ماهرو كنون‌ بيني‌ / دكتر سيروس‌ شميسا 339
عرصۀ هفت‌ فلك‌ / پروين‌ دولت‌آبادي‌ 342
ديگر نمي‌گويم‌ بمان‌ / فاطمه‌ ابطحي‌ 343
غزال‌ بخت‌ من‌ / دكتر تورج‌ رهنما 344
تازيانه‌ / مهندس‌ حسين‌ اكبري‌ (سمن‌) 346
جدايي‌ / خسرو شافعي‌ 347
ساختگي‌ / شيدا ديّاني‌ 348
انتظار / احمد نجاتي‌ 349
شبيخون‌ عشق‌ / حسين‌ اسماعيلي‌ (ساكت‌) 351
رقص‌ آرزو / حسين‌ بوشهري‌ 352
سكوت‌ / علي‌ سروري‌ 353
دعاي‌ عشق‌ / مهناز حميدي‌ 354


آويزه‌ها
آويزه‌ها (3) / ميلاد عظيمي‌ 356


گفتگو
برادر جوان‌ْمرگ‌ در خاطرۀ‌ خواهر كهن‌سال‌ (گفتگو با بهجت‌ اسفندياري‌)
/ انوش‌ صالحي‌ 373


خاطرات‌
تفنني‌ در سطح‌ عالي‌ / سيد محمدعلي‌ شهرستاني‌ 388
پرياي‌ من‌ / فاطمه‌ ابطحي‌ 393


گزارش‌
گزارش‌ مراسم‌ شب‌ جان‌ كيج‌ / ثريا حكيمي‌ 399
نگاهي‌ به‌ زندگي‌ جان‌ كيج‌ / علي‌ دهباشي‌ 399
تجربه‌ و تصادف‌ / پيمان‌ سلطاني‌ 401
جان‌ كيج‌ و موسيقي‌ / نادر مشايخي‌ 404
سومين‌ دوره‌ جايزه‌ روزنامه‌نگاري‌ دكتر مهدي‌ سمسار «اميد» / مهسا اطميناني‌ 408
تجربة‌ داستان‌نويسي‌ محمد محمدعلي‌ در شب‌ تجربه‌ / رسانا شيرشكار،
فرنوش‌ صميمي‌ 411
گزارش‌ كنفرانس‌ طلوع‌ رنسانس‌ ايراني‌ در دانشگاه‌ آكسفورد / علي‌ دهباشي‌ 420
گزارش‌ نمايشگاه‌ كارت‌ پستال‌هاي‌ مشروطه‌ در تهران‌ 441


بررسي‌ و نقد كتاب‌
دوست‌ يا دشمن‌؟! (نگاهي‌ به‌ خاطرات‌ علم‌) / محمود طلوعي‌ 445
در باب‌ شكستن‌ (نقد كتاب‌ گفتگو با كوروش‌ لاشايي‌) / هوشنگ‌ ماهرويان‌ 490
معرفي‌ اولين‌ اطلس‌ قرآن‌ به‌ زبان‌ فارسي‌ / دكتر محمد حسن‌ گنجي‌ 514
ايستاده‌ بر باروي‌ شهر ويران‌ (بررسي‌ مجموعه‌ مقالات‌ دكتر خالقي‌) /
فرشاد قربانپور 517
«يك‌ قصه‌ بيش‌ نيست‌ اما...» (معرفي‌ كتاب‌ دكتر محمد استعلامي‌) /
سحر مازيار 520
رازهاي‌ عاشقانه‌ / ترانه‌ مسكوب‌ 523
زندگي‌ و آثار گوته‌ / بهروز شادلو 527
ساعات‌ با ارزش‌ زندگي‌ وولف‌ / ديان‌ دومارژري‌/ سحر كريمي‌مهر 529
كاشف‌ ريتم‌هاي‌ شاعرانه‌ / عليرضا يزداني‌ 533
ويرجينيا وولف‌ و قصه‌هاي‌ كوتاه‌ / ترانه‌ مسكوب‌ 541
دربارۀ شاخه‌هاي‌ شوق‌ (جشن‌نامه‌ خرمشاهي‌) / محمد گلبن‌ 545


ياد و يادبود
مادر زمين‌ (در سوگ‌ پروين‌ دولت‌آبادي‌) / سهيلا حقيقت‌ (دولت‌آبادي‌) 549
اسارت‌ در دنياي‌ شاعرانۀ كلمات‌ (دربارة‌ نادر ابراهيمي‌) / حسن‌ ميرعابديني‌ 551
به‌ ياد اسماعيل‌ صارمي‌ / سروش‌ مصفا 555
يادي‌ از منوچهر صفا 557
درگذشت‌ صمد سرداري‌نيا 559


خاستگاه: راياپيامي از علي دهباشي، دفتر ِ ماهنامه‌ي ِ بُخارا- تهران


٢٩. نمايشگاه ِ هنرهاي ِ معاصر ِ ايران در سده‌ي ِ اخير در لندن

Iran Heritage
News Flash
September 2008


CONFERENCE OF THE BIRDS
Exhibition of Modern and Contemporary Iranian ArtSeptember 13 - October 1, 2008An exposition of Iranian art focusing on its stylistic, thematic and visual evolution within the past century




