Friday, December 07, 2007
٣: ٥٨. نوزدهمين هفته نامه: فراگير ِ ٢٣ زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شنيدني
يادداشت ويراستار
جمعه ١٦ آذر ١٣٨٦
(٧ دسامبر ٢٠٠٧)
گفتاوَرد از دادههاي اين تارنما بي هيچگونه ديگرگونگردانيي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.
You can use any part of site's content as long as it is referenced to this site.No need for permission to use the site as a link.
١. ياد ِ سه آذر ِ اهوراييي ِ فروزان در ١٦ آذر ِ خونْبار ِ تاريخمان گرامي باد!
امروز شانردهم آذر، در گاهشمار ِ اجتماعي، سياسي و فرهنگيي ِ ايران ِ معاصر، روزي بزرگ و يادماني است كه نام ِ آن با نام ِ دانشجو و دانشگاه درهمآميخته و خاطرهي ِ خونين ِ آن از يك سو، داغ ِ ننگي ابدي است بر پيشانيِي ِ خودكامهي تباهكار ِ گماشتهي كارگزاران ِ كودتاي سياه ٢٨ امرداد ١٣٣٢ و از سوي ِ ديگر، ستارهي ِ رهنمون ِ همهي ِ جنبشها و خيزشهاي دانشجويي در شش دههي اخير بوده است و در آينده نيز چُنين خواهدبود. *
با گراميداشت ِ ياد ِ سه آذر ِ اهورايي، جانْباختگان ِ ١٦ آذر: مصطفي بزرگْنيا، احمد قندچي و مهدي شريعت رضوي، چند مطلب و تصوير ِ وابسته به اين روز و رويداد ِ خونين ِ آن را در پي مي آورم.
شانزدهم آذر روزِ برافراشته شدن پرچم مقاومت
دکتر محمّد ملکی
دانشجویان، استادان و دانشگاهیان با گرامی داشت روزِ ۱۶ آذر (روز دانشجو) و با الهامگیری از همه آنها که در راه عدالت و آزادی در سنگر دانشگاه جان باختند تا پرچم مقاومت را در برابر هر نوع استبداد برافراشته نگه دارند برای آگاهی بیشتر دانشجویان و جوانان و همه کسانی که وقایع آن روزها را شاهد و ناظر نبودهاند، ۵۲ سال به عقب برمیگردیم تا با بازنگری تاریخ، واقعیتهای یک مقاومت را به تحلیل بنشینیم و با تجربهآموزی از آن وقایع، چراغی سازیم برای بهتر دیدن راه آیندمان. دو هفته پس از کودتا سازمان مخفی و نوبنیاد «نهضت مقاومت ملی» با شرکت نمایندگان احزاب ملی و نمایندگان دانشگاه و بازار، تشکیل و اعضای کمیته مرکزی را انتخاب کرد و ساختار تشکیلاتی نهضت را تدوین و به تصویب رساند، نهضت مقاومت ملی که یکی از فعالترین کمیتههای آن کمیته دانشگاه بود همراه با کمیته بازار مرکز ثقل نیروی مقاومت در برابر رژیم کودتا بود و فعالترین نهاد سیاسی نهضت مقاومت به شمار میرفت «دانشگاه پس از کودتای مرداد ۱٣٣۲ تا انقلاب سالِ ۱٣۵٧همواره پیشقراول مبارزات ملی باقی ماند و در سختترین دوران اختناق و سرکوب به پیکار علیه رژیم دیکتاتوری شاه ادامه داد» تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران نهضت مقاومت ملّی تا پیش از حادثه ۱۶ آذر دانشگاه تهران چند تظاهرات علیه دیکتاتوری را انجام داده بود که اوج آن موجب حمله به دانشگاه تهران در ۱۶ آذر ٣۲ یعنی حدود ۱۰۰ روز پس از کودتا و شهادت سه آذر اهورایی مصطفی بزرگنیا، مهدی شریعترضوی و احمد قندچی گردید با شهادت سه دانشجو و زخمی شدن دهها دانشجوی دیگر پرچم مقاومت بر فراز سنگر آزادی به اهتزاز درآمد که تا امروز در اهتزاز است. حال برای عبرتآموزی به جزئیات جریان میپردازیم.
..............................
دنبالهي گفتار دكتر ملكي را در اين نشاني بخوانيد:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=12512
دانشگاه پادگان نیست!
دنبالهي اين بيانْنامهي مهمّ را در اين نشاني بخوانيد:
http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=12493
چاره اي جز دفاع از استقلال دانشگاه نداريم: به پيشواز ١٦ آذر، روز دانشجو
گفتاري از سورنا كياني
در اين نشاني بخوانيد:
http://www.roozonline.com/archives/2007/12/post_5064.php
.۲ داستان ِ پُرآب ِ چشم» ِ بينوايي و بيپناهي و گمْراهيي ِ دختران و زنان جوان: يك نمونه از هزاران!
گزارش ِ زير در تارنماي راديو بي. بي. سي. آمدهاست:
سرگذشت یک کودک قربانی فحشا
جولیا روک گزارشگر برنامه عبور از قاره ها
لیلا در ٩سالگی به عالم فحشا فروخته شد و در ١٨ سالگی توسط یک قاضی ایرانی به مرگ محکوم شد؛ اما به دست گروهی از فعالان ایرانی حقوق بشر نجات یافت.
"٩ سالم بود که مادرم شروع کرد به فروختنم. نمی فهمیدم چه اتفاقی می افتد."
*
"مادرم می گفت: 'برویم چیزی بخریم، مثل شکلات.' قصد داشت گولم بزند. خیلی بچه بودم. او مرا به جاهایی می برد."
حرف زدن درباره گذشته هنوز برای لیلا سخت است. اما معلوم است که "جاهایی" که از آنها حرف می زند همان جاهایی است که در ازای پول فروخته شد و مورد تجاوز قرار گرفت.
لیلا به منبع درآمد اصلی خانواده ای پنج نفره بدل شد.
دنبالهي اين گزارش ِ هولناك را در اين نشاني، بخوانيد:
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2007/11/071128_si-childvictim.shtml
٣. تبارشناسيي ِ جنسيّت درايران: يك پژوهش ِ جامعهشناختيي ِ آگاهاننده
مصطفي اسدي در شناخت ِ يكي از مهمّترين درونْمايههاي زندگيي اجتماعي از آغاز تا امروز كه در روزنامك، نشريافتهاست.
در اين نشاني، بخوانيد:
http://www.rouznamak.blogfa.ir/post-188.aspx
٤. يك كارشناس ِ آمريكايي از بحران ِ كنوني ميان آمريكا و ايران سخنميگويد
گري سيك
Former White House aide doubts United States will invade Iran
By: Amanda Salm /The Daily Cardinal
Gary Sick, principal White House aide for Iran during the Iranian Revolution and hostage crisis, addressed community members Thursday about the unlikelihood of the United States invading Iran.
Despite predictions of an impending invasion of Iran, it is unlikely military action will actually take place, former White House Aide Gary Sick said Thursday night at Grainger Hall.
Sick, who served on the U.S. National Security Council under Presidents Gerald Ford, Jimmy Carter and Ronald Reagan, said it would be very difficult for President Bush’s administration to start a war with Iran in current circumstances.
Sick gave several reasons for his position, saying first that an invasion of Iran would not be effective. “You’re not talking about bombing one site,” he said. “You’re talking about hundreds … it’s a big operation.” Although a bombing would set Iran back from building up its nuclear infrastructure, Sick predicted it would actually encourage them to build nuclear weapons––something he said Iran has not done.
Furthermore, when faced with an enemy in the United States, Sick said he believes Iranians will rally around their administration, despite national disapproval of their current president, Mahmoud Ahmadinejad.
“People who tell you there’s a new revolution brewing in Iran really don’t know what they’re talking about,” he said. “These people have been through a revolution … they just want to get on with their lives.”
Though Sick admitted there are those in Washington who support a war with Iran, there is a much stronger opposition to a military strategy.
According to Sick, if Bush attempted to go to war tomorrow, he would be opposed by the Secretary of Defense, most of Congress, and the Chair of the Joint Chiefs of Staff. He added there would also be “absolutely zero support from any other country in the world.”
According to Sick, there have been strong predictions of imminent war since August 2006. The result has been no action and more predictions. Sick said he supports these predictions because they concern the American people. However, he does not actually believe anything is going to happen.
“I know that there are people in Washington who really, really want to go to war,” Sick said. “But … my conclusion is that this is merely sound and fury, and signifies nothing.”
امّا به وارونهي سيك، روزنامهنگار و نويسندهي نامدار ِ فرانسوي اريك لوران، در كتاب تازهاش با عنوان ِ
بوش و ايران، يک جنگ برنامه ريزي شده
مينويسد:
ديگر نبايد پرسيد آيا ايالات متحده به ايران حمله خواهد کرد يا خير. اکنون بهتر است از خود بپرسيم: اين حمله چه زماني به وقوع خواهد پيوست؟
تحليلي را كه از اين كتاب و برداشتهاي لوران در نشريّهي ِ فرانسويي ِ لاپرس نشريافتهاست، در اين نشاني بخوانيد:
http://www.roozonline.com/archives/2007/12/post_5068.php
*
در يك گزارش ِ خبري، در اين باره آمده است:
'جنگ نه!: ' پیام صدها مادر ایرانی به مسئولان ایران
*
دنبالهي اين گزارش ِ مهمّ را در اين نشاني، بخوانيد:
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2007/12/071203_shr-mothersforpeace.shtml
(به زيرْبخش ِ ١٣ در همين درآمد هم نگاهكنيد.)
در اين ميان، با انتشار ِ گزارش ِ بحث انگيز ِ ١٦ نهاد ِ امنيّتيي ِ آمريكايي در هفتهاي كه گذشت و تأكيد ِ اين گزارش بر اين كه ايران در چهار سال ِ اخير از كوشش در راستاي ِ رسيدن به امكان ِ توليد ِ رزمْافزار ِ هستهاي دستبرداشتهاست، چرخشْگونهاي در اين پُرسْمان پديدآمده و گمانهزنيهاي گوناگوني شده؛ هرچند كه نگراني و آشوب ِ خاطر ِ دوستداران صلح، يكسره از ميان نرفتهاست.
سعيد آقا عليخانی در گفتاري با عنوان ِ جنگ ميان كاخ سفيد و سيا؛ خرسندی يا نگرانی؟ مساله اين است! در اين جا:
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/14835/
و دكتر حسين باقرزاده در تحليلي با عنوان ِ خطر جنگ از بین نرفته است!
