Saturday, November 10, 2007

 

سخن ِ استاد رجبي در آيين ِ رونمايي‌ي ِ كتاب ِ كويرهاي ِ ايران و گرامي‌داشت ِ ياد ِ نويسنده‌ي آن - پيوست ِ سوم بر درآمد ِ ٣: ٥٤



يادداشت ويراستار


شنبه ١٩ آبان ١٣٨٦
(دهم نوامبر ٢٠٠٧)


در زيرْبخش ِ ٢ از درآمد ِ ِ ٣: ٥٤، زير ِ عنوان ِ "در حاشيه‌ي ِ روزنوشت‌ها"، از سخنراني‌ي ِ استاد دكتر پرويز رجبي در فرهنگْْ‌سراي ِ نياوران در شامگاه جمعه (ديروز) خبردادم. امروز متن ِ سخنراني‌ي ِ استاد (كه زمان ِ فرستادن ِ آن، ديرگاه ديشب بوده است)، به اين دفتر رسيد. اين متن را با همان عنواني كه خود ِ استاد بدان داده‌ است، در اين پيوست مي‌آورم تا هم گزارش ديروزم رساشده‌باشد و هم دوستاني را كه مانند ِ خودم از حضور در آن همايش بي‌بهره‌مانده‌اند، از گفتار ِ شيواي استاد، بهره‌مندكرده‌باشم كه از قديم گفته‌اند: "وصف ِعيش، نصف ِ عيش است."(از استاد، خواهش كرده بودم كه تصوير ِ روي ِ جلد ِ كتاب ِ كويرهاي ِ ايران را برايم بفرستند تا در اين صفحه بياورم. امّا هنوز نرسيده است. هرگاه برسد، در ويرايشي ديگر، بر اين پيوست، خواهم افزود.)



سخنرانی ِ امروز ِ من دربارۀ سون هدین،
سیّاح، جغرافیا‌دان و اقلیم‌شناس ِ سوئدی
در فرهنگْ‌سرای نیاوران
به دعوت ِ سفیر ِ سوئد



عالی‌جناب سفیر ِ محترم ِ پادشاهی ِ سوئد،
سخنرانی ِ کوتاه شما برای گشایش نشست و مقالۀ بلندبالای ریاست محترم ِ بُنیاد ِ هدین دربرگیرندۀ تقریباً همۀ آن چیزهايی بود که می‌بایست دربارۀ سون‌هدین گفته‌می‌شد. در این میان فرصتی کافی برای میهمانان این نشست فراهم‌آمد تا مرا سیرتماشاکنند! من اینک ناگزیرم مطلبی را که برای سخنرانی خودم حاضرکرده‌بودم،کناربگذارم و به شیوۀ ایرانی گفته‌های شما را دَوربزنم!
اما نخست باید از دانشگاه تهران پوزش بخواهم که در کارت دعوت ِ شما، مرا استاد بازنشستۀ آن دانشگاه خوانده بودند.



سون آندرسن فُن هدین که من افتخار ترجمۀ بهترین اثرش را به زبان فارسی دارم، در فوریۀ ١٨٦٥ در استکهلم متولد شده‌است و پس از نخستین سفرش در سال ١٨٨٦، در٢١ سالگی به ایران و گشودن قلۀ رعنای دماوند، تا