Organised by
"Berardi & Sagharchi Projects Ltd." and "Leila Taghinia Milani Heller Gallery" New York
Sponsored by
Turquoise Partners
Supported by
Iran Heritage Foundation
Introduction
Conference of the Birds is a comprehensive exposition of Modern and Contemporary Iranian art focusing on the stylistic, thematic and visual evolution of the Iranian artistic landscape within the past century. Partitioned into sculpture, painting and calligraphy, it examines the different approaches taken by various artists working throughout the 20th century and contextualizes their contributions to the formation of a unique and vibrant visual culture. Artists represented in the exhibition include modern masters such as Parviz Tanavoli, Mohammad Ehsaee, Jazeh Tabatabai and Hossein Zenderoudi as well as younger contemporary artists like Farhad Moshiri, Y.Z. Kami, Negar Ahkami, Pouran Jinchi and more.
Opening times
Monday-Friday 10am - 6 pmSaturday-Sunday 10am - 4 pm
Enquiries
Carlo Berardi, Tel: +447981004869, http://au.mc511.mail.yahoo.com/mc/compose?to=carloberardi@gmail.com

Nima Sagharchi, Tel: +447876388538, http://au.mc511.mail.yahoo.com/mc/compose?to=nimasagharchi@hotmail.com

Leeni Ojaniemi,

http://au.mc511.mail.yahoo.com/mc/compose?to=leeni@berardisagharchi.co.uk=http://sa


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از دفتر ِ بُنياد ميراث ِ ايران - لندن

[Iran Heritage]


پس از دريافت ِ متن ِ بالا، ديروز متن ِ زير، با عنوان ِ

Correction

از دفتر ِ بنياد ِ ميراث ِ ايران، به اين دفتر رسيد:



CONFERENCE OF THE BIRDS
Exhibition of Modern and Contemporary Iranian Art

September 13 - October 1, 2008

Flawless Gallery105 New Bond Street

London W1
An exposition of Iranian art focusing on its stylistic, thematic and visual evolution within the past century


Organised by:
"Berardi & Sagharchi Projects Ltd." and "Leila Taghinia Milani Heller Gallery" New York
Sponsored by:
Turquoise Partners
Supported by:
Iran Heritage Foundation


Introduction


Conference of the Birds is a comprehensive exposition of Modern and Contemporary Iranian art focusing on the stylistic, thematic and visual evolution of the Iranian artistic landscape within the past century. Partitioned into sculpture, painting and calligraphy, it examines the different approaches taken by various artists working throughout the 20th century and contextualizes their contributions to the formation of a unique and vibrant visual culture. Artists represented in the exhibition include modern masters such as Parviz Tanavoli, Mohammad Ehsaee, Jazeh Tabatabai and Hossein Zenderoudi as well as younger contemporary artists like Farhad Moshiri, Y.Z. Kami, Negar Ahkami, Pouran Jinchi and more.


Opening times:
Monday-Friday 10am - 6 pmSaturday-Sunday 10am - 4 pm
Enquiries:
Carlo Berardi, Tel: +447981004869, http://au.mc511.mail.yahoo.com/mc/compose?to=carloberardi@gmail.comNima Sagharchi, Tel: +447876388538, http://au.mc511.mail.yahoo.com/mc/compose?to=nimasagharchi@hotmail.comLeeni Ojaniemi, http://au.mc511.mail.yahoo.com/mc/compose?to=leeni@berardisagharchi.co.ukLTMH Gallery, 39 East 78th Street at Madison Avenue, Third Floor, New York , NY 10075T +1 2122497695 http://au.mc511.mail.yahoo.com/mc/compose?to=LTMH@LTMHgallery.com




٣٠. بازْنشر ِ تازه‌اي از زبان ِ فارسی از آشوب تا سامان: گفتاري از ويراستار


دوست ِ جوان و پژوهنده‌ي ِ پرشور و پويا، آقاي مسعود لقمان، سردبير ِ نشريّه‌ي ِ الكترونيك ِ روزنامك، با ابراز ِ مهري برادرانه نسبت به اين نگارنده، گفتار ِ او با عنوان ِ زبان ِ فارسی از آشوب تا سامان را – كه پيش از اين در همين تارنما و نيز چند جاي ِ ديگر، از جمله در دوماهنامه‌ي ِ الكترونيك ِ واژه (شماره‌ي ٦، دي ماه ١٣٨٤) ↓
http://www.vajehmagazine.com/archive/6/jalil-doostkhah.php
نشريافته‌است – بار ِ ديگر در روزنامك انتشارداده و در ديدْرس ِ شمار ِ بيشتري از دوستداران ِ زبان فارسي و فرهنگ ايراني گذاشته‌است كه با سپاس ِ فراوان از او، نشاني‌اش را در اين جا مي‌آورم ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-349.aspx


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از مسعود لقمان، دفتر روزنامك- تهران


٣١. همسايه ها: مجموعه‌اي از گزارش‌ها درباره‌ي ِ تازه‌هاي نشر كتاب و ديگر كُنِش‌هاي فرهنگي و هنري در ايران

نام اين بخش از رمان نويسنده نامدار احمد محمود برگرفته شده و به حرف

‎و حديث اهل هنر اختصاص‎

دارد. هر جا که ‏‏هنرمند ايراني هست، چه در دل ِ «گربه»ي ِ‏‎

ِ‎خفته بر ميانه‌ي قارّه‌ي ِ کهن و چه در غربت و آواره در جهان ‏خاکي...‏



در اين جا بخوانيد ↓
http://www.roozonline.com/

خاستگاه: تارنماي ِ نشريّه‌ي ِ خبري‌ي ِ روزْآنلاين





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?