در اين جا:
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/14829/
از جمله صاحبْنظراني هستند كه بدين گزارش و پيآيندهاي ِ احتماليي ِ مثبت يا منفيي ِ آن پرداختهاند.
در همين حال بسياري از تحليل گران (از جمله حميد احدي و شماري ديگر از آگاهان و حتّا برخي از دولتْ مردان در تهران) نگران ِ واكنش ِ شتابْزدهي دولت ِ ايراناند و توجّه داده اند که اين گزارش مثبت نيست و مي تواند دامي باشد.
احمد زيدآبادي تحوّل ِ اخير را ورود به مرحلهاي گنگ و پيچيده، شمرده و نوشتهاست:
"به گمانم سياست آمريكا در برابر ايران از وضوح هميشگي خود فاصله گرفته و در حال تبديل شدن به موضوعي پيچيده و گنگ است.
اين پيچيدگي از اين پس ما ايرانيها را بيش از پيش گيج خواهد كرد و به سمت تحليلهاي متناقض و مبتني بر توطئه پنداري ِ امور ِ بين المللي خواهد كشاند..."
دنبالهي اين برداشت را در اين نشاني، بخوانيد:
http://www.roozonline.com/archives/2007/12/post_5129.php
مهرانگيز کار نيز در بدگماني به نتيجهگيريي ِ شتابْزده از رويداد ِ تازه، با ديگران همْداستان است و در تحليلي با عنوان ِ شادماني يا نگراني؟ نوشتهاست:
"پس از آنکه سازمان ملي ِ برآوردهاي امنيتي امريکا در آخرين گزارش خود اعلام کرد: « ايران تا سال ٢٠٠٣ در تلاش بوده تا سلاح هسته اي توليد کند؛ امّا اين تلاش در همان سال متوقف شده است.»، بسياري شتاب زده به موضوع پرداختند و گفتند: با اين ترتيب، خطر حملۀ نظامي به ايران کاملاً منتفي شده است. امّا رئيس جمهوري امريکا، بلافاصله تصريح کرد كه: «ايران يک خطر بوده، ايران يک خطر است و ايران يک خطر خواهد بود اگر به تکنولوژي سلاح اتمي دست يابد.»..."
دنبالهي اين تحليل را در اين نشاني، بخوانيد:
http://www.roozonline.com/archives/2007/12/post_5128.php
و در ميانه ي اين بحران ِ ذهنْ آشوب، اين هم طرحْطنزي از نيكْآهنگ كوثر (روز):
و سرانجام گفتار ِ شيوا و آگاهانندهي ِ دكتر تورج پارسي در بررسي ي تاريخچه ي جنبش هاي صلح خواهي از سده ي بيستم ميلادي تا كنون:
طبل جنگ به صدا درآمده است!
"نگهبان پيمان آشتى و پيروزى را مى ستاييم كه جنگ و ستيزه را در هم شكند " سروش يشت *
تورج پارسى
"زهي کبوتر سپيد آشتي
که دل برد سرود جانفزاي او
رسيد وقت آنکه جغد جنگ را
جدا کنند سر به پيش پاي او..."
در سال۱۹۱۷، يعنى يك سال مانده به پايان جنگ اول جهانى، درلندن بنيان گذاشته شد.
شايد بنيانگزاران اين موزه در اين انديشه بودند كه تباهى هاى جنگ را نشان بدهند تا شايد به نام آخرين
كشتار جمعى بشريت آنرا به ثبت تاريخ برسانند اما اين موزه سپس گواه بر جنگ دوم جهانى شد .
جنگ جهانى اول نود درسد سربازان جبهه و ده درسد مردم عادى را بلعيد و جنگ دوم با شعله اى مهيب
ترهشتاد درسد مردم عادى و ده در سد سربازان درون جبهه راسوزانيد و ازآبادى ها بيابان موحش آفريد و !
پنج تريليون دلارخسارت به بار آورد. کورههای آدم سوزي، ۵۵ ميليون کشته، ۲۷ ميليون زخمي، نابودی بسياری کشورها و شهرها و بمباران های اتمی هيروشيما و ناکازاکی هر كدام خود موزه اى اسفباراست ۱
يك سال پس از تصويب اعلاميه حقوق بشركه تاكيد بر فضيلت انسانى دارد (۱۹۴۸ ميلادى ) براى نخستين بار پابلوپيكاسو
(Pablo Picasso:1880-1973)
تابلو ِ
Dove of Peace
يا كبوتر صلح رابراى كنگرهى بين المللى صلح نقاشى كرد.
نام دختر پيكاسو
Paloma
است كه درزبان اسپانيايى به چَم ِ كبوتر است.
اين تابلو كبوتر در امنيت آبى آسمان، همْ بَر ِصلح وآ شتى مى شود . پيكاسو براى كنگره ى بعدى ِ پويشگران
صلح و آشتى كه در سال ۱۹۵۰ برگزار شد، كبوترى باشاخهي زيتون در منقار كشيد .
اي كاش همچون فرمان كوروش بزرگ و سخن بلند پرواز سعدى كه پيوندى با فرمان دارد -- بنى آدم اعضاى
يك پيكرند -- اين شعر نيز بر سردر سازمان ملل حك مي شد تا نمودارى باشد از انديشه ى راستين ما.
طولانى ترين جنگ سده بيستم
چهار سال پس از پْايان جنگ دوم جهانى با مجموعه عملياتى نظامى به نام جنگ هند وچين روبرو مي شويم
كه از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۵ به درازا مى كشد . در جريان جنگ دوم جهانى هندوچين به دست ژاپنى ها افتاد
در نتيجه دست استعمارگران فرانسوى كوتاه شد . با شكست ژاپن كمونيست ها به رهبرى هوشى مين در سال
۱۹۴۵ استقلال ويتنام را اعلام كردند ، اما پس از شكست ژاپن ، موقعيت دوباره اى براى فرانسه بوجود
آمد كه باز وارد ميدان عمل شده وزنجير بردگى را به گردن رهايييافتگان بيندازد. ولي مردم به رهبرى
هوشى مين در برابر شان ايستادند ودر واقع نطفه ى آغاز جنگ هاى ويتنام گذاشته شد.
امريكا در ويتنام
ترومن رئيس جمهوروقت امريكا به بهانه ى جلوگيرى از نفوذ كمونيست ها به يارى استعمارگران فرانسوى
برخاست و مشاوران نظامى خود را در ۱۹۵۰ به منطقه فرستاد .ولى سرانجام فرانسه در دين بين فو
شكست خورد ومجبور شد كه در كنفرانس ژنو استقلال كامبوج ، لائوس و ويتنام را به رسميت بشناسد. اما
در همين كنفرانس ويتنام را موقتا به دو بخش شمالى و جنوبى تقسيم كردند . اين تقسيم بندى موقتى كه بى
گمان حساب شده انجام يافت سبب نبرد نهايى گشت؛ به طورى كه ويتنام شمالى و جبهه ى آزادى بخش
ويتنام جنوبى نامور به ويت كنگ با ويتنام جنوبى و متحدانش به ويژه امريكا رو در رومى شوند كه از آغازسال
شروع و در سال ۱۹۷۵ با پيروزى ويت كنگ ها پايان مى يابد . ديويد tet ( نو ويتنامي به نام تت( ۱۹۶۸
كوت تاريخ نگار، رمان نويس و روزنامه نگار انگليسى نويسنده ى كتاب شست وهشت، آن را نبردى دانست
كه “بزرگترين و بي سابقه ترين موج احساسات ضدآمريكايي تا آنزمان را درجهان بپا ساخت.” جنگ ويتنام
طولانى ترين جنگ قرن بيستم بود . در اين جنگ خانمانسوزچهار رئيس جمهور امريكا به ويژه جانسون
بدنام شدند. در اين جنگ نا برابر يك ميليون وپانسد هزار سرباز امريكايى شركت داده شدند كه يك سوم آنها
كشتهشدند ياخودكشى كردند و گروهى نيز معلول گشتند . آمار بيماران روانى سربازان از جنگ برگشته نيز قابل
توجه است. در اين جنگ ها پانزده ميليون تُن بمب ، هشتاد ميليون ليتر مواد شيميايى بر سر مردمان ويتنام
فروريخته شد .يك سوم جنگل هاى ويتنام سوخت , ميليون ها تن به بيمارى هاى پوستى دچار شدند و كودكان
بسيارى ناقص چشم به جهان پربيداد گشودند . فاجعه ى دهكده ى ماى لاى
My lai twst
توسط گروهبان ديوانه ى امريكايى
William Calley
تكرارى بود ازهالوكاست. اما با برشمردن همه ى اين جنايات نام ويت كنگ ماندگار تاريخ شد وبا واژه ى آزادىخواهى يكى و هم سنگ گشت. آنچه امريكا ييان پس از فرار از ويتنام جنوبى باقى گذاشتند :
نيم ميليون زنان بدكاره ، سدهزار معتاد ، چهار سد هزار معلول جنگى ، يك ميليون بچه هاى پدر و مادر از
دست داده و فريادى در قلب هاى واژگون .
پس از جنگ ويتنام ، جنگ هشت ساله ايران و عراق ، اشغال كويت توسط صدّام وسپس حمله ى امريكا به
عراق را مى توان نام برد كه امريكامستقيم يا غير مستقيم در اين جنگ ها دخالت داشته است .
واكنش مردم امريكا
ژان پل سارتر
و ديگران حضور داشتند.
بارديگر جنگ افروزان در حالى كه در مرداب عراق گرفتارند بر طبل جنگ مى كوبند ، جنگى كه ميدان
آن نخست سرزمين ماست ، سرزميني كه مردمان محرومش بايد تاوان آنرا بپردازند . جنگى كه بى گمان
توحشى بيش از جنگ عراق خواهد داشت. اين جنگ كوتاه مدت نخواهد بود ، به درازا خواهد كشيد و در
واقع يادآور جنگ ويتنام خواهد گشت. آقاى جورج بوش كه بهره ى هوشى بسيار پايينى هم دارد، اكنون نقش
جانسون را بازى مى كند . اين جنگ به زيان ماست ، اين جنگ منطقه را به آتش خواهد كشانيد. كافى است به
برآيند جنگ هشت ساله با عراق نگاهى بيندازيم ، تا ژرفاى جنگ پيش رو را برآورد بكنيم . روزهايى را
به ياد بياوريم، همان روزهايى را كه صلح خواهى محكوم بود و جنگ موهبت الهى بشمار مي آمد! استاد پرويز شهريارى ، شهريار پاكى و دانايى مجله اى را منتشر مى كرد به نام آشتى با رياضيات. دراردى بهشت
۱۳۶۲
درهمان زمان گزارشى از قول پيرزنى در خانه ى كهن سالان خواندم كه گفته بود :
"نگاه كن تاجاى خالى قلبم را ببينى! "
وقتى هواپيماهاى صدّام مثل كلاغ به شهرهجوم آوردند، قلب من چون آينه ى كوچكى از جيب بغلى ام افتاد و
شكست " بى گمان جنگ پيش روى، همه ى آينه هاى كوچك و بزرگ را خواهدشكست !