درگذشتش در نوامبر ١٩٥٢، در ٨٧ سالگی در همان شهر، بیش از نیمی از عمر خودش را در سفرهای علمیٍ، به ویژه در سفر به ایران و به آسیای مرکزی گذراند.
او خود دربارۀ انگیزۀ جهانْ‌گرد شدنش می‌گوید: «پسربچه‌ای که در سال‌های نخستین دبستان شغل آینده‌اش را می‌شناسد، آدم خوشبختی است و من به این خوشبختی دست یافتم. دوازده‌ساله كه بودم، هدف آینده‌ام کاملاً برایم روشن بود».
هدین ِ ساحل‌نشین، روزی با دیگرْمردم ِ محلّه و دیار ِ خود به ساحل دریا می‌رود تا از دریانوردانی که در خطر غرق قرارگرفته و همه را نگران کرده‌بودنده‌اند استقبال کند. پیداشدن کشتی از راه و بعد اسقبال شورانگیز مردم از نجات یافتگان، در سون جوان، شوق ماجراجویی را پدیدمی‌آورد و برآن می‌شود که از نخستین فرصت سر به دریاها و راه‌های دور بگذارد...
سون هدین ١٢ ساله بود که در ذهنش با کاشف‌ها و سیّاحان بزرگ دوستی می‌کرد و می‌دانست که پیشۀ آینده‌اش جهانگردی و کشف دنیاهای ناشناخته است...
حاصل سفرهای مکرّر و طولانی ِ سون هدین کتاب‌های زیادی است که دربارۀ دنیاهای ناشناخته نوشته شده‌اند. از آن میان کتابی است که من نام «کویرهای ِایران» را به آن داده‌ه‌ام و هدین خود، نام آن را گذاشته بود «از راه زمین به هندوستان». اما این نام برای خوانندۀ ایرانی مفهوم نمی‌بود. چون موضوع سراسر کتاب دربارۀ کویرهای ایران است...
بانگ زنگ و زنگولۀ هزاران هزار شتری را که در راه‌های بیابانی و کویری ایران طنین‌افکنده‌اند، هیچ سیّاحی به اندازۀ این سیّاح سوئدی نشنیده است. مردی که ماه‌ها و سال‌ها، بر پشت شتر، در کوره‌راه‌های ایران، به ویژه کوره‌راه‌های کویری، هزاران کیلومتر راه را درنوردیده است و از دیده‌های خود گزارش تهیّه کرده است و مردی که وقتی برای نخستین بار سوار بر شتر می‌شد، هرگز نمی‌دانست، که در واپسین روزهای زندگی پرهیجان و پرماجرایش، در بالکن و یا باغچۀ خانه‌اش، از بالای سرش صدای غرش هواپیمای غول‌پیکری را خواهد شنید که ٣٠٠ مسافر بی‌حوصله را، که هر لحظه به ساعت خود نگاه می‌کنند، فقط شش ساعت دیگر بر فراز ِ ‌راه‌های بیابان‌ها و کویرهای ایران خواهد داشت. شاید هم با مقصد هندوستان...
اما این‌ها به کنار! من اگر اجازه‌می‌داشتم، کتاب «کویرهای ِایران» را دیوان ِغزلیّات ِ هدین می‌نامیدم. نخست او را سه بار شاعر می‌خواندم و سپس جغرافیادان و اقلیم‌شناس...
او با هر گامی که به جلو می‌رود، رمزی می‌بیند و رازی می‌گشاید. او گام به گام پرده از چهرۀ زیبایی‌ها برمی‌گیرد و وجاهت می‌رباید و آن را پس از لختی با همگان تقسیم‌می‌کند. و او در این راه، مِی‌تواند با نثر بی‌مانندش -- که به آلمانی ِ فاخر است-- به ادیبان آلمانی فخربفروشد و آن‌ها را به غبطه وادارد.
دیگرْ ویژگی ِ حیرت‌آورِ هدین، سودجستن از همۀ ظرفیّّت ِ حدقه‌های بازش برای دیدن پیرامون و چشمْ‌‌اندازها است. خوب‌می‌بیند، خوب‌می‌سنجد و خوب‌می‌پرورد و خوب بر روی کاغذ می‌آورد. لطیف و دلچسپ و خوش‌آهنگ.
بردباری ِ سون هدین در رویارویی با دشواری‌ها نیز شگفتي‌‌انگیزست. در کویر از همْ‌راهان خود دورمی‌افتد و گم می‌شود. امّا همچنان که در پی ِ یافتن ِ چاره است، برنامۀ پژوهشی ِ خود را فراموش‌نمی‌کند و غزلی نیز به دیوان خود می‌افزاید. او مانند کویر و کوه، صبورست.



