Sunday, April 06, 2008

 

گلايه‌ي ِ دردمندانه و نجيبانه‌ي ِ يك استاد سختْ كوش و رنجْ آزموده و يك فرهيخته و دانشور ِ راستين



يادداشت ويراستار- ٢


يكشنبه ١٨ فروردين ماه ١٣٨٧ خورشيدي
(٦ آوريل ٢٠٠٨)


اندكْ‌زماني پس از نشر ِ يادداشت ِ برداشتْ‌ها / ديدگاهْ‌ها (؟): دريغ از يك نقد ِ پُخته و سَخته و فرهيخته، يادداشتي از استاد دكتر پرويز رجبي به اين دفتر رسيد كه به‌گونه‌اي با يادداشت ِ پيشين ِ من پيونددارد و رساتركننده‌ي ِ آن‌ست. پس بر آن شدم كه آن را نيز در اين صفحه، بازْنشردهم.


اگر من به جای برخی از جوانان می‌بودم!


اگر من به جای برخی از جوانان و فقط برخی می‌بودم، می‌کوشیدم تا به هنگام داوری در حد توانم از صداقت، انصاف و جوانمردی دورنمانم.
متأسّفانه برخی و فقط برخی از جوانان از شور میهن‌پرستی و عدالت‌خواهی چنان «جوگیر» می‌شوند که از صداقت، انصاف و جوانمردی فاصله‌ای بسیار می‌گیرند و غوته‌ور در خودشیفتگی، حتی گفته‌ها و نوشته‌های خود را فراموش می‌کنند.
چندی است که چند تن از این جوانان، که فراموش کرده‌اند که نامه‌های هیجان انگیزی در ستایش منِ «ناستودنی» نوشته‌اند، به سبب دفاعی که من از دوست بی‌گناهی کرده‌ام، مرا آماج پیام‌های مستهجن قرار می‌دهند و حتی چاقی مرا که نمی‌تواند علی‌الاصول آزاری به آن‌ها برساند به باد انتقاد می‌گیرند!...
پیداست که من هرگز نمی‌بایست به این پیام‌های کودکانه پاسخی می‌دادم، اما اینک می‌بینم که دامنۀ جسارت این گروه، به خاطر من دامن استاد فرهیخته‌ای را گرفته است که در زندگی جز نیکی و رستگاری برای هم‌میهنان خود آرزویی نداشته است...
در میان اینان بانویی که من او را «معصوم» ولی خودشیفته می‌دانم به تازگی، به خاطر نوشته‌های جدید من به نام «اگر من ... می‌بودم» آشفته شده است که من از ترس مقامات معاصر به هیچ‌کدام از آن‌ها اشاره نمی‌کنم!
این دختر خوب چنان دچار بی‌انصافی شده است که فراموش می‌کند که یاران او حتی برای دشنام دادن به منِ «ناتوان» توان فاش کردن نام خود را ندارند!...
من مورّخی هستم که در کنار تألیف و ترجمه برای هم‌میهنانم، گاهی یادداشتی نیز دارم برای رفع دلتنگی. از این جوانان مشتاق آزادی می‌پرسم، چرا انتظار دارند که هرکس که قلم به دست دارد، شمشیری زهرآگین نیز از رو ببندد و در دستی دشنه داشته باشد و در دهان دشنام؟
چرا می‌خواهند که همۀ شیوه‌های حضور مردم در میان مردم به سلیقۀ آن‌ها باشد و چرا این هنجار را خلاف اصل آزادی‌خواهی نمی‌دانند؟
بهتر نیست که این جوانان با جوانمردی، در میان ٥٢ کتاب و صدها مقالۀ من، منصفانه به دنبال ایرادهای من بگردند و آن‌ها را با ذکر نام خود، برای قدردانی، در چاپ‌های بعدی، به اطلاع من برسانند؟
کودکانه نیست که به خاطر ناکامی، چاقی مرا بهانۀ تاختن من می‌کنند؟ در کدام مدنیّت مورد قبول آن‌ها این شیوه پسندیده است؟
آوردن نامه‌های پیشین پر از ستایش اینان به خودم را نیز کودکانه می‌دانم. به ویژه نوشته‌های بانویی که نقد زیبایی دربارۀ یکی از کتاب‌های من دارد و پیام‌های مهرانگیزی که برایم فرستاده است و همواره مرا استاد خود خوانده است.



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?