ما به ملت امريكا كه در واقع حسابش با جنگ افروزان جداست به چشم هم پيمانان ضد جنگ نگاه كرده و
اميدداريم با چنين پيوندى خود جوش كه نهايت هوشيارى و تعهد است، نگذاريم خواب جنگ افروزان و برخى
از گروه هاى ايرانى براى راه انداختن جنگى خانمانسوز تعبير شود. همان طوركه مك ناما را و جانسون نشان واره ى امريكا بشمار نيامدند ، بوش و چينى هم نماد ِ ملت امريكا نيستند . به اعتبار مردم امريكا ارج بگذاريم ، ما مى بايد بامردم جهان به ويژه مردم امريکا بر عليه جنگ همصدا بشويم .
در اين جا كافى است كه شما به نامه اى كه " شماری از سرشناس ترين نويسندگان، خاخام ها، مادران سربازان کشته شده در جنگ، افسران کناره گيری کرده، نمايندگان و سناتورها، چهره های راديو تلويزيونی آهنگسازان و خوانندگان خطاب به مقامات عاليرتبه و تمام پرسنل نظامی آمريکانوشته و آنان را به عدم اطاعت از دستور حمله به ايران، فراخوانده اند " توجه بكنيد تا بتوانيد مسئوليت آگاهانه ى مردم امريكا را به ياد بياوريد.
مردم ايران، نفوذ بسيار اندکی بر حاکمان خود و توان ناچيزی در کنترل آنان دارند؛ و در عين حال با حمله
ی آمريکا به ايران بايد رنج ودرد و محنت بسيار وحشتناکی را تحمّل کنند.
بمباران هوايی ايران يعنی: تنبيه دسته جمعی يک ملت.
بمباران هوايی ايران يعنی: زير پا گذاشتن کنوانسيون ژنو.
بمباران هوايی ايران يعنی: کاشتن بذر کينه در دل ِ نسل های آينده.
خواهيم که اين ادّعای دروغين و توجيه گرانه و فريبکارانه و آماده کننده ی افکار عمومی برای تجاوز
نظامی را به واقعيّت نزديک کنيد: با اطاعت نكردن از دستور حمله به ايران.
ما به شما قول می دهيم که در آن صورت، از شما حمايت کنيم؛ و به ياريتان بشتابيم.
به خاطر حمايت از توده های مردم آمريکا.
به خاطر حمايت از مردم عادی و بی گناه يک سرزمين ديگر.
آينده ی ما، آينده ی فرزندان ما، و آينده ی فرزندان فرزندان ما، در دست های شماست.
شما، دهشت و شناعت و قباحت جنگ را می شناسيد.
شما می توانيد مانع جنگ شويد.
با بهترين درود ها
از همه ى انسان هاى مسؤول و متعهد جامعه ى بشرى خواهانيم كه به صف مخالفان جنگ بپيوندند و
نگذارند جانيان سومين جنگ جهانى را بياغازند."ا
*
به نام يك معلم ، به نام يك باورمند به فضيلت انسان، به نام يك باورمند به پاكى ، درستى و آبادانى جهان، ازهم
ميهنانم خواستارم كه به هر مذهب و مسلك كه هستند بر عليه جنگ كه ناقض فضيلت بشرى است برخيزند
و كبوتر سپيد آشتى را ميدان ديد و پرواز بدهند وآگاهانه بدانند كه " حقيقت را به ما نبخشيده اند؛ امّا يافتن آن را
به عهده ى ما گذاشته اند'*
در پايان جمله ى تاريخ دان سوئدى
Per Eliasson
را تكرار مى كنم كه گفته است:
Då måste man ju förstå hur historien påverkar människor, som påverkar historien
”igen
تاريخ بر زندگى آدمى اثر مى نهد و آدمى با اين شناخت مى تواند بر تاريخ اثر بگذارد.
_________________
سرچشمه ها :
* اوستا، كهن ترين سرودها و متن هاى ايرانى، گزارش و پژوهش جليل دوستخواه ، چاپ يازدهم، تهران-١٣٨٦: سروشْ يَشت هادُخت، كردهي۴، بند ۱۵
Sara Lidman ,Samtal i Hanoi 1966*
* كانت
٥. گراميداشت ِ نخستين بانوي ِ ايرانيي ِ استاد ِ فيزيك و اخترشناسي
گفت و شنود ِ خبرگزاري ي ِ فارس با نخستين بانوي استاد فيزيك در ايران
كرسيي ِ استاديي ِ «سوربن» را براي خدمت به كشورم رد كردم.
خبرگزاري فارس: نخستين بانوي استاد فيزيك ايران بعد از بنيانگذاري نخستين رصدخانه و تلسكوپ خورشيدي تاريخ نجوم ايران، دانشْآموختگي از دانشگاه سوربن پاريس و ٣٠ سال تدريس در دانشگاه هم اكنون با خيالي آسوده و خاطراتي خوش بر روي تخت آسايشگاه سالمندان، تنها افتخار خود را تربيت دانشجويان موفق (استادان امروز) ميداند.
http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8607070625
Nice article on profesoor Alinush T(d)erian
She is the first female Iranian professor in Physics. She has an interesting history. She is born into an Iranian Armenian family in 1920 in Tehran. She studied physics in the University of Tehran. Her professor was the famous professor Hesabi!
After the second world war she graduated and applied for a scholarship to go study in France, but it was rejected. Allegedly because she was female and the public opinion at that time was that physics and science in general is a male business.
Her father told her that he can pay for her study and let the scholarship for people who cannot afford it otherwise. In 1956 she gained her doctorate from the Academy of sciense in Paris. She got an offer of professorship from Sorbonne Paris but rejected it. Because " The whole reason I came to France was to study and go back to Iran and be at the service of my country." She went back to Iran and was appointed as the professor of Physics in the Tehran University. By this she is officially recognized as the first female professor in the Physics in Iran. Later on she was appointed as the head of the newly established astrological research center in Tehran.
This noble lady has given her house away for charity and lives in the nursing home for elderly.
She says she does not regret her decisions.
*
Amazing if you compare her to those Iranians who rather work for the USA military than for anything good. (Don't mention names).
شمارهي تازهي نشريّهي دوزبانيي الكترونيك ِ ايرانْْدُخت (١٢- ١٨ نوامبر ٢٠٠٧) با انبوهي از گزارشها و گفتارهاي خواندني و تصويرهاي ديدني (به ويژه در گسترهي زندگيي اجتماعي و فرهنگيي ِ بانوان ايران و جهان)، در شبكهي ِ جهاني نشريافت. با درود و دست مريزاد به بانو پري اسفندياري سردبير ِ پويا و كوشاي اين نشريّهي آگاهيرسان و سودمند، نشانيي پيوند بدان را در اين جا ميآورم:
http://irandokht.com/news/news_showcase.php
٧. مجموعهي ِ درخشان و يگانهاي از گفتارهاي موسيقيشناختي، تصويرهاي استادان موزيك ايراني و سازها و پيوندهايي به فيلمهايي از اجراهاي گوناگون برنامههاي موسيقي
(با سپاسگزاري از امين، از گروه روزنه براي فرستادن ِ پيام ِ فراگير ِ اين مجموعه)
اگر که تدبیری باشد در درک منطق هنر است
،در هنر می شود نوای هستی را شنید، معراج در این عرصه روی می دهد
پروازی به فرازستان معنا
محمدرضا شجریان
دو قطعه ی تصویری از کنسرت جشن هنر که پیش از انقلاب در حافظیه ی شیراز توسط آقایان شجریان و لطفی اجرا شده است:
jashne honar 1
jashne honar 2
تار چیست؟
شکل ظاهری کاسه تار شبیه دل است و شاید به خاطر همین است که تار را ساز اهل دل و حال و تسکین دهنده روان آدمي لقب داده اند زیرا تار دارای صدای لطیف و دلربا است که بسیاری از متفکرین، عارفان، فیلسوفان، وارستگان و صوفیان پاک دل به آن عشق مي ورزند تار صدایی گرفته، محزون و کاملا شرقی دارد و از جنبه داشتن رزونانس، قدرت صدایی بالا و اجرای دستگاه ها و آوازهاي موسيقي سنتی ایران برترین و کاملترین ساز ایرانی محسوب مي شودتار از يک کاسه که روی آن پوست کشيده درست گردیده که همین کاسه نیز به دو قسمت بزرگ و کوچک تقسیم شده که قسمت بزرگ را شکم و کوچک را نقاره مي نامند دسته تار معمولا ٤٥ تا ٥٠ سانتی متر است که بر کناره های جلوی آن دو روکش استخوانی کار گذاشته شده است در انتهای دسته تار جعبه ای تعبیه شده که ب ه جعبه گوشی معروف است، که از هر طرف آن سه گوشي بر سطوح جانبی این جعبه قرار داده شده که سیم های تار را به دور آنها مي پیچند تعداد سیم های تار شش عدد است که از آخر کاسه یا شکم شروع شده و از روی خرک که به منظور بالا نگاه داشتن سیم ها بر روی پوست قرار گرفته مي گذرد. اين شش سیم در تمام طول دسته کشیده شده و به داخل جعبه گوشي ها رفته و به دور آنها پيچيده شده است :سیمهای ششگانه عبارتند از.دو سیم سفید( پائین) که همصدا کوک می شوند(دو سیم زرد( همصدایک سیم سفید نازک به نام زیر(و یک سیم زرد(بم.که دو تای آخری غالبا به فاصله اکتاو کوک می شوندفاصله سیم های هم صوت سفید، نسبت به سیم های زرد غالبا چهارم و سیم های سفید نسبت به سیم بم معمولا فاصله اکتاو یا هفتم را تشکیل می دهند تار با مضرابی کوچک از جنس برنج به طول تقریبی سه سانتی متر نواخته می شود. در قسمتی از نصف طول مضراب، برای آنکه در دستهای نوازنده راحت قرار گیرد با موم پوشیده شده استدر گذشته سازندگان تار در گوشه و کنار کشور بسيار بودند که نامی از ایشان به جای نمانده و تنها تنی چند از ایشان مثل استاد خاجیک، هامبارسون، فرج الله، آقا قلی، یحیی، برادران صنعت و استاد حاجی و پسرش رمضان شاهرخ شناخته شده اند.
