Friday, August 01, 2008

 

پيامي زيبا و شيوا از دوست: پيوستي بر درآمد ِ ٤: ٩، زيرْبخش ِ ١٩



يادداشت ِ سوم ِ ويراستار


جمعه ١١ امرداد ١٣٨٧ خورشيدي
(١ اوت ٢٠٠٨)

در پي ِ نشر ِ درآمد ِ٤: ٩، دوست ِ دانشمند و فرهيخته ي گرامي استاد دكتر پرويز رجبي، با رويْ كرد به زيرْبخش ِ ١٩ ِ آن و اشاره ي ِ ويراستار به زيبايي ها و شگفتي هاي ِ پارك ملّي ي ِ گرند کنیون در صحراي آريزونا در آمريكا*، پيامي زيبا و شيوا براي وي فرستادند كه ارزش ِ درونْ مايه ي ِ آن بسي فراتر از يك پيام ِ ساده ي ِ دوستانه است.
دريغم آمد كه اين نوشته ي والاي ِ استاد را تنها خطابي به خود، بينگارم و در بايگاني ي شخصي بازش دارم و ديگرْ ياران ِ شناخته و ناشناخته ام – خوانندگان ِ ارجمند ِ ايرانْ شناخت – را در شور و شادي ي برآيند ِ خواندن ِ اين مهرْسرود ِ ميهني، انباز ِ خويش نگردانم. پس، اين شما و اين هم پيام ِ از ژرفاي ِ جان برآمده ي ِ استاد رجبي كه نانوشته هايش بيشتر از نوشته هاست.


به مناسبت اشارۀ شما به گرند کنیون


درۀ بزرگ ایران،
بزرگ‌ترین و زیباترین درۀ جهان!


پس از کریستف کلمب، «گرَند کَنیون» در صحرای آريزونا، همیشه و همواره مردمی را حیرت‌زده کرده است که از نزدیک از آن دیدن کرده‌اند. الحق که مبهوت شدن تنها کاری است که از دست انسان ناتوان در برابر هیبت و شعشعۀ آفرینش برمی‌آید... مخصوصاً با طنّازی‌های رودخانۀ کلرادو، با پیچ و تاب شگفت‌انگیزی که هردم بر کمر می‌اندازد...
اما دلْ باختۀ ایران که باشی، هردم می‌توانی زمزمه کنی که عجب حکایتی است این سرزمین... با بزرگ‌ترین و زیباترین درۀ جهان بر روی سینه...
از کویر بزرگ نمک در دامن دماوند تا کویر لوت و تا جاز موریان... با هزار دندانۀ الوان در چشم‌انداز و هزار نقش رنگین در آستین...
کلوت‌های کویر بزرگ نمک که به جعبۀ مدادرنگی روزهای دبستانم می‌مانند و برآمدگی‌ها و کوه‌های پیرامون لوت که انگشت به دهان بردنت می‌آموزند. من لوت و کویر نمک را جایی می‌دانم برای رقص شبانۀ پریان بیابانی در زیر راه‌های شیری... و جایی برای جشن عروسی بادها، با نوای نی‌انبان ... اشکفت‌ها و زمزمۀ بُته‌های خنیاگر.
در این‌جا مهاجرت بیابان، سوار بر تپه‌های شنی روان هم تماشایی است. در کنار قافلۀ کاروانْ سالار پیری که کارش جا به جایی آرام جانان است. در بزرگ‌ترین و زیباترین درۀ جهان، که تاکنون پای هیچ سرخْ پوستی به آن نرسیده است... و کو تا برسد!...
کاش پای رفتنم می‌بود و می‌توانستم همراه باد صبا «گرند کنیون» ایران را بُته به بُته و شیار به شیار نشانتان بدهم و نگویم که افتاد مشکل‌ها!...


پرویز رجبی
____________________
* ناگفته نگذارم كه انگيزه ي من براي ِ نگارش ِ زيرْبخش ِ ١٩ از درآمد ِ٤: ٩، بيش از آن كه نمايش شگفتي ي ِ چشمْ اندازهاي ِ گرند کنیون به خودي ي ِ خود باشد، بازتابانيدن گزارش ِغرورانگيز ِ نفشْ بستن ِ نام ِ نامي ي ِ فرزانه ي ِ بزرگ ِ باستاني مان زرتشت ِ سپيتمان بر يكي از بلندي هاي آن جا بود؛ كاري كه مي تواند آرمان ِ ايراني بودن و جهاني شدن را نمايشي عيني ببخشد.



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?