چشم اندازهايي از حاشيه ي كوير در سيستان

من ٣٢ سال است که ترجمۀ کویرهای ایران را تمام کرده‌ام. امّا هنوز از هدین خداحافظی‌نکرده‌ام و یک پای نگاهم مانده است در راه‌های منزوی ِ او در کویر. من ٣٢ سال است که همْ‌سفر ِ هدین هستم و هنوز نشده‌است که در دیدن پیرامون و نوشتن، مقلد او نباشم. نوشته‌های من از هر لونی که باشند، شیوۀ نگاهم متأثر از شیوۀ اوست.
با این‌که همۀ نوشته‌های او تخصّصی است و علی‌الاصول نباید به کار ِ همگان بیاید، هنوز نشنیده‌ام که کسی کویرهای ِایران را که بیش از٩٠٠ صفحه است، بخواند و لذت نبرده‌باشد. هنگامی که کویرهای ایران را می‌خوانی، انگاری در تخت روانی لمیده‌ای و همسفر او هستی...
هدین می‌گوید، کار او زمین‌شناسی و اقلیم‌شناسی است و به کار سیاسی و به کار مردم کاری ندارد. امّا گفت و گوی او در تبریز با محمّدعلی میرزا ولی‌عهد مظفرالدّین شاه و در تهران با خود ِ شاه، با همۀ کوتاهی، آیینه‌ای است تمام‌نما. می‌خوانی و احساس‌می‌کنی که برای شناختن این پدر و پسر حجّت تمام است.
سون هدین از استانبول با کشتی خودش را به باطوم می‌رساند و از راه جلفا، پس از این‌که شاهد خونین‌ترین درگیری‌های ترک‌ها و ارمنی‌ها بوده است، با درشکه به تبریز می‌آید. و در آذرماه ١٢٨٤ شمسی وارد تهران می‌شود.
مدّتی در تهران صرف خرید ١٤ شتر و دیگر تدارکات می شود و در آغاز سال مسیحی ١٩٠٦ کاروان هدین به سوی مرز بلوچستان به راه می افتد تا در اردیبهشت ١٢٨٥ در سیستان، ایران را به سوی تبت ترک کند.
هدین در تهران چنان با دقت سرگرم تدارکات سفر می‌شود که می‌پنداری تدارک عروسی با دختر ِ شاه پریان را می‌بیند.
او حتی از دیدن اشتهای شترها لذت می برد.
او برای تجربۀ کویر نمک با تحمل ده روز سفر واقعا خطرناک در زمینی باتلاقی، از جندق به ترود می‌رود و بازمی‌کردد. حدود ٤٠٠ کیلومتر بی‌راهه با پای شتر در زمستان سرد و برفی! این بی‌راهه، زیباترین و مهم‌ترین بخش ِ سفر ِ هدین است... با این همه در سراسر کتاب احساس می‌کنی که هدین تب دارد... و او مرد تنهایی است که جفت خود را در سرزمین‌های ناشناخته و منزوی می‌جوید... دور از استکهلم... انگاری او در پی جفتی گمْ‌شده یا فراری است، با عشقی جادویی و یا به قول عارفان ما با عشقی حادث.
برای آشنایی با نگاه هدین به پیرامون، سری بزنیم به چادر او:
«هوا گرگ و میش و بعد تاریک شد و امشب تاریک‌تر از معمول بود. در چادر مردها، صدای گفت و گو مدّتی است که قطع شده است. در چنین هوایی واقعا چیزی بهتر از خوابیدن نمی‌شود پیشه‌کرد. امّا مدتی تنها می‌نشینم و به زمزمۀ قدیمی ِ ترانه‌های شکوه و صدای نفیری که بیرون از چادرها در طنین است گوش می‌دهم، که خاطرات زیادی را از سال‌هایی که تنها در بیابان‌های آسیا به سربرده بودم، در من بیدارمی‌کرد.
من می‌دانستم که در نیمه‌راه ِ یک برنامۀ جدید یودم و می‌دانستم که حالا هیچ‌چیز در دنیا نمی‌توانست مرا وادار به بازگشت کند. به هدف می‌شد فقط با گذشت و صرف ِ ‌نظر کردن از خیلی چیزها رسید. در این باره، صدای نفیر این اولین باد به من هشدار می‌داد. در شب هولناک زمستانی این احساس را داشتم که من یهودی سرگردانی هستم که سرنوشتش این است که بدون آرام و قرار در روی زمین بگردد و در خانه، آرزوی بیابان ها را داشته باشد و در خارج از خانه، همواره نگاه‌های مشتاقی به افق‌های میهنش بیندازد...
قدرت عرفانی و بی‌صدای کویر مرا، به گونه‌ای که سلب ِ مقاومت می‌کرد، به سوی خود می‌کشید. فکر می‌کردم که صداهای اسرارآمیزی را می‌شنوم که از اعماق خود، مرا می‌خواندند: برگرد به خانه!»
و سون هدین برنمی‌گردد...
سون هدین در این کتاب، چند فصل مهمّ دارد که هرگز نمی توان از آن‌ها صرف‌ ِ نظرکرد:
مارکوپولو
سفرهایی در کویر (که به همۀ کسانی که به کویرهای ایران پرداخته‌اند اشاره دارد)
لشکرکشی اسکندر در بلوچستان جنوبی
دگرگونی‌های آب و هوا در ایران پس از عصر یخْ‌بندان
سون هدین در سراسر مسیر خود گزارش‌های خوبی دارد دربارۀ ارتفاع محل از سطح دریا، حرارت هوا، پوشش گیاهی، پوشش جانوری و پستی و بلندی‌ها.
*
در پایان، بدنيست كه اشاره‌ای هم داشته باشم دربارۀ کار خودم:
من درهمان آغاز ِ کار، احساس کردم که بدون دیدن مسیر سون هدین، هم احساس ِ لازم را برای درک موقعیّت‌ها نخواهم داشت و هم ممکن است که در ثبت نام‌های جغرافیایی دچار اشتباه شوم. از این روی در نوروز ١٣٥٣، پس از سفری مقدّماتی به حاشیۀ شمالی ِ کویر، از طریق جندق به معلمان و ترود رفتم. با همسرم لیلی هوشمند افشار و کورش وحدتی یکی از دانشجویانم. برای ویراستاری دقیق ترجمه هم مدیون همسرم هستم. او مرا در رسیدن به نثر هدین خیلی یاری کرد.
در حقیقت پس از هدین، جز بومی‌های حرفه‌ای و قاچاقچی‌ها، ما سه نفر، نخستین کسانی بودیم که کویر بزرگ نمک را بریدیم. پس از این سفر، کویر شد خانۀ دوم همسرم و من که در هر فرصتی سری به آن می‌زدیم. یک بار هم زنده‌یاد مهرداد بهار همراهمان بود که به قول خودش زیباتری خاطرۀ عمرش بود...
حاصل سفرهای ما کتاب «جندق و ترود، دو بندر فراموش‌شدۀ کویر یزرگ نمک» است که سه بار به چاپ رسیده است.
و در پایان بایدبگویم که امروز، من غبطه‌می‌خورم به کسانی که هنوز كتاب کویرهای‌‌ ایران را نخوانده اند و اندوخته‌ای گران‌بها دارند برای خواندن...



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?