استاد ساكت
مرا در حلقه ی مستان کشیدی
دگرباره شکستی توبه ها را
به جامی پرده ها را بر دریدی
در این قسمت می توانید آلبوم "نقش خیال" را که آهنگساز و نوازنده ی تار آن
:آقای علی قمصری، و با صدای همایون شجریان است، دانلود کنید
01 Moghadameye Nava
02 Saz va Avaze Naghshe Khial
03 Tasnife Tobeh Shekan
04 Tasnife Davaye Del
05 Hamnavazie Tar va Tonbak
06 Tasnife Ba Savaran
07 Avaze Gonahe Eshgh
08 Instrumental
:تصنيف توبه شكن را بشنويد
چو ما را بر همه عالم گزیدي
به تصدیق اهل فن امکان تغییر و بازنگری در ردیف دستگاهی وجود دارد؛ بهطوریکه میتوان گوشههای جدید به آن اضافه نمود و یا گوشههای موجود را با حالت و بیانی دیگر اجرا نمود. بالاتر از آن امکان خلق ردیفی جدید نیز وجود دارد؛ یعنی، ردیف فعلی به قوت خویش باقی بماند و ردیفی دیگر، که حتی شاید دیگر در نام «ردیف» هم نگنجد، بهوجود بیاید. همهی اینها امکانپذیر است و نمیتوان پروندهی مغز بشری را مختومه اعلام نمود؛ منتها چنین جنبشی نه پهلوان، بل پهلوانانی را میطلبد که آنهم نه دور از هم بلکه گرد یکدیگر و در یک اجماع بلند پژوهشی، پایههای چنین تحولی را پی بریزند. امروز روزی است که دیگر میبایست معدود شاگردان بازماندهی آخرین بازماندگان سنتها و اصالتها گرد هم آیند و همان کنند که به صلاح این هنر و اقتضای تاریخ آن است.
پس از بیان شبهمقدمهی فوق، اذعان میدارم که از پس عنوان پرطمطراق مقاله (تحول در موسیقی ملی) بر نخواهم آمد، لیکن «بهقدر وُسع بکوشم.»بر آنیم که بیشک ردیف برادران فراهانی چه از لحاظ کمّی و چه کیفی حرف آخر را نزده است و خود آن بزرگواران بیادعا نیز هرگز مدعی چنین قال و مقالی نبودهاند؛ بلکه مکتب آنان پرورشدهندهی شاگردانی فعال و جریانساز (نه مریدانی منفعل) همچون علینقی وزیری، غلامحسین درویش، یا آن گل شاداب بوستان هنر «ابوالحسن صبا» بوده است که بعدها خود، صاحب ردیفی جدید و پویا گردیده بود. پس اگر نخواهیم از کملطفی برخی خودیهای ناامید که معتقدند موسیقی ملی را باید برای همیشه به موزهها سپرد، متأثر گردیم و در عوض با تلنگر برخی غیرخودیهای منصف که سازمان یونسکویشان «ردیف موسیقی» ما را بهعنوان یک میراث فرهنگی اعلام نموده و برای حفظ آن هم بودجهای اختصاص داده است، مصممتر بهخود بیاییم ؛ آنگاه خواهیم توانست داشتههای دیروز را با افزودههای امروز عجین نموده و چرخهی خلاقیت و بهروز نمودن هنرهای ملی را همچنان در حرکت نگاه داریم. باری «هزار بادهی ناخورده در رگ تاک است»و بعد... اعتدالیون هنر موسیقی معتقدند هر گونه تغییر یا تطور در موسیقی ردیف نیاز مبرم به دانش و اشراف کامل دارد، و در واقع گردآوری و کنار هم قرار دادن نغمهها و الحان (یا به عبارتی «ردیف» نمودن آنها) میبایست با همخوانی و توازن و توالی لطیف همراه باشد. نقل است که مرحوم صبا یکی از گوشهها را شاید در ده روایت مختلف به خاطر داشت، اما وقتی همان گوشه را بهطور اتفاقی در پرسهخوانیهای یک درویش رهگذر شنید، از جا جست و با فراست و نیز تحلیل عمیقی که از متون ردیفی در چنته داشت، دریافت که این روایت تازه از نغمهی مذکور باید همان باشد که در شخصیت آن گوشه میگنجد و خوب مینشیند.
از طرفی برخی صاحبنظران با صلاحیت، در نگاهی تازه به موسیقی دستگاهی، اخیراً این سؤال را مطرح و تا حدی در عمل هم اجرا کردهاند که: « آیا میشود ساختار ردیفهای کنونی را کرسیبندی جدید نمود؟ آیا میشود بیات اصفهان را در جایی از آواز شور گنجانید یا خیر؟ ». و نیز معتقدند: « شاید روزی بشود در یک صورتبندی تعریف شدهای که از پی تحقیق برآمده باشد، راهی برای ایجاد ردیفهای دیگر باز کرد.» میدانیم که اساس موسیقی غرب دو گام است و موسیقی ما علاوه بر این دو گام از سه گام دیگر نیز بهرهمند میباشد ؛ غربیها با همین دو گام تنوع و رنگآمیزی فراوانی به موسیقی خویش دادهاند و ما... باید بیش از این تلاش نماییم. اشاره کردیم که ردیف فعلی موسیقی پایان راه نیست ؛ یا میتوان تحولاتی در آن بهوجود آورد و یا اینکه صرفنظر از دست بردن در ردیف، ساختار جدیدی از موسیقی را جستوجو و پایهگذاری نمود. برخی موسیقیدانان بهدرستی تابع این طرز فکرند که موسیقی ملی ما دارای وسعتی نهفته در کمون خویش است و هنوز قابلیتهای بسیاری را برای مکاشفههای گوناگون در اندرون خویش دارد، بهطوریکه هر گوشه از دستگاههای مختلف موسیقی میتواند همچون آوردگاهی برای جلوهگری موسیقیدانان صاحبذوق باشد. اینان میگویند در حالی که ما هنوز از همهی ظرفیتهای ردیف فعلی حظ کافی و وافی را نبردهایم، پس نامربوط است اگر بخواهیم به مباحثی نظیر «تحول در ردیف»، «ردیفهای جدید و امروزی» و... دامن بزنیم. دغدغه و خاستگاه این طرز تفکر، بجا و ارزشمند است اما ؛ این دیدگاه نباید سدّ راه و به عبارتی شامل حال کسانی باشد که امروز از مرز اجتهاد هنری عبور کرده و سیاق هنرشان بهگونهای گردیده است که خود دیگر صاحب یک سنت جدید و مکتب پویا گشتهاند.
اگر هنوز از همهی ظرفیتهای موسیقی رسمی استفادهی کامل نشده است، باید بدانیم که همهی ظرفیت کل موسیقی ایران هم در همین مقدار خلاصه نمیشود. پس تکلیف موسیقی فراز پایهی بومی و محلی، موسیقی تعزیه، موسیقی صنفی و شغلی (مانند موسیقی قالیبافی و...)، موسیقی ورزش باستانی و... چه میشود؟ معمولاً مسیر موسیقی در یک سدهی اخیر از حالت تعادل بهدور بوده است ؛ یا در به کرسی نشاندن موسقی پاپ، نوین و غربی کشمکش کردهاند و یا به سنتهای قدیم بسنده نمودهاند و بهدنبال آن هم تمام حمایتها و بودجهها به هر سمت و سویی کشیده شد الّا به سمت موسیقی مناطق و بارور نمودن موسیقی ملی توسط انواع موسیقیهایی که در دل فرهنگ کهن ما ریشه دارد. بنابراین آنانکه از صلاحیت هنری و توان علمی در موسیقی برخوردارند نمیتوانند چشم خویش را بر این حقیقت ببندند که موسیقی ما با همهی ابعادش (اعم از مقامی، تعزیه، آئینی و...) دارای پهنهای وسیع و در عین حال بکر و دستنخورده میباشد که حیف است بیش از این گمنام و بلااستفاده باقی مانده و بهصورت رسمی و ملی در دسترس عموم قرار نگیرد. در همین موسیقی بومی ما که وسعتی به درازای وسعت تمام روستاها و مناطق ایران دارد، نغمهها و الحان فراوانی وجود دارد که علیرغم دلپذیر بودنشان هنوز به موسقی ملی راه پیدا نکردهاند. فقط بهعنوان نمونه، گوشهی «شوشتری» را در برخی مناطق ایران در چند نوع مختلف و حالتی لطیف و موزون میخوانند و مینوازند، منتها فقط یک الی دو روایت از آن به ردیف موسیقی راه یافته است ؛ آنهم نه بهخاطر کارآمد نبودن این الحان و امثال آن، بلکه بهدلیل «نخواستن» و در مواردی هم «غفلت» از این گنجینههای نهفته در سینهی مردمان و روستاییان این سرزمین.
همین وضعیت را در مورد موسیقی پرطنین و ریشهدار ورزش باستانی هم شاهد هستیم. موسیقی زورخانه از دیرباز تا به امروز از کیفیتی انرژیبخش و حماسی و یا حتی تفکربرانگیز برخوردار بوده است. چندی پیش اجرای یکی از مرشدهای زورخانه را میشنیدم که شعری را با حالتی مطبوع و خوشوزن در مایههای راستپنجگاه (شبیه به ضربی «نغمه پروانه») میخواند، که این ملودی و امثال آن خود میتواند سرچشمهی مکاشفههای بسیاری برای موسیقی ملی گردد. البته برخی محققین معتقدند در موسیقی زورخانه و دیگر انواع مختلف موسیقی، الحانی وجود دارد که اصلاً در چهارچوب ردیف دستگاهی نگنجیده و شخصیتی کاملاً مجزا و مستقل دارند. این است که میگوییم هنوز تمامی ظرفیتهای موسیقی ایرانزمین را نشناختهایم، چه رسد به اینکه آنها را در حیطه و ذائقهی موسیقی رسمی و ملی بهکار گرفته باشیم.
برخی باور کردهاند که تمام موسیقی ما همین موسیقی سنتی (ردیفی) است، حال آنکه موسیقی سنتی فقط بخشی از سنتهای موسیقی ایران است نه تمام آن. سنتهای موسیقایی دیگری هم وجود دارد که ریشهای بس کهن دارند. مانند: موسیقی مذهبی زرتشتی (در قالب اوستاخوانی و گاتاخوانی)، نغمات مخصوص تنبور در منطقهی کردستان و کرمانشاهان (بهویژه نغمات معروف به «کلام»، که دارای رگههایی بس کهن و باستانی میباشند)، و موسیقیهای مذهبی دورهی اسلامی (نظیر دعاها، مناجاتها و زیارتنامهها)
بیاییم بهجای افراط و تفریط در مواجهه با فرهنگ و هنر ملی (یعنی دچار شدن به خود برتر بینی یا آنکه از خود بیگانگی)، این گنجینهها را دریابیم، بشناسیم و بشناسانیم ؛ تا با بهرهگیریِ (صد البته) بجا و علمی از تمامی پهندشتِ این خاکِ حاصلخیز، به افقهایی جدیدتر و بازتر دست یازیم. از طرفی لازم به توضیح است که اصراری نیست این قبیل نغمههای یاد شده را حتماً در چارچوب ردیف دستگاهی بگنجانیم تا قابل عرضه در سطح ملی گردد ؛ بلکه حتی میتوان به ساختاری جدید (و البته علمی و مستحکم) در عرضه و ارائهی انواع موسیقی فکر کرد، چرا که غایت نهایی این است که ذائقهی ملی از تمام گنجینههای آشکار و نهان خویش مستفیض گشته و به سمت تفکر و تعالی سوق داده شود.
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر/
منبع: وبلاگ اختصاصی همايون شجریان
در این قسمت می توانید آلبوم بسیار زیبای "دلْ شکسته " را که آهنگساز و نوازنده ی پیانوی آن "استاد جواد معروفی" است، دانلود کنید.
Track 01
Track 02
اختصاصي فارس/پرويز مشكاتيان :
وي در گفتوگو با خبرنگار موسيقي فارس گفت: كنسرت من پاپان بخش كنسرتهاي انفرادي بزرگان موسيقي است چرا كه طي صبحت با بزرگاني چون شجريان ،عليزاده و ديگران گروهي متشكل از بزرگان موسيقي تشكيل خواهد شد كه با هم كنسرتهايي را برگزار كنيم. مشكاتيان در اينباره افزود: در اين زمينه صحبتهايي صورت گرفته و استاد شجريان حرفي ندارند و اعلام آمادگي كردهاند ،استاد عليزاده كه پا را فراتر گذاشتند و گفتهاند كه اگر اين گروه تشكيل شود من در آن دايره زنگي هم خواهم زد! من هم كه از ابتدا حرفي نداشتم و مودت و دوستي و مهر اين بزرگان را هميشه به دل داشتم و هيچ زمان هم نگفتم كه جدا بوديم. وي در خصوص اينكه چرا همه اين بزرگان در تابستان مثل سالهاي دهه ٥٠ و ٦٠ در يك گروه با هم كنسرت ندادند،افزود:وقتي عوامل توانمند در كنار هم جمع ميشوند كار توانمندتري به وجود ميآيد اما بعد از اين سالها گسستن، فراق و دوري بد نبود دوستان تك تك به ميدان بيايند و كولهبار تجربيات اين چند سال جدايي را به مردم بنمايانند . مشكاتيان در خاتمه احتمال تشكيل اين گروه را تا پايان امسال منتفي اعلام كرد.
و در آخر آلبوم "در خیال" را که با صدای خسرو ِ آواز ِ ایران، استاد محمدرضا شجریان و با همکاری آقایان درخشانی و فرج پوری تهیه شده است، دانلود کنید.
این آلبوم از پرفروش ترین کارهای استاد شجریان بوده است.
TRACK01
TRACK02
TRACK03
TRACK04
TRACK05
TRACK06
TRACK07
٨. فراخوان ِ «دانشگاه ِ جهانيي ِ آريا» در ارمنستان براي سخنْراني در يك همايش ِ پژوهشي
CALL FOR PAPERS
A notification about acceptance of the papers will be sent due to April 15, 2008.Pre-organised panels should be thematically coherent and should include title, abstracts, details of panel chair and participants. The scheduled time for each paper will be 15 minutes plus 5 minutes for discussion.The working language of the Conference is English.The conference papers are planned to be published in a separate volume.For the scholars coming from the region there will be limited funding to cover some expenses.The next circular will be prepared right after the deadline for the abstracts, and will contain details on programme, registration fee, accommodation in Yerevan, the Armenian visa, etc. Further information on the conference will appear on http://www.armacad.org/
٠۹ شاعربانويي شهربند ِ دو غربت ِ شرق و غرب، پس از شصت سال رنج و شكنج ، دور از ميهني كه همواره سرود ِ مهرش را مي سرود، خاموششد
گفتار زير، بي امضاي نويسنده در تارنماي راديو فردا نشريافتهاست:
http://www.radiofarda.com/Article/2007/11/30/f8_poet_Jaleh_Isfahani.html
ژاله اصفهانی، شاعر مهاجر ايرانی، پنج شنبه شب هشتم آذرماه ١٣٨٦ (٢٩ نوامبر ٢٠٠٧) در بيمارستانی در لندن درگذشت.
پرندگان مهاجر در اين غروب خموش
که ابر تيره تن انداخته، به قله کوه
شما شتابزده راهی کجا هستيد
کشيده پر به افق، تک تک و گروه گروه؟
.....
پرندگان مهاجر دلم به تشويش است
که عمر اين سفر دورتان دراز شود
به باغ، باد بهار آيد و بدون شما
شکوفه های درختان سيب باز شود
ژاله اصفهانی با محتوای اجتماعی آثارش نزد روشنفکران شناخته شده و از سويی به واسطه ترانه هايی که از روی آثار او خوانده شده، نزد مخاطبان عام از جایگاه قابل توجهی برخوردار است.
ژاله اصفهانی که نام اصلی اش، مستانه سلطانی است طبق شناسنامه در سال ۱۳۰۰ به دنيا آمد، اما گويا اين تاريخ درست نيست و خانواده او شناسنامه اش را بزرگ تر گرفته اند تا او بتواند زودتر ازدواج کند.
او در سيزده سالگی نام خود را به ژاله تغيير داد و همين سال بود که اولين شعرش را سرود. ژاله خيلی زود به شاعر شناخته شده ای بدل شد و ملک الشعرا بهار شعر او را ستود.
اولين کتاب شعر ژاله اصفهانی با عنوان گل های خودرو در سال ۱۳۲۳ در تهران منتشر شد.
وی با همسر نيما يوشيج، پدر شعر نو فارسي، دوستی کرد و به همراه نيما و بزرگانی چون علامه دهخدا و ملک الشعرا بهار در نخستين کنگره نويسندگان ايران در سال ۱۳۲۵ شرکت جست.
او پس از ازدواج، ژاله بديع تبريزی نام گرفته بود. شوهرش، شمس الدين بديع تبريزی، افسری جوان بود که سودای آزادی و عدالت برای کشورش را داشت و همين امر ۶۰ سال زندگی در غربت را برای ژاله رقم زد.
ژاله در سال ۱۳۲۵مجبور به ترک خاک ايران شد و به اتحاد جماهير شوروی رفت، چرا که شوهرش به هوای برپا داشتن آذربايجانی نو به پيشه وری پيوسته بود.
منقدان بنويسيد هرچه می خواهيد
ولی نگوئيد اين را که :
ژاله ترک وطن کرد.
*
بسا کسا ز وطن دور و در وطن هستند
بسا که در وطن استند، از وطن دوران
ز بخت تيره ندانند چشم دل کوران
که بت پرستی هرگز وطن پرستی نيست
ژاله اصفهانی در مهاجرت دوره پنج ساله ادبيات را در باکو به اتمام رساند و با آموختن زبان آذربايجانی، بيش از هزار بيت از اشعار کلاسيک شاعران ترک را به فارسی برگرداند.
وی پس از آن، در مسکو تا مقطع دکترا به تحصيل ادبيات پرداخت و همزمان با کار برای انستيتو ادبيات ماکسيم گورگی، رساله ای به زبان روسی درباره نيما يوشيج به چاپ رساند.
او در تاجيکستان و آذربايجان و مسکو به عنوان ژاله زنده رودی شناخته می شود و در ايران به نام ژاله اصفهانی شهره است.
می پرسی از من
اهل کجايم؟
من کولی ام
من دوره گردم.
پرورده ی اندوه و دردم .
بر نقشه ی دنيا نظر کن
با يک نظر از مرز کشورها گذر کن
بی شک نيابی سرزمينی
کانجا نباشد در به در هم ميهن من ...
ژاله در سال ۱۳۵۹ به ايران بازگشت، اما خيلی زود مجددا مجبور به ترک وطن شد و به لندن مهاجرت کرد. اما در آنجا نيز دست از کار نکشيد و تا لحظه های پايانی عمر به سرودن شعر ادامه داد.
ژاله اصفهانی، ۱۳ مجموعه شعر از جمله اگر هزار قلم داشتم، البرز بی شکست، موج در موج، ترنم پرواز و شکوه شکفتن از خود به جا گذاشت.
زندگی صحنه ی يکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پيوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد
برای آن انسان نازنین، بانوی شعر، ژاله اصفهانی
گفتاري از فرّخ نگهدار دربارهي اين شاعر را در اين نشاني بخوانيد:
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/14804/
باقر معين از ژالهي اصفهاني سخنميگويد
من ژاله اصفهانی را چند بار دیده بودم و شعرخوانی اش را شنیده بودم. چهره ای گشاده و چشم هایی مهربان و صدایی آرام، روشن و زیبا و داشت. شاید به گفته سهراب سپهری: "صداش حُزن ِ پریشان ِ واقعیّت بود".
تصور نخستین من از ژاله پیش از آن که او را ببینم چیزی بود که در آسیای میانه و تاجیکستان از آنها که او را در سال های اقامتش در شوروی می شناخته اند شنیده بودم. در میان اهل ادب در آسیای میانه ، اگر بدانند ایرانی هستید، کمتر نویسنده و شاعر بزرگسالی است که از شعر ژاله، خلق و خو و شكل و شمايل او داستان ها نداشته باشد.
نام ژاله در میان نسلی از ایرانیان گروه های چپ هم در سال های پیش از انقلاب بیشتر با افسانه همراه بود. افسانه هایی که گرچه ریشه در واقعیت نداشت اما با نیروی تخیل زییا شده بود.
شعراو هم کمیاب بود و در آن زمان در ایران چاپ نمی شد. او جوان ترین و گویا زیباترین نویسنده و از معدود زنان حاضر در نخستین کنگره نویسندگان ایران بوده که در سال ١٣٢٥ درتهران برگزارشد.
زندگی پر فراز و نشیب ژاله و بودن او در کنار نیروهای چپ و رفتن او به شوروی با همسرش که عضو حزب توده بود باید هوای شعر او را بسیار انقلابی می کرد. او تا پایان عمر ٨٦ ساله اش دور از ایران زندگی کرد. البته پس از انقلاب از شوروی به ایران آمد و پس از برهه ای کوتاه به لندن رفت و در انگلستان ماندگار شد.
در روزگاری که او در بلوک شرق زیست توانست شعرش را تاحد زیادی فراتر از رویدادهای سیاسی نگاه دارد. طبعا فضای شعر شاعران انقلابی چپ، چه برخی از شاعران چپ ایرانی و چه دیگران مثل ناظم حکمت از ترکیه و عبدالوهاب البیاتی از عراق، که سال ها دور از میهن خود در کشورهای شوروی سابق و اروپای شرقی زندگی کرده بودند بر فضای شعر اثر گذاشته بود.
البته برخی از آنها توانستند شعارها را تا حد شعر بالا ببرند. ناظم حکمت و فیض احمد فیض از پاکستان و البیاتی شاید بهترین نمونه ها باشند. برخی هم، شاید زیر فشار میزبانان گرفتار شعار نویسی به نام شعر شدند.
ژاله شاعران سیاسی را خوب می شناخت و با برخی از آنها در شوروی و اروپای شرقی آشنا بود. اما هوای شعرش متفاوت است.
ژاله از شوری که در درونش بود در شعرش پرده بر می داشت. نگاه ژاله به زندگی شخصی است و نگاه اجتماعی اش هم بیشتر زاویه ای شخصی و انسانی دارد.
او در شعرش از شادی ها، سادگی ها، زیبایی ها، حركت و اميد می گوید. تکیه اش بیشتر بر زیستن است تا دیگرگونی های ناگهانی و بی سرانجام.
ژاله فروتن بود و این فروتنی حتی در شعری که پر از حرکت است، نمی گذاشت شعر او شعار شود. تجربه اش انسانی بود.
ژاله در شعرش اسیر شکل نیست و می گذارد تا محتوای شعر شکل آن را بسازد. شعر "در قطار" نمونه خوبی است که موسیقی آن مى تواند یاد آور حرکت قطار باشد:
می دود فکر/ می دود عمر/ می دود می دود می دود راه/ می دود موج و مهواره و ماه/ می دود زندگی خواه و نا خواه/ من چرا گوشه ای می نشینم؟
ژاله شادی را برای همه می خواست و ماندگاری را در شادکردن می دید:
شاد بودن هنر است
" جدا زیار و دیارم، دلم نمی خندد/
ز من طراوت و شادی و رنگ و بوی مخواه/
گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار/
مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد/
مرا به گریه میار..."
و در جایی دیگر می گوید:
"پرندگانِ مهاجر در این غروبِ خموش
چه شد که روی نهادید بر دیارِ دگر
با سادگی شعرش از پایان خود هم می گوید که:
"ز زیر سنگی یک روز سر زدم بیرون/
به زیر سنگی یک روز می شوم مدفون."
در زبانِ ِ پُرشاعری مثل فارسی، شايد مبالغه باشد اگر بگوییم او در ردهي ِ شاعران بزرگ است. امّا به یقین شاعر بود و فراتر از آن، انسانی بزرگ بود.
ژاله اصفهانى شعر 'مى پرسى از من اهل کجايم' را مى خواند.
*
ژاله اصفهانى در سال ١٣٠٠ خورشيدى در اصفهان به دنيا آمد و روز ٢٩ نوامبر ٢٠٠٧ ميلادى در لندن درگذشت.
*
مهدی فلاحتی نيز در گفتاري خواندني با عنوان ِ ظلم چندسویه به ژاله اصفهانی به بررسيي ِ زندگيي ِ اجتماعي و فرهنگيي ِ ژاله پرداختهاست. در اين نشاني بخوانيد:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=12520
و ژالهي ِ اصفهاني را به روایت تصویر در زندگيي ِ شخصي و اجتماعياش، در اين جا ببينيد:
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/farhang/more/14834/
١٠. كتاب ِ تازهاي از پدر ِ شعر ِ نو ِ فارسي در سالْگرد ِ خاموشيي ِ او
گزارش ِ زير، گفتاورديست از تارنماي راديو فردا:
يادداشتهای منتشرنشدهي ِ نيما يوشيج
يادداشت های روزانه نيما، که هفته گذشته به کوشش عبدالرضا رضايی نيا منتشر شد، آخرين نوشته های منتشر نشده نيما را از تير ۱۳۲۹ تا آذر ۱۳۳۸ ، يك ماه پيش از مرگ او را در بر می گيرد.
تحولی که نيما درشعر فارسی درانداخت نه فقط شعر، که ادبيات ايران را متحول کرد. نيما نه فقط بدعت گذار و شاعری خلاق و نوآور بود، بلکه در زمينه تئوری ادبی نيز آثار درخشانی چون ارزش احساسات و حرفهای همسايه خلق کرد.
نوشته های منثور نيما، به دليل نگاه دقيق و خردمندانهي ِ او از بهترين آثار منثور ادب فارسی به شمار می روند.
يادداشت های روزانه نيما در يکی از بحرانی ترين دوران های تاريخ ايران، دورهي ِ جنبش ملی کردن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد، نوشته شده و به دليل تسلط کم نظير نيما بر فرهنگ، جامعه شناسی و سياست در ايران و به دليل نگاه تيز و موشکاف او نکته های درخشانی را در بر دارند.
١١. آرمانْشهر ِ حافظ ، ژرفاكاويهاي ِ پرويز رجبي (١٧-٢٧) : كوششي ديگرْگونه برايِ راهيابي به هزارتوهاي ِ شعر ِِ شگفت ِ حافظ
در اين جا:
http://parvizrajabi.blogspot.com/
١٢. يادگاري بازيافته از شاعر و نويسندهاي جانباخته (پيوستي بر درآمد ِ ٣: ٥٧، زيرْبخش ١٧)
یک غزل از محمّد مختاری (به مناسبت نهمین سالگرد قتل او )
سهراب مختاری
• این غزل را پدرم در زندان سروده و به دلیل نداشتن کاغذ و قلم آن را حفظ کرده است. اما بعد از کشته شدن خیلی از همبندی هایش و با این فرض که شاید او نیز در همان سالها کشته شود، این غزل را از طریق یکی از همبندهایش که حرفهاش موسیقی بوده و با پدرم همسلول بوده است، به دست مادرم می رساند ...
دنبالهي اين گزارش را در تارنماي ِ سهراب مختاري به نشانيي ِ http://sohrabmokhtari.blogspot.com/
"ایران، من سزای ِ پریشانی ات نبودم
خطّی جَلی به صفحهي ِ پیشانی ات نبودم
* * *
اين هم شعري از مجيد نفيسي، يادوارهاي زيبا و شيوا و شايان براي زندهياد محمّد مختاري:
متن ِ شعر را در تارنماي ِ اثر، دفتری ويژه فرهنگ و نقد فرهنگ
به نشانيي ِ
http://asar.name/2000/12/majid-nafisi.html
بخوانيد.
آذر، ماه واقعه
مهین خدیوی
• پرنده ها آواز می خواندند. بر گردن هر کدام شان انگار نخی بسته باشند. نخ به بال شان نبود. بر گردن شان بود. نخ رنگی بود. سیاه بود. آواز نمی خواندند. پرنده ها راه گلوشان بسته بود. صدا نداشتند. در آسمان بال بال می زدند ...
اخبار روز: http://www.akhbar-rooz.com/يکشنبه ۱۱ آذر ۱٣٨۶ - ۲ دسامبر ۲۰۰۷
"جنازه را که می بردند در کنار شاخه های بید دیدم ش نه به نگاهی نه به نامی صورت که کبود بود. دست ها غایب موهایش به سبزی می زد. دختری که از کنار شاخه گذشت سر خم کرد چشم هایش می سوخت انگار به یاد نمی آورم در سمت راست من تو که نبودی مردی که نامش را نمی دانم با پیراهنی سبز و کاپشنی قهوه ای به سیگارش پک می زد. صدایی را که از دور می آمد، نمی شد شنید. خوابم گرفته بود. سردم بود. نشستم کنار یک حوضچه مانند بود انگار. ژاکتم از باران شب قبل خیس بود. "
............................................
دنبالهي گزارش مهين خديوي را در نشانيي ِ :
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=12502
بخوانيد.
١٣. پيام محمّد تقي بهار (ملك الشعرا) به دانشجويان، براي پاسداري از صلح : سندي تاريخي از ٥٧ سال پيش از اين
هفته نامه ي ِ مصلحت، شماره ۲۰، اول اسفندماه ۱۳۲۹
(به زيرْبخش ِ ٤ در همين درآمد هم نگاهكنيد.)
١٤. گزارشي توصيفي و تحليلي و خيرهكننده از يادمانهاي باستاني و فرهنگيي ِ ايران
متن ِ اين گزارش ِ گويا و زيبا را در يك فيلم ِ ويديويي به نشانيي زير، ببينيد و بشنويد:
Video Post Cards From Iran
(با سپاسگزاري از استاد دكتر تورج پارسي و داريوش كارگر كه هركدام، جداگانه، اين ارمغان ِ ارزنده را از سوئد براي خوانندگان ايرانشناخت فرستادهاند.)
١٥. گراميداشت ِ هفتاد و سه سالگيي ِ يك روزنامهنگار ِ پيشْكسوت و فرهيخته
با سعدي در زندگيي ِ صدرالدّين، عنوان يادداشتي كوتاه و خواندني است از مسعود لقمان در روزنامك، به مناسبت ِ هفتاد و سومين سال ِ زادْروز ِ استاد دكتر صدرالدّين الهي روزنامهنگار ارشد و ممتاز ايرانيي شهربند ِِ كاليفرنيا، در اين نشاني، بخوانيد:
http://www.rouznamak.blogfa.com/post-189.aspx
"دکتر حمید احمدی" استاد علوم سیاسی در دانشگاه تهران در نامه ای خطاب به سردبير روزنامك از آرامگاهی در اورشلیم خبر داده که با آرامگاه کوروش بزرگ در پاسارگاد، اينْهمان است. وي – كه به تازگي سفري به آن شهر داشته – تصوير زير را از آن آرامگاه براي روزنامك فرستاده؛ امّا كيستيي ِ دارندهي آن و سبب ِ هماننديي كامل ِ آن با آرامگاه ِ كورش در پاسارگاد را درنيافته و بر عهدهي پژوهندگان گذاشتهاست.
متن ِ پيام ِ دكتر احمدي را در اين جا بخوانيد:
http://www.rouznamak.blogfa.com/post-190.aspx
١٧. زبان ِ پارسی و کیستی ِ ایرانی - بخش یکم (زبان ِ مادری و کیستیي ِ ملّي): پيگيريي ِ يك جُستار ِ ايرانْشناختيي ِ آگاهاننده و رهنمون
بخش ِ تازهاي از زنجيره جُستارهاي ِ پژوهندهي آگاه و ژرفاكاو، مزدك بامدادان، نشريافتهاست. شانزدهمين بخش ِ اين مجموعه را در يازدهم آبان ماه گذشته، در چهاردهمين هفتهنامه (درآمد ِ ٣: ٥٣، زيرْبخش ِ ٦) ، بازْنشردادم و اكنون، هفدهمين بخش را به گفتاورد از ايران ِ امروز، در اين درآمد، بازْنشرميدهم. نشانيهاي پيوند به بخشهاي پيشين، در پايان ِ اين بخش، آمدهاست.
نويسنده مي گويد:
من در این جُستار بارها از برجسته ترین ویژگی ِ کیستی ِ ایرانی، که همانا "پیوستگی ِ تاریخی-فرهنگی" باشد، یاد کردهام و در بخش ویژهای از این جُستار، آن را بیشتر و ژرفتر واخواهم کاوید. در اینجا، ولی به این پیوستگی بیشتر از دیدگاه زبانی خواهم پرداخت، تا دانسته آید که چرا زبان پارسی در فرایند ِ کیستی ِ ما ایرانیان از جایگاه ویژهای برخوردار است.
دنبالهي ِ بخش ِ هفدهم ِ اين جُستار را در نشانيي ِ زير، پيبگيريد:
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/14816/
١٨. شهامت ِ اخلاقيي ِ يك تحليلْگر در شكّوَرزي به درستيي ِ دادههاي ِ نوشتهي ِ خود: درسي عبرتْآموز براي ِ همهي ِ ما ايرانيان
نقد ِ بنيادين و فرهيخته، هنوز در فرهنگ ِ ما ايرانيان جايي سزاوار ندارد و به ويژه از شهامت ِ انتقاد ِ از خود برخوردار نيستيم و كمتر كسي از ما يافتميشود كه د ر هنگام ِ پيشآمدن ِ ناروا و خطايي در گفتار و نوشتار و كردارش، به پنهانكاري و لاپوشاني دستنزند و از پذيرفتن ِ اشتباه ِ خود، شانهخالينكند. همگانيبودن ِ اين رفتار در ميان ِ ما تا بدان پايه است كه هرگاه كسي جُز اين رفتاركند، شگفتي و – اگر حقشناس باشيم – همانا ستايش ِ ما را برميانگيزد.
يكي از اين نمونههاي كمْياب را امروز در كار ِ گزارشْ گر و تحليلْگر ِ رويدادهاي سياسي حسين باستاني در نشريّهي الكترونيك ِ روز يافتم كه به منزلهي ِ درسي عبرتْآموز براي همهي ِ ما ايرانيان، در اين درآمد، بازْنشرميدهم.
باستاني نوشته است:
«در روزهاي اخير، فضاي اينترنت فارسي، صحنۀ انتشار مطالب بي شماري بوده که موضوع آنها، انتقاد از حضور محمود احمدي نژاد، رييس جمهور ايران، در اجلاس شوراي همکاري خليج (فارس) و نشستن او زير آرمي بوده که بر آن، عبارت "شوراي همکاري کشورهاي خليج عربي" نقش بسته است.
من خود نيز ديروز در اين زمينه مطلبي نوشتم و حضور رييس جمهور در اجلاس دوحه را، نخست از زاويۀ واکنش مناسب نشانندادن ِ هيأت ايراني به بيانّيّۀ پاياني (که در آن به تماميّت ارضي ايران تعرّض شده) و سپس از زاويۀ واکنش نشانندادن ِ احمدي نژاد به نام "خليج عربي" در لوگوي شوراي همکاري خليج (فارس) مورد انتقاد قرار دادم.
ولي امروز، به لحاظ قواعد دستوري زبان عربي، شکّي به جانم افتاد (مشخصاً: اين شکّ که کلمه "الخليج"، در عربي، مذکّراست يا مؤنّث) و با بررسي ِ بيشتر، متوجّه اشتباهي شدم که من و بسياري ديگر از هموطنان، در ارتباط با نام شوراي همکاري يعني "مجلس التعاون لدول الخليج العربيه" مرتکب شده ايم. معناي اين عبارت "شوراي همکاري ِ کشورهاي ِعربي ِ خليج" است، و نه "شوراي همکاري کشورهاي خليج عربي"...»
دنبالهي ِِ اين انتقاد از خود و روشنگريي ِ نويسنده دربارهي ساختار ِ دستوريي ِ جملهي مورد ِ بحث را در نشانيي ِ زير، پيبگيريد:
http://www.roozonline.com/archives/2007/12/post_5127.php
١٩. گزارش سي و سومين و فراخوان ِ سي و چهارمين نشست ِ شاهنامهپژوهي در شبكهي ِ جهاني
گزارش و فراخوان ِ زير، پنجشنبه پانزدهم آذر ١٣٨٦(٦ دسامبر ٢٠٠٧)، از دفتر ِ كتابخانهي ِ گويا در سيدني
نشست سی و سوم شاهنامه پژوهي در شبكۀ جهاني در تاریخ جمعه، نهم آذرهزاروسیصدوهشتادوشش برابر با سی ام نوامبر دو هزار و هفت در تارنماي كتابخانۀ گويا برگزار گردید. متنِ ضبط شدۀ گفت و شنودهاي نشست سی و سوم را مي توانيد در اينجا بشنوید
واژه نامک نوشین
شاهنامه به روایت دکترمحمّد جعفر محجوب
شاهنامۀ فردوسی در کتابخانۀ گویا
فهرست نام نویسندگان و شعرا در کتابخانۀ گویا
فهرست نام آثار موجود در کتابخانۀ گویا
Labels: شاهنامه
٢٠. كوششي تازه و سزاوار در راستاي ِ شناخت ِ انديشه و هنر ِ «جمالْزاده»
در بارهي ِ زندگي و كُنِش ِ فرهنگي و ادبيي سيّد محمّدعلي جمال زاده، پيشْگام ِ داستانْنويسيي ِ نوين ِ ايران، گفتارها و كتابهاي بسيار نگاشتهشدهاست. امّا هنوز هم نكتههاي بسيار ِ درخور ِ بحث و پژوهش در اين زمينه، هست. خسرو ناقد، پژوهشگر ِ شهربند ِ آلمان، گام ِ تازه و سزاواري در اين راستا برداشته و گفتاري روشنگر و خواندني را با عنوان جهان و جهانبينی جمالزاده
در تارنماي خودhttp://www.naghed.net/Maghale_ha/Jamalzadeh_etemad.htm
و نيز روزنامهي اعتماد ملّي
http://www.etemaad.com/Released/86-09-15/175.htm#57502
انتشاردادهاست.
٢١. يادوارهاي براي انساني فرهيخته و پزشكي نامدار و مردمْدوست
با اندوه بسيار، آگاهييافتم كه دكتر ابوتراب نفيسي پزشك نامدار و مردمْدوست، استاد بزرگ ِ دانش ِ پزشكي و پرورشگر ِ صدها پزشك در چندين دههي گذشته و فراتر از همه، فرهيخته و پژوهشگري سرآمد، در تاريخ پنجم آذر در شهر اصفهان، چشم از جهان فروبست.
يكشنبه ي گذشته (يازدهم آذر / دوم دسامبر) فرزند ِ برومند ِ او مجيد و نوهي ِ جوانش آزاد و ديگرْ خويشان وي
*
دكتر نفيسي در خانداني زاده و پروردهشد كه سنّتهاي دوگانهي ِ پزشكي و كارشناسي و پژوهش در گسترهي فرهنگ و ادب را در كارنامه داشت. نفيس پسر ِ عِوَض، يكي از نياكان ِ او در چند سده پيش از اين، نامدارترين پزشك ِ روزگار ِ خود بود كه تالاري را هم در دانشگاه اصفهان، به ياد و احترام او تالار ِ نفيس نامْگذاريكردهاند. عموي او علي اكبر نفيسي (ناظم الاطبّاء) در دورهي ِ قاجار، نه تنها پزشكي سرشناس بود، بلكه فرهنگ ِ نفيسي در پنج جلد ِ بزرگ نيز از او به يادگار مانده است. استاد ِ زندهياد سعيد نفيسي پسر وي هم در زمينهي ادبيّات و تاريخ و فرهنگ ايران، آوازهاي بلند و سزاوار داشت.
دكتر ابوتراب نفيسي نيز بر همين منوال، افزون بر كار ِ پزشكي و استادياش، كتابها و گفتارهاي ارزندهاي نگاشت كه از آن ميان، مي توانم به نبض ِ حيات، گلچيني از گفتارها و تأليفي بديع در زمينه ي پزشكيي ِ سنّتي و گياهدرماني، اشارهكنم.
*
دكتر نفيسي، پزشك ِ خانوادگيي ِ سه نسل از خانوادهي من در چندين دههي پشت ِ سر بود و افزون بر آن، در دورهي ِ كار در دانشگاه اصفهان، بارها در همايشها و چند بار در نشستهاي ويژه و كوچكتر، در خدمتش بودم و از فضل و كمالش برخوردار ميشدم. گروه ِ دانشگاهي براي فرازْبردن ِ پايهي دانشگاهيي من از استادياري به دانشياري، زير ِ سرپرستيي او بود و در نشست ِ ويژهي آن امر، پرسشي از من كرد و پاسخي درخور شنيد كه جاي شرح ِ آن در اين يادداشت ِ كوتاه نيست.
يادش گرامي و راهش پُررهرو باد!
*
در دنباله، متن ِ شعر ِ مجيد براي پدر و روايت ِ انگليسيي ِ آن و نيز شعر ِ آزاد به زبان انگليسي براي نيا (همراه با ترجمهي فارسيي ِ آن از مجيد) و نيز نشانيي ِ پيوند به پروندهي ِ آوايي (MP3) ِ اجراي ِ متن ِ انگليسي ي شعر به وسيلهي خود ِ آزاد در يك قطعه موزيك «رَپ» (موزيك ِ دلْخواه و برگزيدهي جوانان ِ اين سال و زمانه) را خواهمآورد.
(متأسّفانه به سبب ِ اشكال فنّي، نتوانستم دو تصويري را كه مجيد از پدر و مادر خود و نيز پسرش آزاد به اين دفتر فرستاد، در اين درآمد، بگنجانم.)
گوشْپوشْهای ِ سُرخ
و به یاد پدرم: ابوتراب نفیسی (١٢٩٣-١٣٨٦)
گوش پوش های سرخم را دوباره دیدم
در اتوبوس نشسته بودیم
و از مدرسه به خانه می آمدیم
در بیرون باد می آمد
و سر نخل ها تکان می خورد
پوشه اش را باز کرد
و مشق شب اش را نشان داد:
"تری اسکاروز، تو هتس
فور گلاوز، اند وان اییر ... وات اور ایت ایز"(١)
پیرمردی سرش را برگرداند
و گفت: "اییرمافز"(٢)
باید آنها را رنگ می کرد
و هرگروه را می شمرد
اتوبوس آکنده از حرف بود
و شیشه ها را بخار می پوشاند
*
پدرم آنها را از آمریکا آورد
نرمِ نرم بودند
سرخ رو و سفیدتو
و سربندی سبز
دو نیمه را به هم پیوند می داد
در اتاق "بُرجی" نشسته بودیم
پدر، پاپاخ قفقازی به سر داشت
و با چشم های گرد کرده
و دو دست بر بناگوش
ادای گرگی را درمی آورد
که در برف دیده بود
صبح های جمعه به کوه صُّفّه می رفتیم
برف همه جا را می پوشاند
و من گوش پوش های سرخم را می بستم
از میان خرسنگ ها می گذشتیم
و در کنار آب خاجیک می نشستیم
پدر سیب زمینی اسلامبولی داشت
و دکتر خلیلی مربای آلبالو
پس از صبحانه پشت به سنگ می نشستیم
و شهر را تماشا می کردیم
پدر تنها سیگار هفته اش را می کشید
و آقای ورزنده دهانش را
با کراوات پهنش پاک می کرد
*
شب که خوابید
پوشه اش را باز کردم
گوش پوش ها را
سرخ ِ سرخ کرده بود.
ششم ژانویه ١٩٩٤
از مجموعه ي ِ"پدر و پسر"
______________
١ـ "سه شال گردن، دو کلاه، چهار دستکش و یک گوش ... هرچه اسمش هست."
٢ـ ear-muffs: گوش پوش
* * *
روايت ِ انگليسيي ِ اين شعر را در اين جا بخوانيد:
http://www.iranian.com/main/2007/red-earmuffs
Azad Naficy
1
Woke up around 7, in my little brothers bed
Sleep deprived, I smelled the faint scent of death
Had a psych test in an hour so I bounced
Wanted to eat breakfast, and shower at my house
I stepped in, got a call from my dad
He said my grandfathers laying on his deathbed
So I got the number, called up his dad
And asked my grandma, if they had put him to rest yet
Fell to my feet as soon as she said no
She kept, trying to console me and told me to let go
But it's hard, cause my whole life I've been bothered by
The fact, that you're not a man until your father dies
I told Jon, that my life is getting' ugly
I'm tired of seeing' all the people that I love leave
And I'm sick of saying' rest in peace
Stop dodging me god just bring the death to me
Hook - I wonder, if anybody hears me
I'm helpless, does anybody feel me?
All this pain is gonna eventually kill me
Soul music, I know you can feel me
2
Hit up Idin told him something' I want
If you got time man I need you to roll me a blunt
Before I let off six rounds, I don't need a match
I'll just dip it in the fire that would have burned my moms crib down
I haven't cried this much, since early six grade
When my father went blind, and my eyes turned grey
Smokescreen vision we aren’t seeing the same
Pain fills my hot days with clouds and hard rain
I'm more than just torn, and the sad part is
My dad isn’t allowed in the country that he was born in
Patience wearing thin, god I can't take this
He won't get to witness the death of the man who raised him
Theirs no excuses you can possibly give me
All my life you played sad songs and forced me to listen
Why'd you choose me, how am I so different
Life's got me twisted, can you feel me…
3
I visited my family that I've never seen once
And I gave 'em all my soul, that's something' I never done
Theirs a first time for everything', I even tried kush
But it didn't get me high so I switched to reading' books
I convinced my friends that love ain't pain
They only correlate the two to try to drug ya brain
I threw, hooking' up to the back like a lateral
And let a girl hold my heart as collateral
I told my mom that she needs to start laughing'
What do you have in life if you're not happy?
The answer is nothing, so I try to smile
Even while my family is dying, can you feel me…
Grandfather Abotorub Rest in peace
مرگ ِ پدرْبزرگ
آزاد نفیسی
یک
ساعت ٧ روی تخت "برادر کوچک" ام بیدار شدم
محروم از خواب، بوی ملایم مرگ را شنیدم
از جا پریدم، یک ساعت دیگر امتحان روانشناسی داشتم
باید به خانه ی خودم می رفتم برای صبحانه و حمام
اما هنوز وارد خانه نشده، تلفن زنگ زد
پدرم بود که می گفت بابابزرگ در بستر مرگ است
شماره ی اصفهان را گرفتم و به خانه اش زنگ زدم
و از مامان بزرگ پرسیدم: آیا بابابزرگ به ابدیّت پیوسته؟
همچو که گفت "هنوز نه!" زانوهایم شل شد و افتادم
او خواست مرا تسلّی دهد و گفت فکرش را نکن!
اما چگونه می توانم، وقتی که در سراسر زندگی ام
همیشه شنیده ام که تا پدرت نمیرد
تو برای خود مرد نخواهی شد.
به "جان" گفتم زندگی ام دارد چهره ای زشت به خود می گیرد
و من خسته شده ام که ببینم آنها که دوستشان دارم
دارند مرا یکایک ترک می کنند
و عاجز شده ام از بس که گفته ام:
" باشد که آسوده سر به خاک بگذاری."
خدایا سربه سرم مگذار، مرگم بده و راحتم کن
نمیدانم آیا کسی صدای مرا می شنود؟
پناهی ندارم، آیا کسی مرا می فهمد؟
این درد تا مرا نکشد راحتم نمی گذارد
تنها می دانم موسیقی، تو می توانی مرا حس کنی.
دو
برخوردم به "آیدین" و گفتم آنچه را که می خواستم
گفتم: طرف! اگر وقت داری برایم یکی بپیچ
و تا نخ ششمی نیازی به کبریت نیست
گفتم آن را با آتشی می گیرانم که می رود
تا خانه ی مادرم را در آتش سوزی لس آنجلس بسوزاند
من از کلاس ششم تا به حال این قدر گریه نکرده ام
آن زمان پدرم نابینا شد و چشم های من خاکستری
این پرده ی دودناک نمی گذارد ما به یکسان ببینیم
درد، روزهای سوزان مرا با ابر و رگبار پر می کند
من پاره پاره شده ام، و از همه غم انگیزتر این است
پدرم اجازه ندارد به کشوری برود که در آن زاده شده
صبرم سر آمده، خدایا این یکی را نمی توانم تحمل کنم
که پدرم نمی تواند بر بالین احتضار مردی حاضر شود
که او را در ایران بزرگ کرده است
هیچ دلیلی برای این محرومیّت نمی توان تراشید
همه ی عمر آهنگ غم انگیز گذاشتی و واداشتی به آن گوش کنم
چرا مرا برگزیدی، مگر من وصله ی ناجورم؟
زندگی مرا مچاله کرده، آیا می توانی مرا حس کنی؟
نمی دانم آیا کسی صدای مرا می شنود؟
پناهی ندارم، آیا کسی مرا می فهمد؟
این درد تا مرا نکشد راحتم نمی گذارد
تنها می دانم موسیقی، تو می توانی مرا حس کنی.
سه
با دیدن خویشانی که آنها را پیش از این ندیده بودم
جانم را بهشان بخشیدم، کاری که هرگز نکرده بودم
هر چیز را یکبار هم که شده باید امتحان کرد
من حتی یک بار "کاش" کشیدم، اما مرا نگرفت
پس آن را کنار گذاشتم و به کتاب روی آوردم
به دوستانم گفتم که: عشق، درد نیست
آنها این دو پدیده را با هم همسو می کنند
تا مغزتان را به مواد معتاد کنند.
انگار داشتم توپ را از پشت توی حلقه می انداختم
قلبم را پرتاب کردم تا دختری آن را بگیرد
به مادرم گفتم که او باید از نو بخندد
در زندگی چه داری؟ اگر دلشاد نباشی
پاسخ این است:"هیچ"، پس باید لبخند بزنم
حتی اگر عزیزی دارد می میرد
نمی دانم آیا کسی صدای مرا می شنود؟
پناهی ندارم، آیا کسی مرا می فهمد؟
این درد تا مرا نکشد راحتم نمی گذارد
تنها می دانم موسیقی، تو هستی که مرا حس می کنی.
بابابزرگ، ابوتراب، آسوده سر به خاک بگذار!
نوامبر ٢٠٠٧
ترجمه به فارسی از: مجید نفیسی
و اين هم نشانيي پيوند به پروندهي ِ آواييي ِ اجراي ِ سرودهي آزاد به وسيلهي ِ خود ِ او:
٢٢. انديشه های صائب در شعرهای «صائب» (بخش دوم)
٢٣. نشان ِ عشق: يادواره اي براي استاد تاج اصفهاني
سيزدهم آذر، شانزدهمين سالْروز ِ خاموشيي ِ جلال تاج اصفهاني، استاد ِ بيهمتاي آواز بود. به همين مناسبت، دوستداران آن نغمهسرا و خنياگر ِ بزرگ، جُنگي فراگير ِ زندگينامه، تصويرها و نمونههايي از آوازهاي او را در تارنمايي به نام ِ «نشان ِ عشق»، در شبكهي ِ جهاني نشردادهاند.
اين جُنگ ِ درخشان و دلْپذير را در نشانيي ِ زير ببينيد، بخوانيد و بشنويد:
http://www.neshane-eshgh.blogfa.com/